چهارشنبه اول مهر 1388- شماره
19469
انتقال بحران
|
|
|
انتقال بحران
سجاد محبوبي افول هژمونيك اقتصادي آمريكا از دهه 1970 كه توسط برخي انديشمندان اقتصادي و سياسي آمريكا پيش بيني شد، آمريكا را در جهتي حركت مي داد كه ديگر آن قدرت استراتژيك و نقش محور جهاني را نداشته باشد. و از آنجايي كه آمريكا در شرايط بحران اقتصادي به سر مي برد و اين امر تأثير قابل توجهي برفرآيندهاي اجتماعي به جاي مي گذارد. استفاده از سياست ها، امكانات و ابزارها را در جهتي قرار مي دهد كه ذهنيت اجتماعي جامعه را به سمتي سوق دهد كه اين بحران نه تنها در جامعه خودي بلكه موضوعي فراگير در تمام جهان باشد. چنانچه به گفته «جوزف ناي» افكار عمومي در شرايط بحراني حاصل مي شود؛ بدون سازماندهي بحران، امكان كنترل افكار عمومي وجود ندارد. فضاي بحراني، ذهنيت اجتماعي را در جهت معادله قدرت قرار مي دهد.(1) لذا در فضاي بحراني با استفاده از تأثير رسانه ها در افكار عمومي بهتر مي توان بحران را در داخل كشور مديريت كرد. بنابراين يكي از كاركردهاي رسانه ها در مديريت بحران، به تصوير كشيدن آشوب هاي كوچك و بزرگ نمايي آن در سطح وسيع در كشورهاي كمتر آسيب ديده از بحران اقتصادي است. چيزي كه در آشوب هاي چين و ايران شاهد آن بوديم. در اين مجال سعي شده است تا با توضيح چگونگي ورود آمريكا به بحران اقتصادي، نقش رسانه هاي دست نشانده به عنوان يك قدرت نرم در تحريف اين بحران ها و انحراف اذهان داخلي خصوصاً در انتخابات ايران تبيين شود. در حالي كه مشكلات و بحران هاي مالي- اخلاقي باعث افول غرب من جمله آمريكا شده است و اين واپس گرايي و افول در نوشته ها و يافته هاي افرادي چون پروفسور پال كندي در كتاب «ظهور و سقوط قدرت هاي بزرگ» و كتاب «سيمور سارتين ليپست» با عنوان «استثنا گرايي آمريكا» كه همزمان با گزارش پروفسور «پوتنام» منتشر شد، نمونه هايي از اين آثار است. ليپست، رئيس سابق انجمن علوم سياسي آمريكا و انجمن جامعه شناسي آمريكا كه مدت ها در دانشگاه هاروارد تدريس مي كرد و اكنون عضو هيئت علمي جرج ميسون در ايالت ويرجينيا است، در اين كتاب از محدوديت بحث و گفتمان در آمريكا سخن مي گويد. «افول معنوي»، «اخلاق جنايت و كار»، «بي قانوني در جامعه قانوني»، «سكس و خانواده»، «فردگرايي، آگاهي و اخلاق»، «كاهش اشتغال مدني»، «رشد بدبيني»، «تصوير مغشوش در تلويزيون»، «نجات آرزوي آمريكا» برخي از عناوين و فصل بندي هاي اين كتاب است كه خواننده را به ريشه هاي استثنايي بودن و همچنين بحراني بودن جامعه آمريكا هدايت مي كند. شواهد گوياي آن است كه در تاريخ بين الملل، آمريكا بيش از هر كشور ديگر در دنيا به تناسب تاريخ و نظام خود در جنگ ها و كشمكش هاي نظامي شركت داشته است و دليل آن نيز به تاريخ تأسيس اين كشور برمي گردد كه انگلستان تمامي مجرمان و جنايت كاران خود را به اين كشور تبعيد كرد. لذا تاريخ آمريكا با جنگ شروع شده، با جنگ ادامه پيدا كرده و امروز بيش از هر زمان ديگر با جنگ سروكار دارد اين در حالي است كه مقام دوم جنگ و كشمكش هاي نظامي در دنيا نيز متعلق به رژيم اسرائيل است. در زمان فروپاشي شوروي نيز جنگ سرد و كمونيسم بزرگترين عامل وحدت بين نظام و نخبگان آمريكا بود و مهمترين ابزار كنترل افكار عمومي و بسيج داخلي به شمار مي رفت، عامل كمونيسم باعث مي شد كه بسياري از تخلفات، تقلب ها، سوءاستفاده ها، فسادها و اختلافات داخلي آمريكا در دهه اي بعد از جنگ جهاني پنهان و پوشيده بماند، آن چيزي امروز كه شاهد و ناظر آن هستيم و در انگليس از همه جا بيشتر، لذا رسانه هاي دست نشانده در جهت ايجاد بلوا و آشوب در كشورهاي صاحب ثبات همكاري داشته و از آنها حمايت مي كنند تا اذهان داخلي در اين خيال باشند كه تنها كشور صاحب امنيت كشور خودشان است در حالي كه نمي دانند در پشت پرده چه در حال گذر است و اين يك فريبندگي رسانه اي، انگاره سازي و كنترل افكار عمومي با رسانه ها و شبكه هاي اطلاعاتي و ارتباطي است. اما نكته اي كه در افول هژمونيك آمريكا بايد به آن متذكر شد اين است كه: سهم آمريكا در كل توليد ثروت جهاني در دوران (1955-1945) 40% بوده است، در دهه 1990 آمريكا به طور متوسط 23% توليدات ثروت جهاني را به خود اختصاص داده است كه درواقع از سهمي معادل سهم اتحاديه اروپا برخوردار گرديده و در اواخر دهه 1990 و در آستانه قرن بيست و يكم ميلادي، سهم آمريكا از اين هم پايين تر رفته است. برعكس اين وضعيت، ژاپن كه در سال 1965 كه تنها 5% از ثروت جهان را به خود اختصاص داده بود، در اواسط دهه 1990 اين سهم را به بيش از 17% از كل ثروت جهاني افزايش داد. (2) در حوزه مبادلات تجاري هم سهم آمريكا از شروع سال هاي 1970 به بعد كاهش يافته، اين درحالي است كه سهم ژاپن در مبادلات تجاري در طي دوران فوق الذكر بطور مداوم افزايش يافته است. مثلاً از 14/45% در سال هاي 1990 به بيش از 21% در ميانه دهه 1990 ارتقاء يافته است.(3) تغييرات نرخ رشد اقتصادي در سطوح ناخالص ملي و توليد ناخالص داخلي نيز يكي ديگر از علائم ناظر بر كاهش قدرت هـژمونيك اقتصاد آمريكاست، واقعيتي كه بيانگر نوعي تداوم در كاهش نسبي قدرت اقتصادي جهاني اين كشور خصوصاً در مقايسه با سال هاي اوليه بعد از جنگ جهاني دوم مي باشد. كسري تراز تجاري مداوم آمريكا به معناي زيرسؤال رفتن ظرفيت و توانايي سيستم توليد ملي اين كشورست به طوري كه در طي دو دهه پاياني قرن بيستم و به ويژه در دهه 1990 ايالات متحده آمريكا در روابط تجاري خود با اكثر كشورهاي هم پيمان داراي كسري تراز تجاري مي باشد. كسري تراز تجاري آمريكا در سال 2001-2000 به بالاترين سطح خود در طول تاريخ حيات اين كشور يعني به رقمي معادل 450 ميليارد دلار رسيد.(4) در سال 2008 كسري بودجه آمريكا به 450ميليارد دلار رسيد و طبق برآوردهاي دفتر بودجه كنگره آمريكا، در شرايط موجود تصحيح كسري بودجه دولت آمريكا نزديك به 10 سال به طور خواهد انجاميد. در پايان ژوئن 2007 بدهي ناخالص خارجي آمريكا 12250 ميليارد دلار و بدهي عمومي آن نيز در همين زمان حدود 9000 ميليارد دلار بوده است.(5) در سال هاي اخير بالارفتن بهاي نفت و افزايش ميزان واردات كالا از چين مهمترين عوامل افزايش ميزان كسري تراز تجاري ايالات متحده آمريكا به شمار مي روند.(6) درصورت تداوم اين بحران، پيش بيني هاي ميزان تقريبي بدهي خارجي آمريكا را در سال 2010 بيش از 68% توليد ناخالص داخلي آن برآورد مي كنند.(7) درواقع بدهي ملي آمريكا آنقدر زياد است كه مي تواند هرلحظه آمريكا را از هم بپاشاند چراكه هر روز يك ميليارد و 400ميليون دلار يا به عبارت ديگر تقريباً يك ميليون دلار در دقيقه به آن اضافه شود و اين براي آمريكايي ها به معناي بدهي 30هزار دلاري براي هر مرد، زن و كودك ساكن اين كشور است. باتوجه به افول هژمونيك اقتصادي جهان و پيروان تفكر سرمايه داري او در اروپا و ديگر نقاط جهان برخي كارشناسان اقتصاد سياسي بر اين باورند كه چون از سال هاي گذشته شواهد مبين اين قضيه بود كه آمريكا بزودي از لحاظ اقتصادي سقوط خواهد كرد و در باتلاق ساخته و پرداخته خود فرو خواهد رفت براي جلوگيري از صعود فرصت طلبي رقباي اقتصادي خود آنها را نيز به اين بحران وارد كرد تا از وابستگي روزافزون آمريكا در برخي از حوزه هاي استراتژيكي نسبت به ساير كشورها كاسته شود و نيز اذهان داخلي را به اين سمت سوق دهد كه بحران اقتصادي فقط مخصوص ايالات متحده نيست و تمام دنيا در ايجاد بحران سهيم هستند. همانطور كه در 11 سپتامبر شاهد آن بوديم. از لحاظ سياسي هميشه براي آمريكا دشمن وجود دارد، چرا كه در ديدگاه آنها كشورها يا با آنها هستند يا بر آنها، كه اين ديدگاه از ديدگاه هاي «آيپك» (كميته روابط عمومي اسرائيل و آمريكا) به اجاره گرفته شده، چنانچه هر سناتور و يا نامزد رياست جمهوري براي برتري در انتخابات بايد نظر اين كميته را به خود جلب كند و كليت ديدگاه هايش همسو و به نفع رژيم اسرائيل باشد در اين بين نامزدي كه نظراتش در اين مورد كاملا تأييد نشود، در آن صورت نامزد مورد نظر ديدگاه هاي خصمانه نسبت به رژيم اسرائيل داشته و صلاحيت سناتوري و رياست جمهوري را ندارد. با اين اوضاع رئيس جمهوري كه منتخب مي شود، معلوم است كه چه ديدگاه هايي بايد به جامعه جهاني داشته باشد، ديدگاهي كه همواره بايد به نفع تل آويو تمام شود. چنانكه رابرت باير (Robert baer) نويسنده كتاب «نحوه برخورد با ايران: ابرقدرت جديد» در مصاحبه با خبرگزاري اينتر سرويس پرس (IPS) اذعان كرد: «اسرائيل اوباما را دائماً تحت فشار قرار مي دهد تا به ايران و تجهيزات هسته اي آن حمله نظامي كند؛ اين در حالي است كه قدرت ايران فراتر از آن است كه بتوان به آن حمله نظامي كرد.» وي دنيس راس مشاور ارشد اوباما را يك يهودي سينه چاك رژيم اسرائيل دانست كه اسرائيلي ها مطمئن هستند كه اگر مذاكراتي با ايران صورت پذيرد به آنها خيانت نخواهد شد. بائر همچنين نسبت به سرسپردگي مقامات آمريكائي به صهيونيست ها مي نويسد: «هيچ كس در آمريكا نمي تواند بدون اجازه اسرائيل در مورد خاورميانه سخني بگويد.» بنابراين با ديد آيپكي مسئولان آمريكا، جايگاه ايران در ديپلماسي واشنگتن كاملا مشخص و روشن مي شود. از نظرگاه آمريكا، ايران تنها كشور منبع توسعه اسلامي است و ايالات متحده كه براي همسو نمودن كشورها با سياست هايش و احياء هژموني خود و تحميل مجدد رهبري كشورش بر جهان سرمايه داري نيازمند تعريف دشمن جديد و هويت دگر جديدي بود. اين هويت جديد از نظر بسياري از انديشمندان داخلي و خارجي آمريكا همان «اسلام سياسي» انتخاب شد. كه موج آن با انقلاب ايران به رهبري امام خميني آغاز گرديد. از نظر اوباما، نقش آمريكا بازسازي قدرت نظامي، جنگ با طالبان و رژيم ايران مي باشد. ولي اين امر بايد با آرامي صورت گيرد، زيرا باعث واكنش خطرناكي خواهدشد كه به نوبه خود در ايجاد بحران جديدي تأثير خواهد داشت. ستيزه با ايران آنهم بصورت آرام در رياست جمهوري هاي قبل هم صورت گرفته بود. نمايشهاي وحشيانه اي چون ترور، شكنجه، براندازي و خشونت در آنچه در توان داشتند با عناوين حفظ ارزشهاي بشري و يا حقوق بشر صورت پذيرفت. حتي پيش از اين، هري ترومن رئيس جمهور پيش از آيزنهاور هم با سخن پراكني ها و دامن زدن به جنگ رواني در مورد كشورهاي ناسازگار و اقدامات و تهديدات آنها، توانستند براي سلطه گري در دنيا افراد مورد نظر خود را براحتي بقدرت برسانند. پس از آن جان اف كندي نيز همين رويه را در پيش گرفت، اين سياست هم اكنون نيز با استفاده از قدرت رسانه اي، ارتباطي و اطلاعاتي (NSA) در حال اجراست چيزي كه در آشوب هاي اخير مشاهده شد. بنابراين هيچ تغييري در سياست آمريكا صورت نگرفته اگر هم تغييري صورت پذيرفته فقط تغيير در نوع دكوراسيون بوده و يا نقابي عوض شده است. از نظر ايران واژه هايي چون احقاق حقوق بشر و دموكراسي براي آمريكا و غرب بازي با واژگان و سفسطه اي بيش نيست. چرا كه جهانيان ناظر و شاهد آن هستند. اما استراتژي دوگانه مهار با آلوده سازي فرهنگي، اقتصادي و رسانه اي دشمنان غرب، دموكراسي مورد پسند آمريكاست. سوداگري آمريكا زير سيطره مفهوم «حقوق بشر»، «توسعه» و «دموكراسي» كه سمت اصلاح طلبان راديكال مايل به سياست هاي ايالات متحده در كشورهاي مختلف من جمله ايران و در عرصه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي، دكترين آمريكا براي دستيابي به قدرت و كدخدائي است.(8) «تغيير محيط»، «ايجاد تنش بيشتر» و «ايجاد تفرقه و نفاق» از نظر آمريكا براي كشوري چون ايران در موجي جديد ادامه دارد و در اين جنگ نابرابر ابزارهاي قدرتمند حكومت هاي غربي خصوصا رسانه به ياري آمريكا و متحدانش علي الخصوص انگليس خبيث برخاسته اند. امپراطوري رسانه اي آمريكا مروج «آزادي هاي فردي» و «آزادي هاي مدني» در كشورهايي چون ايران مي شود و با داعيه آزادي اصلاح طلبي آمريكايي، ترويج بي بند و باري و مصرف الگوهاي بيگانه در پي متلاشي كردن فرهنگ ايران اسلامي است و با استفاده از استراتژي چندوجهي كه عبارتند از: تغيير رفتار، تعامل بر پايه احترام متقابل و براندازي سعي در به زانو درآوردن ايران دارد. چنانچه خود اوباما به اين موضوع صراحتا اذعان مي كند و مي گويد «وظيفه من به عنوان رئيس جمهور اين است كه اطمينان دهم ما فشار ديپلماتيك بر روي ايران را بيشتر خواهيم كرد و جامعه جهاني را بسيج خواهيم كرد تا برنامه هاي ايران را به طور جدي دنبال كنند و در زمان لازم به تحريم عليه ايران اقدام كنند. در اين صورت خواهد بود كه ايران در محاسبات خود با مشكل مواجه خواهد شد.»(9) ولي با كمي آشنائي بيشتر از ايران اعلام مي دارد:«من فكر مي كنم يكي از شكست هاي ما در رويكردمان نسبت به ايران، استفاده بيش از حد زبان بازي و سخنوري بوده است. اين رويكرد سياست چماق و هويج را دنبال نكرده تا بتواند محاسبات رژيم ايران را تغيير دهد. اما همچنان بايد بگويم كه همه گزينه ها از جمله برخورد نظامي را براي مقابله با ايران مدنظر خواهيم داشت.»(10) نگراني آمريكا و انگليس از اين است كه اگر به اين انقلاب امكان داده شود تا در آرامش بسر برد و ميداني براي معرفي يك نظام اسلامي پيدا كند، جاذبه و كشش آن موجب خواهد شد كه نه تنها كشورهاي اسلامي به صورت غيرقابل مقاومت به طرف آن نظم كشيده شوند، بلكه كشورهاي غيرمسلمان نيز كه از وضع موجود جهان ناخشنود هستند، الگو و شيوه ديگري را در اختيار خواهند داشت كه نمي توان آن ها را از اختيار كردن چنين الگويي بازداشت. به طوري كه يكي از مسئولين سابق شوراي امنيت ملي آمريكا نيز در طي يك ميزگرد تلويزيوني در واشنگتن، هدف نهايي توطئه هاي آمريكا عليه جمهوري اسلامي ايران را چنين بيان مي كند: «برپايي يك شورش مردمي عليه حكومت در ايران، بزرگترين پيروزي است كه در راستاي جنگ ايالات متحده عليه تروريسم قابل تصور است. حكومت ايران يك حكومت دين گراست، حكومتي است كه در آن اسلام حاكم است... اگر در شرايط كنوني، يك حكومت دين گرا در ايران سقوط كند، بسيار عالي خواهد شد. زيرا اين به تمام جهان نشان خواهد داد كه وقتي اسلام گرايان به قدرت مي رسند و نظام خود را برقرار مي كنند، نتيجه كار چه خواهد شد.»(11) «كنت تيمرمن» نيز در گزارشي چنين گفته بود: «ما بايد از طرفداران دموكراسي در ايران بخواهيم رژيم كنوني را سرنگون كنند، چرا كه اين رژيم منافع آمريكا را تهديد مي كند... استفاده از اهرم هاي فرهنگي و رسانه اي بهترين وسيله اي است كه آمريكا و انگليس در مقابله با رژيم تهران در دست دارند.»(12) آنچه از گفته ها و نوشته هاي دولتمردان و سياست مداران آمريكايي و غربي برمي آيد، اين است كه رژيم ايران مانند خاري در چشم آنان است. آيا بهتر نيست واشنگتن و لندن به مشكلات عميق داخلي خود بپردازند؟ روزنامه گاردين در سر مقاله اي مي نويسد: «تغيير، واژه بسيار پوچي شده است. انگليس مالك يك سياست ورشكسته، اقتصاد ورشكسته و چيزي بيشتر از يك جامعه ورشكسته است.» اي كاش انگليس به جاي رصد غلط انتخابات ايران و تحريف اطلاعات و حمايت از آشوبگران قانون گريز، از موج اعتصابات كارگري در سراسر انگليس كه با اخراج چندصد كارگر انگليسي از شركت توتال فرانسه آغاز شد جلوگيري مي كرد. انگليس نبايد اذهان مردم را با به تصوير كشيدن آشوب هاي كوچك و بزرگ نمايي آنها در جهان به اين سمت سوق دهد كه بحران فقط در خارج انگليس است درحالي كه عكس اين ممكن است بحراني تر باشد.» در پايان بايد گفت آنها به خوبي مي دانند كه ايران يك قدرت منطقه اي است و به نوشته «يو.اس.اي.تودي»: «آمريكا بايد بداند كه در مديريت جهاني به ايران قدرتمند نيازمند است.» منابع: 1- قدرت هوشمند و استراتژي تغيير چهره آمريكا در دوران اوباما- فصل نامه مطالعات بسيج سال 11 شماره .41 2- اكونوميست (25 جولاي 1992). 3- فايننشال تايمز (24 فوريه 1994). 4- يو.اس. كامنرس (5 سپتامبر 2001). 5- ماهنامه برداشت اول بهمن .1387 6- سايت رسمي وزارت بازرگاني آمريكا. 7- سايت رسمي دين و اقتصاد، همايون فريور. 8- ظهور و سقوط مدرن؛ پروفسور حميد مولانا. 9- اورشليم پست 25 آگوست .2008 10- اورشليم پست 24 جولاي .2008 11- آمريكا و براندازي جمهوري اسلامي ايران؛ كامران غضنفري. 12- آمريكا و براندازي جمهوري اسلامي ايران؛ كامران غضنفري.
|
|
|