(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 8 تير 1389- شماره 19681
PDF نسخه

صبر بر چهار پايه قرار دارد: شوق، هراس، زهد و انتظار.
اتاق انتظار
از آب گذشته!
يك گزارش جمع وجور از پرواز دسته جمعي در آسمان اعتكاف 232860 ثانيه زندگي با خدا
دايره نظام، قاعده و استثنا
ساعت 25
نقد سوم
يادداشت سوم
دلتنگي خيابان شلوغي ست



صبر بر چهار پايه قرار دارد: شوق، هراس، زهد و انتظار.

آن كس كه اشتياق بهشت دارد، شهوت هايش كاستي گيرد،
و آن كس كه از آتش جهنّم مي ترسد، از حرام دوري مي گزيند، و آن كس كه در دنيا زهد مي ورزد، مصيبت ها را ساده پندارد،
و آن كس كه مرگ را انتظار مي كشد در نيكي ها شتاب مي كند.

علي ابن ابيطالب سلام الله عليه و آله

 



اتاق انتظار

اي مردم! آگاه باشيد؛ مثل آل محمد (ص) چونان ستارگان آسمان است، اگر ستاره اي غروب كند، ستاره ديگري طلوع خواهد كرد... ]تا ظهور صاحب الزمان (عج)[.1
اي مردم! خداوند به شما ظلم نخواهد كرد و از اين جهت تأمين داده است؛ اما هرگز شما را ايمن نساخت كه آزمايش نفرمايد.2 با توجه به اين همه خطرات، روش هاي گمراه كننده شما را به كجا مي كشاند؟ تاريكي ها و ظلمت ها، تا كي شما را متحير مي سازد؟ دروغ پردازي ها تا چه زماني شما را مي فريبد؟ از كجا دشمن در شما نفوذ كرده به اينجا آورده و به كجا باز مي گرداند؟
آگاه باشيد! كه هر سرآمدي را پرونده اي و هر غيبتي را بازگشت دوباره اي است. مردم! به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهيد، دل هاي خود را در پيشگاه او حاضر كنيد و با فريادهاي او بيدار شويد.3
اي مردم! به زودي زماني بر شما خواهد رسيد كه اسلام چونان ظرف واژگون شده، آنچه در آن است ريخته مي شود.4 هنگامي كه مردم هدايت را تابع هوس هاي خويش قرار مي دهند، او ]حضرت مهدي (عج)[ خواسته ها را تابع هدايت وحي مي كند، در حالي كه با نام تفسير، نظريه هاي گوناگون خود را بر قرآن تحميل مي كنند، او نظريه ها و انديشه ها را تابع قرآن مي سازد. او روش عاقلانه در حكومت حق را به شما مي نماياند و كتاب و سنت پيامبر(ص) را كه تا آن روز متروك ماندند، زنده مي كند.5
بدانيد آن كس از ما ]حضرت مهدي (عج)[ كه فتنه هاي آينده را دريابد، با چراغي روشنگر در آن گام مي نهد و بر همان سيره و روش پيامبر(ص) و امامان رفتار مي كند تا گره ها را بگشايد، بردگان و ملت هاي اسير را آزاد سازد، جمعيت هاي گمراه و ستمگر را پراكنده و حق جويان پراكنده را جمع آوري مي كند.6 گويا مي بينم در پرتو خاندان پيامبر (ص) نعمت هاي خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو داريد، رسيده ايد.7
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- نهج البلاغه .خطبه 100
2- همان. خطبه 103
3- همان. خطبه 108
4- همان. خطبه 103
5- همان. خطبه 138
6- همان. خطبه 150
7- همان. خطبه 100

 



از آب گذشته!

با كليد صمدي، قفل سخن بادا باز
برسد دست امام شهدا، محرم راز
از سوي نسل سوم، شصتي و پنجاهي ها
چشم اميد شما، بچه دبستاني ها
سالها پيش به ما درس حسيني دادي
روح آزادگي و غيرت ديني دادي
از دل آتش سينا، قبسي آوردي
بر دل مرده، مسيحا نفسي آوردي
سخنت، بر شب عصيان، فلق ايمان زد
دم حق بر تن اين پيكره بي جان زد
دشمنان از سخنت، آتشي از خشم شدند
مثل ماري كه به تن ديده دوصد زخم، شدند
گوش بر زنگ، بدنبال رهي، روزنه اي
مثل قطاع طرق در پس هر گردنه اي
گفته بودند: «جماعت! گه بهروزي ماست
اين بزنگاه، همان فرصت پيروزي ماست»
گفته بودند: «كه اينها همگي خاموشند
همه از بارقه و جاذبمان مدهوشند
سخت در بند فريبايي دنيا شده اند
بمب بودند ولي يكسره خنثي شده اند»
گفته بودند: «كه اينها همه كودك بودند
غرقه در بازي ماشين و عروسك بودند
بعد سي سال خميني ز كجا بشناسند؟
طفلكان غيرت ديني ز كجا بشناسند؟
رخت ياري، به تن آهني دشنه كنيم
به دو صد زور و ريا،توطئه و فتنه كنيم
زر فرعون بگيريم، و گوساله كنيم
ختم با مهر خود اين نهضت سي ساله كنيم»
غافل از اين كه به ما درس پدر ارث رسيد
نفرت از حيله گوساله زر ارث رسيد
با بصيرت كمر توطئه را خم كرديم
خوابشان را همه آشفته و در هم كرديم
¤¤¤
گرچه آن روز كه بودي همه كودك بوديم
غرقه در بازي ماشين و عروسك بوديم
آنچه در آينه بازي ما پيدا بود
جنگ و مجروح و شهيد و سخن آقا بود
ما از اول به همين مزرع نو ريشه زديم
تحت فرمان شما بيرق انديشه زديم
چشم خود را به طلوع سحري وا كرديم
ره اين قافله از كودكي امضا كرديم
نگذاريم شب دهكده، تكرار شود
عهد ما با تو، به دست كسي انكار شود
سامري دست سيه را به تن خاك كند
اثر راه تو از پيش نظر، پاك كند
نگذاريم جهان توطئه چيني بكند
زنده باشيم و علي خانه نشيني بكند
¤¤¤
پدرا از تو به سر، شور حسيني داريم
و به دل، گوهر لبيك خميني داريم
ما به تكبير تو آقا همه قامت بستيم
و مكبر همه تا روز قيامت هستيم
ننگ بر ما اگر از ترس، سري خم كرديم
مرگ بر ما اگر از راه ولي بر گرديم
تا نفس در قفس سينه و خون در رگ ماست
جانشين خلفت، خامنه اي رهبر ماست
تا ابد، ما همه سر باز توايم، خامنه اي
جان به كف، بر سر پيمان توايم، خامنه اي
فاطمه موسي

 



يك گزارش جمع وجور از پرواز دسته جمعي در آسمان اعتكاف 232860 ثانيه زندگي با خدا

اگرچه تعطيلي دانشگاه ها و مراكز آموزش عالي در پايان يا نزديكي پايان ايام امتحانات، نويد اعتكافي خلوت در تابستان امسال را مي داد اما ازدحام دانشجويان و طلاب در سراسر كشور و درهاي بسته برخي مراكز آموزشي و مساجد به روي معتكفين نشان داد، عاشقان حضرت محبوب بهانه اي چون تعطيلي دانشگاه را نمي پذيرند و عاشقانه خود را به محفلي مي رسانند كه تمرين عبوديت در دل روزها و شب هاي برگزيده خداوند را برايشان به ارمغان آورده است؛ ثانيه هايي كه ماراتون بندگي بندگاني است كه در پيچ و خم هاي زندگي مادي غرق نشده اند، مي خواهند در روزهاي ولادت امير بيان و محبوب بندگان برگزيده الهي، به درياي بيكران انس و مهر خداوند كه يكسره مغفرت و رحمت است، متصل شوند.
سعيد غريب پور
روزهاي پسنديده رسماً از ساعت چهار و چهار دقيقه صبح شنبه شروع شد و ديشب ساعت هشت و 45 دقيقه تمام شد و چه تمام شدني ...يكي دو هفته اي هنوز مانده بود كه انگار يكي به من گفت امسال توهم بايد بروي نمي دانم شايد هم تاثير حرف آن دوست شاعر مسلكي بود كه مثل من اهل اين كلان شهر شلوغ نيست و تازگي ها رخت اقامت در دانشگاه افكنده و وقتي از او پرسيدم با اين شهر چه مي كني، گفت: تهران خدا ندارد!
نمي دانستم در جوابش چه بگويم منبر بروم و بگويم بستگي به خود آدم دارد و از اين حرف ها يا اينكه منم سر درد دل را باز كنم و بگويم حق با توست و گويي ولي شناسان رفتند از اين ولايت...
چيزي نگفتم و گذشتم اما اين حرف از آن حرف ها نبود كه بشود به سادگي از كنارش گذشت. زخمم را جمله آن دوست زد و تير خلاص را دوستي ديگر كه گفت: فلاني به تو فلان نسبت را داده است. نسبت دروغي بود اما مانند پتكي بر سرم فرود آمد با خود گفتم: خدايا ! من از آنكه بنده اي از بندگانت تصوري غلط درباره ام داشته باشد چنين پريشان شدم، شرم بر من كه مي دانم چه ها كرده ام و تو همه را مي داني و آب از آب در دلم تكان نمي خورد...
كاش پرونده قطور و سياهم نزد تو به اندازه بهتاني نزد يكي از بندگانت نگرانم مي ساخت.اينجا بود كه فهميدم اوضاعم خراب است، خيلي خراب! براي كارمند جواني چون من كه هنوز تا طعم سي سالگي خيلي كار دارم، زندگي چنان است كه با هزار و يك پشتك و وارو بايد خود را به سر برج برساند و در چنين احوالي، مجالي براي پرداختن به دل و خرابي و تعميرش نيست.
اما گويا خدا تنها عابدان و زاهدان و اوليا و اوصيائش را دوست ندارد و نيم نگاهي به كارمندان هم دارد، چرا كه ايام اعتكاف نزديك بود و فرصتي براي خلوت با خود و خدا. تجربه اعتكاف در تهران را نداشته و نمي دانستم بايد چه كرد. به دوستي كه مي دانستم هر سال معتكف مي شود پيامكي دادم و گفتم؛ امسال ما را هم ثبت نام كن! جواب داد كه امسال به دلايلي نمي تواند معتكف شود اما براي ثبت نام معرفي خواهد كرد و شماره آشنايي را در دانشگاه صنعتي امير كبير داد. چند شبي در اضطراب بودم. مي شود؟ نمي شود؟ بالاخره من را هم در ليست معتكفين پذيرفتند...
گوگل در اعتكاف
دست به دامن «گوگل» شدم تا ببينم در كشكول اينترنت درباره اعتكاف چه نوشته اند؟ همان طور كه حدس مي زدم چيز دندان گيري نبود. خلوت اعتكاف را چه به دنياي بي در و پيكر مجازي! ريشه اعتكاف از عكف به معناي اقبال به چيزي بدون روي برگرداندن از آن و ملازمت بر آن از روي تعظيم است...زمان خاصي ندارد اما دهه آخر ماه مبارك رمضان از ساير زمان ها بيشتر توصيه شده و درايران سه روز 13، 14 و 15 ماه رجب براي اعتكاف مرسوم است.
در اهميت آن نيز همين بس كه بسياري از پيامبران در ايام اعتكاف به مقام نبوت رسيدند. بزرگترين و شاخص ترين نمونه اش هم پيامبر اكرم (ص) است كه پيش از نبوت در غار حرا معتكف مي شد و در همين مكان مهمان جبرئيل شد. در جنگ بدر نيز كه در ماه رمضان واقع شد، پيامبر (ص) نتوانست معتكف شود و به همين سبب سال بعد 20 روز معتكف شد.
شور و شوقم آن گاه بيشتر مي شود كه تعابير رهبري را درباره اين عبادت كهن مي خوانم آنجا كه مي گويند: «خوشا به حال معتكفين عزيز!».
جمعه وسايلم را جمع مي كنم، قرآن، مفاتيح، صحيفه سجاديه، ديوان حافظ، كتاب چهل نامه عرفاني و وسايل شخصي. صحيفه سجاديه را بر مي دارم. بنا به توصيه رهبرم « به خصوص من در اين ايام اعتكاف، صحيفه سجاديه را توصيه مي كنم. اين صحيفه سجاديه واقعا كتاب معجز نشاني است ... از اين معارف موجود در دعاهاي حضرت علي بن الحسين (ع) در صحيفه سجاديه استفاده كنند، بخوانند، تامل كنند اينها فقط دعا نيست درس است. »
چهل نامه عرفاني هم همان طور كه از نامش پيدا است 40 نامه از تعدادي عرفاي مشهور است كه دستور العمل هايي در آنها ارايه كرده اند؛ نامه هايي از ملاحسين قلي همداني، سيد علي آقا قاضي تبريزي، ميرزاد جواد آقا ملكي تبريزي، محقق حلي، آيت الله بهجت، امام خميني(ره) و ... اما من كجا اين حرف ها كجا؟ مني كه حتي نماز صبحم قضا مي شود كجا و اين معارف كجا؟
اما از ميان اين چهل نامه يك جمله مرا كفايت مي كند آن جايي كه عده اي از حضرت آيت الله بهجت دستور سلوك مي طلبند و ايشان در پاسخ مي نگارد:«بسم الله الرحمن الرحيم... آقاياني كه طالب مواعظ هستند، از ايشان سوال مي شود آيا به مواعظي كه تا حال شنيده ايد عمل كرده ايد يا نه؟»
من معتكف شدم
گفته اند بين ساعت 6 تا 8 غروب جمعه دانشگاه باشيم كمي مانده به ساعت 7 مي رسم كارتم را نشان مي دهم و وارد مي شوم. محل مسجد را نمي دانم يكي دو نفر ساك به دست جلوتر راه مي روند دنبالشان راه مي افتم و به مسجد مي رسم. پنج شهيدگمنام در مجاورت مسجد آرميده و گويي براي هميشه معتكف شده اند ... فاتحه اي مي خوانم و وارد مي شوم. جوان تر ها قبل از من آمده اند و مكان هاي استراتژيك را درگوشه و كنار مسجد گرفته اند. بالاخره يافتن جاي خوب براي سه روز زندگي مهم است. بچه ها يكي يكي از راه مي رسند و دنبال جايي براي پهن كردن پتوي خود هستند. بعد از اذان ديگر جايي نيست اما هنوز معتكفين مي آيند و عده زيادي هم پشت در دانشگاه منتظر ورود هستند . آقايان حدود 400 نفري هستند؛ اغلب معتكفين دانشجوي امير كبير هستند و برخي هم مثل من آزاد شركت كرده اند.
سحرگاه اولين شب با مناجات حضرت امير (ع) آغاز مي شود: «اللهم اني اسئلك الامان يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتي الله بقلب سليم ...» صداي اشك ريزان آرام برخي در تاريك و روشناي مسجد به گوش مي رسد و نويد روزها و شب هايي باراني را در اين روزهاي داغ تابستان مي دهد.
بعد از خوردن سحري، صداي اذان صبح در مسجد طنين انداز مي شود و با اولين الله اكبر در ساعت 4 و 4 دقيقه صبح شنبه پنج تيرماه اعتكاف رسما آغاز مي شود.
از من انتظار نداشته باش تا برايت بنويسم در اين 232860 ثانيه چه گذشت. من چه مي دانم در دل آن جواني كه نيمه هاي شب برمي خاست و در سجده گريه مي كرد چه مي گذشت يا آن يكي كه ريشش عجيب و غريب بود و موهايش نامتعارف اما چنان با قرآن و ادعيه انس داشت كه به حالش غبطه مي خوردم.
يكي از بچه ها كه چهره اي نوراني دارد و محاسنش تازه روييده است و مرا به طرز غريبي به ياد رزمندگان دوران دفاع مقدس مي اندازد، لبخندي مليح از چهره اش محو نمي شود و حركاتش مانند آنهايي است كه امشب مي روند عمليات و حتي شربت شهادت مي نوشند و من اگر تا پايان اعتكاف مي شنيدم شهيد شده اصلا تعجب نمي كردم.
در نزديكي من گروهي نوجوان اطراق كرده اند كه بسيجي اند و از پايگاهي نزديك ميدان قيام آمده اند. شلوغ اند و شوخي مي كنند. ياد اولين اعتكاف خودم مي افتم؛ هم سن و سال آنها بودم . روزها مي خوابيدم و شب ها با رفقا گپ و گعده داشتيم. آشنايي گفت شما كه مي خواستيد بخوابيد خانه تان مي خوابيديد و من در جواب گفتم دكتر براي ما سه روز استراحت مطلق تجويز كرده و كجا بهتر از اعتكاف!
آقا ياسر مسئول نوجوان هاي بسيجي ميدان قيام است. مسئول كه چه عرض كنم. گاهي از خجالت او هم در مي آيند. شب اول هر هشت نفرشان به صف ايستاده و نماز نافله مي خوانند و ياسر تند و تند با موبايلش از اين صف روحاني عكس مي انداخت و شادي را به راحتي مي شد در چشم هايش خواند. خيلي از دانشجوها هنوز امتحاناتشان تمام نشده و جزوه و كتاب هاي درسي هم با خود آورده اند.
راز روزهاي سپيد
اگرچه شخصا با برنامه هاي جمعي در اعتكاف چندان موافق نيستم اما اين برنامه براي من حداقل اين حسن را داشت كه جواب يك سوال مهم خود را گرفتم؛ سوال اين بود؛ چرا به اين سه روز اعتكاف، ايام الابيض (روزهاي سپيد) مي گويند؟ جوابش را نه در دنياي مجازي يافتم و نه آنهايي كه مي شناختم و بهشان دسترسي داشتم، مي دانستند....
سخنران شب اول حاج آقا علوي بود. نكات جالبي درباره اعتكاف گفت. وقتي سخنراني اش تمام شد، ساعت نزديك 12 شب بود و با اين كه خسته بود اما به ميان بچه ها آمد و گعده اي تشكيل شد. زرنگي كردم و اولين سوال را پرسيدم. جواب اين بود روزهاي 13 و 14 و 15 هر ماه قمري را ايام البيض مي گويند و اين صفت اختصاص به ماه رجب ندارد اين صفت دو علت دارد اول آن كه در اين سه شب چون ماه كامل است و روشن، به آن روزهاي سپيد مي گويند و دوم آن كه وقتي حضرت آدم به دليل خوردن از درخت ممنوعه از بهشت اخراج شد، صورتش به دليل اين ترك اولي، سياه شد و آن پيامبر در اين سه روز مشغول توبه و مناجات و روزه داري شد و در هر روز يك ثلث از سياهي صورتش برطرف شد و به همين علت اين ايام را روزهاي سپيد ناميده اند.
فرصت هايي كه چون باد مي گذرند
و اما مهم ترين ويژگي غم انگيز اعتكاف، سرعت باور نكردني آن است چنان مي گذرد كه بايد ثانيه هايش را شمرد... فرصت اندك است و شايد اين اندكي فرصت، اشارتي باشد كه از كوتاهي عمر و فرصت كوتاه زندگي. پس اي دل سوي دلدار شو/ اي يار سوي يار شو/ اي پاسبان بيدار شو خفته نشايد پاسبان!
...و امان از بعداظهر روز سوم؛ آن زمان كه اعمال ام داوود آغاز مي شود و بوي فراق در مسجد مي پيچد. شانه ها بي امان مي لرزد و قطره هاي اشك بي ريا مي چكد و عجيب آن كه، كساني كه در اين سه روز ساكت تر و سر در جيب تر بوده اند اينك صداي گريه شان بلندتر است گاهي همچون كودكي كه مي خواهند از مادر جدايش كنند. و باز من چه بنويسم از بعدازظهر روز سوم اعتكاف كه حق مطلب را ادا كرده باشم؟ پس بگذار تا بگذريم.
اولين الله اكبر به اذان مغرب دوشنبه، پيام پايان 232860ثانيه مقيم خانه دوست بودن، است. كسي پاي بيرون رفتن ندارد چه مي توان كرد؟ بايد رفت. دوستان وداع مي كنند و برخي همان طور كه وسايل شان را جمع مي كنند، آرام آرام اشك مي ريزند. من هم با دانشگاه امير كبير، مسجدش و شهداي گمنامش وداع مي كنم و مانند سنگي كه از ارتفاع سقوط مي كند پايم را از دانشگاه بيرون مي گذارم و وارد خيابان مي شوم. همان جايي كه زندگي روزمره، زندگي بيمار اداري، وسوسه هاي شيطان، روزمرگي و دام هاي رنگارنگ انتظارم را مي كشند... خدايا مي دانم اين سه روز براي سپيد شدن اين دل تاريك كه سال ها نافرماني كرده و غير تو را در خود راه داده كفايت نمي كند و تو هم بهتر مي داني كه من مرد آن نيستم كه در اين شهر بي خاكريز حق بندگي تو را به جا آورم؛ پس به حق اشك هاي نيمه شب آن چند صد جواني كه سه روز در خانه تو مهمان بودند و آن پنج جوانمردي كه معتكف دائم خانه تو هستند دستم را در اين شهر شلوغ رها مكن. حالا كه شما اين سطور را مي خوانيد سه شنبه است و تازه يك روز از آن روزهاي سپيد گذشته است... چه قدر دلم براي مسجد دانشگاه صنعتي امير كبير تنگ شده است. براي آن هشت نوجوان بازيگوش. آن
جوان هاي عبا به دوش، آن
مناجات هاي نيمه شب...

 



دايره نظام، قاعده و استثنا

بارها گفتم و تكرار مي كنم كه نبايد بسيج را يك نهاد نظامي به حساب آورد، تعارف نيست؛ بلكه حقيقت قضيه اين است. بسيج عرصه جهاد است، نه قتال. قتال يك گوشه اي از جهاد است. جهاد يعني حضور در ميدان با مجاهدت، با تلاش، با هدف و با ايمان؛ اين مي شود جهاد.
¤
جهاد با نفس اين است كه از تفريحتان بزنيد، از آسايش جسماني تان بزنيد، از فلان كار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگي ها پول ساز - بزنيد و در محيط علمي و تحقيقي و پژوهشي صرف وقت كنيد تا يك حقيقت زنده علمي را به دست بياوريد و مثل دسته ي گل به جامعه تان تقديم كنيد؛ جهاد با نفس اين است. يك قسمت كوچكي هم جهاد با مال است.
¤
عرصه بسيج يك عرصه عمومي است؛ نه مختص يك قشر است، نه مختص يك بخشي از بخشهاي جغرافيائي كشور است، نه مختص يك زماني دون زمان ديگري است؛ نه مختص يك عرصه اي دون عرصه ديگري است.
¤
امروز كشور به اتحاد كلمه خيلي نيازمند است. بنده مخالفم با سخني و حركتي و نوشتاري كه - حتي اگر با انگيزه درست و با انگيزه صادقانه است - موجب شقاق و شكاف مي شود؛ بنده موافق نيستم. اگر كسي نظر من را مي خواهد بداند، نظر من اين است كه عرض كردم. ما بايستي انسجام را ايجاد كنيم. ما بايستي تلائم را در مجموعه اين ظرفيت عظيم به وجود بياوريم.
¤
هنر انقلاب اين بود كه آمد ديوارها را از وسط برداشت. ما توي خانه هاي كوچك كوچك، با ديوارهاي بلند زندگي مي كرديم و از هم خبر نداشتيم؛ انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت و اين خانه هاي كوچك را تبديل كرد به يك عرصه وسيع؛ عرصه ملت ايران؛ ملت انقلابي. دانشجومان با طلبه بد بود؛ طلبه مان با دانشجو بد بود؛ استادمان با بازاري بد بود؛ بازاري مان با كشاورز بد بود؛ بين خودمان ديواركشي كرده بوديم. انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت. ما حالا باز دوباره بيائيم ديواركشي كنيم؟! آن هم ديوارهاي نادرست و ناحق. نه، مباني روشن است؛ اصول روشن است؛ جهت روشن است. هر كسي در اين جهت با اين مباني دارد حركت مي كند، جزء مجموعه است. اين را توجه داشته باشيد.
¤
من بارها گفته ام: ظلم نكنيم. اين هم يكي از آن اساسي ترين كارهاست. ظلم چيز بدي و چيز خطرناكي است. ظلم فقط اين نيست كه آدم توي خيابان به يكي كشيده بزند. گاهي يك كلمه ي نابجا عليه يك كسي كه مستحقش نيست، يك نوشته ي نابجا، يك حركت نابجا، ظلم محسوب مي شود. اين طهارت دل را و طهارت عمل را خيلي بايستي ملاحظه كرد.
¤
پيغمبر اكرم(ص) ايستاده بودند يك كسي را كه حد رجم زنا را بر او جاري مي كردند، مي ديدند. بعضي ها هم ايستاده بودند؛ دو نفر با همديگر حرف مي زدند؛ يكي به يكي ديگر گفت كه مثل سگ تمام كرد و جان داد - يك همچين تعبيري - بعد پيغمبر(ص) به سمت منزل يا مسجد راه افتادند و اين دو نفر هم همراه پيغمبر(ص) بودند. توي راه كه مي رفتند، رسيدند به يك جيفه مرداري - به يك مرداري، حالا جسد سگي بود، درازگوشي بود، هر چي بود - كه مرده بود و آنجا افتاده بود. پيغمبر(ص) به اين دو نفر رو كردند و گفتند: گاز بگيريد و يك مقداري از اين ميل كنيد! گفتند: يا رسول اللّه! ما را تعارف به مردار مي كنيد؟! فرمود: آن كاري كه با آن برادرتان كرديد، از اين گاز زدن به اين مردار بدتر بود. حالا آن برادر كي بوده؟ برادري كه زناي محصنه كرده بوده و رجم شده و اينها درباره اش آن دو جمله را گفته اند و پيغمبر(ص) اينطور ملامتشان مي كند!
¤
زيادتر نگوئيد از آنچه كه هست، از آنچه كه بايد و شايد. منصف باشيم؛ عادل باشيم. اينها آن وظائف ماست. اينجور نيست كه ما چون مجاهديم، چون مبارزيم، چون انقلابي هستيم، بنابراين هر كسي كه از ما يك ذره - به خيال ما و با تشخيص ما - كمتر است، حق داريم كه درباره اش هر چه كه مي توانيم بگوئيم؛ نه، اينجوري نيست. بله، ايمان ها يكسان نيست، حدود يكسان نيست و بعضي بالاتر از بعضي ديگر هستند. خدا هم اين را مي داند و ممكن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لكن در مقام تعامل و در مقام زندگي جمعي، بايد اين اتحاد و اين انسجام حفظ بشود و اين تمايزها كم بشود.
¤
آنچه كه مهم است فراموش نشود، اهداف و شاخصهاي اصلي است. اين را بارها گفته ايم و امروز هم يكي از اساتيد محترم، اينجا گفتند؛ استكبارستيزي؛ ايستادگي قاطع در مقابل حركت كفر و نفاق - نه فقط در كشور، بلكه در سطح جهان - مرزبندي شفاف با دشمنان انقلاب و دشمنان دين؛ اينها شاخص است. اگر كسي مرزبندي شفاف نمي كند، قدر خودش را كاهش مي دهد؛ اگر گرايش پيدا مي كند، از دايره خارج مي شود. اينها آن مباني و آن خطوط اصلي است.
¤
شهيد چمران باانصاف بود، بي رودربايستي بود، شجاع بود، سرسخت بود. درعين لطافت و رقت و نازك مزاجي شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ يك سرباز سختكوش بود. من خودم مي ديدم شليك آر.پي.جي را كه نيروهاي ما بلد نبودند، به آنها تعليم مي داد؛ چون آر.پي.جي جزء سلاح هاي سازماني ما نبود؛ نه داشتيم، نه بلد بوديم.
يعني در ميدان عمليات و در ميدان عمل يك مرد عملي به طور كامل. حالا ببينيد دانشمند فيزيك پلاسماي در درجه عالي، در كنار شخصيت يك گروهبان تعليم دهنده عمليات نظامي، آن هم با آن احساسات رقيق، آن هم با آن ايمان قوي و با آن سرسختي، چه تركيبي مي شود. دانشمند بسيجي اين است؛ استاد بسيجي يك چنين نمونه اي است. در وجود يك چنين آدمي، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خنده آور است. اين تضادهاي قلابي و تضادهاي دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح مي شود و عده اي براي اينكه امتداد عملي آن برايشان مهم است دنبال مي كنند - اينها ديگر در وجود يك همچنين آدمي بي معنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمي رود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوي ايماني، با عشق هيچ منافاتي ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است.
¤
توقعي كه ما داريم و اين توقع، توقع زيادي هم نيست، يعني آن زمينه اي كه انسان مشاهده مي كند - اين روحيه هاي پرنشاط شما، اين دلهاي پاك و صاف، اين ذهن هاي روشن، اين جوّال بودن فكرهاي شما كه انسان در عرصه هاي مختلف از نزديك شاهد است - اين اميد را و اين توقع را به انسان مي بخشد، اين است كه فرآورده دانشگاه جمهوري اسلامي - نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده - چمران ها باشند؛ نه اينكه چمران ها يك استثنا باشند.

 



ساعت 25

شده است تا به حال فكر كنيد جامعه خيلي بد شده است و فضا، فضاي سياهي است؟ امروزه بسياري از مردم و البته برخي نخبگان اينگونه اند و گويي هيچ آينده اي براي كشور پيش رو نيست و ما در همه زمينه ها به سمت سقوط مي رويم؛ براي همين خواندن اين چند سطر شايد براي برخي آماردهندگان و تريبون داراني كه دائم آيه ياس مي خوانند بد نباشد اگرچه نمي توان برخي كاستي ها و كمبودها را در كشورمان، كتمان كرد...
زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا ب كشي كردند.
صبح روز اول، ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه اش در حال آويزان كردن رخت هاي شسته است و گفت: «لباسها چندان تميز نيست. انگار نمي داند چه طور لباس بشويد. احتمالا بايد پودر لباس شويي بهتري بخرد.»
همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.
داستان ادامه پيدا كرد و هربار كه زن همسايه لباس هاي شسته اش را براي خشك شدن آويزان مي كرد زن جوان همان حرف را تكرار مي كرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباس هاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت:
«ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده ام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره هايمان را تميز كردم!»

 



نقد سوم

مشق شب ما
جايي مي خواندم كه «انسان ها تكاليفي جهاني دارند كه مقدم بر تعهدات ملي آنهاست...»
گذشته از تعهدات فردي، خانوادگي و اجتماعي و ملي، كه غالبا از زير بار مسئوليت آنها شانه خالي مي كنيم بايد علاوه كنيم «تعهدات جهاني» را و اين همه منهاي «انسانيت» كه بشود حاصلش از هيچ هم پوچ تر است.
نمي دانم ما را چه مي شود كه در راه خدا به مقاتله برنمي خيزيم در حالي كه مردان و زنان و كودكان بيچاره و مستضعف صدا مي زنند: پرودگارا! ما را از اين قريه اي كه اهلش ظالم است نجات بده!
و برايمان از طرف خودت وليّي قرار بده و برايمان از طرف خودت ياريگري قرار بده!
يا اين قدر پوست كلفت شده ايم كه »نوار غزه« برايمان به اندازه يك سي دي نرم افزار در مقابل اين همه جنگ افزار ارزشي ندارد و يا به قولي سوزنمان گير كرده است توي عصر عاشورا...
و فراموش كرده ايم كه يك نفر توي گوشمان هر صبح و شام فرياد مي زند: كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا
ما اما چون گوشمان به علت چرك گناه مسدود شده اين فرياد آسماني را نامفهوم مي شنويم و مدام چوپ پنبه ها را مرغوب تر مي كنيم، ويزيت آن چناني مي دهيم به پزشكي كه از ناف A.S. Uمدرك عدم خود كفايي آورده است و از او مي خواهيم مارك جديدترين ساخته دستان شيطاني اسرائيل را براي ويز ويز گوشمان تجويز كند!
و چون خدا جاي حق نشسته و باز چون هدف وسيله را توجيه نمي كند، ويز ويز گوشمان به علت لخته شدن خون يك نوزاد فلسطيني در هنگام ساخت اين چوب پنبه ها تبديل به جيغ هاي بنفش نتانياهو مي شود هنگامه ساخت و پاخت با اوباما!
و اصلا متوجه نويز هايي كه روي امواج دلمان انداخته اند نيستيم و بسنده مي كنيم به خبر بيست و سي و گاها نقد بي بي سي و فكر مي كنيم انتهاي اطلاعاتيم و به قولي آن لاين شده ايم.
سهراب كجايي كه اگر بودي اين روزها تو هم ديگر به سيبي خشنود نبودي! و قايقي مي ساختي بهتر از كشتي هاي 2012 و با آن مي راندي حتي جلوتر از كاروان صلح...
آه ليلا كجايي كه ذوالجناح دارد دق مي كند بسكه گوش شنوا ندارد براي روايت صحراي عشق و جنون و خون...آه رباب چقدر اين روزها هم ناله داري كنار اين غنچه هاي پر پر...كجاييد شمر، عمر سعد، خولي و...؟ كه اين ها دست شما را هم از پشت بسته اند و رو سفيدتان كرده اند، آن هم بي نياز از امان نامه اند و بستن آب و...
نفس مي برند، سر مي برند، شيميايي مثل نقل پخش مي كنند و به راحتي نسل مي كشند...
و بدتر از همه آه كجايي مختار كه اين روزها بيانيه صادر مي شود، اما تجمع ها و راهپيمايي ها مان حتي به چند صد مايلي نوار غزه هم نمي رسد...
اين روزها همه بيداريم اما خوابيده بيداريم! تابستان از راه رسيده و ما دغدغه مان شده يوگا و سونا و عينك دودي مرغوب با طعم ضد آفتاب!
بني آدم برخيز كه اين فصل از حيات زمين نيز بگذرد و ما هنوز كاليم و نوبر نشده، مي پوسيم!
مريم حاجي علي

 



يادداشت سوم

تجاهل مي كنم پس هستم!
عليرضا عالمي- در طول پنج سال حكومت حضرت علي(ع) مكاتبات زيادي بين آن حضرت و معاويه انجام شد. حضرت علي(ع) در عين حال كه معاويه را از حكومت شام عزل كرده بودند، نمي خواستند جنگ و خون ريزي اتفاق بيفتد و خون بي گناهاني ريخته شود. از اين رو مي بايست از سويي حجت را بر معاويه تمام كنند و از سوي ديگر از بروز شبهه در اذهان ديگران جلوگيري كنند.
ممكن بود كساني بگويند بهتر بود حضرت علي(ع) معاويه را به بحث و گفتگو دعوت و بعد او را هدايت مي كرد؛ چرا علي(ع) اين كار را نكرد؟ براي دفع اين شبهه، طي دوران حكومت حضرت علي(ع) مكاتبات زيادي بين اميرالمؤمنين علي(ع) و معاويه واقع شد. بسياري از اين نامه ها در نهج البلاغه نقل شده است. جواب هاي معاويه نيز در برخي شرح هاي نهج البلاغه، مانند شرح ابن ابي الحديد آمده است.
از جمله اينكه، اميرالمؤمنين(ع) ضمن نامه اي براي معاويه، به طور مفصل به احاديث پيامبر اسلام(ص) احتجاج كرده، نوشتند: پيامبر اسلام(ص) مرا وصي و وزير خود قرار داد و فرمود: »علي(ع) بعد از من خليفه من بر شما است« و پيامبر اسلام(ص) تعابيري مانند ولايت، امامت، خلافت و رياست را در شأن من فرمودند، با اين همه چگونه تو اين احاديث را قبول نمي كني؟
معاويه در پاسخ حضرت علي(ع) اين گونه نوشت:
الا و ا نّما كان محمّأ رسولا م ن الرّسل ا لي النّاس كافّه ً فبلّغ ر سالات ربّ ه لايمل ك شيئاً غيره؛(بحارالانوار، ج 33، باب 16، روايت 420.) يعني درست است كه تو خليفه رسول الله(ص) و جانشين او هستي، اما مگر رسول الله(ص) چه كسي بود؟ او تنها پيام آوري بود و از جانب خدا پيام هايي را به مردم ابلاغ مي كرد؛ اما »لايمل ك شيئاً غيره«، مقام و منصب ديگري غير از دريافت و ابلاغ پيام هاي خدا به مردم نداشت! از اين رو تو (علي(ع)) نيز خليفه رسول خدا(ص) هستي تا پيام هايي را كه آن حضرت از جانب خدا آورده بود، به مردم برساني! اما امامت و رياست بر مردم را خود پيامبر اسلام(ص) هم نداشت تا تو بخواهي جانشين او در اين امر باشي!
حضرت علي(ع) در پاسخ معاويه نامه اي نوشتند و در خصوص اين به اصطلاح استدلال او فرمودند:
«زعمت أنّه كان رسولا و لم يكن ا ماماً فا نّ ا نكارك علي جميع النّبيّين الائ مّه ؛(همان)» تو مدعي هستي كه پيامبر اسلام(ص) تنها مقام رسالت را داشت و مقام امامت و رياست بر امت را نداشت؛ اين سخن تو نه تنها انكار مقام امامت براي پيامبر اسلام(ص) است، بلكه انكار اين مقام در حق تمام انبيايي است كه داراي مقام امامت بودند.
البته انكار معاويه به دليل آگاه نبودن او از اين آيات نبود، بلكه مي خواست در مقام بحث و جدل، چنين وانمود كند كه اگر من از چنين مسأله اي مطلع بودم و برايم به اثبات رسيده بود، با آن مخالفت نمي كردم و من نيز تسليم شما مي شدم. به عبارت ديگر، او جاهل نبود بلكه »تجاهل« مي كرد؛ و اين نيز يكي از شگردهاي شيطاني معاويه بود.

 



دلتنگي خيابان شلوغي ست

كه تو در ميانه اش ايستاده باشي
ببيني مي آيند ببيني مي روند
و تو همچنان ايستاده باشي
¤
آقا داماد چه كاره ان؟
- تو آفريقا ووووووزيلا مي نوازند! گردش گودري

براي بهتر شدن صفحه و ارائه سوژه و طرح
با ما تماس بگيريد: 33941991
براي رويت «انتهاي كيفيت» به نسخه پي دي اف
در سايت كيهان و صفحه نسل سوم مراجعه كنيد:
WWWKAYHANNEWSIR

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14