امام فرمان جهاد داد
روايت زندگي مجاهدانه حاج عبدالله والي
حاج حسين بحيرايي هم خميني شهر بود،
با خودش مواد غذايي آورده بود كه مردم لنگ نمونن. حبوبات نيم سوخته رو هم جمع كرده
بود، گفت: اين ها رو من، ازتون مي خرم صدهزار تومن.
گفتم: حاج حسين! اين ها كه به درد نمي خوره.
گفت: تو چي كار داري؟ من مي خرم.
بقيه چيزهايي كه تو انبار بود رو هم ريختيم دور. خود ساختمون انبار هم ترك برداشته
بود، ديگه قابل استفاده نبود، وقتي كارشناس ها اومدن ديدن، با لودر خرابش كرديم.
حرارت اون قدر شديد بود كه تيرآهن ها رو ذوب كرده بود!
تا قبل از اين كه حاجي بياد، خودم انباردار رو سين جيمش كردم، ترسيده بود، همش حرف
هاي متناقض مي زد، معلوم بود مشكل داره. عجيب اين بود كه دو نفر به اسم خبرنگار
همون روز آتيش سوزي مي آن خميني شهر خبر تهيه كنن! بشاگرد سالي يه خبرنگار هم پيداش
نمي شد، تلفن هم كه نداشتيم، اين ها خيلي مشكوك بودن1.
حاج امير اين روزها كردستان است و از جريان خبر ندارد، حاجي به خاطر تجربه اي كه
حاج امير در كميته هاي انقلاب و كردستان به دست آورده او را خبر مي كند تا براي كمك
بيايد.
حاج امير والي: من كه اومدم تهران، ديدم حاجي خيلي عصبانيه، حالش بدبود، طوري كه
حال من هم بد شد. گفتم حاجي غصه نخور، مي ريم بشاگرد، همه چيز معلوم مي شه.
من و حاجي و كارشناس آتش نشاني با هم رفتيم خميني شهر. صحنه هاي آتيش رو ديديم،
حاجي هنوز عصباني بود، اما آروم شده بود. كارشناس گفت تو انبار مواد ريختن و آتيش
زدن.
حاج آقا اسماعيل پور، زمان آتيش سوزي براي تبليغ اومده بود خميني شهر، خب ما از
كردستان با هم رفيق بوديم. رفتم پيشش، گفتم حاج آقا چي شد؟
مي دونست من دنبال چي هستم، گفت: همون وقت كه انبار مي سوخت، دو نفر به عنوان
خبرنگار اومدن تو مقر، شروع كردن به سؤال و جواب. من رفتم ازشون پرسيدم چي كار مي
كنيد؟ گفتن ما خبرنگاريم، از صدا و سيماي بندرعباس اومديم.
حاج آقا بهشون گير داده كه از كجا فهميديد انبار سوخته، جواب نداشتن. بعد هم ديده
بود اين ها هي مي ر ن با انباردار گپ مي زنن.2
انباردار رو بردم يه گوشه سين جيمش كردم، به تته پته افتاد. ازش شكايت كرديم،
بازداشت شد. به عنوان سرباز اومده بود بشاگرد، حاجي دلش براش سوخته بود و به اندازه
پرسنل بهش حقوق مي داد، اما در حق حاجي نامردي كرد.
حاجي يه نامه زد به آقاي موحدي كرماني3 كه حكم بدن متهم رو ببريم تهران، پرونده اش
اون جا بررسي شه. نامه رو بردم تهران، آقاي موحدي نامه زد به رئيس آگاهي تهران،
ايشون يه سروان با من فرستاد اومديم بشاگرد.3 صحنه ها رو ديد، از چند نفر سؤال كرد
بعد رفتيم بندرعباس. انباردار بازداشت بود، چند تا سؤال كه ازش كرديم، اعتراف كرد
كه از عمد انبار رو آتيش زده. از صدا و سيماي بندر هم براي اون دو تا خبرنگار
استعلام گرفتيم، گفتن ما همچين كسايي نداريم.
همه چيز معلوم بود، يه سري از مسئولين منطقه بودن كه به حاجي حسادت مي كردن. چون
خودشون از زير كار در مي رفتن، نمي تونستن كارها و موفقيت هاي حاجي رو ببينن. يه
تيم پشت اين قضيه بود تا با سوزوندن انبار حاجي رو خراب كنن، تو بشاگرد هم شايعه
كرده بودن كه اين حاج والي جنس ها رو احتكار كرده بود و به شما نمي داد تا همش
سوخت!
سرواني كه از تهران اومده بود به حاجي گفت حالا كه فهميدي قضيه چيه، اين ماجرا
بوداره، ولش كن، ولي حاجي ول كن نبود، مي خواست تا ته ماجرا بره، تا اين كه آخرش
حاج آقا نيري به حاجي گفت ما مي دونيم حق با توئه، اما به خاطر من ديگه اين ماجرا
رو پيگيري نكن. حاجي قبول كرد و پرونده رو ادامه نداد.4
حاج عبدالله تلاشش بعد از آتش سوزي دو برابر شد و واقعا دو انبار در خميني شهر ساخت
و فصل جديدي از آباداني را در بشاگرد آغاز كرد.
امشب انقلاب پيروز شد، كمتر از چهل و هشت ساعت بعدش كميته انقلاب تشكيل شد. اولين
نهاد انقلابي كميته بود و امام مسئوليتش رو به آقاي مهدوي كني دادن. تهران چهارده
منطقه شد، مسجد ما هم تو منطقه ده بود، كه شامل سه راه امين حضور، سرچشمه، ميدون
شهدا، شكوفه و شوش بود، منطقه خيلي بزرگي بود. تو هر محله مسجدي كه فعال بود مركز
كميته مي شد و مسجد گلستان تو محل ما از فعال ترين مسجدها بود. از قبل انقلاب آقاي
فراهاني، امام جماعت مسجد، به خاطر منبرهاي تندي كه عليه شاه مي رفت، تحت نظر بود.
هيئتي هم تاسيس كرده بود كه يكي از شب ها پونزده، شونزده تا از بچه هاي ما رو تو
اون هيئت محاصره و دستگير مي كنند، همشون مسلح بودند! چند روزي به پيروزي انقلاب
مونده بود كه ساواك آزادشون كرد.
كميته كه پاگرفت سيدتقي رضواني سرپرست كميته انقلاب مسجد ما بود، ايشون از افسرهاي
نيرو هوايي بود، كه حاج آقاي فراهاني نامه اي به نيروي هوايي زد و سيدتقي از طرف
نيروي هوايي به كميته انقلاب مامور شد.5
با نزديك شدن به بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت، كلانتري ها و پادگان هاي بيشتري
تسليم مي شوند، ارتشي ها و ژاندارم ها به خيل مردم مي پيوندند و سلاح ها به دست
مردم مي افتد. مدرسه علوي منزل امام در تهران است. كسي كه براي خدا قيام كند، همه
وجودش بوي اسلام مي دهد و مردم را به آغوش اسلام دعوت مي كند. با پيروزي انقلاب و
فرمان امام، پايگاه اصلي اجتماع مردم و محل سازمان دهي ماموران امنيتي شهر، مساجد
مي شود.
امام خميني(ره): ملت معظم ايران! اهالي سلحشور تهران!
... لازم است به تذكرات زير به طور تكليف شرعي- الهي و تعهد ملي توجه نمايند. تخلف
از آن، مخالف خداوند تعالي و خائن به كشور و نهضت اسلامي است.
... لازم است مردم هرچه زودتر از خيابان ها به مساجد و مراكز اجتماع بروند و به
فرموده علماي اعلام و خطباي محترم گوش دهند. بر علماي اعلام است... كه حكم شارع
مقدس را ابلاغ نمايند.6
...
اسلحه و آن چه از اموال دولت در دست اشخاص است، مستقيماً يا توسط امام جماعت يكي از
مساجد، به كميته مخصوص تحويل دهند و قبض رسيد بگيرند. تخلف حرام و موجب تعقيب است.
... كساني كه اسلحه به دست آنان است و تحويل نمي دهند، بر عموم ملت است كه مراقبت
از آنان كنند و آنان را به همان كميته معرفي كنند.7
حاج امير والي: كميته محل دست خودمون بود، پاسداري از محل، گشت زدن8، خلع سلاح و
برخورد با افراد. اون موقع تيراندازي و ترور زياد بود و اصلا امنيت نبود. افراد
كميته حتي خونه هم كه مي رفتند سلاح با خودشون مي بردند. امام كه دستور دادند، مردم
خيلي از اسلحه ها رو برگردوندند. آنقدر حجم سلاح هاي دريافتي بالا بود كه تو مساجد
جا براي نگهداري نبود. اگر فرمان امام و زحمت بچه هاي كميته نبود اين مسائل جمع نمي
شد. من از كميته انقلاب رفتم دادستاني، البته گشت تهران هم بودم كه زير مجموعه آقاي
مهدوي كني بود. حاج آقا انصافاً خيلي خوب مديريت مي كرد، نيروهاي بسيار خوبي هم
داشت. تو گشت تهران كلانتري هاي مختلفي رو سر مي زديم و به كار كميته هاي انقلاب هم
نظارت مي كرديم. اول رفتم كلانتري 102 خيابون پاسداران و بعد 121 تو ششم بهمن، آخر
هم 109 خيابون بهارستان. هر كدوم از اينها رو مدتي مي رفتم شناسايي و پاك سازي، كار
كه انجام مي شد، مي رفتم بعدي.
كميته هاي انقلاب كم كم بر اوضاع جامعه مسلط مي شوند، هنوز هم عده اي منافق و گروهك
درون ارگان هاي مختلف هستند، ولي همت مردم، دوستداران انقلاب را دل گرم مي كند.
امام كه هدفش زاغه نشينان است دستور جهاد و محروميت زدايي مي دهند. هر كسي هر آن چه
در توان دارد انجام مي دهد. عده اي از دوستان حاج عبدالله هم به روستاهاي محروم
شمال كشور مي روند تا براي آن ها برق بكشند، قبل از انقلاب اين كارها توسط پيمان
كاران خارجي انجام مي شد، حالا اين جوانان انقلابي خودشان جلو مي روند تا ايران را
به خودكفايي برسانند.
حاج امير والي: يه مدت كه گذشت مسائلي اتفاق افتاد كه حاج عبدالله براي ما احساس
خطر كرد. ما رو فرستاد چالوس. مصطفي مغربي تو چالوس كار خط 63 كيلوولت رو داشت، يه
تعداد بچه هاي كميته رو براي كار برده بود اون جا تا كار رو از دست كره اي ها
بگيرند. شهيد مغربي با ما بچه محل بود و چون ليسانس برق داشت، رفت تا بتونيم روي
پاي خودمون بايستيم نه اين كه خارجي ها برامون كار كنند. اين اولين كاري بود كه
گرفته بودند و اصلا بحث مالي مطرح نبود. چهار نفر بوديم كه از تهران رفتيم و وقتي
رسيديم، ديديم اون جا به امام و انقلاب توهين مي كنند، مجبور بوديم علاوه بر كار تو
كارگاه، كميته انقلاب اون منطقه رو هم فعال كنيم. انقدر حجم درگيري با ضدانقلاب
زياد بود كه گاهي مجبور بوديم كارگاه رو تعطيل كنيم. بعد از مدتي حاج عبدالله به من
زنگ زد، گفت يه مسئله اي تو تهران پيش اومده كه بايد حتما خودت رو برسوني. اول
اصرار كردم كه نيام. گفتم اين جا كار واجب تره، ولي رو حرف حاج عبدالله حرفي نمي
زدم. رفتيم تهران، اون جا به ما گفتند بايد بري كردستان.8
كردستان و چند جاي ديگر از ايران وضعيتي خاص دارند. امام چندين بار ملت را به وحدت
فراخوانده، ولي هم دلارهاي آمريكايي به غائله دامن مي زند، هم گروهك ها چهره
ترسناكي از امام و نيروهاي انقلابي درذهن مردم ايجادكرده اند. راهي كه امام براي
مقابله با اين اتفاقات انتخاب مي كنند برخلاف تصور همه، خدمت است.
در دهم شهريورماه پنجاه و هشت امام نماينده خود را به همراه نمايندگان چند ارگان
انقلابي ديگر به كردستان مي فرستند. پس از بررسي هايي كه انجام مي دهند، پول يك روز
نفت كه حدود پانصد ميليون تومان است براي عمران كردستان اختصاص مي يابد. حسابي با
نام دفتر عمران امام در كردستان افتتاح مي شود و با واريز شدن اين پول مبارزه با
تفرقه و نفاق آغاز مي شود. چند روز بعد امام در ديدار روحانيون مي فرمايند:
امام خميني(ره): الان براي كردستان، خب، يك بودجه چهارصد و پنجاه ميليون توماني
تصويب كرده اند؛ و يك هيئتي هم بناست برود آن جا. براي هر يك از اين استان هايي كه
هستش، مثل بلوچستان، سيستان، فلان، براي هر كدام هم درآمد يك روز نفت را كه چهارصد
ميليون... هم قرار داده اند براي تعمير آن جا؛ يعني درست كردن مدرسه؛ درست كردن
زمين ها؛ درست كردن خانه؛ درست كردن كشاورزي. همه اين ها مسئله اي است كه در فكر
هستند. اين طور نيست كه بي فكر باشند؛ در فكر هستند.9
آقاي حسن محمدي: بعد از سيم كشي بهشت زهرا و مدرسه علوي و بيت امام تو قم من به
كردستان رفتم، يه مقدار جنس آقاي ملك شاهي تهيه كرده بودند كه همراه خودم ببرم،
خوراك وپوشاك و... كردستان سه تا نماينده داشت آقاي معاديخواه از بيت امام، آقاي
مهندس موسوياني از هيئت دولت و آقاي مهندس شيخ عطار رو هم شهيد بهشتي از حزب جمهوري
اسلامي فرستاده بود. ما كه رفتيم كردستان مهندس غرضي كه معاون فني استانداري بود
گفت ما اين جا نيرو كم داريم تو بمون و كارهاي برقي رو انجام بده. بعد از اين كه
موندگار شدم، حاج عبدالله هم اومد كردستان، دفتر عمران امام.
حاجي كه اومد، اول كميته برق رو راه انداختيم، چون تخصص من برق بود. از حاجي تقاضا
كردم كه اگر من بخوام تو كردستان كار كنم،يه تشكيلات مالي مي خواد كه كسي بهتر از
تو رو نداريم، البته دوست داشتيم حاجي بشه سرپرستمون، كه نشد. حاجي چون بايد مرتب
به تهران مي رفت، كارهاي ماليمون رو تو تهران انجام مي داد. خوشبختانه امكاناتي
برامون فراهم شد، در خيابان پاسداران يه ساختمون مصادره اي رو گرفتيم براي دفتر
مركزيمون و حاجي اون جا مستقر شد. يه سري كارهاي عمراني رو كه شروع كرديم حاجي هم
گاهي مي اومد كردستان و تو قسمت عمراني كمك مي كرد.
استاندار كردستان اون موقع با كومله10 همكاري مي كرد و بهشون پول مي رسوند. جاي
ايشون يه آقايي به نام شكيبا رو گذاشتند كه اون هم با بچه هاي دفتر عمران ميونه
خوبي نداشت. پول دفتر عمران سوا بود، حساب دفتر عمران به اسم آقاي موسوياني و
معاديخواه و شيخ عطار بود، زير بار استانداري نمي رفتيم.
نيروهاي اوليه و نمايندگان ارگان ها يكي يكي به مشكل خوردند و برگشتند، اول آقاي
غرضي با استانداري قطع ارتباط كرد و رفت مترجم حضرت امام شد، خبرنگارها و دوست هاي
خارجي كه مي اومدند، صحبت ها رو ترجمه مي كرد. بعد آقاي معاديخواه برگشت و گفت من
ديگه اون جا نمي مونم، كه پس از ملاقات با حضرت امام، شد نماينده امام در صدا و
سيما .
1- مصاحبه با حاج محمود والي، ميناب، 28/6/1388
2- حجت الاسلام اسماعيل پور گزارشي در مورد آتش سوزي مي نويسند و به حاج امير والي
تحويل مي دهند.
3- نماينده حضرت امام(ره) در شهرباني وقت كشور
4- مصاحبه با حاج امير والي، بشاگرد، 21/11/1387
5-مصاحبه با حاج امير والي، ميناب، 26/6/1388
6-مدرسه علوي، 23/11/1357
7-مدرسه علوي، 24/11/1357
8. مصاحبه با حاج امير والي، ميناب، 26/6/1388
9- 13/6/1358
10- از گروه هاي اصلي ضدانقلاب در كردستان
پاورقي
|