(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 11  آبان  1391 - شماره 20347

ولايت غديري، ميوه رسالت محمدي
ديدگاه
امير مؤمنان (ع)، كامل ترين عالم رباني در امت اسلامي


ولايت غديري، ميوه رسالت محمدي

هدايت شربياني
غدير تنها يك حادثه در تاريخ نيست، بلكه يك لحظه اميد براي همه بشريت است، همانگونه كه وعده الهي با رسالت و هدايت تشريعي در قالب دين اسلام، بشريت را از گمراهي كه با هبوط آغاز شده بود، نجات داد و روزنه اي براي بازگشت و رجعت انسان به سوي ساحت قدس الهي فراهم آورد، وعده الهي در غديرخم در قالب ولايت، سلامت انسان و راهش را براي وصول به آن مقام تضمين كرد.
نويسنده بر اين باور است كه اگر درخت رسالت حضرت محمد(ص) شاخه هاي بسياري دارد كه شرايع اسلام در درازاي تاريخ بشريت خود را نشان داده است، اين شجره طوبي در غدير به بار نشست و ميوه امامت و ولايت كبراي علوي(ع) را به بشريت بخشيد.
¤¤¤
اسلام، حقيقت شجره طوبي
حضرت آدم(ع) هر چند كه در مقام خلقي نخستين بشر است، ولي هرگز در مقامات عالي تر، نخستين انسان نبوده و نيست؛ چنان كه آن حضرت(ع) كامل ترين انسان در نوع خودش نيست؛ هر چند كه جزو انسان هاي كاملي است كه به مرتبت پيامبري و نبوت نيز رسيده است؛ بلكه آن موجودي كه اشرف مخلوقات خوانده شده و خلافت كلي الهي بي هيچ چون و چرايي براي او اثبات شده، حضرت محمد مصطفي(ص) همان كلمات تامات الهي (بقره، آيات 37 و 124) هستند كه تلقي حضرت آدم(ع) در مقام توبه و ابتلاء حضرت ابراهيم در مقام آزمون امامت بواسطه ايشان بوده است.
حضرت آدم(ع) بدان سبب شرافت آن را يافت كه مسجود همه هستي حتي فرشتگان مقرب الهي در ساحت قدس گردد، چون حقيقت محمدي(ص) در او دميده شده است؛ چرا كه روح اعظم يكي از نام هاي حضرت محمد(ص) است. آن حضرت(ع) بارها فرموده است كه حضرت آدم(ع) در آب و گل بود كه من آفريده شده بودم. پيامبر بارها بر اين معنا تاكيد داشته كه حقيقت نوري ايشان پيش از همه بوده است و ايشان همان مخلوق اول، عقل اول و ظهور اول الهي هستند.
پس همه هستي چيزي جز حقيقت محمد(ص) نيست؛ چرا كه خداوند نخستين ظهوري كه كرد همان حقيقت محمدي (ص) است و ضياء شمس محمدي(ص) بر هستي تابيد و نور آن هستي را پديدار كرد. براين اساس، مي توان لوازم بسياري را براي آن اثبات كرد كه از آن جمله اينكه اصولا رسالت همه پيامبران و هدايت تكويني و تشريعي چيزي جز سايه حقيقت آن هدايت و رسالت نيست. بر همين اساس همه پيامبران به چيزي مي خواندند كه از آن به اسلام ياد مي شود هر چند كه در شرايط خاص به شكل شرايع، بروز و ظهور يافته است. (شوري، آيه 13؛ آل عمران، آيه19) پس هر كسي غير از اسلام در طول تاريخ ديني را پذيرفته باشد، از او پذيرفته نمي شود و جز گمراهي براي او ثبت نمي شود و ثمره اي ندارد. ( آل عمران، آيه 58)
براساس آيات و روايات بسيار و معتبر، همه پيامبران به يك رسالت كامل و تمام پيامبر(ص) و ولايت علوي در مقام خلقي بشارت مي دادند و در حقيقت مامور بودند كه همه را به سمت ايشان راهنمايي كنند ( صف، آيه 6 و روايات تفسيري)؛ چرا كه حقيقت دين، بازگشت به سوي خداوند در صراط مستقيم اسلام و تمسك به مرتبت محمدي (ص) از طريق الگوپذيري از ايشان است ( احزاب، آيه 21) كه در مقام مظهر خدايي بر همه چيز هستي و انسان مالك است و تقدم و اولويت دارد. ( احزاب، آيه 6)
به هرحال، حقيقت همه چيز به حقيقت محمدي (ص) بازمي گردد و اين همان شجره هستي است كه اشكال گوناگوني دارد كه از جمله شجره رسالت است كه همه رسالت ها به همان حقيقت رسالت محمدي(ص) بازمي گردد. اين شجره طوبي محمدي(ص) داراي شاخه هاي بسيار است كه البته ميوه اصلي و شاخه اصلي آن اهل بيت عصمت و طهارت هستند.( احزاب، آيه 33)
ولايت غديري، ميوه رسالت محمدي (ص)
چنان كه گفته شد همه پيامبران به حقيقت رسالتي دعوت مي كردند كه ريشه در هدايت و رسالت محمدي(ص) دارد. از همين رو به ولايت علوي نيز دعوت مي كردند و پذيرش شرايع آنها منوط به پذيرش ولايت علوي بود كه باطن رسالت است؛ چرا كه براي هر ظاهري باطني است و باطن اسلام همان ولايت علوي است؛ زيرا آن حضرت (ع) نفس پيامبر(ص) است. (آل عمران، آيه 61)
همه پيامبران (ع) به حقيقت علوي دعوت مي كردند و از مردم مي خواستند تا ولايت ايشان را براي رهايي از آتش دوزخ و رسيدن به حقيقت محمدي(ص) كه منتهاي رجعت بشر است، بپذيرند و بدان ايمان بياورند. در حقيقت عنصر اصلي پذيرش دينداري مردمان در طول تاريخ بشريت همين حقيقت محمدي(ص) و باطن آن، ولايت علوي (ع) بوده است.
از آنجايي كه دشمن اصلي انسان، شيطان سوگند خورده است تا انسان ها را گمراه كرده و اجازه ندهند تا در صراط مستقيم قرار گيرند و به حقيقت محمدي (ص) و باطنش حضرت علي(ع) برسند (اعراف، آيات 16 و 17) برهمين اساس بيشترين توطئه ها را در زماني انجام مي دهد كه پيامبر(ص) به اسلام دعوت مي كند و مردم را به سوي خود و خدا مي خواند؛ چرا كه با ظهور آن حضرت(ص) درهاي آسمان براي شيطنت شياطين بسته شده بود و آنها با محدوديت هاي شديدي مواجه شده (جن، آيه 9؛ حجر، آيات 17 و 18؛ صافات، آيات 9 و 10) و اميد خودشان را نسبت به گمراهي بشر از دست داده بودند.
زماني كه موسم ابلاغ ولايت رسيد، شيطان بيشتر از پيش نوميد بود، زيرا اگر اين اتفاق مي افتاد ديگر نمي توانست مردماني را گمراه كند كه تحت ولايت علوي (ع) قرار مي گيرند. پس انسان هاي شيطاني را بسيج مي كند كه حتي پيامبر(ص) را ترور كرده و به قتل برسانند تا اين ابلاغ صورت نگيرد.
حذيفه مي گويد: به خدا قسم ما در غديرخم مقابل پيامبر(ص) نشسته بوديم. مجلس مملو از مهاجرين و انصار بود. پيامبر بپا خواست و فرمود: اي مردم، خداوند به من دستور داده و گفته است: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (مائده، آيه67) من به جبرئيل گفتم: قريش درباره من چيزهايي مي گويند. جبرئيل دوباره نازل شد و خبر آورد كه والله يعصمك من الناس (همان) سپس پيامبر علي بن ابيطالب(ص) را صدا زد و اميرالمومنين طرف راست حضرت ايستاد. پيامبر فرمود: اي مردم، آيا شما بر اين باور نيستيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟ گفتند: بلي، خدا را شاهد مي گيريم. حضرت فرمود: اي مردم هركس كه من مولاي اويم علي مولاي اوست.
شخصي از آن سوي مجلس گفت: يا رسول الله، معني اين سخن چيست؟ حضرت فرمود: هركس كه من پيامبر اويم علي امام اوست. سپس فرمود: خدايا دوست بدار هركه او را دوست دارد و هركه او را دشمن مي دارد دشمن بدار. كمك كن هركه او را كمك كند و خوار كن هركس او را خوار كند. (بحارالانوار، ج37، ص193، عوالم العلوم، ج15:3، ص96)
شيطان و ياران انسي و جني او پس از ابلاغ رسالت نيز دست به كار شدند تا اين ابلاغ الهي به گوش مردمان نرسد و يا كاري كنند كه مسير تاريخي هدايت الهي تغيير كند و شيطان بتواند به آرزوي خود برسد و آدمي را به دوزخ ببرد و خلافت الهي را از آدميان بردارد.
اينگونه است كه توطئه اي ديگر رقم مي خورد. شيطان ياران خويش را بسيج مي كند كه پيامبر را بكشند. تاريخ گزارش مي كند كه با پايان يافتن مراسم بيعت، پيامبر(ص) با كاروان از غدير حركت مي كردند؛ و يك روز و يك شب سير كردند تا به كوه بلند هرشي رسيدند. منافقيني كه نقشه قتل پيامبر را كشيده بودند جلوتر از حضرت ظرفهاي بزرگي را به قله كوه بردند و آنها را پر از شن كرده و پنهان شدند. (مردم به دليل صعب العبوربودن كوه هرشي آن را دور زده و بالاي كوه نمي آمدند)
اما پيامبر قصد داشت از بالاي كوه برود و آن عده نيز براي انجام مقاصد شومشان بالاي كوه رفتند).
حذيفه ادامه داد: پيامبر من و عمار را صدا زد و به او دستور داد تا از پشت سر شتر را راهنمايي كند و من هم با افسار شتر را بگيرم، تا آنكه به قله كوه رسيديم. ناگهان افرادي كه پنهان شده بودند ازپشت سر ما هجوم آورده و ظرفهاي پر از شن را به طرف پاهاي شتر غلتاندند. شتر وحشت كرد و نزديك بود برمد و پيامبر را بر زمين بيندازد كه حضرت با صداي بلند فرمود: حركت مكن كه جاي نگراني نيست!
ناگهان شتر به قدرت پروردگار به زبان عربي فصيح به سخن آمد و گفت: يا رسول الله تا هنگامي كه شما بر پشت من نشسته اي دست از پا خطا نكرده و از جايم تكان نمي خورم!
توطئه كنندگان به خيال اينكه شتر رميده است به طرفش هجوم آوردند تا آن را بيشتر برمانند. من و عمار در آن شب ظلماني با شمشيرهايمان به آنها حمله كرديم. با حمله ما، منافقين فرار كرده و از نقشه اي كه پيش بيني كرده بودند مأيوس شدند.
حذيفه در ادامه چنين گفت: من از پيامبر پرسيدم: يا رسول الله، اينها چه كساني بودند كه چنين نقشه اي داشتند؟
- اي حذيفه، اينان منافقين در دنيا و آخرتند!
- يا رسول الله، آيا گروهي نمي فرستي تا آنان را به قتل برسانند؟
- خداوند به من دستور داده آنان را افشا نكنم و دوست ندارم مردم بگويند: «او كساني از قوم و اصحابش را به دين خود فراخواند و آنان پذيرفتند و با كمك آنان جنگيد و بر دشمنانش پيروز شد و سپس آنان را به قتل رساند.» اي حذيفه، خداوند در كمين آنان است. پروردگار مهلت كمي به آنها داده و پس از آن به عذاب سختي دچارشان خواهد كرد.
- يا رسول الله، اين منافقين چه كساني هستند؟ آيا از مهاجرينند يا از انصار؟
پيامبر آنان را يك به يك براي من نام برد. بعضي از آنها افرادي بودند كه دوست نداشتم در بين آنان باشند و تعجب كردم.
حضرت فرمود: اي حذيفه، گويا در بعضي از افرادي كه نام بردم شك كردي؟ اينك سر خود را بالا بگير!
نگاهم را به سوي آنان كه بر قله ايستاده بودند گرداندم. ناگهان برقي پديدار شد و آنچه در اطراف ما بود روشن شد و بقدري ثابت ماند كه گمان كردم خورشيد طلوع كرده است. به آنها نگاه كردم و به خدا قسم همه شان را شناختم. آنان همان كساني بودند كه پيامبر(ص) نام برده بود. آن عده چهارده نفر بودند كه نه نفر از قريش و پنج نفر از غيرقريش در ميان آنان بود.
هنگام طلوع فجر با پيامبر(ص) از كوه سرازير شديم. آن حضرت در پاي كوه پياده شده وضو گرفت و منتظر اصحاب ماند. ]زيرا اكثريت مردم در حال دورزدن كوه بودند و ديرتر به سمت ديگر كوه مي رسيدند .[ آن عده كه بالاي كوه بودند نيز پايين آمدند و در يك جا جمع شدند. هنگام برپايي نماز همان عده را ديدم كه بين مردم رفته و پشت سر پيامبر نماز خواندند.]
نخستين پيمان نامه بر ضد غدير
در روايت ديگر حذيفه مي گويد: آن عده جمع شدند و گفتند: محمد مي خواهد امامت را در اهل بيت خود قرار دهد! چهارنفر از آنان جدا شدند و به مكه رفتند. آنها وارد كعبه شدند و درباره آنچه بينشان گذشته بود پيمان نامه اي نوشتند كه متن آن چنين بود: «اگر خداوند محمد را از دنيا برد و يا او كشته شد امر خلافت به اهل بيت او نرسد.» پس از اين اقدام آنان، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «ام ابرموا امرا فانا مبرمون، ام يحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم، بلي و رسلنا لديهم يكتبون؛ كاري را بين خود محكم كرده اند در حالي كه ما هم كارها را محكم مي كنيم. يا گمان كرده اند ما كارهاي پنهاني و سخنان سري آنان را نمي شنويم؟ آري! فرستادگان ما نزد آنانند و مي نويسند.» (زخرف: آيات 80-79؛ بحارالانوار: ج 37 ص .129 عوالم العلوم: ج 15:3 ص .298)
مصيبت هاي امروز جهان، پيامد ولايت گريزي
به هر حال ابليس نگذاشت تا بسياري از مردم از ميوه رسالت يعني ولايت علوي(ع) بهره مند شوند وهمه مشكلات و گرفتاري هاي جهان اسلام بلكه جهان به سبب همين توطئه و آثار آن است. پرداختن به همه ماجرا مي تواند به خوبي نشان دهد كه چرا مشكلات كنوني جوامع به ويژه جامعه اسلامي اينگونه رنگ ضددين و عدالت گرفته است و از مسير اسلام دور شده به گونه اي كه مسلمانان يكديگر را به سادگي مي كشند و اميد دارند كه با انتحار و كشتن ديگران به بهشت بروند؛ در حالي كه از نظر اسلام خون و عرض و مال هر مسلماني حرمت دارد و هر كسي كه اينها را متعرض شود ازاسلام خارج است. مصيبتي كه امروز جهان اسلام با آن مواجه است، به سبب دوري از ثقل اصغر واهل بيت(ع) بلكه ثقل اكبر يعني قرآن است؛ چرا كه حتي آموزه هاي اسلامي بر ولايت و حرمت مسلمانان و مانند آن تاكيد دارد؛ در حالي كه در همه جاي جهان عده اي بظاهر طرفدار اسلام به نام اسلام در حال كشتن مسلمانان هستند. جناياتي كه در بحرين، سوريه، عراق، افغانستان، پاكستان و عربستان و شمال آفريقا عليه مسلمانان مي شود از سوي مسلمان نماياني است كه حتي به قرآن اعتقادي ندارند و برخلاف آموزه هاي آن، كساني را كه شهادتين بر زبان جاري دارند بلكه اهل اسلام در طول تاريخ بودند، به جرم اينكه مسلمان نيستند مي كشند تا مال و عرض ايشان را به غارت برند و به تملك خويش درآورند. (نساء، آيه 94)
پس همه آنچه بر سر امت اسلام بلكه جهانيان مي آيد پذيرش آيين شيطان و ولايت او به جاي ولايت اهل بيت(ع) است؛ چرا كه اگر تحت ولايت الهي قرار داشتند خداوند بركات و امنيت و آسايش و رفاه و آرامش را بر ايشان نازل مي كرد.
هدايت شربياني
غدير تنها يك حادثه در تاريخ نيست، بلكه يك لحظه اميد براي همه بشريت است، همانگونه كه وعده الهي با رسالت و هدايت تشريعي در قالب دين اسلام، بشريت را از گمراهي كه با هبوط آغاز شده بود، نجات داد و روزنه اي براي بازگشت و رجعت انسان به سوي ساحت قدس الهي فراهم آورد، وعده الهي در غديرخم در قالب ولايت، سلامت انسان و راهش را براي وصول به آن مقام تضمين كرد.
نويسنده بر اين باور است كه اگر درخت رسالت حضرت محمد(ص) شاخه هاي بسياري دارد كه شرايع اسلام در درازاي تاريخ بشريت خود را نشان داده است، اين شجره طوبي در غدير به بار نشست و ميوه امامت و ولايت كبراي علوي(ع) را به بشريت بخشيد.
¤¤¤
اسلام، حقيقت شجره طوبي
حضرت آدم(ع) هر چند كه در مقام خلقي نخستين بشر است، ولي هرگز در مقامات عالي تر، نخستين انسان نبوده و نيست؛ چنان كه آن حضرت(ع) كامل ترين انسان در نوع خودش نيست؛ هر چند كه جزو انسان هاي كاملي است كه به مرتبت پيامبري و نبوت نيز رسيده است؛ بلكه آن موجودي كه اشرف مخلوقات خوانده شده و خلافت كلي الهي بي هيچ چون و چرايي براي او اثبات شده، حضرت محمد مصطفي(ص) همان كلمات تامات الهي (بقره، آيات 37 و 124) هستند كه تلقي حضرت آدم(ع) در مقام توبه و ابتلاء حضرت ابراهيم در مقام آزمون امامت بواسطه ايشان بوده است.
حضرت آدم(ع) بدان سبب شرافت آن را يافت كه مسجود همه هستي حتي فرشتگان مقرب الهي در ساحت قدس گردد، چون حقيقت محمدي(ص) در او دميده شده است؛ چرا كه روح اعظم يكي از نام هاي حضرت محمد(ص) است. آن حضرت(ع) بارها فرموده است كه حضرت آدم(ع) در آب و گل بود كه من آفريده شده بودم. پيامبر بارها بر اين معنا تاكيد داشته كه حقيقت نوري ايشان پيش از همه بوده است و ايشان همان مخلوق اول، عقل اول و ظهور اول الهي هستند.
پس همه هستي چيزي جز حقيقت محمد(ص) نيست؛ چرا كه خداوند نخستين ظهوري كه كرد همان حقيقت محمدي (ص) است و ضياء شمس محمدي(ص) بر هستي تابيد و نور آن هستي را پديدار كرد. براين اساس، مي توان لوازم بسياري را براي آن اثبات كرد كه از آن جمله اينكه اصولا رسالت همه پيامبران و هدايت تكويني و تشريعي چيزي جز سايه حقيقت آن هدايت و رسالت نيست. بر همين اساس همه پيامبران به چيزي مي خواندند كه از آن به اسلام ياد مي شود هر چند كه در شرايط خاص به شكل شرايع، بروز و ظهور يافته است. (شوري، آيه 13؛ آل عمران، آيه19) پس هر كسي غير از اسلام در طول تاريخ ديني را پذيرفته باشد، از او پذيرفته نمي شود و جز گمراهي براي او ثبت نمي شود و ثمره اي ندارد. ( آل عمران، آيه 58)
براساس آيات و روايات بسيار و معتبر، همه پيامبران به يك رسالت كامل و تمام پيامبر(ص) و ولايت علوي در مقام خلقي بشارت مي دادند و در حقيقت مامور بودند كه همه را به سمت ايشان راهنمايي كنند ( صف، آيه 6 و روايات تفسيري)؛ چرا كه حقيقت دين، بازگشت به سوي خداوند در صراط مستقيم اسلام و تمسك به مرتبت محمدي (ص) از طريق الگوپذيري از ايشان است ( احزاب، آيه 21) كه در مقام مظهر خدايي بر همه چيز هستي و انسان مالك است و تقدم و اولويت دارد. ( احزاب، آيه 6)
به هرحال، حقيقت همه چيز به حقيقت محمدي (ص) بازمي گردد و اين همان شجره هستي است كه اشكال گوناگوني دارد كه از جمله شجره رسالت است كه همه رسالت ها به همان حقيقت رسالت محمدي(ص) بازمي گردد. اين شجره طوبي محمدي(ص) داراي شاخه هاي بسيار است كه البته ميوه اصلي و شاخه اصلي آن اهل بيت عصمت و طهارت هستند.( احزاب، آيه 33)
ولايت غديري، ميوه رسالت محمدي (ص)
چنان كه گفته شد همه پيامبران به حقيقت رسالتي دعوت مي كردند كه ريشه در هدايت و رسالت محمدي(ص) دارد. از همين رو به ولايت علوي نيز دعوت مي كردند و پذيرش شرايع آنها منوط به پذيرش ولايت علوي بود كه باطن رسالت است؛ چرا كه براي هر ظاهري باطني است و باطن اسلام همان ولايت علوي است؛ زيرا آن حضرت (ع) نفس پيامبر(ص) است. (آل عمران، آيه 61)
همه پيامبران (ع) به حقيقت علوي دعوت مي كردند و از مردم مي خواستند تا ولايت ايشان را براي رهايي از آتش دوزخ و رسيدن به حقيقت محمدي(ص) كه منتهاي رجعت بشر است، بپذيرند و بدان ايمان بياورند. در حقيقت عنصر اصلي پذيرش دينداري مردمان در طول تاريخ بشريت همين حقيقت محمدي(ص) و باطن آن، ولايت علوي (ع) بوده است.
از آنجايي كه دشمن اصلي انسان، شيطان سوگند خورده است تا انسان ها را گمراه كرده و اجازه ندهند تا در صراط مستقيم قرار گيرند و به حقيقت محمدي (ص) و باطنش حضرت علي(ع) برسند (اعراف، آيات 16 و 17) برهمين اساس بيشترين توطئه ها را در زماني انجام مي دهد كه پيامبر(ص) به اسلام دعوت مي كند و مردم را به سوي خود و خدا مي خواند؛ چرا كه با ظهور آن حضرت(ص) درهاي آسمان براي شيطنت شياطين بسته شده بود و آنها با محدوديت هاي شديدي مواجه شده (جن، آيه 9؛ حجر، آيات 17 و 18؛ صافات، آيات 9 و 10) و اميد خودشان را نسبت به گمراهي بشر از دست داده بودند.
زماني كه موسم ابلاغ ولايت رسيد، شيطان بيشتر از پيش نوميد بود، زيرا اگر اين اتفاق مي افتاد ديگر نمي توانست مردماني را گمراه كند كه تحت ولايت علوي (ع) قرار مي گيرند. پس انسان هاي شيطاني را بسيج مي كند كه حتي پيامبر(ص) را ترور كرده و به قتل برسانند تا اين ابلاغ صورت نگيرد.
حذيفه مي گويد: به خدا قسم ما در غديرخم مقابل پيامبر(ص) نشسته بوديم. مجلس مملو از مهاجرين و انصار بود. پيامبر بپا خواست و فرمود: اي مردم، خداوند به من دستور داده و گفته است: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (مائده، آيه67) من به جبرئيل گفتم: قريش درباره من چيزهايي مي گويند. جبرئيل دوباره نازل شد و خبر آورد كه والله يعصمك من الناس (همان) سپس پيامبر علي بن ابيطالب(ص) را صدا زد و اميرالمومنين طرف راست حضرت ايستاد. پيامبر فرمود: اي مردم، آيا شما بر اين باور نيستيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟ گفتند: بلي، خدا را شاهد مي گيريم. حضرت فرمود: اي مردم هركس كه من مولاي اويم علي مولاي اوست.
شخصي از آن سوي مجلس گفت: يا رسول الله، معني اين سخن چيست؟ حضرت فرمود: هركس كه من پيامبر اويم علي امام اوست. سپس فرمود: خدايا دوست بدار هركه او را دوست دارد و هركه او را دشمن مي دارد دشمن بدار. كمك كن هركه او را كمك كند و خوار كن هركس او را خوار كند. (بحارالانوار، ج37، ص193، عوالم العلوم، ج15:3، ص96)
شيطان و ياران انسي و جني او پس از ابلاغ رسالت نيز دست به كار شدند تا اين ابلاغ الهي به گوش مردمان نرسد و يا كاري كنند كه مسير تاريخي هدايت الهي تغيير كند و شيطان بتواند به آرزوي خود برسد و آدمي را به دوزخ ببرد و خلافت الهي را از آدميان بردارد.
اينگونه است كه توطئه اي ديگر رقم مي خورد. شيطان ياران خويش را بسيج مي كند كه پيامبر را بكشند. تاريخ گزارش مي كند كه با پايان يافتن مراسم بيعت، پيامبر(ص) با كاروان از غدير حركت مي كردند؛ و يك روز و يك شب سير كردند تا به كوه بلند هرشي رسيدند. منافقيني كه نقشه قتل پيامبر را كشيده بودند جلوتر از حضرت ظرفهاي بزرگي را به قله كوه بردند و آنها را پر از شن كرده و پنهان شدند. (مردم به دليل صعب العبوربودن كوه هرشي آن را دور زده و بالاي كوه نمي آمدند)
اما پيامبر قصد داشت از بالاي كوه برود و آن عده نيز براي انجام مقاصد شومشان بالاي كوه رفتند).
حذيفه ادامه داد: پيامبر من و عمار را صدا زد و به او دستور داد تا از پشت سر شتر را راهنمايي كند و من هم با افسار شتر را بگيرم، تا آنكه به قله كوه رسيديم. ناگهان افرادي كه پنهان شده بودند ازپشت سر ما هجوم آورده و ظرفهاي پر از شن را به طرف پاهاي شتر غلتاندند. شتر وحشت كرد و نزديك بود برمد و پيامبر را بر زمين بيندازد كه حضرت با صداي بلند فرمود: حركت مكن كه جاي نگراني نيست!
ناگهان شتر به قدرت پروردگار به زبان عربي فصيح به سخن آمد و گفت: يا رسول الله تا هنگامي كه شما بر پشت من نشسته اي دست از پا خطا نكرده و از جايم تكان نمي خورم!
توطئه كنندگان به خيال اينكه شتر رميده است به طرفش هجوم آوردند تا آن را بيشتر برمانند. من و عمار در آن شب ظلماني با شمشيرهايمان به آنها حمله كرديم. با حمله ما، منافقين فرار كرده و از نقشه اي كه پيش بيني كرده بودند مأيوس شدند.
حذيفه در ادامه چنين گفت: من از پيامبر پرسيدم: يا رسول الله، اينها چه كساني بودند كه چنين نقشه اي داشتند؟
- اي حذيفه، اينان منافقين در دنيا و آخرتند!
- يا رسول الله، آيا گروهي نمي فرستي تا آنان را به قتل برسانند؟
- خداوند به من دستور داده آنان را افشا نكنم و دوست ندارم مردم بگويند: «او كساني از قوم و اصحابش را به دين خود فراخواند و آنان پذيرفتند و با كمك آنان جنگيد و بر دشمنانش پيروز شد و سپس آنان را به قتل رساند.» اي حذيفه، خداوند در كمين آنان است. پروردگار مهلت كمي به آنها داده و پس از آن به عذاب سختي دچارشان خواهد كرد.
- يا رسول الله، اين منافقين چه كساني هستند؟ آيا از مهاجرينند يا از انصار؟
پيامبر آنان را يك به يك براي من نام برد. بعضي از آنها افرادي بودند كه دوست نداشتم در بين آنان باشند و تعجب كردم.
حضرت فرمود: اي حذيفه، گويا در بعضي از افرادي كه نام بردم شك كردي؟ اينك سر خود را بالا بگير!
نگاهم را به سوي آنان كه بر قله ايستاده بودند گرداندم. ناگهان برقي پديدار شد و آنچه در اطراف ما بود روشن شد و بقدري ثابت ماند كه گمان كردم خورشيد طلوع كرده است. به آنها نگاه كردم و به خدا قسم همه شان را شناختم. آنان همان كساني بودند كه پيامبر(ص) نام برده بود. آن عده چهارده نفر بودند كه نه نفر از قريش و پنج نفر از غيرقريش در ميان آنان بود.
هنگام طلوع فجر با پيامبر(ص) از كوه سرازير شديم. آن حضرت در پاي كوه پياده شده وضو گرفت و منتظر اصحاب ماند. ]زيرا اكثريت مردم در حال دورزدن كوه بودند و ديرتر به سمت ديگر كوه مي رسيدند .[ آن عده كه بالاي كوه بودند نيز پايين آمدند و در يك جا جمع شدند. هنگام برپايي نماز همان عده را ديدم كه بين مردم رفته و پشت سر پيامبر نماز خواندند.]
نخستين پيمان نامه بر ضد غدير
در روايت ديگر حذيفه مي گويد: آن عده جمع شدند و گفتند: محمد مي خواهد امامت را در اهل بيت خود قرار دهد! چهارنفر از آنان جدا شدند و به مكه رفتند. آنها وارد كعبه شدند و درباره آنچه بينشان گذشته بود پيمان نامه اي نوشتند كه متن آن چنين بود: «اگر خداوند محمد را از دنيا برد و يا او كشته شد امر خلافت به اهل بيت او نرسد.» پس از اين اقدام آنان، خداوند اين آيه را نازل فرمود: «ام ابرموا امرا فانا مبرمون، ام يحسبون انا لانسمع سرهم و نجواهم، بلي و رسلنا لديهم يكتبون؛ كاري را بين خود محكم كرده اند در حالي كه ما هم كارها را محكم مي كنيم. يا گمان كرده اند ما كارهاي پنهاني و سخنان سري آنان را نمي شنويم؟ آري! فرستادگان ما نزد آنانند و مي نويسند.» (زخرف: آيات 80-79؛ بحارالانوار: ج 37 ص .129 عوالم العلوم: ج 15:3 ص .298)
مصيبت هاي امروز جهان، پيامد ولايت گريزي
به هر حال ابليس نگذاشت تا بسياري از مردم از ميوه رسالت يعني ولايت علوي(ع) بهره مند شوند وهمه مشكلات و گرفتاري هاي جهان اسلام بلكه جهان به سبب همين توطئه و آثار آن است. پرداختن به همه ماجرا مي تواند به خوبي نشان دهد كه چرا مشكلات كنوني جوامع به ويژه جامعه اسلامي اينگونه رنگ ضددين و عدالت گرفته است و از مسير اسلام دور شده به گونه اي كه مسلمانان يكديگر را به سادگي مي كشند و اميد دارند كه با انتحار و كشتن ديگران به بهشت بروند؛ در حالي كه از نظر اسلام خون و عرض و مال هر مسلماني حرمت دارد و هر كسي كه اينها را متعرض شود ازاسلام خارج است. مصيبتي كه امروز جهان اسلام با آن مواجه است، به سبب دوري از ثقل اصغر واهل بيت(ع) بلكه ثقل اكبر يعني قرآن است؛ چرا كه حتي آموزه هاي اسلامي بر ولايت و حرمت مسلمانان و مانند آن تاكيد دارد؛ در حالي كه در همه جاي جهان عده اي بظاهر طرفدار اسلام به نام اسلام در حال كشتن مسلمانان هستند. جناياتي كه در بحرين، سوريه، عراق، افغانستان، پاكستان و عربستان و شمال آفريقا عليه مسلمانان مي شود از سوي مسلمان نماياني است كه حتي به قرآن اعتقادي ندارند و برخلاف آموزه هاي آن، كساني را كه شهادتين بر زبان جاري دارند بلكه اهل اسلام در طول تاريخ بودند، به جرم اينكه مسلمان نيستند مي كشند تا مال و عرض ايشان را به غارت برند و به تملك خويش درآورند. (نساء، آيه 94)
پس همه آنچه بر سر امت اسلام بلكه جهانيان مي آيد پذيرش آيين شيطان و ولايت او به جاي ولايت اهل بيت(ع) است؛ چرا كه اگر تحت ولايت الهي قرار داشتند خداوند بركات و امنيت و آسايش و رفاه و آرامش را بر ايشان نازل مي كرد.
 


ديدگاه

دروغ ريشه رذالت ها
آيت الله مكارم شيرازي:
امام حسن عسكري(ع) مي فرمايد: «تمام پليدي ها در اتاقي قرار داده شده و كليد آن دروغ است.» از اين حديث به خوبي برمي آيد كه دروغ كليد تمام پليدي ها و زشتي هاست... ابزار بسياري از گناهان، دروغ است؛ افراد متقلب و مزور، دزد و خائن، كم فروش و محتكر، شياد و پيمان شكن بدون دروغ دست و پاي شان بسته مي شود و كارشان به بن بست مي كشد... بنابراين تقيد به همين صفت انسان را در مقابل بسياري از گناهان بيمه مي كند.(1)
مسئوليت خطير نمايندگي مردم
آيت الله صافي گلپايگاني:
مسئوليت نمايندگي، مسئوليت ساده اي نيست زيرا كه نظارت بر تمام جوانب زندگي يك جامعه بسيار بزرگ و بيش از 70 ميليون جمعيت مي باشد و در پيشگاه خداوند متعال همه مسئول هستند... نمايندگان بايد مواظب باشند كه همه امور جامعه؛ به خصوص فرهنگ و اقتصاد جامعه در حال پيشرفت و ترقي باشد... اظهارنظر نمايندگان مجلس بايد براي اصلاح و بدون غرض هاي خصوصي باشد، لج بازي و غرض ورزي در امور كشور و مملكت داري نبايد باشد... هر كس مي خواهد ببيند مملكت در چه سيري و در چه مسيري است، بودجه را بايد ببيند و مي فهمد وضعيت مملكت ، فرهنگ و اقتصادش به چه معناست. دريكي از روزنامه ها خواندم يك مربي ورزش، ماهي بيش از 90 ميليون حقوق دريافت مي كند. چه كسي اين حقوق ها را مي دهد؟ اگر از بيت المال باشد همه مسئولند. شما بايد مردم را درك كنيد و به ياري آنها بشتابيد. توقع مردم از شما خيلي زياد است و قدرت و توانايي شما هم بسيار است.(2)
نقش تبليغات در سياست
بخش مهم سياست هايي كه در اين زمان در دنيا پياده مي شود به وسيله تبليغات انجام مي شود يعني اين تبليغات است كه مطالب را به جاهايي كه بايد برسد مي رساند و تاثير شگرف خود را در معرفي اشخاص، دولت ها و ملت ها مي گذارد... گاهي اوقات بعضي اشخاص حرف هاي نامربوطي مي زنند كه براي سياست مضر است و باعث شكست مي شود، كساني كه بي باك و نسنجيده حرف مي زنند، براي كشور مشكل مي آفرينند.(3)
نفاق در برابر خالق و مخلوق
آيت الله شيخ مجتبي تهراني:
در بين رذائلي كه انسان به آن مبتلا مي شود و در معارف ما حتي بيش از كفر نسبت به آن نكوهش شده، مسئله نفاق است كه از آن به دورويي تعبير مي كنيم.
نفاق گاهي در ارتباط با مخلوق است؛ مثلا كسي روابطي منافقانه با افراد داشته باشد و در علن اظهار دوستي ولي از آن طرف در خفاء دشمني كند. اما گاهي نفاق با خالق است، نه با مخلوق! البته با خالقش منافقانه عمل مي كند، براي بهره كشي از مخلوق.(4)

پي نوشت ها
1-شفقنا/ 23/7/91
2-مهر، 20/7/91
3- همان، 19/7/71
4-همان، 25/7/91
 


امير مؤمنان (ع)، كامل ترين عالم رباني در امت اسلامي

موضوع سخن ولايت علي بن أبيطالب (ع) از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه بود. اشاره شد كه ذات أقدس له از ولايت آن حضرت به عنوان كمال دين و تمام نعمت ياد مي كند: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عل يكم ن عمت ي و رضيت لكم الا سلام ديناً (1). ديني مرضيّ خداست كه عقائد و اخلاق و حقوق و فقه آن با رهبري انسان كاملي چون علي بن أبي طالب (ع) اداره شود و همچنين ولايت آن حضرت از ديدگاه خود آن حضرت طبق آنچه در نهج البلاغه بيان شد اين است كه خلافت و ولايت آن حضرت به منزله قطب آسياي مكتب است. اين مكتب اگر بخواهد پويا و متحرّك و سودمند باشد، ناچار در مدار قطب علوي بايد حركت كند: و هو يعلم انّ محلّي م نها محلّ القطب م ن الرّحي(2). شواهدي كه آن آيه و اين حديث را تبيين كند در نوبت هاي قبل به عرضتان رسيد.
امير مؤمنان (ع)، چراغ هدايت امت
آنچه در اين نوبت به عرضتان مي رسد سخن ديگري از نهج البلاغه امير المؤمنين (ع) است كه فرمود: جريان من در بين شما همان جريان چراغ است براي كساني كه در تاريكي و تيرگي فرو رفته اند: نّما مثل ي ب ينكم كمثل السّ راج ف ي الظّلمه يستض يء ب ه من ولجها فاسمعوا ايّها النّاس و عوا و احض روا آذان قلوب كم تفهّموا (3). فرمود: جريان من در بين امت، جريان چراغ است در شب تاريك. اگر كسي بخواهد در شب تاريك به سيرش ادامه دهد و از سقوط در كج راهه ها مصون بماند، چاره اي جز ا ستضائه و نور گيري از چراغ ندارد ! آنگاه فرمود: مردم ! گوش بدهيد، ببينيد من چه مي گويم. ممكن است از نظر بدن ساكت باشيد و حرف مرا بشنويد؛ لكن اين حرف در گوش دل اثر مي گذارد نه گوش سر.
فاسمعوا ايّها النّاس و عوا، يعني ظرف باشيد؛ اين » عوا » فعل جمع امر است از وعي، يعي. » وعي » يعني قبلش و عاء قرار گرفت؛ (واو) و (عين) و (يا). تع يها اذأ واع يه(4)، يعني معارف قرآني را آن گوش هائي كه ظرف مطالب است مي شنود و اين ( اذن واع يه ) مصاديقي دارد كه يكي از بارزترين آنها خود امير المؤمنين (ع) است. خداوند فرمود: اين معارف را اذن واعيه مي پذيرد. همان تعبير قرآني را امير المؤمنين دارد، فرمود: عوا؛ يعني و عاء باشيد، ظرف باشيد نه معبر ! و احض روا آذان قلوب كم تفهّموا. گوش دل را باز كنيد تا به مقام فقاهت برسيد. اگر فقيه شديد، از چراغ ولايت طرفي مي بنديد و اگر فقيه نشديد، از ولايت و خلافت و امامت ما بهره اي نخواهيد برد؛ اين ترجمه آن خطبه.
« امام »، چراغ هدايت علمي و كشتي نجات عملي
حضرت طبق خطبه شقشقيّه خود را به عنوان قطب آسياي خلافت و مكتب معرفي كرد، طبق اين خطبه خود را به عنوان چراغ هدايت معرفي كرد؛ يعني اگر در بخش حركت معيار باشد، من قطب حركتم، زيرا آسيا كارش حركت است. اگر در بخش معرفت باشد، ديدن باشد، من مصباح هدايتم؛ زيرا كارچراغ نشان دادن و روشني بخشي و مانند آن است. بشر از يك جهت بايد بفهمد، از جهتي بايد بكوشد. در كوشش و در حركت نيازمند به قطب است، در بينش و درك نيازمند چراغ. فرمود: من،هم چراغ هدايتم، هم قطب آسياي حركت.
اگر اين دو وصف معروفي كه از وجود مبارك رسول گرامي نسبت به حسين بن علي بن أبي طالب (عليهم السلام) رسيده است، بررسي كنيد؛ مي بينيد همين دو جهت را تبيين مي كند. اگر گفته شد: حسين م صباح الهدي و سفينه النّ جاه، يعني انسان يك بعد گزارش علمي دارد، يك بخش گرايش عملي؛ نه بيش از اين و نه كمتر از اين ! تمام كارهاي انسان يا به انديشه او بر مي گردد يا به گرايش او بر مي گردد؛ اگر انديشه او سالم و گرايش او صحيح باشد، او مشكلي در تأمين سعادت ندارد. رهبران الهي عموماً، دودمان علوي ( عليهم السّلام) خصوصاً؛ هم رهبري انديشه امت را به عهده دارند، حسين مصباح هدايت است؛ هم رهبري حركت و پويندگي جامعه را به عهده دارد، حسين كشتي نجات است. كار كشتي حمل و نقل و جابجا كردن و از ساحلي به ساحل امن رسيدن و رساندن، و مسافر را از درياي توفنده رهائي دادن است و مانند آن. كار كشتي كار است نه فكر؛ فرمود: آنجا كه شما به كار احتياج داريد، حسين كشتي نجات است؛ آنجا كه به انديشه احتياج داريد، حسين مصباح است و چراغ. همين دو وصف را امير المؤمنين درباره خود بيان كرد، فرمود: من چراغم تا رهبري انديشه هاي شما را به عهده بگيرم، من قطبم تا رهبري پويندگي شما را به عهده بگيرم؛ جامعه نه بيش از اين دو وصف دارد، نه كمتر از اين دو صفت.
منتها فرمود: فاسمعوا ايّها النّاس و عوا؛ گوش هايتان معبر نباشد، بلكه ظرف باشد: ا نّ هذ ه القلوب اوع يه فخ يرها اوعاها (5). فاحض روا آذان قلوب كم تفهّموا. ظرف جانتان را، گوش دلتان را باز كنيد تا اين حرف ها در آن ظهور كند، بروز كند و اثر كند. قرآن كريم تعبير لطيفش اين است: آنها كه كج راهه رفته اند، نه براي آن است كه بي چراغند، نه براي آن است كه بي قطب يا بي كشتي اند؛ اينها چراغ دارند، منتها چراغ را پشت سر گذاشتند نه پيشاپيش ! اينها قطب را پشت سر گذاشتند، كشتي را پشت سر گذاشتند و با پاي برهنه و پياده به دريا رفته اند ! نمي گويد: كفّار، منافقين، بد انديشان، كج راهه روان؛ اينها عقل ندارند، اينها دل ندارند، اينها مجاري درك و فكر ندارند ! تعبير قرآن به صورت سالبه نيست، به صورت موجبه معدوله است. يك وقت مي گوئيم فلان شخص سرمايه ندارد، يك وقت مي گوييم عرضه كار ندارد !
چندين چراغ دارد و بيراهه مي رود بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش
آنكه سرمايه ندارد، جاي نقد نيست؛ آنكه سرمايه دارد و كسب نمي كند، مورد نقد است. آنكه زمين ندارد و كشت نكرد مورد نقد نيست؛ آنكه مزرع و مرتع دارد، ولي كشت و كار ندارد مورد نقد است. شما از اوّل تا آخر قرآن را كه بنگريد، مي بينيد تمام نقدهاي قرآني متوجه موجبه معدوله است نه سالبه ! نمي گويد اينها بي قلبند، نمي گويد اينها بي عقلند؛ مي گويد: اينها داراي دلند، امّا با اين دل كسب نمي كنند: لهم قلوأ، [ امّا ] لا يفقهون ب ها؛ نمي گويد: ليس لهم قلب، ليس لهم عقل، ليس لهم ع ين؛ فرمود: چشم دارند، گوش دارند، دل دارند، اين سرمايه ها را ما به آنها داديم و از آنها هم نگرفتيم و نمي گيريم؛ ولي آنها دفن مي كنند: لهم قلوأ لا يفقهون ب ها و لهم اعيأ لا يبص رون ب ها و لهم آذاأ لا يسمعون ب ها (6).
وليّ خدا، شكوفا كننده عقل و فطرت دفن شده
اينچنين نيست كه در درون ما چشم نباشد، گوش نباشد، مجاري فكري و انديشه نباشد؛ همه اين نعمت ها هست، ولي ما اين نعمت ها را دفن كرده ايم. اينكه در سوره شمس فرمود: و قد خاب من دسّاها (7)، يعني كسي كه اين سرمايه را و اين نفس ملهمه را دسيسه كرده است، ضرر كرد. دسيسه كردن عبارت از آن است كه انسان مقداري خاك ها را كنار ببرد، چيزي را در درون بگذارد، بعد رويش خاك بريزد؛ اين كار را مي گويند: « دسيسه »، آن شيء مدفون را مي گويند: « مدسوس » و چون سياست بازان مطلب باطل را در لابلاي مطالب رنگين دفن مي كنند، مي گويند: دسيسه كرده است.
اين ( دسّ ) كه از باب ثلاثي مجرد است و در كريمه ام يدّسه ف ي التّراب(8) به كار رفت، براي مبالغه و تكثير به باب تفعيل مي رود. وقتي به باب تفعيل رفت، ( دسّ ) مي شود « دسّس ». ( دسّس ) يعني خيلي دسيسه كرد، زياد دسيسه كرد. يكي از اين 3 تا (سين) تبديل به (ياء) مي شود، اين (ياء) هم تبديل به (الف) مي شود؛ مي شود (دسّاها). اينكه در سوره شمس دارد: قد خاب من دسّاها، اصلش ( دسّسها ) بود؛ يكي تبديل به (ياء)، بعد تبديل به (الف) شد، شده ( دسّاها ). قد خاب من دسّسها؛ كسي كه دسيسه كرده است، خويشتن خويش را در بين اغراض و غرائز دفن كرده، آن عقل را زير خاك شهوت دفن كرده، آن دل را زير خاك غضب دفن كرده؛ چنين شخص سرمايه دارد، امّا گرسنه است. تعبير قرآن اين نيست كه اينها بي سرمايه اند؛ تعبير قرآن اين است كه اينها سرمايه دارند ولي كار نمي كنند.
كار رهبران مذهب، گويندگان ديني، مبلّغان اسلامي، نويسندگان ديني آن است كه اين خاك ها را كنار ببرند، اين دفينه ها را آشكار كنند، به يك حقيقتي برسند كه مي فهمد، بعد به صاحبدل بگويند: اين دل توست كه بايد بفهمد. اين كار مستقيماً مال انبياء است كه در آن خطبه نهج البلاغه، حضرت فرمود: انبياء آمدند تا اين خاك هاي اغراض و غرائز را كنار ببرند، اين خس و خاشاك را جارو كنند، آن دفينه را آشكار كنند، به مردم ارائه كنند، بگويند: آن گوهر گرانبهاي انسانيّت شما اين است، روح شما اين است، جان شما اين است: و يثيروا لهم دفائ ن العقول (9)، يعني العقول المدفونه را اينها ا ثاره مي كنند؛ « ثوره » يعني انقلاب و شورش. آنها ا ثاره مي كنند، مي شورانند تا شكوفا شود.
علماء كه وارثان انبيايند، آنها هم با گفتار و نوشتارشان اين اغراض و غرائز را كنار مي زنند، اين خس و خاشاك را جارو مي كنند تا گاهي ولو يك لحظه انسان به خويشتن خويش بيايد، سري به درون خود بزند، ببيند اين گوهر گرانبها را داراست؛ آنگاه با اين گوهر تجارت كند ! گاهي ممكن است به يك لحظه انسان بر گردد و تصميم بگيرد و همه گذشته هاي تلخ را ترميم كند و يك آينده شفافي براي خود ترسيم كند. گاهي يك شب عاشورا جوانهائي بر مي گردند، مرداني بر مي گردند؛ زيرا همه داراي اين سرمايه و دفينه و گنجينه هستند.
چطور گاهي يك خواب انسان را عوض مي كند،اگر كسي در عالم خواب، ملكوتي را ببيند، امامي را ببيند، وليّي از اولياي الهي را ببيند، با همان يك لحظه كاملاً عوض مي شود؛ گاهي هم ممكن است يك چنين حالتي در شركت در مجالس سوگ
سالار شهيدان (ع) نصيب كسي بشود. يك جرقه اي بزند، انسان به خويشتن خويش سري بزند، آن دفينه و گنجينه را ببيند و بشناسد و به شخم زني آن بپردازد.وجود مبارك امير المؤمنين (ع) فرمود: من چراغم، نشانه اين چراغ در درون جان شماست؛ شما اين خاك ها را كنار بزنيد، يك مقدار اين شعله را بالاتر بياوريد تا ببينيد اين چراغ است اوّلاً؛ در پرتو اين چراغ راه را تشخيص بدهيد ثانياً؛ و طي كنيد و به همراه من بيائيد ثالثاً؛ تا به بهشت سعادت بار يابيد رابعاً.
ائمه طاهرين (ع)، مظهر قيوميّت خدا بر مردم
در حديث ديگر فرمود: ا نّما الائ م ه قوّام الله علي خلق ه و عرفاؤه علي ع باد ه ، لا يدخل الجنّه لا من عرفه و عرفهم و لا يدخل النّار لا من انكره و انكرهم(10). فرمود: رهبران الهي قائمان به قسطند، قيّم مردمند، در حقيقت قيوميّت مال خداست و اينها مظهر قيوميّت حقّند، چه اينكه در بحث بعدي به اين نكته اشاره خواهد شد. فرمود: ائمه قيّم مردمند و عرفاي مردمند. هر كس را ائمه به رسميّت شناختند، اهل بهشتند؛ هر كس پيش ائمه ناشناسند، اينها اهل بهشت نيستند. معناي قيّوم بودن، معناي سرپرست بودن را وجود مبارك امير المؤمنين در كلماتش از يك سو، تبعاً ل قرآن كريم از سوي ديگر مشخص كرد.
ذات أقدس له در سوره مباركه آل عمران معيّن كرد، فرمود: اينكه مي گوييم انبياء و ائمه و اولياي الهي قيّم مردمند؛ معنايش اين نيست كه امام از آن نظر كه يك انسان عادي است، حرف او بر مردم حاكم است، رأي او بر مردم حاكم است؛ بلكه امام حرفي ندارد، مگر از پيغمبر و پيغمبر سخني ندارد مگر از خدا !
آن آيه اي كه در سوره مباركه آل عمران است، مي گويد: رژيم ارباب و رعيتي كاملاً ملغي است. رژيم ارباب و رعيتي دو قسم است؛ يك ارباب و رعيتي زمين است كه قبل از انقلاب زوايايش در اين كشور بود و به لطف الهي با انقلاب رخت بر بست؛ اين مربوط به زمين. يعني زميني را كسي مالك باشد به عنوان ارباب، عدّه اي عمله و رعيت او باشند؛ اين رژيم ارباب و رعيتي رخت بر بست كه مربوط به زمين است ! امّا رژيم ارباب و رعيتي كه مربوط به زمينه و انديشه است، آن را قرآن كريم براي هميشه نهي كرد؛ نگذاشت پديد بيايد و اگر جائي پديد آمد، قيام و اقدام كرد تا آن را ريشه كن كند. فرمود: هيچ كس حق ندارد رأي خود را بر مردم حاكم كند، زمينه انديشه و فكر مردم را رعيت خود قرار دهد، رأي خود را ارباب آراء ديگران بداند و يك رژيم ارباب و رعيتي در ديار فكر و انديشه راه اندازي كند.
در سوره آل عمران چنين فرمود: ما كان ل بشر ان يؤت يه الله الحكم و الك تاب و النّبوّه ثمّ يقول ل لنّاس كونوا ع باداً ل ي م ن دون الله و لك ن كونوا ربّان ييّن ب ما كنتم تعلّ مون الك تاب و ب ما كنتم تدرسون (11). فرمود: هيچ پيغمبري، هيچ وليّ و وصيّي كه از حكم الهي، از نبوّت الهي و از صحيفه آسماني الهي طرفي بست، مجاز نيست كه س متي را از خدا دريافت بكند بعد مردم را به خود دعوت كند، بگويد: رعيت من باشيد، هر چه من مي گويم بفهميد، هر چه من مي گويم بكنيد، هر چه من دستور مي دهم اطاعت كنيد: ثمّ يقول ل لنّاس كونوا ع باداً ل ي م ن دون الله؛ كه كسي رب باشد و ديگران رعيت!
« عالمان رباني »، دعوت كننده مردم به سوي خدا
وقتي اين القاء شد، آنگاه اين سئوال مطرح است: پس اينكه مي گوييم اطاعت از انبياء و رهبران الهي واجب است، اين يعني چه؟ فرمود: انبياء و رهبران الهي از خود چيزي نمي گويند، هر چه هست سخن خدا و پيام خدا را ابلاغ مي كنند: و لك ن كونوا ربّان ييّن ب ما كنتم تعلّ مون الك تاب و ب ما كنتم تدرسون. شما ارباب نباشيد، رباني باشيد؛ عالم رباني باشيد، نه ارباب ! مردم تربيت شده علماي رباني اند، نه رعيت ارباب ! علماي رباني مطالب ديني را درست مي فهمند اوّلاً؛ باور مي كنند ثانياً؛ عمل مي كنند ثالثاً؛ به مردم ابلاغ مي كنند رابعاً؛ مي گويند: اين حرف، حرف خداست نه حرف ما خامساً؛ اين خاصيّت ربانيّت علماست.
آنكه ارباب است، مردم را به خود دعوت مي كند، آنكه رباني است مردم را به الله دعوت مي كند. » رباني » يعني شديد الرّبط ب الرّب؛ آن عالمي كه پيوند ناگسستني با ربّ العالمين دارد، اين عالم رباني است؛ آن عالمي كه مدبّر و مربي خوبي براي جامعه خواهد بود، عالمي است رباني؛ پيوندش با خدا از يك سو، تدبير و تربيتش نسبت به جامعه از سوي ديگر؛ يك سر پل ارتباطي است كه پيام خدا را در سنّت و سيرت خود به مردم ابلاغ مي كند. به مردم مي گويد: بيائيد با هم برويم، نه بياييد كه حرف مرا گوش بدهيد؛ بيائيد به دنبال خدا برويم، به دنبال پيغمبر برويم، به دنبال قرآن برويم؛ اين مي شود « عالم رباني »، آن مي شود ارباب !
امير مؤمنان (ع)، كامل ترين عالم رباني در امت اسلامي
وقتي معناي عالم رباني و ارباب روشن شد؛ مصداق كامل « عالم رباني » امير المؤمنين است كه فرمود: انا ربّان يّ هذ ه الامّه (12)؛ من عالم رباني اين امتم، من شديد الرّبط ب ربّ العالمين هستم، من شديد التّدبير و التّربيب و التّرب يت هستم؛ حرف مرا گوش بدهيد، چون من مستقيماً همان حرف خدا را مي گويم؛ نه از خود يك كلمه كم دارم، نه از خود يك كلمه اضافه ! اين سخن نشانه آن است كه چرا ائمه قوّام الله علي ع بادهستند ! اگر بندگان خدا در تحت قيوميّت هو الحيّ القيّوم (13) به سر مي برند؛ ائمه وقتي قيّم مردمند كه حرف قيّم را ابلاغ كنند، نه حرف خود را؛ حرف قيّم را اجراء كنند، نه حرف خود را !
لذا در همين حديث نهج البلاغه، امير المؤمنين (ع) فرمود: ا نّما الائ مه قوّام الله علي خلق ه ، در حقيقت قيوميّت خدا را و قائم ب القسط بودن خدا را دارند ارائه مي كنند، نه از خود حرف بزنند ! نشانه اش آن است كه خود قبل از ديگران عمل مي كنند. در همين نهج البلاغه فرمود: من هرگز شما را به چيزي امر نمي كنم، مگر پيشاپيش خود عمل مي كنم و هرگز شما را از چيزي نهي نمي كنم، مگر پيشاپيش خود از آن پرهيز مي كنم ! در حقيقت قائم ب الق سط خداست، قيّوم خداست، قيّم خداست و اينها پيام قيّوم را مي رسانند ! به دليل اينكه بهشت مال خداست؛ كسي به بهشت مي رود كه ائمه آنها را در اين بستر مستقيم به رسميّت بشناسند و در همين مسير او را همراهي كنند.
مشكل در جامعه اين است كه اگر كسي خداي ناكرده اين دفينه الهي را، اين گنجينه الهي را در بين اغراض و غرائز دفن كند؛ ديگر صداي او را نمي شنود، پيام او را درك نمي كند، رهنمود او را متوجه نمي شود ! وقتي اين چراغ و اين گنجينه در بين اغراض و غرائز دفن شد، ميداندار شبستان دل، يا شهوت است يا غضب در بخش عمل؛ يا وهم است يا خيال در بخش ادراك ! اگر وهم و خيال ميداندار انديشه شدند، شهوت و غضب ميدان دار عمل شدند؛ آنگاه از اين انسان هر چه بگوييد ساخته است!
شگفت انگيز بودن ردّ دعوت حضرت فاطمه (س) از سوي مردم
رساله اي در مجموعه كنز الفوائ د كراج كي آمده است، اين رساله به عنوان (التّعجّب) است. فصل فصل آن با عنوان عجأ، عجأ است. بعضي از كتاب ها مطالبش با اصل، اصل شروع مي شود؛ نظير معالم كه مي گويند: اصأ، اصأ، اصأ؛ هر مطلبي را كه مي خواهند شروع كنند، مي گويند: اصأ ف ي كذا. بعضي از كتاب ها با فصل شروع مي شود، نظير فصول؛ بعضي از كتاب ها با قانون شروع مي شود، نظير قوانين محقق قمي؛ قانوأ، قانوأ، قانوأ؛ تيتر بحث قانون است. بعضي از كتاب ها عنوانش با ( عجب ) شروع مي شود؛ عجأ، عجأ، عجأ. اين رساله « عجب » جزء مجموعه مطبوع آن كنز الفوائد كراج كي است. داستان هاي شگفت انگيز را در اين كتاب نقل مي كند؛ گاهي اصلاً تحليل ندارد، فقط چيزهائي كه شگفت انگيز است ذكر مي كند، تحليل نمي كند.
يكي از آن مطالب شگفت انگيز اين است؛ مي گويد: تعجّأ، عجأ؛ يك وقت زني كه روي زمين همتا ندارد، مانند صديقه كبري، فاطمه زهرا، مادر 11 امام، دختر رسول گرامي (عليهم السلام) در چندين نوبت، شب و روز مردم را دعوت مي كند: بياييد، علي بن أبيطالب را بشناسيد و ياري كند؛ كسي اجابت نمي كند ! يك وقت يك زن ديگري با يك شعار مردم را دعوت مي كند، مي گويد: بياييد علي بن أبي طالب را بكشيد، هزارها نفر در جنگ جمل صف بستند؛ عجأ !! مي گويد: روزگار اين است! مگر فاطمه زهرا مكرر در مكرر بعد از رحلت رسول اكرم مردم را دعوت نكرد، نفرمود: علي خانه نشين شده، بيائيد او را ياري كنيد؟! كسي گوش نداد ! مگر عايشه مردم را دعوت نكرد، نگفت: بياييد علي را بكشيد؟! هزارها نفر گفتند: لبيك !! مگر اينها در مدينه نبودند، مگر اينها قرآن و پيغمبر را نديدند؟!
اگر كسي چراغ عقل را خاموش بكند، ميداندار شبستان دل، وهم و خيال است در بخش درك، شهوت و غضب است در بخش عمل؛ هر چه بگوئيد،از اين انسان ساخته است ! اينكه گفتند: فهميدن مثل نفس كشيدن و استفاده از هوا بر آدم واجب است، سرّش همين است ! شركت در محافل مذهبي و عالم شدن و قرآن خواندن و حديث ياد گرفتن مثل غذا خوردن بر انسان واجب است، سرّش همين است ! مگر كسي مي تواند بگويد من غذا نمي خورم، مي خواهم بميرم؛ من نفس نمي كشم، مي خواهم بميرم؛ من آب نمي نوشم، مي خواهم بميرم؛ كسي حق ندارد ! كسي هم حق ندارد بگويد: من كتاب مذهبي نمي خوانم، به مجلس مذهبي نمي روم، من نمي خواهم بفهمم انبياء و ائمه و اولياء چه مي گويند، خدا چه مي گويد ! اين هواي طيّب است كه بايد در اين فضا نفس كشيد و زنده بود و گرنه روزگاري بر انسان مي آيد كه نظير روزگار گذشته است.
اين بزرگوار مي گويد: عجأ، مگر علي را نشناختي؟ مگر سوابق درخشان علوي مشهودتان نبود؟ مگر در تمام موارد شمشير به نام علي نبود؟! مگر اين علي جاي پيغمبر نخوابيد؟ مگر اين علي در نماز صدقه نداد، آيه نازل نشد(14)؟ مگر غدير خم به نام علي نبود؟ چرا اين علي را تنها گذاشتيد؟ خود گوينده،فاطمه زهرا است، كسي حرفش را گوش نمي دهد؛ از آن طرف عايشه تحريك مي كند كه بيائيد علي را بكشيد، هزارها نفر صف بستند !
ضرورت صيانت جوانان از تهاجم وسيع فرهنگي
پس مي شود با تبليغ سوء، كاري كرد كه عقل پذير نيست، دلپذير نيست، شهوت پسند است. با تبليغ و تهمت و افتراء مي شود هر كاري كرد. وقتي يك بار، دو بار، سه بار، چهار بار تبليغ سوء شد؛ انسان باور مي كند. آنچه از اين رسانه هاي گروهي در اختيار ايران است، نظير يك دوچرخه است در يك كوچه باريك. آنچه كه در اختيار ابرقدرت است، نظير فانتوم است در فضا ! شما مي بينيد اين اينترنت شرق و غرب زير مجموعه آنهاست، رسانه هاي ديگر زير مجموعه آنهاست، روزنامه هاي ميليوني، راديوهائي كه مخاطبش ميليون ها نفرند در اختيار آنهاست. نه آن راديو و تلويزيون در اختيار ايران است، نه آن مطبوعات نه آن ماهواره نه آن اينترنت؛ تازه يك گوشه اي از ماهواره را ايران دارد اجاره مي كند؛ كسي به ما ماهواره و اين قدرت ها را نمي دهد !
ما بايد فقط مواظب باشيم كه حرف خودمان را بفهميم و گرنه اين نسل جوان نو خاسته كه نه امام را درك كرد، نه انقلاب را درك كرد، نه جنگ تحميلي را درك كرد؛ وقتي مطلبي را دو بار، ده بار، دويست بار، دو هزاربه او بار بگويند،او از امام و اسلام و امام حسين بر مي گردد؛ او هيچ ا بائي ندارد كه برگردد ! اين تعجّب براي هميشه هست؛ اينكه گفتند: فرزندانتان را آگاه كنيد، براي همين است ! مگر با اين رسانه هاي گروهي ما، ما مي توانيم با آنها رقابت كنيم ! مگر يك دوچرخه با فانتوم مي تواند مسابقه بدهد؟! شما الآن حساب بكنيد، ببينيد كه چند ماهواره در اين فضاست؛ آسمان شده ترمينال اينها ! ما يك دانه اش را نداريم ! يك گوشه يكي از اينها را، يك زاويه اش را كه به منزله حيات خلوت آنهاست، تازه به ايران اجاره داده اند!
ما بايد حرف هاي خودمان را لاأقل بفهميم كه ائمه ما چه مي گويند، اين حسين بن علي كيست ! اگر كسي خداي ناكرده پيدا شد، گفت حرف امام راحل كم كم به موزه مي رود (15)، ديگر جوان يا نوجوان ما فريب نخورد؛ فريب خوردن خيلي سهل است و زياد طول نمي كشد !
تبديل خلافت به سلطنت پس از شهادت حضرت امير (ع)
اينكه مي گوييم: ايران،كشور شاهنشاهي 2500 ساله است، اين 2500 ساله كه از پهلوي شروع مي شود، به قجر و يك قدري بالاتر؛ بعد به عباسي و مرواني و اموي مي رسد ! بسياري از اينها به عنوان خلفاي اسلامي زندگي مي كردند، ولي در حقيقت سلسله سلاطين ايراني محسوب مي شدند؛ چون كار سلطنت مي كردند، نه خلافت ! اينطور نبود كه 2500 ساله، همه اش ساسانيان و سامانيان و اشكانيان و قجر و پهلوي باشد! ساليان متمادي امويان و مروانيان و عباسيان بودند؛ اينها هم مثل اشكاني و ساساني و ساماني و قجر و پهلوي بودند، فرقي نمي كرد ! هارون و مأمون شيعه بودند، مسلمان بودند؛ اينها هم مثل رضا و محمّد رضا بودند، فرقي نمي كرد !با تحميل 3 تا جنگ بر وجود مبارك امير المؤمنين، بعد با ترور، بعد با جريان 21 ماه مبارك رمضان خلافت را مستقيماً تبديل به سلطنت كردند. در الع قد الفريد آمده: بعد از آن صلح تحميلي معاويه نسبت به وجود مبارك امام مجتبي، در يك مراسم رسمي عمرو عاص وارد شد، ديگران به معاويه مي گفتند: السّلام عل يك يا خليفه رسول الله؛ عمرو عاص كه وارد شد، گفت: السّلام عليك ايّها المل ك ! يعني تو قصدت اين بود كه خلافت را به سلطنت تبديل بكني و كردي، او هم لبخند زد و بعد هم تبديل شد !
لزوم صيانت از مراكز ديني و برپائي صحيح مراسم مذهبي
لذا اين مراكز را بايد حفظ كرد، عالمانه بايد حفظ كرد، گويندگان، هم حرف خوب بزنند و هم،خوب حرف بزنند؛ تا محققانه نباشد، چيزي مستند نباشد براي مردم نگويند، نويسندگان هم مستند بنويسند، خوانندگان و مخاطبان هم مستند طلب بكنند تا خداي ناكرده آنچه كه بر ادوار گذشته گذشت يا در جريان مشروطيت تكرار شد، ديگر اينجا تكرار نشود! اين كشوري كه با 500 هزار جانباز و شهيد و آزاده و مفقود الجسد تازه دارد طعم استقلال را مي چشد، خداي ناكرده باز زير يوغ ستم غرب نرود! آنها تمام تلاش و كوشششان اين است كه با بر هم زدن وحدت ملّي وامنيّت ملّي به سر مردم بياورند آنچه را كه قبلاً آوردند. يعني در كودتاي 28 مرداد همين كار را كردند، در دوره هاي ننگين ديگر همين كار را كردند، در كشورهاي زير سلطه همين كار را كردند؛ امّا شعار هيهات م نّا الذّ له (16) شعار حسيني هاست!
شما ن شآء الله در عاشورا در اين مراسم ماتم شركت كنيد، در عزاداري شركت بكنيد، در راهپيمائي شركت بكنيد، در سينه زدن شركت بكنيد؛ امّا ديگر اين آهن سرد و علم بي خاصيّت را حركت نمي دهيد.بگذاريد اين عزاداري ما پيام داشته باشد؛ اين پا برهنه شدن، اين پياده روي، اين به سينه زدن، اين اشك ريختن،هزارها بركت دارد؛ مبادا خداي ناكرده با حمل اين علم، آلوده كنيم، اين يك چيز بي خاصيّتي است!! بر خلاف عقل و نقل است، معقول و مقبول نيست؛ نه دلپذير است نه خاصيّتي دارد، مبادا عزاداري را با اينها آلوده كنيد.
بيانات معظم له در جمع اقشار مختلف مردم آمل حسينيه هدايت آمل
25/ 1/ 1379
(1) مائده/ 3
(2) نهج البلاغه/ خ 3
(3) همان/ خ 187
(4) حاقّه/ 12
(5) نهج البلاغه/ خ 147
(6) اعراف/ 179
(7) شمس/ 10
(9) نهج البلاغه/ خ 1/ بند 37
(10) همان/ خ 152
(11) آل عمران/ 79
(12) برداشت از: بحار الأنوار/ 40/ 160
(13) بقره/ 255
(14) اشاره به: مائده/ 55
(15) اشاره به: مصاحبه ( اكبر گنجي ) با نشريه آلماني » تاكس ساتيونگ » در حاشيه برگزاري كنفرانس ننگين برلين/ فروردين 1379 كه گفته بود :
«عاقبت [ امام ] خميني در موزه تاريخ است » !!
(16) تحف العقول/ 241 ؛ مقتل خوارزمي/ 2/ 7 ـ ( با اندكي تفاوت )
 


(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14