(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 22 تیر 1391 - شماره 20254

عاقبت تكاثرطلبي
ابزار ظلم و ظالمين نشدن
رزق نطلبيده
حزن عارضي در سلوك عارفان
آثار اعمال در قرآن(5)
دورويي و نفاق
ايمان و اطاعت، تنها عامل پيروزي بر دشمن


عاقبت تكاثرطلبي

قال الصادق(ع): مثل الدنيا كمثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشاً حتي يقتله.
امام صادق(ع) فرمود: دنيا مانند آب درياست هرچه تشنه از آن بيشتر بياشامد، تشنه تر مي شود، تا در نهايت او را از پاي درمي آورد.(1)
ـــــــــــــــــــــــ
1 اصول كافي، ج2، ص136
 


ابزار ظلم و ظالمين نشدن

امام علي بن الحسين(ع) در ضمن نامه اي به محمدبن شهاب زهري مي نويسد: آيا چنين نيست كه با فراخواني تو به دربار خود، مي خواهند تو را قطبي كنند تا آسياب مظالمشان را برمحور تو به گردش درآورند و پلي كنند تا از آن به سوي ظلم و ستم بر مردم عبور كنند و نردبان گمراهي خويش سازند و مبلغ روزگار سياه و به راه خود، بكشانندت؟ در دل تو نسبت به علماي حقيقي ترديد افكنده و به وسيله تو دل مردم نادان را به خود جلب كنند. مقرب ترين وزيران و نيرومندترين معاونان و ياران آنان، كمتر از تو مفاسدشان را درنظر مردم توجيه كرده و خاصه و عامه را به دربار آنان مي كشانند. چه مزد ناچيز و اندكي در برابر بهره سرشاري كه از تو مي برند، به تو مي دهند. آبادي مختصري كه در زندگي تو پيش مي آورند، چه ضربه سختي بر بنياد هستي و انسانيت و زندگي جاودان تو مي زنند. تو خود بايد خود را بپايي، ديگري نيست كه تو را بپايد بايد خود را، به عنوان كسي كه به زودي مورد بازخواست الهي قرار خواهد گرفت، حسابرسي و مواخذه كني.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج75، ص132
 


رزق نطلبيده

پرسش:
رزق نطلبيده چيست و كار و تلاش انسان براي امر معاش و گذران زندگي در اين رابطه چه جايگاهي دارد؟ لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد.
پاسخ:
براساس آموزه هاي وحياني، بعضي از روزي هاي مادي و معنوي بدون هيچ گونه كوشش و تلاشي از سوي انسان به او ارزاني مي شود و به منزله سرمايه كسب روزي آدميان به شمار مي رود. به عنوان نمونه عقل و هوش و استعداد، توانايي و سلامت جسماني، تابش خورشيد و بارش باران، حاصلخيزي خاك، هواي سالم براي تنفس و... از اين جمله اند. لطف و حكمت خداوند بر آن قرار گرفته است كه پيش از هرگونه سعي و تلاشي از جانب آدميان، سرمايه هاي اوليه اي از قبيل موارد فوق در اختيار انسان قرار گيرد تا با استفاده صحيح از اين ارزاق خدادادي، به دنبال روزي خود روانه شود. در واقع مي توان گفت كه اين ارزاق به دنبال انسان ها هستند، نه انسان ها به دنبال آنها و آنها طالب انسان ها هستند نه انسان ها طالب آنها. بدون ترديد يكي از مصاديق «رزق طالب» كه در پاره اي از روايات به آنها اشاره شده است، همين نوع از ارزاق است. امام صادق(ع) در اين زمينه فرمود: رزق بر دو نوع است: يك نوع از آن به صاحبش مي رسد گرچه آن را طلب نكند. اما نوع ديگر به طلب انسان وابسته است. نوع اول كه براي انسان تقدير شده در هر حال به او خواهد رسيد، گرچه براي بدست آوردنش تلاش نكند اما نوع دوم كه با سعي انسان براي او مقدر شده، سزاوار است كه انسان از راههاي حلال آن را به دست آورد. (الفصول المهمه، حر عاملي، ج1، ص 273).
البته اگر چه كار و تلاش انسان در كسب اين ارزاق نطلبيده موثر نيست، اما در حفظ و نگهداري و استفاده بهينه از آنها قطعا موثر است. انسان مي تواند با تلاش و تدبير خود، از امكانات خدادادي به خوبي استفاده كرده و بازده آنها را افزايش دهد و يا برعكس با بي تدبيري و تنبلي خود، آنها را هدر داده و باعث تضييع آنها شود.
در هر صورت كار و تلاش انسان در مورد ارزاق از پيش آماده، علت مبقيه است و در مورد ارزاق حاصله در آينده، علت محدثه.
 


حزن عارضي در سلوك عارفان

(بدان اي سالك طريق حق!) موحدين، اولياي خدا، عرفاي كامل چون از شر نفس رسته به حق رسيده اند، از طرف خود آسوده اند. حزن، تشويش، طلب، حالت انتظار ندارند، چيزي كه موجب حزن باشد در وجود آنها نيست اما چون با خلق در تماس هستند ممكن است اعمال و گفتار ديگران آنها را محزون و متحزن سازد. مشي غلط، عمل خلاف، غصب حق، حكم باطل، حرف بيجا، گفتار ناصواب، تصور واهي، شخص را در هر مقامي كه باشد اگر قادر بر دفع آن نباشد محزون و متأثر خواهد كرد. علي(ع) در خطبه 208 نهج البلاغه مي فرمايد: «چشم خاشاك رفته ام را بر هم نهادم، و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم و براي فرو نشاندن خشم صبر كردم و به چيزي كه از حنظل تلخ تر و براي دل از كاردهاي بزرگ دردناك تر بود» اين بيان به جهت غضب حق ايراد شده حزن اميرالمؤمنين به سبب سوءرفتار خلق است. اين عارضه از ناحيه خلق است كه موجب تحزن شده است. رسول خدا از اعمال كفار و سوءرفتار آنها با مومنين محزون و متاثر گرديد وحي رسيد «برايشان محزون مباش از مكر آنها غم و اندوه بر خود راه مده» (نحل-127)
عارف كامل و سالك موحد در جريان كاري كه قصد انجام آن را دارد به معارض برخورد مي كند معارض به حال عارف واقف نيست و به سوءرفتار خود توجهي ندارد نمي داند اعمالش، گفتارش، دور از صواب است، با عمل عارف به معارضه برمي خيزد، اگر شخص عارف از عدم موفقيت خود نگراني ندارد در ظاهر نسبت به حال معارض كه عملش دور از صواب است قطعا محزون و متأسف است. بي اعتنايي شاگرد نسبت به دستور معلم، سر باز زدن از انجام تكاليف، عدم امتثال امر استاد نمونه هايي از معارضات قصود است... حزن رسول اكرم(ص) نسبت به عمل كفار از همين قبيل است. ازمسارعت آنها در كفر و عدم امتثال امر حق محزون مي گردد، خطاب مي رسد: «اي محمد آنهايي كه تمرد امر تو نموده به سرعت رو به كفرمي روند عمل آنها تو را محزون نسازد.»(آل عمران-176)
(سالك) موحد حكم حق را از باطل تميز مي دهد، خطا و صواب را تشخيص مي دهد، اگر او بين عده اي نادان گرفتار گردد، حكمي در آنجا عنوان گردد او نظر بدهد قطعا با نظر او مخالفت مي شود، اين مخالفت شخص موحد (سالك) را ناراحت مي كند، اين ناراحتي قهري است پيش مي آيد ولو اينكه شخصي موحد سكوت اختيار كند... اولياي خدا در تمام مدت عمر با اين نوع اعتراضات روبه رو بوده اند. آن حزني كه براي اولياي خدا از اين نوع اعتراضات حاصل است تحزن براي اعتراضات بر احكام (الهي) است.(1)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مقامات معنوي، محسن بينا، ج1، ص 99
 


آثار اعمال در قرآن(5)

دورويي و نفاق

علي كامران
در قسمتهاي اول تا چهارم اين سلسله مطالب، مباحث: گناه، خودپسندي و تكبر، مكر و حيله و مال حرام مورد بحث و بررسي قرار گرفت.
در مطلب حاضر، نويسنده كوشيده است با استفاده از آيات قرآن، روايات ائمه اطهار(عليهم السلام) و تفسير مفسران بزرگ به بررسي رذيله «دورويي و نفاق» و آثار و عواقب دنيوي و اخروي ، انفسي و آفاقي آن بپردازد.
در آغاز سوره بقره، خداوند متعال سه آيه را به ويژگي هاي پرهيزكاران (آيات5 تا3)، دو آيه را به خصوصيات كفار(آيات7و 6) و پس از آن سيزده آيه را به مشخصات دورويان و منافقان اختصاص داده است (آيات 20تا8).
علاوه بر آن، يك سوره به نام منافقون نازل فرموده است و در آيات بسياري از قرآن نيز درباره بيماري مهلك دورويي و نفاق و نشانه هاي دورويان و منافقان اشاره هاي متعددي را بيان فرموده است.
اين همه سفارش و گزارش از احوال دورويان و منافقان، حاكي از خطر مهلك بيماري دورويي و نفاق و آثار مخرب آن در زندگي: فردي، اجتماعي، دنيوي و اخروي مبتلايان به دورويي و نفاق است.
زمينه هاي پيدايش دورويي و نفاق
وقتي عده اي نتوانند با مسلك، مرام، دين، مذهب و يا حكومتي كنار بيايند و آن را نپذيرند و از طرف ديگر به دلايل متعدد نتوانند و يا نخواهند هم كه با آن به مخالفت برخيزند و آن را رد كنند يا اخلاص و شهامت و قدرت و جرأت بر مخالفت صريح نداشته باشند، در ظاهر خود را موافق اين مرام و دين و مذهب و حكومت و... نشان مي دهند اما در باطن با آن به مخالفت برمي خيزند و داراي چهره دوگانه اي در عرصه شخصيت خويش مي شوند!
چنين كساني به دليل اينكه در متن و بطن جامعه زندگي مي كنند، وابستگي هاي نسبي سببي، شغلي و فرهنگي، اقتصادي، سياسي، اجتماعي و... با امت اسلامي مي دارند و از سوي ديگر، ظاهرساز و حقه باز هم هستند، مي توانند خود را در جمع مؤمنان پنهان كنند و به تخريب ايمان مردم و روح معنوي جامعه بپردازند.
قرآن كريم براي شناخت دورويان و منافقان نشانه هاي دقيق و روشن به مؤمنان ارائه فرموده است تا در عرصه قرون و اعصار، صف اين بيماردلان خطرناك از صف مؤمنان مخلص جدا شود.
معرفي منافقين
مفسر تفسير نمونه در اين باره نوشته است:
قرآن نخست تفسيري از خود نفاق دارد، مي فرمايد: «بعضي از مردم هستند كه مي گويند: به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم در حالي كه ايمان ندارند» (و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمومنين).
آنها اين عمل را يك نوع زرنگي و به اصطلاح تاكتيك جالب، حساب مي كنند: «آنها با اين عمل مي خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند» (يخادعون الله والذين آمنوا).
«در حالي كه تنها خودشان را فريب مي دهند اما نمي فهمند» (و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون).
آنها با انحراف از راه صحيح و صراط مستقيم، عمري را در بيراهه مي گذرانند تمام نيروها و امكانات خود را بر باد مي دهند و جز ناكامي و شكست و بدنامي و عذاب الهي بهره اي نمي گيرند.
نفاق بيماري روحي است
آنگاه، قرآن در آيه بعد به اين واقعيت اشاره مي كند كه نفاق در واقع يك نوع بيماري است. انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد، هماهنگي كامل در ميان روح و جسم او حكمفرما است؛ چرا كه ظاهر و باطن، روح و جسم همه مكمل يكديگرند.
اگر مؤمن است، تمام وجود او فرياد ايمان مي كشد و اگر منحرف شود، باز هم ظاهر و باطن او نشان دهنده انحراف است، اين دوگانگي جسم و روح درد تازه و بيماري اضافي است، اين يك نوع تضاد، ناهماهنگي و از هم گسستگي است كه حاكم بر وجود انسان مي شود.
خداوند مي فرمايد: «در دل هاي آنها بيماري خاصي است.» (في قلوبهم مرض).
اما از آنجا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيري قرارگرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مي رود.
و يا به تعبير ديگر تراكم اعمال و افكار انسان در يك مسير، آن را پررنگ تر و راسخ تر مي سازد، قرآن اضافه مي كند: «خداوند هم بر بيماري آنها مي افزايد» (فزاد هم الله مرضاً).
و از آنجا كه سرمايه اصلي منافقان، دروغ است تا بتوانند، تناقض ها را كه در زندگيشان ديده مي شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مي فرمايد: «براي آنها عذاب اليمي است به خاطر دروغ هايي كه مي گفتند» (و لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون).
داعيه اصلاح طلبي دروغين دارند
پس از آن، به ويژگي هاي آنها اشاره مي كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبي است در حالي كه مفسد واقعي همانها هستند مي فرمايد: «هنگامي كه به آنها گفته شود: در روي زمين فساد نكنيد، مي گويند: ما فقط اصلاح كننده ايم»! (واذا قيل لهم لاتفسدوا في الارض قالو انما نحن مصلحون).
ما برنامه اي جز اصلاح در تمام زندگي خود نداشته و نداريم!
منافقين فاسدند
اما قرآن در آيه بعد مي فرمايد: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اي جز فساد ندارند ولي خودشان هم نمي فهمند»! (الا انهم هم المفسدون و لكن لايشعرون.)
بلكه اصرار و پافشاري آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه هاي زشت و ننگين، سبب شده كه تدريجاً گمان كنند، اين برنامه ها مفيد، سازنده و اصلاح طلبانه است، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره كرديم، گناه اگر از حد بگذرد، حس تشخيص را از انسان مي گيرد، بلكه تشخيص او را واژگونه مي كند، و ناپاكي و آلودگي به صورت طبيعت ثانوي او درمي آيد.
منافقين به مؤمنان مخلص تهمت ساده لوحي مي زنند
نشانه ديگر اين كه: آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه، ساده لوح و خوش باور مي پندارند، آن چنان كه قرآن مي فرمايد: «هنگامي كه به آنها گفته مي شود: ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاي مردم ايمان آورده اند، مي گويند: آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم»؟ و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا انومن كما آمن السفهاء).
و به اين ترتيب، افراد پاكدل، حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر(ص) و محتواي تعليمات او، سر تعظيم فرود آورده اند به سفاهت متهم مي كنند و شيطنت و دورويي و نفاق را دليل بر هوش و عقل و درايت مي شمارند، آري در منطق آنها عقل، جايش را با سفاهت عوض كرده است!
لذا قرآن در پاسخ آنها مي فرمايد: «بدانيد سفيهان واقعي اينها هستند اما نمي دانند» (الا انهم هم السفهاء ولكن لايعلمون).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگي خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهي به رنگ آن گروه درآيد و به جاي تمركز و وحدت شخصيت، دوگانگي و چندگانگي را پذيرا گردد، استعداد و نيروي خود را در طريق شيطنت و توطئه و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمارد؟!
منافقين هر روز به رنگي درمي آيند!
سومين نشانه آنها اين است كه هر روز، به رنگي درمي آيند و در ميان هر جمعيتي با آنها هم صدا مي شوند، آن چنان كه قرآن مي فرمايد: «هنگامي كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مي گويند ايمان آورديم» (و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا).
ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم، از جان و دل اسلام را پذيرا گشته ايم و با شما هيچ فرقي نداريم!
«اما هنگامي كه با دوستان شيطان صفت خود، به خلوتگاه مي روند مي گويند ما با شمائيم»!(و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم).
منافقين مؤمنان را مسخره مي كنند
«و اگر مي بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مي كنيم ما مسخره شان مي كنيم»! (انما نحن مستهزون).
ما بر افكار و اعمالشان در دل مي خنديم، مي خواهيم كلاه بر سرشان بگذاريم، دوست ما و محرم اسرار ما و همه چيز ما شمائيد!
سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مي فرمايد: «خدا آنها را مسخره مي كند» (الله يستهزي بهم).
«و خدا آنها را در طغيانشان نگه مي دارد تا به كلي سرگردان شوند» (و يمدهم في طغيانهم يعمهون).(1)
آخرين آيه مورد بحث، سرنوشت نهائي آنها را كه سرنوشتي است بسيار غم انگيز، شوم و تاريك چنين بيان مي كند:
منافقين گمراه شده اند!
«آنها كساني هستند كه در تجارتخانه اين جهان، هدايت را با گمراهي معاوضه كرده اند» (اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدي).
و به همين دليل، «تجارت آنها سودي نداشته» بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم). «و هرگز روي هدايت را نديده اند» (و ما كانوا مهتدين).
ريشه هاي نفاق در امت اسلامي
هنگامي كه انقلابي در محيطي روي مي دهد- مخصوصا انقلابي همچون انقلاب اسلام كه برپايه هاي حق و عدالت قرار داشت- مسلما منافع گروهي غارتگر، ظالم و خودكامه به خطر مي افتد، آنها نخست با تمسخر و استهزاء و سپس با استفاده از نيروي مسلح، فشار اقتصادي، تبليغات مستمر اجتماعي، سعي مي كنند انقلاب را در هم بشكنند.
اما هنگامي كه نشانه هاي پيروزي انقلاب بر همه قدرت هاي محيط آشكار شود گروهي از مخالفان تاكتيك و روش عملي خود را تغيير داده، ظاهرا تسليم مي شوند اما در واقع يك گروه زيرزميني مخالف را تشكيل مي دهند.
اينها كه به خاطر داشتن دو چهره مختلف، منافق ناميده مي شوند، (2) خطرناك ترين دشمنان انقلاب اند؛ زيرا موضع آنها كاملا مشخص نيست، تا مردم انقلابي آنها را بشناسند و از خود طرد كنند، بلكه در لابلاي صفوف مردم پاك و راستين و حتي گاهي در پست هاي حساس نفوذ مي كنند.
انقلاب اسلام، نيز در برابر چنين گروهي قرار گرفت، يعني تا زماني كه پيامبر اسلام(ص) از «مكه» به «مدينه» هجرت نكرده بود، مسلمانان حكومتي تشكيل نداده بودند.
اما پس از ورود پيامبر(ص) به «مدينه»، نخستين پايه حكومت اسلامي گذارده شد، و پس از پيروزي در جنگ «بدر»، اين مسئله آشكارتر گشت، يعني رسما حكومت و دولتي كوچك اما قابل رشد تشكيل گرديد.
اينجا بود كه منافع بسياري از سردمداران «مدينه» مخصوصا يهود كه در آن زمان مورد احترام عرب ها بودند به خطر افتاد، احترام يهود در آن زمان بيشتر به خاطر اين بود كه اهل كتاب و مردمي نسبتا با سواد، و از نظر وضع اقتصادي، پيشرفته بودند و همانها بودند كه پيش از ظهور پيامبر(ص) بشارت چنين ظهوري را مي دادند.
افراد ديگري هم در «مدينه» بودند كه داعيه رياست و رهبري مردم داشتند، ولي با هجرت رسول خدا حساب ها به هم خورد، سران ظالم و خودكامه و اطرافيان غارتگر آنها ديدند، توده هاي مردم به سرعت به پيامبر(ص) ايمان مي آورند، حتي خويشاوندان خودشان، آنها بعداز مدتي مقاومت ديدند چاره اي نيست جز اين كه ظاهرا مسلمان شوند؛ زيرا نواختن كوس مخالفت و قرار گرفتن در جبهه مقابل، علاوه بر مشكلات جنگ و صدمه هاي اقتصادي خطر نابودي آنها را دربرداشت به ويژه اين كه عرب تمام قدرتش قبيله او بود و قبيله هاي آنها غالبا از آنان جدا شده بودند.
روي اين اصل، راه سومي انتخاب كردند و آن اين كه ظاهرا مسلمان شوند و در خفا نقشه درهم شكستن اسلام را طرح ريزي كنند.
كوتاه سخن اين كه بروز «نفاق» در يك اجتماع معمولا معلول يكي از دو چيز است: نخست پيروزي و قدرت آئين انقلابي موجود و تسلط آن براجتماع و ديگري ضعف روحيه و فقدان شخصيت و شهامت كافي براي رويارويي منافقين با حوادث سخت.
لزوم شناخت منافقين
بدون شك، نفاق و منافق، مخصوص عصر پيامبر(ص) نبوده است و درهر جامعه اي اين برنامه و گروه وجود دارند، منتها بايد براساس معيارهاي حساب شده اي كه قرآن براي آنها به دست مي دهد شناسايي شوند، تا نتوانند زيان و يا خطري ايجاد كنند، در آيات گذشته و همچنين سوره «منافقين» و روايات اسلامي نشانه هاي مختلفي براي آنها ذكر شده است (3) از جمله:
نشانه هاي منافقين
1- هياهوي بسيار و ادعاهاي بزرگ، و خلاصه گفتار زياد و عمل كم و ناهماهنگ.
2- درهر محيطي رنگ آن محيط را گرفتن و با هر جمعيتي مطابق مذاق آنان حرف زدن، با مؤمنان «امنا» گفتن و با مخالفان «انا معكم»!
3- حساب خود را از مردم جدا كردن، و تشكيل انجمن هاي سري، و مرموز دادن با نقشه هاي حساب شده.
4- خدعه، نيرنگ و فريب و دروغ و تملق و چاپلوسي، پيمان شكني و خيانت.
5- خود برتربيني و مردم را ناآگاه، سفيه و ابله قلمداد كردن و خود را عاقل و هوشيار دانستن.
خلاصه، دوگانگي شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاي گوناگوني در عمل و گفتار و رفتار فردي و اجتماعي آنها دارد كه به خوبي مي توان آن را شناخت.
چه تعبير زيبايي دارد قرآن در آياتي كه خوانديم مي فرمايد: في قلوبهم مرض: «آنها دل هاي (روح هاي) بيمار دارند» چه بيماري از دوگانگي ظاهر و باطن بدتر؟ و چه بيماري از خود برتربيني و يا نداشتن شهامت براي رويارويي با حوادث دردناك تر؟
ولي همان گونه كه بيماري قلبي را هرچند پنهان است نمي توان به كلي مخفي كرد بلكه نشانه هاي آن در چهره انسان و تمام اعضاي بدن آشكار مي شود، بيماري نفاق نيز همين گونه است كه با تظاهرات مختلف قابل شناخت مي باشد.(4)
وسعت معني نفاق
گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بي ايماني است كه ظاهراً در صف مسلمانانند، اما باطناً دل در گرو كفر دارند، ولي نفاق معني وسيعي دارد كه هرگونه دوگانگي ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مي شود هرچند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان «رگه هاي نفاق» نام مي بريم.
مثلاً در حديثي آمده است: «سه صفت است در هر كس باشد منافق است هرچند روزه بگيرد، نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: 1- كسي كه در امانت خيانت مي كند، 2- كسي كه به هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد، 3- كسي كه وعده مي دهد و خلف وعده مي كند.» (5)
مسلماً اين گونه افراد، منافق به معني خاص نيستند، ولي رگه هايي از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصاً درباره رياكاران امام صادق(ع) فرموده اند: «ريا و ظاهرسازي، درخت (شوم و تلخي) است كه ميوه اي جز شرك خفي ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است.»(6)
سخن اميرمؤمنان علي(ع) درباره منافقان
«اي بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزكاري سفارش مي كنم، و از منافقان برحذر مي دارم، زيرا آنها گمراه و گمراه كننده اند، خطاكار و به خطا اندازند، به رنگ هاي گوناگون درمي آيند، به قيافه و زبان هاي متعدد خودنمايي مي كنند از هر وسيله اي براي فريفتن و در هم شكستن شما استفاده مي كنند، و در هر كمينگاهي به كمين شما مي نشينند، بد باطن و خوش ظاهرند، و در نهان براي فريب مردم گام برمي دارند، از بيراهه ها حركت مي كنند، و گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما كردارشان دردي است درمان ناپذير، به رفاه و آسايش مردم حسد مي ورزند و (اگر به كسي) بلايي وارد شود خوشحال مي شوند، اميدواران را مأيوس مي كنند، در هر راهي كشته اي دارند، در هر دلي راهي و در هر مصيبتي اشك ساختگي مي ريزند، مدح و تمجيد را به يكديگر قرض مي دهند و انتظار پاداش و جزا مي كشند، اگر چيزي بخواهند اصرار مي ورزند، و اگر ملامت كنند پرده دري مي نمايند.»(7)
كارشكني هاي منافقان
نه تنها براي اسلام كه براي هر آئيني انقلابي و پيشرو، منافقان خطرناك ترين گروه اند، آنها در لابلاي صفوف مسلمانان نفوذ مي كنند و از هر فرصتي براي كارشكني استفاده مي نمايند.
گاهي مؤمنان راستين را كه بااخلاص تمام، سرمايه مختصري را در راه خدا انفاق مي كردند مورد استهزاء قرار مي دادند، چنان كه قرآن مي فرمايد: الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين في الصدقات والذين لا يحدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخرالله منهم و لهم عذاب اليم:
«آنها كه مؤمنان با اخلاص را به خاطر انفاق هاي (كوچك اما بي ريا) مسخره مي كنند، خداوند آنها را استهزا مي كند و عذاب دردناكي در انتظارشان است.»(8)
و گاهي در انجمن هاي سري خود، تصميم مي گرفتند، كمك هاي مالي خود را از ياران رسول خدا(ص) به كلي قطع كنند، تا از اطراف او پراكنده شوند، چنان كه در سوره «منافقون» آمده است: هم الذين يقولون لا تنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون:
«آنها مي گويند كمك هاي مالي خود را از كساني كه نزد پيامبرند قطع كنيد تا از پيرامون او پراكنده شوند، بدانيد خزائن آسمان و زمين از آن خدا است، ولي منافقان نمي دانند.»(9)
گاهي تصميم مي گرفتند كه پس از بازگشت از جنگ به «مدينه»، دست به دست هم بدهند و با استفاده از يك فرصت مناسب، مؤمنان را از «مدينه» بيرون كنند و مي گفتند: لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل:
«اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون خواهند كرد»! (01)
و زماني هم به بهانه هاي مختلف از قبيل جمع آوري محصول كشاورزي، از شركت در برنامه هاي جهاد، خودداري كرده و در شديدترين لحظات، پيامبر(ص) را تنها مي گذاشتند، و در عين حال وحشت داشتند كه پرده از رازشان برداشته شود و رسوا گردند.
به خاطر همين موضع گيري هاي بسيار خصمانه، در آيات زيادي از قرآن، آماج شديدترين حملات قرار گرفتند، و يك سوره در قرآن به نام سوره «منافقون» پيرامون وضع آنها نازل شده است.
در سوره هاي «توبه»، «حشر» و بعضي ديگر از سوره هاي قرآن نيز، مورد نكوهش فراوان قرار گرفته اند، از جمله سيزده آيه از آيات همين سوره «بقره» از صفات آنها و عواقب شومشان سخن مي گويد.
فريب دادن وجدان
مشكل بزرگي كه مسلمانان در ارتباط با منافقان داشتند اين بود كه از يك سو مأمور بودند هر كس اظهار اسلام مي كند، با آغوش باز از او استقبال كنند، و از تفتيش عقايد در مورد اشخاص خودداري نمايند.
از سوي ديگر، بايد مراقب توطئه هاي منافقان باشند، منافقاني كه با قيافه حق به جانب و به نام يك فرد مسلمان، گفتارشان مورد قبول افراد واقع مي شد، درحالي كه در باطن، سد راه اسلام و از دشمنان قسم خورده بودند!
اين گروه با پيش گرفتن اين راه، فكر مي كردند مي توانند خداوند و مؤمنان را براي هميشه فريب دهند، درحالي كه بدون توجه خود را فريب مي دادند.
تعبير به «يخادعون الله والذين آمنوا» (با توجه به معني مخادعه كه به معني نيرنگ و خدعه از دو طرف است) مفهوم دقيقي را ترسيم مي كند و آن اين كه آنها بر اثر كوردلي، اعتقاد داشتند: پيامبر اسلام(ص) يك خدعه گر است كه براي حكومت بر مردم، دين و نبوت را مطرح ساخته، و افراد ساده لوح نيز اطراف او جمع شده اند، لذا بايد در مقابل او به خدعه برخاست!، بنابراين از يك سو كار اين منافقين، خدعه و نيرنگ بود.
و از سويي ديگر درباره پيامبر بزرگ خدا نيز چنين اعتقاد غلطي داشتند.
اما جمله بعد (و ما يخدعون الا أنفسهم و ما يشعرون) هر دو پندار آنها را درهم مي كوبد.
از يك سو اثبات مي كند: تنها خدعه و نيرنگ از جانب خود آنها است و از سوي ديگر مي گويد: اين خدعه و نيرنگ نيز به خودشان بازمي گردد و نمي فهمند؛ چرا كه سرمايه هاي اصلي را كه خداوند براي نيل به سعادت در وجودشان آفريده، در مسير خدعه و فريب و نيرنگ بر باد مي دهند و دست خالي از هر خير و نيكي، با كوله باري از گناه، از دنيا مي روند.
البته، هيچ كس خدا را نمي تواند فريب بدهد؛ چرا كه او با خبر از آشكار و نهان است، بنابراين تعبير به «يخادعون الله» يا از اين نظر است كه خدعه و نيرنگ با پيامبر و مؤمنان، همچون خدعه و نيرنگ با خدا است. (در موارد ديگري از قرآن نيز ديده مي شود كه خداوند براي تعظيم پيامبر و مؤمنان خود را در صف آنها قرار مي دهد).
و يا اين كه بر اثر عدم شناخت صفات خدا، با افكار كوتاه و ناقص خود، به راستي فكر مي كردند ممكن است چيزي از خدا پنهان بماند و نظير آن نيز در بعضي ديگر از آيات قرآن ديده مي شود.
به هر حال، آيه فوق، اشاره روشني به مسئله فريب وجدان دارد و اين كه بسيار مي شود انسان منحرف و آلوده، براي رهايي از سرزنش و مجازات وجدان، در برابر اعمال زشت و انحرافي دست به فريب وجدان خويش مي زند، و كم كم براي خود اين باور را به وجود مي آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافي نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (انما نحن مصلحون) تا با فريب وجدان، آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.
مي گويند: يكي از سران آمريكا در پاسخ اين كه چرا دستور داده است دو شهر بزرگ ژاپن (هيروشيما، و ناكازاكي) را بمباران اتمي كنند و حدود 002 هزار نفر كودك و پير و جوان را نابود يا ناقص سازند؟ گفته بود: ما به خاطر صلح اين دستور را داده ايم! كه اگر اين كار را نمي كرديم جنگ طولاني تر مي شد و مي بايست بيش از اين مي كشتيم!!
آري، منافقان عصر ما نيز براي فريب مردم يا فريب وجدان خود از اين گفته ها و از آن كارها، بسيار دارند، درحالي كه در برابر ادامه جنگ يا بمباران اتمي شهرهاي بي دفاع، راه سوم روشني نيز وجود داشت و آن اين كه: دست از تجاوزگري بردارند و ملت ها را با سرمايه هاي كشورشان آزاد بگذارند.
بنابراين، نفاق در حقيقت وسيله اي است براي فريب وجدان، و چه دردناك است كه انسان، اين واعظ دروني، اين پليس هميشه بيدار و اين نماينده الهي را در درون خود، خفه كند، و يا آن چنان پرده بر روي آن بيفكند كه صدايش به گوش نرسد!
تجارت پر زيان
در قرآن مجيد كراراً فعاليت هاي انسان در اين دنيا به يك نوع تجارت تشبيه شده است، و در حقيقت همه ما در اين جهان تاجراني هستيم كه با سرمايه هاي فراوان خداداد: سرمايه عقل، فطرت، عواطف، نيروهاي مختلف جسماني، مواهب عالم طبيعت، و بالاخره رهبري انبياء، گام در اين تجارتخانه بزرگ مي گذاريم، گروهي سود مي برند، پيروز مي شوند و سعادتمند، گروهي نه تنها سودي نمي برند كه اصل سرمايه را نيز از دست داده، و به تمام معني ورشكست مي شوند نمونه كامل گروه اول، مجاهدان راه خدا هستند، چنان كه قرآن درباره آنها مي فرمايد: يا ايها الذين آمنوا هل أدلكم علي تجاره تنجيكم من عذاب أليم ¤ تؤمنون با لله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله بأموالكم و أنفسكم:
«اي افراد با ايمان! آيا شما را راهنمايي به تجارتي بكنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مي بخشد (و به سعادت جاويدان رهنمونتان مي شود)¤ به خدا و رسول او ايمان بياوريد و در راه او با مال و جان جهاد كنيد»(11).
و نمونه واضح گروه دوم، منافقان اند كه قرآن در آيات فوق، پس از ذكر كارهاي مخرب آنها كه در لباس اصلاح و عقل، انجام مي گيرد مي فرمايد: «آنها كساني هستند كه هدايت را با گمراهي مبادله كردند و اين تجارت نه براي آنها سودي داشت و نه مايه هدايت شد.»
اين گروه در موقعيتي قرار داشتند كه مي توانستند بهترين راه را انتخاب كنند، آنها در كنار چشمه زلال وحي قرار داشتند، در محيطي مملو از صفا و صداقت و ايمان.
اما آنها به جاي اين كه: از اين موقعيت خاص كه در طول قرون و اعصار تنها نصيب گروه اندكي شده است بالاترين بهره را ببرند، هدايت را دادند و گمراهي را خريدند، هدايتي كه در درون فطرتشان بود، هدايتي كه در محيط وحي موج مي زد، همه اين امكانات را از دست دادند به گمان اين كه با اين كار مي توانند، مسلمين را درهم بكوبند و رؤياهاي شومي را كه در مغز خود مي پروراندند تحقق بخشند.
اين معاوضه و انتخاب غلط دو زيان بزرگ همراه داشت:
نخست اين كه: سرمايه هاي مادي و معنوي خويش را از دست دادند بي آن كه در مقابل آن سودي ببرند.
و ديگر اين كه: حتي به نتيجه شوم موردنظر خود نيز نرسيدند؛ زيرا اسلام با سرعت، پيشرفت كرد و به زودي جهان را فرا گرفت و اين منافقان نيز رسوا شدند.(21)
مفسر تفسير نور هم ذيل اين آيات درباره منافقان نوشته است:
پيامبر اكرم(ص) فرموده اند: رياكاري، خدعه و نيرنگ با خداوند است.
- حيله گري نشانه نفاق است.
- دروغگويي از روشهاي متداول منافقان است.
- نفاق عامل فساد است.
- منافق، چند چهره بودن خود را مردم داري و اصلاح طلبي مي داند!
- منافقان روحيه خود برتر بيني و امتيازطلبي دارند.
- تحقير مومنان از شيوه هاي منافقان است
- افشاي چهره دروغين منافق براي جامعه اسلامي ضروري است.
- منافق نان را به نرخ روز مي خورد
- دوستان منافقان، شيطان صفتند!
-سرانجام منافق، انحراف (از حق) است
- آخر عاقبت منافقان تاريك و ظلماني است
- نفاق انسان را از درك حقايق و معارف الهي باز مي دارد
- منافقان لجاجت و تعصب دارند
- سرانجام نفاق به كفر منتهي مي شود(31)
جالب است كه بدانيم خداوند متعال در آيات سوره نساء و احزاب و تحريم منافقين و كافرين را در يك رديف آورده است:
- خداوند همه منافقين و كافرين را در جهنم جمع مي كند. (نساء 041)
- اي پيامبر! از كافرين و منافقين پيروي نكن (احزاب 1)
- اي پيامبر! با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنها سخت بگير (تحريم 9)
و در آيه 541 سوره نساء جايگاه منافقين را در پائين ترين جاي جهنم قرار داده است:
منافقين در پايين ترين دركات دوزخ قرار دارند...(41)
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
1-«مفردات راغب»، تفسير (المنار) و «قاموس اللغه »
2-«منافق» از ماده «نفق» (بر وزن شفق) به معني كانال ها و نقب هائي است كه زيرزمين مي زنند تا براي استتار يا فرار از آن استفاده كنند.
3-«كافي»، جلد 2، صفحه 393، «بحارالانوار»، جلد 96، صفحه 271، باب 301، النفاق- «غرر الحكم»، صفحه 8.45
4-براي توضيح بيشتر به جلد چهارم تفسير «نمونه» ذيل آيات 141 تا 341 سوره «نساء»، صفحات 471 تا 871 و نيز به جلد هفتم، ذيل آيات 94 تا 75 سوره «توبه»، صفحات 834 تا 054 مراجعه فرمائيد.
5-«سفينه البحار»، جلد 2، صفحه 506- «كافي»، جلد 2، صفحه 092- «بحارالانوار»، جلد 96، صفحه 801، حديث 8.
6-«سفينه البحار»، جلد اول، ماده «رئي»- «بحار الانوار»، جلد 96، صفحه 002، حديث 73.
7-«نهج البلاغه»، خطبه 491- «بحارالانوار»، جلد 96، صفحه 771، حديث 6.
8-توبه، آيه 97.
9-منافقون، آيه 7.
01-منافقون، آيه 8.
11-صف، آيات 01 و 11.
21-تفسير نمونه ذيل آيات 02 تا 8 سوره بقره.
31-تفسير نور ذيل آيات 02 تا 8 سوره بقره.
41-براي اطلاعات بيشتر به كتاب «نفاق و منافقين در قرآن» مراجعه فرماييد.
 


ايمان و اطاعت، تنها عامل پيروزي بر دشمن

علي مرزبان
يكي از شاهكارهاي بزرگ انقلاب اسلامي عينيت بخشي به افسانه ها در زندگي مردم است. بسياري از افسانه ها را مردم ايران به واقعيت تبديل كردند و نشان دادند كه آنها نه تنها افسانه نبوده بلكه حقايق قابل دسترسي است كه مي توان آن را به واقعيت تبديل كرد.
عينيت افسانه ها در عصر حاضر
در آيات قرآني و نيز سيره اسلامي اين معنا بارها تكرار شده است كه يك بيست در برابر دويست مي ايستد و پيروز مي شود. خداوند مي فرمايد: اي پيغمبر! تحريض كن مؤمنين را بر كارزار، اگر از شما بيست نفر صبور يافت شوند بر دويست نفر غلبه مي يابند و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كساني كه كافر شدند غالب مي شوند، به خاطر اينكه آنان مردمي هستند كه نمي فهمند؛ اكنون خداوند سبك كرد از شما و دانست كه در شما ضعفي است، حال اگر از شما صد نفر شكيبا و مقاوم يافت شوند بر دويست نفر غلبه پيدا مي كنند و اگر از شما هزار نفر يافت شوند بر دو هزار نفر غالب مي آيند به اذن خدا و خدا با صابران است (انفال، آيات 55 و 56).
همچنين فرشتگان براي امداد و ياري مؤمنان در جنگ حاضر مي شوند و امدادهاي غيبي الهي با حضور فرشتگان موجب مي شود تا مؤمنان در جنگ پيروز شوند. (انفال، آيات 9 و 10 و آيات ديگر)
بسياري از اين گفته ها همانند اساطيرالاولين و افسانه ها بود و كسي نمي توانست اينها را به سادگي باور كند تا اينكه انقلاب اسلامي، مؤمناني را به نمايش گذاشت كه جهانيان را مبهوت خود ساختند. در بسيج رزمندگان اسلام نوجوانان كم سن و سالي يافت شدند كه با كوله پشتي پر از سنگ به جنگ عراقي مي رود و او را مي كشد و اسلحه اش را به غنيمت مي گيرد و نزد فرمانده مي آيد و مي گويد كه اكنون طبق فرمايش شما من خودم را به سلاح مجهز كرده و براي جنگ نهايي و حضور در خط مقدم آماده ام.
داستان هاي بزرگي در دوران دفاع مقدس از افسانه بودن به واقعيت تبديل شد و بر مردم معلوم شد كه آنچه خداوند بيان كرده يا در داستان هاي عصر پيامبر(ص) نقل شده، افسانه نبوده است بلكه حقايقي بود كه مي توان در هر عصري آن را به واقعيت تبديل كرد به شرط آن كه ايمان واقعي تحقق يافته باشد و اسالم از لقلقه زباني و حتي ايمان از قلب به تمام وجود و جوارح جريان يابد.
يكي از مشكلاتي كه در مقاطعي از دوران دفاع مقدس پيش آمد، غروري بود كه پس از پيروزي هاي پياپي لشكر اسلام پديد آمده بود. اين پيروزي ها و افزايش امكانات و منابع مادي و مالي موجب شد تا لشكر اسلام در عمليات بيت المقدس و آزادسازي خرمشهر مدتي كوتاه زمينگير شود؛ چرا كه گمان بر آن رفت كه عامل پيروزي، عده و عده (نفرات و تجهيزات) است. در اين زمان بود كه فرماندهان نزد امام خميني(ره) مقتداي خويش رفتند و از انفاس قدسي آن حضرت بهره بردند. ايشان گفتند: مشكل شما غرور نفرات و تجهيزات است. شما با نام خدا و با ايمان بسيجي برويد تا فتح و نصرت نصيب شما شود. آنگاه فرماندهان دريافتند كه مي بايست توكل و توسل را مبناي رفتار خويش قرار دهند و گرفتار غرور نفرات و تجهيزات نباشند. بدين ترتيب آنان مي روند و خرمشهر را با وجود چند لشكر مجهز عراقي، آزاد و ده ها هزار نفر را اسير مي كنند. آنگاه امام خميني اين حقيقت را گوشزد مي كند كه: «خدا خرمشهر را آزاد كرده است» چون كه: «ما النصر الا من عندالله ان الله عزيز حكيم (انفال، آيه 10) و يا ايهاالذين امنوا ان تنصرالله ينصركم و يثبت اقدامكم (محمد، آيه7) پس هنگامي كه خدا را ياري كنيد نصرت و پيروزي فرا رسد.
تجهيزات و نفرات، عامل بازدارندگي دشمن
جالب اين است كه براساس آموزه هاي وحياني قرآن، تجهيزات و امكانات و نفرات هر چند كه مهم و ارزشي باشد هرگز عامل و علت پيروزي و نصرت نيست. از اين رو در آيه 60 سوره انفال مي فرمايد: واعدو لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخليل ترهبون به عدوالله و عدوكم و آخرين من دونهم لاتعلمونهم الله يعلمهم و ماتنفقوا من شيء في سبيل الله يوف اليكم و انتم لاتظلمون؛ و آماده كنيد براي (كارزار با) ايشان هرچه را مي توانيد از نيرو و از اسبان بسته شده كه بترسانيد با آن دشمن خدا و دشمن خود را و ديگران را از غير ايشان كه شما آنان را نمي شناسيد و خدا مي شناسد و آنچه كه در راه خدا خرج كنيد به شما پرداخت مي شود و به شما ظلم نخواهد شد.
اين بدان معناست كه تجهيزات و امكانات نظامي و نفرات كارآزموده جنگي تنها عامل ارعاب و ترس دشمنان و عامل بازدارندگي دشمن و مانع از حملات آنان است، ولي هرگز در اين آيه سخني از نصرت و پيروزي نيست؛ يعني با تجهيزات و شمار رزمندگان، شما به پيروزي نمي رسيد بلكه تنها عامل پيروزي بر دشمن همان ايمان به خدا و اطاعت از اوست كه همان روحيه بسيجيان امام خميني بوده است. پس اگر خواهان پيروزي و نصرت بر دشمن هستيم مي بايست خود را به عواملي از اين دست يعني اطاعت از خدا و ولايت و ايمان به خدا و نصرت او با انجام اطاعت از خدا و ولي او مجهز كنيم تا پيروز شويم. بنابراين، هر چند كه آموزش نيروي انساني كارآزموده و رزم آور و تجهيزات پيشرفته نظامي خوب است ولي بايد دانست كه تنها نقش بازدارندگي و ترس و ارهاب را خواهد داشت و تنها عامل پيروزي، همان ايماني است كه در شكل اطاعت از خدا و رسول و ولي او تجسم مي يابد.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14