(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 20 دي 1388- شماره 19555 

اين شعر نام ندارد
مسافري كه هيچوقت برنگشت
جنگ
عمليات كربلاي5
تعيين كننده در سال سرنوشت جنگ
موشك 12متري و 86 دبستاني
زنگ عاشقي
كتابشناسي عمليات كربلاي پنج
عمليات روي كاغذ



اين شعر نام ندارد

سجاد عزيزي آرام
عمري گذشت و يوسف ما پيرهن نداشت
آري كه پيرهن نه، كه حتي كفن نداشت
عمري گذشت و خنده به لبهاي مادرم!
خشكيده بود و ميل به درياشدن نداشت
عمري هميشه قصه نقاشي سعيد!
مردي كه دست در بدن و سر به تن نداشت
حالا رسيد بعد هزاران هزار روز
يك مشت استخوان كه نشان از بدن نداشت
مادر كه گفت: شكل تو دارد پدر، ولي
وقتي كه ديدمش، پدرم شكل من نداشت
فهميدم از نبودن اندوه جمجمه!
باباهواي سر به بدن داشتن نداشت
با اين چنين رسيدن و آن هم بدون سر
حرفي براي مادرم از خويشتن نداشت
آن شب چقدر مادرم از قصه گريه كرد
بيچاره او كه چاره به جز سوختن نداشت

 



مسافري كه هيچوقت برنگشت

ليلا كريمي
در ايام سالگرد شهادت حماسه آفرينان هويزه آمده ايم تا بار ديگر با آنان ميثاق ببنديم... همان حماسه اي كه 16 دي 1359 توسط دانشجويان و بسيجيان خلق شد... اين حماسه براي همگان نامي آشناست.
در آذر 1359، پس از شكست بيش از دو گردان از نيروهاي عراقي در جنوب سوسنگرد به وسيله سربازان اسلام، يك گروهان از برادران سپاه اهواز جهت محافظت و پدافند شهر هويزه، از سوسنگرد به آن شهر اعزام شدند. افراد اين گروهان، پس از رسيدن به منطقه و استقرار، عهده دار حفاظت از جنوب تا جنوب غربي شهر هويزه شدند.
نيروهاي عراقي در اين منطقه با امكانات نظامي پيشرفته و بيش از 6هزار نفر پياده بودند. ولي همين نيروهاي اندك مدافع شهر، از كمترين امكانات دفاعي هم بي بهره بودند.
دشمن در آغاز هجوم سراسري خود، ظرف 48 ساعت از محور هويزه تا كرخه پيشروي كرده و در امتداد آن مستقر شده بود، به طوري كه فاصله آن ها تا هويزه حدود 10 كيلومتر بود.
در چنين شرايطي 50 تا 60 نفر از برادران سپاه براي جلوگيري از پيشروي دشمن مسئوليت مين گذاري جاده ها را به عهده گرفتند. زيرا اين جاده ها و راه هاي عبور، براي دشمن به مانند رگ هاي حياتي براي ادامه تجاوز محسوب مي شد. دو هفته قبل از آن كه عمليات مدافعان اسلام عليه نيروهاي عراقي در اين منطقه انجام گيرد، بني صدر دستور تخليه هويزه را از برادران بسيج و پاسدار صادر و دستور داد كه در سوسنگرد مستقر شدند.
اين دستور بني صدر خائن، با مخالفت جدي شهيد سيدمحمد حسين علم الهدي و ديگر برادران مواجه شد. بعد حضرت آيت الله خامنه اي دستور بني صدر را لغو كرد و برادران پاسدار در هويزه باقي ماندند.
در اين ميان گروه 25 نفره از برادران بسيجي از شهر دزفول راهي هويزه شدند. محمد بهاءالديني سرپرست بسيج مسجد نيز به همراه دوستان ديگر به هويزه آمد تا در اين عمليات شركت كند. محمد در اسفند 1333 در شهر دزفول چشم به جهان گشود، تربيت او در خانه اي مذهبي و محيطي پاك صورت گرفت، مادر با ايمانش هميشه قبل از شير دادن به او وضو مي گرفت. او از كودكي علاقه خاصي به مسجد داشت. در همين مكان پاك با قرآن آشنا شد.
به بهانه هاي مختلف دوستان را به مسجد مي كشيد و به آگاهي آنان مي پرداخت با مستضعفين بسيار رئوف و مهربان بود، سعي مي كرد مشكلات آنها را حل كند.
شهيد محمدبهاءالدين طي سالهاي 55 و 56 در ادامه مبارزات دانشجويان مسلمان در برگزاري تظاهرات و اعتصابات دانشگاه به منظور آگاهي مردم نقش مهمي داشت. همواره در صف اول بود و از هيچ چيز باك نداشت. وابستگي هاي مادي را از خويش دور مي ساخت و با قرآن و نهج البلاغه انس داشت.
او در دوراني زندگي مي كرد كه همزمان با سقوط رژيم و پيروزي انقلاب اسلامي بود، بعد از پيروزي انقلاب به علت جريانهاي منحرف كه در آن دوران بخصوص ماركسيسم و منافقين و تبليغات آنها در مدارس، بهترين كار را تدريس مسايل اسلامي دانست و نسل انقلاب را با مكتب امام آشنا ساخت.
با شروع جنگ تحميلي و بسته شدن مدارس او تصميم گرفت در جبهه جديدي در لباس شهادت و شجاعت به ميهن خود خدمت كند. شهيد محمد در همان روزهاي اولين جنگ در جلسه بسيج مركزي مسجدجامع شركت كرد و مسئول بسيج مسجد محمدي شد. ضمن آموزش نظامي به افراد محل و بسيج مسجد آنان را هرچه بيشتر با مكتب شهادت آشنا مي كرد و در اندك مدتي كارهاي بسيج از نظر فكري نظامي و خدماتي نظم و ترتيب كاملي گرفت. او با 25 نفر از همرزمانش از دزفول راهي جبهه سوسنگرد شدند.
آنها در اطراف هويزه مستقر شدند به علت كمبود امكانات مجبور بودند از آبهاي باران كه در زمين انباشته شده بود بياشامند. محمد چند روز قبل از شهادت به علت بيماري كليه مجبور شد به دزفول باز گردد.
خواهر شهيد بهاءالدين از روز قبل از شهادت او مي گويد: «محمد پس از 24 روز به علت درد شديد كليه به دزفول برگشت. اما انگار محمد براي خداحافظي آمده بود. از وقتي كه آمد آرام قرار نداشت با همه فاميل خداحافظي كرد. به مزار شهداي دزفول سر زد و در هنگام دلتنگي پدر و مادر از ايثار و گذشتن از مال و فرزند قرآن خواند.» محمد خانواده و زن و بچه اش را به خدا سپرد كه همانا خدا با صابران است و عازم نبردي نابرابر شد...
او به خانواده اش سفارش كرد كه در مرگ من گريه نكنيد. براي رسيدن به جبهه چون وسيله اي نيافت با موتورسيكلت خود به هويزه كه جبهه جديدش بود رفت.
روز 16 دي ماه 1359 در عمليات هويزه شركت كرد و همراه ديگر همرزمان در محاصره عراقي ها قرار گرفتند و حماسه هويزه شكل گرفت و بعد از سه روز از مسجد به خانواده محمد خبر شهادت او را دادند و تن پاك شهيد محمد هيچگاه به خانه برنگشت.يكي از بسيجيان اين طور از آن عمليات مي گويد:
... ما محاصره شده بوديم، هيچ راه فراري نداشتيم و هيچ كاري نمي توانستيم بكنيم. همگي نااميد بوديم حتي يك درصد هم امكان نجات خودمان را نمي ديديم.
در اين حمله سنگين دشمن كه نيروهاي ايراني مجبور به عقب نشيني شدند، بيش از يكصد تن از برادران پاسدار، جهاد و دانشجويان پيرو خط امام از جمله شهيد محمدبهاالدين مفقودالاثر و شهيد شدند. در پي اين حادثه نيروهاي دشمن در تاريخ 18 دي 1359، هويزه را اشغال كردند و پس از آن فرمانده نيروهاي عراقي دستور داد تعدادي از مردم بي گناه، را دست بسته در يك گودال قرار داده و به شهادت برسانند و سپس عراقي ها تمام شهر را با ديناميت و بلدوزر نابود كردند.
عمليات هويزه حكايت عاشقاني است كه به پروردگار خود لبيك شهادت را گفتند و به راستي آنان وارثان و ادامه دهنده راه ثارالله هستند و پرچم انقلاب را افراشته نگاه داشتند و سنگرهاي كفر را فتح كردند.به خاطر ياد و نام آن عزيزان در 18 دي ماه سالروز شهادت آنان مراسمي در گلزار شهداي اين شهرستان برگزار شد. به پاس تجليل از رشادت هاي آنان، 16 دي، روز «شهداي دانشجو» نام گرفت.

 



جنگ

قطعنامه كه امضا شد، با يك قيافه پدر مرده برگشت خونه. خودش رو انداخت تو بغلم و زد زير گريه. گفت: «ديدي جنگ تموم شد؟» گفتم: «ولي اعلام كردند دوباره جنگ شده...».خودش رو عقب كشيد و با خوشحالي پرسيد: «كدوم منطقه؟!» به سينه ام اشاره كردم و گفتم: اينجا...بين عقل و نفس!
محمد مبيني

 



عمليات كربلاي5
تعيين كننده در سال سرنوشت جنگ

عليرضا سجادي فر
عمليات كربلاي 5 مهمترين عمليات رزمندگان سپاه اسلام در طول هشت سال دفاع مقدس است، چرا كه سرنوشت جنگ را در سال سرنوشت رقم زد و دشمن تا بن دندان مسلح و حاميان او با پي بردن به قدرت سپاهيان اسلام، تلاش هاي خود را براي پايان دادن به جنگ آغاز كردند و به اين ترتيب قطع نامه 598 از سوي سازمان ملل متحد صادر گرديد.
پس از متوقف شدن عمليات كربلاي 4 به دليل دست نيافتن ايران به اهداف پيش بيني شده، تصميمگيري براي عمليات بعدي بين فرماندهان آغاز شد. عمليات كربلاي4 شرايط خاص خود را داشت و دشمن با كمك هاي ويژه امريكا مواجه بود، چرا كه امريكايي ها بعد از ماجراي مك فارلين مي خواستند حسن نيت خود را به عراق به اثبات برسانند. لذا با كمك آواكس هاي مستقر در عربستان و ساير منابع جاسوسي جزيي ترين اطلاعات را در اختيار نيروهاي بعثي قرار دادند. توقف نبرد در كربلاي 4 اوضاع را به هنگام انتخاب منطقه عملياتي پيچيده و دشوار مي ساخت، در چنين شرايطي تنها انجام يك عمليات نمي توانست راهگشا باشد، بلكه عمليات مي بايست از شرط تضمين پيروزي و همچنين شرايط و ويژگي هاي لازم مناطق آزاد شده به سود جمهوري اسلامي بهره مند باشد. از طرفي تجربه شكست در عمليات والفجر 8 درس هاي بزرگي براي عراقي ها داشت و آنها سعي داشتند تا آن ماجرا تكرار نشود و ...
فرماندهان نظامي جمهوري اسلامي ايران با بررسي هاي به عمل آمده به اين نتيجه رسيدند كه منطقه عمومي كربلاي4 براي اجراي عمليات بعدي انتخاب شود، به اين ترتيب غرب نهر جاسم براي عمليات انتخاب شد.
ارزش سياسي نظامي منطقه، استقرار يگان هاي خودي در منطقه و نقش آن در غافلگيري دشمن، تناسب منطقه با توان موجود، انطباق ويژگي هاي منطقه شلمچه با شعار «عمليات سرنوشت ساز» در سال سرنوشت، قابل پدافند بودن منطقه به دليل وجود عوارض مناسب، امكان اجراي آتش مناسب و موفقيت نيروهاي عمل كننده در محور شلمچه(5ضلعي) در عمليات كربلاي4 از جمله عواملي بود كه علت انتخاب عمليات را به خوبي آشكار مي سازد.
تأخير افتادن در عمليات ما موجب شده بود تا حدفاصل عمليات والفجر 8 و كربلاي 4، عراقي ها خود را تجهيز و نيروهايشان را تقويت كنند. تبليغات گسترده اي بعد از عمليات كربلاي 4 عليه ايران صورت گرفت و حتي گفته مي شود كه صدام حسين به حج رفت و در حالي كه كلت خود را هم بركمر بسته بود مي گفت:« به شكرانه شكست ايران آمده ام طواف كنم.»
اهداف عمليات
منطقه شلمچه به لحاظ اهميت سياسي و نظامي آن، به عنوان يكي از محورهاي وصولي شهر بصره، همواره در زمره اهداف قواي نظامي جمهوري اسلامي ايران قرار داشت. در صورت تسلط بر اين منطقه، جمهوري اسلامي مي توانست برتري خود در جنگ را به اثبات برساند. تصرف كانال ماهي در شمال، منطقه 5 ضلعي در مركز و جاده شلمچه اهداف اوليه عمليات بود كه دسترسي به آنها بسيار دشوار به نظر مي رسيد.
دشمن هم در راستاي سياست خود كه حفظ بصره بود از امكانات گسترده اي با حجم موانع زياد در منطقه بصره بهره مي برد.
موقعيت منطقه
منطقه عملياتي شلمچه كه در جنوب شرقي شهر مهم بصره قرار گرفته و تقريباً نزديكترين محور وصولي به اين شهر به شمار مي آيد، به مناطق و محورهاي زير محدود است: از شمال، به آبگرفتگي جنوب زيد از شرق، به دژ مرزي ايران و عراق از جنوب، به رودخانه اروند و اروند صغير از غرب، به كانال زوجي و شهرهاي تنومه و الحارثه. اين منطقه از تعداد زيادي نهر، كانال، خاكريز، جاده و ... تشكيل شده بود كه همه آنها در بخش شمالي اروند قرار داشتند.
آب گرفتگي به وسعت 75كيلومتر مربع بي آنكه از عمق آن مطلع باشند يكي ديگر از موانع پيش روي رزمندگان اسلام بود. استفاده از كانال هاي فرعي براي عبور دشمن جهت ارتباط با سنگرهاي پياده و تانك نيز موجب سختي كار مي شد.
كانال زوجي، پنج ضلعي، ميدان هاي متعدد مين و سيم خاردار و خورشيدي ها نيز تكميل كننده موانع طبيعي و مصنوعي دشمن بودند. انواع مختلف موانع بلوكي و سيماني به همراه سنگرهاي مستحكم كار را بسيار پيچيده مي كرد. خاكريزهاي هلالي شكل (نوني شكل) به ارتفاع هفت متر و قطر 300متر و عرض سه متر از ديگر ابتكارات دست ساز دشمن بعثي با كمك هاي غربي ها بود.كارشناسان كشورهاي غربي از جمله امريكا، شوروي، آلمان، انگليس و فرانسه كه وارد منطقه شده بودند مدعي شدند كه 80 تا 90 درصد منطقه شلمچه مسلح به انواع موانع است و اگر ايراني ها از اين موانع عبور كنند ديگر هيچ مانعي در دنيا جلودار آنها نخواهد بود.
شرح عمليات
سرانجام عمليات كربلاي 5 در تاريخ 19 دي 1365 و در ساعت 1:35 بامداد با رمز مبارك يا زهرا(س) آغاز شد. مرحله اول عمليات 17 روز به طول انجاميد و حجم سنگين آتش در منطقه وجود داشت.
عمليات در شب دوم در حالي ادامه يافت كه دشمن با آگاهي از تلاش اصلي فرماندهي عمليات، يگان هايي را كه به فاو و ساير مناطق عملياتي برده بود، به سرعت به منطقه شلمچه منتقل مي كرد. بخش اعظم تلاش دشمن به عقب راندن نيروها از غرب كانال و نيز جلوگيري از ايجاد الحاق در مثلث نوك كانال معطوف شده بود. به همين خاطر، در اين شب كه قواي قرارگاه هاي قدس و نجف وارد عمل شده بودند، عواملي همچون آتش دشمن، نداشتن مواضع مناسب براي پدافند و ... موجب شد تا فقط به انهدام نيروي دشمن و استحكام مواضع متصرفه در روز اول و نيز بر هم ريختن آرايش نيروهايي كه خود را براي پاتك آماده مي كردند، بسنده شود. با آغاز روشنايي روز دوم عمليات، پاتك هاي سنگين دشمن - بيش از 20 مورد - در غرب كانال پرورش ماهي شروع شد كه در هر پاتك، رزمندگان خودي با تحميل تلفات به يگان هاي دشمن، آنها را عقب مي راندند.
در شب سوم، پد «بوبيان»، بخشي از جاده آسفالت در جنوب كانال پرورش ماهي، پل دوم و نيز مواضع هلالي شكل نوك كانال به تصرف نيروهاي قرارگاه كربلا درآمدند. نيروهاي قرارگاه نجف نيز ضمن تصرف سومين موضع هلالي شكل، روي دژ مرزي پيشروي كردند. همچنين، قواي قرارگاه قدس حركت خود را در شرق نهر دوعيجي آغاز كرده و ضمن پاكسازي مواضع هلالي شكل سوم و چهارم، به جاده شلمچه دست يافتند و در نتيجه، يگان هاي دو قرارگاه قدس و نجف موفق شدند اهداف مرحله اول عمليات را تامين كنند. در ادامه، يگان هاي قرارگاه قدس به منظور تصرف خط دشمن در مجاورت نهر جاسم به پيش رفتند، ليكن به دليل مقاومت نيروهاي عراقي كه تا صبح روز بعد ادامه داشت، مجبور شدند تا خط نهر دوعيجي عقب نشيني كنند. ساعت 9 صبح فشار هوايي و بمباران خطوط عملياتي و عقبه هاي خودي همراه با به كارگيري سلاح هاي شيميايي افزايش يافت و دشمن توانست نيروهاي مستقر در محور كانال ماهي را عقب براند. در شب چهارم نيز طرح عمليات شب قبل مجدداً تكرار شد و همه يگان ها - به جز يك يگان كه وارد بوارين شده بود - پس از انهدام نيرو و در نهايت با روشن شدن آسمان به خطوط پدافندي روز قبل خود بازگشتند تا براي آغاز ماموريت بعدي آماده شوند. در ابتداي روز چهارم، پاتك دشمن به جزيره بوارين آغاز شد كه با تلاش نيروهاي قرارگاه نجف اين پاتك با ناكامي مواجه گرديد. در محور قرارگاه كربلا نيز براي حفظ مواضع جناح راست و تثبيت موقعيت در منطقه كانال پرورش ماهي، نيروهاي خودي به رها كردن آب مبادرت ورزيدند. به اين ترتيب، پيشروي در اين محور متوقف شد و عمليات با دو هدف اصلي تصرف خط نهر جاسم و پاكسازي جزيره بوارين ادامه يافت. از ساعت 3 بامداد روز پنجم عمليات، دشمن پاتك خود را در غرب كانال ماهي همراه با شديدترين و پرحجم ترين آتش توپخانه در طول جنگ آغاز كرد و نهايتاً پس از حدود 5/2 ساعت تنها توانست دو موضع هلالي شكل را بازپس گيرد. با فرا رسيدن شب، يگان هاي قرارگاه نجف ماموريت ديگري را با هدف تصرف كامل بوارين و مقر دشمن آغاز كردند و موفق شدند فقط به هدف دوم (تصرف مقر دشمن) دست يابند. در روزها و شب هاي بعد نيز، رزمندگان خودي طي درگيري هاي متعدد توانستند علاوه بر استقرار در شرق نهر جاسم، قسمتي از غرب اين نهر را به عنوان«سرپل« به دست آورند. متقابلاً دشمن در حالي كه تلفات بسياري را متحمل شده و زمين ارزشمند شرق نهر جاسم را از دست داده بود، با تداوم عمليات در غرب اين نهر و پذيرش تلفات بيشتر، سرانجام براي جلوگيري از پيشروي قواي نظامي سپاه پاسداران،تعداد زيادي از يگان هاي خود را وارد منطقه كرد. در اين ميان، با توجه به مشكلات، موانع و كمبودهاي موجود به نظر مي رسيد تداوم عمليات در غرب نهر جاسم و دستيابي به كانال زوجي به سهولت امكان پذير نيست. بنابراين، در تاريخ 7/11/1365 مقرر شد مهلت دوهفته اي به يگان هاي عمل كننده -فرصت بازسازي و تجديد قوا - داده شود تا آمادگي لازم را براي ادامه عمليات بيابند. شامگاه سوم اسفند ماه مرحله تكميلي عمليات آغاز شد و نيروها با پيشروي در محور نهرجاسم موفق شدند چهارراه شلمچه را به تصرف خود درآورند. دشمن براي مقابله با رزمندگان سپاه اسلام دست به پاتك هايي زد و در نهايت به دليل شكست سنگين خود اقدام به استفاده از عوامل مختلف شيميايي كرد. نيروهاي اسلام موفق شدند تا روز 13 اسفند ماه ضمن پيشروي در غرب كانال ماهي و تصرف هلالي شكل و نيز تسخير يكي از مستحكم ترين قرارگاه هاي بعثي در منطقه به انهدام دشمن بپردازند.
تاكتيك هاي به كاررفته در اين عمليات كمك شاياني را جهت به دست آوردن پيروزي نصيب رزمندگان كرد.
رزمندگان مانع تخليه آب گرفتگي منطقه شدند تا حجم آب افزايش يابد و تسهيل در حركت قايق ها و نفربرها از جمله نفربر خشايار صورت گيرد. جاده سازي ها و شناسايي هاي دقيق از مواضع دشمن نيز يكي از اقدامات موثر براي پيشروي يگان هاي عمل كننده بود.
نتايج عمليات
رزمندگان با درهم شكستن مستحكم ترين خطوط دفاعي دشمن و انهدام قواي آنان موقعيت برتر سياسي نظامي ايران را كه با فتح فاو حاصل شده بود در عمليات كربلاي 5 تثبيت كردند و زمينه خاتمه جنگ را از موضع برتري ايران فراهم كردند. بعد از موفقيت بزرگ ايران و با توجه به اينكه بصره در موقعيت و تيررس ايراني ها قرار داشت، تلاش بين المللي براي پايان دادن به جنگ آغاز شد و به اين ترتيب قطع نامه 598 از سوي سازمان ملل متحد صادر گرديد.
روزنامه زود دويچه سايتونگ مي نويسد:« شكي نيست كه ايران در عمليات اخير خود تحت عنوان كربلاي5 مناطقي را در غرب شط العرب(اروندرود) به تصرف خود درآورد و عراق هم مجدداً به تلافي عمليات نظامي ايران، حمله به شهرها را شروع كرده و قصد دارد مردم غيرنظامي را با بمباران و پرتاب موشك بترساند. عمليات ايران نشان دهنده و ثابت كننده آن است كه با هر وجب پيشروي ايران موضع سياسي صدام در بغداد ضعيف تر مي شود و ايران در موضع برتري قرار مي گيرد.»
عبور از موانع نفوذناپذير دشمن در شرق بصره و حضور در حومه اين شهر به گونه اي اهميت يافت كه متعاقب اين عمليات: - موقعيت سياسي و نظامي عراق تضعيف شد و در نتيجه حملات گسترده اين كشور به مراكز اقتصادي، صنعتي و مسكوني ايران بار ديگر آغاز شد. - اوضاع جبهه هاي نبرد به سود قواي نظامي ايران تثبيت شد و سپاه پاسداران يكي از ارزنده ترين تجارب نظامي خود را كسب كرد.
آمار انهدام نيروي دشمن از شروع عمليات تا پس از عمليات تكميلي كربلاي 5 الف- انهدام 55 تيپ زرهي، مكانيزه، نيروي مخصوص و پياده به ميزان 100درصد و 67 تيپ به ميزان 50درصد ب- كشته شدن حدود 30 هزار نفر و مجروح شدن حدود 70 هزار نفر. ج- به اسارت درآمدن 2650 نفر د- انهدام 870 تانك و نفربر، 1000 خودرو، 180 توپ صحرايي، 120 توپ ضدهوايي، 400 خمپاره انداز و تفنگ 106 ميليمتري، 45 هواپيما و 7 هلي كوپتر هـ- اغتنام 230 تانك و نفربر، 200 خودرو، 20 توپ صحرايي، 100 توپ ضدهوايي، 250 خمپاره انداز و تفنگ 106 ميليمتري و 100 دستگاه مهندسي.
آمارهاي متفاوتي از تلفات عراقي ها ذكر شده است. جلال طالباني رهبر اتحاديه ميهني كردستان عراق(رييس جمهور كنوني ) در آن زمان درباره تلفات زياد عراقي ها گفته بود:« خبري به دست ما رسيد كه فرمانده سپاه يكم گفته است ما در عمليات كربلاي 5 بيش از 50 هزار تن تلفات داشتيم.»
تلاش شبانه روزي عزيزان رزمنده موجب شد تا نتيجه عمليات به نفع جمهوري اسلامي ايران رقم بخورد. در اين عمليات بزرگاني چون شهيد حاج حسين خرازي(فرمانده لشكر امام حسين)، شهيد عبدالله ميثمي(نماينده امام در قرارگاه خاتم الانبيا) و شهيد اسماعيل دقايقي( فرمانده لشكر بدر) و ... به شهادت رسيدند. ياد حماسه سازان اين عمليات كه با جاري كردن خون پاكشان عرصه را براي دشمن تنگ و تنگ تر كردند و با نداي الله اكبر خود لرزه اي بزرگ بر پيكر دشمن وارد ساختند، گرامي باد.

 



موشك 12متري و 86 دبستاني
زنگ عاشقي

روز بيستم ديماه سال 1365 بود. موشكي 12متري يكي از دبستان هاي پسرانه بروجرد را به خاك و خون كشيد و 86پسر بچه آسماني شدند. زمين و زمان ناله مي كرد. بوي خون، بوي باروت، بوي بدنهاي كوچك نيم سوخته و متلاشي بچه هاي بي گناه و مظلوم همه جا را انباشته بود... ظهر بود، درست موقعي كه بچه ها از مدرسه تعطيل مي شدند و فريادهاي كودكانه شان آواي دلنشين زندگي را همه جا مي برد، كوچه در انتظار بچه ها خاموش بود، همه نگاه ها منتظر، همه ماتم زده، ولي انتظار فايده اي نداشت، امروز ديگر از بچه ها خبري نيست، آسمان نعره مي كشيد، انگار مي خواست عقده هاي ديرينه را يكدفعه خالي كند، آسمان درد مي كشيد، مي خواست با اشك جلوي ديدگانش را بگيرد، مي خواست آثار شوم فاجعه را پنهان كند مي خواست كتابهاي خون آلود را تطهير كند... زمين از شرم مرده بود، خاموش شده بود، نمي خواست باشد... با اينهمه مگر مي شود فاجعه را پنهان كرد؟ خونها را بشويند، دستها را خاك كنند، اشكها را پنهان كنند، فريادها را خاموش كنند... اما خاطره هاي زيبايشان، گرمي دستهايشان، تلالوء نگاههايشان، خلوص محبتهايشان، بازيهاي كوچكشان را چه كنند؟... مگر مي شود يك مدرسه را يكروزه دفن كرد؟ مگر مي شود پاكي را كشت؟ مگر صداقت مي ميرد؟ مگر آن نگاههاي پاك و مظلوم فراموش مي شوند...؟ پس تكليف انسانيت چه مي شود؟...
دلم مي خواست فرياد بزنم چرا؟ آخر چرا؟... خاك و خون بود كه از آسمان مي باريد، جنازه هاي كوچك و پاره پاره شان همه جا پخش شده بود، جسدهاي كوچكي كه حقوق بشر را فرياد ميزدند... چشمهاي نيمه بازي كه با ناباوري حقايق وحشتناك دنياي انسانها را باور كرده بودند؛... تركش چانه پسر بچه هفت، هشت ساله اي را برده بود و زبانش بي اختيار تند تند از دهان بيرون مي زد، سر يكي آنطرف تر افتاده بود. پاهايم توان ايستادن روي زمين را نداشت، مي ترسيدم جنازه كوچكي يا انگشت قطع شده اي زيرپايم باشد. آنجا خاك معنا نداشت، خاك و خون و گوشت به هم آميخته بود، از زير ديوار بتوني پاهاي كوچك يكي پيدا بود، يكي كيف در دست جان داده بود. بدنهاي كوچكشان را يكي يكي بلند مي كردم، مي بوسيدم، مي بوئيدم و به جاي آنها كه حتي فرصت فرياد نيافته بودند درد مي كشيدم مي سوختم و اشك مي ريختم. صدايم درنمي آمد كه لااقل فرياد بزنم، ... مهدي... به دستهاي قطع شده اش نگاه مي كردم، شايد دست كوچك مهدي را پيدا كنم، شايد عزيزم را بيايم...
قلبم بدرد آمده بود و سرم دوران داشت... مردم ديوانه وار فرياد مي زدند، گريه مي كردند، ضجه مي زدند و جگر گوشه هايشان را صدا مي كردند... كفشهاي كوچك بي صاحب در گوشه و كنار مدرسه، سكه هاي 10 ريالي و 5ريالي در جاي جاي خرابه ها به چشم مي خورد، از جيب لباسهاي خون آلود يكي از آنها پرتغالي بيرون زده بود... كتابهاي پاره جامدادي هاي شكسته، دفترچه هاي سوخته، ميزونيمكتهاي شكسته... خدايا چه مي ديدم، كشتارگاهي بود، چون بره هاي كوچك همه را ذبح كرده بودند كه نه زنده زنده تكه تكه كرده و كباب كرده بودند... آخر اين بچه هاي بي گناه و مظلوم چه گناهي داشتند؟
خدايا كجا بروم، نشان مهدي را از كه بگيرم، همه مصيبت زده بودند، خانه مان ويران شده بود، همسايه ها در حال فرار بودند، يك وقتي به خود آمدم و ديدم در بيمارستان هستم، ايمان برادر يكساله ام بشدت گريه مي كرد و پرستارها مشغول پانسمان سرش بودند، پيشاني اش با شيشه شكافته شده بود و خون زيادي از آن مي رفت.
اتاقهاي بيمارستان هم پر از بچه هاي مجروح بود، انگار اين كابوس تمامي نداشت، به اميد يافتن مهدي به اتاق مجاور رفتم، از خدا مي خواستم اگر قرار است مهدي زنده بماند سالم باشد، آخر مهدي بچه پر جنب و جوش و فعالي بود و نقص عضو از مرگ برايش بدتر بود. همينكه وارد اولين اتاق شدم روي اولين تخت چشمم به مهدي افتاد، سرمي در دستش بود و با چشمان هميشه بازش به بچه هاي تخت مقابل نگاه مي كرد... او را در آغوش گرفتم... اي خدا چقدر خوشحال بودم... مهديمان سالم سالم بود، حتي يك خراش هم بر نداشته بود... اما مهدي حركتي نكرد... آجي ]آبجي[ نگفت... مهدي رفته بود و در آن شلوغي چقدر آرام، چقدر زيبا رفته بود... ايمان ديگر گريه نمي كرد... آخر هر دو گمشده مان را يافته بوديم... منجمد شده بودم. ديگر هيچ نداشتم، نه احساسي، نه اشكي و نه حرفي... مثل هميشه سكوت كردم... به خانه برگشتم، هيچكس آنجا نبود، همسايه ها گفتند بچه ها منزل فلاني هستند و بقيه هم بدنبال مهدي مي گردند. مهدي پرواز كرده بود... خودش هميشه مي خواند اي كاش منهم پرنده بودم، پرمي گشودم، مي رفتم از شهر به آنجايي كه هست زيبا... دارد هوايي... و مهدي پرواز كرده بود... نمرده بود.
مهدي در سردخانه است، بچه ها هنوز زير آوارند... از خانه آنها ديوانه وار بيرون زدم... قطرات باران برگونه هايم مي لغزيد و حسرت آنهمه خوبي شرر به جانم مي كشيد، هر كجا هرگوشه را مي نگريستم مهدي را مي ديدم. كه مي توانست باور كند ديگر مهدي نيست، مهدي كوچك رفتن را چه زود آموخت و من بيچاره هنوز در شك و ناباوري، مگر مهدي رفته است؟ رفتن را چگونه، اوج گرفتن را در كدام مدرسه آموخت؟....
مهدي فرزند انقلاب بود. هفت روز از جنگ تحميلي مي گذشت كه مهدي بدنيا آمد، به اميد آنكه از ياران امام زمان(عج) شود و از عشق امام زمان(عج) نامش را مهدي نهاديم، مهدي يعني مشعل هدايت يعني آرامش قلبها و صفاي جانها و مهدي يعني همه چيز... و چه زود بزرگ شد.
مهدي انگاري يك مرد بود، يك انسان بزرگ، يك
يك درد آشنا، او همه چيز را درك مي كرد اگر كمي افسرده بودي مي گفت چي شده؟ آنوقت خود را به هر دري ميزد تا شادي را بر چهره ات بنشاند، از شاديهاي كوچك شاد و از اندوه هاي كوچك بي نهايت دردمند مي شد. برلبهاي كوچكش هميشه لبخندي بود، لبخندي گنگ، گاه حالت شادي مي يافت و گاه افسرده و ناراحت و گاه هيچ نمي فهميدي، اگر شيطنتي مي كرد و صدايش ميكردي مهدي، با همان لبخند برمي گشت و آنقدر نگاهت مي كرد كه خودت را به خنده وامي داشت. به شما حق مي دهم كه باور نكنيد اما اينها واقعياتي هستند كه هنوز در برابر من زنده هستند، الان مهدي در برابر من همان لبخندها را بر لب دارد با همان نگاه مبهوت...
مدتي بود سر كوچه مان چادر زده و براي جبهه ثبت نام مي كردند يك روز مهدي با عجله به خانه آمد و در حالي كه نفس نفس مي زد گفت: آجي ماشين سواري چند تا در داره؟ به او گفتم براي چه مي خواهي و او گفت بگو بگو... گفتم آخه براي چي؟ و او در حالي كه حوصله اش سررفته بود گفت: خب رفتم براي جبهه اسم بنويسيم اون آقا گفت آقا پسر ماشين سواري چند تا در داره؟ گفتم صبر كنيد برم از آجيم بپرسم.
براستي كه دلهاي پاك چه زود حقيقت را مي بينند و چشم بينا چه زود انسان را به سر منزل مقصود ميرساند، حتي اگر يك پسر بچه هفت ساله عاشق راستين حقيقت باشد چه زود به حق واصل مي شود. شهادت قسمت جسم نيست خونبهاي جان عاشق است، موهبتي است كه هم به عارف فرزانه مي دهند هم به كودك چند ساله. تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد.
مريم ميرزايي
(خواهر شهيد مهدي ميرزايي)

 



كتابشناسي عمليات كربلاي پنج
عمليات روي كاغذ

عسگر عباس نژاد
نوزدهم دي، بيست و سومين سالروز آغاز عمليات كربلاي پنج (1365) است. در اين عمليات، منطقه شلمچه به عنوان يكي از معابر وصولي شهر بصره و هدف مهم سياسي و نظامي، در كنترل نيروهاي جمهوري اسلامي ايران قرار گرفت.
با شروع عمليات كربلاي پنج در 19 دي 1365، نيروهاي ايراني، خود را به پيچيده ترين استحكامات دشمن در شرق بصره رساندند و نبرد پيروزمندانه اي را تا دوم اسفند ماه ادامه دادند.
در اين عمليات، منطقه شلمچه به عنوان يكي از معابر وصولي شهر بصره و هدف مهم سياسي و نظامي، در كنترل نيروهاي جمهوري اسلامي ايران قرار گرفت.
20 عنوان مهم ترين كتاب هايي كه تاكنون درباره عمليات كربلاي پنج منتشر شده ، عبارتند از:
1ـ عشق در ساعت
9:10 / كرامت يزداني، گردآورنده پروانه غلامي / كنگره بزرگداشت سرداران شهيد استان فارس .
2ـ جنگ تحميلي، دفاع در برابر تجاوز (جلد 5) / شوراي عالي دفاع، ستاد تبليغات جنگ / 1366.
3ـ جنگ در سال 65 (كارنامه يك ساله سپاه ) / مركز مطالعات و تحقيقات جنگ / 1367.
4ـ سپاه محمد (گزارشي از بزرگ ترين بسيج مردمي در طي هشت سال دفاع مقدس ) / وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ستاد امور جنگ / 1367.
5ـ شب هاي قدر كربلاي پنج / نصرت الله محمودزاده / جهاد سازندگي، پشتيباني و مهندسي جنگ، واحد ثبت وقايع جنگ و مركز نشر فرهنگي رجاء / 1367.
6ـ يادداشت هاي ناتمام / علي سمندريان و كمال سپاهي / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1368.
7ـ ماه هاي شب تار (مجموعه داستان ) / سيدمحسن علامه؛ به كوشش محمدقاسم فروغي جهرمي / سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، نيروي زميني، معاونت تبليغات و انتشارات / 1369.
8ـ ستاره هاي شلمچه / احمد دهقان / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1370.
9ـ شهر خاكستري (گزارش از منطقه جنگي) / اسدالله مشايخي و سيد ياسر هشترودي / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1370.
10ـ نوني صفر/ سيدحسن شكري / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1370.
11ـ خاطراتي كوتاه از عمليات هاي بزرگ (والفجر هشت ـ كربلاي پنج) / شاهرضايي، به كوشش محمدقاسم فروغي / سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، نيروي زميني، معاونت تبليغات و انتشارات / 1371.
12ـ سه راه شهادت / قاسم اباذري/ دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1371.
13ـ آن روزهاي به ياد ماندني / مرتضي شفيعي / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1373.
14ـ دو كربلا (يادداشت هاي روزانه ) / عباس نورمحمدي / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1373.
15ـ يك واژه، هزاران گل / هادي ايزدي / مركز نشر هنر اسلامي / 1373.
16ـ نبرد شرق بصره (طراحي، فرماندهي و اجراي عمليات كربلاي پنج) / تدوين محمد دروديان / مركز مطالعات و تحقيقات جنگ / 1374.
17ـ نقد جنگ (بررسي و تحليل چند عمليات بزرگ ) / فيصل الجبوري؛ مترجم محمدحسن مقيسه / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1375.
18ـ حماسه ياسين / سيدمحمد انجوي نژاد / دفتر ادبيات و هنر مقاومت / 1375.
19ـ حاج يونس (خاطرات زندگي سردار شهيد حاج يونس زنگي آبادي) / محمد ناصري / كنگره بزرگداشت سرداران شهيد استان هاي كرمان و سيستان و بلوچستان و لشكر41 ثارالله / 1376.
20ـ در انتظار آن لحظه (خاطرات زندگي سردار شهيد حاج علي محمدي پور) / محمدرضا بايرامي / كنگره بزرگداشت سرداران شهيد استان هاي كرمان و سيستان و بلوچستان و لشكر41 ثارالله / 1376.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14