(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه اول تیر 1391 - شماره 20237

حيرت نكن
آفات زبان فارسي!
ادبيات انقلاب، چراها و بايدها
به بهانه اقدام جمهوري آذربايجان در جعل هويت «نظامي» شاعر ايراني
خصومت ديگران ، غفلت ما
درنگي بر «رباعي» شاعران گيلاني



حيرت نكن

يك گل ظريف
از سيم خاردار
بال كشيده است
حيرت نكن كه پيش از اين
از پيكر خود سرزنش خار ديده است
فريبرز لرستاني (آشنا)

 



آفات زبان فارسي!

شهرزاد صالحي
بقاي هويت و باورهاي هر ملتي بسته به عوامل و بايستگي هاي متفاوت و متنوعي است.
يكي از اين بايستگي ها پاسداشت زبان مادري است.
امروزه زبان فارسي درمعرض دو آفت پايه اي است:
يك - فعاليت شبكه هاي تلويزيوني ماهواره اي كه با كاربست واژگان بيگانه به گسترش فرهنگ ليبراليستي و اباحه گري مشغولند.
دو- كتابهاي ترجمه اي كه ادبيات ترجمه اي را به بدنه ادبيات فارسي تحميل مي كنند.
شبكه هاي تلويزيوني فارسي زبان جملگي آگاهانه به تخريب زبان وادبيات فارسي روي آورده اند.
مجريان و گويندگان اين شبكه ها واژگاني را استخدام مي كنند كه غير فارسي است. زيرنويس ها و عناوين برنامه هاي اين شبكه اغلب به زبان انگليسي است و جالب اينكه در بسياري از اوقات و به بهانه هاي گوناگون اين شبكه ها تلاش مي كنند شعار مطلوب خود را به زبان غيررسمي انگليسي به مخاطبان فارسي زبان خود القاء كنند.
اين رويكرد«تنها» در سطح تلويزيون هايي كه «سرگرمي» را محور اصلي كارخود معرفي مي كنند صادق نيست و تلويزيون هاي دولتي فارسي زبان مثل بي بي سي نيز به شدت درپي هدم زبان فارسي است.بدون شك تاكيد ابزار فرهنگي داخلي نسبت به هدفهاي ضد ايراني و كاملاً سياسي رسانه هاي فرامرزي از يك سو و نيز جلب اعتناي مخاطبان به سمت رسانه هاي داخلي مي تواند راهكار مناسبي در جهت تقابل با فارسي ستيزي شبكه هاي ماهواره اي به شمار مي آيد.
اما معضل كتابهاي ترجمه اي!
متأسفانه برخي از مترجمان به دليل ناآگاهي نسبت به زبان و ادبيات فارسي و مسلط نبودن به زبان مبدأ، ساختار زبان فارسي را رعايت نمي كنند و به اين شكل به زبان مقصد آسيب وارد مي آورند و به پديده شوم ادبيات ترجمه اي دامن مي زنند. هزينه هاي سنگين نشر كتاب، يكي از دلايل به كارگيري مترجمين غيرخبره است.
غيرخبرگان با حداقل دستمزد و يا براي رسيدن به شهرت، خيلي راحت دست به قلم و ترجمه مي برند و غافل اند از اينكه با بضاعت اندك خود تيشه به ريشه درخت تناور زبان و ادبيات فارسي مي زنند.
نظارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و مميزي بر آثار ترجمه، مي تواند آفت ادبيات ترجمه اي را تا اندازه اي دفع سازد.

 



ادبيات انقلاب، چراها و بايدها

فريبا طيبي
چندسالي است كه خوشبختانه اقبال چشمگير و اهتمام مشهودي به مقوله اي از ادبيات، موسوم به «ادبيات انقلاب» در كشور صورت گرفته است. نوعي ادبي كه به زعم برخي از اهل قلم «ادبيات دفاع مقدس» را در ادامه خود پرورانده و ادبيات دفاع ذيل آن شكل گرفته و به اعتقاد برخي ديگر «ادبيات انقلاب» و «دفاع مقدس» - توأمان- ژانري به نام «ادبيات پايداري» را پديد آورده است.
علامت هاي سؤال متعددي در حوزه ادبيات موسوم به «ادبيات انقلاب» مطرح است. نگارنده در اين مطلب بر آن نيست كه درباره چيستي ادبيات انقلاب و شاخصه ها و ويژگي هاي آن سخني به ميان آورد. اينكه آيا مي توان مدعي شد كه ادبيات انقلاب يك ژانر يا نوع يا گونه ادبي محسوب مي شود و اگر هست، نشانه هاي ژنريك آن چيست و اگر نيست مي بايست واجد چه عناصر و مولفه هايي باشد؟ اصلا آيا طرح اين موضوع كه براي رمان هاي خلق نشده مؤلفه هاي قراردادي تعريف كنيم و در صورت دارابودن اين شاخصه ها بگوييم كه فلان اثر ادبي زيرعنوان ادبيات انقلاب قرار مي گيرد، قابل دفاع است و آيا اصلا ممكن است و درصورت امكان، اين فعليت مطلوب است كه از برآيند آثار ادبي اي كه با تعاريف قراردادي از پيش تعيين شده و توصيه شده نگاشته شده اند، يك ژانر ادبي استحصال كرد؟
پاسخ به اين پرسش هاي البته به جا و اساسي را به مقالي ديگر وامي گذاريم و دراين يادداشت به پرسش مهمي كه دراين حوزه مطرح است، بررسي مي كنيم.
پرسش مهمي كه هنوز در پاسخ به آن به قطعيت و جامعيتي نرسيده ايم و آن سؤال اين است كه: چرا «ادبيات انقلاب» به عمق و وسعت «ادبيات دفاع مقدس» رشد نكرده است و بالندگي، تنوع و فراواني درخوري متناسب با اهميت چشمگير آن، در حيطه ادبيات انقلاب مشهود نيست؟
در پاسخ به اين پرسش مطالب زيادي مطرح شده و هركسي از ظن خود در پي يافتن پاسخي، اين كاستي را تحليل و توجيه كرده است.
¤ گروهي بر اين عقيده اند كه چون فقط 19 ماه پس از پيروزي سياسي انقلاب اسلامي در بهمن 57، جنگ تحميلي بر شانه هاي جوان اين انقلاب بار شد و انقلاب مقدس اسلامي، هنوز نفسي نكشيده در تنگناي معضلي سخت، پيچيده و همه جانبه قرارگرفت، همه داشته هاي مادي و معنوي و همه هم و غم كشور در خدمت دفاع مقدس بود و به تبع آن درحوزه فرهنگ و ادبيات هم همين اتفاق افتاد. يعني «ادبيات انقلاب» در «ادبيات دفاع مقدس» مستحيل و در سايه سنگين و ناگزير آن گم شد.
اين گروه معتقدند بعد از وقوع جنگ تحميلي، اهل قلمي كه به انقلاب و آرمان هاي الهي آن متعهد بودند، راهي جبهه هاي جنگ شدند و فرصت و فراغتي براي پرداختن به موضوع «انقلاب» به عنوان سوژه اي مستقل ايجاد نشد و اين سوژه نسبتا مغفول ماند. به عبارتي اين بچه مذهبي هاي اهل قلم وقتي هم كه بعداز هشت سال دفاع از جبهه بازگشتند، دفاع مقدس و مقولات مرتبط با آن، تعهد و دلبستگي اين اهالي قلم به دوستان شهيد، جانباز و آزاده شان، تعدد مسائل و مصائب خانواده هاي آنان و تبعات گوناگون جنگ، موتيف هاي پرظرفيتي فراروي آنها بود كه آنها را به نوشتن حول محور دفاع مقدس مشتاق مي كرد و قلم زدن درباره وقوع خود انقلاب اسلامي به نسبت در حاشيه ماند.
¤ گروهي ديگر براين باورند براي اين كه يك واقعه تاريخي در يك اثر ادبي حلول كند و در قالب رمان يا داستان، دراماتيزه و مكتوب شود، يك مشكل بزرگ، «هم زماني» است. نزديك بودن به موضوع از حيث زمان، دست و بال نويسنده را براي پرواز دادن و اوج گرفتن ذوق ادبي اش مي بندد. بايد چند سالي از آن موضوع و محدوده زماني آن بگذرد، غبارها بنشيند، فضا شفاف شود، قابليت تنفس در هواي تازه ايجاد شود، بعد بشود چشم باز كرد، فضا را ديد، به گذشته از ارتفاعي مناسب نگاهي انداخت و سپس درباره آن نوشت.
¤ گروهي ديگر هم عقيده دارند كه چارچوب هاي فرهنگي دهه 60، ضرورت ها، اولويت ها، بايد و نبايدهاي فرهنگي و سياسي آن روزگار، زنده بودن جريان هاي سياسي كوچكي كه انقلاب و نظامي غيراسلامي مطالبه مي كردند و به باج طلبي و سهم خواهي روآورده بودند و التقاط افكار آنها و پيچيدگي هاي حاكم بر مناسبات سياسي- اجتماعي مانع اقبال اهل قلم به اين موضوع در سال هاي آغازين پيروزي انقلاب بوده است و به سبب نبود مديريت در خور فرهنگي، هيچ جريان سازي براي ترغيب نويسندگان براي پرداختن به موضوع انقلاب صورت نگرفته بود و دراين بين نويسنده هايي از طيف هاي مختلف فكري و اغلب با تفكر چپ، دست به خلق آثار داستاني اي زدند كه محصول قلم شان، «ادبيات انقلاب» به تعبير رساتر «ادبيات انقلاب اسلامي» نبود. با خواندن اين آثارگويي در خيابان هاي لنين گراد و استالين گراد قدم مي زدي و تساهل آميزترين اظهارنظر درباره اين قسم آثار اين است كه پرده ها و گوشه هايي از سمفوني بزرگ ملتي را كه به پا خاسته بودند به رشته نگارش درآوردند. اما در اركستر باورها و تعلقات خودشان كه البته صداي خفيف و نارساي انديشه اين گروه در لابه لاي فريادهاي گروه هاي اسلامگرا گم بود.درهمه اين اظهارنظرها درباره علل كم رونق و كم تعداد بودن آثار در ادبيات موسوم به «ادبيات انقلاب» نسبت به «ادبيات دفاع مقدس» هيچ پايه علمي و دقيقي وجود ندارد و به قول منتقد و نويسنده محترم- احمد شاكري- «اينها جزء مشهورات اين حوزه است و ما نبايد خودمان و ارزيابي هاي مان را با فرضيات شنيده شده و تكرار شده هماهنگ كنيم. چه كسي دراين باره تحقيق جامعي كرده و نتيجه گرفته است؟ آيا اگر در ادبيات انقلاب بقيه كشورهايي كه به نوعي انقلابي در آن حادث شده مثل روسيه، فرانسه و آمريكا جست وجو كنيم، اين گونه است كه براي خلق آثار ادبي نياز بوده كه چند دهه بگذرد، بعد اتفاق مهمي در دنياي ادبيات آن سرزمين بيفتد؟»
حتي از قول نويسنده محترمي مي خواندم كه چون مردم ما خودشان جنگ و زيروبم و فراز و فرود آن را ديده و با گوشت و پوست و خون خود لمس كرده بودند، بيشتر درباره جنگ شعر و داستان و رمان خلق شد، اما چون انقلاب و وقايعش براي همه نزديك و ملموس نبود، خيلي چيزي براي خلق آثار داستاني نداشته اند! البته شايد اين نويسنده قياس به نفس كرده باشند و چون خودشان انقلاب را نديده و دفاع مقدس را هم فقط از طريق قاب تلويزيون مشاهده كرده اند، خيلي حرفي در اين حوزه براي گفتن ندارند و به چنين تحليل كارشناسانه اي دست يافته اند! به اعتقاد همه صاحب نظران و به ضرس قاطع، انقلاب ما انقلاب يك قشر و انقلاب شبه فرهيختگاني نبوده. انقلاب توده هاي عظيم مردمي و اسلام خواه بوده كه اتفاقاً انقلاب و همه عرصه هايش را با همه وجود لمس و تجربه كرده اند و قطعاً اين انقلاب بزرگ مردمي، ازنظر ماهوي، واجد پتانسيل فراواني براي موضوع سازي و مضمون پردازي است و دليل اين كم كاري و تغافل را در جاي ديگر بايد جست.
¤ نگاه ديگري كه به اين موضوع هست و مي توان در آن تأمل كرد و البته آن هم گزاره اثبات شده اي نيست، اين است كه: نمونه هاي رمان انقلاب در دسترس و پيش چشم نويسنده ها نبود، درحالي كه براي ادبيات جنگ نمونه هاي خوب ترجمه شده، خوانده شده و تجربه شده اي در جامعه موجود بود و نويسنده براي دست به كار شدن براي خلق اثر ادبي با موضوع و درون مايه انقلاب الگوي خوبي در اختيار داشت. مدعيان اين نظر «بينوايان» ويكتورهوگو از فرانسه و «جنگ و صلح» تولستوي از روسيه را الگوهاي بي نظيري براي رمان جنگ برمي شمارند كه سال هاست در اختيار اهالي ادبيات قرار گرفته است كه وجود اين آثار مي توانسته نمونه هاي نابي براي قلم زدن اهالي ادبيات باشد. البته اين نگاه به موضوع هم نمي تواند خيلي قابل دفاع باشد چراكه هر دو عرصه به لحاظ بسياري از موتيف هاي شكل دهنده و شايد حتي عناصر ژانري از جمله آرمان خواهي، عدالت طلبي، حق جويي، ايثار و فداكاري، نوعدوستي و فضايل انساني ديگري از اين دست، اشتراكات فراواني دارند و نبودن نمونه و الگو در عرصه «ادبيات انقلاب» نمي تواند دليل چندان روشني براي كم تعداد بودن آثار در اين حوزه باشد، چراكه نمونه هاي موجود در عرصه «جنگ» با وجود اشتراكاتي كه بيان شد، نياز نويسنده را براي دست يابي به الگو و نمونه برطرف مي كند و اصلاً هنر يعني خلق و خلاقيت. مگر نبود الگو مي تواند دليلي بر نبود نمونه بومي اثر ادبي انقلابي باشد؟! به هرحال درباره دلايل رونق بيشتر «ادبيات دفاع مقدس» نسبت به ادبيات موسوم به «ادبيات انقلاب» نظرگاه هاي متعددي وجود دارد كه اگر در اين حوزه پژوهشي جامع و جدي صورت گيرد، نتيجه حاصل از آن شايد بتواند موانع احتمالي موجود در شكفتن و باليدن اين نوع ادبي را از سر مسير اهل قلم بردارد و باز به نقل به مضمون از منتقد ارجمند- احمد شاكري- «شايد اصلاً نتيجه اين تحقيق، اين باشد كه ادبيات دفاع مقدس وارد ادبيات انقلاب شود. هم چنان كه هم اكنون هم عده اي معتقدند، «ادبيات دفاع مقدس» ادامه و ذيل «ادبيات انقلاب» است نه مقوله اي در تباين با آن. چون جوهره ادبيات انقلاب و دفاع هر دو، يكي است. يعني ادبياتي كه خواستار انقلاب به مفهوم تحولات ديني و حاكميت آن بوده، يك خاستگاه دارد و خاستگاهش دين و نيز مذهب است. اين دو به لحاظ تجربه زيبايي شناسي، به لحاظ دغدغه هاي ايدئولوژيك، به لحاظ آرمان خواهي و نيز ورود شخصيت هاي نو و بكر به جهان داستاني به لحاظ زبان و اتمسفر باهم مشتركند و شايد اصلاً تأكيد و اصرار بر وضع دو اصطلاح ادبيات انقلاب و ادبيات دفاع چندان ضرورتي نداشته باشد.»
 

 



به بهانه اقدام جمهوري آذربايجان در جعل هويت «نظامي» شاعر ايراني
خصومت ديگران ، غفلت ما

ليلا كريمي
برخي از كشورهاي همسايه از دير باز در تلاش هستند كه مشاهير و بزرگان ادب پارسي را كه در قلمرو فرهنگي ايران بودند را منتسب به خود كنند و در اين راستا تلاش هايي كرده اند . چندي پيش جمهوري آذربايجان در اقدامي عجيب تنديس نظامي گنجوي شاعر ايراني را با جعل هويت ،به كشور ايتاليا تقديم كرد . قائم مقام بين الملل سازمان ميراث فرهنگي كشور اقدام اخير جمهوري آذربايجان را نامناسب خواند و گفت : توقع بيشتري از كارشناسان دو كشور ايتاليا و آذربايجان داشتيم كه جايگاه نظامي به عنوان يك شاعر پارسي گوي كه با عشق به ايران از دنيا رفت را فراموش نكنند. اين در حالي است وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي سال گذشته در جهت توسعه مناسبات فرهنگي ميان ايران و جمهوري آذربايجان ؛ به باكو سفر كرد و دو طرف بر تعاملات فرهنگي تاكيد نمودند.
حجت الاسلام ادبي،رئيس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي درباره واكنش مسئولان فرهنگي كشور در باره جعل هويت شاعران ايراني كه بارها از سوي برخي كشورهاي همسايه تكرار شده است، گفت : ما در مقابله با اين اقدام همچون برادر بزرگ تر عمل مي كنيم و از مسئولان اين كشورها مي خواهيم جايگاه هويت ايران و مفاخر ايراني را براي خود دوباره بازخواني كنند، ما امروز به آرامش فرهنگي نياز داريم و سعي داريم علاوه بر اعتراضات ديپلماتيك با اقدامات فرهنگي و تعاملي اين مباحث را حل و فصل كنيم .
همچنين انجمن فرهنگي ايران - ايتاليا نيز در بيانيه اي با اعتراض به اقدام جمهوري آذربايجان و جعل هويت شاعر ايراني اين اقدام را ناآگاهي باكو و رم در قبال مفاخر فرهنگي ايراني عنوان كرده است .
شايد به نظر برسد در نگاه اول نظامي گنجوي براي گنجه بوده است و يا رودكي منتسب به سمرقند است و مولوي، بلخي است ، سنايي اهل غزنه است اما همه اين اسامي كه در امتداد اسم شاعران آمده است ؛ شهرهايي بوده است كه سال ها پيش از ايران جدا شده اند و الان جزو كشورهاي همسايه است و كشورهاي ديگر با استناد به نام شهرهاي اين شاعران نمي توانند اين شاعران سرزمين ادب دوست ايران را به خود منسوب كنند . همان گونه كه حكيمان و فيلسوفاني چون خوارزمي، فارابي، ناصرخسرو، ابوعلي سينا را كه آثارشان را به زبان فارسي نوشته اند را جزو قلمروي فرهنگي و ميراث فرهنگي ايران زمين مي دانيم .
به قول حسن انوشه استاد دانشگاه ، سهولت رفت و آمد مردمان سه كشور فارسي زبان ايران، تاجيكستان و افغانستان در گذشته ، سبب مي شد كه مردمان اين سرزمين ها اندوخته هاي فرهنگي خود را به آساني به يكديگر انتقال دهد و بر ذخاير يكديگر بيفزايند.
نظامي اگرچه بر اساس گفته هاي تاريخ نويسا ن در شهر گنجه مي زيسته است و در همين شهر وفات يافت. اما بايد گفت در هيچ جا نظامي برترك بودن خود تأكيد نكرده است . استفاده از واژگان تركي در كل آثار او ناچيز است و در آثارش واژگان يوناني نيز ديده مي شود.
در يكي از اشعارش آورده است كه :
به تفرش دهي هست تا نام او
نـــظامــي از آنـــجا شــده نامجو
و شيخ بهايي نيز در اشعارش به آن اشاره كرده است .
ز اهل تفرش است آن گوهر پاك
ولي در گنجه چون گنج است در خاك
جالب است كه بدانيد نظامي گنجوي زاده شهر گنجه در آذربايجان كنوني بود كه در آن زمان مردمان ايراني در آن زندگي مي كردند. در تاريخ و اسنادي كه در مورد آذربايجان نوشته شده است ، و گفته مي شود به خاطر غرض هاي سياسي نظامي گنجوي را آذربايجاني خوانده اند و پيش از آن همه او را شاعر پارسي مي شناختند و مردمان شهرهاي آن دوران پارسي بودند. در يك زمان تمامي دانشنامه ها و لغتنامه ها در روسيه او را پارسي و ايراني مي دانستند و تنها اول دانشنامه بزرگ شوروي به خاطر مقاصد سياسي دست به جعل تحريف تاريخ زد.
ايگور ميخائيلوويچ دياكانوف (نويسنده كتاب ماد و كتابهاي تاريخي) شرق شناس معروف در آخرين كتاب خود به نام : «كتاب زندگي نامه» به اين موضوع اشاره مي كند كه نظامي گنجوي آذربايجاني نبود بلكه شاعر پارسي(ايراني) بود، و هرچند در شهر گنجه در آذربايجان مي زيست ولي در آن زمان مانند بسياري از شهرهاي آن منطقه، مردمان آنجا ايراني تبار بودند.(دياكانوف-كتاب يادداشتهاي زندگي-صفحه 730-731)
همچنين در سال 1988 نيز يكي از دانشمندان شوروي به نام ميخائيل كاپوستين در مقاله اي چنين نوشت:
«نظامي گنجوي يكي از بزرگ ترين متفكران و شاعران بزرگ
قرون وسطي كه از افتخارات ادبيات فارسي ايران مي باشد، هيچ ربطي با فرهنگ آذربايجان ندارد، و آذربايجاني ها بيهوده تلاش مي كنند او را از آن خود سازند و آذربايجاني اش معرفي نمايند. به اين دليل كه در زمان نظامي در آن ديار آذربايجانيها وجود نداشتند.»
شايسته است امروز بيش از پيش رايزنان فرهنگي ، مفاخر ايران را به دنيا معرفي كنند و به تقويت پيوندهاي فرهنگي اهتمام بيشتري ورزند. خردمندان كشورهاي منطقه و همسايگان ايران به ويژه كشور آذربايجان در پي اشتراكات فرهنگي اند. اين اشتراكات ، بايد مايه قوت پيوند ها و دوستي قرار گيرد و نه اقدامات و انحرافات و افتراق هايي كه ملت ها را از هم دور مي كند.
با يك شعر نظامي گنجوي اين بحث را به پايان مي بريم :
هر كه تو بيني ز سپيد و سياه
بر سركاري است درين كارگاه
جغد كه شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ويرانه در
هر كه درين پرده نشانيش هست
درخور تن قيمت جانيش هست
--------------------
منابع :
http://www.azargoshnasp.net
http://azargoshnasp.net
http://fa.wikipedia.org









 



درنگي بر «رباعي» شاعران گيلاني

فرامرز محمدي پورلنگرودي
¤يك
رباعي از اصيل ترين قالب هاي شعر فارسي است كه از زمان رودكي مورد توجه شاعران ايراني قرار گرفت يكي به سبب ثبت لحظه هاي زودگذر شاعرانه و ديگري داشتن درون مايه عارفانه، عاشقانه و فلسفي و شايد هم اقبال شاعران پارسي گوي را بتوان در ظرفيتي كه قالب رباعي براي بيان بسياري از موضوعات گوناگون دارد اشاره كرد و در اين رهگذر عنايت شعراي گيلاني نيز از ديرباز به «رباعي» نشان دهنده تنوع مضمون و محتوي است كه برگي از اين فصل را برگيريد و به بازخواني بنشينيد سرشار از شكوفايي را احساس مي كنيد وقتي «حكيم فياض لاهيجي» فيض نسيم را روشني مي خواند:
هر چند كه غايب است آن گل زچمن
از فيض نسيم اوست گلشن، گلشن
هر چند كه در ابر، نهان باشد- هست
از پرتو آفتاب، عالم- روشن
¤دو
اگر «پيوند مصارع» را يكي از فرآيند بارز رباعي بدانيم و اين پيوند بتواند انديشه شاعر را به مقصد برساند بي ترديد آنچه به تصوير كشيده مي شود اثرگذار و ماندگار خواهد بود.
و «محمد صالح رافع لاهيجي» از شعراي دوره خان احمد گيلاني در اين رباعي پيوند مصارع و انديشه را به زيبايي نقاشي كرده است:
ابناي جهان اگر چه با هم يارند
از ياري يكديگر همه بيزارند
از پيچ و خم جاده ها- معلوم است
كاين خلق جهان، چگونه كج رفتارند
و يا اين رباعي از «فدايي لاهيجي» شارح «گلشن راز» شبستري:
گر چشم گشايم به جمال تو خوش است
ورديده ببندم به خيال تو خوش است
هيچ از تو به جز فراق تو ناخوش نيست
آن نيز به اميد وصال تو خوش است
و شاهد مثالي از شعراي معاصر گيلاني:
پرديس پر از صداي مان خواهد بود
نوراني ربناي مان خواهد بود
تا دست خداست در جماعت جاري
ابليس به زير پاي مان خواهد بود
«محمد ابراهيم سميع»
سجاده نشين عطر نابي، اي عشق
همرنگ دعاي مستجابي، اي عشق
با دست دعا، فراتر از دسترسي
پرواز بلند آفتابي، اي عشق
«سيدمحمد عباسيه كهن»
هر چند كه توشه اي نه لايق دارم
در طاعت حق سوء سوابق دارم
با اين همه نااميد و مأيوس نيم
برفضل خدا رجاء واثق دارم
«پشيمان گيلاني»
اي دوست قرين اشك و آهم نكني
در خانه ي دل چشم براهم نكني
از بخت بد خويش چنان مي ترسم
بر من گذري نيم نگاهم نكني
«حسن- علي محمودي»
سرلوحه ي باب آشنايي ست نماز
جا نمايه ي شعر پارسايي ست نماز
با جان گناهكار دربند، بگوي:
پرواز افق هاي رهايي ست نماز
«بهمن صالحي»
¤سه
بي ترديد نگاه اجمالي به رباعي شعراي گيلاني نشان مي دهد با نغز كلام، سادگي، صميمت و فرآيندهاي پند و اندرز مي توان برگ انديشه روشنايي را برگرفت و «نفس» خود را پيرايشي داد و اين رباعي از «ميررضي فاتح گيلاني» كه؛ بايد چشم طمع را نگشوده نگه داشت:
از روز ازل، رضا به تقدير شديم
صدجاسگ نفس را، گلوگير شديم
برخوان كسي چشم طمع نگشوديم
خورديم زبس گرسنگي، سير شديم
و نگاهي ديگر به خويشتن داري نفس؛ از «فكري گيلاني» كه در كتاب «رياض العارفين» اثر رضا قلي خان هدايت وي را سالكي رسته و موحدي به تحقيق پيوسته و رهروي صادق آورده اند:
تا از غم هر چه هست بي غم نشوي
تا خاك ره مردم عالم نشوي
تا قطع نظر از خودي خود نكني
اين نكته يقين بدان كه آدم نشوي
وباز «دوست محمد گيلاني» كه لطف اندك را مي طلبد:
تا چند ز تو بر دلم آزار رسد
جور و ستم و طعنه اغيار رسد
باري به همين خوشم، اگر از سر لطف
گاهي نظرت بر من بيمار رسد
و نمونه هايي از شاعران امروز سرزمين گيل و ديلم با المان به همين سادگي مي توان «نفسي» بهاري داشت:
در هر قدمي بهانه جوييم چرا؟
غافل ز خود و صفاي اوييم چرا؟
تا ديو ز پاكي درون مي ميرد
زنگار خطا ز تن نشوييم چرا؟
«فرامرز محمدي پور»
با عمر خودم چرا چنين تا كردم؟
اي عشق ببين چه بر سرم آوردم؟
چندي ست كه قد خميده در كوچه عمر
دنبال جواني خودم مي گردم
«روزبه فروتن پي»
از عشق اين جا، نشانه خوبي نيست
ديگر ماندن بهانه خوبي نيست
اين شهر عجيب سفله پرور شده است
بايد بروم، زمانه خوبي نيست
«اسماعيل محمدپور»
¤ چهار
با مرور و بازخواني فصلي از رباعي سرايي شعراي پيشين و امروز گيلان به اين نكته مي رسيم كه رباعي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران رويكرد تازه اي مي گيرد و شاعران معاصر فرصت بالنده اي به اين قالب شعر فارسي مي دهند و مضامين و مفاهيمي چون انقلاب، جبهه و جنگ، مسائل اجتماعي، مذهب، عرفان و... ظرافت رباعي را سرشار از واژه هاي ناب و لحظه هاي بكر مي كند و شواهدي كه مي آيد بالندگي و پويايي فكر و انديشه ماناي شاعران گيلاني، با جان بخشي دوباره به «رباعي» را پيش رو مي گذارد:
1- حماسه عاشورا:
در وسع زمين بنفشه و ياس نبود
جاي كسي از تبار احساس نبود
در دست زمين، ز دست بي آبي، باغ
مي مرد؛ اگر حضرت عباس نبود
«ابوالقاسم حسينجاني»
در بهت نگاه كربلا گل كردي
در خون خود اي خون خدا گل كردي
بعد از تو تمام غنچه ها خشكيدند
اما تو فراز نيزه ها گل كردي
«مجيد مرادي رودپشتي»
بي ياد تو در قنوت باشم- حاشا
دلواپس اشك و قوت باشم- حاشا
شرمندگي از گلوي سرخت كافي است
باز آيي و در سكوت باشم- حاشا
«جمشيد عباسي»
اين واقعه در جهان تماشايي بود
لبخند خدا به عشق و شيدايي بود
ميدان بلا كه كربلا نامش بود
ديديم هر آنچه بود زيبايي بود
«كريم رجب زاده»
2- فرهنگ شهادت:
چون لاله معطر است از خون كفنش
دستار شقايق است گلگون كفنش
يك عمر اگر برهنه سر كرد گذشت
خود خون شهيد ماست اكنون كفنش
«شيون فومني»
خمخانه گل، ز گام تو مي جوشد
امواج خزر، ز نام تو مي جوشد
اي منطق آفتاب، خون سه شهيد
در كالبد كلام تو مي جوشد
«غلامرضا رحمدل»
چون ابر كه بر لاله رخان مي گريد
بر غربت نام تان جهان مي گريد
يادآور چشم هاي گريان شماست
اين شمع كه بر مزارتان مي گريد
«محسن حسن زاده ليله كوهي»
از سخت ترين راه عبورت دادند
از معركه، ناگاه، عبورت دادند
آن شب كه دري به آسمان باز نبود
از روزنه ماه، عبورت دادند
«سيدضياءالدين شفيعي»
¤ پنج
همه لحظه هايي را كه گذشت مي توان با امعان نظر و ظرافت انديشي به اين نتيجه رسيد كه فصل رباعي در اشعار شعراي گيلاني بهاري است و روزبه روز به پويايي مي رسد وقتي مصرع چهارم در رباعي را ذهن خلاق شاعر مي شماريم شاعران ولايت جنگل و دريا هنوز كه هنوز است با توانايي وظرفيت شاعرانه اين ماندگاري را به مقصد مي رسانند و اين توانمندي يعني خيال هاي شمالي آفتابي تر مي درخشد:
در سينه روزگار مي ماني تو
از عشق به يادگار مي ماني تو
من مي روم از ياد درختان چون باد
با خاطره بهار مي ماني تو
«عبدالرضا رضايي نيا»
با هفته و ماه و سال من مي چرخي
در خلسه و شور و حال من مي چرخي
از قونيه تا غار حرا راهي نيست
مي چرخم و در خيال من مي چرخي
«ناصر حامدي»
يك لحظه به حال خويش مگذار مرا
بردار! از اين ميانه بردار مرا
يك عمر به ننگ عافيت تن دادم
اي عشق به دست درد بسپار مرا
«حميدرضا شكارسري»

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14