(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 7 شهریور 1391 - شماره 20292

يتيم و ضعيف نوازي
تأثير محبت الهي
شاخص هاي اخلاقي در افزايش رزق و روزي
اضطرار سالك و گشايش درهاي استجابت
راه شناخت « حق »
ساختمان سازي بر قبر اولياي الهي ونفي توهم شرك


يتيم و ضعيف نوازي

قال ايوب(ع): و عزه ربي انه ليعلم اني ما اكلت طعاما قط الا و معي يتيم او ضعيف يا كل معي.
حضرت ايوب(ع) فرمود: قسم به خدايم او مي داند كه من هرگز غذايي نخوردم مگر آن كه در كنارم يتيم و يا ضعيفي بوده كه با من مي خورد.(1)
ـــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 21، ص 351
 


تأثير محبت الهي

حضرت رسول اكرم(ص) فرمود: حضرت شعيب(ع) آن قدر از حب خدا گريه كرد تا چشمان وي كور شد، خداوند چشمش را به وي برگرداند، باز هم آن قدر گريست تا كور شد و خدا باز چشمش را به وي بازگرداند، دفعه سوم همچنين، وقتي كه دفعه چهارم كور شد خدا فرمود: اي شعيب تا كي مي خواهي گريه كني؟ اگر منظورت ترس از آتش جهنم است من به تو امان داده ام و اگر منظورت براي اشتياق بهشت است آن را به تو مباح گردانيدم.
حضرت شعيب(ع) گفت: خدايا تو مي داني كه من از ترس آتش جهنم و براي اشتياق بهشت گريه نمي كنم، بلكه فقط براي محبت تو كه در قلبم گره خورده گريه مي كنم، وحي آمد چون چنين است به همين زودي كليم خودم موسي را خدمتگزار تو قرار خواهم داد.(1)
ـــــــــــــــ
1- بحارالانوار، ج 12، ص 380
 


شاخص هاي اخلاقي در افزايش رزق و روزي

پرسش:
براساس آموزه هاي اسلام چه شاخص هايي در افزايش رزق و روزي انسان موثر است؟ لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد.
حيطه هاي موثر اخلاق خوب در افزايش رزق و روزي
1- همدلي اهل خانه
خانواده اي كه در آن رحمت و رأفت حاكم باشد، زمينه بارش رحمت الهي را برخود هموار مي كنند. مصداقي از رحمت خداوند، توسعه رزق خانواده است.
امام صادق(ع) در اين زمينه مي فرمايند: «به هر خانواده اي كه سهم آنان از رفق و همدلي هديه شده باشد (با يكديگر با رفق و ملايمت رفتار كنيد) خداوند حتما رزق آنان را افزايش خواهد داد.
در تقدير معيشت همدلي بهتر از ثروت زياد است. با رفق (درزندگي) هيچ كمبودي وجود ندارد و با اسراف و ولخرجي، هيچ چيزي باقي نمي ماند. خداوند رفيق خوبي است و رفق را دوست دارد. (الكافي، ج2، ص119)
2- خوش رفتاري با همسايه ها
تأثير همدلي، ملايمت و خوش رفتاري در جلب و افزايش روزي، محدود به ديوارهاي خانه و اهل خانه نيست، بلكه خوش رفتاري با همسايه ها و اهل محل نيز عاملي مؤثر براي افزايش روزي است. امام صادق(ع) نيز در اين باره مي فرمايند:
«خوش رفتاري با همسايه، موجب افزايش روزي است» (همان، ص666)
3- ارتباط با خويشاوندان
ارتباط با بستگان و مشاركت در غم و شادي آنان و مطلع شدن از احوال و روزگارشان ثمرات و بركات مادي و معنوي فراواني درپي دارد كه از جمله بركات مادي آن، افزايش رزق و روزي است. امام صادق(ع) در اين خصوص مي فرمايند: «ارتباط با خويشاوندان باعث نيكي اخلاق، پاكيزگي روح، افزايش رزق و تأخير در مرگ او مي شود.» (همان، ص151)
امام باقر(ع) نيز بركات ارتباط با خويشان و بستگان را، پاكيزه شدن اعمال، دفع بلا، رشد ثروت، طول عمر، وسعت رزق و محبوبيت در بين خانواده معرفي كردند. (همان)
پيامبراعظم(ص) در اين زمينه فرمودند: «هركس دوست دارد كه خداوند عمر او را دراز و رزق او را زياد كند، پس با خويشان و بستگان خود رابطه داشته باشد» (همان، ص156) همچنين آن حضرت مي فرمايند: «صله رحم تزيد في العمر و تنفي الفقر» صله رحم موجبات ازدياد عمر و از بين رفتن فقر را فراهم مي آورد. (بحارالانوار، ج74، ص103)
4- خوش رفتاري با مردم
مهرباني و خوش رفتاري با خلق خدا، زمينه ساز مهرباني و لطف خداوند نسبت به افزايش رزق و روزي انسان است. گام اول خوش رفتاري، آزار ندادن مردم است. از ديدگاه امام صادق(ع) يكي از عوامل افزايش رزق و روزي همين نكته است:
«ترك آزار مردم و جار و جنجال، روزي را افزايش مي دهد» (توحيد صدوق، ص460)
در گام بعدي، بايد خوش رفتاري را به جاي بدرفتاري و نيكي را به جاي بدي نهاد. بخشي از پاداش مادي نيكي به مردم، رفع فقر از زندگي و زياد شدن رزق آدمي است. امام باقر(ع) مي فرمايد: «البرو صدقه السر، ينقيان الفقر» نيكي به مردم و صدقه پنهاني فقر را از بين مي برند. (بحارالانوار، ص47، ص18)
همچنين امام كاظم(ع) در نصيحتي به هشام ابن حكم درمورد اثرات مادي رفق و نيكي و خوش اخلاقي مي فرمايند: «بر تو باد كه با ديگران، با رفق و ملايمت رفتار كني، چرا كه رفق، مبارك و بابركت، و تندخويي شوم و ناپسند است. رفق، نيكي و خوش اخلاقي با ديگران، شهرها را آباد و رزق ها را افزون مي كند.» (شرح رساله حقوق امام سجاد(ع)، ص464) حاصل آنكه خوش رفتاري در بين خانواده، با همسايگان، بستگان و ساير مردم، علاوه بر اثرات معنوي و نزديك شدن به قله هاي كمال، در زندگي مادي نيز اثربخش است و يكي از آثار آن، افزايش درآمد و بهره وري از آن و بهبود وضع معيشتي انسان است.
 


اضطرار سالك و گشايش درهاي استجابت

(بدان اي مريد كمال!) هر چه معرفت بيشتر باشد، عمل با ارزش تر است. (پس بكوش تا روز به روز و لحظه به لحظه برمعرفتت افزوده شود و در اوقات و ازمان مخصوصه دعا از پروردگارت معرفت طلب نما)... نيك بنگر كه در حضور پروردگار، رفتارت چگونه است و تقصير خود را هميشه مدنظر داشته باش، كه همين امر تو را به باب كرم حضرت حق، رهنمون شود، و توفيق رعايت آداب حضورش را از او طلب نما و زبان حالت اين آيه شريفه باشد كه «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» آيا كسي هست كه آنگاه كه مضطر و درمانده اي او را بخواند، جواب گويد و گرفتاريش را برطرف سازد؟! (نمل-62) در اين هنگام است كه ابواب قبول به رؤيت گشوده مي شود و آنكه نجات دهنده هر درمانده اي است، دعاي تو را اجابت مي كند.(1)

1- اسرارالصلوه ، ميرزا جواد ملكي تبريزي، ص 167
 


راه شناخت « حق »

آيت الله جوادي آملي
يكي از برجسته ترين آموزه هاي متعالي » قرآن حكيم » ارائه راهكارهاي شناخت حق و باطل و ميزان جدا سازي اين دو از يكديگر است.
حكيم فرزانه » حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظلّه) » در مطلب پيش رو به تشريح راهكارهاي معرفتي شناخت حق و باطل و نقش طهارت روح و صفاي ضمير در نيل به اين شناخت پرداخته است.
¤ ¤ ¤
آنچه در جمع شما برادران حوزوي و دانشگاهي قابل طرح است، آن است كه ما از درون خودمان شروع بكنيم. ما به عنوان انسان، موجود بي سرمايه خلق نشديم كه همه داده ها را بايد از حوزه يا دانشگاه بگيريم، از كتاب يا كتيبه بگيريم، از سخنراني و نوار بگيريم؛ بسياري از سرمايه ها و ذخيره ها در درون دل ما نهفته است و ما ظرف خالي نيستيم ! گرچه در سوره مباركه نحل فرمود: و الله اخرجكم م ن بطون امّهات كم لا تعلمون ش يئاً (1). اين علوم،علومي است كه انسان از استاد و از كتاب و كتيبه و هنر و اينها مي گيرند؛ امّا وقتي يك چيزي به خدا منسوب شد و آنچه كه به خدا اضافه تشريفي دارد به ما عطا شد؛ اين يك شيء خالي نيست ! فرمود: و نفخت ف يه م ن روح ي(2)؛ اين تنها مخصوص آدم (ع) نيست ! هم در اصل است، هم در نسل. اين دو تعبير گاهي به صورت متكلّم مع الغير، گاهي به صورت ضمير غايب درباره اصل انسان كه آدم است و نسل انسان كه مائيم به كار مي رود؛ گاهي به صورت نفخت ف يه م ن روح ي، گاهي به صورت نفخ ف يه م ن روح ه (3) بيان شده. پس يك روحي كه به خداي سبحان اسناد داده شد و اسناد دارد، به ما داده شد؛ چنين چيزي با گوهر معرفت همراه است. اينطور نيست كه يك ظرف خالي را به ما بدهند، بعد بگويند پر كن ! يك معدني را به ما دادند، به ما گفتند استخراج كن؛ نه يك ظرف خالي را به ما داده باشند، بگويند پر كن .
ارزش انسان در كلام پيامبر اكرم (ص)
آنچه را كه مرحوم كليني (رض) از وجود مبارك رسول گرامي (ص) نقل كرد، اين است كه: النّاس معاد ن كمعاد ن الذّهب و الف ضّه (4)،اين بيان نوراني رسول گرامي (ص) صبغه دروني ما را تشريح مي كند. توضيح مطلب اين است كه ما گرچه مثل معدنيم، امّا جا براي ذخيره كردن يك چيزهاي ديگر هم داريم؛ هم استخريم، هم چشمه. آنجا كه چشمه است، ديگر استخر نيست؛ آنجا كه استخر است، ديگر چشمه نيست ! ما طوري خلق شديم كه هم چشمه گونه ايم، هم استخر وار ! هم مي توانيم از خود بجوشانيم، هم از غير بگيريم.
آنچه از وجود مبارك پيامبر (ص) نقل شد، ناظر به اين است كه انسان چشمه جوشان است، معدن است؛ سرمايه را از خود دارد، بايد بجوشاند. النّاس معاد ن كمعاد ن الذّهب و الف ضّ ه. استعدادها فرق مي كند، گرايش ها فرق مي كند؛ ولي خطوط كلّي يكي است ! اگر كسي خداي ناكرده اين معدن را در اثر رانش زمين از دست داد يا در اثر جهل علمي يا جهالت عملي اين را پر كرد، سرمايه خود را از كف داد؛ و گرنه ما معدنيم؛ در درون ما گوهرهاي فراواني است. در درون ما چشمه است كه مي تواند بجوشد، اين يك. ما در عين حال كه چشمه ايم، در عين حال كه معدنيم، استخر بزرگي هم هستيم كه براي آب هاي وارداتي ظرفيت داريم. اين بيان نوراني حضرت امير (ع) است كه فرمود: ا نّ هذ ه القلوب اوع يأ فخ يرها اوعاها (5)، اين را در نهج فرمود. فرمود: اين دلها ظرف است، بهترين دل آن قلبي است كه ظرفيتش براي فراگيري علوم آماده تر باشد و گنجايش بيشتري داشته باشد.
تبيين سرمايه هاي انسان
پس ما با دو سرمايه آفريده شده ايم؛ يك سرمايه مال درون ماست كه فعليّت دارد، كالاهاي نقد در آن هست، گرانبهاست؛ يك سرمايه اي هم استعداد پذيرش ما است. ما چه كنيم كه اين استخر را پر كنيم. برخي ها اين استخر را با استخراج همان چشمه هاي خودشان پر مي كنند؛ اينها خود كفايند، اينها كاري به ديگران ندارند، بهره اي هم از ديگران نمي برند، ديگران هم از آنها بهره اي نمي برند. امّا يك عدّه اين معادنشان را يا اين چشمه ها را جوشان مي كنند، از راه استخر به ديگران منتقل مي كنند و علوم فراواني را كه از ديگران مي جوشد، آن را هم در استخر خود رها مي كنند، اين مي شود ( تضارب آراء ). اين همان است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: ا ضر بوا بعض الرّأي ب بعض فنّه يتولّد م نه الصّواب (6). يعني اين آراء را با هم با چالش و هم فكري و تضارب آراء كنار هم قرار بدهيد، تا توليد نرم افزاري بشود، جنبش علمي بشود، مطلب تازه اي ارائه كنيد.
از اين دو بيان نوراني لطيفه اي را مرحوم شيخ بهائي (ره) دارد كه اين را در كتاب كشكولش ذكر كرده است؛ او مي فرمايد: سئوال و جواب، نقد و بررسي به منزله نكاح افكار و علوم است. هيچ كس بدون نكاح مادر
نمي شود؛ در كلّ عالم يك نفر به نام مريم (س) بود كه معجزه الهي اقتضا ء كرد او بدون همسر مادر بشود؛ و گرنه هر كه بخواهد توليد داشته باشد، بايد با ديگري بجوشد، نكاحي داشته باشد. فرمود: علم هم همين طور است؛ اگر هر عالمي بخواهد علمش تكثير بشود، چاره اي جز سئوال و جواب نيست، چاره اي جز نقد و بررسي نيست، چاره اي جز اشكال و حلّ اشكال نيست. فرمود: سئوال كردن، اشكال كردن، نقد كردن به منزله زن است، پاسخ دادن به منزله مرد؛ از ازدواج سئوال و جواب، علم توليد مي شود.آن بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: تضارب آراء باعث توليد علم است، به صورت لطيف در سخنان مرحوم شيخ بهائي آمده است.پس ما بي سرمايه خلق نشديم، با سرمايه خلق شديم. تمام تلاش و كوشش ما اين بايد باشد كه سرمايه ها را بشناسيم، يك؛ و كيفيّت استنباط و استخراج معدن را هم ياد بگيريم، دو؛ و كند و كاو بكنيم، از درونمان اين علوم را بجوشانيم، سه؛ از علوم ديگر هم در استخر جانمان بريزيم، چهار.
انقلاب فرهنگي و ايجاد شكوفائي در علوم
همه ما وقتي مي توانيم انقلاب فرهنگي داشته باشيم كه با يك تلاش و كوشش جمعي شروع به كند و كاو و صادرات بكنيم؛ قهراً مي شود ( انقلاب فرهنگي ) !انبياء (ع) هم طبق بيان نوراني حضرت امير (ع) همه براي انقلاب فرهنگي آمدند. فرمود: و يثيروا لهم دفائ ن العقول (7)، يعني اين دفينه ها را آنها ا ثاره مي كنند. ثوره يعني انقلاب، ثوره يعني شكاف و شكوفائي. گاو را كه مي گويند ( ثور )، براي اينكه شيار مي كند، زير و رو مي كند تا آن درون بيرون بيايد. يثيروا لهم دفائ ن العقول يعني اين دفينه ها را و اين گنجينه ها را ا ثاره مي كند، ثوره مي كند، انقلاب مي كند، مي شوراند، در كف دست اين مردم مي دهد، كسي كه صاحب دل است، سرمايه خودش را مي گيرد؛ اين كار نه تنها شدني است،بلكه حتماً بايد بشود !
عوامل ايجاد انقلاب فرهنگي از ديدگاه قرآن
قرآن كريم به ما راه نشان داد، فرمود: آنچه را كه شما مي دانيد، به آن عمل بكنيد؛ بازي نكنيد، اهل فريب نباشيد، ما هم موظّفيم كه نه بيراهه برويم، نه راه كسي را ببنديم. آنچه را مي دانيم، بين خود و خداي خود درست عمل بكنيم؛ همان كسي كه اين سرمايه را به ما داد، راه كند و كاو را هم به ما نشان مي دهد، يك مقدار را خودش كند و كاو مي كند، در مي آورد، به ما نشان مي دهد؛ يك مقدار هم راه كند و كاو را به ما نشان مي دهد كه اين را مي گويند: استنباط. فرمود: ا ن تتّقوا الله يجعل لكم فرقاناً (8). اگر واقعاً اهل تقوا و پرهيز بوديد، آن قدرت فرق بين حق و باطل را خدا به شما مي دهد. در خيلي از موارد انسان متحيّر است كه حق با كيست؛ اينهمه احزاب گوناگون، مكتب ها ومرام هاي گوناگون، اين اشخاص گوناگون؛ بالأخره حق با كيست .
خرافي بودن شانس، بخت و تصادف در عالم
فرمود: ا ن تتّقوا الله يجعل لكم فرقاناً؛ اين دو تا راه دارد. يا از راه معرفت ذات أقدس له براي انسان مشخص مي كند كه حق با كدام مكتب است يا اگر انسان در حدّ رشد علمي نيست، يك گرايش هائي خداي سبحان در قلبش ايجاد مي كند كه به يك سمت خاص ميل پيدا كند؛ بعد معلوم
مي شود كه اين راه، راه خوبي بود؛ آنگاه مي گويد: خوب شد كه من از اين راه آمدم، ديگر نمي داند كي به او آدرس داد! مي گويد: خوب شد كه من اين راه را آمدم، خوب شد كه از آن راه نرفتم؛ اين تصادف نيست، اين شانس نيست ! تصادف و شانس جزء خرافات است؛ مگر مي شود چيزي در عالمي كه صد در صدش برابر هندسه و رياضي طرح شده، يك چيزي شانسي باشد !! شانس آورديم كه فلان عدد بيشتر از آن عدد شد، شانس معنا ندارد! اگر نّا كلّ ش يء خلقناه ب قدر(9) هست، روي هندسه است !
گاهي انسان حساب شده كار را انجام مي دهد، بعد خدا را شكر مي كند كه اين معرفت را به او داد و خدا را شكر مي كند كه به اين معرفتش عمل كرد. گاهي آن تحقيق علمي را ندارد، ولي يك گرايش عملي دارد؛ نمي داند كي قلب او را راهنمائي كرده به اين سمت ها: من يؤم ن ب الله يهد قلبه (10)،آن مقلّ ب القلوب و الابصار چگونه گرايش ايجاد كرده، او نمي داند؛ ولي اين قدر هست كه خدا را شكر مي كند كه اين راه را رفته.
راه شناخت مكتب حق
ما چه بكنيم كه بفهميم حق با كدام مكتب است و همان حق را عمل بكنيم و ديگران را به همان راه دعوت بكنيم كه اينها عمداً خود را به آن درّه نيندازند؛ چون هيچ انساني حاضر نيست عمداً خودش را به درّه پرت كند ! هيچ كسي گناه نمي كند، مگر اينكه او غافل است يا جاهل ! او اگر بداند گناه واقعاً سمّ است، دست به اين كار نمي زند. حارث بن حوط در جريان جنگ جمل به حضرت امير (ع) عرض كرد: اين همه جمعيّت كه عليه ما قيام كردند، اينها بر باطلند و ما بر حقّيم؛ از كجا ما بر باطل نباشيم؟!
حضرت طبق نقلي كه در نهج البلاغه آمده است، فرمود: ا نّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فح رت. تو پايين را نگاه كردي، بالا را نگاه نكردي؛ متحيّر شدي ! ا نّك لم تعر ف الحق فتعر ف اهله لم تعر ف الباط ل فتعر ف من آتاه (11). تو قبل از اينكه سؤال بكني كه آنها بر حقّند يا ما؛ بايد بداني كه حق چيست و باطل چيست ! اگر حقّ و باطل را تشخيص دادي، محق و مبطل را هم
مي فهمي. تو دو تا مشكل داري؛ يكي تنگ نظري، نزديك بيني، فقط اين پايين ها را مي بيني، بالاها را نمي بيني؛ دوّم، خيال مي كني حق با اشخاص شناخته مي شود. بلكه به عكس؛ اشخاص را بايد با حق بشناسي !اين بيان نوراني حضرت امير (ع) از نظر معرفت شناسي به ما كمك مي كند و از نظر حق و باطل شناسي هم به ما كمك مي كند؛ اين كارها را كردي، مي شود انقلاب ! چون هيچ كس عالماً عامداً به طرف سمّ حركت نمي كند ! ممكن است يك انسان پوچ گرا و نا اميد خودش را به كشتن بدهد، ولي بالأخره انسان عاقل خيال مي كند اين كار، كار خوبي است؛ بعد معلوم مي شود اين كار درونش جز سمّ چيز ديگري نيست !
خود حضرت امير (ع) بر اساس حق حركت كرد كه: عليأ مع الحقّ و الحقّ مع علي، يدور معه ح يث ما دار(12)؛ حالا حق،علي محور است يا علي، حق مدار، ولي بالأخره اين حقّ و علي و علي و حق در مدار فعل ذات أقدس له، با همند؛ اين مي شود حق محور. ما هم موظّفيم حق مدار باشيم؛ هر جا حق است، آنجا حركت كنيم. ما هم چون شيعه علي و پيرو علي (ع) هستيم، بايد حق مدار باشيم. امّا حق را از كجا بشناسيم؟
راه شناخت » حق » در كلام حضرت امير (ع)
وجود مبارك حضرت امير فرمود: انسان چيزي را كه مي شناسد؛ اگر ظاهرش را شناخت، بايد باطنش هم بشناسد؛ اوّلش را ديد، آخرش هم بايد ببيند؛ سطحش را ديد، عمقش را هم بايد ببيند؛ پايينش را ديد، بالايش راهم بايد ببيند؛ تا آستر و ابره يك حادثه را نديد، اظهار نظر نكند ! پس مي شود انسان ظاهر بين، باطن بين؛ اوّل بين، آخر بين؛ سطح بين، عمق بين؛ داني بين، عالي بين. اگر اين جهات چند گانه را در يك موضوعي ارزيابي بكند، حق برايش مشخص مي شود. فرمود: ا نّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فح رت. سرّ تحيّر تو اين است كه فقط پايين قضيه را ديدي، بالا را نديدي !
در قرآن كريم آمده است كه اينها كه از قيامت غافلند، اينها ظاهر را مي بينند، باطن را نمي بينند ! يعلمون ظاه راً م ن الحياه الدّنيا و هم عن الآخ ره هم غاف لون (13). اين تقابل بين ظاهر و آخرت نشان مي دهد كه آخرت،باطن دنياست. مي دانيد در اين بخش هاي ادبي گاهي انسان 4 جمله يا 4 مطلب يا 4 كلمه را مي خواهد بگويد، طول مي كشد؛ از هر كدام يكي را انتخاب مي كند. يعني اگر الف و با مقابل همند، جيم و دال مقابل همند؛ از جيم و دال يكي را ذكر مي كند، از الف و با يكي را ذكر مي كند؛ به جاي 4 جمله يا 4 كلمه اين دو تا را ذكر مي كند، آن دو تاي ديگر را طرف مي فهمد؛ اين روش، يكي از صنايع ادبي است. ما دنيا داريم، آخرت داريم، ظاهر داريم و باطن. قرآن كريم به جاي اينكه اين 4 جمله را، 4 كلمه را بگويد؛ از اين 4 تا دو تايش را انتخاب كرده، آن دو تا را آدم مي فهمد!
نگرش انسان به دنيا و آخرت از نگاه قرآن
فرمود: يعلمون ظاه راً م ن الحياه الدّنيا و هم عن الآخ ره هم غاف لون. نفرمود: و هم عن الباط ن غاف لون ! فرمود: اينها ظاهر را مي بينند، آخرت را نمي بينند ! يعني ظاهر، دنياست، آخرت،باطن است. يعني اين ابره، دنياست، آسترش هم آخرت است. يعني اين روي سكه، دنياست، آن طرفش آخرت است. اين كسي كه خيال مي كند اين طرف هست، بعد آن طرف پوچ است و انسان با مردن مي پوسد نه از پوست به در بيايد؛ اين سطحي نگر در مي آيد. امّا اگر كسي بداند كه اين ظاهر يك باطني هم دارد؛ آن وقت زود داوري نمي كند، كلّ موضوع را ارزيابي مي كند و عمداً خودش را به خطر نمي اندازد ! در قرآن كريم فرمود: اينها كه موحد نيستند و از توحيد الهي بهره اي ندارند، اينها گويا از آن بالا پرت شدند: من يشر ك ب الله فكأنّما خرّ م ن السّماء فتخطفه الطّ ير او تهو ي ب ه الرّيح ف ي مكان سحيق (14).
فرمود: اينها كه دست از خدا كشيدند، موحد نيستند، موحدانه زندگي نمي كنند؛ مثل اينكه بين آسمان و زمين پرت شدند. يا كركس ها و شاهين ها همانجا اين را مي ربايند، يا تند باد حوادث آنها را در درّه مسحوق مي كند ! شما قبلاً در اين داروخانه ها كه مي رفتيد، يك بخشي نوشته بود « مسحوقات» يعني پودر شده ها ! «سحيق » يعني پودر شده. كسي كه در ته درّه مي افتد، چيزي برايش نمي ماند. فرمود: او تهو ي ب ه الرّيح ف ي مكان سحيق. آن ته درّه چون خيلي دور است، اگر كسي به ته درّه رسيد، مي شود سحيق و مسحوق، مي شود پودر؛ چيزي از او نمي ماند !
چگونگي بهره برداري از علوم
آنگاه ما وقتي مي توانيم از اين علوممان بهره ببريم كه اوّلاً محقّقانه باشد، ثانياً آنچه را كه فهميديم با اخلاص عمل بكنيم. قهراً اين كشور به لطف الهي در بخش هاي وسيعي خودكفا خواهد شد. آن عزيزاني كه در اين فن آوري هسته اي يك فضيلتي و يك فخري به اين كشور دادند، از همين راه است! اينها بايد بدانند كي اين فكر را هدايت كرده؛ يعني شانس و بخت و اتفاق و گتره و تصادف است در عالم، يا يك حساب و كتابي در عالم هست ! اگر اين همه نظم در اين آب و خاك هست، درزير خاك هست، در رابطه با آفتاب هست كه همه اينها ملكي اند و از بين رفتني اند: ا ذا الشّمس كوّ رت (15)،ا ذا النّجوم انكدرت (16) به حيات اينها خاتمه مي دهد؛ آن وقت درباره انسان كه يك موجود ابدي است و ابديّت لي الله دارد،اين اسرار نهفته نيست؟
نابودي باطل بدون نيازمندي به عامل
اگر احياناً بيگانه اي چند روزي يك طرفي بسته است،قرآن فرمود: مبادا خيال بكنيد؛ اينها كف روي آبند ! لازم نيست كسي كف روي آب را از پا در بياورد ! بدون هيچ عاملي اين كف ها از بين مي روند. فرمود: باطل در عالم همين طور است. اگر كسي با زد و بند بالا آمد، يا بر خلاف توحيد بالا آمد، نظير نظام سوسياليستي كمونيستي سابق مي شود؛ شما ديديد در نقشه هاي سابق بخش وسيعي از شمال را كه نيمي در آسيا بود، نيمي هم در اروپا بود؛ پر كرده بود اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي؛ اين نقشه سابق بود ! اين اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي با اين عظمت و جلالش بدون هيچ عاملي از بين رفت ! نه كودتائي شد، نه جنگي شد، نه انقلابي شد. اگر يك وقتي جنگي مي شد، كودتائي مي شد، شورش مردمي بود؛ بله، مي گفتند: آنها پيروز شدند و نظام كمونيستي فرو ريخت؛ امّا بدون هيچ عاملي متلاشي شد ! معلوم مي شود كه آن را تا حال به زور نگه داشته بودند. باطل را بايد با زور نگه داشت ! اگر كسي با زور به جايي رسيده، بدون زور پايين مي آيد؛ اين خاصيّت اين عالم است. اگر كسي از راه گناه به جايي رسيده، بدون هيچ عاملي فرو مي ريزد.
اين همين بيان نوراني قرآن كريم است كه فرمود: فامّا الزّبد فيذهب جفاءً (17). شما مي بينيد وقتي سيل مي آيد،كف هاي فراواني روي آب است. هيچ كسي زحمت نمي كشد اين كف ها را از بين ببرد !«جفاء » يك واژه مشتّقي نيست؛ فيذهب جفاءً يعني آب برد ! همين آب كه مي آيد، اين كف از بين مي رود ! بدون اينكه كسي تلاش و كوشش كند كه اين كف ها را از بين ببرد؛ فرمود باطل اين است !
نتيجه شناخت حق و باطل
پس ما اگر حق را بشناسيم، باطل را بشناسيم؛ ديگر نظير حارث بن حوط نخواهيم بود كه در جريان جنگ جمل به حضرت امير (ع) عرض كنيم: ما بر حقّيم يا آنها ! چرا از خودمان نپرسيم؟! به قول جناب حافظ:
تو نيك و بد خود، هم از خود بپرس
چرا بايدت ديگري محتسب
اين كه در قيامت خود ما را بر كرسي قضاء و داوري مي نشانند، مي گويند حاكم باش: كفي ب نفس ك اليوم عل يك حسيباً، همين است. ما يك قاضي خوبي هستيم، يك نفس لوّامه خوبي داريم، همه اركان قضاء براي ما حاصل است؛ امّا امروز نمي خواهيم داوري كنيم. آن روز كه موانع بر طرف شد، فرمود: ا قرأ ك تابك كفي ب نفس ك اليوم عل يك حسيباً (18)
و من يتقّ الله يجعل له مخرجاً. و يرزقه م ن ح يث لا يحتس ب (19). بسياري از م ن ح يث لا يحتس ب همان علوم و معارف است كه خداي سبحان عطا مي كند. به ما اين جور فرمودند: اگر آنچه را مي دانيم درست عمل كنيم، كاسب كارانه با علوم برخورد نكنيم؛ علم نور است، اين نور را ارزان نفروشيم؛ دنيا هم تأمين مي شود البتّه، بيت المال هم موظّف است تأمين بكند. اگر ما از علم بهره صحيح ببريم، بسياري از چيزهائي كه نداريم، به ما مي دهند ! آن استخر پر كردن يك راه است كه حوزه و دانشگاه به ما نشان مي دهد؛ آن معدن ها را استخراج كردن يك راه است كه نماز و روزه و حسينيه ها و مسجدها و دعاها و مناجات ها و نماز شب ها و توسل ها و گريه ها به ما نشان مي دهند ! اينها راه استخراج آن معدن است كه آدم با خودش و با خدايش زمزمه و رابطه بر قرار كند كه يك راهي به من نشان بدهد كه از اين وضع فقر و فلاكت به در بيايم، سرمايه دار بشوم.
طهارت روح، بهترين معلّم انسان
آن كسي كه فكر مي كند سرمايه، در جيب است، اين يك تفكّر قاروني دارد ! آن كه مي فهمد سرمايه در »جيب« نيست، در « جيب » است؛ اين يك تفكّر موسوي و كليمي دارد ! در مورد قارون فرمود: ا نّ مفات حه ل تنوء ب العصب ه (20)، تمام ثروت او در جيب او بود؛ مثل سرمايه دارهاي فعلي ما ! امّا ذات أقدس له فرمود: در جيب خبري نيست ! اسلك يدك ف ي جيب ك تخرج ب يضاء م ن غ ير سوء (21)؛ اگر يد بيضاء مي خواهي، دست به دل ببر، به جيب ببر، به گريبان ببر ! اگر بخواهي دست به عصا بكني، اژدها بشود؛ باز هم دست به جيب ببر ! در جيب خبري نيست !! از جيب و گريبان و صدر مشروح و جانت كمك بگير ! اينچنين نيست كه در دل چيزي نباشد !
شما مي بينيد غالب اين بزرگان، اينها شاگردان دلند ! مگر چقدر اينها درس خواندند؟! خدا رحمت كند بعضي از مراجع گذشته را كه ما خدمت ايشان يك مقداري فقه خوانديم. يكي از آنان به من مي گفت كه اين آقاي علامه طباطبائي هر چه دارد، مال خودش است ! براي اينكه اساتيد ايشان را من در نجف مي شناختم، هرگز آن اساتيد به اين مقام نبودند ! مي گفت اين آقاي طباطبائي انسان كامل است، هر چه دارد مال خودش است. مگر آدم همه درس ها را از استاد مي گيرد؟ چقدر انسان مي تواند درس بخواند؟ آنكه استاد اصلي ماست كه ج يب ماست،چرا از او بهره نگيريم؟! و اين با طهارت روح حاصل مي شود.
يعني واقعاً اگر ما تصميم جدّي براي خودسازي بگيريم؛ نه اينكه سر خم كنيم، منزوي بشويم، برويم يك گوشه ! خير؛ چشم ما پاك، گوش ما پاك باشد، خيلي خوب زندگي مي كنيم. ممكن است يك چند روزي انسان در تمرين به او سخت بگذرد و گرنه با نشاط است ! اگر كسي چشمش پاك، گوشش پاك، دهانش پاك، غذايش حلال باشد؛ از اين غذاي حلال ميلياردها بركت بر مي خيزد !! همان غذاست كه به صورت انديشه در مي آيد. بسياري از بزرگان شاگردان همين عمل صالحند ! شما شرح حال اين بزرگان را كه مي خوانيد، مگر چند سال اينها درس خواندند، پيش كي درس خواندند؟ يك قدري درس خواندند، بعد ديدند اين حق است؛ برابر اين عمل كردند و جوشيد ! اينطور نيست كه انسان عمري بايد شاگردي كند يا كتاب بخواند يا استاد ببيند! همين مقداري كه گرفت، اگر واقعاً باور كرده باشد، عمل كرده باشد؛ خداي سبحان توفيق فراواني به او مي دهد كه از دل مي جوشد و اين، سرمايه هست !
علّت گزينش انسان به عنوان خليفه خدا
فرمود: از روح خودم به او دادم. خدا عليم است، خدا قدير است، خدا حيّ است؛ فرمود: اينها جانشين من است. اين را درباره شمس و قمر و سماوات و راه شيري و اينها نگفت! آنها را هم همين خدا آفريد. مگر راه شيري كم كاري است؟ شما ميليون ها ستاره مي بينيد كه هر كدامشان چند برابر كره زمين است؛ امّا نسبت به اينها نفرمود من روح خودم را به اينها دادم! يك روزي مي شود همه اينها بساطش برچيده مي شود: ا ذا النّجوم انكدرت، ا ذا الشّمس كوّ رت مي شود؛ امّا انسان: يا ايّها الا نسان ا نّك كاد أ ا لي ربّ ك كدحاً فملاق يه (22). يك چنين حقيقتي در ما هست؛ اين حقيقتي كه در ما هست، با سرمايه است،
بي سرمايه نيست ! ما به اين حقيقت جفا نكنيم؛ آنگاه قهراً هم، آن معادن استخراج مي شود، هم اين استخر پر مي شود؛ از درون و بيرون مي جوشد. ديگر نمي گوييم درجنگ جمل حق با كي بود ! مثل عمّار ياسر خواهيم گفت، مثل سائر اصحاب كه به حضرت امير گفتند: نموت معك (23) ! عمّار ياسر حرف شان اين بود، آن بزرگان ديگر اينچنين بودند.
بيانات معظم له در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمع كثيري از طلاب، دانشجويان و اقشار مختلف مردم ـ قم ؛ ارديبهشت 1386
(1) نحل/ 78
(2) حجر/ 29 و ص/ 72
(3) سجده/ 9
(4) بحار الأنوار/ 58/ 65
(5) نهج البلاغه/ حكمت 147
(6) غرر الحكم/ 442
(7) نهج البلاغه/ خ 1
(8) انفال/ 29
(9) قمر/ 49
(10) تغابن/ 11
(11) نهج البلاغه/ حكمت 262
21- بحار/ 82/863
31- روم/7
41- حج/13
(15) تكوير/ 1
(16) تكوير/ 2
(17) رعد/ 17
(18) اسراء/ 14
(19) طلاق/ 2 ـ 3
(20) قصص/ 76
(21) نمل/ 12
(22) انشقاق/ 6
(23) ر. ك: بحار الأنوار/ 32/ 487


 


ساختمان سازي بر قبر اولياي الهي ونفي توهم شرك

توحيد به معناي يكتاپرستي در همه ابعاد از آموزه هاي بنيادين شرايع اسلامي از آدم(ع) تا خاتم(ص) است. در آيات قرآني بارها درباره توحيد به ويژه عبادي با عباراتي چون «لاتعبدوا الا الله» (هود، آيات2 و 26) سخن به ميان آمده و همه پيامبران نخستين دعوت خويش را با اين جمله بيان مي كردند.
توحيد در اسماء و صفات و فعل از جمله اقسام ديگر توحيد است كه در آيات و روايات به آن پرداخته شده است. اما آيا برخي از اعمال ما چون بهره گيري از اسباب و توسل به آنها از مصاديق شرك است؟ مثلاً انسان براي درمان درد خويش به پزشك مراجعه نمايد و به وسيله دارو درمان شود. آيا اين با توحيد فعلي خداوند كه هوالشافي است در تناقض و تضاد نيست؟ اگر خداوند شفا و درمان مي دهد، پس مراجعه به پزشك و استفاده از دارو، مخالف توحيد و از مصاديق شرك نيست؟
در اينجا نوعي اشتباه فهم وجود دارد زيرا آنچه شرك را موجب مي شود، قرار دادن اسباب و وسايل در عرض خداوند است، نه در طول. هيچ شكي نيست كه در عرض خداوند هيچ چيزي قرار نمي گيرد؛ چرا كه همه چيز، آفريده و مخلوق الهي و از مظاهر و تجليات خداوندي هستند.
از سنت هاي الهي و قوانين حاكم بر جهان و هستي اين است كه خداوند جريان امور هستي را بر مدار اسباب قرار داده، چنانكه در روايات است. «انما تجري الامور باسبابها؛ يا لاتجري الامور الا باسبابها؛ يعني امور هستي از طريق اسباب در جريان است. بنابراين، توسل جستن به پزشك و دارو به معناي نفي توحيد نيست؛ چراكه هر كسي كه به پزشك و دارو براي درمان دردهايش مراجعه مي كند، در رأس همه امور خداوند را مي بيند و شافي را خدا مي شناسد، (شعراء، آيه80) ولي به حكم قوانين و سنت هاي الهي ناچار است كه از اسباب و وسايل درمان بهره گيرد تا درمان انجام شود.
يافتن وسيله براي تقرب به خدا
در درمان تنها لازم نيست كه به گياهان دارويي و يا شيميايي مراجعه شود؛ چراكه برخي از راه هاي ديگر نيز وجود دارد كه آنها نيز در حكم اسباب هستند؛ به عنوان نمونه دعا و نيايش از اسباب درمان است ولي مادي نيست؛ يا مي توان از كرامات افرادي استفاده كرد. چنانكه پيراهن يوسف(ع) داروي چشمان نابيناي يعقوب(ع) مي شود و هيچ گاه توسل جستن به پيراهن به معناي شرك نبوده است (يوسف، آيه96)
بارها در روايات آمده است كه آب دهان پيامبر(ص) به عنوان دارو براي درمان به كار رفته است كه داستان درد چشم اميرمؤمنان علي(ع) در جنگ خيبر در اين باره معروف است.
خداوند بارها در آيات قرآن فرمان مي دهد كه حتي براي تقرب و محبوبيت در نزد خدا از وسايل و اسباب بهره گيريد (وابتغوا اليه الوسيله، مائده، آيه35) اين وسايل ممكن است نماز و روزه يا چيز يا شخص باشد. براي اينكه انسان به خداوند نزديك شود و محبوب خداوند گردد لازم است كه به پيامبر(ص) نزديك شود و با اطاعت و پيروي از ايشان، محبوب در نزد پروردگارش شود.(آل عمران، آيه30)
بنابراين، تمسك به اسباب و مظاهر مادي و معنوي الهي هرگز به معناي شرك و خروج از توحيد نيست و تنها زماني شرك معنا مي يابد كه شخص قائل به استقلال براي اسباب شود يا آن را در عرض خداوند قرار دهد. اما اگر آن را در طول يا به عنوان مظاهر قدرت الهي بشناسد ديگر شرك معنايي نخواهد داشت.
توسل جستن به اولياي الهي چون پيامبران(ع) و امامان معصوم(ع) همانند توسل جستن به پزشك و داروي گياهي و شيميايي، بلكه يك درجه بالاتر، عين توحيد است. كسي كه مي گويد: انبت الربيع البقل، بهار سبزه را رويانيد، مي داند كه در حقيقت خداوند است كه سبزه مي روياند و بهار و باران و خورشيد و ديگر اسباب، تنها ابزاري در دست خداوند است همانند واژه كن كه به اراده الهي فيكون مي كند. (بقره، آيه 117) چرا كه مي داند خداوند است كه مي روياند نه چيز ديگر و آنها تنها اسباب و مظاهر قدرت الهي در جهان مادي هستند.(واقعه، آيه 72)
ابليس و مدعيان توحيد
به نظر مي رسد كه شيطان در درجه توحيد از برخي از مدعيان توحيد قوي تر باشد؛ زيرا شيطان حاضر نشد كه سجده بر انسان برد و تمرد امر الهي كرد و از سجده بر انسان سرباز زد در حالي كه تمامي عمرش به سجده خداوند مشغول بود.
مشكل شيطان و اين مدعيان توحيد اين است كه از پرده و حجاب مظاهر نگذشتند و حقيقت و ملكوت اشياء را در پس آن نديدند، چون اگر چشمان بصيرت داشتند، ابليس در پس كالبد خاكي و بدبوي حضرت آدم(ع)، روح الهي و تعليم اسمايي را مي ديد. (بقره، آيه 31؛ اعراف، آيه 12؛ حجر، آيه 29)
شگفت اين كه مدعيان دروغين توحيد بر كعبه يعني خدا كه از سنگ و خاك و چوب است سجده مي برند ولي به انسان كامل احترام نمي گذارند و آن را تكريم نمي كنند و مي كوشند تا قبر پيامبر(ص) را تخريب كنند و قبور اولياي الهي كه خداوند آنان را بارها اهل بهشت دانسته (سوره انسان و آيات ديگر) را تخريب مي كنند.
توجيه مدعيان دروغين توحيد اين است كه اين قبور و ساختمان سازي و بناها نشانه اي از شرك و خروج از دايره توحيد است؛ در حالي كه افزون بر اين كه سيره متشرعه از همان آغاز تاكنون دليلي بر بهتان و افتراي ايشان است بلكه خداوند خود در آياتي از جمله 21 سوره كهف مي فرمايد: اذ يتنازعون بينهم امر هم فقالو ابنوا عليهم بنياناً ربهم اعلم بهم قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذن عليهم مسجدا؛ هنگامي كه آنان در ميان خود در امر اصحاب كهف به تنازع پرداختند. پس گفتند ساختماني بر قبر ايشان بسازيم چون پروردگارشان به ايشان داناتر است. كساني كه بر امر اصحاب كهف چيره شده و مديريت آن را به دست گرفتند گفتند: ما بر قبر ايشان مسجدي بسازيم آن مكان را مسجد قرار مي دهيم.
پس مومنان بر بالاي قبر اصحاب كهف، مسجدي را ساختند كه هم عبادتگاه بود و هم يك بناي يادبود براي تكريم و گرامي داشت اولياي خدا.
اصولا خانه هاي اولياي الهي مي بايست به گونه اي باشد كه افزون بر يادبود و گرامي داشت آنان مردم را به ياد خدا بيندازد، از اين رو، ساخت مسجد به عنوان بهترين مركز عبادتي براي اهل ايمان، مورد توجه و تاييد خداوند قرار گرفته است.
در تفسير طبري و بلكه در همه تفاسير اهل سنت در ذيل آيه عبارتي شبيه آن را مي توان يافت: مسلمانان گفتند: بر روي قبر اصحاب كهف، مسجد بنا مي كنيم تا در آنجا نماز بخوانيم و خدا را عبادت كنيم. (جامع البيان للطبري، ج 15، ص 278، ح 17308 و ص281، ح 17317- همچنين نگاه كنيد: الدر المنثور للسيوطي، ج 4، ص 217، فتح القدير للشوكاني، ج 3، ص 277؛ الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل للزمخشري، ج 2، شرح ص 477، تفسير النسفي، ج 3، ص 8)
بي گمان هيچ كس در برتري و فضيلت پيامبر(ص) بر همه پيامبران حتي اولو العزم شك و ترديدي ندارد؛ حتي اگر امامان معصوم(ع) را در مقام امام نپذيريم و يا خلافت آنان را به عنوان اوصيا نشناسيم، شكي نيست كه ايشان به عنوان اصحاب و پيروان آن حضرت(ص) در فضيلت، از پيامبران(ع) برتر هستند. خداوند خانه هايشان را مكان رفيع دانسته است كه ياد خداوند در آن جاري است. خداوند مي فرمايد: في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال؛ در خانه هايي كه خدا رخصت داده كه ]قدر و منزلت[ آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود در آن ]خانه[ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مي كنند. (نور، آيه 36)
در تفسير ثعلبي از مفسران اهل سنت آمده است:
پيامبر(ص) اين آيه را قرائت فرمود: پس مردي برخاست و گفت: يا رسول الله! اين خانه ها از آن كيست؟ پيامبر(ص) فرمود: خانه هاي پيامبران. ابوبكر برخاست و گفت: يا رسول الله! از اين خانه ها خانه علي و فاطمه هم هست؟ پيامبر(ص) فرمود: بله! بلكه از برترين اين خانه ها اين خانه علي و فاطمه است. (تفسير الثعلبي، ج 7، ص 107- الدر المنثور للسيوطي، ج 5، ص 50، تفسير الالوسي، ج 18، ص 174)
بنابراين، ساخت بنا و ساختمان بر روي قبور اولياي الهي نه تنها جايز بلكه قراردادن آن به عنوان مسجد و جايي براي نماز و دعا و ذكرالله بسيار مناسب است، چنان كه سيره متشرعه در طول تاريخ از سني و شيعه بوده است و مصداق اتم و اكمل آن همان گنبد و بارگاه رسول الله(ص) در مدينه است.
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14