جنايت هاي پنهان آمريكا زير پوشش نيروهاي ويژه
اين ويژه هاي تبهكار
مژگان نژند
اشاره
به رغم آن كه ارتكاب يك قتل سياسي در خارج از كشور متبوع از ديدگاه جهاني اقدامي
جنگي محسوب و مردود شمرده مي شود، آمريكا اين گونه حركات را به شمار امور روزمره
خود افزوده است. بدين سان، مشاهده مي كنيم كه يك فرماندهي خودمختار با بودجه سالانه
اي 8ميليارد دلاري، قادر است ظرف 48ساعت پس از صدور حكم رياست جمهوري، هر كس را در
هر كجاي جهان به قتل رساند. و حقيقت تلخ آن كه، اين فرماندهي در جريان سال 2011
پنهان از چشم شهروندان آمريكايي در 75كشور عمل كرده است.
عصر «اوباما» امروز در راهي گام نهاده كه انتظار آن از خيلي پيش مي رفته است و
بسياري از كارشناسان ژئوپلتيك- مانند «وبستر تارپلي»- نيز از ژانويه 2009 بدان
اشاره داشته و درمورد آن هشدار داده اند: راه «عقب نشيني نيروهاي ارتش منظم و
افزايش عمليات مخفي» و نيز جنگ هاي مجازي در سراسر جهان! بايد گفت كه، ارقام ارائه
شده از سوي خبرگزاري «رويتر» در اكتبر 2011 حقيقتاً حيرت را برمي انگيزد و به تفكر
وامي دارد: 58000 سرباز آمريكايي وابسته به «عمليات ويژه» به طور پنهان در 75كشور
جهان- كه طبق گزارش «جان پيلگر»، روزنامه نگار آمريكايي، مي تواند به زودي به رقم
120كشور دست يابد- سرگرم انجام مأموريت اند، بي آن كه دولت هاي اين كشورها حتي روح
شان از ماجرا مطلع باشد. گذشته از انحرافات حاصل از معاملات و زد و بندهاي متعدد با
شركت هاي خصوصي- كه خود بار مالي سنگيني بر دوش دولت مي نهد- امروز تاكتيك هاي نوين
جنگي غرب بر استفاده روز افزون از تكنولوژي پيشرفته، بهره گيري از نيروي كمتر و به
ويژه، اجتناب از قرار گرفتن در تيررس انتقادهاي افكار عمومي استوار است.
حال، بايد گفت كه طي سال هاي پس از رويداد 11سپتامبر 2001، رقم كاركنان «فرماندهي
عمليات ويژه آمريكا» به دو برابر، بودجه آن به سه برابر و مداخلاتش نيز به چهار
برابر افزايش يافته است. و عمليات چندي پيش «نيروهاي ويژه» آمريكا در افغانستان كه
به كشته شدن «بن لادن» انجاميد، صرفاً بخش قابل رؤيت كوه يخ پنهانكاري هايي را
تشكيل مي دهد كه آمريكا و متحدان آن بدون اطلاع شهروندان خود عليه «دشمنان» فرضي به
كار بسته اند. آنها كه با اين گونه عمليات آشنايي دارند، توضيح مي دهند كه اين
تغيير در روش جنگيدن مي تواند پيامدهايي غيرمنتظره به دنبال داشته، از جمله روابط
ديپلماتيك را به مخاطره اندازد و يا به منازعاتي گسترده و نامطلوب بينجامد. قدر
مسلم آن كه، هيچ يك از اين رويدادها تازگي ندارد. جنگ هاي پنهان عليه كمونيسم در
آسياي جنوب شرقي سال هاي دهه 1960، موجبات گسترش منازعات متعارف را فراهم آورد. و
اين نيز تنها به قدرت هاي غربي اختصاص ندارد.
آنچه در اين نوع تاكتيك جالب توجه مي نمايد، كاملاً بارز است. عمليات نظامي هنگامي
به لحاظ سياسي بهتر پذيرفته مي شود كه اجساد سربازان در تلويزيون به نمايش گذارده
نشود. انتشار يك ويروس انفورماتيك در برنامه هسته اي ايران، كمك پنهان به شورشيان
سوري، حملات هواپيماهاي بدون خلبان با هدف نابودي افراد، و... تمامي اينها مي تواند
بي آن كه تبليغاتي اضافي درپي آورد، هدف نهايي را قابل دسترسي سازد. اين گونه
عمليات همچنين هزينه كمتري مي طلبد و بنابراين در دوران كاهش بودجه جالب توجه مي
نمايد، به ويژه چنانچه آن را با هزينه استقرار و حفظ يك نيروي نظامي متعارف انبوه
قياس كنيم. درياسالار «مك راون» كه فرماندهي عملياتي را كه به كشته شدن «بن لادن»
انجاميد برعهده داشت، در ارتباط با 58000 نيروي عملياتي فوق مي گويد كه به ميزان
كمتر از 6/1 درصد بودجه پيش بيني شده در سال 2012 براي پنتاگون، هزينه «تراشيده
اند». به اعتقاد وي «نيروي عملياتي ويژه» هرگز تا بدين اندازه براي ملت آمريكا و
متحدان آن در سراسر جهان ارزشمند نبوده است، و درخواست بهره گيري از چنين نيرويي در
آينده بي شك رو به افزايش خواهد گذارد.
قتل هاي نامعلوم
بايد گفت كه، اگر چه قتل هاي سياسي در سراسر جهان اقدامي جنگي به حساب مي آيند، اما
براي آمريكا در شمار روزمره ها قرار دارند. «نيروهاي ويژه» در اصل قاتلاني زاييده
باندهاي جنايتكارند كه در حالت معمول از سوي جهانيان محكومند و در صورت دستگيري به
اشد مجازات و يا حبس ابد محكوم مي گردند. اما، همين نيروها هنگامي كه از سوي كشور
متبوع خود به مأموريتي اعزام مي گردند، به ديد نيروهاي قانوني نگريسته شده و بابت
شايستگي هاي خود پاداش نيز دريافت مي دارند.و اين، مورد قاتلان حرفه اي «نيروهاي
ويژه» آمريكاست. اين نيروها در اوايل سال هاي دهه 1950 به لطف تجارب به دست آمده در
جريان جنگ جهاني دوم در زمينه عمليات مخفي، با نام «كلاه سبزها» متولد گرديده و در
سال 1961 به موجب حكم رئيس جمهور «كندي» رسميت يافتند و در جنگ ويتنام به كار گرفته
شدند. «نيروهاي ويژه» در سال 1987 به دستور رئيس جمهور «ريگان» ارتقا يافته و تحت
امر يك «فرماندهي عمليات ويژه» (USsocom) قرار گرفتند. اين نيروها كه در دوران
حكومت «بوش» نقشي عمده در «جنگ جهاني عليه تروريسم»- به ويژه در افغانستان و عراق-
ايفا كردند، امروز تحت امر رئيس جمهور «اوباما»ي دموكرات اهميتي ويژه يافته اند.
بايد گفت كه، تخصص «كلاه سبزها»، جنگ هاي غيرمتعارف، اقدامات كماندويي و آموزش
نيروهاي متحد است. اين نيروها از هنگام تشكيل در سال هاي دهه 1950، در غالب منازعات
آمريكا دخالت داشته اند. اصولا، مي توان گفت كه هفت نوع مأموريت عمده «كلاه سبزها»
را درگير ماجراجويي هاي جهاني مي سازد:
¤ جنگ غيرمتعارف (چريكي)، يا به عبارت ديگر طيفي وسيع از فعاليت هاي نظامي عموما
درازمدت كه به كمك نيروهاي محلي و يا كمكي انجام مي پذيرد. جنگ غيرمتعارف هسته
بنيادين مأموريت هاي «نيروهاي ويژه» را تشكيل مي دهد. اين نيروها كه به روشي خاص
براي اين شيوه جنگ آموزش ديده اند، نيروهاي خارجي متحد را آموزش داده، هدايت آنان
را برعهده دارند و به آنها فرمان مي دهند.
¤ دفاع داخلي نيروهاي خارجي: ديگر نقش مهم «نيروهاي ويژه» است، هر چند كه يگان هاي
ديگري از ارتش آمريكا- مانند واحد تفنگداران دريايي- نيز به اين مأموريت گمارده مي
شوند.
¤ اقدامات كماندويي: اين گونه مأموريت ها حملاتي سريع و غافلگيرانه عليه اهدافي با
ارزش استراتژيك بالا (پست هاي فرماندهي، انبارهاي مهمات، پايگاه هاي هوايي يا
دريايي و غيره) و نيز، آزادي گروگان ها و قتل هاي هدفدار را شامل مي گردد.
¤ شناسايي ويژه: مأموريت هاي شناسايي كه از اهميتي استراتژيك و يا عملياتي
برخوردارند.
¤ عمليات ضدتروريسم: كليه يگان هاي نيروهاي ويژه مي توانند از عمليات ضدتروريسم
پشتيباني به عمل آورند. اين واحدها كه به گونه اي خاص سازماندهي و تجهيزشده و آموزش
ديده اند، بخشي از طرح هاي ذخيره عمليات ضدتروريسم محسوب مي گردند.
¤ پشتيباني محدود از اطلاعات عمليات: يا به كارگيري ابزار و وسايل گوناگون به منظور
تأثيرگذاري بر تصميم دشمن و متوقف يا منحرف ساختن آن.
¤ عمليات ضدگسترش سلاح هاي كشتارجمعي: اين مأموريت مي تواند شامل رديابي، توقيف و
يا بازپس گيري اين گونه سلاح ها گردد.
نيروهاي مسلح رنگارنگ آمريكا در طول جنگ جهاني دوم انواع «نيروي ويژه»-از جمله «او
اس اس» و «نخستين نيروي خدماتي ويژه» ملقب به «جوخه شيطان»- را بنيان نهادند، اما
اين واحدها در پايان جنگ بلااستفاده مانده و منحل گرديدند. با اين حال، فعاليت هايي
مشابه در آغاز جنگ سرد ازسوي سازمان تازه تأسيس «سيا از سرگرفته شد، اما شكست هاي
پياپي اين آژانس در عمليات متعدد خود در طول جنگ كره، نظاميان آمريكايي را برآن
داشت تا نيروهاي ويژه خود را بنيان نهند. «كلاه سبزها» درشمار نخستين نيروهاي
آمريكايي قرار دارند كه عليه چريك هاي كمونيست وارد عمل گرديدند، اما ضعف تاكتيك
آنها سبب گرديد تا به كمك كارشناسان (به ويژه فرانسوي كه روش هاي خود را درجريان
جنگ الجزاير به ويژه نبرد الجزيره شكل بخشده بودند) دكترين خود را تغيير دهند.
دكترين تازه صرفا به تاكتيك هاي مورد استفاده به منظور حذف چريك ها مربوط نمي
گرديد، بلكه اهميت مردم شركت كننده در شورش ها را نيز به حساب مي آورد. اين دكترين
كه «ضدشورش» نام گرفت، در طول جنگ ويتنام به شكلي گسترده به كارگرفته شد.
در دوران حكومت «دوايت ديويد آيزنهاور» و سپس «جان فيتز جرالد كندي»، «نيروهاي
ويژه» گسترش يافته، به عنوان كارشناسان جنگ غيرمتعارف و مسئول آموزش ارتش هاي متحد
عليه چريك هاي كمونيست حاضر در كشورهاي متحد آمريكا، وارد عمل گرديدند. بدين شكل،
نيروهاي ويژه نوپا در كنار نيروهاي اوليه تولد يافتند. اين نيروها از سال 1959 در
لائوس (به كمك «سيا») و از سال 1962 در ويتنام وارد عمل شده، به آموزش ارتش و
نيروهاي شبه نظامي پرداختند، و بين سال هاي 1981 تا 1992 مداخله در جنگ داخلي
السالوادور را (عليه چريك هاي «جبهه آزادي بخش ملي فارابوندو مارتي») آغاز كردند.
در پايان سال هاي دهه 1980، تعدادي از سربازان نيروهاي ويژه به استخدام «سيا»
درآمدند تا درجريان جنگ عليه شوروي مسئوليت آموزش مجاهدين افغان را در پاكستان
برعهده گيرند. به هنگام اشغال پاناما نيز، «نيروهاي ويژه» هسته نيروي «گروه عملياتي
سياه» را شكل بخشيدند كه مسئوليت نظارت بر واكنش واحدهاي پانامايي به تهاجم را
برعهده گرفت. اين نيروها سپس در پايان نخستين مراحل تهاجم از جمله مأموريت يافتند
ايستگاه هاي راديو و تلويزيون را به اشغال خود درآورده، از پخش پيام هاي تبليغاتي
«مانوئل نوريه گا» ممانعت به عمل آورند. و در طول جنگ خليج فارس، «نيروهاي ويژه» از
جمله به عنوان عناصر ارتباطي ميان يگان هاي كشورهاي مختلف ائتلاف غربي وارد عمل
گرديدند، و بدين سان بود كه 109 تيم آموزشي و هماهنگي شكل گرفت. اندكي پيش از تهاجم
زميني نيروهاي ائتلاف غربي در 24فوريه 1991، حدود 12تيم از «نيروهاي ويژه» به منظور
آشنايي با واكنش نيروهاي عراقي به خاك عراق نفوذ كردند. در اين حال، تيم هاي متعددي
از اين نيروها بين سال هاي 1992 تا 1995 با مأموريت هاي گوناگون، از جمله انتقال
كمك هاي بشردوستانه، خلع سلاح جناح ها، پشتيباني از نيروهاي كشورهاي مختلف شركت
كننده در عمليات «احياي اميد»، اعزام تك تيراندازها به منظور كمك به دفاع نيروهاي
آمريكايي مستقر در سومالي، و غيره، به مناطق مختلف اعزام گرديدند. بايد گفت كه،
«كلاه سبزها» در شمار نخستين نيروهايي قراردارند كه در جنگ افغانستان به مداخله
پرداختند. تيم ديگري از اين نيروها در ازبكستان مستقر گرديد و به هسته نيرويي
عملياتي كه «گروه عملياتي خنجر» نام گرفت شكل بخشيد. نيروي جديد مسئوليت مبارزه با
طالبان از طريق حمايت از «اتحاد شمال» را برعهده داشت و البته، تلاش اين نيروها بي
ثمر نماند و رژيم طالبان ظرف 49 روز پس از نفوذ «نيروهاي ويژه» در افغانستان سرنگون
گرديد. «نيروهاي ويژه» آمريكا پس از آن نيز پيوسته در افغانستان به فعاليت پرداخته
اند. اين نيروها همچنين در عمليات «آزادسازي» عراق به شكلي گسترده دخالت يافتند.
«كلاه سبزها» را ديگر نظاميان آمريكايي معمولا «روشنفكرترين» سربازان زبده مي
نامند، چرا كه گفته مي شود بسيار سريع وارد عمل گرديده، در رشته هاي گوناگون از
جمله مواد منفجره، مهندسي مكانيك و الكترونيك و يا در زمينه بهداشت و ارتباطات تخصص
و تبحر دارند و به چندين زبان نيز تكلم مي كنند. امروز، «كلاه سبزها» كه از سال
1987 در بطن «فرماندهي عمليات ويژه» گرد آمده و مقرشان در «فورت براگ» (كاروليناي
شمالي) است، به پنج گروه تقسيم مي گردند كه برحسب آمادگي ويژه شان براي يك صحنه
عملياتي خاص از يكديگر متمايزند: اقيانوس آرام و خاور دور (مستقر در «اوكيناوا»ي
ژاپن و «سئونگ نام» كره جنوبي)- آفريقاي زيرصحرا (مستقر در «فورت براگ»)- آفريقاي
شمالي، خاورميانه و اقيانوس هند (مستقر در «فورت كمپبل»، كنتاكي)- آمريكاي لاتين
(مستقر در پايگاه هوايي «اگلين» و «فورت كارسون» در كلرادو)- اروپا («اشتوتگارت»
آلمان). به اين گروه ها دو گروه ذخيره نيز افزوده مي شود كه به «گاردملي» تعلق
دارند: آسياي جنوب شرقي («كمپ ويليامز»، يوتا)- كارائيب، اقيانوس اطلس
(«بيرمينگهام»، آلاباما). درگذشته، گروه هاي ديگري نيز وجود داشتند كه امروز
غيرفعال گرديده اند.
«نيروهاي ويژه» در تئوري از 1400 نيرو تشكيل گرديده اند كه در 4گروه پشتيباني
(فرماندهي، تداركات، ارتباطات، اطلاعات) جاي گرفته اند. در اين حال، 4گردان جنگي هر
كدام يك گروه فرماندهي و 3گروه جنگنده را دربرمي گيرند، و اين گروه ها هر يك شامل
يك سلول فرماندهي و 5تا 6بخش عملياتي متشكل از 12 نيرو مي گردد. اين بخش ها كه به
«تيم اي» معروفند، عناصر اساسي«نيروهاي ويژه» را تشكيل مي دهند، در حالي كه عناصر
فرماندهي برحسب سطح، يگان و يا گردان خود عناوين «بي» و «سي» را به خود اختصاص مي
دهند.
يگان هاي زميني غالبا از اطلاعات و تماس هاي مأموران «سيا» و كارشناسان زمينه هاي
خاص و پشتيباني هوايي بهره مي گيرند. شعار آنها نيز عبارتي لاتين با مضمون «رهايي
از ظلم» و يا «آزادي مظلومان» است! بايد گفت كه، شاخه «نيروهاي ويژه» ارتش آمريكا
از ديدگاه خود آنها سلاحي كامل محسوب مي گردد.
طبق تحقيقات روزنامه «واشنگتن پست»، «نيروهاي عمليات ويژه» امروز در 75 كشور
مستقرند و اين در حالي است كه دو سال پيش صرفا در 60 كشور حضور داشتند. اما، آن كه
تصميم مي گيرد و برنامه ريزي مي كند، جامعه اي اطلاعاتي متشكل از «سيا» و 16 سازمان
فدرال است. به نوشته «نيويورك تايمز» به نقل از منابع پنتاگون، نيروهاي متعارف
آمريكا در سال 2013 از حضور خود در نبردها كاسته و مسئوليت خود را به «نيروهاي
عملياتي ويژه» واگذار خواهند كرد. اين نيروها در پايان مأموريت ناتو در سال 2014
نيز به حضور خود در افغانستان ادامه خواهند داد. مأموريت آنها نيز، «تعقيب رهبران
شورشي، دستگيري و يا كشتن آنها، و آموزش نيروهاي محلي» خواهد بود.
و در اين راستا، يك «فرماندهي عمليات ويژه» تأسيس خواهد گرديد كه يگان هاي آن در
قالب يك «نيروي تهاجمي تازه در افغانستان» سازماندهي خواهند شد.
در گزارش اين روزنامه همچنين مي خوانيم، آنچه در افغانستان شكل خواهد گرفت سپس به
«الگويي براي ديگران» تبديل خواهد شد. در اين راستا، بخشنامه اي سري مورخ سپتامبر
2009 مجوز «گسترش سريع فعاليت هاي نظامي مخفي و اعزام كماندوهايي به منظور انجام
عمليات ويژه در كشورهاي «دوست و دشمن» در خاورميانه، آسياي مركزي و شاخ آفريقا» را
صادر كرده است.
«فرماندهي عمليات ويژه» كه به طور رسمي حدود 54000 كارشناس از 4 بخش نيروهاي مسلح
در اختيار دارد- كه به صورت «يگان هاي زبده كوچك» سازماندهي شده اند-، مأموريت «حذف
و يا دستگيري دشمنان و نابودي اهداف مدنظر» را عهده دار است. اين «فرماندهي» علاوه
بر اين، به «جنگ غيرمتعارف نيروهاي ويژه كه توسط اين فرماندهي آموزش ديده و
سازماندهي شده اند، عمليات ضدشورش در راستاي كمك به دولت هاي متحد براي سركوب يك
شورش، عمليات رواني به منظور تأثيرگذاري بر افكار عمومي خارجي و جلب حمايت آن از
اقدامات نظامي آمريكا»، نيز مي پردازد.
در چارچوب «جنگ غيرمتعارف»، «فرماندهي عمليات ويژه» همچنين از گروه هاي نظامي خصوصي
مانند «دهمين خدمات» («بلك واتر» سابق كه امروز به دليل اقداماتش در عراق كاملا
شناخته شده است) بهره مي گيرد كه امروز مشخص گرديده در عمليات ويژه گوناگون- حتي در
ايران- نيز شركت يافته است. استفاده از اين نيروها اين امتياز را براي دولت آمريكا
به ارمغان مي آورد كه از برانگيخته شدن افكار عمومي ممانعت به عمل مي آورد، و
بنابراين ديگر نيازي به جلب موافقت كنگره ندارد و مي تواند كاملا سري باقي بماند.
كماندوهاي عمليات ويژه عموماً حتي اونيفورم نيز به تن ندارند، بلكه در لباس هاي
محلي خود را پنهان مي سازند و بدين سان، قتل هايي كه مرتكب مي گردند و شكنجه هايي
كه به اشخاص وارد مي آورند، ناشناخته باقي مي ماند. و چون آمريكاست كه قوانين خود
را به ناتو ديكته مي كند، اين احتمال بسيار قوي نيز مي رود كه متحدان اين كشور در
حال اتخاذ همين الگو باشند، كه الگوي قتل هاي نامعلوم «دموكراسي»هاي بزرگ غربي است.
جنگ بيشتر، نيروي كمتر!
بايد گفت كه، سازمان «سيا» از مدت ها پيش در راستاي تامين نيازهاي خود تيم هاي ويژه
اي را شكل بخشيده كه بسيار كوچك ترند، از ماموران شبه نظامي تشكيل گرديده اند و
گهگاه نيز به همراه «نيروهاي ويژه» نظامي وارد عمل مي شوند. به گفته يك كارشناس
امنيتي آمريكا، رقم اين نيروها نيز طي سال هاي اخير به شدت افزايش يافته و به
هزاران تن رسيده است، و بسيار احتمال مي رود كه اين آژانس در راستاي انجام قتل هاي
برنامه ريزي شده خود و اقدامات خرابكارانه مد نظر، عمليات «قابل تكذيب» خود را شدت
بخشد.
تكنيك هاي ويژه علاوه بر آمريكا، انگليس، اسرائيل و ديگر كشورها را نيز جذب خود
ساخته است، به گونه اي كه آنها نيز سرمايه گذاري در زمينه عمليات مخفي و جنگ مجازي
را افزايش داده اند. امروز، اگرچه لشكركشي به عراق پايان گرفته و اشغال افغانستان
توسط نيروهاي منظم نيز احتمالا روزهاي پاياني خود را سپري مي كند، در عوض پاكستان،
يمن، سومالي، فيليپين و مكزيك در حال حاضر گزينه هايي هستند كه از سوي كارشناسان
امنيتي و اطلاعاتي به عنوان صحنه هاي عملياتي ممكن، ارزيابي مي شوند.
حال، اگرچه برخي طرفداران تاكتيك هاي نوين نسبت به فقدان «بحث عمومي» پيرامون
ماموريت هاي «نيروهاي ويژه» ابراز نگراني مي كنند، اما «جان نيكل»، افسر سابق ارتش
آمريكا كه رساله اي در باب «عمليات ضدشورش» به نگارش درآورده و در حال حاضر نيز
رياست اتاق فكر «مركز امنيت جديد آمريكا» را برعهده دارد، در اين ارتباط مي گويد:
«ما مي توانيم در منازعات بيشتري با پرسنل كمتر شركت كنيم، كه اين موضوع البته
سؤالات جالب توجه بسياري را در پي خواهد آورد. مانند اين كه، آيا ما اصولا حق اين
كار را داريم؟ امروز ديگر بحث هاي عمومي كاهش يافته است. جامعه هزينه اين مداخلات
را نمي پردازد و بنابراين سؤالي مطرح نمي سازد!»
اين نگرش به شكلي نامحسوس تعريفي ديگر براي روش به كار گرفته شده به منظور پيشبرد
جنگ ها ارائه مي دهد. قدر مسلم آن كه، اعزام انبوه نيروهاي متعارف در پوشش رسانه اي
وضعيت عراق و افغانستان نقشي غالب ايفا كرده است، اما در پس صحنه ژنرال ها به شدت
به عمليات ويژه مخفي وابسته بوده اند. ماموران اطلاعاتي، هواپيماهاي بدون خلبان
مجهز به سيستم كنترل از راه دور و نيروهاي ويژه «سيل» (دريايي، هوايي، زميني)،
نيروي «دلتا»، «اس اي اس»هاي انگليسي و ديگر نيروهاي مسلح در جريان عمليات عليه
رهبران شورشيان و سازندگان بمب ها، از همكاري جوامع محلي بهره گرفته و به كمك ترغيب
آنها به مبارزه عليه القاعده، طالبان و متحدانشان، جنگ هاي پنهان خود را پي گرفته
اند.
«فرد برتون»، مامور سابق ضدتروريسم آمريكا كه امروز معاونت شركت اطلاعات استراتژيك
«استراتفور» را برعهده دارد، مي گويد: «امروز توجه قدرت ها به عمليات ويژه و خدمات
مخفي معطوف گرديده است.» در واقع، مي توان گفت كه گرايشات بيش تر به سمت تكنولوژي
يا به عبارت ديگر، تسليحاتي كاملا جديد مانند مهمات مجازي از نوع ويروس انفورماتيك
«استاكس نت»، سوق يافته است. «آنتوني كوردسمن»، مقام بلند پايه سابق سرويس هاي
اطلاعاتي آمريكا كه امروز در «مركز مطالعات استراتژيك و بين المللي» به كار مشغول
است، نيز اظهار مي دارد: «اين موضوع توانايي هاي ما در جذب اطلاعات را تغيير مي دهد
و از بسياري جهات به اندازه جمع آوري اطلاعات و يا حتي بيشتر از آن اهميت دارد. شما
مي توانيد اطلاعات را عملا در زمان واقعي به دست آوريد. مي توانيد اطلاعات جالب را
خارج كنيد و به هدف خود دست يابيد.»
تاكتيك ها و تكنولوژي هاي نوين سبب گرديده تا در تركيب نيروهاي نظامي غربي نيز
تغييراتي حاصل گردد. يك هواپيماي شناسايي بدون خلبان مي تواند از فاصله اي دور و
تحت كنترل تنها يك خلبان به پرواز درآيد، در حالي كه تقريباً 20 تحليلگر لازم است
تا اطلاعات جمع آوري شده توسط اين هواپيما را تفسير و ارزش گذاري كنند، و اين موضوع
خود مجموعه اي از اهداف بالقوه تازه را پيش رو مي نهد. درياسالار «مك راون» مي
گويد، نيروهايش تنها در سال گذشته بيش از2000 حمله هوايي عليه اهدافي كه به عنوان
«اهداف ارزشمند» شناسايي و ارزش گذاري شده بودند، در افغانستان به انجام رسانده
اند.
فراي محدوديت هاي بودجه، بحران هاي جهاني نيز قدرت هاي بزرگ را نسبت به خطر وقوع يك
شوك اقتصادي در صورت بروز منازعه اي جدي و واقعي بسيار بدبين ساخته است. كارشناسان
امنيتي توضيح مي دهند كه يكي از دلايلي كه موجب گرديد تا ويروس «استاكس نت» ابزاري
«جذاب» به نظر آيد، اين بوده كه استفاده از آن خطر تلافي ارتش ايران و بنابراين،
محدود و يا مسدود ساختن تردد كشتي ها در خليج فارس- و در نتيجه، افزايش ناگهاني
قيمت نفت- را كاهش مي داده است.
يك افسر بلندپايه اسرائيلي در اين ارتباط مي گويد، جنگ مجازي و يا مخفي به لحاظ
سياسي گزينه اي كمتر خطرناك براي كشورهايي است كه از رسانه اشباع شده اند. در اين
ارتباط، «دان مريدور»، معاون نخست وزير رژيم صهيونيستي- كه بر سرويس هاي جاسوسي و
امور هسته اي اين رژيم نظارت دارد- در فوريه 2011 در برابر ديپلمات ها و خبرنگاران
گفته است: «جنگ چيز كريهي است، حقيقتاً كريه. جنگ را مدام در تلويزيون مشاهده مي
كنيم. مردم اين را مي بينند و ديگر تحملش نمي كنند. تحمل آن دشوار است. بنابراين،
ما به دنبال ابزاري ديگر هستيم. نوعي از اين ابزار را جامعه اطلاعاتي در اختيارمان
قرار مي دهد. آنها نيز تلاش دارند كارهايي را به انجام رسانند كه از ظاهري كمتر
كريه برخوردار باشند و مردم كمتري هم كشته شوند!»
«پاتريسيا دي جنارو»، كارشناس امور ضدشورش و استاد «دانشگاه نيويورك» كه با نيروي
آمريكا در خاورميانه همكاري داشته است، مي گويد: «هيچ حسابي پس داده نمي شود. همه
چيز با همكاري و كمك رسانه ها و همدستان شان انجام مي پذيرد. انگار كه ما هيچ حقي
نداريم كه بدانيم نظاميان چه مي كنند!» با اين حال، انقلاب انفورماتيك حفظ اسرار
عمليات مخفي ارتش هاي آمريكا و غرب را بسيار دشوار ساخته است. حمله عليه «بن لادن»
را ساكنان محل صرفاً ظرف چند دقيقه پس از فرود هلي كوپترهاي آمريكا، به سايت
اجتماعي «توئيتر» گزارش كردند. «آنتوني كوردسمن» تأكيد مي كند: «اين كه عمليات مخفي
را راه حلي ساده براي مسائل بزرگ انگاريم، توهمي بيش نيست. گرايش بر اين است كه در
موفقيت ها اغراق و هزينه ها دست كم گرفته شود... اين چيزها هرگز كنترل نمي شود، حتي
در يك دموكراسي! هيچ يك از كارهايي كه با خشونت انجام مي پذيرد پاكيزه و ساده نيست.
اما، گاه بايد گزينه هاي مختلف را مدنظر قرارداد، پيامدهاي هيچ كاري نكردن را بررسي
كرد و سپس، طرح را به اجرا درآورد.»
يك قاتل سريالي!
«دانيل كليدمن»، خبرنگار مشهور آمريكايي كه يكي از بهترين كارشناسان امور تروريسم
به شمار مي رود، در كتابي تكان دهنده با عنوان «كشتن يا دستگير كردن»، رئيس جمهور
«باراك اوباما» را قاتلي توصيف مي كند كه تنها يك وسواس او را به خود مشغول مي
دارد: كشتن!
او مي نويسد: «اوباما» ظرف چهار سال ده ها تن را به قتل رسانده است. او در واقع
آدمكشي است كه به گونه اي خوف آور باهوش و سازمان يافته است و پيش از انتخاب هدف
خود، آن را دقيقاً و به شكلي وسواس گونه بررسي مي كند. اين بيمار رواني بدين منظور
پيوسته همان مراسم ترسناك را به اجرا درمي آورد. يعني اين كه، او سه شنبه هر هفته
يك دست ورق بازي را برروي ميز خود پهن مي كند كه به آن «ورق هاي بيس بال» مي گويند.
اما، اين ورق ها معمولي نيستند. برروي هر يك از آنها كه در واقع فيش هاي شناسايي
اند، يك زندگينامه كوتاه و بيش و كم جامع و يا يك تصوير نقش گرفته است. و بايد گفت،
ميز كاري كه اين ورق هاي مرگبار برروي آن قرار مي گيرند نيز هر ميز كاري نيست، بلكه
بيضي شكل است. و اين قاتل نيز باراك اوباما نام دارد!
«كليدمن» در كتاب خود توضيح مي دهد كه چگونه رئيس جمهور آمريكا خود شخصاً اهداف را
يك به يك برمي گزيند. در روزنامه «نيويورك تايمز» درباره روند كار «اوباما» مي
خوانيم: هر هفته، يك كنفرانس ويدئويي فوق محرمانه حدود يكصد مسئول سرويس هاي امنيتي
را گردهم مي آورد. و اين «باشگاه گفت وگوي مرگبار» اهداف بالقوه را يك به يك بررسي
و هدف بعدي را پيش روي رئيس جمهور قرار مي دهد. در پايان اين روند، «باراك
اوباما»ست كه به كمك «ورق هاي بيس بال» خود حرف آخر را مي زند و آنهايي كه بايد
وارد «فهرست اهداف» مدنظر (Kill-list) شوند، آنها كه بايد بميرند، را برمي گزيند. و
در اين لحظه است كه «نيروهاي ويژه» به راه مي افتند و هواپيماهاي قاتل در آن سوي
كره زمين، در افغانستان، يمن و يا سومالي به پرواز درمي آيند.
مجله «فارين پاليسي» نيز در شماره مارس- آوريل خود به جنگ هاي پنهان رئيس جمهور
آمريكا پرداخته، از خود مي پرسد: «چه كسي چهار سال پيش مي توانست باور داشته باشد
كه نام اوباما با هواپيماهاي قاتل و جنگ هاي تكنولوژيك و پنهان آميخته مي شود؟» و
تأكيد مي كند كه «اوباماي چهار سال پيش كه با شكنجه به مخالفت برمي خاست و وعده
پايان بخشيدن به روش هاي وحشيانه مي داد، از خلع سلاح هسته اي سخن مي گفت، «باراك
اوباما»ي جايزه «صلح نوبل»،
امروز رئيس جمهور آمريكاست، رئيس جمهوري كه خواستار بيش ترين «حملات هدفدار» و جنگ
هاي پنهان تاريخ كشور خود است. و درسايت «ماريان 2» درباره نيمه پنهان «اوباما» مي
خوانيم:«هرگز تاكنون يك رئيس جمهور آمريكا تا بدين اندازه درسوء استفاده از قدرت و
پنهانكاري، آن هم در بي تفاوتي كامل نسبت به افكار عمومي كشورش و ديگر كشورهاي
غربي، پيش نرفته است.»يك گزارشگر محافظه كار « واشنگتن پست» نيز كه «اوباما» را
«ارباب هواپيماهاي بدون خلبان» مي خواند، از عملياتي پرده برمي دارد كه كاخ سفيد به
منظور جلا بخشيدن به تصوير مخدوش رئيس جمهور ناتوان خود كه امروز كاملاً سست و ضعيف
به نظر مي رسد، به اجرا در آورده است.
مصاحبه هاي متعدد حدود 30تن از مشاوران «اوباما» تصويري بي سابقه از رئيس جمهوري پر
تناقض ارائه مي دهد كه طرح هاي عمليات ويژه نيروها را بي آن كه خم بر ابرو آورد
تأييد مي كند و نسبت به بهبود روابط آمريكا با جهان عرب انعطاف ناپذير است.
اين ديگر چگونه اخلاقي است؟ چطور مي توان مدعي شد كه آمريكا با به قدرت نشاندن رئيس
جمهوري عميقاً مخالف وحشگيري هاي «بوش كوچك»، «درستكاري اخلاق» را برگزيده است، و
سپس فاش ساخت كه فعاليت مورد علاقه اين «جناب» آن است كه هم زمان قاضي وجلاد آنها
باشد كه هرگز نديده است، و برايش نيز هيچ اهميتي ندارد كه كساني كه همراه او هستند،
بي گناهند؟!
روزنامه «سانفرانسيسكو كرونيكل» دراين ارتباط مي نويسد: عبارت «صلاح مملكت» نمي
تواند توجيه گر همه چيز باشد! «اوباما» با دنبال كردن خط مشي «بوش كوچك» خطايي
جبران ناپذير مرتكب گرديده است.
منابع: سايت هاي واشنگتن پست، نيويورك تايمز، ماريان 2، كوريه انترناسيونال، فارين
پاليسي، رويتر، فرانس انفو، ويكيپديا، ملري، ري اوپن 911، نوول اوبسرواتور، پاتريا
نوسترا، ولترنت، وردپرس، لوكاس فري، آلترانفو، و...
|