منشور حكومت ديني در نهج البلاغه (بخش نخست)
¤ حسن رحيم پور ازغدي
مسئله حكومت و بحث درباره وجوه و جنبه هاي نظري آن مسئله اي است كه از ديرباز مورد
توجه متفكرين و انديشمندان از نحله هاي مختلف قرار گرفته است، اين مسئله در ادبيات
ديني اسلامي نيز مسئله سابقه داري است به طوري كه در مهم ترين نصوص ديني درباره
حكومت و ويژگي هاي آن بحث هاي مفصلي شده است، يكي از اين منابع كتاب شريف نهج
البلاغه است كه مطالب بي سابقه اي در تاريخ فكر در باب حكومت در آن آمده است. مطلب
حاضر كه مقاله اي است اجمالي در شرح نظريه سياسي در نهج البلاغه در مجله انديشه
حوزه به چاپ رسيده كه در چند بخش تقديم خوانندگان محترم مي گردد.
پيش درآمد بحث
چون مسئله حكومت در ميان حكما و انديشمندان و ملت ها در ادوار مختلف صورت هاي
مختلفي داشته و از اين روي داراي ابهام است، لذا ناگزيريم براي فراهم شدن زمينه جهت
ورود به اصل مطلب، بحث را با دو مقدمه مختصر شروع كنيم و به چند فراز از نهج
البلاغه در باب حكومت ديني و حاكمان در حكومت ديني اشاره نماييم.
مقدمه نخست در باب مفهوم دولت ديني است. حكومت ديني يا دولت ديني طنين بدي دارد؛ هم
در مباحث آكادميك در دنيا و هم در تاريخ غرب. بخشي از اين سوء طنين ناشي از تبليغات
متراكمي است كه در غرب بعد از زوال كليسا توسط حاكميت لائيسيته عليه اصل دين و
دينداري شده است و بخشي هم ناشي از عملكرد سوء دوران اقتدار كليسا بوده است.
امروز دولت ديني، با اين تعبيري كه در نهج البلاغه مطرح است، در دنيا اصلا شناخته
شده نيست. وقتي از دولت ديني نام برده مي شود، معمولا يكي از اين دو تلقي وجود دارد
كه يا نسخه برداري از مضامين فلسفه سياسي يونان باستان است و يا نوعي تعليم نظام
كليسايي؛ شق ثالثي براي آن قائل نيستند. دولت ديني را يا به نظريه دولت اخلاقي
ارسطو ارجاع مي دهند و مي گويند چيزي است كه در پرتو نظريه فضيلت و عدالت ارسطويي
تحت عنوان دولت اخلاقي معنا مي دهد و يا مي گويند نسخه اي است از دولت اتوپيايي
افلاطون با يك مقدار لعاب ديني كه در عالم مسيحي آگوستينوس اين كار را كرد و در
اسلام هم فارابي و پس از فارابي اگر اين ها نيست قاعدتا آن چيزي است كه از آن تعبير
مي شد به سلطنت مقدس كه تلفيقي بود از رواقي گري و تعاليم آباي كليسا در اروپا كه
از آن به دولت آسماني تعبير شده است. خارج از اين حوزه و قلمرو ديگر چيزي به نام
دولت ديني وجود ندارد؛ آنها مي گويند كه ما علي الاصول دو سنخ دولت بيشتر نمي
شناسيم؛ دولت يا عرفي و سكولار است كه از اولين نظريه پردازانش ماكياولي است و بعد
تبديل شده به انواعي از دولت هاي قراردادي و يا از دولي است كه همه به عنوان دولت
استبدادي قابل تعريف هستند. غلط مشهوري كه در اذهان وجود دارد اين است كه دوران
حكومت ديني شامل يك دوره اي است كه از آن ياد شده است به دوره مياني در غرب، كه
مسئله سياست در دست كليسا بوده و آباي كليسا معتقد بوده اند كه حكومت از آن كليسا
است.
در دوران قرون وسطا هيچ پاپ و اسقفي وجود نداشته است كه گفته باشد دين از سياست و
حكومت جدا نيست. همه ايشان قائل بودند كه دين از حكومت جداست و اين را تصريح كرده
اند، بنابراين، در قرون ميانه با كم يا زيادش ما شاهد يك جور اقتدار آباي كليسا به
انواع و اقسام مختلف هستيم، اما اصلا چيزي به نام حكومت ديني در قرون وسطا به اين
معني كه از آن تعبير مي شود وجود نداشته، يا اگر وجود داشته در يك دوره كوتاهي بوده
است، كه آن هم تحت عنوان گفتمان اسلامي ما- كه دين از سياست و حكومت جدا نيست- اصلا
نبوده است. دو رويكرد در قرون وسطا داريم راجع به رابطه دين و حكومت، يكي رويكرد
آگوستين است كه صريحا مي گفت دولت و قدرت شر است و مجازات گناه ازلي آدم است؛ ما يك
شهر خدا داريم كه در آسمان هاست و براي صلح آسماني است و متعلق به انسان هاي
برگزيده است، اما شهري كه در زمين است، مقر شياطين و انسان هاي نفرين شده است. وي
به وضوح دين را از حكومت تفكيك مي كرد، يعني اين كه حكومت ديني معني ندارد.
دوم، رويكرد آكويناس است. وي با اين كه دولت را امري طبيعي مي داند، مع ذالك به سنت
تمايز قائل است. چيزي كه در علوم سياسي تحت عنوان آيين دو شمشير مشهور است، يعني ما
دو قلمرو داريم، يكي قلمرو دين، و ديگري قلمروي دنيا، و بنابراين دو نوع اقتدار
داريم؛ يكي ديني و يكي دنيوي كه از هم جدا هستند. اين را همه قبول داشتند. مثلا پاپ
گريگوري در ايتاليا به دليل رهبري يك جنگ آزادي بخش براي خارج كردن اشغال گران
ايتاليا مردم با او بيعت مي كنند، اما خود او تصريح مي كند كه من به عنوان پاپ
حكومت نمي كنم، من دو نفرم و دو حيثيت دارم. يعني حتي كسي مثل او هم كه در يك دوره
كوتاهي در قرون وسطا حكومت كرده تصريح مي كند كه دين از حكومت جداست.
ديدگاه اسلام
دراين بخش، وارد تفكر جهان اسلام مي شويم.
قرآن كريم از همان ابتدا، به صراحت در برابر تفكر مسيحي قرون وسطايي موضع گرفته
است. در چند آيه به طور آشكار عليه احبار و رهبان و روحانيت و نهاد ديني كليسا و
مسيحيت تعرض بسيار شديداللحني دارد و آنها را متهم مي كند كه اين ها «اكل سحت» يعني
رشوه خواري و رباخواري مي كردند و اين مسئله يكي از علل زوال دين و دينداري مسيحت
در جزيره العرب بود. قرآن كريم اشاره مي كند كه نهاد ديني و روحانيت ديني امر به
معروف و نهي از منكر را ترك كردند، نسبت به ارزش ها و ضدارزش هاي جامعه سكوت كردند،
محافظه كاري كردند، ملاحظه منافع خودشان را كردند، نه ملاحظه حقايق و مصالح را.
لو لا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا
يصنعون (مائده، 36) (چرا دانشمندان نصاري و علماي يهود، آنها را از سخنان گناه آميز
و خوردن مال حرام نهي نمي كنند؟! چه زشت است عملي كه انجام مي دادند)
قرآن دراين آيه كريمه به همين مطلب اشاره مي كند. سيدالشهداء عليه السلام يكي از
خطبه هاي شان را با همين آيه شروع مي كنند و مي گويند اين بلايي كه بر سر مسيحيت و
اديان ديگر آمد به دليل كوتاه آمدن و خيانت نهاد ديني و روحانيت شان بود؛ مبادا اين
بلا بر سر جهان اسلام بيايد. به اصحاب و بزرگان جامعه خطاب مي كنند كه چرا شما
داريد مرتكب همان عمل مي شويد و در برابر ارزش و ضدارزش سكوت مي كنيد. قرآن كريم به
طور صريح مي فرمايد كه اين ها ادبيات ديني جعلي درست كردند:
فويل للذين يكتبون الكتاب بايديهم ثم يقولون هذا من عندالله ليشتروا به ثمنا قليلا
فويل لهم مما كتبت ايديهم و ويل لهم مما يكسبون (بقره، 97)
(واي بر آنان كه نوشته اي با دست خود مي نويسند و مي گويند اين از طرف خداست تا
آنها را به بهاي كمي بفروشند پس واي بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و واي بر
آنان از آنچه از اين راه به دست مي آورند).
چيزهايي تحت عنوان الهيات و خداشناسي و دين جعل مي كردند و مي نوشتند، بعد مي گفتند
اين ها از طرف خداست، يعني دين سازي مي كردند و مي گفتند اين ها دين است. در آيه
ديگري از قرآن اشاره شده است كه اين ها به جاي اين كه مردم را دعوت كنند به اين كه
عبدالله باشيد، دعوت مي كردند به عبوديت خودشان، يعني قرار بود اين ها واسطه اي
باشند كه مردم را متوجه خدا كنند و بگويند رب شما خداست؛ اما آنها «اتخذوا احبارهم
و رهبانهم اربابا من دون الله» (توبه، 13)، يعني همين كشيش ها همين خاخام ها،
آخوندهاي اديان گذشته، نهادهاي ديني نهادهاي روحانيت و اديان كه هيچ كدام شان به
تكليف الهي عمل نمي كردند، به جاي اين كه به ربوبيت الهي فرا بخوانند به ربوبيت
خودشان فرا مي خواندند و به جاي اين كه به مردم بگويند مطيع خدا باشيد، مي گفتند
مطيع ما باشيد، نه مطيع اوامر و نواهي الهي كه ما براي شما بيان مي كنيم. اما در
رابطه با حكومت ديني يك سوال اصلي در آثار مشهور كلاسيك علوم سياسي رايج است كه
عبارت است از اينكه حكومت ديني، حكومتي مقدس است و مقدس بودن با اصلاح پذير بودن
حكومت منافات دارد، با نقد پذيري و نظارت پذيري حكومت منافات دارد، در حكومت ديني
چون حاكمان مشروعيت را از آسمان مي گيرند (البته اين چيزها در عالم غيراسلامي مطرح
بود)، بنابراين هيچ گونه طرح سوالي را عليه آنان و افعال آنها نمي شود كرد. به
فرازي از نهج البلاغه اشاره مي كنيم تا ببينيم كه چطور اسلام و تشيع در برابر اين
نگره ي غلط برخورد نموده است.
اميرالمومنين در نهج البلاغه به ما مي آموزند كه تقدس حكومت ديني با انتقادپذيري
حاكمان در حكومت ديني هيچ منافاتي ندارد، بلكه ملازم با هم نيز هست (ر.ك.دشتي،
1376، ك118 ص26). ايشان به ما مي آموزند كه خط قرمز، هم براي مردم و هم براي حاكمان
، احكام الهي است و به ما مي آموزند كه تقدس حكومت ديني، مشروط به ديني ماندن و
ديني بودن حكومت است و ديني بودن حكومت، مشروط به رعايت دكترين ضوابط ديني است.
حكومت ديني حكومتي است كه، اولا، معارف ديني را در جامعه به درستي نشر دهد، ثانيا،
ارزش هاي ديني را در جامعه حاكم كند و گسترش دهد و ثالثا احكام الهي و شريعت اسلامي
را در جامعه اعمال كند، يعني عدالت را با تعريف ديني اجرا كند. اين ها سه ركن و سه
شرط ديني بودن حكومت است حكومت به همان ميزاني كه تابع اين سه ركن است، ديني است و
به همان ميزان مقدس است. پس بنابراين مقدس ماندن و ديني ماندن حكومت اقتضا مي كند
كه هم حاكمان و هم مردم مراقب باشند كه حكومت از اين حيطه خارج نشود، يعني به معارف
الهي، احكام الهي و ارزش هاي الهي ملتزم باشد.
اميرالمومنين در نهج البلاغه به ما مي آموزند كه حكومت و قدرت امانت است، طعمه نيست
(دشتي، 1376، نامه 5، ص 145)، يك امانت شرعي مقدس است و باعث مسووليت مي شود، هم در
دنيا و هم در آخرت، و به ما آموختند كه حاكمان ديني خادمان مردم هستند نه مخدوم
مردم.
قرآن كريم در بسياري موارد، از جمله در سوره انبيا، نام هر نبي را كه مي آورد
بلافاصله اين آيه تكرار مي شود كه آن پيامبر به مردمش گفت: «ان اعبدوا الله»، يعني
فقط بنده خدا باشيد، فقط احكام الهي را پيروي كنيد، بنده و عبد هيچ كس ديگر نباشيد.
بعد از زبان پيامبر مي گويد: « لااسئلكم عليه اجرا» (هود، 15، يس، 12، شوري، 32)،
من از شما براي خودم چيزي نمي خواهم. پيامبر اعظم(ص) در حديثي مي فرمايد: همه افراد
جامعه مسوول هستند (ديلمي 1، 1412 هـ ق، 184)
پيامبر اكرم(ص) خطاب به مسلمين مي فرمايد كه «كلكم راعي» همه شما چوپانيد، يعني همه
شما مسوول هستيد. هر كسي، هر شهروندي، خودش را جاي امام مسلمين بگذارد، از حيث
مسووليت پذيري نسبت به حقوق همه، خودش به تنهايي براي امت اسلامي يك تكيه گاهي است
و براي امام مسلمين يك بازويي است. در تفكر اسلامي اين انديشه به ما آموخته شده است
كه كلكم راع و كلكم مسوول عن رعيته، همه شما مسوول هستيد نسبت به حقوق ديگران، نسبت
به ارزش هاي اخلاقي، نسبت به معارف ديگران و عقايدشان.
مقدمه ي دوم را با اين مطلب خاتمه مي دهم كه براي ورود به آستان مقدس نهج البلاغه و
قرائت كلمات ايشان گاهي يك سوء تفاهمي نسبت به كلمات به كار رفته شده در فرمايشات
حضرت امير(ع) به وجود مي آيد. اين ناشي از اين است كه قبلش يك ترمينولوژي روشني
درخصوص بحث، نمي شود، يعني يك بحث الفاظي- به قول ما طلبه ها- بايد بشود كه اين
كلمه اگر به كار رفت معني اش اين است، گاهي كلمات مشتبه مي شود با كلماتي كه در
زبان فارسي به كار مي رود، مثلا كلمه تقليد در زبان فارسي طنين منفي دارد، در حالي
كه در ادبيات فقهي ما اصلا اين بار منفي را ندارد و لذا معتقدم كساني كه مي خواهند
مفاهيم ديني را منتقل كنند به كساني كه با ادبيات ديني آشنا نيستند، حتما بايد
معادل درستي برايشان پيدا كنند و الا اگر آن كلمه را به كار مي برند با تبصره هايي
بايد توضيح دهند كه منظور چيست. يكي از كلماتي كه حضرت امير(ع) در بحث فلسفه سياسي
به كار برده اند و از نهج البلاغه به وضوح استخراج مي شود، كلمه رعيت، راجع به مردم
است. كلمه رعيت در زبان فارسي طنين منفي دارد؛ همه به ياد رابطه ارباب و رعيت مي
افتند و لذا در مقالاتي هم من ديده ام كه بعضي مي نويسند كه يك عده اي دوباره مي
خواهند رابطه حاكم و رعيت راه بياندازند. اين ها معني رعيت در نهج البلاغه را نمي
فهمند.
كلمه رعيت در ادبيات ديني ما، نه تنها كلمه توهين آميزي نيست كه حتي كلمه
توقيرآميزي هم هست. رعيت يعني كساني كه بايد رعايت شوند. رعيت با رعايت هم ريشه است
و يعني كساني كه حقوقشان بايد رعايت شود؛ حرمتشان و شأنشان بايد رعايت شود. در
مقابل رعيت، راعي، يعني حاكم، كسي است كه بايد رعايت كند.
بنابراين، اين كلمه هيچ بار منفي ندارد بلكه تجليل از حقوق و شأن مردم است. كلمه
ولايت و قيم هم همين طور است، كلمه قيم هم مانند كلمه رعيت در زبان فارسي معني منفي
دارد، اما در زبان و ادبيات ديني معني منفي ندارد. قيم متوجه هيچ معني توهين آميزي
نيست؛ قيم يعني كسي كه قيام مي كند به امر؛ متصدي و مسئول. قيم به معني واقعي اش
يعني خادم. رفتگر محل، در امر رفتگري قيم محل است. بنابراين بايد دقت داشته باشيم
كه اگر كلماتي در نهج البلاغه مي بينيم توجه كنيم كه معني دقيقش چيست؟
بخش آخر اين مقدمه اين است كه نهج البلاغه به ما مي آموزد كه شارع براي مردم حقوق
شرعي و مسئوليت شرعي، هر دو را، در نظر گرفته است. حقوقي براي مردم در نظر گرفته كه
بدون تأمين آنها براي فرد و جامعه، اكثر مردم در عالم طبيعت دستشان از كمالات معنوي
كوتاه است. اين كه مي گويم اكثر و نمي گويم همه، به دليل اين است كه كساني هم هستند
كه اگر هيچ حقوقي هم به آنها ندهي باز به مسئوليتشان عمل مي كنند و به كمالات مي
رسند، اما اكثر انسان ها اين گونه نيستند. نهج البلاغه به ما مي آموزد كه در اسلام
هيچ تعارضي بين حق و تكليف نيست. اين هايي كه بين حق و تكليف تقابل و تفاوت مي
بينند، از نقطه عزيمت نهج البلاغه به مسئله نگاه نمي كنند. كساني كه خيال مي كنند
تا از تكليف سخن بگويي توهين به بشر و حقوق بشر است، اين ها حواسشان نيست كه وجه
مميز انسان با همه جانوران در تكليف است، نه در حق. اسلام مي گويد كه نه تنها انسان
ها، بلكه حيوانات، و نه تنها حيوانات، بلكه گياهان، و نه تنها گياهان، بلكه جمادات،
داراي حقوقي هستند. مي فرمايد شما مسئول هستيد «حتي عن البقاع و البهائم» (دشتي،
1376، خ 167، ص 29)، حتي نسبت به حيوانات مكان ها، زمين، سنگ و در و ديوار مسئوليد.
قرآن مي فرمايد: «و ان من شيء الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم»(اسراء، 44)
همه موجودات عالم، حتي جامدات، نه فقط حقوق دارند، بلكه شعور هم دارند و همه مشغول
تسبيحند. در اين عالم چيزي نيست كه حق نداشته باشد، اما فقط يك موجود است كه تكليف
دارد و او انسان است. يعني فرق انسان با ديگر موجودات در تكليف است، نه در حقوق. با
اين وجود، هم حق و هم تكليف، چون منشأ الهي دارند، هر دو، مقدسند. حق و تكليف لازم
و ملزوم يكديگرند، دو روي يك سكه هستند و اصولا در مناسبات اجتماعي هر حقي مستلزم
تكليف است و هر تكليفي ضامن اجرايي يك حق است. حق شما نسبت به من تكليف من نسبت به
شماست و به عكس.
بنابراين حقوق و تكاليف بشر هر دو مقدس، محترم و شرعي اند، زير پاگذاردن و تخطي از
هر كدام شان، معصيت است. اين دو مشتركاً يك جامعه متكامل انساني را مهندسي مي كنند.
با توجه به اين نكته كه انسان بدون تكليف انسان نيست؛ هم خودش را با ديگر جانوران
عوضي مي گيرد هم ديگران او را عوضي مي گيرند، چنان كه شما در انسان شناسي هاي
غيرديني مي بينيد.
|