درسفر حتما دوغ بخوريد
|
|
دستنوشته هاي خبرنگار كيهان از سفر 10 روزه به عتبات
شب زيارتي «آقا»! (قسمت آخر)
|
|
انتخاب اسامي جوان پسند ترفند جديد سوداگران مرگ
|
|
مزاحمت بي وقفه موتورهاي سنگين در بزرگراه ها
|
|
كودكان متكدي از كجا مي آيند؟!
|
|
|
درسفر حتما دوغ بخوريد
سرپرست دفتر بهبود تغذيه جامعه وزارت
بهداشت، درمان و آموزش پزشكي گفت:«به منظور پيشگيري از مسموميت هاي غذايي در طول
سفر، بايد به جاي نوشابه هاي گازدار، همراه با غذا دوغ كم نمك و بدون گاز استفاده
شود.
به گزارش روابط عمومي وزارت بهداشت، «زهرا عبداللهي» افزود: نوشابه هاي گازدار حاوي
مقدار زيادي قند هستند و يك قوطي 300 ميلي ليتري نوشابه در حدود 28 گرم- تقريبا
دوقاشق غذاخوري پر- شكر دارد، از اين رو مقدار زيادي كالري وارد بدن مي كند كه
نتيجه آن اضافه وزن و چاقي است.
وي خاطرنشان كرد: نوشابه هاي بدون قند هم حاوي مقادير زيادي فسفات هستند كه از جذب
كلسيم غذا كه براي استحكام استخوان ها مفيد هستند جلوگيري مي كند و فردا- را در
درازمدت دچار پوكي استخوان خواهدكرد.
اين متخصص تغذيه تأييد كرد: در رستوران هاي بين راهي، حتما همراه با غذا از ماست كم
چرب و پاستوريزه- ليموترش و يا آبليمو استفاده شود زيرا دستگاه گوارش اسيدي مي شود
و از رشد و تكثير ميكروب ها در دستگاه گوارش و مسموميت غذايي جلوگيري مي شود.
عبداللهي گفت: مصرف انواع دسرهاي خامه اي در طول سفر توصيه نمي شود چرا كه ممكن است
با شير و خامه پاستوريزه نشده تهيه و يا اينكه به علت كهنگي، فاسد شده باشد، همچنين
اگر مايل به مصرف بستني هستيد، حتما از نوع پاستوريزه شده و كم چرب آن استفاده
كنيد.
وي تأكيد كرد: افراد از خريد و مصرف نوشيدني هاي محلي چون آب زرشك، آب آلبالو و
همچنين لواشك، تمبرهندي، آلوچه، در صورتي كه بسته بندي نشده و كد بهداشتي و پروانه
ساخت از وزارت بهداشت ندارند، خودداري كنند.
به گفته وي انواع آلودگي هاي انگلي با خوردن اين نوع مواد غذايي غيربهداشتي به بدن
منتقل مي شود.
|
|
|
دستنوشته هاي خبرنگار كيهان از سفر 10 روزه به عتبات
شب زيارتي «آقا»! (قسمت آخر)
رحيم چوخاچي زاده مقدم
امشب ، شب زيارتي آقا است. در اينجا روزهاي پنج شنبه كه مي شود، فوج فوج از شيعيان
اطراف كربلا و از شهرهاي كوچك و بزرگي مثل كاظمين، سامرا، كوفه و نجف، پياده و
سواره به طرف كربلا راه مي افتند، با علمداراني پير و جوان با در دست داشتن پرچم
هاي قرمز و سبز در پيشاپيش و تا غروب خودشان را براي پابوسي «آقا» به اينجا مي
رسانند. براي فردا هم يك مناسبت ديگري در پيش رو داريم. سالروز وفات «ام البنين»
مادر حضرت عباس و به اصطلاح امروزي-ها! نامادري «حسنين». با اين تفاوت بزرگ كه ام
البنين از اولين روزي كه (بعد از شهادت زهرا) پا را در آستانه در خانه علي(ع) گذاشت
به كسي اجازه نداد او را به نام اصلي اش كه او نيز «فاطمه» نام داشت صدايش كنند تا
مبادا آب در دل «حسنين و زينب» تكان بخورد و به ياد مادر، زانوي غم بغل بگيرند! آدم
وقتي نوع نگرش و سيره عملي نفر به نفر اهل بيت(س) نسبت به مقوله زندگي را بررسي و
بر آن تامل جدي مي كند، به وضوح به يك برنامه زندگي منسجم، موفق و به تمام معنا
سالم و تكامل يافته قابل اجرا در يك مجموعه بسيار بزرگ به وسعت دنيا پي مي برد!
امشب با بچه ها بحث هاي زيادي درباره مهندسي نظامي ميدان جنگ كربلا و همين فاصله
230 متري بين الحرمين، مكاني كه حضرت عباس(ع) با زدن به دل دشمن حماسه ها آفريد تا
اطاعت بي چون و چرا از امر ولي را در كنار نهر علقمه به نمايش بگذارد، كرديم و براي
حرف ها و استدلال هايمان هيچ مصداق و نمونه بارز و مثال زدني جز رزمندگان بي ادعاي
خودمان در 8 سال دفاع مقدس نيافتيم كه عنوان كنيم. رزمندگان، هم شجاع بودند، هم
شهامت در تصميم گيري ها داشتند و هم در ادعاي ولايت پذيري شان يك رنگ و يكدل بودند.
به همين خاطر هم بود كه به راحتي مي توانستند از همه چيزشان بگذرند در حالي كه نه
ترديدي براي داده هايشان داشتند و نه ذره اي نفاق و ريا براي آنچه كه مي خواهند
بدهند!. آن موقع مثل الان نبود كه در گرد و غبار به پا خاسته از سوي فتنه گران و
منحرفين قدرت تشخيص حق از باطل آن قدرها كه امروز مشكل مي نمايد بسيار سخت باشد و
گاهي غيرممكن! به همين خاطر فرماندهان هم در گردان ها و حتي در لشكرها با مشكل حادي
در اين رابطه مواجه نبودند و خيالشان از خيلي بابت ها جمع بود.
يك خبر خوش و يك اتفاق جالب!
خبر خوش اينكه مدير كاروان امروز صبح، هنگام رفتن به حرم خبرخوشي از سامرا داشت، او
گفت: «همين الان از ستاد، اطلاع دادند كه سفر به سامرا و زيارت امام هادي(ع) هم جزو
برنامه هاي سفرمان قرار گرفته است. اين موضوع به حدي خوشحال كننده بود كه بدون توجه
به بقيه حرفه هاي آقاي دهقاني به «دويدن حالتي!» از پله هاي هتل بالا رفتم و به بچه
ها اين خبر را دادم. روحاني كاروان هم مي گفت يك شب ماندن در كاظمين هم از تصميمات
جديد ستاد است و از اقبال خوب شماست كه اين دو اتفاق خوب نصيب كاروان تان شده است و
اتفاق جالب اينكه «حاج آقا كاهه» كه در اين مدت از او به عنوان روحاني كاروان ياد
كرده ام و در قسمت اول اين سفرنامه هم از شباهت ايشان به يكي از شهداي جبهه نوشته
بودم امروز كاشف به عمل آمد كه اين روحاني همان «شهيد كاهه !» است كه در والفجر4 با
بنده همسنگر بود! لحن گفتار، حركات و سكناتش بي اندازه شبيه بسيجي بي سيمچي مي ماند
كه با هم در گردان عمار در واحد مخابرات همسنگر بوديم. بسيجي 15 ساله ريز نقش و خوش
تيپي كه براساس اخباري كه من آن موقع داشتم در همين عمليات در ارتفاعات «كاني
مانگا» با تير دوشكاي دشمن به شهادت رسيده بود! در اين چند روزي كه در نجف و كربلا
بوديم اين مسئله حسابي فكرم را مشغول كرده بود و به شدت با آن درگير بودم. جالب تر
اين كه تا اين لحظه نه فرصتي براي طرح اين موضوع پيش آمده بود و نه به اندازه مثل
امروز خودماني شده بوديم تا سؤال و پاسخي در اين رابطه هم داشته باشيم. اما بحث هاي
ديشب مان درباره صحنه هاي حماسي حضرت عباس در بين الحرمين و مصداق يابي براي آن در
تاريخ معاصر و ارتباطش با شهداي 8 سال دفاع مقدس بهانه خوبي براي گفت وگو در اين
باره شد. هر دو در حال قدم زدن به طرف درب هتل بوديم. به آستانه در كه رسيديم با
كمي مقدمه چيني نسبتش با «شهيد كاهه» را پرسيدم؟! او از همان ابتدا، آب پاكي ريخت
روي دستم و با صراحت تمام گفت: «ما اصلا در خانواده مان شهيدي با اين نام نداشته
ايم تا به قول شما خانواده شهيد هم باشيم! اين را گفت و آهي كشيد و بعد زد زير
خنده...!
دوباره برگشتم به طرف حاج آقا و با حالت خنده گفتم: شما نه شهيد «كاهه» را مي
شناسيد!، نه از خانواده شهدا با اين نام هستيد! و نه خودتان درباره فعاليت هاي
گذشته تان به ما مي گوييد، اما در عين حال اطلاعاتي هم كه از جبهه ها داريد كم
نيست، پس اقلا بفرماييد كه خودتان اصلا در دوران جنگ تحميلي در جبهه حضور داشته ايد
يا نه؟! حاج آقا گفت: 15 ساله بوده كه پايم به جبهه ها باز شد، ابتدا به عنوان
تخريبچي و بعد به عنوان بي سيمچي به «گردان عمار» لشكر 27 محمد رسول الله انتقالي
گرفتم. حاج آقا مشخصه هايي از عمليات ها و نشانه هايي از گردان عمار مي گفت و تعريف
مي كرد و من با نشانه هايي كه داشتم تاييد مي كردم و بعد من مي گفتم و او تأييد مي
كرد! يكي او مي گفت يكي من، تا اينكه بي اختيار لحظاتي به يكديگر نگاه كرديم و
درحالي كه پهناي چشم مان پر از اشك شده بود همديگر را محكم در آغوش گرفتيم. او مي
گفت در اين عمليات مورد اصابت گلوله دوشكا قرار گرفتم ولي همان طور كه مي بينيد
شهيد نشدم!
جزئيات خاطراتش از جبهه را تقريبا فراموش كرده بود، يا جابه جا مي گفت يا اينكه
اسامي را فراموش كرده بود در طول راه تا حرم، كار من شده بود تعريف كردن جزئيات
خاطرات و كار او شده بود يادآوردن و تكميل كردن و تأييد آن ها! حاج آقا يادي از بچه
هاي مخابرات لشكر كرد و حال «اردستاني» را پرسيد و تا خواستم بگويم كه اردستاني
شهيد شده خودش اصلاح كرد و نام اكبر دارستاني را به جايش گفت. گفتم: همسر ايشان هم
جزو همين كاروان است. حاج آقا يك لحظه، انگار كه برق گرفته باشد به خود آمد و گفت:
الان يادم افتاد، عكس همه شماها را در آلبوم خانه دارم.
بچه ها تا تهران حاج آقا را «شهيد كاهه!» صدا مي زدند
پنج شنبه خونين كربلا!
امروز از اول صبح هواي كربلا خيلي گرفته و گرم و تا اندازه اي سنگين بود. ريزگردها
به شدت آسمان را پركرده اند و هرچه زمان به وقت ظهر نزديك تر مي شود آسمان بيشتر به
سرخي مي زند. الان حدود ساعت چهار بعدازظهر است و آسمان كاملا سرخابي شده و غبار
بسيار شديدي فضاي كربلا را پركرده است. به طوري كه بارگاه مطهر اباعبدالله الحسين و
خيابان هاي اطراف آن تا مدت ها از نظرها پنهان شدند.
خودروهاي پليس براي حفظ امنيت زائران به حال آماده باش كامل درآمده اند و در خيابان
هاي منتهي به حرم مطهر به گشت زني مي پردازند. اما طولي نمي كشد كه با غرش شديد
آسمان، رگبار بي وقفه تگرگ كف خيابان ها را فرامي گيرد و زائران و اهالي را بهت زده
و شگفت زده خود مي كند. تگرگ ها به قدري درشت و سنگين هستند كه عابرين براي پناه
گرفتن، خود را به هر سرپناهي كه در دسترس بود مي رساندند. ما هم خودمان را به يك
مغازه لباس فروشي رسانديم و بيشتر از نيم ساعت آنجا ماندگار شديم تا وضعيت نسبتا به
حالت عادي برگردد.
بارش شديد باران كه با فاصله اندك بند مي آمد و مجددا با شدت بيشتري ادامه مي يافت،
موجب راه افتادن سيل و آبگرفتگي هاي شديد (بخوانيد گل گرفتگي!) در بستر خيابان هاي
خشك و خاكي و گرمازده كربلا شد و رفتگرها و ساكنان برخي خانه ها براي بازكردن جوي
ها و تخليه آب از معابر، سخت به جنب و جوش افتادند.
نماز در زير «قبه» آقا
تا خودمان را به داخل حرم برسانيم، تمام لباس هايمان خيس و تقريبا گلي شده بود. تا
اذان مغرب حدود دو ساعت وقت داشتيم. طبق برنامه روزانه ام ابتدا زيارت كردم و بعد
يكراست رفتم زير «قبه» بالاي سر مطهر آقا و در صف ايستادم تا نوبتم شود. حاج آقا مي
گفت؛ راز و نياز و نماز خواندن در زير قبه خيلي ثواب دارد و مستجاب الدعوه بودن اين
مكان يكي از ويژگي هاي آن است. يكي از همكاران كيهاني ام روز عزيمتم به اين ديار
سفارش كرده بود كه حتما به نيابت از او زير قبه آقا دو ركعت نماز بخوانم، ولي او به
من نگفته بود كه جا پيدا كردن و به نوبت ايستادن براي اداي اين دين چقدر سخت است!
از به جا آوردن ده ها نماز دو ركعتي به عشق قبولي حاجات همه كساني كه يك به يك شان
سفارش كرده بودند و براي كساني كه نامشان و تصويرشان بدون كوچك ترين اعمال فيلتري
به ذهنم خطور مي كرد، حال و شور و شعف خاصي دست مي داد كه قابل وصف نيست و لذت
ايستادن در صف را دوچندان مي كرد!
دعاي كميل در خيمه گاه
هم اكنون ساعت 10 شب است و ما در مراسم روحبش دعاي كميل در خيام الحسين، كنار آخرين
خيمه اين خيمه گاه يعني خيمه حضرت قاسم فرزند رشيد امام حسن(ع) نشسته ايم. با نگاهي
به نقاشي روي ديوار كه يك شماي كلي را از ميدان جنگ كربلا و مواضع سپاه دشمن و خيمه
گاه اباعبدالله را نشان مي دهد، به راحتي مي توان تشخيص داد كه وسعت واقعي خيمه گاه
بايد چندين برابر وسعت خيمه گاه فعلي باشد كه ما هم اكنون در آن نشسته ايم. حاج آقا
مي گفت خيمه گاه فعلي بيشتر تداعي كننده شب عاشوراست كه حضرت دستور دادند براي
جلوگيري از شبيخون دشمن، خيمه ها را در نزديك هم برپا كنند.
هنوز براي من پذيرش اين موضوع بسيار سخت و دشوار است كه حضرت زينب چطور توانسته با
تحمل آن همه دغدغه ها كه هر كدام به سنگيني يك كوه بودند، به تنهايي و در تنهايي
كامل! مسئوليت خانواده هاي رزمندگان را هم به دوش بكشد و در اين مدت هر روز، نه يك
بار بلكه بارها به اين خيمه ها سر بزند و جوياي احوال زنان و بچه هايي شد كه يك به
يك مردان شان تا روز عاشورا در خون خود غلطيدند و باز او بود كه بايستي مسئوليت
سنگين باخبر كردن آن ها به وضعيت شهداي شان را به دوش مي كشيد؟! پس از شهادت حضرت
عباس سردار و ساقي خيمه ها و خاموش شدن چراغ عمر اباعبدالله، به چشم به هم زدني به
خيمه ها يورش آوردند و در اين لحظات بود كه زينب بيشتر از هر موقع ديگري احساس
تنهايي كرد. همه جا را دود و آتش فراگرفته بود، همه زينب را صدا مي زدند و زينب همه
را!
آن دو گنبد دلربا!
پنجره هاي آپارتمان ما رو به حرم باز مي شود. هتل محل استقرار ما خيلي نزديك حرم
است. در نزديك ترين فاصله ممكن، نزديك تر از آن كه فكرش را بكنيد. كاملا چسبيده به
حرم! من كه ديشب سرم را گذاشتم روي بالش تا بخوابم، دو گنبد زيبا و دلرباي دو امام
همام «جواد» و «كاظم»(ع) و مناره هاي زيباي اطراف آن ها قاب هر دو شيشه پنجره را پر
كرده بودند. درخشش گنبدها تمام توجه آدم را به خود جذب مي كنند، سحر مي كنند و به
فكر فرو مي برند. آن قدر به حرمين نگاه كردم تا خوابم برد.
ديروز نزديك هاي ظهر بود كه به كاظمين رسيديم. فاصله پاركينگ تا هتل در اينجا هم
خيلي طولاني است و كوچه پس كوچه هاي تنگ و باريك، بازار گاريچي هاي اين شهر را هم
سكه كرده است. چون مجبور بوديم براي انتقال ساك ها و زائرين چند گاري اجاره كنيم.
هوا هم بناي ناسازگاري را با ما داشت، خيلي گرم بود و سوزناك و آفتاب شديدي درحال
تابيدن. كار زماني مشكل تر شد كه نيروهاي ايست بازرسي در ميانه راه داخل يكي از
همين كوچه هاي تنگ و باريك بساط «گيت» و دستگاه هاي بازرسي خود را پهن كرده بودند.
ابتدا همه گاري ها را متوقف كردند و سپس بعد از بازرسي همه ساك ها ما مجبور به گز
كردن بقيه راه با پاي پياده شديم. حمل بارها هم به دوش خودمان افتاد! به هر سختي و
خستگي بود كاروان را به هتل رسانديم. ميزان و شاخص ما براي تشخيص خستگي افراد همان
پسر بچه سه ساله شلوغ و بازيگوش به نام «طه» به عنوان كوچك ترين و خانم مصطفوي به
عنوان مسن ترين زائر بود! طه بسيار خسته و از همه بدتر گرمازده شده بود، پدرش خيلي
شانس آورد كه يكي از مشت هاي بي هدفي كه او به اطراف پرتاب مي كرد به صورتش نخورد!
اما خداوكيلي اين همه خستگي ارزشش را داشت، حتي خانم مصطفوي هم كه مجبور شده بود
بدون ويلچر اين همه راه تا هتل را با پاي پياده طي كند در حرمين شريفين به بچه ها
گفته بود، اگر امروز اين سختي را به تن نمي خريدم ديگر كي مي توانستم...!
هر چه از زيبايي حرم كاظمين و محسنات نزديكي هتل به حرم بنويسم واقعا حق مطلب را
ادا نكرده ام. سرتاسر ديوار مشرف به حرم طبقات هتل، مجهز به پنجره هاي مشجر است و
منظره بسيار زيبايي از مجموعه دو گنبد مطلا و مناره هاي اطراف و گنبد آبي رنگ متعلق
به شيخ مفيد(ره) را در قاب بسيار بزرگي به نمايش گذاشته است، به طوري كه با اندك
فاصله گرفتني از پنجره ها اين احساس به آدم دست مي دهد كه تصوير حرمين از طريق
مجموعه اي از تلويزيون هاي بزرگ به هم پيوسته موزائيكي به نمايش گذاشته شده است!
زيبايي اين منظره زماني دوچندان مي شود كه در آخرين طبقه در حال ميل كردن غذا در
رستوران اين هتل باشي. چشم اندازت مي شود حرمين امامين شريفين و صحن هاي زيباي آن
با تمام رفت و آمدها و جنب و جوش هايش، آن هم از آن بالا!
سامرا- ميهمان خانه امام هادي
مي گويند پيش از اين كاروان ها پس از عبور از كاظمين به يك سه راهي مي رسيدند كه يك
طرف آن به «سامرا» و سمت ديگرش به «سيدمحمد» مزار عموي امام زمان مي خورد. در اين
سه راهي با مأموران امنيتي مواجه مي شدي كه تصميم گيرنده اصلي آن ها بودند و آن ها
بودند كه تعيين مي كردند كدام كاروان به سامرا برود و كدام كاروان به مزار سيدمحمد!
اما مدتي است كه با رعايت تدابير امنيتي همه كاروان ها مي توانند چند ساعتي هم به
سامرا بروند مگر آنكه شرايط ويژه اعلام شده باشد. آقاي دهقاني مي گفت؛ به ما اجازه
اقامت بيش از دو ساعت را در سامرا نداده اند و بايد بعد از نماز ظهر و عصر محل را
ترك كنيم. در سامرا هم مثل كاظمين پاركينگ اتوبوس ها با حرم فاصله زيادي دارد اما
خوبي اش به اين است كه در اينجا تعدادي سواري «ون» براي جابه جايي زائرين به كار
گرفته شده است.
حرم با توجه به آسيب هاي جدي كه در انفجارات چند سال اخير ديده است درحال بازسازي
است، اما به نظر مي رسد روند كار پس از 5سال با كندي پيش مي رود.
از در اصلي شرق حرم كه وارد مي شويم در سمت چپ، سرداب معروف قرار دارد و روبه روي
آن حرم مطهر چهار بزرگوار، امام حسن عسگري(ع) و همسر گرامي شان نرجس خاتون،
خواهرشان حكيمه خاتون و بالاخره مرقد مطهر امام هادي(ع).
سرداب زيرزميني است بسيار كوچك كه محل زندگي و عبادت امام هادي و امام حسن عسكري و
حضرت مهدي(ع) بوده است. تمام ديدارها با حضرت مهدي(ع) در زمان پدرش در همين سرداب
انجام مي گرفت. محل غيبت كبراي آن حضرت از همين جا آغاز شد و بنا به رواياتي، حضرت
در همين جا ظهور خواهند فرمود و دنيا را به عدل و داد فرا خوانده و اقامه عدل
خواهند كرد. به همين خاطر است كه وقتي چكمه پوشان آمريكايي به قصد تخريب كامل حرمين
وارد اين شهر شده بودند، اولين كاري كه كردند حمله وحشيانه به اين سرداب بود به
اميد يافتن حضرت! و چون از پيدا كردن نااميد شده بودند، ديوانه وار چندين خشاب
گلوله را به در و ديوار خالي كرده و آن را منفجر كرده بودند، كه آثار آن هنوز قابل
مشاهده است.
در همان روزها برخي از زندانيان آزاد شده از زندان مخوف «ابوغريب» كه تحت شكنجه هاي
وحشتناك شكنجه گران آمريكايي قرار گرفته بودند براين نكته بسيار تأكيد داشتند كه در
اين شكنجه ها يكي از سؤالاتي كه آمريكايي ها به شدت به دنبال دريافت پاسخ آن بودند
مربوط به محل زندگي حضرت حجت (عج) بود!
براي رفتن به سرداب حدود 25پله را بايد پايين بروي و همين تعداد پله هم از طرف ديگر
سرداب به بيرون راه دارد. فضاي اصلي سرداب كوچك و به اندازه حدود 20مترمربع است.
نيم ساعتي است كه در سرداب هستم، روبه روي مكاني نشسته ام كه هر روزه امام زمان و
دو امام بزرگوار جلوس مي كردند و به نماز و عبادت مي پرداختند. محو تماشاي راز و
نياز زائريني شده ام كه از كشورهاي ديگر آمده اند. دسته دسته با مليت هاي مختلف از
پله هاي اين طرف مي آمدند، برنامه اجرا مي كردند و از پله هاي طرف ديگر خارج مي
شدند. معمولا همه جا گروهي حاضر مي شوند. خيلي جدي دعا مي كنند، شادابي خاصي در
دعاهايشان ديده مي شود. خواستار ظهور فوري امام(عج) هستند. خواسته هايشان را با
آهنگ خاصي عنوان و دست هايشان را هماهنگ بالا مي برند. زائرين لبناني با شور و
حرارت خاصي سيدحسن نصرالله را دعا مي كردند، پيروزي حزب الله و مردم غزه و فلسطين
را درخواست مي كردند. مداح مالزيايي، همان مداحي كه در مزار طفلان مسلم ديديم اينجا
هم با حرارت تمام شعر مي خواند و زائرين درحالي كه اشك از چشمانشان جاري بود با
تمام وجود سينه زني مي كردند و با همان گويش و لهجه خودشان يكصدا «آمين يا رب
العالمين» مي گفتند.
مظلوميتي كه من ديدم
وارد مرقد عسكريين كه بشوي وجودت را غم شديدي فراخواهد گرفت. مظلوميت خاصي از در و
ديوار آن به چشم مي خورد و آرزو مي كني كه اين صحنه ها را هيچ موقع فراموش نكني،
انگار اين ها سندي است بر حقانيت و مظلوميت اعتقاداتت و بايد به هر نحو ممكن آن را
حفظ كني. به نظر مي آيد همه چيز موقتي است چون هنوز خبري از مضجع مبارك امامين نيست
و قبور مطهر هنوز داخل چهار ديواري يكپارچه اي از جنس چوب يا نئوپان قراردارد. از
پنجره هايي كه دورتا دور ديواره ها تعبيه شده است به راحتي قبور مطهر با اسامي كه
روي آن ها نصب شده است قابل رويت است.كاملا معلوم است كه موقتي است اما كي اين
تغييرات صورت خواهد گرفت خدا مي داند. با ديدن چنين صحنه هايي ابهت و حالت روحاني
خاصي بر آدم حاكم مي شود كه انگار در روي زمين نيستي.
نماز ظهر و عصر را به امامت يكي از علماي سادات سامرا به جماعت خوانديم. او چند
دقيقه اي سخنراني با احساس و با حالي را به دو زبان عربي و فارسي ايراد كرد. ابتدا
به زائران خيرمقدم گفت: بعد، خطاب به نمازگزاران فارسي زبان گفت: «اينكه در چنين
شرايط حساسي توانسته ايد نماز جماعت اينجا را درك كنيد سعادت بسيار بزرگي نصيبتان
شده...».
بغض شديدي در گلو داشت و به حالت گريه و با سوزدل حرف مي زد و شهر سامرا و مزار اين
دو امام را غريب تر از امامان ديگر توصيف مي كرد. راست مي گفت؛ حرم عسكريين نسبت به
حرم هاي ديگر خيلي خلوت بود!
مي گفت: «من چندين بار سعادت زيارت مرقد مطهر امام رضا(ع) را در مشهد داشته ام، شب
ها و حتي نيمه هاي شب در مزار اين امام عزيز حاضر مي شدم تا شايد دستم را به مضجع
ايشان متبرك كنم اما هربار از وجود پربركت مردم جاي سوزن انداختن نبود و تا پاسي از
شب حتي تا اذان صبح موفق به اين كار نمي شدم. درحالي كه همين مردم در راز و
نيازهايشان آن عزيز كرده اباعبدالله را «غريب»! خطاب مي كردند. و حال آنكه شما
بعداز نماز مجبوريد اينجا را ترك كنيد و تا غروب آفتاب اين حرم خالي از زائر و
عاشقان آن حضرت خواهد شد. اين قصه غمناك هر روز در اينجا تكرار مي شود و شايد شما
از آن بي خبر باشيد! مي خواستم از شما سؤال كنم كه آيا امام رضا غريب هست يا اين دو
امام؟!. امام جماعت سامرا به نكته ديگري اشاره كرد كه همه ما را به شدت منقلب كرد.
او مي گفت: «جايي كه اكنون نشسته ايد منزل شخصي همين دو امام و امام زمان است،
بنابراين بدانيد كه شما ميهمان شخصي و رسمي و دعوت شده اين سه امام هستيد و اين
سعادت ديگري است كه امروز نصيب شما شده و به همين خاطر است كه در ورود و خروج حرم
از شما با چاي و غذاي حضرتي پذيرايي مي شود.» بعداز نماز به صداي آقاي دهقاني كه
زائرين كاروان «پرواز معرفت» را به جمع شدن زير سايه بان آبدارخانه حضرت فرامي
خواند، به خود آمدم. برخي درحال چاي خوردن و برخي هم در پي غذاي حضرتي بودند تا
شايد تبرك ره توشه مان باشد در بازگشت به كشورمان. از آن غذاي بدون خورشت حضرتي فقط
نصف يك قاشق سهم من بود، آن هم در محل استقرارمان در بغداد! آبدارچي هاي حضرت مشتري
هاي خود را خوب مي شناسند، ابتدا چهره شناسي مي كنند بعد استكان ها را پر مي كنند.
براي ايراني ها از كتري مخصوص چاي كمرنگ و براي عربها از كتري چايي پررنگ!
اينجا آخرين توقفگاه سفرمان به عتبات و آخرين صفحه از اين سفرنامه است. اگر از من
بپرسند در طول اين سفر چه حالي داشتي، به سه حال متفاوت در سه مكان مختلف اشاره
خواهم كرد! در «نجف» آرامش، صبر و ابهت و پايداري. در «كربلا» شهامت، شجاعت و ايثار
و اوج ولايت پذيري و در «كاظمين» و «سامرا» مظلوميت، سختي راه، مقاومت و اميد به
آينده اي روشن...
بافت هاي فرسوده عراق
قرار است شب را در يكي از هتل هاي بغداد سر كنيم تا فردا صبح راهي پايانه مرزي
تهران و از آنجا به تهران برگرديم. حدود يك ساعتي است كه وارد بغداد شده ايم.
ترافيك شديد روي تنها پل هوايي پايتخت عراق همه را كلافه كرده است وجالب اينكه همه
نوع ماشين سبك و سنگين و نيمه سنگين در همين پل هوايي راه افتاده اند و همه مي
خواهند به هر نحو شده از هم سبقت بگيرند تا خودشان را از شر اين پل كه شايد طول آن
به يك كيلومتر نرسد نجات دهند! راننده اتوبوس از آن راننده هاي عصباني است به طوري
كه اگر نيروي امنيتي عراق در كنارش ننشسته بود تا خود عراق اقلا با ده نفر دعوايش
مي شد. قرار است با همين راننده و با همين اتوبوس به پايانه مرزي مهران برويم.
وضعيت ظاهري شهر بغداد بهتر از شهرهاي ديگر نيست. مبلمان شهري هم به هم ريخته با
ساختمان هاي بسيار كثيف و خاك گرفته اي دارد و بيشتر به يك شهر جنگ زده مي ماند تا
يك پايتخت! در يك خيابان اصلي سه وزارتخانه قرار دارد كه هرسه درگردو غبار ناشي از
ريزگردها پنهان شده اند و به سختي مي توان آنها را تشخيص داد. اكثر ساختمان ها كهنه
و فرسوده اند، خيلي بدتر از بافت هاي فرسوده كشور خودمان! چندين برابر اين وضعيت را
در شهرهاي نجف و كربلا و كاظمين شاهد بوديم. سقف بسياري از خيابان ها به ويژه
شهرهاي محروم تري مثل سامرا و كاظمين و حتي نجف و كربلا مملو از كلاف هاي درهم
تنيده از سيم و كابل هاي برق است. محمدعلي مي گفت: انگار سقف آسمان را پر از
ماكاروني كرده باشند!. حساب مي كردم كه اگر روزي چتربازان دشمن بخواهند نيرو در اين
شهرها پياده كنند به خاطر اين سيم ها و كابل هاي تودرتو حتي يك چترباز به سطح زمين
نخواهد رسيد! من اگر مسئوليتي در اين كشور داشتم اولين كاري كه مي كردم وزير نيرو و
مسئول محيط زيست آن را به صلابه مي كشيدم. صدام اگر عقل داشت و با شيعيان جهان خوب
برخورد مي كرد و خود را برده حلقه به گوش غرب به ويژه آمريكا به هواي دريافت مدال
ژاندارم منطقه نمي كرد، شيعيان جهان به ويژه ايران، عراق را به خاطرات عتبات مقدسش
به عنوان «در» گرانبهايي، در صدفي از طلا نگه مي داشتند و اين كشور ا به جاي
ژاندارم منطقه! به عروس خاورميانه تبديل مي كردند كه سران خودفروخته عرب، حتي خوابش
را هم نمي ديدند و اگر مسئولان فعلي اين كشور خوب تدبير كنند و دوست و دشمن را خوب
بشناسند اين شاهين اقبال همچنان در بالاي سر آن ها در حال چرخيدن است.
پايان سفر
اين سفر نامه همچنان جاي نوشتن دارد و در حالي بايد خداحافظي كنيم كه موفق به
بازديد از ده ها اماكن مهم و تاريخي كه بخش هاي مهمي از تاريخ اسلام ما را تشكيل مي
دهند نشديم و نتوانستيم به خاطر شرايط و فضاي صفحات روزنامه آن ها را قلمي كنيم.
كاروان ما يك تركيب نسبتا منسجم و با حالي داشت و از ويژگي هاي بسيار زيادي
برخوردار بود كه مجال به پرداختن يك به يك آن ها نيست. مدير كاروان از دوستان قديمي
اول پيروزي انقلاب بود و همديگر را كاملا درك مي كرديم و طبعا همكاري خوبي با
يكديگر در اين سفر داشتيم و از همه مهمتر اينكه روحاني كاروان جزو رزمندگاني از
دوران دفاع مقدس بود كه تا آن لحظه فكر مي كردم در عمليات والفجر 4 به شهادت رسيده
است. اين حادثه باعث شد كه نگارنده بتواند از وجود پربركت ايشان در كاروان بيشترين
استفاده ها را داشته باشد. البته ناگفته نماند كه تا آخر نگارش اين سفرنامه از كمك
هاي فكري و بي دريغ اين دو بزرگوار بهره وافر بردم كه صميمانه از آن ها تشكر مي
كنم. از ديگر ويژگي هاي ديگر اين كاروان حضور دو خانواده جوان بود در ميان ما كه
هنوز دو سال از زندگي مشتركشان نگذشته بود و آمده بودند تا بخشي از ديون خود در
قبال مهريه همسرانشان را ادا كنند. يكي از زائرين كه كارگر سنگ كار بود و با نيت
كار كردن در يكي از اماكن متبركه قصد اين سفر را كرده بود و به من مي گفت هرجا كه
احساس لياقت كنم همان جا مي مانم و كار مي كنم. در بازگشت به تهران تصميم خودش را
گرفته بود و بناداشت در كاظمين مشغول شود.
نيات خير حسين آقا از اين سفر خيلي جالب و شنيدني بود. يكي از راز و نيازهايش در
اين سفر را درخواست دو عروس با كمالات با تمامي خصوصيات حسنه شايسته براي دوپسر
مهندس اش مطرح مي كرد. او با اينكه در اين سفر به تنهايي با ما همسفر شده بود اما
در خريدهايش هم، عاشقانه خريد مي كرد. هر سوغاتي كه براي همسر و دخترش مي خريد حتما
سوغاتي دو عروس آينده اش را هم در كنار آن ها در نظر مي گرفت! زيارت هايش هم در نوع
خود بي نظير بود دراولين باري كه وارد حرم اباعبدالله شده بوديم رنگي بر رخسار
نداشت وقتي در تهران علتش را پرسيدم در جواب گفت در لحظه ورود به حرم اباعبدالله
حسي به من مي گفت داخل نرو تو لياقت اش را نداري، دلم شكست و خواستم كه برگردم اما
نمي دانم كه چه طور شد كه دوباره برگشتم.
|
|
|
انتخاب اسامي جوان پسند ترفند جديد سوداگران مرگ
مديركل مقابله با عرضه ستاد مبارزه با
موادمخدر گفت: سوداگران مرگ با هدف گذاري خود بر بافت سني غالب در جامعه مصرف كننده
كشور يعني نوجوانان و جوانان و روحيات هيجاني و احساس گرايانه اين اقشار، درصدد
توليد و ترويج مواد پرخطري چون «كراك افغاني» و نيز محرك هاي قوي رواني و بسيار
مخرب همچون «شيشه» هستند و همه روزه با عرضه اين قبيل مواد در اشكال متفاوت و با
اسامي جوان پسند، به گرمي بازار تهيه و توزيع مواد دامن مي زنند.
علي علي اكبريان در گفت وگو با ايسنا، اظهار داشت: پيوند زنجيره اي مباحث، قاچاق،
ترانزيت، توزيع و سوءمصرف موادمخدر و ارزش افزوده فراوان ناشي از سوداگري مواد در
هر يك از اين مقوله ها كه تجارت موادمخدر را در زمره سه صنعت اول سودآور جهان قرار
داده، همواره به عنوان مانعي بزرگ بر سر راه برخورد موثر با اين پديده به شمار مي
رود.
وي با اشاره به اينكه در حال حاضر شاهد درگيري بسياري از حكومت ها و گروه ها، احزاب
سياسي و شخصيت هاي ذي نفوذ دنيا با اين موضوع هستيم، افزود: اين روند تا جايي ادامه
داشته كه نه تنها از حجم اين ارتباطات دو سويه كاسته نشده، بلكه افزايش هم يافته
است.
رشد 15 درصدي توليد مواد در افغانستان نسبت به سالهاي گذشته
مديركل مقابله با عرضه ستاد مبارزه با موادمخدر تصريح كرد: روند توليد و توزيع
موادمخدر نشان مي دهد كه هر ساله بر ميزان و حجم توليد موادمخدر سنتي نيز افزوده مي
شود؛ به طوري كه در سال جاري برآوردهاي دفتر كنترل جرم و موادمخدر سازمان ملل
(UNODC) حاكي از رشد 15 درصدي توليد مواد در افغانستان به عنوان بزرگ ترين كشت
كننده خشخاش و اولين توليدكننده مواد سنتي برپايه ترياك است. علي اكبريان ادامه
داد: بخشي از معضلاتي كه دامن گير جامعه ما در مقوله سوءمصرف موادمخدر است، متأثر
از تحولات جهاني بروز يافته در اين عرصه است، اما قطعا نبايد از دخالت هدفمند
كشورهاي عضو ائتلاف غرب به رهبري آمريكا در توليد و قاچاق موادي پرخطر چون كراك
افغاني يا هرويين كريستال به مقصد ايران با هدف درگير ساختن نظام با چالش هايي بزرگ
در اين حيطه در طول سال هاي 2002 ميلادي تاكنون چشم پوشيد.
وي ادامه داد: يكي از عوامل اثبات كننده، جهت دار بودن كشت و توليد مواد در
افغانستان و هدف گذاري آن توسط كشورهاي معاند با نظام كه در افغانستان حضوري فعال
دارند، كشيده شدن بيش از پيش كشت خشخاش به شهرهاي هم مرز يا نزديك به مرزهاي شرقي
ايران است و تغيير روند توليد مواد به سمت موادي با قابليت توزيع و مصرف در ايران
در نقطه مقابل كاهش توليد موادي چون مرفين كه قابليت ترانزيت به سمت كشورهاي غربي
را دارد است.
|
|
|
مزاحمت بي وقفه موتورهاي سنگين در بزرگراه ها
اگر چه ماه ها از افتتاح بزرگراه شهيد
زين الدين در شرق پايتخت مي گذرد اما به دليل كمبود نظارت پليس و نبود پليس بزرگراه
در آن، اين اتوبان نيز همانند نيايش و همت تبديل به پيست موتورهاي سنگين و مسابقات
شبانه آنها شده است.
به گزارش مهر، ساكنان شمال شرق و شرق تهران درحالي هر روز گلايه هاي خود را از
ترددهاي شبانه موتورهاي سنگين و مسابقات آن ها در اتوبان شهيد زين الدين مطرح مي
كنند كه تاكنون پليس راهور هيچ طرحي را براي مقابله با اين موتورسواران انجام نداده
است. پنج سال پيش بود كه با افزايش استفاده از موتورهاي سنگين انتهاي اتوبان همت و
بعدها اتوبان نيايش به پيست موتورسواري جوانان تبديل شد.
موتورسواراني كه با موتورهاي 500 و 1000 سي سي براي ساعاتي تفريح اتوبان هاي پايتخت
را به جولانگاه خود تبديل مي كنند. اخيرا اين افراد با توجه به افتتاح بزرگراه شهيد
زين الدين و سطح هموار اين بزرگراه از آن به عنوان پيست مسابقه استفاده مي كنند.
اگرچه اين اتوبان نيز همانند بسياري از اتوبان هاي پايتخت فاقد پوشش پليس بزرگراه
است و تنها روزي چند بار گشت هاي منطقه 4 راهور از اين اتوبان عبور مي كنند.
بسياري از اهالي منطقه استقلال و ميدان اميد با انتقاد از عملكرد پليس راهور به مهر
گفتند: چندين بار با پليس 110تماس گرفته ايم و خواستار برخورد با اين افراد شده
ايم. اين جوانان كه بين 10 تا 20 نفر هستند با موتورهاي خود هر شب به ويژه شب هاي
تعطيل از ساعت 22 تا 3 بامداد براي ما ايجاد مزاحمت مي كنند.
يكي از اهالي تأكيد داشت: بارها در اتوبان با پليس تماس گرفتم و آنها مدعي بودند كه
گشت هاي خود را اعزام كرده اند يا خواهند كرد اما ساعت ها منتظر ماندم ولي باز هم
هيچ خبري از مأموران پليس نشد.
در همين رابطه چندي قبل سرهنگ بذرافشان جانشين رئيس پليس راهور تهران از اجراي طرح
هاي ويژه و برخورد با اين موتورسواران سخن گفته بود. درحالي كه به نظر نمي رسد كاري
از دست پليس راهور براي برخورد با اين موتورسواران ساخته باشد. بايد منتظر
برخوردهاي انتظامي با اين متخلفان كه آسايش و آرامش خانواده ها را به خطر مي
اندازند باشيم.
|
|
|
كودكان متكدي از كجا مي آيند؟!
گل فروشي، اسفند دودكني، سي دي فروشي و... از جمله كارهايي است كه تاكنون در ميان
كودكان متكدي در سطح شهرها رواج داشته اما مدتي است كه كودكان متكدي با لباس هاي
متحدالشكل در مناطق مختلف پايتخت ديده مي شوند.
هر ساله سازمان بهزيستي تعدادي از اين كودكان را ساماندهي و نگهداري مي كند بطوريكه
براساس آمارهاي موجود سال گذشته 6 هزار كودك خياباني در كشور جمع آوري و در مراكز
بهزيستي نگهداري شده اند كه 1200 نفر آنان در استان تهران بوده اند.
در گذشته كودكان خياباني و كار با هر لباس و وضعيتي در چهارراهها و مناطق مختلف شهر
اقدام به تكدي گري مي كردند اما به تازگي برخي از اين كودكان لباسهاي فرم به تن
دارند و گويا از سوي فردي و يا گروهي سازماندهي شده اند.
در نگاه اول به نظر مي رسد سازمان بهزيستي با دادن لباسهاي متحدالشكل به اين كودكان
آنها را ساماندهي كرده اما مسئولان بهزيستي اين موضوع را رد كرده و عنوان مي كنند
كه در تهران هيچ يك از كودكان كار لباس هماهنگي به تن ندارند و هيچ اقدامي از سوي
آنان انجام نشده است.
اين در حالي است كه كارشناسان امور اجتماعي معتقدند لباسهاي فرم كودكان نشان دهنده
اين است كه فعاليت آنان در سطح شهر سازماندهي شده است و اين امكان وجود ندارد كه
چند كودك به خودي خود لباس يك مدل بپوشند و در چهارراهي كار كنند.
از سويي ديگر مسئولان سازمان بهزيستي عنوان مي كنند كه فعاليت كودكان كار در
خيابانها بهتر از اين است كه جمع آوري و اجراي روشهاي قهرآميز باعث شود به كارهاي
زيرزميني كشيده شوند و ديگر از آنها نشاني پيدا نشود.
آنها معتقدند كارهاي زيرزميني باعث از بين رفتن كودكان در مكانهاي نامناسب و نمور و
تاريك مي شود به همين دليل نبايد روشهاي تحكمي براي جمع آوري و ساماندهي آنان اعمال
شود.
به گزارش مهر در همين رابطه مديركل دفتر امور آسيب ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي
به خبرنگار مهر گفت: طرح ساماندهي كودكان كار و اعطاي لباسهاي فرم به آنان فقط در
خراسان رضوي با همكاري شهرداري در حال انجام است و در تهران چنين طرحي وجود ندارد.
حبيب الله مسعودي فريد در مورد لباس متحدالشكل كودكان در سرچهارراهها افزود: ممكن
است برخي از خانواده ها به دليل مشكلات مالي و اقتصادي، كودكان خود را براي كار سر
چهارراه بفرستند و تعدادي از اين كودكان نيز توسط باندهايي به اين كار مجبور مي
شوند كه شايد لباس يك رنگ و يك مدل نيز تن آنان كنند.
وي با اشاره به اينكه برخي از كودكان كار و متكدي داراي خانواده بدسرپرست هستند،
تاكيد كرد: در اين گونه موارد براي تكدي گري، كودك و يا نوزاد را روزانه و يا
ماهيانه از خانواده و يا آشناي خود اجاره مي كنند.
مديركل دفتر امور آسيب ديدگان اجتماعي سازمان بهزيستي افزود: باندهاي تكدي گري با
پوشاندن لباسهاي يك رنگ به كودكان احساسات مردم را براي كمك به اين كودكان جريحه
دار مي كنند.
وي با اشاره به اينكه جمع آوري كودكان خياباني برعهده شهرداري با همكاري نيروي
انتظامي است، گفت: پس از جمع آوري اين كودكان براي نگهداري به سازمان بهزيستي تحويل
داده مي شوند.
فريد با اشاره به اينكه دو مركز نگهداري كودكان كار و خيابان در تهران وجود دارد،
اظهار داشت: در كل كشور نيز 38 مركز نگهداري از اين كودكان وجود دارد كه ظرفيت هر
مركز 40 كودك است بنابراين بهزيستي امكان نگهداري تمامي كودكان را ندارد بلكه هدف
اصلي ما توانمندسازي و خانواده محوري است.
به گفته وي، براساس آمارهاي به دست آمده 95 درصد كودكان كار و خيابان داراي خانواده
هستند به همين دليل براي كاهش آسيب كودكان خياباني بايد خدمات سرپايي به اين كودكان
ارائه شود و شب نيز به خانواده هاي خود بازگردند در غير اين صورت تنها جمع آوري اين
افراد مشكلي را حل نخواهد كرد.
مديركل دفتر امور آسيب ديدگان اجتماعي بهزيستي افزود: جمع آوري صرف بدون ارائه
آموزشهاي لازم و توانمندسازي كودكان كار و خيابان و ارائه روشهاي قهرآميز و تنبيهي
نه تنها مشكلي را حل نمي كند بلكه باعث مي شود كه اين كودكان از سطح شهرها به
كارگاههاي زيرزميني رفته و گرفتار مشكلات بسيار بيشتري شوند.
با اين همه و با وجود گفته هاي متوليان ساماندهي كودكان خياباني، همچنان اين موضوع
كه اين باندها چگونه اقدام به استثمار كودكان مي كنند و چرا با آنها برخورد جدي نمي
شود در ابهام باقي مانده و مسئولان هم تاكنون پاسخ روشن و واضحي به آن نداده اند.
|
|