(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه اول تیر 1391 - شماره 20237

امام حسين(ع) و تعليم و تربيت انسانها
شروط موفقيت در تبليغ دينشروط موفقيت در تبليغ دين



امام حسين(ع) و تعليم و تربيت انسانها

عليرضا شعاعي
امام حسين(ع) در ميان امامان معصوم(ع) از برجستگي خاصي برخوردار است؛ چرا كه مسلمانان، او را احياگر اسلام مي دانند و غيرمسلمانان او را نماد آزادگي و عدالت خواهي مي شناسند. اگر به هر گوشه اي از كشور شوروي سابق برويد يا در آفريقا يا شرق دور سفر كنيد يا حتي به آمريكاي لاتين برويد، شايد از اسلام چيزي جز امام حسين(ع) ندانند و نشناسند؛ چراكه امام حسين(ع) است كه دين را زنده نگه داشته و محرم و صفر آن را جاودانه ساخته است. در مناطق سيبري روسيه، يا كوه هاي هيماليا در نپال يا بنگلادش و ميانمار و هند و سريلانكا و اندونزي و حتي گويان و ترينيداد و توباگو در آمريكاي لاتين اگر از اسلام ياد و خبري است با عزاداري امام حسين(ع) همراه است.
آزادگان هندو مسلك هندوستان، خود را شاگردان مكتب آزادگي امام حسين(ع) مي دانند و ارمني ها و مسيحي هاي بسيار بلكه حتي هندو و بودايي به امام حسين(ع) عشق مي ورزند و افتخار شاگردي او را مي كنند. هر يكي از امام حسين(ع) درسي از انسانيت گرفته است. ما كه خود شيعيان آن حضرت(ع) هستيم و اين گونه ايشان را به نام خود زده ايم، تا چه اندازه با آموزه هاي انساني و اخلاقي و تربيتي ايشان آشنا هستيم و تا چه اندازه به آن عمل مي كنيم و شيعه گري خود را نشان مي دهيم.
آشنايي با مكتب اخلاقي و تربيتي امام حسين(ع) به معناي دانستن صرف آموزه هاي ايشان نيست، بلكه به معناي پيروي و ساختن سبك زندگي خودمان براساس آن است. نويسنده در اين مطلب به گوشه اي از مقام و نيز آموزه هاي امام حسين(ع) پرداخته است.
امام حسين(ع) در مقام تعليم و تزكيه
شايد بتوان گفت كه مقام تعليم وتربيت يا تعليم و تزكيه، همان مقام خلافت الهي انسان از خداست؛ زيرا آن چيزي كه انسان را شايسته خلافت ساخته است، همان تعليم همه اسماء از سوي خداوند به انسان و ناتواني ديگر موجودات از جمله فرشتگان مقرب الهي از دريافت اين معارف و علوم الهي است. (بقره، آيات 30تا33)
علمي كه خداوند به انسان تعليم داده است يا مصداقي از علم اليقين يا عين اليقين يا در مرتبه بالاتر حق اليقين است. البته باتوجه به شواهدي چند مي توان گفت كه مرتبه سوم، كمتر نصيب كسي مي شود و مراد همان دو مرتبه نخست از علم شهودي و حضوري است. خاصيت علم شهودي و حضوري آن است كه جزوي از ذات بشر است و برخلاف علم حصولي تنها مفاهيم نيست؛ يعني تنها مفاهيم يا نقوش و تصاويري از حقيقت يك معلوم در ذهن آدمي نقش نمي بندد، بلكه حقيقت آن چيز در اختيار اوست.
براين اساس، مي توان علم حصولي را دانسته هاي شخص و علم حضوري را داشته هاي او دانست. البته هر كسي به مقدار ظرفيت وجودي خود مي تواند از چنين دارايي هايي برخوردار و بهره مند شود و به همان ميزان آن را به كار گيرد. براساس آيات قرآني از جمله آيات 30 تا 33 سوره بقره اين معنا به دست مي آيد كه حتي فرشتگان نيز ظرفيت و تحمل اين علوم شهودي را نداشته و تنها ظرفيت بخشي را دارا بودند كه در قالب تسبيح و تقديس در اختيار آنان قرارگرفته است. از اين رو سخن از علم انبايي آنان است. (شايد همان مرتبه علم حصولي يا مرتبه نخست علم شهودي يعني علم اليقين باشد). جالب است كه فرشتگان حتي پس از عرضه اسماي الهي تعليم داده شده به آدم(ع) توانايي انبايي از آن را نداشته اند و به دستور خداوند حضرت آدم(ع) به آنان در سطح انبايي به آنان خبر داده است و آگاهي و علم ايشان در همين سطح نسبت به علوم شهودي انسان باقي مانده است. اين بدان معناست كه هر كسي ظرفيتي دارد كه مي تواند علوم الهي را كه در قالب اسماء عرضه مي شود، بداند يا بشناسد و امكان تعليم به فرشتگان وجود ندارد.
به سخن ديگر، تعليم، نيازمند ظرفيت ويژه اي است و دست يابي به علوم با توجه سعه وجودي شخص است. از اين رو فرشتگان از علوم خود در همان حد محدود تقديس و تسبيح سخن مي گويند و خداوند نيز فرمان تعليم علوم به حضرت آدم نمي دهد تا به فرشتگان بياموزد بلكه تنها فرمان انباء و اخبار مي دهد كه سطح بسيار پايين از دريافت يك حقيقت يا همان مرتبه علم حصولي است.
براساس همين آيات به دست مي آيد كه انسان مي تواند به عنوان خليفه الهي هم تعليم دهد و هم انباء كند. همچنين دانسته مي شود كه تعليم و تربيت و انباء هر موجودي با توجه به ظرفيت كمالي او خواهد بود و خليفه الهي كه جانشين خدا در تعليم و تربيت است تنها با توجه به محدوديت ها و ظرفيت هاي يك موجود عمل مي كند. به اين معنا كه در مقام مظهريت الوهيت و ربوبيت، همان كاري را انجام مي دهد كه خداوند مشيت كرده و اراده نموده است. امام حسين(ع) مي فرمايد: يا اعرابي نحن قوم لانعطي المعروف الا علي قدر المعرفه ؛ اي اعرابي! ما خانداني هستيم كه بخشش نمي كنيم مگر به اندازه معرفت اشخاص. (موسوعه كلمات الامام الحسين567)
خليفه الهي از آنجايي كه همه اسماي الهي را به شكل حق يقين در خود تحقق و تجلي داده و مظهر اتم و اكمل تمامي اسماي الهي است، از دانايي و توانايي كامل برخوردار و براي او غيب الهي نيز ظاهر است. (جن، آيات62 و 72)
چنين انسان هاي كامل همان پيامبران(ع) و معصومان(ع) هستند. چهارده معصوم(ع) در اوج غايي و كمالي انسان هاي كامل قرار دارند و هيچ چيزي از ايشان غايب نيست و بر همه چيز قادر و توانا هستند و در مقام خلافت الهي در تكوين و تشريع به اذن الهي تصرف مي كنند.
امام حسين(ع) يكي از اين خلفاي الهي است كه در مقام تعليم و تربيت به خلافت از خداوند نه تنها در كائنات بلكه در همنوعان انساني به تعليم و تربيت مي پردازد.
نكته اي كه بايد توجه داشت اينكه هر كسي به مقدار فعليت بخشي به اسماي سرشته در ذات، از خلافت الهي بهره مند است. از اين رو خداوند به مظاهر خود همان چيزي را نسبت مي دهد كه به خود نسبت مي دهد. از آنجايي كه در مرتبه اتم و اكمل مظاهر، چهارده معصوم(ع) به ويژه حضرت محمد(ص) قرار دارند، ايشان را مطرح مي كند و سپس به مظاهر ديگر چون پيامبران و مؤمنان اشاره دارد.
به عنوان نمونه، عزت تنها از آن خداوند است (نساء، آيه 931؛ يونس، آيه 65؛ فاطر، آيه 01)، ولي آن را به مظهر اكمل و اتم خود حضرت محمد(ص) و ديگر مظاهر يعني مؤمنان نيز نسبت مي دهد. (منافقون،آيه8)
مسئله تزكيه نيز اين گونه است و اين خداوند است كه انسان ها را به رشد كمالي رسانيده و پاك و پاكيزه مي دارد و اگر فضل الهي شامل بنده اي نمي شد هرگز كسي تزكيه نمي شد. (نساء، آيه 94؛ نور، آيه 12) اما خداوند اين تزكيه را غير از خود به مظاهر خويش از جمله پيامبران و پيامبر اكرم(ص) نسبت مي دهد و در مرتبه سوم به مؤمنان كه اقدام به اين عمل مي كنند و خود و ديگران را تزكيه مي كنند. (بقره، آيات 921 و 151؛ آل عمران، آيه 461؛ جمعه، آيه 2)
امام حسين(ع) به عنوان مظهر اتم و اكمل در مقام تعليم و تزكيه الهي برآمده است و انسانيت را به كمال بايسته و شايسته اش رهنمون كرده و مي كند اما كساني خود خواسته از اين كلاس بيرون مي روند و نمي خواهند شاگرد مكتب امام حسين(ع) باشند؛ وگرنه رحمانيت ايشان دربرگيرنده است و كسي را از دايره تعليم و تزكيه و تربيت بيرون نمي كند مگر آنكه خود بگريزد.
مكارم اخلاق، حقيقت آموزه هاي تزكيه اي
اخلاق به معناي تخلق به خلق و خوي الهي است كه معنايي جز تحقق اسما و صفات الهي نخواهد داشت. پس مكارم اخلاقي كه پيامبر(ص) خود را براي اتمام آن مأمور مي داند: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق، همان تخلق به خلق و صفات الهي است. بر اين اساس، حقيقت آموزه هاي تعليمي و تزكيه اي چيزي جز بيان صفات حسناي الهي و ايجاد آن در خواهان آن نيست.
امام حسين(ع) همانند ديگر خلفاي الهي بر آن بود تا صفات الهي را بيان كرده و مردم را به آن متخلق سازد. تلاش تعليمي و تزكيه و تربيتي آن حضرت(ع) بر اين بود كه هر انساني در حد ظرفيت خود كه بي نهايت است، به آن صفات متخلق شود و خدايي (متاله) گردد.
مبارزه ايشان با ظلم و ستم براي ايجاد بستري مناسب براي بيان اين مكارم اخلاقي و از ميان بردن موانع تخلق به اخلاق و صفات الهي است. در فضايي كه ايشان مي زيست فعاليت هاي منافقان اموي موجب شده بود كه هيچ آثاري از مكارم اخلاقي كه پيامبر(ص) تعليم داده بود باقي نماند، فضاي عمومي جامعه به رذايل اخلاقي متمايل بود و بداخلاقي در جامعه موج مي زد و شرابخواري و زن بارگي و سگ بازي و ميمون بازي و ظلم و ستم در دربار شاهان اموي به نام خلفاي پيامبر(ص) علني شده بود.
امام(ع) ناچار بود تا اقدام نخست را براي كندن موانع انجام دهد. از اين رو قيام خود را با عنوان امر به معروف و نهي از منكر آغاز كرد. ايشان بر آن بود تا جامعه را به سوي مكارم اخلاقي بازگرداند و در مقام خليفه الهي به تعليم و تزكيه و تربيت خلق بپردازد. بنابراين، حركت قيامي امام حسين(ع) را مي بايست در چارچوب مأموريت خلفاي الهي يعني تعليم و تزكيه و تربيت مكارم اخلاق و صفات الهي تبيين و تحليل كرد.
امام حسين(ع)، قيام براي اصلاح اخلاق جامعه
پس امام(ع) تمام تلاش خود را مصروف اين معنا داشت تا اخلاق جامعه را بازسازي و اصلاح كند و مردم را به سوي صفات الهي بازگرداند. اين گونه است كه تعليم و تربيت و تزكيه خود را با بسترسازي آغاز مي كند و مي فرمايد: و أني لم أخرج أشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في أمه جدي صلي الله عليه و آله، أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر و أسير بسيره جدي و أبي علي بن أبي طالب عليه السلام؛ به درستي كه من بيهوده، گردنكش، ستمگر و ظالم حركت نكردم، بلكه براي اصلاح در امت جدم محمد(ص) حركت كردم و مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به روش جدم محمد(ص) و پدرم علي بن ابي طالب(ع) رفتار كنم. (بحارالانوار، ج 44، ص 923، حديث 41)
حضرت در جايي ديگر مي فرمايد: خداوندا! تو آگاهي كه آنچه به دست ما صورت گرفت نه به طمع پادشاهي و جاه بود، نه به طلب ثروت و مال، بلكه ما خواستيم تا نشانه هاي دينت را ارائه دهيم و در شهرهاي تو اصلاح را آشكار كنيم، باشد كه بندگان مظلوم تو روي آسايش و امنيت ببينند و آسوده خاطر به طاعت تو برخيزند و فرائض و سنتهاي تو عملي گردد. (تحف العقول، ص 861)
امام حسين(ع) درباره اوضاع و شرايطي كه در آن مي زيست به معاويه فرمودند: بدان كه خداوند داراي كتابي است كه هيچ ريز و درشتي را فرو نمي گذارد و همه آنها را مي نويسد، و خداوند فراموش نمي كند كارهاي تو را كه تنها با گمان، دستگير مي كني و دوستان خدا را مي كشي. (رجال كشي، ص 23)
امام حسين(ع) مي دانست كه قيام در زمان يزيد به سبب حيله گري او نمي تواند تاثيري به جاي گذارد و هزينه بالايي را تحميل خواهد كرد زيرا استبداد و استكبار معاويه همراه با دغل و فريبكاري اسلامي همراه بود و امكان آن نبود كه با حركتي كوچك تحولي عظيم در اركان دولت اموي بيندازد و جامعه را بيدار و هوشيار كند. از اين رو به ياران مي فرمايد: هر يك از شما تا زماني كه اين مرد (معاويه) زنده است خانه نشين در خانه خودش باشد (يعني حركتي نكند) پس وقتي كه او به هلاكت رسيد و شما زنده بوديد اميد است كه خداوند رشد و رستگاري را براي ما برگزيند و ما را به خودمان وامگذارد، (همان طور كه در قرآن وعده فرموده است كه) خدا با كساني است كه تقوا پيشه كنند و كار نيكو انجام دهند. (موسوعه كلمات الامام الحسين ص 520، ح 251)
اين وضعيت در دوره يزيد به بدترين شكل و آشكارترين حالت ظاهر شد و دين زدايي به شكل جدي دنبال شد تا سنت هاي جاهليت را دوباره زنده كنند. در اين دوره سخن از تعليم و تزكيه اخلاق ديني معنا و مفهومي نداشت و هر كسي در انديشه اين بود كه دين ملوك خويش را به عنوان سنت حسنه و نيك در پيش گيرد و در بدي از يكديگر پيشي بجويد. كساني را كه در انديشه بازسازي و اصلاح جامعه و اخلاق جلامعه بودند، خوار و خفيف مي ساختند و عزت مداران را به ذلت مي كشاندند. امام با اشاره به سياست دولت اموي در زمينه اخلاق زدايي و دين زدايي از جامعه مي فرمايد: جايگاه من جايگاه كسي كه از مرگ بترسد نيست مرگ در راه عزت و احياي حق چقدر پيش من آسان است، مرگ در راه عزت چيزي جز حيات جاودانه نيست و زندگي با ذلت جز مرگ و نيستي كه هيچ حياتي همراه ندارد نيست، آيا مرا با مرگ مي ترسانيد. آيا بيش از كشتن من مي توانيد؟ آفرين به مرگ در راه خدا، ولي شما نمي توانيد شكوه مرا نابود كنيد و عزت و شرافتم را از بين ببريد. (كلمات الامام الحسين عليه السلام، 036، ح 843)
آن حضرت(ع) در فرازي ديگر مي فرمايد: آگاه باشيد اين حرام زاده پسر حرام زاده ما را ميان شمشيركشيده و خواري (بيعت) قرار داده ولي خواري و ذلت از ما بدور است، ما و ذلت هرگز!!
خداوند و پيامبرش ومؤمنان و دامن هاي پاك و دودمان پاكيزه براي ما نپسنديدند كه فرمان برداري از پست فطرتان را بر جنگ با عزت برگزينيم. (موسوعه كلمات الامام الحسين 425، ح 214)
درچنين شرايطي است كه امام حسين (ع) درنقش آموزگار انسانيت به تعليم عملي مردم مي پردازد و با خون خويش تزكيه و تربيت مردمان را آغاز مي كند تا خون سرخ او در رگ هاي جامعه برود و حيات دوباره به جامعه مرده اي بدهد كه خود را امت اسلام و پيامبر(ص) مي دانست. امام حسين (ع)مي فرمايد: موت في عزخير من حياه في ذل الموت اولي من ركوب العار والعار اولي من دخول النار؛ مرگ با عزت از زندگي ذليلانه برتر است. مرگ، برتر از همراه شدن با عار و خواري است و خواري از ورود در آتش برتر است. (موسوعه كلمات الامام الحسين عليه السلام 499، ح 982)
اين مرگ كه عزت را به جامعه اسلامي بازمي گرداند موجب مي شود تا مردم ذلت و خواري حكومت اموي را نپذيرند. چنان كه مرگ و شهادت ايشان اين حقيقت را آشكار كرد و از آن پس تاكنون قيام عليه هنجارشكني ها و معروف هاي اسلامي شكل گيري و ادامه يافته است.
ما كه خود را شيعه ايشان و خاندان پاك رسول الله (ص) مي دانيم مي بايست همه اين آموزه هاي تعليمي و تربيتي او را به عنوان دستور زندگي بياموزيم و درخود و جامعه عملي سازيم تا در نام خود صادق باشيم و خود را بتوانيم صادقانه شيعه بناميم، وگرنه جز دروغ سخني بر زبان نرانده ايم. از اين رو امام حسين (ع) به مدعيان تشيع هشدار مي دهد و مي فرمايد كه اين نام تشيع و شيعه شايسته هر كسي نيست و خود را بدان نخوانيد مگر براي شيعه شدن تلاش كنيد.
مردي به امام حسين (ع) گفت: اي فرزند رسول خدا. من از شيعيان شمايم.
حضرت فرمودند: از خدا بترس! چيزي را ادعا نكن كه خدا بگويدت دروغ گفتي و ادعاي گزافي كردي، شيعيان ما كساني اند كه دلهايشان از هر نوع غل و غش و دغلكاري پاك است، ولي تو بگو: من از دوستان و علاقه مندان شمايم. (بحارالانوار، ج 86، ص 651)
به هرحال، امام حسين (ع) بزرگ ترين معلم و مربي انسانيت است كه ما مدعيان تشيع بايد درشناخت آموزه ها و عمل بدان پيشگام باشيم و خود را براساس مكتب ايشان بسازيم و در مقام مومنان، مظهر آن حضرت باشيم.

 



شروط موفقيت در تبليغ دينشروط موفقيت در تبليغ دين

آيت الله جوادي آملي
معارف ناب دين بر اساس نياز جامعه بشري به هدايت هاي الهي، اساس اصلي هنرمندانه به نام » تبليغ » را رقم مي زند كه عالمان و انديشوران ديني با درك حساسيت هاي جهان امروز كه عصر انفجار اطلاعات نام گرفته است، به اجراي آن ملزم مي باشند.
اوّل تير ماه كه به يمن صدور فرمان حكيمانه امام راحل (ره) مبني بر تشكيل سازمان تبليغات اسلامي به عنوان » روز تبليغ و اطلاع رساني ديني » نامگذاري شده، مجال مناسبي براي معطوف كردن نظر مبلّغان دين به راهكارهاي موفقيت آميز تبليغ است.
استاد فرزانه « حضرت آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) » كه از شخصيت هاي كم نظير عصر ما بوده و هدايت هاي تبليغي معظّم له چراغ راهي براي تمامي مبلّغان محسوب مي شود در مطلب پيش رو به شروط لازم اخلاقي و عملي براي توفيق يافتن در عرصه تبليغات اسلامي پرداخته اند .
نيل به مقام دوستي خدا و اولياي او، وسيله جلب محبت آسمان و زمين
آنچه كه وظيفه ما حوزويان است اين است كه اين ميوه درخت محبت را خوب بچينيم و از آن بهره برداري كنيم؛ چون ما مهمان شجره محبتيم. اين مطلب محتاج به يك توضيح است و آن اينكه خداي سبحان دين خود را به دست دوستان خود حفظ مي كند. دوستان الهي برابر آنچه كه شما در زيارت امين الله مي خوانيد، كساني اند كه مح بّهً ل صفوه اول يائ ك. محبوبهً ف ي ارض ك و سمائ ك (1). كساني هستند كه دوستان انبياء و اولياي الهي اند و محبوب ماسوايند. ماسواي خدا بدون اذن خدا كاري نمي كنند. اگر آسمان و زمين به يك كسي علاقه مند است، براي آن است كه خالق آسمان و زمين به او علاقه مند است. تا خدا به كسي علاقه نداشته باشد، آسمان و زمين به او علاقه پيدا نمي كنند ! اينكه ما ن شآء الله هر روز در زيارت امين الله از ذات أقدس له مسألت مي كنيم: مح بّهً ل صفوه اول يائ ك. محبوبهً ف ي ارض ك و سمائ ك؛ خدايا ! توفيقي بده كه ما انبياء و اولياء تو را دوست داشته باشيم و همه موجودات آسمان و زمين ما را دوست داشته باشند؛ يعني دوست تو باشيم تا آسمان و زمين دوستان ما باشند.
ويژگي هاي احياگران دين الهي
خدا دين خود را به دست هر كس نمي دهد؛ چه در تبليغ دين، ترويج دين، نشر دين وچه كتاب نوشتن درباره دين؛ ممكن است يك عدّه اي درس بگويند، كتاب بنويسند؛ ولي توفيق آن را نداشته باشند كه دين خدا را زنده كنند ! ممكن است با سخنراني، با درس و بحث، دين را تا سطح گوش مردم برسانند؛ با نوشتن كتاب دين را تا سطح چشم خواننده برسانند. اين كار آسان است، خيلي سخت نيست ! امّا آن توان را داشته باشند دين را در دل مردم جا بدهند، اين كار هر كسي نيست ! و آن هم كه ما مأموريم، آن است كه قولوا ف ي انفس ه م قولاً بليغاً (2)، لا ف ي آذان ه م و اعين ه م ! كتاب نوشتن بعد از اينكه انسان 30 سال، 40 سال درس بخواند، كتاب عميق علمي نوشتن خيلي مهم نيست؛ براي اينكه خيلي ها رسيدند به اين مقصد ! يا سخنراني بكند كه عدّه اي از سخنراني او استفاده هاي علمي بكنند، اين هم خيلي سخت نيست؛ براي اينكه عدّه زيادي الحمد ل لّه هستند !
امّا آن هنر كه آدم حرفش را به دل برساند، آن را با چه مي رساند؟ با درس گفتن، با سخنراني كردن؟ اينها كه راه دل نيست ! خدا هم كسي را مي خواهد كه حرف او را به دل مردم برساند و اين به دست هر كسي نيست ! به دست كي اين انقلاب به ثمر رسيد، يا به دست كي أربعين سالار شهيدان احياء مي شود؛ به دست كسي كه خودش فرمود: فسوف يأت ي الله ب قوم يح بّهم و يح بّونه (3). فرمود: من دينم را واجب كردم كه شما حفظ بكنيد، ولي به دست هر كدام ازشما نمي دهند ! اگر
ن شآء الله دوستي هاي ديگر را گذاشتيد كنار، محبّ خدا شديد و خدا هم محبّ شما شد، محبوب خدا شديد؛ آنگاه نشانه اش اين است كه اع زّه علي المؤمنين، اينها دين را حفظ مي كنند.
نيّت خالصانه امام (ره) و مبارزين پيرو ايشان براي خدمت به دين
انقلاب واقعاً به دست چنين مرداني حفظ شد ! شايد سنّ بعضي از شماها كافي بود كه جنگ را درك كرده ايد، يا مثلاً انقلاب را درك كرده ايد؛ آنها در واقع اين طور بودند ! چيزي در اين مملكت براي اين مجاهدان مهم نبود، مگر دين خدا؛ و امام راحل هم چيزي نمي خواست، مگر دين خدا ! هر خدمتي كه در اين مملكت مي شود؛ چه خدمت هاي علمي، چه خدمت هاي اجرائي و عملي، اوّلين ثواب را در نامه عمل امام (رض) و شهداء و ايثارگران و جانبازان و آزادگان مي نويسند، بعد درباره ديگران ! فرمود: فسوف يأت ي الله ب قوم يح بّهم و يح بّونه؛ اذلّه نسبت به مؤمنين اند، اع زّه نسبت به كافرينند(4)؛ اينها دين را حفظ مي كنند.
مراد از فقه اكبر و اصغر
اين مطالب را ما كجا بخوانيم؟ اين مطالب چون جزء جهاد اكبر است، نه جهاد اصغر؛ يك فقهي است به نام « فقه اكبر »، نه « فقه اصغر » ! اينكه شما مي بينيد بسياري از بزرگان از علوم عقلي، از آن معارف، از اخلاق، از تفسير و مانند آن تعبير به فقه اكبر مي كنند، روي اين نكته است و آن نكته اين است كه: همه ما شنيديم كه وجود مبارك پيامبر (ص) بعد از اينكه بعضي از مجاهدين از جبهه جنگ برگشتند، فرمود: شما در جبهه جهاد اصغر موفق شديد، امّا عل يكم ب الج هاد الاكبر. جهاد اصغر چيست؟ همين مبارزه كردن است با كفار، جنگيدن، دفاع كردن؛ همين است كه ايران 8 سال داشت و در صدر اسلام غزوات فراواني بود؛ اين معناي جهاد اصغر است كه همه ما معنايش را مي دانيم. اين جهاد اصغر شرائطي دارد؛ ك ي بايد جهاد كرد، شرائط مجاهد چيست، رهبران جهاد چه كساني هستند؛ اين را در كتاب هاي فقهي نظير شرح لمعه، جواهر، كتاب هاي ديگر مي نويسند. اين مي شود ( جهاد اصغر )، آن هم مي شود ( فقه اصغر ).
اما يك جهاد ديگري هست كه قرآن درباره آن فرمود: با نفس بايد بجنگي، بايد با مقام بجنگي، با حبّ جاه بجنگي، با من و ما كه اعتباري است بجنگي؛ آن ديگر در شرح لمعه و جواهر نيست! آن يك فقه اكبر مي خواهد تا اين جهاد اكبر را به ما ياد بدهند كه روح چيست، تجرّد روح يعني چه؛ اينكه خداي سبحان درباره بعضي از ارواح فرمود: ف ي قلوب ه م مرأ، قلب اينها مريض است، اين مرض كدام است.
در سوره مباركه مائده فرمود: آنها كه گرايش به بيگانه دارند، مي گويند: شايد يك روز اين نظام شكست بخورد، شايد بيگانه بيايد؛ ما چرا رابطه مان را به هم بزنيم: و تري الّذ ين ف ي قلوب ه م مرأ يسار عون ف يه م يقولون نخشي ان تصيبنا دائ ره فعسي الله ان يأت ي ب الفتح او امر م ن ع ند ه فيصب حوا علي ما اسرّوا ف ي انفس ه م ناد مين(5)؛ فرمود: رسول من ! يك عدّه هستند در مدينه، مي گويند: ما چرا ارتباطمان را با كفار و مشركين قطع بكنيم ! شايد نظام اسلامي شكست خورد، آنها دوباره برگشتند ! فرمود: اينها مريضند، اينها مرض سياسي دارند، اينها مشكل اجتماعي دارند.
اين ديگر در جواهر نيست، اين در فقه اصغر نيست ! آن علمي كه بحث مي كند النّفس ما ه ي، آن علمي كه بحث مي كند شئون نفس ما ه ي، آن علمي كه بحث مي كند سلامه النفس ما ه ي، مرض النفس ما هو، آن يك فقه اكبر است. آن ( فقه اكبر ) محبت كبرا مي آورد، اين ( فقه اصغر ) محبت صغرا مي آورد. ما مادامي كه كارهاي حوزوي داريم؛ در درجه اوّل بايد بكوشيم ن شآء الله اين محبت صغرا را انجام بدهيم، تا كم كم راه باز بشود براي آن محبت كبري.
تبيين خطر ( دنيا خواهي )
مطلب بعدي آن است كه: بالأخره ما يك مطلوبي داريم، خواسته اي داريم! هر طالبي نازل تر از مطلوب خودش است؛ براي اينكه به دنبال او مي دود، مي خواهد به او برسد ! پس هر كدام از ما يك مطلوبي داريم و هر طالبي هم نازل تر از مطلوب هست. حالا ما بايد ببينيم مطلوب ما چيست ! اگر مطلوب ما دنيا است، ما از دنيا ادون ايم؛ خود دنيا مؤنث است و افعل تفضيل دنيا است. ما از اين ادون هم ادون ايم ! براي اينكه ما به دنبال يك چيز پست مي گرديم. يك بيان نوراني اي حضرت امير و وجود مبارك پيامبر دارند؛ فرمودند: ارفضوا هذ ه الدّنيا الدّن يه تار كه لكم قبل ان تتركها. يعني: يك چيزي كه قبل از اينكه شما رهايش كنيد، او شما را رها مي كند، به دنبالش نرويد ! معنايش اين نيست كه آدم كار نكند؛ كار كردن در متن زندگي ماست، تلاش كردن، كوشش كردن، از لذائذ دنيا استفاده حلال بردن؛ اينها دنيا خواهي نيست. آنجا كه انسان به دنبال من و ما مي گردد، مي گويد: حرف من لا و لابد بايد عمل بشود؛ اين مشكل جدّي ماست ! اين نظري كه من دادم، چرا عمل نشد؛ اين مشكل جدّي ماست ! اگر حق است، ن شآء الله عمل مي شد، باطل است؛ ما نبايد اين پيشنهاد را مي داديم و نبايد نگران باشيم ! اگر ما يك مطلوبي داريم، بايد بدانيم كه مطلوب ما از ما بالاتر است؛ پس چه بهتر كه ما مطلوب والا انتخاب بكنيم.
ستايش بلند همّتي از ديدگاه معصومان (ع)
اين ايام چون متعلّق به أربعين سالار شهيدان، حسين بن علي بن أبي طالب است، اين بيان نوراني را از آن حضرت نقل كنيم، گرچه دو تا نقل است؛ يكي اينكه اين بيان را خود حضرت فرمود (6)، يكي اينكه به عنوان راوي اين بيان را از وجود مبارك پيامبر (ص) ذكر كرد (7). فرمود: نّ الله يح بّ معال ي الامور و يكره سفسافها، اين بيان نوراني سيّدالشهداء (ع) است. فرمود: خداي سبحان همّت بلند، فكر بلند، انديشه بلند، انگيزه بلند را دوست دارد. فكر پست، همت پست، انديشه پست، انگيزه پست، مبغوض خداست. يك وقت است يك طلبه اي تلاش و كوشش اش اين است كه فقط اين مدرك را بگيرد، او به اندازه همين مدرك مي ارزد ! يك وقت است نه، مي گويد: من مي خواهم ن شآء الله به حدّ شيخ انصاري برسم، به حدّ بحر العلوم برسم كه رهاورد علمي داشته باشم، نوآوري داشته باشم يا برتر از اينها مي انديشد ! او چون همت بلند دارد، از همان اوّل قصد كرده كه راه دوري را طي بكند؛ قهراً زاد و راحله اش هم فراهم مي كند.
اگر كسي قصد داشت درباره يك سفر كوتاه حركت كند، توشه او هم كوتاه خواهد بود؛ ولي اگر قصد سفر طولاني دارد، زاد راه او هم طولاني است ! اين يك عزم بلندي مي خواهد. اينكه فرمود: نّ ذل ك لمن عزم الامور(8)؛ عزم، كار عقل نظري نيست، جزم و تصديق و امثال ذلك كار عقل نظري است. عزم و اراده و نيّت و اخلاص كه كار است نه علم، عمل است نه علم؛ كار عقل عملي است. آن كه ب ه عب د الرّحمن و اكتس ب ب ه الج نان (9) ! ما هيچ كاري را بدون اراده انجام نمي دهيم؛ هر قدمي كه بر مي داريم، اراده مي كنيم. ولي وجود پر بركت لقمان به فرزندش گفت: در اين كار بايد تصميم بگيري. اين م ن عزم الامور است، يعني م ن الامور الّت ي يج ب ان يعزم عل يها. ما اگر خواستيم از در مسجد بيرون برويم، اين را نمي گويند م ن عزم الامور ! اين كار آسان است، بديهي است، همه ما مي دانيم، به آساني هم مي رويم. امّا اگر يك كسي خواست مسكن تهيه كند يا ازدواج كند؛ مدتها فكر مي كند. چرا؟ براي اينكه كار مهمي است ! اين را مي گويند م ن عزم الامور. اين نصايحي كه وجود مبارك لقمان فرمود، فرمود: اينها م ن عزم الامور است، يعني كاري است كه يج ب يا ينبغ ي ان يعزم عل يها، رويش بايد آدم تصميم بگيرد.
بنابراين ما الآن كه وارد دهه چهارم انقلاب شديم، واقعاً اين ميوه شيرين را از شجره محبت مجاهدان داريم مي چشيم. تا دوست خدا نبودند، اينجور خونشان در خيابان ها وجوي ها روان نمي شد ! و خدا دينش را به دست هر كسي نمي دهد. اينجا جائي نيست كه كسي بگويد هدف وسيله را توجيه مي كند، اين طور نيست. فرمود: تا محبّ من نباشند، تا محبوب من نباشند، تا به من دل نبندند دينم را به دست آنها نمي دهم ! و اين شجره طوبي، شجره محبت است؛ آنوقت به اسلام دل مي بندد، به رهبران الهي دل مي بندد، به ملت خود دل مي بندد، بد كسي را نمي خواهد؛ نه بيراهه مي رود، نه راه كسي را مي بندد ! عناصر اصلي يك نظام، محبت خواهد بود. وقتي محبت شد، تمام مشكلات حل مي شود؛ براي اينكه آدم اگر اختلاف نظر دارد، دوستانه قابل حل است.
تفاوت ( جهالت ) با ( جهل )
يك بيان نوراني وجود مبارك حضرت امير در اوّلين خطبه نهج البلاغه دارد كه آن بيان نوراني در زيارت أربعين هم آمده. آن بيان نوراني كه حضرت امير درباره رسول خدا (ص) دارد اين است كه: ذات أقدس له به وسيله پيامبر مردم را از جهل و ضلالت نجات داد: فهداهم ب مكان ه م ن الضّلاله و انقذهم ب مكان ه م ن الجهاله (10)، او فهداهم ب مكان ه م ن الجهاله و انقذهم ب مكان ه م ن الضّلاله. فرمود: ذات أقدس له به وسيله پيامبر مردم را از جهالت و ضلالت نجات داد. همين بيان كه در خطبه اوّل نهج البلاغه درباره رسول گرامي آمده است، در زيارت أربعين هم هست كه: بذل مهجته ف يك ل يستنق ذ ع بادك م ن الج هاله و ح يره الضّلاله (11). فرمود: وجود مبارك أبي عبدالله خونش را داد تا مردم از جهالت نجات پيدا كنند، نه جهل؛ مشكل مردم جهالت است، نه جهل !
«جهل» اين است كه آدم بي سواد باشد، « جهالت » اين است كه بي عقل باشد؛ ما برخي از مشكلاتمان مال بي سواد هاست، برخي از مشكلات ما مال بي عقل هاست. جهنّم مال كسي است كه اهل جهالت باشد، يعني عاقل نباشد ! اينها كه عاقل نيستند، جهنّمي اند؛ بعضي شان درس خوانده اند، بعضي درس نخوانده؛ عمده عقل است. اگر عقل بود، شخص وقتي چيزي را مي داند، عمل مي كند؛وقتي نمي داند برطبق كريمه: فاسئلوا اهل الذّ كر ا ن كنتم لا تعلمون (12)؛ بي خود اقدام نمي كند ! چون اين عقل است كه طبق بيان نوراني رسول گرامي (ص) اين زانوي وهم و خيال را در بخش انديشه، زانوي شهوت و غضب را در بخش انگيزه ع قال مي كند. عقل را عقل گفتند، براي اينكه مي بندد! اين زانو بند شتر را كه مي گويند « ع قال »؛ اين ا عقل و توكّل همين است، با توكل زانوي اشتر ببند، همين است ! حضرت فرمود: ا عقل و توكّل(13)؛ يعني اين زانوي شتر را ع قال بكن كه چموشي نكند، بعد توكل بكن. اين زانوي وهم و خيال را بايد بست تا چموشي نكند، مزاحم عقل نشود؛ عقل نظري ! زانوي شهوت و غضب را بايد بست تا چموشي نكند، مزاحم عقل عملي نشود؛ آنوقت اين مي شود راحت.
علّت قيام امام حسين (ع) براي احياي دين
وجود مبارك حضرت سيّدالشهداء ديد هيچ چاره اي نيست ! آن سخنراني هاي علي بن أبي طالب، آن خطبه هاي نوراني امير المؤمنين، آن نماز جمعه و جماعت هاي حضرت امير بالأخره نتوانست جامعه را منقلب كند؛ يك وقت است كه خون مي خواهد ! مگر همين مردم پاي منبر حضرت امير نبودند؟ پشت سر حضرت امير نماز جمعه و جماعت نمي خواندند؟! برخي از خطبه هاي حضرت امير در نماز جمعه در حدود 20 صفحه است. منتها سيّد رضي انتخاب كرده، چون نهج البلاغه كتاب حديث نيست، كتاب فصاحت است؛ يعني آن خطبه اي كه مثلاً 20 تا جمله دارد، 30 تا جمله دارد، كمتر و بيشتر؛ 5 ـ 4 جمله آهنگينش را انتخاب كرده، همين ! اين كتاب حديث نيست؛ لذا سند را ذكر نفرمود، همه خطبه را هم ذكر نفرمود. الآن به بركت انقلاب تمام نهج البلاغه چاپ شده، مصادرش چاپ شده، آن مستدركاتش چاپ شده؛ خدا همه آنها را با صاحبش علي بن أبي طالب محشور بكند، اينها كار كردند!
پس وجود مبارك حضرت امير 20 صفحه خطبه خواند، اما كم اثر كرد. وقتي جامعه در جهالت و ضلالت فرو رفته باشد، هيچ چيزي چنين جامعه اي را نجات نمي دهد، مگر خون محبوبان الهي؛ و كربلا اين كار را كرد ! لذا وقتي از وجود مبارك امام سجاد (ع) در شام سؤال مي كنند: در اين حادثه كي پيروز شد، فرمود: ما ! ا ذا اردت ان تعر ف من غلب فا ذا دخل وقت الصّلاه فاذن و اق م (14). برو هنگام نماز اذان و اقامه بگو، ببين نام كي را مي بري؟ اينها خواستند اين نام را محو كنند؛ ما رفتيم، اين نام را زنده كرديم و برگشتيم. به موقع گريه مي كردند، امّا در موقع مناظره و احتجاج و گفت وگو و گفتمان هرگز كوتاه نمي آمدند ! فرمود: ما پيروز شديم.
علّت نيازمندي حوزه علميه به فقه اكبر و اصغر
بنابراين ما الآن،هم بايد با فقه اصغر مأنوس باشيم، هم با فقه اكبر؛ براي اينكه ما الآن ميوه محبت را داريم مي چشيم و براي مردم اين صحنه روشن است كه مسئولان دوره پهلوي و مانند آن هيچ باكي نداشتند از اينكه كورش را بر وجود مبارك پيغمبر مقدّم بدارند ! با اينكه خداي سبحان در سوره مباركه حجرات فرمود، در حضور پيامبر صدايتان را بلند نكنيد: لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّب ي(15). وقتي در حضور حضرت نشسته ايد، صدايتان را بلند نكنيد ! الآن هم ادب اقتضاء مي كند وقتي ما وارد اعتاب مقدّسه شديم، مشاهد مشرّفه شديم، هر جا شد آرام زيارتنامه بخوانيم، عرض ادب بكنيم؛ در حضور آنها صدا بلند نكنيم ! فرمود: مبادا اسمتان را مقدّم بر او بداريد، صدايتان را بلندتر از صداي پيغمبر بكنيد !
اينها آمدند تاريخ شاهنشاهي را در كمال و قاحت مقدّم داشتند بر تاريخ هجري! نه تنها مدارك رسمي با اجبار بايد با تاريخ شاهنشاهي نوشته مي شد؛ من يك وقتي وارد قبرستان شدم براي زيارت اهل قبور، الآن هم در بعضي از قبرستان هاي كهنه موجود است؛ من ديدم در لوح قبر يكي از اين مرده ها تاريخ شاهنشاهي نوشته، 2536 ! مردم را كه مجبور نكردند شما روي قبر امواتتان تاريخ شاهنشاهي بنويسيد! ولي وقتي فرهنگ آلوده شد، نتيجه اش همين است كه با مرده ها هم با تاريخ كورش كبير رفتار مي كنند !
روحانيّت، پيشگامان جهاد و شهادت
خيلي خون هاي پاك ريخته شده ! درميان روحانيّت هم كه ما اينها را مي شناسيم، از آن طلبه نوپا تا بزرگان 70،ـ 80 ساله مثل آيت الله اشرفي، آيت الله دستغيب و اين شهداي محراب. هيچ قشري به اندازه روحانيت شهيد نداد ! شما تاريخ جنگ را بخوانيد؛ جنگ، سي و يكم شهريور 1359 شروع شد، هر سالي هم 365 روز است. چند سال كه از جنگ گذشت، تاريخ جنگ به 2 هزارمين روز رسيد، رسانه هاي گروهي اعلام كردند كه روحانيّت 1000 شهيد تقديم كرد؛ يعني يك روز در ميان يك شهيد ! اين به حسب جمعيت اينها،هيچ صنفي به همين اندازه شهيد نداد ! الآن هم همين طور است اگر خداي ناكرده يك حادثه اي پيش بيايد، بيشترين شهيد را هم روحانيت مي دهد، چون اينها متولّيان دينند. هيچ قشري، هيچ طايفه اي به اندازه روحانيت شهيد نداد؛ بنابراين ما در كنار سفره محبت نشسته ايم، آسان به دست نيامده ! تا كسي دوست خدا نباشد، اين جور فداكاري نمي كند، اين جور زن و بچه اش را به خدا نمي سپارد؛ با داشتن بچه هاي شيري خداحافظي نمي كند، نمي گويد كربلا، كربلا ! و ما هر اندازه در كنار اين انقلاب باشيم، خير دنيا و آخرت نصيب ما مي شود.
بيانات معظم له در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعي از ايثارگران، طلاب مدارس علميه مشهد مقدّس، اصفهان، ساري
و اقشار مختلف مردم در آستانه أربعين حسيني (ع) ـ
قم؛ 24 / 11 / 1387
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) مفاتيح الجنان / زيارت امين الله
(2) نساء / 63
(3) مائده / 54
(4) برداشت از: مائده / 54
(5) مائده / 52
(6) ر. ك:وسائل الشيعه / 17 / 73
(7) ر. ك:مستدرك الوسائل / 4 / 243
(8) شوري / 43
(9) الكافي / 1 / 11
(10) نهج البلاغه / خ 1
(11) تهذيب الأحكام / 6 / 113 ـ ز ياره الأربعين
(12) نحل / 43
(13) عوالي اللآلي / 1 / 75
(14) الأمالي ل لطوسي / 677
(15)حجرات/1-2

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14