(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 4 مهر 1391 - شماره 20315

سيبستان
يك قطره شبنم
شعر با البداهه
چيستان
بابا تفنگ دارد
زنگ مدرسه
داستان كلاس
صبا


سيبستان

روزهاي مدرسه
سيد احمد ميرزاده
هر زمان كه تنگ مي شود دلم
ياد خاطرات دور مي كنم
خاطرات سال هاي پيش را
باز در دلم مرور مي كنم

مي روم به سرزمين كودكي
سرزمين شور و شوق و آرزو
ياد مي كنم ز روزهاي درس
روزهاي خنده و بگو مگو

سال هاي ابتداي مدرسه
ابتداي مهر بود و دوستي
قمري ترانه خوان سينه ام
شعر مهر مي سرود و دوستي

يادت اي حياط با صفا به خير
يادت اي كلاس آشنا به خير
يادت اي هميشه خوب مهربان
اي معلم عزيز ما به خير

ساعت رياضيات در كلاس
ترس و لرز بود و اضطراب بود
در سر كلاس درس فارسي
خواندنم هميشه پرشتاب بود :

«هي پسر كمي يواش تر بخوان
بس نبود آن همه خطا هنوز ؟
آي جازدي پسر! كمي يواش »
مانده توي گوشم اين صدا هنوز

معني صداي آشناي زنگ
انتهاي اضطراب بود و ترس
ما نفس نفس زنان و باشتاب
مي گريختيم از كلاس درس

از صداي خنده هاي بچه ها
هر كه داشت غم ،نشاط مي گرفت
در مسيرمان دوباره كوچه ها
مثل صبحدم ،نشاط مي گرفت

بعد ، خانه بود و حرف هاي من
خانه بود و مهر بود و مادرم
خانه بود و مشق هاي بي امان
مشق بود و برگ هاي دفترم

با وجود اضطراب هاي صبح
شوق روز بعد بود در دلم
مي نوشتم و دوباره مي گريخت
هر چه غم نشسته بود بر دلم

رفته اند روزهاي مدرسه
روزهاي درس و مشق و امتحان
رفته اند روزهاي كودكي
رفته اند و مانده خاطراتشان ...

مورچه ها
ليليان مور
ترجمه:مهدي مرادي
مورچه ها اين جا زندگي مي كنند
نزديك سنگ جدول
مي بيني؟
خدا مي داند چه قدر ترسيده اند
از ديدن غول هايي
مانند من
 


يك قطره شبنم

شعر با البداهه

در نزد شاطر عباس كه يكي از شعراي معروف است، پنج نفر از روي شوخي به او گفتند: ما هر نفر يك كلمه مي گوييم، تو آن ها را براي ما به نظم (شعر) در آور. شاطر قبول كرد ... يكي گفت: ترنج؛ ديگري گفت: نردبان؛ ديگري گفت: چراغ؛ و ديگري: باد؛ و ديگري: غربال ... شاطر فوراً اين شعر را سرود:
ترنج وصل تو چيدن به نردبان خيال ........... چراغ بر لب باد است و آب در غربال
منبع : كشكول منتظري يزدي
 


چيستان

آن چيست كه يكي است و هميشه با تو است؟
آن كدام شب تاريك است كه در ميان روز ديده ميشود؟

فرستنده : مريم روشن
 


بابا تفنگ دارد

نوشين نوري
بابا تفنگ دارد
من يك مداد چوبي
مي جنگد او هميشه
با دشمنان به خوبي

بابا تفنگ دارد
من يك سلاح ديگر
در كيف خويش دارم
من هم سلاح و دفتر

او هست توي جبهه
رزمنده اي دلاور
من توي خانه هستم
فرزند خوب مادر

بابا تفنگ دارد
سنگر، پلاك، پوتين
من هم ميان كيفم
ده تا مداد رنگين

بابا تفنگ دارد
در قاب روي ديوار
من دفتر سفيدي
با فكرهاي بسيار

بابا تفنگ دارد
سجاده،مهر، قر آن
بابا! ادامه دارد
راه تو و شهيدان
 


زنگ مدرسه

در روستاي آيدا بوي پاييز زودتر از جاهاي ديگر مي آيد . اين را همه از سرمايش مي فهمند و آيدا اين را از زرد شدن برگ هاي تك درخت حياط ويران شده مدرسه فهميد .
مادرش گفته بود :
هر وقت برگ درخت ها زرد شد ،پاييز مي شه و تو مي توني بري مدرسه.
آيدا گفت :
نمي شه برگ درخت ها زودتر زرد بشه كه منم زودتر برم كلاس اول !؟و مادرش خنديده بود و بعد مادر با آوار زلزله رفته بود و حالا پاييز آمده بود و آيدا كه دلش براي مادر تنگ شده بود با دست هاي كوچكش افتاده بود به جان سنگ ها ، آجرها و كلوخ هاي مدرسه ويران شده .
بچه ها كه آمده بودند كمكش ، بزرگ ترها يادشان افتاده بود كه پاييز با صداي زنگ مدرسه شروع مي شود .
ايليا جوانمرد
 


داستان كلاس

يكي از دانشجويان دكتر حسابي به ايشان گفت: شما سه ترم است كه مرا از اين درس مي اندازيد. من كه نمي خواهم موشك هوا كنم. مي خواهم در روستايمان معلم شوم.
دكتر جواب داد: تو اگر نخواهي موشك هوا كني و فقط بخواهي معلم شوي قبول، ولي تو نمي تواني به من تضمين بدهي كه يكي از شاگردان تو در روستا، نخواهد موشك هوا كند.
فرستنده : نسرين اعظمي
 


صبا

خردمند دروغ نمي گويد اگر چه ميل او در آن باشد .
حضرت امام موسي كاظم (ع) / تحف العقول
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14