(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


چهارشنبه 10 خرداد 1391 - شماره 20222

رهبر انقلاب: خط و خطوط را در كارهاي فرهنگي دخالت ندهيد
حكمت معنوي امام خميني

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




رهبر انقلاب: خط و خطوط را در كارهاي فرهنگي دخالت ندهيد

ما در «حزب جمهوري اسلامي»8، كنگره دوم را كه تشكيل داديم -به نظرم سال شصت وچهار بود- اوج اختلافات گروهي همين دو باند بود؛ يعني تازه شروع شده بود. هر دو طرف تعصبات شديد داشتند. مظهر و به اصطلاح آن آيينه صحنه درگيري هم، از همه جا بيشتر، حزب جمهوري اسلامي بود؛ چون از هر دو جناح افرادي در اين حزب بودند؛ از چپ چپ تا راست راست.9 بنده هم آن زمان دبير حزب بودم. هر هفته كه مي شد و روز جلسه هفتگي مان بود، يكي، دو ساعت مانده به جلسه، خدا مي داند دل مرا غصه مي گرفت كه حالا باز بايد برويم در جلسه پرملالت و دعوا! كنگره كه تشكيل شد، بنده در آن كنگره سخنراني اي كردم -ان شاءالله خداي متعال آن سخنراني را از ما قبول كند- من آنجا همين تعبير قبيله را كردم. گفتم شما دو قبيله هستيد. به اصطلاح دو جناح حزبي. به هيچ وجه از اين تعبيرات -مثل دو ايدئولوژي- نگذاريد كه من قبول نخواهم كرد. من اين اختلافات را مثل اختلافات قبيله اي مي بينم. دو قبيله اند. هر دو قبيله هم، بينشان عناصري از همه افكار هست. عجيب اين است، در قبيله الف گاهي حرف هايي هست بسيار شبيه حرف هاي قبيله ب. در قبيله ب هم حرف هايي هست بسيار شبيه حرف هايي كه در قبيله الف معروف است. اين واقعاً چيز عجيبي است! جز تعبير قبيله اي هيچ تعبير ديگري ندارد. اين دو قبيله، همين طور رشد كرد. حزب جمهوري اسلامي كه قالب انداخت، اينها طور ديگري در جامعه خودشان را نشان دادند؛ چه در مجلس و چه بيرون از مجلس.14/4/71سال ها بيهوده با هم دعوا كردند كه خوشبختانه و به فضل پروردگار چندي است آتش نزاع بين آنها فروكش كرده است. آن دعواها به شدت قبل نيست. بحمدالله خيلي كم شده و تقريباً نزديك به نبودن است. اين دوگانگي در محيط هنري و روشنفكري انقلابي و خودي هم پديد آمد. عده اي بيهوده شروع به دادن شعارهاي آن دعواگرها كردند؛ در حالي كه هيچ وجه و دليلي نداشت. البته اينجا تقصير از سياسيون بود. آنها فكر مي كردند بد نيست حرف هاي خودشان را در اين محيط هم مطرح كنند. ديگر نمي فهميدند وقتي مي نشينند و مثلاً بدگويي فلان شخصيت را مي كنند، به نوعي از نظام بد مي گويند. نمي دانستند وقتي چنين حرف هايي مي زنند، در درون مخاطبشان چه چيز فرو مي ريزد. از اين كار ها هم شد. ولي خوشبختانه آن عامل، امروز يا نيست يا خيلي كم است.
اصلاً مسأله فرهنگ، مسأله خط سياسي چپ و راست نيست؛ مسأله ارزش هاست؛ بودن يا نبودن و آري يا نه. انقلاب و اسلام، هويت اسلامي و انقلابي اين كشور است. توده عظيم مردم مسلمان و متديّنند و بديهي است كه طرفدار اسلام و پايبند به نظام اسلامي باشند. حتي آن كسي كه دچار كج روي عملي هم هست، به هرحال دلش مسلمان است؛ يعني مايل است كه نظام، نظام اسلامي باشد و از بركات آن بهره ببرد.29/11/79
زنهار! مسأله خط و خطوط را در كارهاي فرهنگي اصلاً داخل نكنيد. هر خطي كه باشد فرق نمي كند. خط، خط است. آن وقت خط داري يعني به اصطلاح، قبيله اي فكركردن. قبيله اي فكر كردن يعني چه؟ يعني در قبايل سابق، فردي از اين قبيله فرد ديگري از آن قبيله را مي كشت. قبيله مقتول كار به اين نداشت كه قاتل چه كسي است. اصلاً بحث قاتل نبود. لذا مي رفت و يك نفر از قبيله قاتل را -هركس كه بود- مي كشت! جنگ خطي و به اصطلاح سياسي در برهه اي از زمان در كشور ما جنگ قبيله اي بود. يعني هر گروه كه اسم خودش را خط مي گذاشت، نگاه نمي كرد كه بين ما چه كسي خوب است، چه كسي بد است؟ بحث سر اين بود كه از قبيله ماست يا از قبيله ما نيست.
اصلاً مسأله اين است. مثل بحث هاي فاميلي و مثل تعصب هاي قومي. خط خاصيتش اين است. حالا هر خطي مي خواهد باشد. هر مجموعه اي كه اين گونه فكر كرد، ضرر خواهد زد. مراقب باشيد كه مطلقاً ديدگاه هاي خطي را از هيچ طرف به مسائل فرهنگي وارد نكنيد كه ضربه خواهد زد و مشكل درست خواهد كرد. مبادا بگذاريد كه گزينش ها، ناشي از اين گونه مسائل شود. البته آنجا كه ديديد زيد در اين مقوله، يا ضعيف عمل مي كند يا بر طبق سياست ها و شاخص ها عمل نمي كند، ملاحظه نكنيد. اينجا هم نگوييد كه اگر ما اين را دست بزنيم، خواهند گفت خط بازي كرديد. خب، بگويند. چه اشكالي دارد؟!31/2/75
عامل ديگر كه امتحان بسيار بزرگي بر سر راه همه است، عامل دنيا و جلوه هاي فريبنده آن بود. در جبهه خودي، برخورداري مادي، كم و امكانات، ناچيز بود. جلوه هاي دنيا پر جاذبه است و چشم ها و دل ها را مي فريبد؛ چنان كه بعضي از كسان را فريفت. ماهي وقتي به طمع خوردن كرم، قلاب را فرو داد، ديگر كار تمام شده است!30/5/82
عزيزان من! يكي از شعار هاي ما قبل از پيروزي انقلاب، نه شعارهاي انقلاب؛ شعارهاي دوستانه خودمان در مجموعه رفاقتي و مجموعه هايي كه با هم بوديم، با هم فكر مي كرديم و كار و مبارزه مي كرديم؛ «ساده زيستي» بود؛ زندگي ساده و كمتر بهره بردن از جلوه هاي دنيا. بعد كه انقلاب پيروز شد، سعي كرديم باز هم همين روش، همين شعار و همين مبنا را دنبال كنيم. امام بزرگوار ما خودش مظهر همين معنا بود. آدمي بود كه تعيّنات10 دنيوي حقيقتاً برايش ارزش نداشت. آدم اين را در آن مرد معنوي و بزرگوار مي ديد كه تعيّنات، تعلقات و تكلّفات دنيوي، اصلاً براي او ارزش نداشت. براي شما كه بحمدالله روشنفكر و آگاه و فهميده هستيد، نيازي نمي بينم كه اينها را توضيح دهم. اينكه مي گويم، منظورم بهره مندي شخصي است؛ معنايش اين نيست كه كشور به كار آباداني و عمران نپردازد و دنيا را آباد نكند. اينها هميشه تخليه ها و شبهه افكني هاي مخالفين اسلام بوده است. مي گفتند اسلام با دنيا مخالف است؛ يعني دنيا را آباد نكنيم! نه؛ آن دنيايي كه گفته مي شود، دنياي شخصي است؛ يعني خود شما دنبال تكيّف11 زندگي دنيايي نباشيد و زندگي را ساده بگذرانيد. معنايش اين است. اميرالمؤمنين عليه السلام شخصاً زاهدانه ترين زندگي ها را داشت، اما درعين حال، مرتب هم كار مي كرد، مزرعه را آباد و چاه آب جاري مي كرد، جهاد مي كرد و كشور را اداره مي كرد، حكومت به آن عظمت را رياست مي كرد، سياست گذاري و سياست مداري مي كرد.
15/12/77
پاورقي

 



حكمت معنوي امام خميني

پيام فضلي نژاد
امام خميني پديده ديگري بود. او، هم «نفسانيت بورژوازي» و هم «الحاد ماركسيسم» را در بستر يك «دين ستيزي تاريخي» مي سنجيد؛ و چون خصلتاً اهل بصيرت بود، سرشت اين «ماترياليسم منافق» و شيوه هاي بسط و بازتوليدش را مي شناخت. براي او، علل و دلايل دين ستيزي توماس هابز و كارل ماركس شباهت هاي گريز ناپذير بسياري داشت و منشأ يكسان و سرشت همسان آن ها را دقيق تبيين مي كرد. براي ما هم خوب و واضح نشان داد كه «سرمايه داري» جز به آغوش فحشا و ابتذال نمي غلتد؛ «بورژوازي» و «كمونيسم» هر دو در آن واحد هم «فريبكار» هستند و هم «خود فريب».31 ماركسيسم نيز همان ايدئولوژي اي است كه جوانان انقلابي جهان را پشت حصارهاي آهنينش زنداني كرد.32 در واقع، با تئوري هايي به نام محرومان، آنان را از انقلاب عليه سر مايه داري بازداشت. برخلاف رهبران و متفكراني مانند كارل ماركس كه براي رساندن منظور خود به واژگاني پيچيده و غول آسا توسل مي جستند، امام عميق ترين حرف ها را ساده بيان مي كرد؛ پيچيده ترين مفاهيم را به آسان ترين كلمات مي آميخت. همين به كارش عظمت
مي بخشيد. روزگاري حتي آمريكايي ها مي گفتند كه هيچ نويسنده زبده يا رهبر نابغه اي نمي تواند از 3 جمله آخر مانيفست كمونيست فراتر برود؛ جملاتي كوتاه و موجز به قلم ماركس كه در دوره اي واقعاً قدرت داشت جهان را شگفت زده كند:
«كارگران» جز زنجيرهايشان چيزي ندارند كه از دست بدهند. آنان، جهاني را به دست خواهند آورد. كارگران جهان متحد شويد!33
امام ابتدا در ادبيات سياسي دنيا انقلاب كرد و معيارهاي مرسوم را از بيخ و بن به هم ريخت. به همان ميزان كه هدفگذاري هاي مبارزاتي و بنيادهاي فلسفي اش دقيق و استوار بود، جملاتش نيز كليدي و كوبنده و موثر. صداي امام، صدايي از ناگفته هاي تاريخ بود كه تا پيش از او، كسي اين چنين رسا قادر به گفتنش نبود. «امام دل ها» لقب داشت و اتفاقاً رسالتش «تغيير قلوب» بود. با جان و دلش سخن مي گفت و يك بار سرود «مشنو از ني، ني نواي بي نواست/ بشنو از دل، دل حريم كبرياست.» منشأ الهي اين لحن دلنشين و ادبيات سياسي- عرفاني را بايد در شعر امام ديد: «ني به هر دست و به هر لب آشناست/ دل مكان و خانه خاص خداست.» زبان اين دل، هنوز شورها برمي انگيزد. هربار كه اثري از ايشان - مثل «پيام قطعنامه» - را
مي خوانيم، براي ما تازگي همان بار اول خواندن را دارد. بنابراين، خواننده آثار امام هميشه با يك تازگي واقعي روبه روست. اين، ناشي از قدرت دروني جملات امام خميني است. به سبك شگفت انگيز و پراحساسي، متن پيام ها و سخنراني هاي امام از اول تا آخر همان «نيروي اوليه» و جاذبه قوي خود را حفظ مي كند. درك ظرائف و دقائق سبك گفتار و نوشتار امام جز با درك معنا و مبناي مبارزه او ممكن نيست. كاري كرد كه حتي پيش بيني آن نيز براي كسي ممكن نبود؛ چه رسد به انجامش. از عمق جان خود با زباني ساده، درست مانند يك «فيلسوف فطرت» همه را به «مبارزه» براي غلبه «حق» فرا مي خواند:
اي مسلمانان جهان و مستضعفان تحت سلطه ستمگران بپاخيزيد. از هياهوي قدرتمندان نهراسيد كه اين قرن به خواست خداوند قادر، «قرن غلبه مستضعفان بر مستكبران» و حق بر باطل است.34 جنگ ما، «جنگ مكتب» ماست عليه تمامي ظلم و جور. جنگ ما، «جنگ اسلام» است عليه تمامي نابرابري هاي دنياي «سرمايه داري» و «كمونيزم»... اين جنگ، «جنگ اعتقاد» است.35
حكمت معنوي امام خميني، اصلاً به ذهن ماركس نمي رسيد؛ همان طور كه روش تحليل يا شيوه هاي امام براي تسخير قلوب مبارزان حقيقي. به همين خاطر، در زمينه مبارزه با سرمايه داري، «ماركسيسم» يك رقيب ايدئولوژيك براي «مكتب اسلام ناب» به شمار نمي رفت؛ حتي اگر معتقد باشيم كه كارل ماركس يك غول فكري يا نابغه فلسفي است. هيچ كس چون امام خميني از باطن فلسفه ماترياليستي و هسته معرفتي تمدن غرب مدرن كه براي زدن ريشه تفكر توحيدي تلاش مي كرد، خبر نداشت. كسي هم جز امام نتوانست همزمان در 3 جبهه عليه «ليبراليسم» و«ماركسيسم» و «صهيونيسم» بجنگد و بنيان آن ها را بلرزاند. او احياء «جنگ عقيده» را نسخه فراگير مبارزه عليه ماترياليسم غربي و شرقي مي دانست و در برابر تمدني مادي گرا ايستاد كه از وضع آن براساس معرفت قرآني و حكمت شيعي تحليل داشت:
ماديون، «معيار شناخت» در جهان بيني خويش را «حس» دانسته و چيزي را كه ماده ندارد، موجود نمي دانند. قهراً «جهان غيب» مانند وجود خداوند تعالي و وحي و نبوت و قيامت را يك سره افسانه مي دانند. در حالي كه «معيار شناخت» در جهان بيني الهي اعم از «حس» و «عقل» مي باشد، و چيزي كه «معقول» باشد داخل در «قلمرو علم» مي باشد گرچه«محسوس» نباشد. لذا «هستي» اعم از غيب و شهادت است، و چيزي كه «ماده» ندارد، مي تواند موجود باشد. همان طور كه موجود مادي به «مجرد» استناد دارد، «شناخت حسي» نيز به «شناخت عقلي» متكي است. قرآن مجيد، اساس تفكر مادي را نقد مي كند؛ و به آنان كه بر اين پندارند كه «خدا نيست و گرنه ديده مي شد« لن نومن لك حتي نري الله جهره مي فرمايد »لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير.»36
در كنار اين موشكافي هاي فيلسوفانه، امام دستاوردهاي تمدن غرب و كاميابي هاي مادي«عقلانيت ابزار ا نگار» آن را منكر نمي شد:
ما نمي گوييم كه آن ها كارخانجات ندارند، آن ها درست كردند همه اين ها را، اما «اساس انسانيت» آنجا نيست... غرب به انسان كاري ندارد؛ غرب به طياره كار دارد و به اين طور چيزها... انسان را «وحشي» بار مي آورد؛ يعني آدمكش.37
علم، معرفت و آرمان وحي
«نظريه شناخت» و «فلسفه علم» امام خميني به لايه هاي عميقي دست يافته بود و چشم انداز الهي پرشوري را ترسيم مي ساخت؛ هرچند باور وجود يك پتانسيل عميق انقلابي در آن، براي نزديكانش نيز مشكل به نظر مي رسيد، چه رسد براي سكولارها. در حكمت امام خميني، گرچه بشر از «ادراك ماهيت وحي» عاجز است، اما يكي از «وظايف بشر» نزديك شدن به آرمان وحي است. او «آرمان اصلي وحي» را «ايجاد معرفت» مي دانست؛ همان «معرفت» و «ادراكي» كه تنها «نفوس مستعده» توان دستيابي به آن را دارند.
همين جا، «علم» به معناي «كاشفيت از واقع» تعريف دقيقش را بازمي يابد. علم يا علم است يا علم نما است و جهل. در حكمت اسلامي، «علم سكولار» و «علم غربي» معنا ندارد، چون اساساً «واقعيت» قابل تقسيم به سكولار و غيرسكولار نيست. علم «كاشف از واقع» هست و از يك «معلوم» (طبيعي يا ماوراءالطبيعي) خبر مي دهد، پس درباره «فعل خدا» صحبت مي كند كه يك «امر الهي» است. اينجا، نقطه تمايزي ميان «امر واقع» و «امر الهي»نمي توان گذاشت. فيزيك دان و شيمي دان،«فعل خدا» را تفسير مي كنند و مي گويند «خدا چنين كرد.» فقيه و عارف، «قول خدا» را تفسير مي كنند و مي گويند«خدا چنين گفت.» همه در يك منظومه و در واقع از منظومه «وحدت و توحيد» حرف مي زنند؛ هر يك به ميزان درك خود. امام خميني بارها تحليل كرد كه چرا معرفت تجربي (پوزيتيويستي) مشهور به «علم غربي» قدرت «ادراك جامع بشريت» را ندارد، زيرا فقط طبيعت را ادراك مي كنند و اين «صرفاً يك ورق از عالم است، آن هم يك ورق نازلتر از همه اوراق»، چون:
دانشگاههاي غربي - به هر مرتبه اي هم كه برسند- «طبيعت» را «ادراك» مي كنند، طبيعت را «مهار» نمي كنند براي «معنويت». اسلام به علوم طبيعي، نظر استقلالي ندارد. تمام «علوم طبيعي»- به هر مرتبه اي كه برسند- باز آن چيزي كه اسلام مي خواهد نيست. اسلام، طبيعت را مهار مي كند براي واقعيت؛ و همه را رو به «وحدت» و «توحيد»مي برد. تمام علومي كه شما اسم
مي بريد و از دانشگاه هاي خارجي تعريف مي كنيد - و تعريف هم دارد- اين ها يك ورق از عالم است؛ آن هم يك ورق نازل تر از همه اوراق. عالم، از مبدأ خير مطلق تا منتها اليه، يك موجودي است كه «حظ طبيعي اش» يك موجود بسيار نازل است؛ و جميع علوم طبيعي در قبال علوم الهي بسيار نازل است، چنان كه تمام «موجودات طبيعي» در مقابل«موجودات الهي» بسيار نازل هستند. فرق مابين اسلام و ساير مكتب ها (نه مكتب هاي توحيدي را عرض نمي كنم) بين «مكتب توحيدي» و ساير مكتب ها كه بزرگ ترينش «اسلام» است، اين است كه اسلام در همين طبيعت، يك «معناي ديگري»
مي خواهد. در همين طب، يك معناي ديگري مي خواهد. در همين هندسه، يك معناي ديگري را مي خواهد. در همين ستاره شناسي، يك معناي ديگري مي خواهد. جميع علوم طبيعي، «جنبه معنوي» آن در قرآن مطرح است نه جنبه طبيعي آن.38
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14