(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 25 اسفند 1388- شماره 19606
PDF نسخه

مراسم اعطاي هويج و آب هويج طلايي به برگزيدگان جشنواره فيلم فجر برگزار شد
شب هويج و خاطره با حضور گسترده ملت و عدم حضور هيچ يك از هنرمندان
نامادري سياست
گذر كتاب فروش ها
آخرين ستون
...اتاق انتظار
تلاش براي گمنام بودن...
پياده روي بر خاك نم زده
زمستانه!



مراسم اعطاي هويج و آب هويج طلايي به برگزيدگان جشنواره فيلم فجر برگزار شد
شب هويج و خاطره با حضور گسترده ملت و عدم حضور هيچ يك از هنرمندان

همزمان با هفته درخت كاري و تجليل از مقام شامخ درخت و متقارن با مراسم اعطاي اسكار 2010، مراسم ويژه اعطاي هويج طلايي به برگزيدگان بيست و هشتمين جشنواره فيلم فجر در محل تحريريه بزرگ نسل سوم برگزار شد. در اين مراسم باشكوه كه ميليون ها مخاطب فهيم و فرهنگ دوست حضور داشتند، برخي هنرمندان ضمن عدم حضور در گفت وگوهاي جداگانه اي اعلام كردند: اين جشن را تحريم كرده ايم.
دبير جشنواره نيز با ارائه گزارشي از روند انتخاب ها و بيان مشقت ها و حساسيت هاي فراوان هيئت داوران اعلام كرد: خداوكيلي همه تلاشمان را كرديم كه حق به حق دار برسد. اين مراسم كه بانورافشاني در فضاي باز و جيغ افشاني در فضاي بسته برگزار شد تا پاسي از شب ادامه داشت و منتقدان، هنرمندان، ارباب رسانه و مخاطبان از انتخاب ها شادمان و خجسته بدون صرف شام به خانه هايشان رفتند. آنچه مي خوانيد نتايج نهايي و بدون بازگشت نخستين جشنواره اعطاي هويج طلايي به برگزيدگان جشنواره فيلم فجر است كه بدون حمايت دولتي و با اتكا به بخش خصوصي برگزار شد. شايان ذكر است رويترز با انتشار عكس هايي از جشن هويج طلايي، عيار اين جشن را بالاتر از كن و برلين عنوان كرد اگرچه اكثر برگزيدگان جشنواره در اين جشن به يادماندني شركت نكردند و لذت حضور در يك جشن فراملي در كاخ جشنواره را از دست دادند.
تحريريه نسل سوم
¤ بيانيه اي براي همه فيلم ها
هيئت داوران با سپاس ويژه از نهادهاي دولتي در حمايت همه جانبه از جشنواره هويج طلايي بويژه با اعطاي مجوز ساخت و اكران و ايجاد روندي برنامه ريزي شده براي شادابي و اعتبار ويژه جايزه هويج طلايي، از سينماگران و هنرمندان كشور براي تقويت جريان هويج طلايي در سينما و در سال 89 دست ياري دراز مي كند و اميدوار است اعطاي نخستين جايزه، انگيزه ها و انديشه هاي تابناك اهل هنر را بيش از گذشته به سمت و سوي« جريان هويج» رهنمون سازد. هيئت داوران با استعانت از معاونت سينمايي وزير ارشاد در تقويت هرچه بيشتر اين جشنواره از تمامي زحمت كشاني كه در ليست برگزيدگان جشنواره نيستند، عذرخواهي و براي موفقيت ايشان در دوره هاي بعد دعا مي كند.
شايان ذكر است مجري اين مراسم با اعلام اينكه جوائز جشنواره برخلاف ساير جشنواره ها نقدي و همين جا اعطا مي شود. از عدم حضور برگزيدگان انتقاد واز باران لطيف بهاري كه فضاي جشنواره را هنري كرد ، سپاسگزاري كرد . وي برگزيدگان بخش هاي مختلف را در ميان شوق وصف ناشدني حضار بدين شرح اعلام كرد:
¤ فيلم نامه و فيلم
هيئت داوران با اعطاي هويج دوبل طلايي به فيلم «زمهرير» به عنوان شعر برگزيده جشنواره، هويج طلايي بهترين مقاله بلند بدون دخالت دست را اعطا كرد به تهمينه ميلاني براي فيلم «تسويه حساب».
هيئت داوران همچنين هويج فرنگي جشنواره را به بيانيه سياسي اپيزود دوم فيلم طهران- تهران ساخته مهدي كريم پور تقديم كرد. هيئت داوران همچنين با تقدير از فيلم نامه آل، آب هويج طلايي خود را تقديم كرد به فيلم «صدسال به اين سال ها» ساخته سامان مقدم.
¤ بازيگري و گريم
هيئت داوران هويج طلايي را به خاطر بازي روان و غيرقابل چشم پوشي تقديم مي كند به پوريا پورسرخ به خاطر بازي در فيلم «ناسپاس». همچنين اين بازيگر به خاطر بازي در فيلم «آناهيتا» نيز شايسته آب هويج طلايي شناخته شد ولي در نهايت آب هويج طلايي بازيگر مرد به «علي قرباني» براي بازي در فيلم «صدسال به اين سال ها» رسيد.
هويج طلايي بهترين بازيگر زن نيز مشتركا به خانم «بهاره افشار» بازيگر فيلم تسويه حساب و خانم افسانه بايگان براي فيلم «زمهرير» اعطا شد .
هيئت داوران جايزه ويژه «هويج بستني» بازيگر زن رابه الناز شاكردوست براي بازي درخشان در فيلم «كارناوال مرگ» اعطا كرد.
هيئت داوران همچنين در بخش گريم؛ هويج طلايي خود را به طور مشترك به چهره پردازي فيلم هاي «كارناوال مرگ» و «ناسپاس» اعطا كرد.
¤ جلوه هاي تصويري
هيئت داوران ضمن تقدير از «تسويه حساب»، هويج طلايي اين بخش را با اتفاق آراء تقديم كرد به «زمهرير» ساخته علي روئين تن.
همچنين در بخش جلوه هاي ويژه، آب هويج طلايي به فيلم «ناسپاس» به خاطر سكانس فوق العاده حضور حضرت موسي(ع) و زنده كردن يك عاشق مرده تعلق گرفت. در اين بخش فيلم «راز دشت تاران» حائز دريافت آب هويج شد.
¤جوائز ويژه
هيئت داوران با اعلام اينكه در ساير بخش ها به طور مشخص نمي توان هويج اعطا كرد؛ جوائز ويژه اي را در پايان به برخي ويژگي هاي سينمايي جشنواره امسال اعطا مي كند.
- آب هويج طلايي تقديم به دبيرخانه جشنواره و برنامه ريزي دقيق به خاطر پخش يك فيلم در چند نوبت و حذف چند فيلم در يك نوبت! هيئت داوران از فيلم هايي كه بدليل اين برنامه ريزي ديده و داوري نشدند عذرخواهي مي كند.
- آب هويج طلايي با نون اضافه به خاطر فيلم نامه متفاوت و دلهره آور فيلم آل تقديم مي شود به «اميرپوريا».
- آب هويج بستني بهترين فيلم از نگاه كارگردان(!) تقديم مي شود به طبقه سوم ساخته بيژن ميرباقري.
- هويج طلايي «هنر و خلاقيت» اعطا مي شود به آقايان: دانيال عبادي براي فيلم زمهرير، شهاب حسيني براي فيلم آناهيتا، نيما شاهرخ شاهي براي فيلم ناسپاس و خانم ها: بيتا بادران و نيوشا ضيغمي براي فيلم زمهرير، آنا نعمتي براي فيلم آل.
- هويج طلايي بهترين فيلم انقلابي به طور مشترك به داريوش فرهنگ براي «يك گزارش واقعي» و عباس رافعي براي «كيميا و خاك» تعلق گرفت.
- هيئت داوران جشنواره، يك گوني هويج طلايي را به خاطر اعتمادبه نفس بالا تقديم مي كند به سيدضياء هاشمي به خاطر فيلم «زمهرير» و هويج بستني طلايي اين بخش را به سامان مقدم به خاطر فيلم «صدسال به اين سال ها» اعطا كرد.
همچنين جايزه هويج مردمي جشنواره به علت كسب آراي 108 درصدي به فيلم زمهرير رسيد.
شايان ذكراست جشنواره هويج طلايي سال 89 با كيفيتي بهتر، از خجالت سينما گران و هنرمندان در مي آيد .

 



نامادري سياست

كتاب در سال 88، در عين پرآوازگي، غريب تر از سال هاي پيشين دهه 80 بود. و در اين پرآوازگي و غربت، «سياست» نقشي تعيين كننده داشت. با آغاز فروردين 88، گمانه زني هاي سياسي براي آمدن و نيامدن نامزدهاي انتخاباتي آغاز شد و اين هيجان سياسي، با برگزاري انتخابات قوت گرفت و با رخداد حوادث پس از انتخابات تا همين حالا كه اين قلم مي چرخد و مي خواهد از كتاب بگويد، ادامه يافت. چنين شد كه «كتاب» در ميان بحث و گفتگوهاي تند سياسي بي رونق شد. محافل ادبي كم فروغ شدند و جوايز ادبي بيش از هرچيز تحت تأثير حوادث سياسي قرار گرفتند.
در همين سال بود كه اگر اقبالي به كتاب مي شد، بر اساس نطقي، حرفي و قولي، همه سياسي بود. در همين سال بود كه برخي از نامزدان دريافت جوايز ادبي، به دليل مخالفت سياسي، با برگزاركنندگان آن جوايز بناي دعوا گذاشتند و گفتند: «نه جايزه تان را مي خواهيم و نه داوري تان را!»
اين همه تأثير، در ديدار رهبر فرهيخته انقلاب با فعالان فرهنگي دفاع مقدس نيز ديده شد. آن جا كه نويسندگان صاحب نام عرصه دفاع مقدس حاضر بودند، اما حكايت برخي شان حكايت «حديث حاضر غايب» بود. البته عذر ما را بپيذيريد كه اين چندسطر هم به دام سياست افتاد و بوي سياسي گرفت. بگذريم؛ بگذار از كتاب بگويم.
امسال، سال اظهار نظرهاي مختلف درباره برگزاري نمايشگاه كتاب تهران در محل مصلا بود. در آغاز سال، وقتي كار نمايشگاه تمام شد، رئيس سازمان آتش نشاني تهران با انتشار يادداشتي از خطر برگزاري مجدد نمايشگاه در محل مصلا گفت و هشداري به شدت جدي به مسئولان معاونت فرهنگي ارشاد داد. مدتي بعد معاون فرهنگي اين چنين هشدارهايي را به «مزاح» تشبيه كرد، اما كمي كه گذشت رفتارهاي معمول، روند تغيير گرفت و تا آن جا كه مدتي پيش، وزير و معاونش، به اتفاق، خبر از برپايي نمايشگاه زير چادرهاي بزرگ نمايشگاهي در محوطه مصلا را دادند. و اين، يعني جدي گرفتن هشدارها بعد از چندسال!
امسال، عرصه آزمودن فرمول هاي تازه تبليغ كتاب براي برخي ناشران بود. برخي، آموختند كه براي فروش بالا، بايد دست به دامان افراد و اعمالي كاملاً بي ارتباط با كتاب شد! و اين چنين، كتابي خوب - كه آن قدر قابليت فروش داشت كه نيازي به توصيه فلان بازيگر و كارگردان سينما نداشته نباشد- آن قدر توي هزارتوي روش هاي تبليغاتي دست مالي شد كه از چشم برخي افتاد. در اين ميان، دروغ هايي پرداخته شد كه به هيچ وجه در شأن آن قبيل كتاب ها نبوده و نيست.
امسال برخي آموختند كه براي حفظ وجهه خود، بايد سكوت كرد و از هيچ چيز نگفت. برخي ديگر نيز دانستند كه براي كسب وجهه، بايد فرياد زد و چيزهايي گفت! امسال سال آزمودن نويسنده ها و كتاب ها هم بود. كتاب ها و نويسندگاني كه از هيجان سياست 88 به هيچ وجه به دور نماندند. چنان كه هيچ كس و هيچ چيز به دور نماند.
امسال سال عجايب در داوري و برگزاري جوايز ادبي هم بود! از جايزه اي خصوصي خبر مي رسيد كه نويسنده اي كه كتاب اولش هنوز از اشتعال تنور نشر، گرم است امتياز داوري مي گيرد و به داوري آثار كساني مي نشيند كه به قاعده سن و سال داور، سابقه نوشتن دارند. از بررسي فهرست داوران و برگزاركنندگان و حاميان مالي و برگزيدگان جايزه اي ديگر بر مي آمد كه برگزاري جايزه ادبي در اين كشور، دست كمي از «خاله بازي» ندارد. من مي شوم داور، تو حامي، تو برگزاركننده و تو هم برگزيده! دست همه كه در روزنامه ها و نشريات باز است و بنابراين، خودمان مي گوئيم و خودمان فريادش مي زنيم.
از جوايز دولتي هم خبر مي رسيد كه 15 روز مانده به اعلام اسامي برگزيدگان، مي توان فهرست داوران را كن فيكون كرد و به هيچ وجه به روي مبارك خود نياورد!
امسال به ما فهماند كه جامعه كتاب نخوان، تاريخ را زود از ياد مي برد و مجال به تحريف كنندگان تاريخ مي دهد. و اين هشداري بود به ما نسل سومي ها تا بخوانيم و خوب بخوانيم و خوب به خاطر بسپاريم.
امسال بر خلاف دوره هاي قبل، دبير جايزه كتاب سال، بلافاصله پس از اتمام مراسم اعطاي جوايز معرفي شد و او نيز در كم تر از يك روز مصاحبه كرد و گفت: اسامي داوران را اعلام مي كنم.
امسال آن سالي بود كه وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در مراسم اختتاميه جشنواره شعر فجر از معاون فرهنگي اش خواست تا در اعطاي مجوز به كتب شعر بيش تر دقت كند. امسال سال برگزاري پرحاشيه ترين جشنواره شعر فجر بود. سالي كه داوران، دبيران، برگزاركنندگان و اهالي رسانه را بدجور توي روي هم براق كرد. با چه نيّتي؟ خدا مي داند.
امسال آن سالي بود كه همه چيز حتي كتاب، از شكم سياست زاده شد.
حسام الدين مطهري

 



گذر كتاب فروش ها

مهدي نوري
بهاريه نوشتن درباره كتاب، رسم زيبايي است. نوشتن از كتابهايي كه در سال سپري شده پرفروخته اند. ناشران و نويسندگان حادثه ساز و شگفتي آفرين. از هفتاد سال پيش در «يغما» و «سخن» و قس علي هذا بساط بهاريه نويسي كتاب در ميان طايفه روشنفكر نويسنده گرم بوده است. چه تعريف ها و تمجيدهايي! گاهي به حق و اغلب از سر حب و بغض شخصي و باندبازي و دسته بندي و طيف خواهي. و بازار شب عيد ستون ها و صفحه هاي «ترين» كتاب هنوز هم به سياق قبل خط مي دهند و رپرتاژ مي كنند.
ميرزاي مهربان و جان سخت صفحه نسل سوم هم به مقتضاي حال و هواي نوروزي صفحه، دستور نگارش برترين هاي كتاب 88 را مهر كرد. اما جناب ميرزا! ببخش كه چنان حالي از احوال فدوي در اين روزگار بي پير بد مرام، از اين ستون هاي بي پايه سرشار از دروغ، گرفته شده كه دل و دماغي براي ورق زدن يادداشت ها و نوشتن از ماجراي «پر» ترين ها نيست.
پرفروش ترين كتاب حتما همان كتاب چاپ صدم كه 85 چاپ آن را نهادهاي دولتي پيش خريده اند نيست. ما ديگر گول شمارگان تقلبي و پروپاگاند كاذب برخي كتاب هاي نفتي را نمي خوريم. حضرات فرهنگي! فعالان كتاب و نشر! مردان آمار و بيلان خودساخته غير قابل خدشه! چشم مبارك باز!
حواس جوان نسل سومي انقلابي بازتر از اين هاست كه سرقفلي جوايز فرهنگي يكسان و هدفمند به فلان دسته و گروه واگذار شود و آب از آب تكان نخورد! داور و شركت كننده سر در يك آخورند و مدير و وكيل و وزير سر در برف مستدام. اعتبار نام هاي ماندگار كه ديگر چهار ساله و ده ساله نيست!؟ به اين زد و بندها هبائا منثورا شده است.
كتاب خوان هاي نسل خميني عزيز رضوان الله تعالي عليه به اطوارهاي روشنفكري هم فريفته نمي شود. زهي خيال باطل! دبير سرويس فرهنگ و ادب فلان روزنامه كثيرالانتشار زنگ مي زند به چهار تا كاسب «كتاب فروش» خيابان كريمخان و ليست تازه ها و در انبارمانده ها را گرفته به نام «ليست كتاب سال 88»!
به نظر شما بلاهت فرهنگي تعريف ديگري دارد؟
استاد علوم انساني بومي اسلامي ماحصل 30 سال تدريسش را با خون دل و بدون اضافه كار آموزشي، يك كتاب ارزشمند در هزار نسخه راهي چاپخانه كرده است و هنوز زير منت ناشر غير منصف احساس ضعف مي كند، كتاب سال نيست؟
آن ناشر شهرستاني كه با هزار اميد و جان به لبي دو كتاب را در همان زادبوم خودش به چند مغازه لوازم التحرير فروشي راهي كرده است، كتاب سال نيست؟
آن نويسنده جوان انقلابي كه با بصيرت در انتخاب كتاب اولش را با تحقيقات كپي نشده از هيچ كجاي غربي ها تاليف كرده است، ترين نيست؟
چرا؛ همان ناشران خصوصي مظلومي كه كتاب هايش خريد دولتي نداشته و به دعا و نذر چاپ اول را به دوم رسانده اند و همه اين هايي كه گفتم انتخاب اين ستون اند. بله همه اين كتاب هاي مهجور پر ارج قدر نديده «پر....ترين» هاي انتخابي نسل سوم اند. نه اين مزخرفاتي كه به نام داستان و رمان فارسي به ورطه وارفتگي فيلم فارسي هاي قبل و بعد از انقلاب افتاده اند.
درود خدا به دكتر محمد خوانساري نويسنده كتاب ماندگار «منطق سوري» كه تصحيح و تعليق «ايقاظ النائمين» ملاصدرا شد آخرين كتابش و قرار است به نمايشگاه كتاب ارديبهشت ماه 89 برسد ولي خودش ديگر نيست كه به شاگردان تازه نفسش اخم كند. شنبه اي كه گذشت، درگذشت.
آقايان ويژه نامه نوروزي!
دوستان خبرنگار ادبي!
حضرات دبير سرويس ادبيات و فرهنگ!
ساعت خواب...والسلام

 



آخرين ستون

سيما كريمي
از اين خيابان به آن خيابان! از مترو به اتوبوس... از اين مغازه به آن مغازه! حالا كه چه؟ قرار است عيد بيايد؟! منتظري تا خودكارت هشت سمت راستي را نه بنويسد؟! ته مانده اسفند را هر روز با دستانت مي شماري و گاهي هم سري به تقويم ته خط رسيده امسالت مي زني تا مثلا بداني يكم فروردين چند شنبه است؟! سال چه ساعتي تحويل مي شود؟!
سرك كشيدنت از پشت شيشه
مغازه ها و يك حساب سرانگشتي از كيف پولت هم ديدني است...گاه هم برايت آه دارد! آه هاي رنگي با جنس ها و قيمت هاي مختلف! آه پايين شهري و بالا شهري! شايد آه آبي يك شال ايتاليايي 35هزار توماني كه چارچوب آسمان چشمان ستاره شده...يا آه پاره پاره يك شلوار جين آمريكايي 90هزار توماني براي نيما و حتي مينا!
و آه سرخابي يك دمپايي 5هزار توماني با پولك هاي نقره اي براي هديه 10 ساله! گاه هم مشتري
مي شوي و آغاز پرسه زدنت در جشنواره رنگارنگ پوشيدني ها... و حتي چانه زدن بر سر 200 تومان! تو هم، رنگ سال مي خواهي! آخر مگر مي شود از قافله رنگ ها جا ماند؟!
بعضي رنگ سالمان بوتيك هاي جردن و ونك است و بعضي هم كمي آن سوي مرزها، دلسپار ماهواره...! خوب بلديم خودمان را رنگ كنيم، خوب بلديم شهرمان را رنگ كنيم...راستي امسال، تهران چه رنگي مي شود؟ شايد هم آدم هايش رنگ
مي شوند! به رنگ...حالا كه رنگ سال شديم، سراغ هفت سين را از ماهي قرمزهايي مي گيريم كه نو رسيده اش كمي قرب دارد و قيمت! و آخري ها چوب حراج به
باله هاشان مي خورد و 4 تا مي شود هزارتومان!
ماهي هايي كه حالا دريايشان يك تشت پلاستيكي سفيد است و شايد هم
آكواريوم هاي شيشه اي با جمعيت 60-50 تايي! و حتي دعوا بر سر يك وجب آب! ماهي هايي كه تو انتخابشان مي كني به هفت سينت و تدارك يك مرگ قرمز يا صورتي را در حبابي شيشه اي كه هيچ وقت هم بلور نيست برايشان مي بيني! ماهي هايي كه هنوز هم علامت سوال بي جواب ذهنشان، سين است و ميم! و نمي دانند چرا بايد به مهماني سين ها بروند؟! شايد هم پيشمرگ سين ها مي شوند!
حالا كه چه؟ قرار است عيد بيايد؟! با
لباس هاي مارك دار و هفت سين هفت رنگ؟ با سبزه و سمنو؟ خيلي هامان هر سال در كشاكش خداحافظي نرگس ها و سلام نازها، گمان مي كنيم عيد آمده...بهار با بهارنارنج هايش، در
خانه مان را دق الباب مي كند و گمان مي كنيم در ايستگاه آخر مقصد، پياده شده و همسفر قطار سال نو شده ايم...
روي گل هاي لاكي قالي، همسفره هفت سين مي شويم و چشم به حكايت هميشگي سيما يا صدا: آغاز سال يكهزار و سيصد و...
عيد آمده، بهار شده... اما نه براي خيلي هامان! خيلي هامان كه
جا مانديم بر سر سفره هفت سين عيد آن سال! سالش را تو بگو... جا مانده كدام سالي؟ هشتاد وهفت؟
هشتاد و شش؟ ...هشتاد؟
خيلي هامان ياد گرفتيم با فصل ها باشيم در شال گردن و بادبزن...با روزها باشيم از شنبه تا پنج شنبه و حتي با خانه تكاني و مدل مو و لباسمان بگوييم ما هم هشتاد و نهي مي شويم!
من مي گويم بهار با شكوفه هاي چغاله بادامي اش، فصل يكم هر دلي نمي شود حتي اگر دلش لك زده باشد براي چغاله بادام هاي نمكي! مي گويم عيد به عيدديدني هر دلي نمي رود حتي اگر پر باشد از عيدي و آجيل و شيريني!
مي گويم خيلي هامان در كهنه زمستان 88 مي مانيم حتي اگر به خيالمان آدم نوبرانه و بهاري 89 باشيم! من مي گويم خيلي هامان نه به بنفشه ها سلام مي كنيم و نه منتظر سلامشان...حتي اگرباغچه هامان پر باشد از بنفشه و اطلسي و پامچال...من مي گويم خيلي هامان يادمان رفته با گل ها عكس خانوادگي بگيريم و عكس يادگاري مي گيريم!
خيلي هامان يادمان رفته...خيالت راحت، خيلي هامان هشتاد و نهي نمي شويم!
حالا هي از اين مغازه به آن مغازه!... « مي رسد بهار و من، بي شكوفه ام هنوز...»

 



...اتاق انتظار

سيد محمد عماد اعرابي- نمي شود سحر، برگردي!
كاش آن زمان كه مي رفتي برايمان از آمدن هم مي گفتي. كاش روز ديدارمان را از خدا مي پرسيدي. كاش به خدا مي گفتي صبر ما هم اندازه اي دارد. كاش مي گفتي اين زمين آسمان را صاف مي خواهد و خورشيد را عيان. كاش مي گفتي جهانيان بدون شما خار مي شوند و اين خارها بدون گل، مي خشكند. كاش و كاش و كاش...
هر روزمان پر است از اين كاش ها. پر شده از اميد ها، آرزوها، خيال ها. نگو كه اين آرزوها سد راه ظهور است، نگو خيال خام ما مانع حضور است. براي ما چيزي نمانده جزهمين آمال. چيزي نداريم جز خيال ديدار. سيزده قرن با هواي آمدنت زندگي كرديم. سيزده قرن بهانه آمدن گرفتيم. اين بهانه زنده بودن را از ما نگير! نگو كه بايد سيزده قرن ديگر هم صبر كنيم. نگو كه رمان بلند سيزده قرن انتظار ما، ادامه دارد. ديگر اين ثانيه ها سنگين شده؛ نفس زمان، بند آمده... يك ساعتش، يك سال مي گذرد و يك روزش، يك قرن... نگو كه باز هم بايد بنشينيم و جمعه ها را بشماريم.
به خدا بگو ديگر برايمان صبر تجويز نكند. بگو كه ما درمانده ايم و چاره سازتر از شما برايمان نيست. بگو كه زمين سراسر نيازاست و پاسخي جز شما نمي بيند. بگو خسته ايم و از شما راه گشا تر نداريم. بگو منتظريم و ديگر طاقت نداريم. بگو از همه اين سال هاي تنهايي، بگو از سال هاي دين فروشي و دنيا طلبي، از اهانت هاي آزادي، بگو. از اسم خدا و رسم غير خدا بگو! از ظلم، تبعيض، غارت، جنگ، كشتار... از همه اين نشانه هاي ظهور بگو شايد خدا به آمدنت راضي شود. شايد همين فردا بيايي. شايد كتاب انتظارهمين جا تمام شود.

 



تلاش براي گمنام بودن...

سميه كاوسي - به پيچ كوچه كه رسيد برگشت، لبخند زد، دستي تكان داد و رفت.
مي خواست اين قاب، آخرين تصوير به جامانده اش باشد تا وقتي كه ديگر برنمي گردد، مادر و خواهرانش هميشه چهره خندان اورا به ياد داشته باشند نه آن چهره رنگ پريده كه صاحبش چند روز غذا نخورده بود تا مادرراضي شود.
ازآنها دل بريده بود نه به آساني، روزها تمرين كرده بود.
همين كه چند ماهي بود يكي دو شب بيشتر به خانه نمي آمد و يا به پايگاه بسيج مسجد مي رفت و يا به تمرين رزم شبانه و يا به روابط عمومي سپاه و يا هرجاي ديگري كه كاري از دستش برمي آمد...
آخرين تمرين همين چند روز پيش بود كه يكي از بچه هاي مسجد كه چند سالي هم از او بزرگتر بود و تازه صاحب محاسني شده بود از جبهه برگشت. باهم به بهشت شهدا رفته بودند و هركدام داخل يكي از قبرهاي آماده، رفته بودند تا حسابي دلشان را از هر محبت دنيايي خالي كنند.
حالا صداي پاشيده شدن آب بر روي زمين و درخشش نورخورشيد در امتداد آن بهترين بدرقه براي او بود.
گفته بود كسي پاي ماشين نيايد ولي مي دانست كه تا برود مادر و خواهرها چادر به سر مي كنند و شايد زودتر از او پاي ماشين باشند.
خيلي شلوغ شده بود. از پله اتوبوس بالا رفت و روي يكي از صندلي ها نشست، احساس مي كرد كه چند جفت چشم با تمام توان او را نگاه مي كنند. رسيده بودند، برنگشت، فقط پرده را عقب زد تا آنها بتوانند سير نگاهش كنند.اتوبوس كه راه افتاد بچه ها مشغول مداحي شدند، هركس هرچه بلد بود مي خواند و او كه مي دانست اين اولين بار، آخرين بار خواهد بود زير لب زمزمه كرد:« مي روم مادر كه اينك كربلا مي خواندم...» و آرام چشم هايش رابست.
نسيم صبح كه به صورتش خورد، بيدارشد. انگار چند لحظه اي خواب چشمانش را ربوده بود.
چند ساعتي مي شد كه با لباس رزم و اسلحه در دست، كنار 19 نفر ديگر از داوطلبان عمليات ايذايي نشسته بود و منتظر فرمان حمله بود.مي دانست كه اين آخرين خبر از اوست كه به مادرش مي رسد. فرمان كه رسيد يك بار ديگر از خدا خواست: « الهي مرا گمنام بپذير...»و رفت.

 



پياده روي بر خاك نم زده

مريم حاجي علي- تازه از راه رسيده ام، يك چاي برمي دارم، بدون قند. مي روم يك گوشه اي مي ايستم، پيرزني روي آن زمين خيس نشسته و كيك يزدي ها را دانه دانه توي ظرف مي چيند.
به طرفش مي روم. با لبخند نگاهم مي كند و جواب سلامم را با مهرباني مي دهد. شهيد بهمن اميري. محل شهادت: شلمچه، كربلاي5...
ظرف كيك را به طرفم تعارف مي كند. نمي دانم چرا دلم آشوب مي شود. بدنم مي لرزد. به روي خودم و اين مادر نمي آورم.
مي پرسم: پسرتان است؟ مي گويد: بله.
ديگر چيزي نمي پرسم. جراتش را ندارم. همين كافيست. مادري كنار مزار پسري. بيشتر از اين نمي توان نوشت.
تو بگو بيشتر از مادر حرفي هست؟
روي سنگ قبر سه تا تاريخ درج شده است: طلوع: 1344، عروج: 21.10.1365 و رجعت: 3/5/74 13.
مي خواهم بگويم: بيا.جوان 21 ساله را فرستادي جبهه، بعد 9 سال بي خبري ...آنوقت امروز آمدي اينجا، روي سنگ قبر جوانت گل گذاشته اي و خيرات مي دهي؟ مي خواهم بگويم اينها را به اين مادر. اما توي دلم آشوب مي شود. بدنم مي لرزد. دور مي شوم از او...همين طور بي هدف بين قبرها قدم مي زنم...
بعضي جاها ميان بعضي از سنگ ها، يك شهيد گمنام روييده. نمي دانم چرا اسم گمنام به نظرم اين قدر عجيب است.
راستي چرا همه تاريخ شهادت ها 65 است. لعنت به من...
چقدر عجيبند اينها...اصلا گمنام شديد كه چه بشود؟
همين امروز كه توي مترو بودم، يك خانومي آمد انواع لوازم آرايش ماركدارمي فروخت. نمي داني چقدرهم فروش داشت.
راستي يك مدل پوتين هم آمده فقط بلندي اش مثل پوتين شماهاست. دختر ها مي كشند روي شوارهايشان. اينقدر هم با آنها حال مي كنند و حال مي دهند...لابد مي پرسي اينها چه ربطي به گم نامي تو دارد؟ ربطش اين است كه پس فردا در آن دنيا نمي آيي جلويم را بگيري كه آهاي تو آن روز عصر توي گلزار به جاي فاتحه آن حرف ها را زدي! چون مي خواهي گمنام بماني جلويم را نمي گيري!
همين طور بي هدف بين قبر ها قدم مي زنم...
جواني پايين پاي مزار شهيدي نشسته و چون دور و برش خلوت است و چون سرش را بين زنوهايش جمع كرده و شايد چون دلش گرفته، هق هق گريه مي كند. متوجه من نمي شود. آرام روي سنگ قبر مي زنم و سريع مي آيم پشت سرش مي ايستم.
او اما همچنن هق هق مي كند. حسوديم مي شود به اشك هايش. در دلم آشوب است. بدنم مي لرزد.
مي خواهم بگويم: چرا خاك ها را كنار نمي زني؟ چرا به پدرت نمي گويي بيايد بيرون؟ چرا نمي گويي بيايد سرت را به زانو بگيرد؟ چرا؟ مي خواهم بگويم به پدرش بگويد: قدر من را بدان پدر. اين روزها كمتر پسري از زنده پدرش ياد مي كند چه رسد به ... قدر من را بدان پدر من نه پا كج گذاشتم، نه كج رفتم، نه...بلند شو پدر. بلند شو. اينجا خبري نيست از عشق ها...
مي خواهم بگويم اينها را به اين جوان. اما توي دلم آشوب مي شود. بدنم مي لرزد. دور مي شوم از او...
همين طور بي هدف بين قبرها قدم مي زنم...
پيرمردي نشسته روي زمين. او هم انگار زمين خيس برايش معنايي ندارد. فانوسي روشن كرده بالاي مزار ...لابد پسرش ديگر. من چه مي دانم؟ كبريت مي زند كه شمعي هم روشن كند، مي گويم: سلام . جواب مرا مي دهد و به خاطر يك حمد و سوره از من تشكر مي كند.
مي خواهم بگويم: بنده خدا. نگاهي به خودتان انداخته ايد؟ چشمتان را باز كنيد لطفا! اين پسرت شماست. پاره تنتان. قرار بوده بشود عصاي دستتان. حالا شما داري برايش فانوس روشن مي كنيد... فانوس را بياور توي شهر روشن كن كه راه گم شده. آنوقت از من براي يك فاتحه كه معلوم نيست چطوري سرو تهش را هم مي آورم، تشكر مي كنيد؟
مي خواهم بگويم اينها را به اين پيرمرد. اما توي دلم آشوب مي شود. بدنم مي لرزد. دور مي شوم از او...همين طور بي هدف بين قبر ها قدم مي زنم...يك مادري- لابد مادرست ديگر- نشسته روي زمين، بي توجه به خيسي زمين. باران تند شده. سرش را بالا گرفته رو به عكسي كه لابد پسرش است. بااو حرف مي زند. نمي فهمم چه مي گويد. به اين يكي كه سلام مي كنم جواب نمي دهد، لبخند مي زند.
مي خواهم بگويم: مادر. به چه مي خندي؟ نكند فكر مي كني راه فرزندت ادامه دارد و خوشحالي و خوشحال است. عند ربهم يرزقون هم كه باشد از امثال من نمي تواند خوشحال باشد. من مي دانم اين گذر زمان همانطور كه اين چين و چروك ها را به صورت تو نشانده، جواب ما بي معرفت ها را هم مي دهد. هي مادر...
مي خواهم بگويم اينها را به اين پيرزن. اما توي دلم آشوب مي شود. بدنم مي لرزد. دور مي شوم از او...
همين طور بي هدف بين قبرها قدم مي زنم...

 



زمستانه!

منصوره حقيقي- به گزارش خبرگزاري ها و به نقل از يك مقام غيرمسئول كه خواست نامش فاش شود، اما نشد، ادامه فعاليت كارگاه روزنامه نگاري نسل سوم تحت مسئوليت و نظارت مستقيم فردي با هويت جعلي ميرزا قلمدون و معاونت فردي ديگر با اسم مستعار شيرين بانو همچنان در صدر خبرهاي مهم ترين خبرگزاري هاي دنيا قرار دارد.
كارگاه مذكور كه از مرداد ماه سال جاري اقدام به نشر فراخوان همكاري و دعوت از استعدادهاي كشف نا شده جهت تحرير و نگارش حرفه اي نموده بود، پس از كلي كش و قوس و اداهاي ژورناليستي، اولين جلسه خود را با حضور تعدادي از اعضا در تاريخ بيستم آذر ماه سال جاري برگزار نمود؛ لكن پس از تاريخ فوق الذكر منهاي درج چند نوبه خبرهايي در خصوص كارگاه، غيبت ناگهاني آگهي هاي هفتگي كارگاه كه در منتها اليه سمت راست صفحه وزين و محترم نسل سوم درست همان پايين صفحه به زيور طبع آراسته مي گرديد، نه تنها اعضا كه خيل عظيمي از هواداران و مشتاقان كارگاه را در بهت و ناباوري فرو برد كه شايان ذكر است ادامه اين بي خبري باعث شده اين جمعيت چند صد هزار نفري هنوز هم در شوك حاصله من بعد بي خبري هاي واصله باقي مانده باشند. ضمن اينكه كار به همين جا ختم نگرديده و كار عده اي از دوستان نازك طبع به دپ زدن و اينها هم كشيده است.
اين مقام غيرمسئول در ادامه ضمن اظهار بي اطلاعي از سرنوشت ميرزا، شيرين بانو و ديگر همدستانشان از احتمالات مختلف در خصوص سرنوشت نامبردگان سخن گفت و خاطرنشان كرد: تلاش ها براي يافتن خبري، اثري، ردي، چيزي از اين افراد همچنان ادامه دارد و پليس بين الملل ( اينتر پل ) نيز براي همكاري، اعلان آمادگي كرده است؛ وي در پاسخ به پرسش يكي از خبرنگاران، با رد نكردن احتمال ربوده شدن افراد فوق، يادآور شد: گزينه آدم ربايي را در مورد اين افراد به هيچ وجه نمي توان رد كرد؛ چراكه اعضاي تحريريه نسل سوم به علت نبوغ سرشار و نوآوري هاي خلاقانه و اقدام اخيرشان در برگزاري اولين جلسه كارگاه روزنامه نگاري و جذب نو قلماني كه مطابق شواهد و قرائن قرار بوده است بتركانند يك جورهايي، رشك رقبا را برانگيخته، لذا در پي آن برآمده اند كه اين حركت فرهنگي خلاقانه را در نطفه خفه كنند.»
وي در ادامه در حالي كه سعي مي كرد از كمند فشرده خبرنگاران خارج گردد، ضمن تاكيد بر اينكه همكاران وي تمام تلاش خود را براي يافتن اعضاي تحريريه و رفع نگراني اعضاي كارگاه نوپاي روزنامه نگاري به كار خواهند بست، ابراز اميدواري كرد با سرنخ هاي به دست آمده كه ترجيح داد ناگفته بماند، همزمان با فرارسيدن سال نو دست پر و با خبرهاي خوش در جمع خبرنگاران حاضر شود.
نسل سوم: ما هم ضمن بي اطلاعي از سرنوشت نامبردگان همه اميدمان را به سال نو دخيل بسته ايم!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14