(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 9 شهریور 1391 - شماره 20294

مهم ترين ويژگي مديريتي حاج عبدالله

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir


مهم ترين ويژگي مديريتي حاج عبدالله

آقاي صراف زاده: بسم الله الرحمن الرحيم، لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم
تشكر مي كنم از تمام عزيزان، به خصوص عزيزان كميته امداد و مخصوصاً آقاي والي كه حقاً براي رضاي خدا با تمام ابعاد وجوديشان به اين امر مقدس الهي قدم گذاشته اند.
اميد است كه خداوند به تمامي اين عزيزان توفيق بيشتري بدهد و اين خدمت ها درهمه نقاط ايران و ان شاءالله درتمام عالم تحقق پذيرد.
آن چه از رژيم پهلوي براي امثال اين منطقه به جا مانده استضعاف مادي و فرهنگي است، به حمد خدا، جمهوري اسلامي به بركتي كه از خون شهدا و رهبري حضرت امام پيدا كرد، بر خود واجب مي داند كه اين دو استضعاف را درايران و جهان از بين ببرد. طي اين تجربياتي كه من حقير به دست آوردم براي از بين بردن اين ضعف ها لازم است توده مردم دركنار مسئولين قرار بگيرند، كه بهترين و نزديك ترين راهش همين كميته امداد است، به جهت اين كه نسبت به ساير نهادها، از نظر تشريفات اداري ساده تر است و ديگر ويژگي اين نهاد آن است كه به نام حضرت امام است. اگر اين هماهنگي در بعد فرهنگي و مادي ايجاد شود، مي تواند اين مناطق را از همه نظر بالا ببرد.
روزي كه ما به اتفاق بعضي از عزيزان همراه برادر عزيزمان آقاي والي به منطقه آمديم، در يك كلام از مردم اين منطقه دود بلند مي شد و حتي اكنون هم براي كساني كه به اين منطقه سفر نكرده اند، استضعاف اين منطقه قابل تصور نيست، تا كسي نيايد و با اين مردم تماس نگيرد قابل درك نيست.
اميدواريم مردم بيايند و با نهادهايي كه در اين راستا قدم مي گذارند همكاري كنند تا ان شاء الله اين مناطق يكي پس از ديگري از بين بروند و اين افتخار براي ما مسلمانان جمهوري اسلامي باشد كه براي رضاي خدا توانسته ايم اين دو استضعاف را درمدت كوتاهي برطرف كنيم.
افراد خيري كه در منطقه بشاگرد در اين راستا خدماتي كرده اند بسيارند كه شمردن آنها ممكن نيست، من همين يك جمله را بگويم كه زبان قال اين عزيزان بشاگردي اين است كه شب ما روز شده در شرايطي كه هم اكنون بعضي از اين عزيزان از حداقل زندگي برخوردار نيستند. 1
حاج آقا صراف زاده ارتباط حاج عبدالله با نيروهايش را هم براي خود و هم براي ديگران الگو مي داند. او بزرگ ترين ويژگي مديريتي حاج عبدالله را در اين مي بيند كه با نيروهاي خود ارتباط عاطفي قوي دارد، مشكل آن ها را مشكل خود مي داند و تا حد امكان غم آن ها را مي خورد و بعد، از آن ها كار مي خواهد و نسبت به كار، جدي برخورد مي كند.
ارتباط حاجي با نيروها طوري است كه هر كس به بشاگرد مي آيد عوض مي شود و درحد خود بالا مي رود. عمل او بزرگ ترين مربي براي آن هاست و آن چنان مهربان است كه وقتي با جديت براي اشتباهي، كسي را بازخواست مي كند، او شرمنده مي شود و سعي مي كند جبران كند، اما چيزي به دل نمي گيرد و از حاجي ناراحت نمي شود. تأثير حاجي طوري است كه گاهي افراد را از اين رو به آن رو مي كند و آن ها را كاملاً تغيير مي دهد.
آقاي علي آينه وند: من حقيقتش يه جور ديگه بار اومده بودم. اين كه بگم از اول آدم درست و نماز خوني بودم، نه، اصلاً اين جوري نبود. من قبلاً تو محل كافه داشتم. خود حاجي مي دونست. حتي يكي، دو بار كه جبهه رفته بودم همون كردار رو داشتم. با يه شب، دو شب كه آدم عوض نمي شه. باور كن به تمام مقدسات اين عين حقيقته كه مي گم،اولين برخوردي كه روي من تاثير گذاشت، همينه كه مي خوام واستون بگم. بعد از اين قضيه مثل اين كه دنيا صدو هشتاد درجه برگشت. نمي تونم بهتون بگم كه چطوري من رو زير و رو كرد و عوض شدم.
طرف هاي جكدان داشتم با كاميون مي رفتم. جلوي پاسگاه وايسادم با مأمور سلام عليك كنم. خواستم حركت كنم ديدم حاجي و آقاي صراف دارن با يه لندكروز از پشت سرم مي آن، پشت من تا يه فاصله زيادي جاده صاف بود، همش خاكي، من از دور حاجي رو ديدم. آدم درستي نبودم ديگه، گفتم شوتش كنم، حاجي رو خاك بدم، يه كم سر به سر حاجي بگذارم و اذيتش كنم. نيتي هم نداشتم، مثلا مي خواستم شوخي كنم! تو آينه نگاه كردم، حاجي كه نزديك شد شوتش كردم. خاك اون جا نرم بود،خاك عجيبي بلند شد. ديدم حاجي داره چراغ مي زنه و مي آد، اهميت ندادم، بازم رفتم و خاك هي بيشتر شد.ديدم نه، هي داره چراغ مي زنه و از جاده مي ره بيرون، يواش كردم، اومدم بغل وايسادم.
من يه عادتي دارم، بيشتر وقت ها، به خصوص پشت فرمون، يه چشمم رو مي بندم. زماني كه با اتوبوس كار مي كردم، چون شب ها خوابم مي گرفت، يه چشمم رو مي بستم تا استراحت كنه، اون يكي كه سنگين مي شد، چشم ها رو عوض مي كردم و اون يكي رو مي بستم. با همون يه چشم هم آينه هاي بغل رو مي ديدم. يكي دو بار هم كه با حاجي بودم، اين حالت من رو ديده بود، براش توضيح داده بودم.
كاميون كه وايساد، يه كم خاك ها خوابيد. حاجي حركت كرد اومد بغل ماشين ما ترمز كرد. سرش رو از پنجره آورد بيرون و يه نگاهي به من كرد، من بي اختيار يه چشمم بسته شده بود و داشتم به حاجي نگاه مي كردم. حاجي به آقاي صراف زاده گفت: حاج آقا صراف! ديدي گفتم اين الآن يه چشمش بسته است. آينه اين ور رو نمي بينه، به خاطر همين خاك بلند كرده رو سرمون.
مونده بودم چي بگم. اومدم پايين گفتم: چيه حاجي؟ چي شده؟
گفت: مرد حسابي، مي دوني از كجا تا كجا به من و حاج آقا خاك دادي؟ نگاه كن، سفيد شديم!
ديدم راست مي گه حسابي سفيد شدن، مژه ها و ابروهاشون پر خاك بود، چشم هاشون هم سرخ شده بود. يه دفعه حاجي گفت: علي! ما رو ببخش، ما غيبتت رو كرديم. گفتيم باز اين چشمش رو بسته ما رو نمي بينه.
اين كلام حاجي مثل توپ تو مغز ما تركيد. حاجي كه فهميده بود ما اذيتش كرديم، اين جوري آبروي ما رو جلوي حاجي صراف حفظ كرد. بعد هم به خاطر يه همچين حرفي كه اصلا غيبت هم نيست، يه شخصي مثل حاجي، جلوي آقا صراف، در بياد به من بگه علي آقا معذرت مي خوام، ما رو ببخش. از ما حلاليت بطلبه!
خدا شاهده با همين يه برخورد من صدو هشتاد درجه برگشتم، مي شه بگي، استغفرالله، اگه كفر نباشه، بعد از اين قضيه حاجي رو مي پرستيدم! بعد از او سعي مي كردم حركاتم، كردارم و رفتارم رو تنظيم كنم با حاجي. هميشه از دور زير نظرش داشتم ببينم حاجي چي كار مي كنه، برخوردش با آدم ها، حرف زدنش، نماز خوندنش، همه رو برا خودم سرمشق كردم.
از اون موقع ديگه فحش ندادم؛ همين كه يادم مي افتاد حاجي از من معذرت خواهي كرده كارهاي بدم رو تعطيل مي كردم.2
برخورد حاجي با همه طوري است كه عزت كسي شكسته نشود. چه پرسنل امداد، چه خود مردم بشاگرد. حاج عبدالله به شدت از كاري كه بشاگردي ها را طوري بار بياورد كه دستشان را جلوي سايرين دراز كنند، دوري مي كند. شرايط بشاگرد به صورتي است كه براساس قواعد، امداد مي تواند همه را تحت پوشش ببرد و مستمري بدهد، چون كسي چيزي ندارد! اما حاجي قبول نمي كند و به ظاهر سخت گيري مي كند تا فرهنگ منطقه، نيازمند بار نيايد. او سعي مي كند به هر طريقي آنان را كه مي توانند، به سمت كار ببرد تا روي پاي خود بيايستند و عزتشان حفظ شود. از همان ابتداي حضور در بشاگرد، در راه دست ساز و بلوك زني، اين روحيه حاجي مشخص شد، اما بزرگ ترين مانع، نبود راه بود كه تا حدي برطرف گرديد و حالا زمينه براي شغل هاي متنوع آماده تر است.
حاج عبدالله والي: ما با بررسي وضعيت منطقه متوجه شديم كه نمي توانيم كار رو فقط به صورت دادن مستمري ادامه بديم. فاجعه در بشاگرد آن قدر زياد بود كه كميته امداد مي بايست در تمام سطوح فعاليت مي كرد. از طرف ديگه به علت وسعت منطقه، برادران ارگان هاي ديگه موفق نبودند تمام بشاگرد را زير پوشش فعاليت هاي خودشون ببرند. در نتيجه كميته امداد امام خميني(ره) خودش را در بشاگرد به توزيع خواروبار و پوشاك و پول محدود نكرد و سعي كرد گسترش كار بدهد.
در ابتدا علاوه بر اين كه بيش از هزار و دويست خانواده يتيم و مستضعف رو زير پوشش برديم، شروع به توليد كار با توجه به وضعيت منطقه كرديم. هم زمان با شروع راه سازي، محصولات عمده منطقه مثل ليموترش و حصير را پرورش داديم. اولين چيزي كه جلب توجه كرد، مسئله حصيربافي بود. قبلا تنها خريدار اين حصيرها كه زنان بشاگردي مي بافند، چند نفر از رئيسون بودند كه يك حصير يك ذرع3 در يك و نيم ذرعي رو مي خريدند بيست تا بيست و پنج تومن. يعني يك خانواده اگر خيلي خوب كار مي كرد در آخر ماه حداكثر حدود پونصد تومن درآمد داشت، خانواده هايي كه معمولا بالاي هفت نفر هستند. تازه اين پونصد تومن رو نقد نمي دادند، يك گوني چهل كيلويي آرد مي دادند، يا مقداري پول يا قند و چايي. با اين وضع مشخصه كه مشكل سوءتغذيه براي اين خانواده پيش مي آد.
اين حقير رفتم ميناب و بندر بررسي كردم. ديدم اين حصيرها اون جا نود تا صد و ده تومن خريد و فروش مي شه. بعد از اين كه يه كم اين كوره راه ها رو ساختيم، اعلام كرديم هر كس حصير داره مي خريم دانه اي هشتاد تومن، يه دفعه قيمت را شصت تومن برديم بالا. يه سري از برادرها مخالفت مي كردند، مي گفتند به موقع پول بيت المال رو مي دي، بعد نمي خرند، مي آن دستگيرت مي كنن ها!
ما گفتيم خب براي خدا زندان رفتن هم عشقه ديگه! خنديديم و توكل كرديم به خدا، هركي حصير مي آورد ما خريديم، دو تا كاميون شد. اول رئيسون يه مقدار مقابله كردند، ولي جرأت نمي كردند علنيش كنند، يه ماهي اين قضيه بود و هرچي حصير بافته مي شد ما مي خريديم، اين ها ديدند بايد دست خالي بمونند، بالاخره به اين قيمت تن دادند و اعلام كردند ما هم مي خريم هشتاد تومن.
حقيقتش يه كمي قلقلكمون اومد، گفتيم يه تكون ديگه هم بديم. اعلام كرديم ما مي خريم هشتاد و پنج تومن. اينها هم لج كردن گفتن ما مي خريم نود تومن. گفتيم ما ديگه حصير نمي خوايم، بفروشيد به اين آقايون! اين جوري يه حصير از بيست و پنج تومن رسيد به نود تومن و درآمد خونواده حدودا دوهزار تومن درماه شد، به اين ترتيب حدود دوهزار خانوار بشاگردي كه كارشان حصيربافي بود به حداقل خودكفايي رسيدند. اگر تشريف ببريد به ميناب و بندر، مي بينيد كه حصير بشاگردي معروفه، حتي به كشورهاي حاشيه خليج فارس صادر مي شه و اون جا طرفدار داره.
در مورد ليموترشي يه مقدار مشكل آب داريم كه بعضي عزيزان مهندس كشاورزي به منطقه اومدند و طرح هايي دادند كه ان شاءالله بتونيم اين كار رو توسعه بديم. ليموي بشاگردي مثل ميناب بسيار مرغوبه. ويژگي درختان اين جااينه كه در تمام سال محصول دارد. در يك زمان مي بينيد كه همزمان هم شكوفه داريم، هم ليموي نرسيده، هم ليموي رسيده.
در مورد خرما، بشاگرد نخل هايي دارد كه بعد از چهارسال بار مي دهد و اين در ايران بي سابقه است. خرماي منطقه از نوع مضافتي و بسيار مرغوب است، اما چون خرما را از مردم كيلويي چهارتومن مي خريدند، انگيزه براي كاشت نخل كم بود. اما ما اومديم خرما رو كيلويي ده تومن خريديم كه باعث شد تشويق شوند و افراد زيادي اقدام به كاشت نخل كنند. طرحي هم داريم كه ان شاءالله بتوانيم اقدام به شست وشو و بسته بندي خرما كنيم.
از ديگر كارهايي كه درجهت خودكفايي مردم انجام شد اين بود كه ما سعي كرديم براي كارهاي خودمان از نيروهاي بومي استفاده كنيم. با آموزش هايي كه به عزيزان داديم در كارهاي ساختماني از خودشان استفاده مي كنيم. در مورد كارهاي ديگر مثل آهنگري و آشپزي هم همين طور؛ حتي در واحد درمان، نسخه پيچ و تزريقات چي ما بشاگردي هستند كه آموزش ديده اند و در خميني شهر مشغولند. با راه افتادن مدارس اميدواريم با تحصيل عزيزان نسل بعد بتوانند كاملا خودكفا باشند.4
با توسعه خودكفايي در منطقه، خانواده ها توانستند درآمد داشته باشند، از طرف ديگر هم با راه افتادن تعاوني ها درمنطقه، قيمت موادغذايي پايين آمد و قدرت خريد مردم بالا رفت. اين دو اقدام مكمل يكديگر مي شوند تا كار ارزشي بيشتري پيدا كند و كم كم با دست خود بشاگردي ها سوءتغذيه در منطقه كاهش بيابد.
يكي از موانع بزرگ بر سر راه برنامه هاي كميته امداد بشاگرد تعداد زياد روستاهاي كم جمعيت است كه به كوچك ترين بهانه اي هم جابه جا مي شوند و امكان اجراي هر كار زيربنايي را مي گيرند. به ندرت مي توان روستايي با پنجاه خانوار در منطقه پيدا كرد و در عوض روستاهايي با حدود ده خانوار فراوانند. اين شكل روستاها، ريشه در فرهنگ و روابط مردم دارد و براي تغيير آن بايد با ظرافت عمل كرد.
حاج عبداله والي: براي اين كه بتوانيم حركت هاي خوبي در منطقه داشته باشيم، بايد اين ها رو از جابه جايي بيش از حدي كه دارند به حالت توقف برسونيم و تعداد روستاهارو كم كنيم. وقتي خواستيم اين كار رو شروع كنيم، نيومديم بهشون بگيم بياين تو اين روستاها، چون نتيجه نمي داد. ما ابتدا روستاهايي كه در آينده مي تونستند پيشرفت كنند و بهره وري داشته باشندرو شناسايي كرديم و كارهايي اونجا انجام شد كه مردم اطراف رو هم تشويق كنه به اون روستا نقل مكان كنن؛ مثلا در روستاي ملكن ما يك توالت ساختيم و يه منبع آب با دو تا شير هم گذاشتيم كنارش. به مردم روستاهاي اطراف ملكن نگفتيم. بايد بريد اون جا، فقط گفتيم اين امكانات هست، هركس مي خواد بره استفاده كنه. جمعيت روستا از سي خانوار رسيد به صدونود خانوار. يعني ده تا روستا جمع شدن و شد يك روستا. اگر حمام هم بسازيم فكر مي كنم به دويست و پنجاه خانوار برسه.
1-مصاحبه تصويري كميته امداد با حاج عبدالله والي و حاج آقا صراف زاده بشاگرد سال 1367
2- مصاحبه با آقاي علي آينه وند، بشاگر، 91/6/1386
3- يك ذرع حدودا معادلا يك متر مي باشد.
4-مصاحبه كميته امداد با حاج عبدالله والي، بشاگرد 21/5/1364
سخنراني حاج عبدالله والي، بشاگرد، كاست صوت جلسه سال 1364
مصاحبه تصويري كميته امداد با حاج عبدالله والي و آقاي صراف زاده، بشاگرد سال 1367
پاورقي
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14