(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 16 اردیبهشت 1391 - شماره 20200 

گزارش خبرنگار اعزامي كيهان از جزيره ابوموسي، نگين ناشناخته خليج فارس
جزيره 75 ميليوني
چوپاناني كه مدعي شدند
گپ سبزو



گزارش خبرنگار اعزامي كيهان از جزيره ابوموسي، نگين ناشناخته خليج فارس
جزيره 75 ميليوني

محمد صرفي
هفته گذشته دومين جشنواره بين المللي خليج فارس در بندرعباس و با حضور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي برگزار شد. جشنواره اي كه به نظر مي رسد براي بين المللي شدن و در خور نام خليج فارس بودن، نياز به همت و تعمقي بيش از اينها دارد و با تقدير از مديران كل ارشاد اين استان و آن استان، نام خليج فارس بلند آوازه نخواهد شد!
چند روز پيش از جشنواره، پيشنهاد سفري دو روزه به جزيره ابوموسي داده شد و آدم هرقدر هم كه اهل سير و سفر نباشد، سفر به ابوموسي چيزي نيست كه بتوان به راحتي از آن گذشت و اين گونه بود كه من نيز به مقصد ابوموسي چمدانم را بستم. اما وقتي به فرودگاه بندرعباس رسيديم، تازه گوشي دست من و ساير دوستان خبرنگار آمد كه ظاهراً خبري از سفر به جزيره نيست و اين دو روز را مهمان بندر هستيم.
روز اول تقريباً به بطالت گذشت و غروب عازم سالن تالار شهيد آويني شديم تا شاهد مراسم پاياني جشنواره باشيم. شنبه آخرين نفس هايش را مي كشيد كه ما هم خسته و كوفته به هتل برگشتيم. ديگر آب پاكي را روي دستمان ريخته بودند كه خبري از ابوموسي نيست و فردا هم بايد به بطالت مي گذشت تا شب كه آرزو به دل و دست از پا درازتر برگرديم تهران. بچه ها به شدت شاكي بودند.
گعده شبانه تا پاسي از نيمه شب ادامه يافت. ملالي نبود كه فردا كاري نداشتيم و مي شد تا لنگ ظهر جبران مافات كرد! به همين اميد سر بر بالش گذاشتيم كه ساعتي بعد در اتاق را سراسيمه زدند كه 10 دقيقه ديگر پايين باشيد، داريم مي رويم ابوموسي!
خبر، خواب از سرمان پراند. نفهميدم چطور حاضر شدم و خودم را به ماشين رساندم. ماشيني كه عجله داشت و چند نفري را هم جاگذاشت. نيم ساعت بعد فرودگاه بوديم. ساعت حدود هشت صبح بود كه در هواپيمايي كه عازم ابوموسي بود، نشسته بوديم و تازه آن وقت بود كه متوجه شدم خيلي از خبرنگارها -از جمله دو هم اتاقي من- جامانده و به خاطر كمبود صندلي، نتوانسته اند سوار شوند. از يكي از مسافران مي پرسم؛ ببخشيد بليط قيمتش چند است؟ مسافر مي گويد؛ مجاني!
كمربندها را مي بنديم و زير لب بسم الله مي گوييم. هواپيما اوج مي گيرد و بر فراز آبهاي خليج فارس به پرواز در مي آيد. يك لحظه ياد پرواز 24 سال پيش مي افتم كه از بندر عباس بلند شد و 290 مسافر آن هرگز به مقصد نرسيدند. آيا ناخداي ناو آمريكايي وينسنس شب ها كابوس نمي بيند؟
آنچه مي خوانيد گزارش-سفرنامه اي است از جزيره زيباي ابوموسي؛ اين نگين ناشناخته خليج فارس.
سفري استاني كه جهاني شد
داستان از يك سفر آغاز شد. محمود احمدي نژاد در سفر به هرمزگان، ساعاتي را نيز مهمان مردم ابوموسي شد. سفري استاني كه حالا ابعادي منطقه اي يافته بود. در حالي كه اين سفر، سفر مقامي ايراني به نقطه اي از ايران بود، مقامات اماراتي در واكنش هايي عجيب و غريب مدعي شدند، احمدي نژاد به خاك امارات تجاوز كرده است! اتحاديه عرب و شوراي همكاري خليج فارس نيز وارد گود شدند و هر كدام به نحوي شروع كردند به مرثيه سرايي براي اين شيخ نشين.
البته اين نخستين بار نبود كه اين شيخ نشين كوچك درباره جزاير سه گانه -ابوموسي، تنب بزرگ و تنب كوچك- ادعاهايي را مطرح مي كرد و سابقه آن به دو دهه پيش بازمي گردد و همواره نيز با پاسخ صريح و قاطع مقامات ايراني مواجه شده است. هاشمي رفسنجاني در خطبه هاي نماز جمعه 20 سال پيش، خطاب به شوراي همكاري حاشيه خليج پارس و همپيمانان غربي آنان گفت: براي جداسازي جزاير سه گانه از ايران بايد از درياي خون گذشت.
دو سال پيش بود كه وزير خارجه امارات در جلسه مجلس مشورتي اين كشور مدعي شد كه سه جزيره ابوموسي، تنب بزرگ و كوچك، همچون سرزمينهاي فلسطيني در «اشغال» دولتي غيرعربي اند و او به عنوان يك اماراتي، به «اشغال اين بخش از سرزمين خود» حساسيت بيشتري نسبت به سرزمينهاي فلسطيني دارد!
اين اظهارات بلافاصله با به به و چه چه برخي جريان هاي عربي، بخصوص از سوي رژيم سعودي همراه شد تا بيش از پيش روشن شود كه جزاير سه گانه تنها بهانه اي براي رقابت استراتژيك رياض با تهران بر سر استيلا بر خليج فارس است، مانند بازي نام خليج فارس و تلاش براي تحميل نام جعلي خليج ع ر ب ي. و البته از روز روشن تر است كه ديالوگ رياض در اين نقش را كاخ سفيد نوشته و اين بازي از واشنگتن كارگرداني مي شود.
براستي اگر عربستان نگران تماميت ارضي امارات است، چرا بيش از چهار دهه است كه سكوتي خفت بار را در قبال اشغال جزاير خود -تيران و صنافير - در پيش گرفته و حتي رسانه هاي اين كشور نيز حق ندارند سخني كوتاه از آنها به ميان آورند؟!1
جزيره ناشناخته
جمع آوري اطلاعات درباره جزيره را پيش از سفر آغاز كردم. اما متاسفانه منابع اندكي درباره اين جزيره ايراني وجود دارد و از اين رو مي توان ابوموسي را جزيره ناشناخته نيز خواند. شايد بتوان با راه اندازي يك سايت چند زبانه، ابوموسي را به همه ايراني ها و ساير مردم دنيا نيز معرفي كرد.
ايران در خليج فارس 34 جزيره دارد كه از اين تعداد 16 جزيره مسكوني و بقيه غيرمسكوني هستند. ابوموسي با جمعيتي حدود 5هزار نفر يكي از اين جزاير است.
در هواپيما با خانم و آقايي در يك رديف هستيم. خانم شوهرش در اداره برق جزيره كار مي كند و از زندگي در ابوموسي راضي است. آقاي تيماس هم كارمند اداره آموزش و پرورش ابوموسي است و مي گويد؛ آن آقايي كه آن طرف نشسته شهردار جزيره است.
همسفر بودن با شهردار جزيره در حالي كه هواپيما در راه ابوموسي است، بخت بزرگي است كه نبايد از دستش داد. علي مراد زارعي 22 سال است كه در ابوموسي زندگي مي كند و شوراي شهر جزيره او را به سمت شهرداري برگزيده است. از او مي پرسم ابوموسي امروزش با 22 سال قبل چه فرقي كرده و او مي گويد؛ آن رزوها شرايط خيلي سخت بود. قطعي هاي چند ساعته برق، با توجه به گرماي شديد، وضعيت دشواري را براي زندگي در جزيره به وجود آورده بود اما امروز بحمدالله با چنين مشكلاتي روبه رو نيستيم.
از آقاي شهردار درباره پيامدهاي سفر رئيس جمهور به جزيره مي پرسم و اين گونه توضيح مي دهد؛ اين روزها تماس هاي خيلي زيادي براي مصاحبه و گرفتن اطلاعات درباره ابوموسي داشته ايم. سرمايه گذاران زيادي از بخش خصوصي براي سرمايه گذاري در جزيره ابراز تمايل كرده اند و با توجه به جاذبه هاي فراوان طبيعي ابوموسي، مي توان كارهاي خيلي خوبي انجام داد كه البته اين كارها نياز به زير ساخت هايي دارد كه شايد فراهم كردن آنها يكي دو سالي زمان نياز داشته باشد.
زارعي درباره عرب هايي كه طبق توافقنامه سال 1971 در جزيره ساكن هستند اين طور مي گويد: آنها چند صد نفرند و در منطقه اي كه حدوداً يك هشتم مساحت جزيره است، ساكن اند. مردم با آنها مشكلي ندارند و آنها هم همين طور.
شهردار ابوموسي درباره مشكلات جزيره مي گويد؛ بيشترين مشكل ابوموسي بحث تردد آن است. امروز هواپيما 150 نفره است و الا روزهاي ديگر ظريفت تنها 50 نفر است و اين براي جمعيت ابوموسي خيلي كم است. بخصوص در روزهاي خاص و تعطيلات اين مشكل نمود خيلي بيشتري پيدا مي كند.
آقاي زارعي از صميميت مردم ابوموسي مي گويد و اينكه همه همديگر را مي شناسند و مثل يك خانواده هستند كه بلندگوي هواپيما خبر از آماده شدن براي فرود مي دهد. چقدر زود گذشت. ابوموسي حدود 220 كيلومتر با بندرعباس فاصله دارد و سفر هوايي به آن كمتر از نيم ساعت طول مي كشد. عقربه هاي ساعت هشت و 39 دقيقه را نشان مي دهد كه درهاي هواپيما باز مي شود. از آقاي شهردار خداحافظي مي كنم و قدم بر خاك جزيره مي گذاريم.
فرودگاه ابوموسي كوچك است و در گوشه اي از آن چند هواپيماي جنگي نيز جاخوش كرده اند. هواپيماهايي كه به گفته مردم اين روزها پروازشان بر فراز جزيره و اطراف آن بيشتر شده است. در فاصله اي چند صد متري چهار چترباز نظامي مشغول جمع كردن چترهايشان هستند. به سراغشان مي روم و سلام و عليكي مي كنم. تشخيص غريبه ها در جزيره كار آساني است. از ظاهرشان برمي آيد تفنگدار دريايي باشند. با خوشرويي مي گويند نمي توانند مصاحبه كنند و البته چيز عجيبي هم نيست.
وارد سالن فرودگاه مي شويم. هواپيمايي كه هر روز صبح مسافرين را از بندر عباس به ابوموسي مي آورد، كمتر از يك ساعت بعد جزيره را به مقصد بندر ترك مي كند. اين روزها تردد خبرنگارها به ابوموسي زياد شده و مردم از ديدن بيست و چند خبرنگار و اين همه دوربين تعجب نمي كنند.
مردي نسبتاً جوان دنبال مسئول خبرنگارها مي گردد. مسئولي دركار نيست و رضوي كه هماهنگ كننده سفر بود، خودش در بندرعباس جامانده است. مي گويند ليست اسامي افراد را بدهيد براي هماهنگي هاي لازم براي برگشت. ليستي هم در كار نيست! همه يك جا جمع مي شويم و شروع مي كنيم تند و تند نوشتن اسم ها.
از اوضاع كاملاً برمي آيد كه سفر ما به ابوموسي خيلي كوتاه است و جاي هيچگونه اتلاف وقت نيست. ليست را مي دهيم و همراه
حاج آقا حسني -رئيس اداره ارشاد ابوموسي- سريع سوار دو ميني بوسي مي شويم كه بيرون ايستاده اند. از بلوار شهيد دارا وارد شهر
مي شويم. حاج آقا توضيحاتي كلي درباره جزيره مي دهد و اصرار شديدي دارد كه همه پيشرفت هاي ابوموسي در دوره رياست جمهوري احمدي نژاد اتفاق افتاده است.
اولين توقف مقابل بيمارستان پارس است. بيمارستاني 24تخت خوابي كه سال 88 ساخته شده و خدماتش به مردم نيز رايگان است. رئيس بيمارستان اهل تهران است و مي گويد عشق به ايران و خدمت به مردم او را به اين جزيره در خليج فارس كشانده است.
بيمارستان خلوت و ساكت است. به قسمت اورژانس مي رويم. شكر خدا تخت ها خالي است. خانم فيضي متخصص بيهوشي است. از او مي پرسم سال 90 چند نوزاد در ابوموسي متولد شدند؟ مي گويد؛ در اين بيمارستان هشت تولد داشتيم كه دو تايش مال اعراب بود. با تعجب مي پرسم مگر شما عرب هاي جزيره را هم پذيرش مي كنيد؟! مي گويد؛ بله! درمان آنها هم مثل بقيه اهالي جزيره رايگان است.
اين را كه مي شنوم ياد حرف يكي از مقامات ايراني كه نامش يادم نيست مي افتم. در اوج گستاخي هاي امارات درباره جزاير ايراني، يكي از مقامات گفته بود؛ ادعاهاي آنها به دليل بي اطلاعي شان است. اگر يك بار به ابوموسي سفر كنند و وضعيت جزيره را ببينند، از اين حرف ها نمي زنند.
وقتي اين اظهارنظر را خوانده بودم، خيلي دركش نكردم اما حالا كه در ابوموسي بودم، خيلي خوب عمق اين حرف را لمس مي كردم. راستش را بخواهيد من نسبت به جاهاي جديد نوعي حس غريبگي دارم و طول مي كشد تا احساس راحتي كنم و شايد هم اصلاً نكنم! اما آن روز در ابوموسي همان حسي را داشتم كه انگار از كوچه هاي لاله زار دارم مي روم طرف دفتر روزنامه. به همين راحتي! انگار سالهاست اين خاك را بشناسي و هيچ احساس غريبگي نكني.
خانم فيضي توضيحاتش را اينطور تكميل مي كند؛ البته تعداد زاد و ولد بيشتر است و سال 90 حدود 20 تولد داشته ايم اما بعضي خانم ها براي مراقبت هاي بيشتر و در اختيار بودن امكاناتي كه ممكن است هنگام وضع حمل لازم شود، به بندرعباس مي روند.
نگاهي به اطراف مي كنم. همه رفته اند. سريع خودم را به ميني بوس مي رسانم. از مقابل كوه حلوا -بزرگ ترين ارتفاع جزيره- مي گذريم. و همچنين از كنار دانشگاه پيام نور كه 300 دانشجو دارد. خيابان هاي ابوموسي به طرز محسوسي تميز و زيبا هستند. از راننده مي پرسم؛ همه كوچه ها و خيابان ها اينطورند يا ما را فقط از خيابان هاي تميز مي بريد؟! راننده مي خندد و مي گويد؛ نه! همه جاي ابوموسي همينطور است. در برخي خيابان ها نيز كارگران مشغول كارهاي ساختماني هستند و برايمان دست تكان مي دهند و ما هم خسته نباشيدي مي گوييم و مي گذريم و من در دلم حسرت مي خورم كه حيف نمي شود ايستاد و با اين كارگران عزيز گپي زد.
مقصد بعدي ساحل جزيره است. ساحلي آرام و بسيار ديدني كه مشابهش را شايد تنها بتوان در مستندهاي دريايي ديد. در ساحل نيمكت هايي به موازات هم چيده شده اند كه غروب ها ميزبان اهالي ابوموسي مي شوند تا چشم به افق بدوزند و خستگي هاي يك روز پركار را از تن به در كنند. پشت نيمكت ها نيز شهربازي كوچكي است كه شب ها پر از فريادهاي شادي كودكان جزيره مي شود.
از ساحل راهي تنها بازار جزيره مي شويم. يك حياط كه چهار طرف آن را حجره ها احاطه كرده اند و تقريباً همه آنها نيز بسته اند. قدمي مسئول بازار است و مي گويد اينجا 40 مغازه دارد كه اغلب صاحبان آنها كارمند هستند و رونق بازار در بعدازظهر و شبهاست.
اما نانوايي باز است. شاطر لطيف تنها شاطر جزيره است و نان مردم دست اوست. همه جور ناني در نانوايي ابوموسي پخت مي شود. لواش 100 توماني و بربري و سنگك و ... شاطر كه مشغول تعمير يكي از دستگاه هاي پخت است، مي گويد؛ شيريني هم مي پزيم.
از شاطر ابوموسي درباره پاسخ گستاخي هاي اخير درباره مالكيت جزيره مي پرسم و او فقط به خنده اي تمسخرآميز كه از هزار جواب گوياتر است بسنده مي كند. دوربين ها مي آيند سراغش. با او خداحافظي مي كنم.
يكي مغازه هم در گوشه بازار باز است. مغازه محصولات فرهنگي. كريم بخش مغازه را مي چرخاند. وقتي صحبت از جزاير سه گانه و مالكيت آنها مي شود، تن صداي او هم عوض مي شود و با غروري خاص مي گويد؛ ابوموسي قلب ايران است.
ابوموسي دو شهيد دارد؛ اسدالله رئيسي و اسحاق دارا، يادماني براي آنها در حال ساخت است. اينترنت پرسرعت به راحتي در دسترس است و روزنامه هم با يك روز تاخير به جزيره مي رسد و به همين خاطر مردم اخبار روزنامه ها را از طريق اينترنت دنبال مي كنند.
يكي از ميادين اصلي شهر ميدان ناخداست كه مثل خيلي از ميادين شهرهاي ايران هر از گاهي نامي بر آن مي گذارند. ناخدا بر ستوني ايستاده و مشغول جمع كردن تور ماهيگيري خود از درياست. مسجد جامع شهر در مجاورت همين ميدان است. مسجدي بسيار زيبا كه نخل هاي حياطش، زيبايي و چشم نوازي آن را دوچندان كرده است.
زمين فوتبالي هم در مجاورت ميدان است. همان زميني كه روي چمنش نوشته شده PERSIAN GULF (خليج فارس) و به همين
نام -پرشين گلف- نيز معروف است و عكسش هم جزو معدود عكس هايي است كه از ابوموسي در فضاي مجازي وجود دارد.
نيروگاه ابوموسي گازوئيلي است و سه موتور آن، برق جزيره را بطور 24 ساعته تامين مي كنند. سينماي روباز جزيره، متروكه شده و فيلم هاي سينمايي در سالن آمفي تئاتر به نمايش در مي آيند.
در ابوموسي طوطي هم پيدا مي شود و بيش از 20 شتر هم هست كه صاحب دارند. يكي از ساكنين مي گويد نكته عجيب اينجاست كه در اين جزيره سگ و الاغ زنده نمي مانند و زود مي ميرند! موضوع خوبي براي تحقيق و پژوهش است!
مقصد بعدي فرمانداري شهرستان ابوموسي است. شهرستان ابوموسي بر اساس تقسيمات كشوري شامل شش جزيره تنب بزرگ و كوچك، فارور بزرگ و كوچك، جزيره سيري و ابوموسي است. فرماندار شهرستان همان جوان خوشرويي است كه در فرودگاه ملاقاتش كرديم؛ سيد طالب موسوي.
اتاق كار موسوي ساده است. يك سوي آن ميز كارش است كه پشت آن نقشه اي مسطح از خليج فارس بر ديوار نقش بسته و طرف ديگر چند ميز كه به هم چسبيده اند و حدود 20 صندلي كه كيپ تا كيپ كنار هم چيده شده اند. روي ميز فرماندار دسته اي قطور از اخبار خبرگزاري هاست كه همگي درباره ابوموسي هستند.
خبرنگارها دوربين ها و ميكروفن هايشان را تنظيم مي كنند و موسوي به سوالات آنها پاسخ مي دهد. از پتانسيل هاي جزيره مي گويد. از سواحل زيباي مرجاني و آبزيان ارزشمند آن. فرماندار ابوموسي از آمادگي جزيره براي پذيرش سرمايه گذاري در اين شهر خبر مي دهد. به گفته موسوي، ابوموسي كمترين نرخ بيكاري را در كشور دارد.
از فرمانداري راهي اسكله مي شويم. دو كشتي در اسكله پهلو گرفته اند. يكي باري است و ديگري كه براي حمل سوخت است، نوح4 نام دارد. ناخدا اميد و شش ملوان با نوح4 سوخت را از بندرعباس به ابوموسي مي آورند. چند قايق توپ دار هم در اسكله پهلو گرفته اند.
آب به طرز شگفتي زلال است و حتي تا عمق چند متري به راحتي قابل مشاهده است. كنار ساحل فيروزه اي و هر قدر جلوتر را نگاه مي كني، رنگ آبي پررنگ تر مي شود. ماهي هاي رنگارنگ و زيبايي در ساحل فيروزه اي رنگ ديده مي شوند. يكي از اهالي مي گويد اينها كه چيزي نيست! بايد غروب بياييد و ببينيد. الان هوا گرم است و ماهي ها رفته اند در سايه سنگ ها و قايق ها. غروب يك تكه نان بينداز تا ببيني چه خبر مي شود! اينجا كوسه هم دارد اما از بس ماهي زياد و شكمشان سير است، با آدم ها كاري ندارند.
از داخل جزيره صداي تيراندازي مي آيد. چيز عجيبي نيست. نيروهاي نظامي مستقر در جزيره مشغول تمرين تيراندازي هستند. حاج آقاي حسني توضيحاتي هم درباره وضعيت فرهنگي جزيره مي دهد و مي گويد؛ مردم شركت فعالي در برنامه هاي فرهنگي دارند. او كه خود امام جماعت مسجد جامع نيز هست، حضور مردم در مسجد را خوب توصيف مي كند و وقتي سخن از مباحث جنجالي اخير به ميان مي آيد، به گفتن يك جمله اكتفا مي كند؛ جمعيت ابوموسي 75 ميليون نفر است.
دوباره سوار ميني بوس ها مي شويم و راه مي افتيم. چند دقيقه بعد جلوي فرودگاه هستيم و اين يعني؛ سفر تمام!
مثل يك لحظه كوتاه بود. كوتاه تر از آنچه فكرش را بكني. ساعت يك ربع به 11 را نشان مي داد و هواپيما تا حالايش هم فقط منتظر ما بوده وگرنه تا حالا رسيده بود بندرعباس. تا مقدمات پرواز انجام شود با بعضي از اهالي سر صحبت را باز مي كنم. آقاي نظري 60 سال دارد و بازنشسته شهرداري است. از زندگي در جزيره و مسئولين آن رضايت دارد و مي گويد؛ امان از گراني! آقا از گراني ها بنويس! كولر جنرال قيمتش شده يك ميليون تومان! مي گويم چشم!
مي گويد مردم از سفر رئيس جمهور خيلي خوشحال شدند. او هم نامه اي به رئيس جمهور داده و در آن تقاضاي وام كرده است.
از ادعاي اماراتي ها مي پرسم. مي خندد و مي گويد، اينها شكمشان سير است و از روي شكم سيري يك حرفي مي زنند. ولشان كنيد!
سراغ جواني مي روم كه فرزند خردسالش را در بغل دارد و با دوستش حرف مي زند. پدر عرشيا كوچولو، كارمند بانك است. مي گويد؛ سه بانك در ابوموسي شعبه دارند. وقتي از ادعاهاي اخير مي پرسم، او هم مي خندد و مي گويد مردم جزيره عين خيالشان نيست، زندگي خودشان را مي كنند و هيچ اعتنايي به اين حرف هاي مفت ندارند. دوباره مي خندد و ادامه مي دهد؛ خدا را چه ديدي! شايد اين ادعاها باعث شد مسئولين توجه بيشتري به جزيره كنند و ابوموسي هم رونقي بگيرد.
محسن كارمند بيمارستان جزيره است. مي گويد؛ مردم ابوموسي مثل اعضاي يك خانواده اند. تفريح جوانان، ماهيگيري، شنا و فوتبال است. محسن طرحي هم براي تاسيس كارخانه يخ به مسئولين داده اما تا كنون جوابي نگرفته و از اين بابت گله دارد.
حالا ديگر سوار هوايپما شده ايم و در حال اوج گرفتن است. دلم مي خواهد بروم به خلبان بگويم چرخي برفراز جزيره بزند اما در چشم برهم زدني جزيره از قاب پنجره كوچك هواپيما محو مي شود و جاي خود را به آبي خليج فارس مي دهد. نيم ساعت بعد در فرودگاه بندر عباس هستيم.
دلم مي خواست بيشتر با مردم جزيره هم كلام مي شدم، غروب جزيره را نيز تجربه مي كردم. سري به پايگاه هاي نظامي مي زدم و با رزمندگان دلير ارتش و سپاه و مرزباني كه حفاظت از اين پهنه زيبا را برعهده دارند، گپي مي زدم و خسته نباشيدي مي گفتم. با سرنشينان قايق هاي تندرويي كه ناوهاي آمريكايي را به همه عظمت ظاهري شان به لرزه افكنده اند مي نشستم و سخني مي گفتم، اما حيف كه سفر كوتاه بود و حتي اگر اجازه اش هم بود، مجال اين همه نبود.
مرز ما؛ ناموس ما
فرداي سفر با ارشد نظامي جزيره تماس مي گيرم و خودم را معرفي مي كنم. نظامي است و تيز! مي گويد از كجا بدانم خبرنگاري؟ آن هم خبرنگار كيهان؟! چند نشاني از سفر مي دهم كه مو لاي درزش نمي رود و حاضر مي شود به برخي سوالاتم جواب بدهد.
او كه از بچه هاي سپاه است اهميت استراتژيك ابوموسي را يادآوري مي كند و مي گويد؛ تسلط بر اين جزاير به معني تسلط بر خليج فارس و كشتي راني در آن است.
ارشد نظامي جزيره اينگونه ادامه مي دهد؛ به تعبير حضرت آقا مرز مانند ناموس ماست و ما جانمان را هم براي حراست از آن مي دهيم. اين براي ما حجت است و نيروها هم با همين روحيه از جزاير و آب هاي ساحلي حفاظت مي كنند.
از او درباره شيطنت ها و ادعاهاي اخير مي پرسم و او مي گويد؛ اينها بازيچه دست استكبار مي شوند و بايد در اتخاذ مواضعشان عاقلانه تر رفتار كنند. ما هرگز هيچ كشوري را بخصوص كشورهاي اسلامي و همسايه را تهديد نكرده ايم و نمي كنيم. اين حرف هايي هم كه زده مي شود، حرف ملت هايشان نيست. ما حتي امنيت مهمانان عربمان را در جزيره ابوموسي تامين مي كنيم.
اين مقام نظامي به ماجراي تاسف برانگيز جدايي بحرين از ايران اشاره مي كند و مي گويد؛ به همه مردم ايران اين اطمينان را مي دهم كه فرزندان شما از آمادگي و توانمندي بالايي برخوردارند و دشمن خودش اين را خوب مي داند. ما به ياري خداوند حافظ اين مملكت و آب و خاكش هستيم.
سفر به ابوموسي ذهنيت و نگاه آدم به موضوع گستاخي هاي اخير درباره جزاير سه گانه را عوض مي كند. تلاطم جايش را به آرامشي عميق مي دهد و عصبانيت جايش را به خنده! از همان خنده هايي كه مردم ابوموسي در واكنش به اين ادعاها مي كردند.
مي گويند خدايا شري برسان كه خير ما در آن باشد! شايد اين شر همان ادعاها و گستاخي هاي اخير باشد و خيرش؛ از صدف گمنامي درآمدن اين نگين ناشناخته خليج فارس و آباداني و رفاه بيشتر براي مردمان جزيره. اين روزها حرف و حديث بسيار است. سرمايه گذاري، تحقيق و پژوهش، سفر خبرنگاران و مسئولان، تاسيس استان خليج فارس، همايش و سخنراني و هزار و يك وعده و وعيد ديگر.
ابوموسي جزيره كوچكي است و رسيدن به آن نه نياز به بودجه هاي آنچناني دارد و نه طرح هاي چندين و چند ساله. كمي همت مي خواهد و اندكي وفاي به عهد.
و سخن آخر آنكه روزي كه صدام به ايران حمله كرد، يكي از ادعاهايش بازپس گيري جزاير سه گانه بود. فرجام رقت انگيز سردار خود خوانده قادسيه بر سر دار، بايد براي آنانكه خيالات خام در سر مي پرورند درس عبرت باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 اشغال جزاير «تيران» و «صنافير» عربستان توسط اسرائيل و سكوت چندين ساله اعراب/ خبرگزاري فارس، كدخبر؛ 13910128000209

 



چوپاناني كه مدعي شدند

در زمان مظفرالدين شاه پرچمي توسط شيخك هاي عربي در ابوموسي نصب شد كه مظفر الدين شاه دستور قطعي صادر كرد و گمركي هاي ايران نيز آن پرچم را از جزيره ابوموسي برداشتند كه البته اين موضوع يك استخوان لاي زخمي بود كه انگلستان در دوراني كه ما نيروي دريايي نداشتيم و مشكلات زيادي هم داشتيم و كشور زير سيطره انگلستان و روسيه بود، اين استخوان لاي زخم را ايجاد كرد.
پاسگاه ژاندارمري ابوموسي در سال 1329 به دستور رزم آرا تاسيس شد. انگلستان در زماني كه جنگ جهاني دوم شروع شد و نيروي درياي ايران موقتاً از بين رفت، يك مقدار در آنجا قدرت گرفت و اجازه داد كه اين شيوخ «رأس الخيمه» و «ابوظبي» و «دبي» به ابوموسي رفت و آمد كنند كه در آن زمان چون دولتي در امارات وجود نداشت، دولت ايران نيز چندان مخالفتي با آنها نداشت.
در كتابي كه آقاي دكتر اقتداري تهيه كرده و مطالب اين كتاب در زمان
مظفر الدين شاه توسط «سديدالسطنه كبابي» كه سياست مدار بوده و از مورخين بندر عباس بوده، آماده شده است، نوشته شده كه بسياري از شيوخي كه به جزيره ابوموسي آمدند، يك اعتراف نامه نوشتند و اعلام كردند كه «ما براي علف چر و گوسفند چراني مي آييم و رعيت دولت ايران هستيم و مهمان دولت ايران هستيم و بسيار از دولت ايران تشكر مي كنيم كه اجازه داده ما در اينجا بمانيم و گوسفندان خود را چرا دهيم»، لذا نمي شود كه هر كس كه مي آيد گوسفند خود را چرا دهد، بعد تقاضاي مالكيت كند!

 



گپ سبزو

اخيراً كه بحث مالكيت جزيره ابوموسي، مورد توجه محافل خبري و رسانه اي قرار گرفته است، يادآوري نكاتي درباره پيشينه مالكيت اين جزيره ضروري به نظر مي رسد:
قبل از حضور انگليسي ها در جزيره ابوموسي اين جزيره با نام «گپ سبزو» و تحت نظر حاكم بندر لنگه اداره مي شد، حدود 100 سال پيش، انگليسي ها به عنوان مبارزه با دزدان دريايي در اين جزيره پايگاه دريايي احداث كردند.
در آن زمان، بيشتر ساكنان اين جزيره ايراني بودند. با كنار آمدن انگليسي ها با دزدان دريايي، به تدريج قدرت هاي متجاوز محلي كه همان دزدان دريايي سابق بودند و از حمايت انگليس برخوردار بودند، مردم را تحت فشار و ظلم و ستم قرار مي دادند. ساكنان نسبتاً زياد ايراني جزيره «گپ سبزو» نيز به سبب همين تجاوزها به بندر لنگه پناه مي آوردند و از جمعيت آنان در جزيره كاسته مي شد، به طوري كه در سال 1971 كه انگليسي ها جزيره را ترك كردند تعداد ايرانيان به 500 نفر مي رسيد.
«شيخ خالد » ايراني، قبل از ورود انگليسي ها به جزيره«گپ سبزو» آن جا را اداره مي كرد و با ورود آنان جزيره را ترك و به بندر لنگه پناه آورد. برادر وي «شيخ صفر» كه در زمان ترك جزيره توسط انگليسي ها آنجا را اداره مي كرد با حضور ارتش ايران به جزيره به استقبال آمده و گفت: «من از جانب خودم، شيخ خالد و تمام ساكنان جزيره بيان مي كنم كه ما 80 سال امانت داري كرديم و جزيره اي كه جزء لايتجزاي ايران و متعلق به آن است را حفظ كرديم و اكنون پس از هشتاد سال آن را به شما مي سپاريم و ما دوباره پيوند خود را با سرزمين و ملت خودمان پيدا مي كنيم».
در اصطلاحات محلي مردم بندر لنگه، كنگ و ساكنين سواحل و جزاير خليج فارس «گپ» به معناي بزرگ و «سبزو» به معناي هميشه سبز و خرم و با طراوات است و «گپ سبزو» به معناي جزيره و سرزمين بزرگ و هميشه سرسبز است.
از آنجا كه در گذشته محل ها با هويت افراد شناخته مي شد و هر حاكم يا خان يا كدخدا كه به آبادي زميني مي پرداخت نام او بر آن سرزمين گذاشته مي شد و اسامي چون علي آباد، حسين آباد از آن جمله است. در برخي نقاط نيز از پيشوند بابا و بابو براي ناميدن محلي استفاده مي شد، مانند بابا امان، بابا سعيد، باباكوهي، بابوكان، بابونه و... نام جزيره گپ سبزو نيز به همين گونه به نام فرد تغيير يافت و ابتدا «باباموسي» نام گرفت. از آنجا كه در زبان محلي واژه بابا «بابو» بيان مي شود اين جزيره نيز «بابوموسي» ناميده مي شد كه بتدريج اين واژه به «بوموسي» و سرانجام «ابوموسي» تبديل شد. شايسته است كه نام اصلي اين جزيره يعني «گپ سبز» دوباره بر اين سرزمين گذاشته شود.
دكتر زهرا پيشگاهي فرد
استاد جغرافياي سياسي دانشگاه تهران

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14