(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 2 مرداد 1389- شماره 19699

جبهه فرهنگي واقعيت بزرگ
شعر
مدال
خوشه پروين
تفسيري بر داستان بلند «فروپاشي صحرا، 1968» نوشته توبياس وولف¤(Tobias wolf) چشم انداز برهوت
فرهنگ كرملين در مسير تندباد



جبهه فرهنگي واقعيت بزرگ

پژمان كريمي
شاعر، نويسنده، فيلم ساز، نقاش و... و در مجموع يك هنرمند، دست به درك جهان دروني و بيروني مي زند. سپس بر مبناي باورهاي خود به عنوان معيار يا شاخص، حاصل درك و ادراكات خود را به داوري و قضاوت مي نشيند. نتيجه قضاوت، «انديشه» هنرمند مي شود. همان كه در قالب اثر هنري مجال بروز مي يابد و هنرمند سخت خواهنده نگاه و اعتناي مخاطب نسبت بدان است.
بايد گفت هنرمندي كه از دركي درست، ناتوان است و يا از باورهاي حق مدارانه اي برخوردار نيست، به طبع از انديشه اي استوار بر واقعيت و حق بهره اي هم ندارد. از همين روست كه برخي از اهالي هنر بر سير حق و پاره اي در زمره اصحاب «باطل» طبقه بندي مي شوند. جالب اينكه درك درست نيز، وقتي دست مي دهد كه قوه خرد انساني معيوب نباشد و وقتي هم معيوب نيست كه باورهاي حق مدارانه بر آن سايه افكنده باشد.
روشن است هنرمندي كه بر مسير باطل گام گذاشت، هر اندازه هم تلاش كند آثارش بر مدار حق باشد چون به راه بايسته و اصلي نيست، اثرش جلوه و توهمات نفساني است و منشأ خير قرار نمي گيرد.
اما هنرمندي كه توفيق يافت در مسير حق قدم زند، اثري عرضه مي كند منادي فطرتهاي خداجو و مشوق خرق عادتهاي نفس!
هنرمند اهل باطل، چون سرگرم دغدغه هاي نفساني است، به «خود» و منفعت فردي محدود مي شود. اما هنرمند اهل حق، با خلق هر اثر، از خودخواهي و تعلقات زميني، دورتر و به همان ميزان مسئوليت پذير تر، دگرخواه تر و به خدا نزديك تر مي گردد.
اثر هنرمند اهل باطل، سطحي و همچون لذت شهوات، زودگذر است. اما اثر اهل حق، ژرف نگر است و افق نگاه مخاطب را تا فراسوي اين جهان مادي يعني جهان باقي، امتداد مي دهد.
نظام استكباري، وقتي عليه يك جامعه و يك ملت، جبهه فرهنگي مي گشايد تا ارزشهاي خود را به گروه مخاطب هدف تحميل نمايد، همواره از طبقه بندي هنرمندان مي گريزد. اين طبقه بندي را نفي مي كند و مي كوشد اساسا مخاطب روبه ارزشگذاري «انديشه» هنرمندان نياورد. چون اگر مخاطب به ارزشگذاري و يا اعتنا به ارزشگذاري انديشه هنرمندان دست يازد، دراين صورت و در واقع او دست به انتخاب «انديشه» مي زند. دراين حالت چگونه مي توان اميد داشت كه استكبار براحتي انديشه باطل را كه موجب مسخ و تسليم اذهان در برابر سياست هاي استثماري است، منتشر و در بطن يك جامعه نهادينه سازد؟!
از اينروست مي بينيم هنرمنداني كه وقيحانه و با بي شرمي در مسير باطل دست به آفرينش هاي هنري مي زنند، در كانون نگاه و در سايه حمايت استكباريون قرار مي گيرند، اما هنرمندان اهل حق، به گوشه انزوا رانده مي شوند.
از اين روست مي بينيم تاكيد مي گردد سياست و هنر دو ساحت جداگانه اند و شأن هنر به دليل وجه عاطفي و زيبا شناختي اجل بر سياست است كه مبتني بر قدرت خواهي و دروغ و تزوير بنا شده است!
از اين روست مي بينيم هنرمندان به عضويت در تشكلها و كانون هاي صنفي تشويق مي شوند. تشكلها و كانون هايي كه به بهانه ماهيت صنفي، از تظاهرات سياسي و اجتماعي پرهيز داده مي شوند تا به تدريج هنرمند را در جمعي بي اعتنا به محيط پيرامون مستغرق نمايند! و كوشش مي شود جشنواره هاي گوناگون بين المللي برگزار شود كه تنها معيار حضور و درخشش در بستر آن رويدادها، آثار بيگانه بامفاهيم اعتقادي- سياسي است!
بي گمان بر هنرمندان اهل حق است تا با حضور جدي خود در صحنه خلاقيت هنري، نه تنها به ترويج انديشه حق مدارانه كمك كنند بلكه براي تميز انديشه حق از باطل، تبديل به نمادهايي بزرگتر از آنچه هستند، شوند. جبهه فرهنگي امروز به دليل دسترسي آسان به رسانه هاي گسترده اهل باطل، بسيار فراخ است كه حضور و مجاهدت در آن، شور و عزمي محكم را نيازمند است.

 



شعر

خبر داري... آيا ... چرا؟
¤ عباس باقري
خبر داري...؟
به تو گفته اند آيا:
اين شن ريزه هاي شوش
كه از سروكول ستاره ها هم بالا مي روند
چرا
پا در ركاب حادثه دارند و
سوگوار اولين تشنج توفانند؟
و ماه، چرا هر شامگاه
آهسته از پل معلق كاينات مي گذرد و مي آيد
سر روي بغض تلنبار تاريكي مي گذارد...؟
¤
اين را
از پرندگاني خانه به دوش بپرس
كه هنوز هم
ساز سماع حنجره هاشان را
به دلواپس كوك مي كنند
و دشت ها را
به سمت بي قراري باران، مي برند.
از تشنگان بپرس، كه مي دانند
دريا
از مشرق كدام كلمه ظهور مي كند.

 



مدال

¤ عبدالرحيم سعيدي راد
با خويش از آسمان خيال آوردي
يك عالم شوق بي مثال آوردي
در بين هزار و چند عاشق - امروز -
در رتبه عاشقي مدال آوردي

دريا
با رفتن تو سخت زمينگير شدم
دلگير شدم شكسته و پير شدم
دريا بودم ولي هزاران افسوس
يك باره به دست مرگ، تبخير شدم!

كوچه بي شهيد
از اين همه برگ بيد بايد ترسيد
از مردم نااميد بايد ترسيد
با ترس مخالفم، وليكن امروز
از كوچه بي شهيد بايد ترسيد

 



خوشه پروين

¤ ناهيد يوسفي
پرواز كنم
به ساحت بي كرانه
در جشن واره آسمان
تو هم مي تواني
با دب اكبر
مصاحبه اي داشته باشي
و به خوشه پروين بگويي كه
برج هاي قد بلند
نمي گذارند
تماشاي شان كنيم.

 



تفسيري بر داستان بلند «فروپاشي صحرا، 1968» نوشته توبياس وولف¤(Tobias wolf) چشم انداز برهوت

محمدباقر رضايي
مارك، شخصيت مركزي داستان «فروپاشي صحرا، 1968»، مرد متعهد و خانواده دوستي است اما، وسوسه هايي قوي در وجودش جريان دارد كه احتمالا او را وادار به پشت پا زدن به همه ارزش هايي كه به آنها معتقد است خواهد كرد.
اين را هر كس كه اين داستان را بخواند باور و به آن يقين مي كند.
دليل آن هم پس زمينه اي است كه نويسنده، ماجرا را با اتكا به آن روايت مي كند. اين دو عنصر چنان با هم درآميخته كه در واقع، تابلويي كاملا رئال اما بسيار هنرمندانه (و جانبدارانه) در مقابل ديدگان ما قرار گرفته است. مارك به همراه زنش كريستال و بچه كوچكشان هانس، با اتومبيلي قراضه از آريزونا به لس آنجلس مي رود چرا كه مردم مكان قبلي «واقعا عقب مانده بودند» و آنها از آنجا كوچ كرده اند تا مارك، كاري هنري براي خود دست و پا كند و خانواده اش را از فقر و بدبختي نجات دهد. داستان از زماني آغاز مي شود كه آنها از «كلرادو» رد مي شوند، به كاليفرنيا مي رسند و فكر مي كنند احتمالا موقع شام در لس آنجلس خواهند بود اما اتومبيلشان بنزين تمام مي كند.
«جاده رو به شمال مي رفت و پر از تخته سنگ هاي رنگ باخته ترك ترك بود. انگار داشت به سوي كوه تك افتاده اي هدايت شان مي كرد كه به نظر مارك همچون كشتي در هم شكسته غول پيكري مي آمد. گاه گاهي برق سرابي به چشم مي خورد...»
با همين دو سطر، وضعيت جغرافيايي و آينده ساكنان اين قصه زيبا، گيرم بطور استعاري، براي ما مشخص مي شود.
آنها مجبور مي شوند در پمپ بنزين متروكه اي در حاشيه آن جاده صحرايي توقف كنند. از اينجا به بعد، مارك و همسرش كريستال، همه آنچه را كه آرزو مي كردند به آن برسند، بر باد رفته مي بينند و شمارش معكوس زندگي شان كليد مي خورد. چرا؟ چون آنها اگر چه همديگر را هنوز دوست دارند و به پيوندي كه براي زندگي بسته اند پايبندند، اما جامعه و محيطي كه در آن گرفتار آمده اند همچون يك صحرا و برهوت، قادر به فرو نشاندن عطش خواسته ها، آرمانها و آرزوهايشان نيست؛ حتي براي سرعت بخشيدن به روند سقوط آنها بطور همه جانبه اي بسيج شده و آن را تسريع و تشويق هم مي كند.
زمينه هاي اين سقوط از همان سطر اول داستان، آنجا كه مارك زير قولش مي زند و همسرش را بيدار نمي كند تا در كنار رودخانه مورد علاقه اش عكس بگيرند، آشكار مي شود.
وقتي كريستال بيدار مي شود و با مارك سر اينكه چرا به قولش وفا نكرده جر و بحث مي كند، مارك با حركتي تظاهرگونه همسر معصومش را مي فريبد و به دروغ، او را وادار به پذيرش ناگزيري ساختگي او مي كند.
شايد ما اين حركت دور از صداقت مارك را از عصبيت هاي ناشي از استرس جاده اي و مسافرت بدانيم اما هر كدام اين اعمال، مي تواند كدهايي براي شناخت اشخاص و اعمال و در نتيجه، دريافت پيام هاي مستتر در داستان باشد.
با همه اين احوال، مارك هنوز انسان شريفي است كه مي توان به او اميدوار بود، همچنان كه كريستال همسرش چنين مي پندارد و اين در صورتي است كه وضعيت و شرايط اجازه اين اميدواري را صادر كند، كه نمي كند و مارك را در مسيري مي اندازد كه به سوي بي تفاوتي و در نتيجه، سقوط حتمي است. اتومبيل آنها در پمپ بنزين، براي حركت مجدد، روشن نمي شود و مارك به ناگزير، زن و فرزندش را در آن مكان كه همچون دره اي است كه چهار پنج آدم تويش سقوط كرده اند، رها مي كند و به دنبال پيدا كردن يدكي «آلترناتور» براي اتومبيلي كه عمرش به پايان رسيده است راهي نزديك ترين شهر مي شود. در اتوبان آن نزديك، هيچ كس سوارش نمي كند. سرانجام يك نعش كش از راه مي رسد (و چه تمثيل زيبايي براي بردن يك جنازه متحرك) و او را سوار مي كنند به اين نيت كه در پروژه سينمايي شان به كارش گيرند. آنچه در نعش كش، بين مارك و سه سرنشين آن مي گذرد، تصويري است از يك جامعه متزلزل و نابسامان كه مردمانش براي نان درآوردن، چهار نعله مي تازند بدون آنكه به «آفات» زندگي توجهي كنند و يا حتي بينديشند.
مارك كه هنوز تابعيت صددرصد چنين وضعيتي را نپذيرفته، آنها را رها مي كند و تنها، به سوي سرنوشت خويش مي رود اما آنچه در انتظار اوست، سرابي بيش نيست زيرا نه پول كافي براي خريدن قطعه يدكي دارد و نه انگيزه اي براي بازگشتن نزد خانواده اش.
او در سراسر اين مسير خفقان آور، همه مسائل زندگي اش را مرور كرده و به نتايجي هم رسيده است. اينكه همسرش را رها كند و به دنبال بدبختي خود باشد. اينكه همسرش را حتما مرد ديگري حمايت خواهد گرفت. اين تفكرات شيطاني را مارك اين طور توجيه مي كند كه «مردم همديگر را ترك مي كردند و هنوز هم اين كار را مي كنند. كار وحشتناكي است اما اتفاق مي افتد و مردم هم جان سالم به در مي برند. كريستال و هانس هم زنده مي ماندند.... كريستال از عهده خودش برمي آمد. شايد روزي مرد خوبي پيدا شود كه بتواند او را ياري دهد و كريستال و هانس و نوزاد جديد بتوانند شبها بدون نگراني از اين كه فردا صبح وقتي چشم باز كنند چه به سرشان خواهد آمد، سر بر بالش بگذارند. آنها به مارك احتياجي نداشتند. در هر صورت زندگي شان بدون او بهتر از شرايطي مي شد كه مارك و كريستال با هم مي ماندند... فكر تازه اي بود و وقتي به سر مارك زد او احساس آزردگي كرد. از اين كه مي ديد بود و نبودش تا چه حد براي كريستال بي اهميت است، ناراحت مي شد. تا پيش از اين، فكر مي كرد ازدواج آن دو، از پيش مقرر بود و آنها با اين ازدواج به برخي نيازهاي كائنات پاسخ گفته اند اما اگر مي توانستند بدون هم سركنند و زندگي شان هم به خوبي مي گذشت پس يعني اين موضوع حقيقت نداشت... و به هم احتياج نداشتند. هيچ دليل خاصي وجود نداشت كه با هم بمانند. پس همه اين ها براي چه بود؟ داشتند مثل دو نفر كه شنا بلد نباشند همديگر را پايين مي كشيدند... مارك فكر كرد گول خورده و بازي اش داده اند...»
«وولف» به عنوان يكي از نويسندگان منتقد جامعه اي كه در آن باليده، با ابراز نظر صريح، ميانه اي ندارد و در عوض، آنچه را كه مي خواهد از طريق داستان بيان كند، فقط نشان مي دهد. اين ايده و روش بيان آن، از نظر او، لزوماً به معناي عكاسي و گزارشگري صرف نيست. نويسنده بايد با دقت در جزييات روحي و رواني آدمهاي قصه اش و نوع برخورد آنها با جامعه و جامعه با آنها، بنويسد. و از همه مهمتر، با برملا كردن سازوكار حاكم بر اين روابط و حقيقت گمشده در هاي و هوي آن، به رسالت خود عمل كند.
مارك در قصه مورد بحث، ذاتاً آدم بدي نيست و نيت رذيلانه اي هم در انديشه اش ندارد. برعكس وقتي در جايي از مرور عملكردش در رابطه با پدر و مادر خود به اين نتيجه مي رسد كه آنها را بفريبد و به تلافي آنكه او را در برهوت زندگي رها كردند و كوچكترين قدمي در جهت حمايت از جوان شان برنداشتند، آزارشان دهد، خيلي زود پشيمان مي شود و تصميم مي گيرد به آنها خوبي كند تا شرمنده شوند و خصلت هاي بدشان را ترك كنند.حتي وقتي به فكر رها كردن همسر و فرزندش مي افتد، آرزو مي كند كه براي آنها وضعيت بهتري پيش آيد تا به او نياز نداشته باشند.
بنابراين مي بينيم كه نويسنده، قصه آدمهاي شكست خورده را روايت مي كند به اين قصد كه بگويد وقتي جامعه اي از اساس به تئوري «پيشرفت از هر راه ممكن» بنا شده باشد، طبيعي است كه عواطف و احساسات در آن به پشيزي نيرزد و انسانيت و شرف در روند توسعه شتابناك و چهار نعله اش، به مفهومي تبديل شود در حد پديده اي منسوخ و موزه اي. اگر هم افرادي در اين بساط، كه بي شباهت به ميز قمار نيست، در پاسداشت اين فضيلت ها پافشاري كنند، بدون شك آخر شب با جيب خالي به خانه خواهند رفت، يا حتي نخواهند رفت. مثل مارك كه به اين نتيجه رسيده كه دوستش هم در لس آنجلس با همه قول هايي كه به او داده، به دردش نخواهد خورد و عاقبت دست به سرش خواهد كرد. پس در كمال نااميدي به خانه پدرش زنگ مي زند تا پناهي بجويد و از هنر كاذبش استفاده مي كند و با صداي تقليدي و از قول يك پليس، خبر يك مرگ، يك تصادف وحشتناك (يعني به آخر خط رسيدن خودشان) را به اطلاع والدينش مي رساند اما نمي تواند ادامه دهد و مثل بچه ها فقط مي گويد: «منم بابا. منم. مارك.» يا مثل همسرش كه وقتي آن چند مرد بيكار و علاف در پمپ بنزين به بچه كوچكش كلمه اي زشت ياد مي دهند و بچه، آن را خطاب به مادرش تكرار مي كند، مادر احساس سرخوردگي مي كند. گويي نويسنده با اين تمثيل، عاقبتي را كه در انتظار اوست، پيش بيني كرده است.
كريستال گفت: «واي» و دستش را جلوي دهانش گرفت. آن وقت به طرف هانس رفت و سيلي محكمي توي صورتش زد، كاري كه قبلا هيچ وقت نكرده بود. هانس نشست و او را نگاه كرد. كريستال از روي آت و آشغال ها تخته پاره اي برداشت و به طرف سه مردي كه روي نيمكت نشسته بودند، برگشت. داشتند از زير كلاه هاي بزرگ شان او را مي پاييدند. كريستال گفت: «كي اين كارو كرده؟ كي اين كلمه رو يادش داده؟» وقتي جواب ندادند، كريستال كه داشت به آلماني به شان فحش مي داد به طرف نيمكت هجوم برد و كلماتي را به زبان آورد كه قبلا هرگز به كار نبرده بود...»
بيكاري و نابساماني، فرهنگ خود را، آرام و آهسته تحميل مي كند و فرد را به سوي دروغ و فريب سوق مي دهد و وقتي اين رفتار به كل جامعه تسري يابد، نتيجه اش مي شود آنچه كه در اين داستان و داستان هاي مشابه مي بينيم.
گزارش هنرمندانه و داستاني اين دگرگوني منفي، آن چنان هوشمندانه صورت گرفته كه براي خواننده، چيزي جز حيرت و افسوس باقي نمي ماند. علي الخصوص كه نويسنده متعهد و منتقد جوامع توسعه يافته از هر راه، در مصاحبه اي تأكيد كرده كه: «نويسندگان بايد به هر قيمت ممكن، حقيقت را گويند.»

پانوشت:
¤ فروپاشي صحرا، بلندترين داستان مجموعه «گداها هميشه با ما هستند»

 



فرهنگ كرملين در مسير تندباد

غلامحسين طاهري
اوايل سال جديد خبري منتشر شد مبني بر اينكه بسياري از هنرمندان و نويسندگان روسي، مسئولان فرهنگي اين كشور را متهم كرده اند كه آثار ادبي و نويسندگان گذشته اين كشور از جمله لئو تولستوي را ناديده مي گيرند.
پايگاه اينترنتي بوك تريد روسيه در خبري نوشت اين انتقاد در پي اعلام خبر برگزار نشدن مراسمي براي بزرگداشت سالگرد لئو تولستوي صورت گرفته است.
منتقدان معتقدند لئو تولستوي در كشورهاي غربي بسيار بيشتر مورد ستايش و بزرگداشت قرار مي گيرد، تا در زادگاه خود، يعني روسيه.
پيش از اين قرار بود فيلمي به نام «آنا كارنينا» به مناسبت صدمين سالگرد مرگ اين نويسنده بزرگ تهيه شود. اما پس از چندي مجوز اكران اين فيلم از سوي مسئولان مربوطه داده نشد.
يكي از اهالي فرهنگي روسيه مي گويد: حتي كشورهايي مثل كوبا و مكزيك نيز در نظر دارند به مناسبت سالگرد درگذشت تولستوي جشنواره هايي برپا كنند، اما كشور ما كه محل تولد اين نويسنده سرشناس است هيچ برنامه اي تدارك نديده است.
اين نوع نگرش نسبت به تولستوي و ديگر مشاهير روسي نشانگر تغييرات وسيع در عرصه سياست هاي فرهنگي كرملين است كه در راستاي نزديك شدن به مواضع غرب معنا مي يابد. برخي از كارشناسان سياسي در مسكو اعتقاد دارند سناريو به قدرت رسيدن مدودف، با حمايت غرب تحقق يافته است. در اين راستا تغيير باورها و اعتقاد مردم روسيه به زمان نياز دارد. از اين رو ترويج افكار تولستوي، چخوف و... نياز به تغييرات فرهنگي دارد.
دوران پيش از فروپاشي، اقتضائات خاص خود را آنچنان بر پيكره فرهنگي اين كشور گسترده بود كه برون رفت از آن همه ساختارسازي و پي ريزي ساختارهاي جديد آن هم با تنگناهاي اقتصادي سالهاي آغازين پس از فروپاشي، دشوار مي نمود، ولي سياست هاي اقتصادي موفق پوتين اين دوران انتقال را به سرعت سپري كرد و اكنون متصديان امور فرهنگي با بازيابي مجدد خود، توانسته اند راه هاي انتقال فرهنگي به دوران متناسب يا پس از فروپاشي را به سرعت طي كنند.
در سياست هاي جديد فرهنگي تصدي گري دولت به حداقل ها كاهش يافته است و توان بخش خصوصي و نهادهاي مردمي به عنوان عنصر اصلي لحاظ شده است و جالب اينكه مذهب نيز در موضوعات فرهنگي مورد توجه دولت فدراسيون روسيه قرار گرفته است، امري كه در دوران پيش از فروپاشي هرگز به آن توجه نمي شد.
بايد گفت ابزارها براي تحقق سياست هاي فرهنگي در روسيه متنوع است به گونه اي كه آموزش و پرورش، تربيت، دانش فلسفي، اجتماعي و انساني، مذهب، هنر تجسمي، نشر كتاب، كارهاي مربوط به كتابخانه و موزه، ايدئولوژي و تبليغات، موازين و اصول سياسي و حقوقي، كليشه هاي قومي، اجتماعي و مذهبي مردم، آداب و رسوم، افسانه ها، اخلاقيات و اولويت هاي زيباشناسي و مد و ديگر اشكال اعتبار اجتماعي مورد توجه قرار گرفته اند.
همچنين توجه ويژه به معنويات نيز در اين منشور مورد عنايت بوده است و به تنوع قومي، پيشرفت تحقيقات بنيادي علمي در رشته فرهنگ شناسي، تطابق هنري تجربه تاريخي اجتماعي و ميراث فرهنگي ملي با هدف مدرنيزاسيون اجتماعي- فرهنگي روسيه و مدل سازي الگوهاي فرهنگي نيز توجه ويژه اي شده است.
سياست هايي كه در پي مي آيند طي نامه اي رسمي به دواير دولتي و بخش هاي خصوصي مرتبط با فرهنگ ابلاغ شده اند:
سياست فرهنگي روسيه
با تفكر درباره اهداف و مسائل و موازين سياست جديد فرهنگي روسيه پيش از هر چيز بايد سياست فرهنگي و روندهاي فرهنگي كنوني به عنوان دو سطح مختلف استراتژي و تاكتيكي مورد بررسي دقيق قرار بگيرد و اهداف، مسائل، شيوه ها و ابزار كار مشخص و مرزبندي شوند.
تعريف سياست فرهنگي
سياست فرهنگي به طور كلي به مجموعه ديدگاههاي علمي و بنيادي مربوط به مدرنيزه شدن تمام جوانب فرهنگي جامعه و اصلاحات ساختاري انستيتوها و سازمان هاي فرهنگ ساز به صورت سيستم اصول نوين بخش هاي يكسان دولتي و اجتماعي اطلاق مي شود كه در زندگي اجتماعي و فرهنگي جايگاهي را بخود اختصاص مي دهند.
سياست فرهنگي مي تواند شامل مجموعه اقدامات مربوط به تأمين اين اصول با آموزش، آماده سازي هدفمند كادرها براي تنظيم و اداره روندهاي اجتماعي- فرهنگي آينده و مهمتر از همه به عنوان تصحيح درست مفهوم كلي فرهنگ كشور باشد.
كاركردهاي فرهنگ
اگر تحت عنوان تمدن، تمدن تاريخي جامعه بشري و شكل خاص خودسازماني و تنظيم روندهاي فعاليت حياتي گروهي آن را درنظر بگيريم، فرهنگ در اين سيستم تمدني نقش مكانيزمي را بازي مي كندكه عهده دار اجراي اين محورها است:
-تكميل تجربه تاريخي موجوديت جامعه،
-بكارگيري اين تجربه به صورت سيستم ارزش هاي اخلاقي و معيارهايي كه برطبق آنها شخصيت افراد مورد ارزيابي قرار مي گيرند،
-بيان اين معيارها به زبان هاي مختلف معاشرت اجتماعي و برقراري روابط اجتماعي،
-تنظيم فعاليت حياتي جامعه براساس ارزش هاي انساني موازين اجتماعي- فرهنگي زندگي جمعي و فردي (سبك زندگي)،
-تعيين نشانه ها و خصوصيات ويژه فرهنگي (تصور عيني جامعه درباره خود، ويژگي هاي سرنوشت خود و «رسالت» تاريخي آن كه خصوصيات فرهنگي جامعه را شكل مي دهد) به منظور استفاده از آنها در عرصه هاي مختلف.
ابزارهاي فرهنگي
ابزار فرهنگي براي اجراي اين كارها بسيار زيادند، آموزش وپرورش، تربيت، دانش فلسفي، اجتماعي و انساني، مذهب، هنر تجسمي، نشر كتاب، كارهاي مربوط به كتابخانه و موزه، ايدئولوژي و تبليغات، موازين و اصول سياسي و حقوقي، كليشه هاي قومي، اجتماعي و مذهبي مردم، آداب و رسوم، افسانه ها، اخلاقيات و اولويت هاي زيباشناسي و مد و ديگر اشكال اعتبار اجتماعي، خلاصه تمام آن چيزهايي كه «تصوير جهان و سبك زندگي» اين يا آن ملت در اين يا آن دوره زماني را شكل مي دهد.
اصول تعيين ارزش ها و اهداف سياست فرهنگي
مهمترين اصول تعيين ارزش ها و اهداف سياست فرهنگي عبارت است از درك تضاد فرهنگي، اهميت و سطوح مختلف مفاهيم آن.
هريك از پديده هاي فرهنگي از مجموعه كامل اقدامات گوناگون اجتماعي تشكيل شده است. هيچ يك از عناصر فرهنگي فقط از يك معني برخوردار نيست، بلكه گوياي مجموعه اي از وظايف مختلف اجتماعي و مفاهيم گوناگون حال و گذشته است. دشواري خاص استراتژي و تاكتيك هدايت شونده در عرصه فرهنگي و ضرورت چندسطحي بودن برخورد نسبت به تنظيم روندهاي فرهنگي- اجتماعي با اين امر در ارتباط است.
الزامات سياست فرهنگي
در همين راستا سياست فرهنگي بايد:
-بخش لاينفك تمام جهت گيري هاي سياست دولت و منعكس كننده ارزش هاي معنوي و جنبه ها و شاخص هاي اخلاقي آن باشد.
-بخش مهم سياست اجتماعي باشد كه در جوامع امروز فقط به صورت مجموعه كامل اجتماعي- فرهنگي- آموزشي ممكن مي گردد.
-سياست فرهنگي خود را با توجه و اولويت دادن به ارزش هاي معنوي و شاخص هاي اجتماعي و سبك زندگي افراد جامعه ايجاد كند.
مهمترين اهداف اولويت دار سياست فرهنگي روسيه
-توسعه همه جانبه رهنمودهاي ارزشمند اجتماعي- فرهنگي انسان و جامعه، تركيب ارزش هاي جديد زندگي، تطابق هنري تجربه تاريخي اجتماعي و ميراث فرهنگي ملي با هدف مدرنيزاسيون اجتماعي- فرهنگي روسيه،
-كمك به مردم براي ايجاد شرايط جديد زندگي، يكسان سازي و برابري ملي- فرهنگي، اجتماعي- اقتصادي و سياسي، امكان تعيين هويت معنوي و خودبياني، افزايش آگاهي هاي فردي در حوزه جامعه شناسي و فرهنگ اجتماعي،
-رشد و توسعه همه جانبه ارزش هاي معنوي در تمام مواردي كه منافع اجتماعي و نياز افراد بروز مي كند، تبديل زندگي فرهنگي آنها به اصل معيشت اجتماعي،
«اولين و مهمترين اصل سياست فرهنگي چنين است: با تاريخ نبايد مقابله كرد.»
پاسخگويي به نيازهاي فرهنگي.
-آشنا كردن مردم با دانش و توجه به تمام جنبه هاي متنوع فرهنگ بشري، غني سازي معنوي و فكري آنها از طريق اين دانش، پرورش برخورد شكيبا و صبر و بردباري نسبت به فرهنگ بيگانه، توجه به ضرورت همكاري متقابل و دوستانه فرهنگي، معاشرت و گفتگو، از بين بردن بيگانگي ملي، مذهبي و اجتماعي- سياسي،
-آموزش دادن افراد براي درك دمكراتيك و پلوراليستي از جهان، ايجاد تعامل در ارزش هاي عموم بشري با مفاهيم عميق فرهنگ هاي مختلف، پي بردن به اين واقعيت كه آينده بشريت با تلفيق متناسب آزادي شخصي با فرهنگ تعيين مي شود.
پيش نيازهاي دسترسي به اهداف فرهنگي
از جمله مسائل اصلي كه حل و فصل آنها براي رسيدن به اين اهداف لازم است، عبارتند از:
-تحقيق، پيش بيني و طرح ريزي جهات اساسي تكامل اجتماعي- فرهنگي جامعه، ويژگي هاي تمدن چند قوميتي روسيه،
- طراحي اصول و جهت گيري هاي اساسي ارزش هاي جديد اجتماعي - فرهنگي.
- پيش بيني محتمل ترين ويژگي ها و پارامترهاي سبك نوين زندگي كه وضعيت نهايي آن به شرايط اجتماعي- اقتصادي، دولتي- سياسي و معنوي جاري در روسيه وابسته است.
- تحقق و شكل گيري پارامترهاي نوين برابري روسيه،
- جستجوي زبانهاي جديد و نوين و فناوري ارتباطات اجتماعي- فرهنگي.
- تحقيق درباره گرايش هاي رشد و تكامل اجتماعي و تاثير آنها بر مفاهيم و اشكال فرهنگي، بر پارامترهاي كيفي و سبك زندگي، كاربرد روش هاي پيش بيني رشد هرگونه سفارش اجتماعي،
- تحكيم پايگاه هاي قانوني فرهنگ و سياست اجتماعي- فرهنگي،
- پيشرفت تحقيقات بنيادي علمي در رشته فرهنگ شناسي (تئوري و تاريخ فرهنگ و تمدن) با هدف درك قوانين و مكانيزم هايي كه تعيين كننده روند شكل گيري فرهنگي مي باشند.
- توسعه جنبه هاي تاريخي- فرهنگ شناسي در سيستم آموزشي دبيرستانها، تئوري فرهنگ شناسي در سيستم آموزش عالي با هدف آماده سازي متخصصان فرهنگ شناس.
- طراحي سيستم اصول و روش هاي اداري.
- طراحي اصول اساسي همكاري متقابل با سازمانهاي اجتماعي (مذهبي، ملي، اجتماعي) در عرصه هنر تجسمي، فلسفه، علوم اجتماعي و انساني، بخش آموزش، رسانه هاي گروهي و انتشاراتي ها و سازمان هاي خدماتي فرهنگي.
سياست فرهنگي از مجموعه عناصر (انستيتوها)ي اين سياست تشكيل شده است. در اينجا بايد بين انستيتوهاي هنري (سازنده متون فرهنگي، آثار، اشكال و سيماها) از يكسو و (سازمان) انستيتوي خاص سياست فرهنگي (كه به جمع آوري و حفظ و رواج اين متون اشتغال دارند) از سوي ديگر تفاوت قائل شد.
اولين و مهمترين اصل سياست فرهنگي
اولين و مهمترين اصل سياست فرهنگي روسيه در حال حاضر چنين است: با تاريخ نبايد مقابله كرد، بايد بطور دقيق گرايشهاي اصلي و جنبه هاي آن را بررسي نمود و از ميان آموزه هاي آن، راه پيشروي جامعه را هموار كرد.
دومين اصل
دومين اصل مهم اين سياست چنين است: تعيين صحيح موضوع اين سياست. اگر سازمان هاي فرهنگ ساز و حافظ فرهنگ (انستيتوها) موضوع فرهنگ به حساب آيند، در اين صورت تمام جامعه به طور كلي بايد موضوع سياست فرهنگي شود و از همين جاست كه مقياس تأثير چنين سياستي به عنوان مقياس سراسر ملي (سراسر دولتي) تلقي مي شود.
ناهمگوني جامعه روسيه (از لحاظ ملي، اجتماعي، مذهبي و غيره) تلفيق انعطاف پذير جهاني سياست فرهنگي با روش هاي كاربردي محلي را طلب مي كند كه براي بخش هاي مختلف جامعه متنوع روسيه بخوبي قابل استفاده باشد.
سومين اصل
سومين اصل بدين مضمون است: تعيين عامل و ذات سياست فرهنگي. اشتباه بزرگي است اگر درك اين عامل فقط به دولت و سازمان هاي وابسته به آن محدود شود. عاملي كه به اجراي سياست فرهنگي مي پردازد، در وهله اول همان جامعه است كه توسط مراجع دولتي تنظيم شده است. جامعه كه همزمان عامل و موضوع سياست فرهنگي است به عنوان سيستم اجتماعي- فرهنگي خود سازمان و خود توسعه عمل مي كند. اين سيستم دائماً خود را با تغييرات شرايط زندگي وفق مي دهد. بدون شك نقش سازمان هاي تخصصي در حوزه فرهنگ شناسي در اين جا فوق العاده مهم است، اما آن ها فقط به عنوان گروه هاي مشاور عمل مي كنند كه روند خود سازماني اجتماعي- فرهنگي و پيشرفت و توسعه آن را جهت داده و تشويق مي كنند.
چهارمين اصل
چهارمين اصل عبارت است از: تأثير بخشي اجزاء سيستم فرهنگي، اين به معني تأثير كيفي تدريجي بر اذهان جامعه، اخلاقيات و ارزش هاي داراي اولويت اجتماعي است. به همين دليل، وسايل و ابزار سياست فرهنگي را مي توان هم واحدها و سازمان هاي فرهنگي- هنري دانست كه به ايجاد تصوير واقعي فرهنگي مي پردازند و هم علم، آموزش و پرورش، چاپ و نشر و غيره دانست كه معيارهاي ارزشي سلسله مراتب نيازهاي اجتماعي- فرهنگي جامعه را بطور كلي شكل مي دهند.
پنجمين اصل
توجه دائمي به تنوع ماهيت و باصطلاح «اصل و نسب» فرهنگ روسيه پنجمين اصل است. در رابطه با مسئله خود ويژه فرهنگي روسيه مي بايست توجه خاصي به خصوصيات و ويژگي هاي هر فرهنگ مبذول شود و مسئله خود ويژگي ملي و يا مذهبي به عنوان ويژگي نژادهاي مختلف و همكاري متقابل بين فرهنگ ها به عنوان شرط اساسي رشد و توسعه هماهنگ فرهنگي هر قوم و ملت، اهدف و منافع اقوام تمدن چند قوميتي روسيه، سيماي «سمفوني» (هم در معني موزيكال آن و هم مذهبي آن) فرهنگ قومي دركل فرهنگ روسيه، درنظر گرفته شود. نهايتا تمدن، نوآوري هايي را كه براي آن قابل پذيرش است، گرفته و آنها را جذب فرهنگ خود خواهد كرد.
ششمين اصل
مطالعه عميق سنن ملي، ارزش ها، علايم مشابه جامعه، مجموعه پديده ها كه در بخش ميراث فرهنگ ملي بهم پيوند خورده اند، تحقيق درباره گرايشهاي تكاملي آنها و برداشت معاصرين از آن ها و انتخاب شكل مدرنيزه كردن فرهنگ را دربرمي گيرد.
¤ نظريه
ممكن است برخي از سياست هاي فرهنگي كرملين در اين راستا حركت كند اما شواهد و قراين از سياست هاي مدودف دوست و رقيب پوتين حكايت از آن دارد كه سياست هاي فرهنگي كرملين در مسير باد است. هرچند اين سياست ها منافع نوكيسه ها و ميلياردهاي روسيه را تامين مي كند. اما در دراز مدت اثرات مخربي در استحاله كردن فرهنگ روسيه بر جاي مي گذارد، براي برخي از مقامات كرملين حذف افكار تولستوي، چخوف و بسياري از انديشمندان در دستور كار قرار گرفته هر چند اين نوع رفتار از روي ناخودآگاهي محسوب شود با اين حال بسياري از مردم روسيه هنوز به دليل مطالعات كتابها و بررسي سوابق انديشمندان، مخالف حذف اين افراد از صحنه سياسي اجتماعي و فرهنگي روسيه هستند. متاسفانه مقامات كرملين در مسير باد و تنها براي حفظ منافع ثروتمندان اهداف فرهنگي نويسندگان را ناديده مي گيرند اين درحالي است كه «چخوف» نويسنده اي بشردوست، آزادي خواه و روشنفكر بود و داستان هاي وي حكايت از افكار مترقي او مي نمايد. او با فساد و دروغ، خودنمايي، سرشكستگي، منفي بافي، كوته نظري، تحمل ظلم، آزادي خواهي دروغين و بالاخره صفات منفي با كمال خشونت مبارزه مي كند و جامعه عقب مانده را به آينده درخشان و زندگاني سعادتمندانه اميدوار مي سازد و براي رسيدن به اصول مترقي افكار برجسته اي به خوانندگان آثار خود تلقين مي كند.
لئوتولستوي هم، به لحاظ توجه قابل احترامي كه به آموزش و پرورش كودكان و نوجوانان داشت، در سال 1857 به مدت پنج سال از كشورهاي اروپاي غربي و با مشاهير اروپا مانند: چارلز ديكنس، ايوان تورگنف، فريدريش تروبل و آدلف ديستروگ، ديدار و پس از بازگشت به كشورش، براساس تجارب نوآموخته، دست به يك رشته اصلاحات آموزشي زد و در همين راستا به پيروي از ژان ژاك روسو، به تأسيس مدارس ابتدائي در روستاها پرداخت.
تولستوي از سال (1855 ميلادي) به تناوب در زادگاه خود ژاستاژا پولژانا، مسكو و سن پترزبورگ اقامت گزيد. لئونيكلايوويچ، در نامه اي كه به يكي از خويشاوندانش كه اداره امور دربار و مباشرت املاك تزار روسيه را به عهده داشت، چنين مي نويسد:
«هرگاه به مدرسه قدم مي گذارم، با مشاهده چهره هاي كثيف و تكيده، موهاي ژوليده، و برق چشمان اين كودكان فقير، دستخوش ناآرامي و انزجار مي شوم و همان حالتي به من دست مي دهد كه بارها از ديدن شرابخواران مست، بر من مسئولي شده است. اي خداي بزرگ! چگونه مي توانم آن ها را نجات دهم؟ نمي دانم به كدام يك كمك كنم. من آموزش و پرورش را فقط براي توده ها مي خواهم و نه كسي ديگر، مگر بتوانم پوشكين ها و لوموتوسف هاي آينده را از غرق شدن رهائي بخشم.»
تولستوي هيچ گاه تفاوتي بين كودكان قائل نشد و دانش آموزان نخبه را از ديگران متمايز نكرد تا درخور توان و استعداد هر كودكي، آموزش مناسب را به آن ها ارزاني دارد. پس از اين كه مدارس از سوي اداره سلطنتي تزار تعطيل شد، تولستوي به فعاليت هاي فرهنگي و اهداف تربيتي مورد علاقه اش ادامه داد. او با انتشار كتاب هاي سرگرم كننده يا تركيبي از علوم طبيعي و انساني، همچنين داستان هاي آموزشي به ويژه داستان هاي ازوپ، كودكان را با ارزش هاي اخلاقي، اجتماعي و معنوي آشنا نمود. ميليون ها كودك روسي تا دهه دوم قرن بيستم با آموزش الفباي لئونيكلايوويچ تولستوي، سال اول دبستان را آغاز نمودند. با اتخاذ اين روش، تولستوي توانست در جنبش اصلاحات آموزشي و ايجاد مدارس آزاد به گونه سامرهيل، موثر واقع شود.
بنابراين تنها مي توان گفت مخالفت با بزرگداشت نويسندگان نام آوري چون چخوف، تولستوي و داستايوفسكي تنها، به دليل عملكرد ضدسرمايه داري و ظلم ستيز آنهاست كه هم اينك با رويه غربي دولت كنوني روسيه در تناقض شديد قرار دارد.
ــــــــــــــــــــــــــ
¤ كارشناس رسانه در كشورهاي روسيه و مشترك المنافع

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14