(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 25 خرداد 1391 - شماره 20232

توقع نظام اسلامي از هنر انقلابي

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




توقع نظام اسلامي از هنر انقلابي

«ابوحاتم رازي»1 كتابي دارد كه در رد بر نظريات الحادآميز «محمدبن زكرياي رازي»2 نوشته است. اين دو دانشمند در يك زمان مي زيستند، هر دو هم اهل ري بودند و با هم درگيري داشتند. ظاهراً زكريا، با اينكه مسلمان و مؤمن بوده، اندكي حرف هاي الحادآميز به زبان آورده و ابوحاتم بناي رد كردن آن حرف ها را گذاشته است. ابوحاتم نوشته هايي بسيار قوي و متين و زبده دارد. مي گويد راه مستقيم جاده اي است كه در قدم به قدم آن، پنجره ها و در ها از دو طرف باز است، و انسان را همين طور تشويق مي كنند به اينكه از اين طرف برويم، از آن طرف برويم. اما در مقابل اين در ها و پنجره ها، حجاب و پرده حرمات الله قرار داده شده؛ كه مي گويد اين حرمات الهي را ندريد و نرويد، وا لّا از صراط مستقيم دور خواهيد شد. البته اگر پرده را پس زديد و به آن طرف رفتيد، رفته ايد، اما به هدف نخواهيد رسيد. هدف فقط از اين جاده مستقيم پيموده خواهد شد، و لاغير.
آن هدفي كه بشريت به خاطر آن انسان است، اين است كه اشرف خلايق به سمت يك هدف بسيار والا، كه حتي تصورش هم براي عقل و مزاج عقلاني و مادي ما كاملاً ممكن نيست، بايد حركت كند. اين جاده هم منحصراً صراط مستقيم است. اينكه شما مي بينيد در قرآن كريم اين قدر روي صراط مستقيم تكيه شده و پيغمبر را رهرو صراط مستقيم مي داند -يس والقرآن الحكيم ا نك لم ن المرسلين علي صراط مستقيم- يا «اهدنا الصراط المستقيم» در سوره حمد هر روز، بارها تكرار مي شود، و آيات متعدد ديگر صراط مستقيم؛ براي اين است كه اهميت صراط مستقيم را به ما نشان دهد. صراط مستقيم، همين صراطي است كه از بين حرمات الله عبور مي كند، كه انسان دائم در حو ز ه وسوسه و جاذبه آنهاست. هدايت صراط مستقيم امر لازمي است. اما اين هر روز گفتن و هر دقيقه گفتن و آن هم اصرار بر اينكه بايد با حضور قلب بگوييد كه اگر با حضور قلب نگفتيد، فايده ندارد، براي چيست؟ در هر قدم از راه ما، حقيقتاً يك انشعاب وجود دارد؛ يك سه راهي، يك چهارراهي، يك چندراهي. اين صراط مستقيم، گاهي اوقات ممكن است حقيقتاً گم شود. در جاده ها گاهي براي انسان پيش مي آيد. انسان همين طور كه مي رود، راهي كه علي الظاهر مستقيم است، راه يك كوره ده است و به يك كوره ده مي رسد. راه اصلي واقعي، انحنايي دارد و آدمي ملتفت نيست كه اين، راه اصلي است؛ بلكه خيال مي كند راه اصلي و مستقيم، همان راهي است كه به كوره ده ختم مي شود. شناختن راه مستقيم، كار بسيار مشكلي است و براي تشخيص آن، انسان از خداي متعال بايد كمك بخواهد.4/11/71
از اين خجالت نكشيم كه آنچه را كه اسلامي نيست، غيراسلامي اعلان كنيم و نپسنديم. ما ايراني هستيم. ايراني هزاروسيصد سال است كه همه چيزش با اسلام جوشيده و اوج ترقي خودش را از اسلام به دست آورده است. تاريخ ما تاريخ مدوّني است؛ تاريخ پنهاني نيست. ببينيد آنچه كه هست، مال كيست؟ آنهايي كه در فضاي اسلامي تربيت شدند، همان ها بودند كه توانستند شعر را، تحقيقات را، رشته هاي گوناگون فرهنگ و معرفت را كه در جامعه ما وجود داشت، در اختيار دنيا و كشور بگذارند. اين به بركات اسلام است. لذاست كه كار ادبي و به طور اعم، كار فرهنگي، بايد در سايه و پرتو تعاليم اسلام و فكر و احساسات و ارزش هاي اسلامي انجام گيرد. يعني آن محقق، آن هنرمند و آن نويسنده، در فضاي اسلامي بينديشد.
به نظر من براي اين كار، قرآن را در مجموعه خودتان رايج كنيد. يعني آقايان يا خواهراني كه مشغول كار هستند با قرآن انس پيدا كنند. قرآن كتاب عجيبي است. افسوس كه انسان با كلمات نمي تواند آن احساس را بيان كند. به نظر من، قرآن را كه كتاب عجيبي است با زبان خودش بايد فهميد. ترجمه قرآن، نمي تواند قرآن باشد؛ اگر چه، چيزي را نشان مي دهد. اما به نظر من، چاره كار، با قرآن انس گرفتن است. خصوصيت قرآن اين است كه اگر كسي عربي هم نداند -اگرچه در محيط فارسي زبان ما، فعلاً اصطلاحات و فرهنگ و كلماتمان با عربي آميخته است- وقتي قرآن را چند بار با دقت بخواند، به تدريج يك برداشت و فهمي از آن پيدا مي كند. البته مراجعه به تفاسير، خوب است. مراجعه به كلمات بزرگان، خوب است. ولي انس با قرآن و نهج البلاغه، چيز عجيبي است! واقعاً نهج البلاغه، تالي قرآن است. يعني انسان وقتي با نهج البلاغه انس پيدا مي كند، مي بيند چقدر پر است. و بعد، انس با صحيفه سجاديه.
ببينيد چه چيزهاي نابي از اسلام در اختيار ماست، و همه چيز اسلام هم درون اينهاست. اينها فوق العاده است. البته نگاه سرسري، اصلاً به آدم جواب نمي دهد. اگر شما جذاب ترين آيات قرآن را كه يك انسان عارف از خواندنش بي خود مي شود، جلو آدمي معمولي بگذاريد، ولو معنايش را هم بفهمد، همين طور به آن نگاه كند و چيزي دستگيرش نمي شود. قرآن تدبّر مي خواهد؛ مثل هر كلام عميق ديگر. مگر سخن سعدي تدبّر نمي خواهد؟ شما شعري از سعدي را پيش دو نفر كه اولي آدمي است مأنوس و آشنا با فكر سعدي و دومي آدمي است معمولي، بخوانيد؛
اي كه پنجاه رفت و در خوابي مگر اين پنج روزه دريــــابي
عمر برف است و آفتــاب تموز اندكي مانده؛ خواجه غره هنوز
اينها را همين طوري مگر مي شود فهميد! ترجمه اي را كه انسان مي فهمد، حكمتش را نمي نوشد؛ مگر اينكه در آن فضا قرار گيرد، انس پيدا كند و تدبّر نمايد. اينها براي كساني كه امروز مي خواهند ادبيات و هنر اسلامي و ايراني را بدانند لازم است. البته هنر ايراني، از اول تا آخر، اسلامي است و غير از اسلام چيزي ندارد. عده اي در اين ادبيات و هنر، هر چه هم تلاش مي كنند و از هر طرف هم كه مي روند، باز به اسلام و به قرآن مي رسند. حال كه به نام اسلام دور هم جمع شده ايم، نبايد باز همين طور طبق عادت به سمت ارزش هايي برويم كه برايمان بيگانه است و اساساً با اسلام كاري ندارد و همان است كه در دوران غفلت و خواب، آنها را به ما تحميل كردند.12/7/72
مقوله ديگري كه من مختصراً آن را عرض مي كنم، هنر انقلابي است. توقع انقلاب از هنر و هنرمند، مبتني بر نگاه زيباشناختي در زمينه هنر است، كه توقع زيادي هم نيست. ملتي در يك دفاع هشت ساله با همه وجود به ميدان آمد. جوانان به جبهه رفتند و از فداكاري در راه ارزشي كه براي آنها وجود داشت، استقبال كردند؛ البته عمدتاً به خاطر دين رفتند؛ هرچند ممكن است عده اي هم براي دفاع از ميهن و مرزهاي كشور دست به فداكاري زده باشند. مادران و پدران و همسران و فرزندان و كساني كه پشت جبهه تلاش مي كردند نيز طور ديگري حماسه آفريدند. شما خاطرات هشت سال دفاع مقدس را مرور كنيد، ببينيد براي يك نگاه هنرمندانه به حالت و كيفيت يك جامعه، چيزي از اين زيباتر پيدا مي كنيد؟ شما در عالي ترين آثار دراماتيك دنيا، آنجايي كه به فداكاري يك انسان برخورد مي كنيد، او را تحسين و ستايش مي كنيد. وقتي فيلم، آهنگ، تابلوي نقاشي، زندگي فلان انقلابي -مثلاً ژاندارك3- يا سرباز فداكار فلان كشور را براي شما به تصوير مي كشند، در دل و باطن و وجدان خودتان نمي توانيد كار او را تحسين نكنيد. هزاران حادثه به مراتب باارزش تر و بزرگ تر از آنچه كه در اين اثر هنري نشان داده شده، در دوران هشت سال دفاع مقدس و در خود انقلاب، در خانه شما اتفاق افتاد. آيا اين زيبايي نيست؟ هنر مي تواند از كنار اين قضيه بي تفاوت بگذرد؟ توقع انقلاب اين است و توقع زياده خواهانه اي نيست. مي گويد چرا زيبايي ديده نمي شود؟ كسي كه به اين مقوله بي اعتناست، نمي خواهد اين زيبايي را ببيند.
عزيزان من! عده اي از شما با تاريخ به خوبي آشنا هستيد. من هم با تاريخ آشنا هستم. من سطر، سطر ورق هاي تاريخ هفتاد، هشتاد سال گذشته و قبل از آن را مكرر در مكرر خوانده ام. ما حقيقتاً يكي از گرفتارترين ملت ها در پنجه گردن كلفتي و قلدري قدرت هاي جهاني بوده ايم. بنده در باب شبه قاره هند مطالعات مفصلي داشته ام و كتابي هم در اين زمينه ترجمه كرده ام. وقتي وضعيت ايران را با شبه قاره مقايسه مي كنم، مي بينم با اينكه آنجا استعمار مستقيم انگليسي ها وجود داشت، اما به لحاظ فشار انساني بر يك كشور از ناحيه قدرت هاي اهريمني دنيا، وضع ما از آنها بدتر بود. آنها از طرف نيروهاي خودي و ميهني خودشان دچار خيانت و نفاق و فساد و وابستگي نبودند. يك مشت انگليسي به آن كشور وارد شده بودند. خودي هاي آنها عبارت بودند از گاندي4 و نهرو5 و مولانا محمد علي و مولانا شوكت علي و ج ناح و غيره. آنها با انگليسي ها جنگيدند و بسيار هم زجر كشيدند، اما وضع ما اين گونه نبود. انگليسي ها رضاخان را به عنوان يك عامل دست نشانده بر سر كار آوردند تا كار مورد نظر آنها را انجام دهد. اين حرف ها جاي انكار نيست؛ حرفي نيست كه من بزنم؛ اين حرف ها جزو واضحات تاريخ است كه هم گزارش گران نوشته اند و هم اسنادي كه بعد از سي، چهل سال منتشر شده، گوياي آن است. همين چند روز پيش در سندي از همين قبيل مي خواندم كه در جلسه اي كه سيد ضياء و رضاخان و مأموران انگليسي بودند، رضاخان گفته بود كه من سياست سرم نمي شود و وارد نيستم؛ هرچه شما دستور بدهيد، من گوش به فرمانم! همين طور هم بود، اما لحظه اي كه احساس كردند يك ذره حالت گوش به فرماني اش متزلزل شده و گرايشي، آن هم نه به سمت استقلال حقيقي، بلكه به سمت آلمان هيتلري پيدا كرده است -طبيعتاً وقتي رضاخان به هيتلر نگاه كند، به هيجان مي آيد و لذت مي برد- او را كنار زدند و پسرش را بر سر كار آوردند. اينها جزو واقعيات كشور است.
1- ابوحاتم رازي
ابوحاتم احمدبن حمدان رازي متولد پشاپويه ري، از مبلغان قهار، متكلمان زبان آور و محدثان نامدار قرن چهارم هجري است كه با محمدبن زكرياي رازي هم عهد بوده است. بين اماميه بودن يا اسماعيلي بودن او اختلاف است. ازجمله آثار او «اعلام النبوه» است كه شامل پاسخ هاي ابوحاتم رازي است به نظريات الحادآميز محمدبن زكرياي رازي و سراسر حجت هايي است در تأييد اصول و معتقدات ديني. ابوحاتم در سال 223ق از دنيا رفت.
2- محمد بن زكرياي رازي
«ابوبكر محمد بن زكريا»، متولد 152ق از بزرگترين دانشمندان ايراني، بزرگ ترين طبيب باليني اسلام و قرون وسطي، فيزيكدان، عالم كيميا (شيمي) و فيلسوف صاحب استقلال فكر است. در ري رياضيات، فلسفه، نجوم و ادب را فراگرفت. در جواني به تحصيل كيميا مشغول شد و بعد به سبب بيماري چشم به تحصيل طب پرداخت و در اين علم شهرت فراوان يافت. در خدمت ابوصالح منصوربن اسحاق ساماني، حاكم ري، رياست بيمارستان جديدالتأسيس آنجا را يافت. بعدها در بغداد رئيس بيمارستان بود. به سبب شهرت فراوانش فرمانروايان مختلف او را به دربار خود دعوت مي كردند. تأليفات او را تا 732 كتاب برشمرده اند. معروف ترين اثرش در علم طب كتاب «حاوي» است. آثار ديگرش در اين رشته كتاب الطب الملوكي و كتاب منصوري است. به علاوه، رسالاتي در باب بعضي امراض دارد كه معروف ترين آنها كتاب الجدري و الحصبه است كه مورد اعجاب و تحسين اروپايي ها بوده است و از بهترين رساله هاي طبي قديم به حساب مي آيد. او دانشمندي تجربه گرا بود و تجربه را بهتر از علم طب مي دانست.
در علم كيميا بايد رازي را سرآمد دانشمندان اسلامي دانست. از كارهاي مهم او كه متكي به آزمايش هاي متعدد بوده، كشف جوهر گوگرد (اسيد سولفوريك) و الكل است. محمد رازي كتاب هاي متعدد در كيميا به رشته تحرير درآورده است كه از آن جمله «كتاب الاكسير» و «كتاب التدبير» را بايد نام برد.
رازي در اواخر عمر در نتيجه مطالعه زياد درباره كيمياگري به بيماري چشم مبتلا و بالاخره كور شد و در سال 313ق درگذشت.
رازي عقايد فلسفي خاص داشت و به فلسفه ارسطويي زمان خويش تسليم نبود. در باب تركيب جسم قائل به «اجزاء ذره اي» بوده است. عقيده خاصي در باب «قدماي خمسه» داشته است كه معروف است و كم و بيش در كتب فلسفه مطرح است، عقايد فلسفي رازي را در باب «قدماي خمسه» فارابي، ابوالحسن شهيد بلخي، علي بن رضوان مصري و ابن هيثم بصري رد كرده اند.
در فهرست كتب رازي، كتاب «في النبوات» آمده كه ديگران به طعن و استهزا نام آن را «نقض الاديان» نهاده اند و كتاب ديگري به نام «في حيل المتنبئين» كه ديگران به طعن نام آن را «مخاريق الانبياء» گذاشته اند. اين كتاب ها در دست نيست. ولي متكلمين اسماعيلي، از قبيل ابوحاتم رازي و ناصرخسرو (شايد منقول از ابوحاتم) در كتب خود به نقل قول از رازي مطالبي آورده اند مبني بر اينكه او منكر نبوات بوده است. هرچند ابوحاتم، نام رازي را نبرده است و از او با كلمه «ملحد» ياد كرده است؛ ولي مسلم است كه منظور او محمدبن زكرياي رازي است.
نظر به اينكه آن كتب در دست نيست، نمي توان اظهار نظر قطعي كرد: ولي از مجموع قرائن مي توان به دست آورد كه رازي منكر نبوات نبوده و با «متنبئين (مدعيان دروغين نبوت) در ستيزه بوده است. مباحثات رازي با ابوحاتم، در منزل يكي از بزرگان ري در حضور اكابر و بزرگان شهر و در منظر همگان، محال است كه در زمينه ابطال نبوات باشد و رازي صريحا و علنا نبوات را تكذيب كند و همه مذاهب را باطل بداند و در نهايت احترام هم زيست نمايد.
رازي سخت پايبند به توحيد و معاد و اصالت و بقاء روح است. چگونه ممكن است كسي همه اصول مبدا و معاد و روح و نفس را پذيرفته باشد، منكر نبوات و شرايع باشد؟
به علاوه او كتابي دارد به نام «في آثار الامام الفاضل المعصوم» كه به احتمال قوي بر طبق مذاق شيعه در امامت نوشته است و كتابي دارد به نام «الامام و الماموم المحقين» كه بر گرايش شيعي عميق او دلالت مي كند بديهي است كسي كه منكر شرايع و نبوات باشد، درباره امامت حساسيتي ندارد.
بعيد نيست رازي تفكر شيعي امامي داشته است و همه متفكراني كه اين گونه طرز تفكر داشته اند، از طرف دشمنان شيعه اماميه، متهم به كفر و زندقه مي شدند.
آنچه مي توان گفت اين است كه رازي اشتباهات و انحرافاتي داشته است، ولي نه درحد انكار نبوات و شرايع. دشمنان او كه سخنان او را نقل كرده اند به او چنين چهره اي داده اند و اصل سخن رازي هم كه در دست نيست.
رازي دو دسته مخالف داشته است: مخالفاني كه بر آراء فلسفي او رد نوشته اند مانند فارابي، شهيد بلخي، ابن هيثم و بعضي ديگر و مخالفاني كه بر آراء مذهبي او رد نوشته اند. اين گروه همان اسماعيليانند و تاريخ، خود آنها را «ملاحده» مي خواند.
مطلبي ديگر كه نبايد ناگفته بماند اين است كه رازي علي رغم نبوغ و تخصص در طب، در انديشه هاي فلسفي توانا نبوده است.
3- ژاندارك
ژاندارك يا دوشيزه اورلئان، متولد 2141 م قهرمان ملي فرانسه و قديسه اي در كليساي كاتوليك است.
در جنگ صدساله برضد انگلستان، رهبري فرانسوي ها را برعهده داشت. در نزديكي شهر كنپي يني، به خاطر خيانت شهردار اين شهر توسط بورگوني ها اسير و به انگليسي ها فروخته شد. ژاندارك در يك دادگاه كليسايي، به جرم ضديت با قوانين كليسا، محكوم و درسال 1341م، در شهر روآن سوزانده شد. چندي بعد، در يك دادگاه تجديد نظر درسال 6541م شرافت وي را مجددا پذيرفتند.
4-موهن دس گاندي (مهاتما كه به معناي روح بزرگ است)، رهبر و پيشواي سياسي و اخلاقي هند، در 9681م در خانواده اي متوسط از طبقه بازرگانان متولد شد. پدرش نخست وزير حكومت محلي و مادرش بانويي متدين بود و همين سجيه در اخلاق فرزندش اثر فراوان داشت.
گاندي به پيروي از خانواده، به آيين هندو بودايي گرويد. گاندي تا قبل از دانشگاه در هند بود و هنوز سيزده سال بيشتر نداشت كه ازدواج كرد. پس از درگذشت پدر، مادر متعصبش را راضي نمود كه براي تحصيل حقوق، به لندن برود و مادر پس از گرفتن قول از فرزند مبني براين كه هرگز به زن، شراب و گوشت دست نزند، با رفتن او موافقت كرد. در سن 91 سالگي و با چهار فرزند راهي انگلستان شد و در رشته حقوق ادامه تحصيل داد.
ماه هاي اول اقامت در لندن، تغييرات بزرگي در اخلاق و روحيه وي به وجود آورد، چنان كه به آموختن ويولون، آيين سخنوري و... پرداخت. سپس به دنبال آشنايي با طرفداران گياه خواري و مخصوصا آشنايي با دو برادر متصوف، روش ساده زيستن را در پيش گرفت و مي كوشيد هرچه بيشتر زندگي را ساده و ارزان بگذراند. وي به هنگام اقامت در لندن، آثار بزرگ ديني خود را به زبان انگليسي خواند و آنگاه به مطالعه ديگر اديان، به خصوص اسلام و مسيحيت پرداخت. فصل مربوط به پيغمبر اسلام، از كتاب «نور آسيا» تأليف ادوين آرنولد، اثر عميقي در وي گذارد و همين كه قرائت انجيل را به پايان رسانيد، تحولات بزرگ اخلاقي وي شروع شد.
او در برخورد با غرب دو نوع نگاه را تجربه كرد. نگاه اول او به دليل جواني و ناپختگي، مبتني بر تقليد و تجمل بود. جاذبه هاي غرب در اين دوران او را شيفته مي كند و حتي رفتار و كردار گاندي را نيز تغيير مي دهد، اما هنگامي كه به بلوغ فكري رسيد و مطالعاتش در زمينه هاي اديان و فرهنگ شرق آغاز شد، از قالب يك انسان معمولي خارج و به يك نظريه پرداز زندگي انساني تبديل گشت و ديدش نسبت به غرب و استعمار عوض شد.
در 42 سالگي، مدتي بعد از فوت مادرش به آفريقاي جنوبي رفت و به دفاع از حقوق هندوهاي آن منطقه پرداخت. بعداز سه سال تجربه روزنامه نگاري و وكالت، با انديشه مبارزه با ظلم و بي عدالتي به هند بازگشت. او در اين دوران مقاله هايي در مورد آنچه استعمار به جهان سوم تحميل مي كند نوشت كه باعث شد چند بار از طرف ماموران دولتي و غيردولتي مضروب شده و به زندان بيفتد و خشم استعمارگران اروپايي را برانگيزد.
وي تصميم گرفت در سراسر كشور هند به وسيله قطار درجه سه مسافرت كند، تا هم با روحيه مردم و وضع زندگي ايشان در نواحي مختلف آشنا شود و هم طي مسافرت هاي طولاني، از نزديك ببيند كه طبقه سوم چگونه زندگي مي كنند، به چه چيز احتياج دارند و چه عواملي براي پيشرفت ايشان لازم است.
درسال 1291 م رهبري كنگره ملي هند را بدست گرفت. او در اين دوران توانست انديشه مبارزه بدون اسلحه خود را به مردمش بياموزد. گاندي به هم ميهنان خود مي گفت: «در راه راستي مبارزه كنيد، ولي هرگز به اعمال زور و تشدد نپردازيد تا موفق شويد.» يك سال بعد اولين نشانه هاي انديشه مبارزاتي خويش، كه تحريم كالاهاي خارجي بود را بروز داد و در برابر همه اتهاماتي كه به او وارد بود، سكوت اختيار نمود و با درپيش گرفتن مقاومت منفي، محكوم به شش سال زندان شد.
هرچند بيماري آپانديس او باعث آزاديش در سال 4291م گشت، ولي اين دوره طولاني در زندان باعث شد تا گاندي آثار انديشمندان بزرگي همچون بيكن، كارلايل، راسكين، امرسون، تورو و تولستوي را در يك برنامه منظم مطالعه كند.
درسال 5291 م اولين روزه سياسي خود را كه هفت روز به طول انجاميد، در اعتراض به هم پيمانانش كه نافرماني مي كردند، آغاز كرد. نقطه عطف مبارزات او درسال 0391م بود كه مردم هند را دعوت به اعتراض براي انحصار نمك توسط بريتانيا كرد. قدرت مردم هند اولين بار در اين روز كه يك راهپيمايي طولاني تا ساحل دريا بود، براي جهانيان به نمايش درآمد. گاندي و تعداد زيادي از معترضين در اين روز دستگير شدند.
در همان سال پس از آزادي از زندان راهي انگلستان شد تا در يك كنفرانس شركت كند. اين سفر باعث ملاقات او با رومن رولان و موسوليني گرديد. دوسال بعداز آن، با روزه هاي طولاني مدت كه ضعف بدني او را باعث شد، كوشيد تا نگاه جامعه طبقاتي كه در هند وجود داشت را از اجتماع كشورش بزدايد. چون او معتقد بود كه استقلال سياسي و تغيير روش زندگي مردم بدون تغيير دادن ذهنيات و روحيه و اخلاق آنان ممكن نخواهد شد. او همزمان در اجتماع خويش نيز با افكار منحط و عقب مانده مبارزه مي كرد. در لابه لاي همين مبارزات اجتماعي، بارها توسط بريتانيايي ها دستگير و زنداني شد.
تا سال 7491م بارها با انگليسي ها در مورد استقلال هند به مذاكره نشست و بالاخره توانست استقلال هند را بدست آورد. ولي در همين روزگار بود كه اختلاف هاي دروني براي تقسيم كشور به دو بخش هند و پاكستان آغاز شد. درپي كشته شدن هزاران نفر و آوارگي هاي بسيار، اين تجزيه صورت گرفت و او نتوانست مردمي كه دوستش داشتند را با هم آشتي دهد.
وي در مدت 92 سال وضع كلي سياست هند را تغيير داد ولي خود تغييري نكرد و بر اصول اخلاقي خويش پايبند بود. او با مشاهده علاقه عمومي مردم براي آزادي و استقلال، درهر موعظه اي كه مي كرد يا در مقالاتي كه هر دو هفته با نام خويش، موسوم به «هند جوان» و «نوجوان» مي نوشت، مردم را به آرامش تشويق مي كرد. مهاتما براي رفع اختلافات پيروان اديان مختلف به خصوص هندو و مسلمان همت گماشت و عليه استعمار مبارزه كرد. او دائما از شهرهاي مختلف ديدار مي كرد و اغلب پياده به شهرها مي رفت.
در نهايت، دشمنان وجود چنين مرد انقلابي را تحمل نكرده و نقشه مرگ او را طراحي نمودند. اولين بار درسال 8491م يك بمب دستي به طرف اطاقي كه گاندي در آن نشسته بود، پرتاب شد ولي به وي اصابت نكرد. اما روز بعد يك هندوي متعصب وي را ترور كرد و گاندي كه روزهاي آخر بيش از پيش ضعيف شده بود بر زمين افتاد و پس از اداي دو كلمه «هه رام» (خداوندا» در گذشت.
5- نهرو
جواهر لعل نهرو (4691-9881م) كه «پانديت» (معلم) هم خوانده مي شود، يكي از بزرگ ترين رهبران «جنبش استقلال» و «كنگره ملي» هند به شمار مي رود. او پس از استقلال هند درسال 7491م، به عنوان اولين نخست وزير اين كشور انتخاب شد و تا آخر عمر دراين سمت باقي ماند. تا پيش از استقلال هند، نهرو نزديك به ده سال از عمرش را- البته به گونه اي نامنظم- در زندان هاي استعماري گذراند. او پس از نخست وزيري با كمك افراد ميهن دوستي چون «سردار پاتل» و «دكتر آمبدكار» توانست قوانين جديدي را براي ساختاردهي مجدد به جامعه هند به تصويب برساند كه مهم ترين آنها، لغو نظام كاست (طبقاتي)، بود.
نهرو همراه با «احمد سوكارنو»، «مارشال تيتو» و «جمال عبدالناصر»، از پايه گذاران «جنبش عدم تعهد» به شمار مي رود. تشكيل جنبش عدم تعهد با تحولات 82مرداد 2331 در ايران همراه بود و در اولين جلسه اين كنفرانس، نهرو به مصدق كه در آن زمان در زندان بود درود فرستاد.
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14