(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 25 شهریور 1391 - شماره 20306

جوانان و نوجوانان همگام با مردم در اردوهاي جهادي (بخش نخست)
تمرين اخلاص و ايثار در خدمت به مردم



جوانان و نوجوانان همگام با مردم در اردوهاي جهادي (بخش نخست)

تمرين اخلاص و ايثار در خدمت به مردم

كمال احمدي
هواپيما كه اوج مي گيرد دو دستي صندلي را مي چسبم و به عقب تكيه مي دهم. «نكنه سقوط كنه» دلشوره اي كه همواره هنگام سوار شدن به اين غول آهني بالدار داشته ام. بسته شدن چرخ ها هم صداي عجيبي دارد كه ترسم را بيشتر مي كند. عرقي تمام وجودم را فرا گرفته، هنوز چند ساعتي از خداحافظي با خانواده نگذشته ولي بدجوري دلتنگشان شده ام. سالهاست كه بدون آنها پا به سفر نگذاشته ام. با خودم مي گويم كاش اصلاً بي خيال اين سفر مي شدم. اين كارها ديگر از من و امثال من گذشته ماها زن و زندگي داريم، خرج و برج داريم، صد تا گرفتاري كوچك و بزرگ سرمان ريخته كه شايد اين دانشجوها يكي از آنها را هم ندارند. حالا شايد هم داشته باشند ولي...
البته جماعت خبرنگار كه قرار نيست با اين جوانها همكار بشوند به ماها گفتند يكي دو روز از نزديك كارهاي بچه هاي جهادي و كمبودهاي روستاهاي ديواندره را ببينيد و بعدش هم با اولين پرواز برمي گرديد سر خانه و زندگي. اما سواي مشكلات پيش رو، خدمت جوانان در اردوهاي جهادي به مردم روستاهاي محروم توفيقي است كه بدون شك در پيشگاه خداوند متعال بدون اجر نخواهد بود.
در گزارش امروز و فرداي كيهان با اردوهاي جهادي در ديواندره و روستاهاي اطراف استان كردستان همراه شده ايم و پاي درد دل مردم روستاهاي غربي ايران و بچه هاي پرشور و شوق جهادي نشسته ايم. همراه ما در اين دو شماره گزارش باشيد.
روستايي در دل كوهستان
«شريف آباد» روستايي است كه بايد به آنجا برويم. 45 كيلومتر تا ديواندره و 145كيلومتر تا سنندج فاصله دارد. با ماشين قبراق و سر پا 40 دقيقه اي مي تواني پيچ و خم هاي كوهستاني منطقه را پشت سر بگذاري و برسي شريف آباد. ما البته قبل از اينكه به روستا برسيم به دليل حرف هايي كه از اين و آن درباره محروميتش شنيده بوديم گمان مي كرديم با يك اوضاع ناجور روبرو مي شويم.
ولي وقتي شريف آباد را ديديم فهميديم كه راوي ها خيلي پياز داغ قضيه را زياد كرده و آن طوري هم كه آنها گفته بودند نبود.
خوشبختانه به بركت انقلاب و تلاش مسئولان و مردم آبادي و جهادگران گمنام الان، تا شريف آباد و تمام منطقه از نعمت آب و برق و گاز و جاده آسفالته بهره مند است.
البته گاز هنوز روشن نشده ولي قول پاييز را به مردم دادند. اين جمله را يكي از اهالي روستا به نام اسعد علي پناه مي گفت. اسعد كه فارسي را با لهجه شيرين كردي ادا مي كرد و مجبور بود بخش هايي از صحبت هايش را به خاطر اينكه من بفهمم دوباره تكرار كند، مي گويد: «شريف آباد 1500 نفر جمعيت دارد و اغلب مردم به دامداري و كشاورزي مشغولند. مدارس ابتدايي و راهنمايي دارد ولي دبيرستان نه. هر چند امسال به مدد اردوهاي جهادي و حمايت مسئولان انقلابي ديواندره؛ مجتمع آموزشي راهنمايي و دبيرستان ويژه دختران در جوار روستا با خوابگاه ساخته شده و دختران 28 روستاي اطراف شريف آباد در اول مهر ماه مي توانند سر كلاس حاضر شوند و تا ديپلم اينجا باشند.»
وي ادامه مي دهد: «اما 30 پسر شريف آبادي براي ادامه تحصيل در مقطع دبيرستان يا بايد به دهستان نساره و ديواندره بروند كه اين كار در زمستان و آنهم در شرايط برف و بوران اقدامي بس سخت و پرمخاطره است و يا اينكه قيد درس و مدرسه را بزنند و بچسبند به كار پدري!»
مردم بچه هاي جهادي را دوست دارند
از اسعد درباره اردوهاي جهادي مي پرسم، اينكه اصلاً اين كار فايده دارد يا نه؟ رابطه مردم با بچه هاي دانشجو چه طور است و از اين حرفها؟ مرد روستايي كه حدوداً 40 ساله به نظر مي آيد قبل از اينكه بخواهد به سؤالهايم جواب دهد، گره ابروهايش را باز مي كند و با لبخند مليحي چين و چروك لپ هاي صورتش را بيشتر مي كند و مي گويد: «دانشجويان 2 سالي هست كه مي آيند به روستاي ما. واقعاً هم كار مي كنند همه جور كاري؛ درماني، ساخت و ساز مدرسه و منازل مردم، نقاشي و رنگ آميزي ديوارهاي روستا و... خيلي به اهالي كمك مي كنند مردم هم آنها را دوست دارند.»
اسعد وقتي اين حرفها را مي زند چند نفر از رفقايش هم كه به جمع ما اضافه شدند با سر تاييد مي كنند و مي گويند: «والله خوبند.»
از او مي پرسم : اگر مثلاً دانشجوها نمي آمدند آيا اين كارها انجام مي شد؟ پاسخ مي دهد: «شايد انجام مي شد ولي خيلي دير. مثلاً كار آسفالت كوچه هاي روستا را مدتي است كه به يك پيمانكار داده اند ولي او براي اتمام كارش اصلا عجله اي ندارد و مدام كار را عقب مي اندازد اما دانشجويان اينطوري نيستند و سريع كار مي كنند.»
اين حرفها من را ياد سالي مي اندازد كه «آقا» آن سال را به نام «وجدان كاري انضباط اجتماعي» نام گذاري كرد و از همه خواست تا در انجام كارهاي محوله ضمن رعايت نظم و انضباط، وجدان كاري را هم رعايت كنند. شايد يكي از مصاديق عدم رعايت وجدان كاري همين شيوه عملكرد جناب پيمانكار روستاي شريف آباد است كه مدتهاست آسفالت چند تا كوچه را به بهانه هاي مختلف عقب انداخته و زن و بچه مردم بايد شبانه روز خاك و خل بخورند.
اسعد علي پناه در ادامه تعريف هايش از جوانان بسيجي مي گويد: «دانشجوها براي بچه هاي روستا كلاس هاي خياطي، گلدوزي، قلاب بافي و فرشبافي مي گذارند. مثلا دختر خودم رفته پيش همين خواهرهاي دانشجو و قلاب بافي ياد گرفته است...»
اسعد در حال صحبت كردن است ولي من يكدفعه چشمم به مسجد زيباي روستا مي افتد، به او مي گويم: چه مسجد قشنگي!
يكي از ميان جمع با صداي بلند مي گويد: خود اهالي مسجد را سال 87 ساختند.
صورتم را برمي گردانم طرف صدا مي گويم: آفرين! انشاءالله بقيه كارهاي زمين مانده را هم خود مردم روستا انجام بدهند و منتظر كمك اين و آن نباشند.
خدمت صادقانه يك پزشك
در همين اثنا يك مرد حدودا 35 ساله با پسربچه 8-9 ساله مي آيد طرفم و با نشان دادن مچ دست پسرش مي گويد: «براي عمل دست پسرم گفتند 18ميليون تومان بايد بدي!»
- مگه چي شده؟
- تو مدرسه تير دروازه افتاده رو مچش».
- كي گفته 18ميليون پولش مي شه؟
- دكترها گفتند. ولي من ندارم.
- مگه اينجا دكتر هم داره؟
- نه، شريف آباد خانه بهداشت دارد كه آن هم توسط «بهورز» اداره مي شود. كارهاي ساده را انجام مي دهد مثلا فشار خون مي گيرد ولي براي آمپول زدن بايد برويم روستاي ابراهيم آباد يا ديواندره.
منصور كه خودش را از اهالي روستاي «دره دزدان» معرفي مي كند در تكميل حرف هاي همولايتي اش مي گويد: «پزشك عمومي بسيار فعالي در مركز بهداشت ابراهيم آباد هست كه اگر نصف شب هم برويم در خانه اش با روي باز از مريض استقبال مين كند و كارش را راه مي اندازد.»
جالب اينكه اين آقاي دكتر اصلا اهل كردستان نيست ولي زن و بچه هايش را سه سالي هست كه به ابراهيم آباد آورده و مشغول خدمت رساني به مردم است.
با خودم قرار مي گذارم هر جوري شده سراغ اين پزشك متعهد بروم و از نزديك زيارتش كنم.
مي خواهم از جمع اهالي جدا بشوم ولي يكدفعه چشمم به نوجوان 15-16ساله اي مي افتد كه يك گوشه ايستاده و با بي حوصلگي حرفهاي ما را گوش مي دهد.
نوجوان كه اسمش «فاتح» است مي گويد: «الان دوم دبيرستانم و در «نساره» درس مي خوانم ولي اگر دانشگاه بروم و مدرك بگيرم ديگر به روستامون برنمي گردم!»
مي پرسم: چرا؟
- چون اينجا آينده نداره و كاسبي هم خوب نيست. من بايد درآمد داشته باشم.
- مثلا چقدر؟
- ماهي يك ميليون تومان! اگر اينقدر درآمد داشته باشم برمي گردم.
محروم از دريافت شبكه هاي تلويزيوني
باز هم «منصور» مي آيد وسط صحبت ها و مي گويد: «اين منطقه تحت پوشش دكل صداوسيما نيست. 5 سال است كه صداوسيما يك دكل در روستاي «دره دزدان» گذاشته ولي به شدت مشكل دارد. ما خودمان از اين وضع ناراحتيم. مردم اين منطقه هنوز نمي توانند شبكه استاني كردستان را ببينند. همه پدرومادرها از اينكه بچه هاشون به جاي ديدن تلويزيون ايران مدام دارند برنامه هاي ماهواره نگاه مي كنند نگرانند.»
از منصور درباره نتيجه حضور دو ساله دانشجوها در شريف آباد و روستاهاي اطراف مي پرسم كه مي گويد: «قدم دانشجوها براي ما خير داشته و باعث شده بسياري از مسئولان از جمله معاون استاندار و فرماندار و... آمدند اينجا و از نزديك مشكلات را ديدند.»
با اهالي خداحافظي مي كنم و به آنها قول مي دهم كه حرفهايشان را در روزنامه چاپ كنم.
نزديك هاي ظهر مي روم به طرف مسجد چون پاتوق بچه هاي جهادي آنجاست. ضمنا با يك تير مي توانم دو نشان بزنم هم با دانشجوها گپي مي زنم و هم سراغ ناهار را از آنها مي گيرم.
سخن دانشجويان جهادي
دانشجوها با بلند شدن صداي اذان، كم كم پيدايشان مي شود؛ گروهي از كلاس هاي دامداري آمده اند و ابزار معاينه دام و طيور را به همراه دارند. تعدادي از آنها از پروژه عمراني ساخت خوابگاه برمي گردند و سروصورتشان به شدت خاكي و لباس هايشان هم گلي و گچي است. چند تا بچه هم دست هايشان رنگي است كه نشان مي دهد به كار نقاشي مشغول بودند. خلاصه هركدام از يك طرف مي آيند.
بعد از نماز ظهر و عصر فرصت را غنيمت مي شمارم سراغ يكي دو تا از آنها مي روم.
اصغر محمدي دانشجوي رشته مهندسي كشاورزي گرايش علوم دام در دانشگاه تهران اولين كسي است كه سر صحبت را با او باز مي كنم.
- چند وقته اينجا هستي؟
- حدود دو هفته است به اردوي جهادي آمدم.
- چي كار مي كني؟
- در كارگروه اشتغال فعاليت مي كنم. در اين كارگروه مهمترين كاري كه انجام شده تشكيل كلاس هاي آموزشي براي ايجاد اشتغال در روستاهاي شريف آباد و يا پل بوده است. مثلا كلاس هاي قاليبافي.
مي گويم استقبال از اين كلاسها چقدر است؟
مي گويد: «زياد استقبال نمي كنند، متاسفانه اغلب ساكنان روستا دنبال كارگري هستند و خيلي باور ندارند كه خودشان بتوانند براي خودشان كار كنند. مثلا اغلب به طور روزمزدي براي دلال ها كار مي كنند. در حالي كه اگر خودشان همت كنند و كشاورزي صحيح و اصولي را انجام بدهند و مسئولان هم به ياري آنها بيايند با توجه به شرايط مستعد آب و هوايي و زمين هاي قابل كشت اين منطقه به راحتي مي توانند درآمد بالايي را كسب كنند. هرچند با برخي مشكلات اوليه براي سرمايه گذاري مواجهند. به طور مثال بعضي از مردم روستا براي گرفتن وام اشتغال سراغ بانكها رفته اند كه بانكها از آنها ضامن كارمند! خواسته اند كه با توجه به وضعيت منطقه كمتر كسي اينجا كارمند رسمي دولت است.»
محمدي كه چهره آفتاب سوخته اش نشان مي دهد مدت زيادي را در زير تابش آفتاب بوده ادامه مي دهد: «با توجه به شناختي كه از جوانان منطقه به دست آوردم اگر آنها خودشان كارهاي روستا را به دست بگيرند و حمايت مالي اوليه هم از آنها صورت بگيرد يقينا مي توانند هم درآمد خوبي داشته باشند و هم منطقه را آباد كنند.»
وي تصريح مي كند: «البته تلاش مي كنيم الگوهاي مناسب كسب درآمد در منطقه مثل زنبورداري صحيح، شيلات و كشاورزي را تا حدودي به آنها آموزش بدهيم ولي آنچه مهم است اينكه خود مردم روستا همت كنند و استعداد و توانمنديشان را باور نمايند.»
از اصغر محمدي كه هنوز محاسن صورتش چندان درنيامده مي پرسم:
- چند سالته؟
- تقريبا 20 سالمه.
- دلت براي خانواده ات تنگ نشده؟
- چرا! تنگ شده، خصوصا اينكه خواهر كوچكم تازه به دنيا آمده است و خيلي دوست دارم ببينمش.
- چرا به اردوهاي جهادي آمدي؟
- راستش براي اينكه هم تجربه كسب كنم و هم حتي المقدور با استفاده از دانش خودم در زمينه دام و كشاورزي به اهالي كمك كنم.
البته حال و هواي اردوهاي جهادي را هم دوست دارم. من سال اولي است كه به اردوهاي جهادي آمده ام. قبلا از تلويزيون حال و هواي اين اردوها را ديده بودم و دوست داشتم من هم اين روحيه را بدست بياورم. مثلا اينجا مي بينم بچه ها با مدارك دكترا و فوق ليسانس و... بيل دستشون گرفتند و مخلصانه كار مي كنند آنهم بدون اينكه بگويند من دكترا دارم و شأنم اجلّ از بيل زني است.»
- پدرومادرت با آمدن شما به اردوهاي جهادي مخالف نبودند؟
-نه، حتي پدرم وقتي فهميد خيلي خوشحال شد و مرا تشويق كرد و قدري هم بهم پول داد.
«مهدي قره گوزلو» دانشجوي سال سوم رشته مهندسي كشاورزي و دوست اصغر محمدي است. او مي گويد: من اصلا فكر نمي كردم تا هفته اول اردو دوام بياورم ولي فضاي اينجا باعث شده تا الان كه بيش از دو هفته است بمانم و از خدا هم مي خواهم كه توفيق بدهد تا باز هم بيايم.
- چند ساعت كار مي كنيد؟
- از 8 صبح تا اذان ظهر و بعد از نماز و ناهار يعني حدود ساعت 3 تا نماز مغرب.
- ويژگي اي كه فكر مي كنيد در همه بچه ها هست، چيست؟
- اخلاص همه بچه ها بالاست و كسي براي پول و ماديات كار نمي كند.
ساعت حدود 2 بعدازظهر را نشان مي دهد كه از مهدي مي پرسم: ناهار خورديد؟
- هنوز نه، ولي بالاخره مي خوريم.
گرسنگي بدجوري بهم فشار آورده كه صدا مي زنند خبرنگاران بفرمايند ناهار!
فوري از بچه هاي دانشجو خداحافظي مي كنم و مي روم طبقه دوم مسجد.
چند تا از جهادي ها مشغول پهن كردن سفره بودند و چند تا ديگر هم براي ما خبرنگاران غذا مي آورند. بعد از اينكه ما غذا خورديم سروكله سردار نقدي و همراهانش پيدا شد. بچه هاي جهادي بلافاصله براي آنها هم سفره انداختند و غذاي آنها را دادند. ساعت 5/3 بعدازظهر بود كه بالاخره نوبت به بچه هاي جهادي رسيد. به يكي از آنها گفتم چرا خودتان آخرين نفر غذا مي خوريد؟
پاسخ داد: مهمان، حبيب خداست و مقدم بر ما! در اردوي جهادي بايد از خود گذشتن را ياد بگيريم و تكرار كنيم...
گزارش روز
 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14