(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 20 فروردین 1391- شماره 20177

آبي تر از زلال
بزرگ تر از بزرگ
رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست...
حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حالي ست



آبي تر از زلال

زنده ياد سلمان هراتي
آن سوي قلمرو چشمهامان
درختاني ايستاده اند
هزار بار
سبزتر از اين جنگل كال
بعد از اين جا
اقيانوسي است
آبي تر از زلال
يله در بي كرانگي
چونان ابديتي بي ارتحال
اي مادران شهيد!
سوگوار كه ايد؟
دلتنگي تان مباد
آنان درختانند
بارانند
آنان
نيلوفراني اند
از حمايت دستان خدا برخوردار
آبي اند،
آسماني اند
نه تو و نه من نمي دانيم
فراتر از دانايي اند
روشنايي اند
اين صنوبران
اگرچه با تبر نفرت افتادند
شبانه شبنم اند
صبحگاهان آفتاب
چشمهاشان فانوسي است
در شب توفان
كه گره گرد باد را مي گشايد
و لبخندشان اقيانوسي است
كه تشنگان را
بر مي انگيزاند
بيرون اين معين محدود
رودي از ستاره جاري است
رودي از شهيد
با سكوت هم صدا شو
تا بشنوي
پشت آسمان چه مي گذرد
ما زمستانيم
بي طراوت حتي برگ
آنان
در هميشه اي از بهار ايستاده اند
بي مرگ

 



بزرگ تر از بزرگ

محمدتقي جنت اماني
شناسنامه اش
چند سال از خودش بزرگ تر بود
اما همچنان درخت ها صدايش مي زدند
پارك ها
اسباب بازي ها
چرخ فلك ها
نمي شنيد
دلش هواي غزل كرده بود
هواي باران
احساس كرد:
آسمان صدايش مي زند
سنگرها
تفنگ ها
تانك ها
و رفت
حالا از شناسنامه اش
خيلي بزرگ تر شده است!
عطرنام شهيدان
نه پشت اين ميزها
دلم را گم مي كنم
نه پشت اين تريبون ها
و نه خويش را
در كسالت پياده روها مي ريزم
من هنوز صداها را مي شنوم
درخت ها
برايم هنوز
آسمان
معطر از نام شهيداني است
كه آزادي را
بر فراز تنم
تنم
برافراشته اند
از گلوي روشن آسمان
مي شناسمت
دردهاي ما برادران تني همند
بي چاه
بي گرگ
و مردي كه در پيشاني ات ترانه مي شود
و از شانه هايش
آسمان مي بارد
در حوالي بي قراري هايم
شعر مي شود
و شهيداني كه از چار سمت دلتنگي ات
مي وزند
پرندگان عاشق من اند
كه هر سپيده ام
از گلوي روشن آسمان مي چكند

 



رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست...

هدي مقدم
در حاشيه نمايشگاه تجهيزات و فناوريهاي نوين مين زدايي كه به همت مركز مين زدايي كشور برگزار شده بود، بين آن همه افسر و كلنل و ژنرال خارجي كه به عنوان وابستگان نظامي حضور داشتند، چهره اي محجوب در كنار غرفه گروه 411 ارتش، نظرم را جلب كرد.
آرم «دافوس» روي لباس نظامي اش، كاملاً به قامت ورزيده و نگاه هاي عميقش مي آمد و مثل بيشتر افسران تخريب، مظلوم ولي خونگرم بود. به راحتي قرار مصاحبه را پذيرفت. ويژگي ها و حرف هاي شنيدني اش در پيرامون پاكسازي و تخريب، باعث شد بعد ازاينكه با او به عنوان فرمانده قرارگاه مين زدايي نيروي زميني، به گفت وگو نشستم، عميقا خود را مديون اين مجاهدان بي ادعا بدانم...چهار آوريل، مقارن با 16فروردين كه در تقويم جهاني، روز آشنايي با خطرات مين نامگذاري شده و برگزاري كنفرانس بين المللي مين زدايي، بهترين بهانه اين آشنايي بود.
- امير، دوست داريم با شما بيشتر آشنا شويم.
بنده، سرتيپ دوم ستاد، ميسره ارجمندي، فرمانده قرارگاه مين زدايي نيروي زميني ارتش به عنوان كوچك ترين سرباز، از ميان سربازان دلاور واحد مهندسي و تخريب در خدمتتان هستم.
- شما به عنوان فرمانده و استاد تخريب، مين را چطور معرفي مي كنيد؟
: مين، يكي از ساده ترين و موثرترين وسيله براي تخريب محسوب مي شود. اين ابزار به منظور حفاظت از نقاط استراتژيك جنگي، قطع ارتباط جاده هاي لجستيكي و جلوگيري يا كند كردن حركت دشمن به سوي جلو، از بين بردن يا صدمه زدن به نفرات و تجهيزات دشمن مورد استفاده قرار مي گيرد و قابليت هاي خود را در اين زمينه به اثبات رسانده است. تفاوتي كه مين با ساير ادوات دارد، نحوه به كار گيري آسان آن است. به عبارتي، قرباني با پاي خود به سوي آن مي رود و جان خودش را در معرض خطر قرار مي دهد. چون تنها عامل انفجار آن، خود قرباني است.
واژه مين برگرفته از يك تاكتيك نظامي است كه در آن تونل هاي زير زميني در نزديكي خطوط دفاعي دشمن حفر و داخل آن با مواد انفجاري پوشانده مي شود و با خط باروت، از راه دور اقدام به انفجار آن مي كردند. به عبارتي مين، مواد منفجره زير زميني است كه امروزه به اين شكل و شمايل درآمده است.
بعد از جنگ جهاني دوم، برتري ها و پيشرفت هاي زيادي در تكنولوژي اسلحه به خصوص مين به وجود آمد. به عبارتي مين هايي كه بايد توسط نفرات روي زمين كاشته مي شد؛ به واسطه رشد تكنولوژي، تحت سيستمي در آمد كه از ارتفاع زياد، قابليت پرتاب داشته باشند و به محض برخورد با زمين، به طور اتوماتيك فعال شوند. قبل از اين تكنولوژي، سرعت كاشت مين نسبت به خنثي سازي و پاكسازي، يك به شش بود و با استفاده از اين روش، اين عدد، دهها برابر رشد كرد.
ميادين ميني كه به اين شكل به وجود آمدند، بسيار نامنظم و غيرمشخص و مرگبار بودند. طبق آمار، يك سوم از مجروحين آمريكايي در جنگ ويتنام، سربازاني بودند كه در ميادين ميني كه به روش مين پاشي با هواپيما و بالگرد كارگذاري شده بود، گرفتار آمده بودند.
مهم ترين مشكلي هم كه ما در خاتمه جنگ داشتيم همين بود. به عبارتي وقتي عراق به يكباره با سيل عظيم نيروهاي رزمنده مواجه شد، بلافاصله دست به عقب نشيني زد ولي با بالگرد ، مناطق زيادي از استان هاي غرب و جنوب غرب را آلوده كرد.
- ميزان اين آلودگي چقدر تخمين زده شد؟
در اين جا بحث مين به تنهايي مطرح نيست، چرا كه گلوله هاي عمل نكرده هم در اين رده قرار مي گيرند. بنابراين در معيار سنجش، گستره اي معادل چهار ميليون و 200 هزار هكتار با آلودگي بالا، تخمين زده شد. به عبارتي از آخرين نقطه اي كه توپخانه عراق در عمق خاك ايران، مورد هدف قرار داده بود تا خود مرز، منطقه آلوده به مواد منفجره اعلام شد و طبق گزارش ها و رصدي كه صورت گرفت، حدود 16ميليون مين در اين مناطق وجود داشت كه بايد پاكسازي مي شد.
- بااين تفاصيل، پاكسازي از كي آغاز شد؟
به طور رسمي از سال 67 و بعد از پذيرش آتش بس، نيروي زميني ارتش وارد جنگ با سربازان خاموش شد. از صدام نقل قولي شده كه به عمق فاجعه اي كه در خاك ما به وجود آورده بود اشاره دارد. او بعد از قبول قطع نامه مي گويد: من با جنگ مين، سالهاي متمادي ايران و ايرانيان را درگير سربازان خاموش خواهم كرد.
اين حرف بسيار درست بود؛ چرا كه اولاً محل دفن مين نامشخص و زير خاك است و قابل ديدن نيست.ثانياً بعد از جنگ، نقشه ميادين مين مبادله نشد. اگر هم مي شد كارآيي نداشت. چون عراق خلاف استانداردهاي جنگي رفتار كرده بود و به جاي كاشت مين، مين پاشي هوايي كرده بود. سوم آنكه پاكسازي ميادين مين، مخاطره آميز و مستلزم وقت زيادي است. چه بسيار نيروهاي متخصصي كه در حين پاكسازي يا شهيد شدند و يا اين كه دچار سانحه گرديدند.
در هر حال غيورمردان واحد مهندسي، در همان ابتداي جنگ، وارد اين عرصه شده بودند. به عبارتي با اولين عمليات گسترده ايران براي آزادسازي مناطق اشغالي و بهتر بگويم شكست حصر آبادان، پاكسازي مناطق توسط نيروهاي تخريب ارتش شروع شد. اين كار از چند حيث، اهميت داشت. چرا كه اولاً بايد مسير براي عبور نيروهاي خودي امن مي شد. در ثاني با بيرون راندن دشمن، براي بازگشت مردم آن نواحي به خانه و محل زندگي خود، بايد اقدامات تأميني صورت مي گرفت كه از جمله مهم ترين آنها ،عاري بودن منطقه از مواد منفجره عمل نشده و مين بود. دانستن اين نكته هم ضروري است كه در آن ايام، ارتش به تنهايي پرچم دار اين امر بود و بعد از آن رفته رفته برادران در سپاه و بسيج، آموزشهاي تخصصي تخريب را در يگان هاي مهندسي و تخريب ديدند. آموزش هايي كه بركات آن هم در طول جنگ و هم بعد ازآن كاملاً محسوس است.
به هرحال از سال 67 تا پايان سال 1380 نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران با به كار گيري 16 گردان و گروهان هاي مستقل مهندسي تحت هدايت قرارگاه هاي عملياتي منطقه جنوب غرب، ايلام و شمال غرب ؛ 820155 هكتار از اراضي را پاكسازي؛ سه ميليون و251 هزار و 477 مين ضد نفر، 917 هزار و 890 مين ضد تانك، 4 ميليون و 243 هزار و 661 گلوله عمل نكرده را كشف؛ جمع آوري و خنثي كرده است.
- در اين نمايشگاه، متوجه شدم شركت هاي خصوصي زيادي وجود دارند كه بخاطر بحث اقتصادي، وارد مقوله پاكسازي و مين زدايي شدند. نكته جالبي كه وجود داشت اين بود كه همگي بايد داراي گواهي نامه اي باشند كه توسط مركز آموزشي شهداي مهندسي بروجرد، صادر مي شود.
بله؛ اين مركز قدمت طولاني دارد. هسته اوليه آن در سال 1327 بنيان گذاري شد. رفته رفته در سال 46 ساز و كار و تشكيلات منسجم تري پيدا كرد و سرانجام در سال 1350، رسته مهندسي با تمام واحدهاي تابعه، به بروجرد انتقال پيدا كرد. اين يگان يكي از مهم ترين يگانهاي تخصصي ارتش محسوب مي شود و همچنان افسران مهندسي كه به درجه سرگردي ارتقا درجه پيدا مي كنند، بايد دوره يكساله نه چندان ساده اين مركز را پشت سر بگذارند. استانداردهاي اين مركز چنان بالا و قابل توجه هست كه گاهي از استانداردهاي sop نيز فراتر است. Sop مخفف روش استاندارد عمليات اجرايي است و پيمانكار متعهد مي شود كه بر اساس آيين نامه ها و استانداردهاي بين المللي نسبت به پاكسازي مناطق موضوع پيمان، اقدام كند.
از سال 81-82 كه رسماً مركز مين زدايي كشور تحت نظر وزارت دفاع مديريت پاكسازي را بر عهده گرفت؛ شركت هاي خصوصي متقاضي قرارداد پاكسازي، به اين واحد آموزشي معرفي و پس از گذراندن دوره هاي تئوري و عملي، و قبولي در امتحان، گواهي دريافت مي كردند. با اين تمهيدي كه انديشيده شد، آمار تلفات و زخمي هاي پاكسازي شركت ها، به طور چشمگيري كاهش پيدا كرد. هر دوره، در حدود دو ماه به صورت شبانه روزي برگزار و قريب به 70درصد آن، شامل كارگاه هاي عملي مي شد. بنده توفيق داشتم كه مدتي فرمانده اين مركز آموزشي باشم.در آن مقطع، ما هشت دوره آموزشي برگزار كرديم.
- اينطور كه مشخص است، رسته مهندسي به ويژه تخريب شرايط خاصي دارد و هر كسي در اين واحد پذيرش نمي شود. درست است؟
كاملاً درست است. ارتش براي رسته بندي به خصوص در اين زمينه خاص، تنها علايق را در نظر نمي گيرد. پس از آزمون و رده بندي علمي و گذراندن دوره تخصصي، متقاضي مورد ارزيابي رواني قرار مي گيرد. بالاخره بايد قبول كرد هر كسي توان رواني ايستادن در ميدان مين را ندارد. اگر كساني را كه در مناطق عملياتي همين روزها مشغول مين روبي هستند بينيد؛ متوجه مي شويد كه فضاي خاصي دارند. علاوه بر شخصيت متفاوت، معنويت بالايي هم دارند. آنها با وضو وارد ميدان مين مي شوند. ميداني در دورترين نقطه نسبت به شهر و آبادي. يكه و تنها قدم به قدم با تكيه بر تجربه وتخصص و كمك گرفتن از ائمه معصومين، در جايي كه تنها صداي باد و خش خش سيخكي كه در خاك فرو مي رود شنيده مي شود...
اغراق نيست اگر بگويم دوست دارم من هم جاي آنها باشم...
در حال حاضر تنها واحدي كه به طور مستقيم امكان جراحت و حتي شهادت در آن واقع مي شود؛ همين واحد است. مردان مردي كه رقص كنان وارد ميدان مين مي شوند و جان خودشان را باخدا معامله مي كنند. شيفتگان خدمتي كه مي دانند حتي با بالاترين ضريب امنيتي، همچنان امكان عدم بازگشتشان وجود دارد.
اجازه بدهيد خاطره اي را تعريف كنم تا بيشتر با روحيه اين افراد گمنام آشنا شويد. اين روزها، قسمت هايي كه به ارتش براي پاكسازي واگذاري شده، خطرناك ترين و صعب ترين مناطق است؛ مثل فكه با آن رمل هاي روانش كه حتي راه رفتن در آن دشوار است و مين ها هم به خاطر حركت تپه هاي رملي، حركت مي كنند و علاوه بر آن، سابقه مين گذاري در آن، بعضا به جنگ بين ايران و عراق در سال 1348 برمي گردد. بنابراين، امكان سانحه به طور فزاينده اي رشد پيدا مي كند و متاسفانه بعضي از نيروها هم به اين بليه دچار شدند.براي تبريك عيد و ارج گذاشتن به اين روحيه فداكارانه و دلگرمي نيروها، برنامه ريزي كرده بوديم تا زمان تحويل سال، كنار نيروهاي پاكسازي باشيم. سفرمان از 28 اسفند شروع شد و بعد از بازديد از كرمانشاه، وارد ايلام و كميته پاكسازي در دهلران شديم. بسيار مايل بودم كه يكي از جانبازاني كه در سال 90 از ناحيه چشم آسيب ديده بود و آنجا حضور داشت؛ زيارت كنم. ايشان يكي از نيروهاي زبده اي بودند كه ساليان سال در اين مناطق پاكسازي مي كردند.
در حين خنثي سازي، مين منفجر مي شود و موج مين با وجود ويزوري كه بر صورت داشتند، باعث مي شود چشمشان را تخليه كنند. علتي كه دوست داشتم لحظه تحويل سال، كنارش باشم اين بود كه زمان جراحت ايشان مصادف شده بود با سفرمقام معظم رهبري به كرمانشاه. وقتي از دفتر فرماندهي نيرو براي ملاقاتشان مي روند و از اين مجاهد مي خواهند كه هر درخواستي دارند، مطرح كند تا انجام شود، ايشان فقط يك خواهش مي كنند و آن اينكه خدمت آقا برسند و اگر شد دستشان را ببوسند... زماني اين درخواست مطرح مي شد كه شايد نياز او به منزل يا چيزهاي هم رده، خيلي زياد بود ولي...
به هرحال امنيت در اين مناطق، مديون خون 170 شهيد و 735 جانبازي است كه اين سالها، عاشقانه پا در ميدان شجاعت و ايثار گذاشتند و آگاهانه، براي حفظ جان هم ميهنان خود، جان خود را كف دست گرفته و بي سر و بي چشم و بي دست، چنين شيفته و واله، به ديدار معبود مي روند.
¤ و كلام آخر؟
- كلام آخر اينكه با توجه به نامگذاري سال 91 به نام توليد ملي و حمايت از كار و سرمايه ايراني؛ بايد نكته اي را خاطر نشان كنم و آن اينكه وقتي حضرت آقا كه فرمانده كل قوا هستند، سالي را نامگذاري مي كنند، اين نامگذاري براي ما كه سرباز ايشان محسوب مي شويم، در حكم دستور است. خوشحالم اعلام كنم ارتش كه فرزند ملت و فدايي ولايت است؛ به ويژه واحد مهندسي و مين زدايي؛ در طول ساليان متمادي، اين دستور مقام معظم رهبري را تا حدود زيادي جامه عمل پوشانده است. مين زدايي با وجودي كه از امور بشردوستانه و به اصطلاح مورد حمايت جوامع جهاني قرار دارد، ولي به علت تحريم ها، مورد عناد دشمنان واقع شد. ولي اين عناد آنها با حركت جهادگونه نيروهاي ما پاسخ داده شد و در بسياري از تجهيزات، بي نياز از بيگانگان شديم. در بعد كارآفريني هم مدال افتخاري بر سينه مردان سلحشور تخريب است. چرا كه با پاكسازي زمين هاي آلوده، كشت و كار و رونق اقتصادي به سرعت رشد پيدا كرد و خون تازه اي در سرزمين هاي لاله پرور جنوب به جريان افتاد. پتروشيمي رشد كرد. و با كشف ميادين جديد نفتي در مناطق پاكسازي شده، ثروت مملكت از دست اندازي بيگانگان حفظ و جوانان زيادي صاحب شغل شدند. زمين هاي گسترده نيشكر و چغندر قند و ساير محصولات كشاوزي، به مردم تحويل و زندگي روندي تازه را در اين مناطق آغاز كرد. همه اين ها، از مجاهدت مردان بي ادعا و سربازان ولايي و مطيعي است كه خداوند پيرامونشان فرموده: من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه ... و السلام

 



حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حالي ست

هادي فردي
ننه علي را نديده بودم؛ يعني عكس او را در مسير اتوبان تندگويان كه به سمت قم مي رود، ديده بودم. كنار عكس دردانه پسرش... ولي خود او را هيچ وقت نديدم. كلبه و به قول دوستان آلونك او را هم بارها ديده بودم. آلونكي به ظاهر محقر كه وقتي داخل آن مي شدي، انگار قلبت به وسعت جهان مي شد. ديوارهاي آن، تا جايي كه جا داشت پر بود از يادگاري ها و يادداشتهاي كساني كه به ديدار ننه علي آمده بودند... خوش به حالشان كه ننه علي را هم ديدند... آن روزها كه كنار پسرش بود؛ هر بار رفتيم، روزيمان نبود كه ببينمش. بعدها هم كه آلزايمر گرفت؛ در خانه اش را بستند و هركس كه از كنار اين كلبه آسماني رد مي شد؛ دعايي مكتوب مي نوشت به تكه بنري كه شرح مختصري از زندگي ننه را داشت...
بعضي مي نوشتند: ننه دعايمان كن. عده اي نوشته بودند: ننه شفاعتمان كن. گاهي قطعه اي از يك مداحي مي ديدي؛ فرازي از وصيت نامه يك شهيد. درود به امام عصر و دعا براي سلامتي آقا...
ننه هم رفت از پيش ما و بالاخره براي هميشه رفت پيش پسر نازدانه اش... نوه ننه علي مي گويد: اول مراسم بود و از بنياد شهيد برگه اي آوردند براي امضاء. گفتند راجع به دفن ايشان كنار دايي است. ما هم در گير و دار مراسم بوديم و به محتواي نامه نگاه نكرده امضا كرديم. روز دفن، متوجه شديم كه اتاق خراب شده. وقتي علت را جويا شديم، گفتند چون جا نبوده؛ مجبور به اين كار شده اند و البته در برگه اي هم كه امضا كرده بوديم اين موضوع آمده. خيلي متعجب شديم. اعتراض ها زياد شد. بعد از مدتي به ماگفتند كه همان جا دوباره اتاقكي بنا خواهد شد. خيلي بهتر از قبلي!!!
نمي دانم چرا بعضي ها بهتر بودن را جور ديگري فهم مي كنند. با طرز تفكر آنها، بهتر بود كه اصلا جنازه پسر ننه علي به تهران نمي آمد. يا بهتر بود ننه علي بعداز چند وقت، سر خانه و زندگي اش برمي گشت و اين همه سال كنار پسرش نمي ماند. شايد اصلا بهتر اين بود كه... عجب!
البته آنهايي كه گورستاني متحد الشكل مي خواهند؛ بهتر بودن را هم به شيوه خودشان تفسير مي كنند. به هرحال 40 روز از رفتن ننه علي گذشت و رفتنش انگار مارا هراسناك تر كرد... نه به خاطر خودش كه خوش به حالش شد؛ به خاطر خودمان و كساني كه مي خواهند ما را مدرن كنند. كساني كه مي خواهند ما را بهتر كنند...
انگار زودتر احساس مي كنيم كه در حال از دست دادن نسلي هستيم كه به قول امام خميني (ره) در هيچ برهه اي يافت نمي شوند. نسلي عاشورايي و عاشورايي پرور... مگر اين پدران و مادران شهدا، چند سال ديگر كنارمان خواهند بود؟ پنج سال؟ فوقش 10 سال ... آن وقت چه برسر ميراث شفاهي ما خواهد آمد؟ به نظر مي رسد آن روز، ديگر كسي نيست تا نگران عوض شدن جاي قبر فرزندش، علاوه بر تعويض سنگش باشد. ديگرهم نسلان من پنج شنبه ها، گلزار شهدا را كه به واسطه عطر نفس و قامت خميده همين پدران و مادراني كه به ديدن فرزندان تا ابد زنده تاريخ مي آمدند، زنده ترين شهر جهان نمي بينند و فقط اهل دل مي فهمند اينجا كجاست و ما صاحبان چشم سر، تنها حيران از گفته ها و شنيدها خواهيم شد. چرا كه قهرمانان يادآوري ياد شهدا؛ خودشان كه ملكوتي شده اند و آثار و يادگاري هاشان هم كه كمي جلوتر يا همزمان با آنها از بين رفته...
راستي كساني كه جنگ رفتند و شهيد شدند؛ از اول بهتر نبودند... بهتر شدند و بعد معراجي شدند و به اصحاب عاشورايي پسر زهرا سلام الله عليه پيوستند. جالب آنكه «شهيد»، «شاهد» و «شهدا» 72 بار در قرآن كريم آمده است؛ يعني به اندازه شهداي كربلا، «وجه» و «وجوه» هم در قرآن 72 بار استفاده شده است؛ زيرا شهيد نظر مي كند به وجه الله.
آن قدر از ماجرايي كه بر ننه علي رفت، روحم آزرده است كه انگار تنها يك فيلسوف مي تواند لايه هاي فرسوده آن را تحليل و حلاجي كند. چقدر خوب است كساني كه بهترين را معاني پيچيده مي كنند؛ هنوز زورشان به فتح خون آويني نرسيده:
«آري، انسان امانتدار آفرينش خويش است و عوالم بيروني اش عكسي است از عالم درون او در لوح آينه سان وجود. طوفان كربلا، طوفان ابتلايي است كه انسانيت را درخود گرفته و آن كرانه هاي فراغت، سراب هاي غفلتي بيش نيست. انسان كشتي شكسته طوفان صدفه نيست، رها شده بر پهنه اقيانوس آسمان؛ انسان قلب عالم هستي و حامل عرش الرحمن است، و اين سياره؛ عرصه تكوين. اينجا پهنه اختيار انسان است و آسمان عرصه جبروت، و امرتكوين در اين ميانه تقدير مي شود... آه از بار امانت كه چه سنگين است! »
از كنار مزارش كه مي گذري، انگار نسيمي روحت را مي نوازد. ناراحت مي شوي از اينكه چرا زمانه و عمرت نگذاشت او را درك كني...يادت مي آيد آقا به او لقب
سيد شهداي اهل قلم را داد و بر تابوت او بوسه زد... مي گويند آقا تنها بر تابوت سه شهيد بوسه اي مهر كرده... كمي كه سر مي چرخاني، نفر دوم را مي بيني... سرباز رشيد اسلام كه منافقين را در مرصاد به گرداب هلاكت انداخت و اين كوردلان، سالها بعد انتقامشان را جلوي چشمان پسرش آقا مهدي گرفتند و او را به آرزويش رساندند... مي گويند آقا به صياد لقب مالك اشتر داده بود و فرداي روزي كه شهيد شد، حتي زودتر از خانواده اش بر سرمزارش حاضر بود... صياد شيرازي، به گفته آقا، صياد دلها بود و نشد زماني كه به زيارتش مي رويم، مهمان نداشته باشد...
آويني و صياد، فرزندان ننه علي ها هستند... فرزند مادراني كه ، وقتي به طفلان خود شير مي دهند، اين شير در همسايگي خوني است كه با شنيدن نام سيدالشهداء به غليان وجوشش مي افتد و حتي گاهي، اين شيرخواره ها، شيريني عشق جانبازي و سلحشوري را همراه با شوري قطرات اشك دركامشان حس مي كنند.
مادراني كه به كودكانشان از كودكي آموختند: مادر همه ما حضرت زهراست...
اين روزها، ايام فاطميه و سوگ مادرمان است. اين روزها، سالروز شهادت صياد و آويني است... اين روزها، روزهاي هجران است و حال ما... آجرك الله؛ بقيه الله.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14