(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 23  مرداد 1389- شماره 19716

اومانيسم ؛ دشمن كرامت انساني

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




اومانيسم ؛ دشمن كرامت انساني

اومانيسم
اومانيسم را «اصالت انسان» و «انسان محوري»، ترجمه كرده اند؛ به اين معني كه با انكار اعتبار معرفتي حقايق غيبي- و از جمله خداوند كه ادراك آن مقتضي عبوديت آدمي است- انسان به صورت «مستقل» مورد توجه قرار مي گيرد و ارزش و منزلتش به واقعيت و طبيعت خودش باز مي گردد.
با افول عقل گرايي، حذف ضرورت و يقين از دايره انواع آگاهي هاي بشري، تقيد داده هاي علمي به گزاره هاي آزمون پذير و نيز خروج قضاياي ارزشي از حوزه داوري هاي علمي، نه تنها الزام و ضرورتي از ناحيه «حقايق الهي» بروز نمي كند، بلكه هرگونه الزام و ضرورتي نيز كه حتي از طبيعت انساني ناشي شده باشد، رخت برمي بندد. به اين ترتيب، واقعيت اصيل انساني از هر نوع حكم و قانون ضروري فارغ مي شود. از اين رو، «خواست و اراده متزلزل و متغير انساني» ملاك بايدها و نبايدهاي اخلاقي و حقوقي مي شود.
بنابراين، اومانيسم كه با غيبت غيب و زوال ياد الهي از ظرف آگاهي انسان زاده مي شود، چيزي جز سلطنت نفسانيت انسان غافل و تكبر و خداوندي نفس نيست. اومانيسم فلسفه اي است كه انسان را ميزان همه چيز قرار مي دهد، سرشت انساني و حدود و علايق طبيعت آدمي را به عنوان موضوع اتخاذ مي كند و هدف انسان را از ستايش خداوند به تحقق بخشيدن به طرح هاي انساني و انسان محور محدود به دنيا- كه از سوي عقل ارايه شده است- تغيير مي دهد.
به تعبير ديگر، «اومانيسم انسان را در ماوراي طبقات، مليت ها، فرهنگ ها، مذهب ها، رنگ ها، نژادها، خون ها به صورت يك واحد مي بيند و هرگونه تبعيض و تفاوتي را نفي مي كند» 1 و انسان را به صورت مطلق مورد ستايش و تمجيد قرار مي دهد. بدين ترتيب، انسان، ارزش و منزلت خويش را از اصل وجود و ذات خود كسب مي كند نه از ناحيه امور عرضي و خارجي.
البته بايد تاكيد كرد كه در تاريخ تحولات فكري و فلسفي در غرب مدرن، اومانيسم معاني و رويكردهاي مختلفي را پذيرفته و به صورت هاي گوناگوني ظهور يافته است. از اين رو، دامنه معاني و مضامين آن گسترده و متباين است.
اما آنچه كه در سطور پيشين طرح شد، اساس و ركن اومانيسم را تشكيل مي دهد كه در قرون هفدهم و هجدهم به طور كامل تحقق يافت.
چالش و نقد:
1- برخلاف ادعاهاي ياد شده كه همگي بيان كننده «استقلال و بي نيازي انسان از خداوند» است، به هيچ رو، انسان استقلال كامل ندارد؛ زيرا حقيقت و ذات او «وجودي امكاني» است، مانند همه موجوداتي كه «هستي» آنها عين «ذات»شان نيست و سلسله علل آنها به جاي ديگري متكي است. وجودهاي امكاني بايد به بي نياز مطلق و هستي محض تكيه كنند و چنين ابتناء¤ و تكيه اي استمرار داشته باشد (چنانكه در برهان امكان و وجوب كه از ادله مهم اثبات وجود خداوند است، به شكل مبسوط بيان شده است). بنابراين، چگونه ممكن است انساني كه در اصل وجودش - چه در مرحله حدوث و چه در مرحله بقا- نيازمند خداست، خود را مستقل و بي نياز از هر چيز بپندارد؟! او كه لحظه لحظه وجودش و همه مراحل پيدايي و ايجادش، به فيض و عنايت خداوند وابسته است؛ چگونه مي تواند مستقل و خودبنياد باشد؟!
البته نبايد اين تلقي اشتباه به وجود آيد كه «نظام تشريع» به جهت تفاوتي كه با «نظام تكوين» دارد، از اين امر - وابستگي و نيازمندي به خداوند- مستثني است. انسان بايد بداند همان گونه كه حيات تكويني اش- چه در اصل ايجاد و چه در استمرار آن- وابسته به خداوند است، حيات روحي و معنوي اش نيز به همان شكل، وابسته به فيض تشريعي خداوند و دستورهاي حيات بخش اوست. انسان نمي تواند به صورت مستقل و مجزاي از اراده تشريعي الهي- كه در قالب دين، عينيت يافته است- قوانين را وضع و بيان كند. 2 او چون موجودي «امكاني» است، در همه شئون خود به موجودي «واجب» نيازمند است و هيچ عرصه اي از زندگي او، بي درنظر گرفتن حقيقت واجب الوجود (خداوند)، معنا و مفهومي ندارد. انسان در يك كلام، «بنده و عبد» خداوند است. 3
2- هر موجودي از نظر «ماهيت» (كه چيست؟) و از نظر «كيفيت» (كه چگونه بايد باشد؟)، بالفعل آفريده شده اما انسان از اين نظر، بالقوه آفريده شده است؛ يعني «بذر انسانيت» در او به صورت امور بالقوه موجود است كه اگر به آفتي برخورد نكند، آن بذرها به تدريج از زمينه وجود انسان سربرمي آورند. به عبارت ديگر، انسان تنها موجودي است كه ميان وجود و ماهيتش، جدايي و فاصله است؛ يعني ميان انسان و انسانيت. اي بسا انسان ها كه به انسانيت نرسيده و در مرحله حيوانيت باقي مانده اند! بنابراين، انسان زيست شناختي و بيولوژيكي ملاك انسانيت نيست، بلكه انسان زيست شناختي تنها زمينه انسان واقعي است و به تعبير فلاسفه، حامل استعداد انسانيت است نه خود انسانيت. از اينجا روشن مي شود كه بدون پذيرش اصالت روح، سخن گفتن از انسانيت، معني و مفهوم ندارد. در منطق اسلام، انساني كه «ماهيت انساني» يافته، واجد كرامت و شرافت و ارزش است، نه هر انساني كه «صورت انساني» دارد!4 به عبارت دقيق تر بايد گفت:
فطرت، در مفهوم اسلامي آن، برخلاف مفهوم دكارتي و كانتي و غيره به معني اين نيست كه انسان از بدو تولد، پاره اي از ادراكات يا گرايش ها و خواست ها را بالفعل دارد و به تعبير فلاسفه، با عقل و اراده بالفعل متولد مي شود. همچنان كه درباره انسان، نظريه منكران فطرت از قبيل ماركسيست ها و اگزيستانسياليست ها را نمي پذيريم كه انسان در آغاز تولد، پذيرا و منفعل محض است و هر نقشي به او داده شود بي تفاوت است؛ نظير يك صفحه سفيد كه نسبتش با هر نقشي كه روي آن ثبت شود متساوي است، بلكه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امكان، استعدادي خواهان و متحرك به سوي يك سلسله دريافت ها و گرايش هاست و يك نيروي دروني او را به آن سو سوق مي دهد- با كمك شرايط بيروني- و اگر به آنچه بالقوه دارد برسد، به فعليت كه شايسته اوست و انسانيت ناميده مي شود رسيده است و اگر فعليتي غير آن فعليتي در اثر قسر و جبر عوامل بيروني بر او تحميل شود، يك موجود مسخ شده خواهد بود. اين است كه مسخ انسان كه حتي ماركسيست ها و اگزيستانسياليست ها از آن سخن مي گويند، تنها با اين مكتب قابل توجيه است. از نظر اين مكتب، نسبت انسان در آغاز پيدايش با ارزش ها و كمالات انساني، ازقبيل نسبت نهال گلابي با درخت گلابي است كه يك رابطه دروني به كمك عوامل بيروني، اولي را به صورت دومي درمي آورد، نه از قبيل تخته، چوب و صندلي كه تنها عوامل بيروني آن را به اين صورت درمي آورند5.
اما آنچه كه موجب تكامل انساني و سير او به سوي فعليت بخشيدن به استعدادهاي بالقوه مي شود، چيست؟!
«نظر قرآن به اين است كه انسان همه كمالات را بالقوه دارد و بايد آن ها را به فعليت برساند و اين خود اوست كه بايد سازنده و معمار خويشتن باشد. شرط اصلي وصول انسان به كمالاتي كه بالقوه دارد، ايمان است. از ايمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا برمي خيزد. ]...[ انسان حقيقي كه خليفه الله است، مسجود ملائكه است، همه چيز براي اوست و بالاخره دارنده همه كمالات انساني است، انسان به علاوه ايمان است، نه انسان منهاي ايمان. انسان منهاي ايمان، كاستي گرفته و ناقص است. چنين انساني حريص است، خونريز است، بخيل و ممسك است، كافر است، از حيوان پست تر است.»6
به تعبير علامه طباطبايي:«آن كس كه دشمن جان انسانيت است و دانسته و فهميده، زيربار اصول آدميت نمي رود و با هستي خود، آن را به نابودي تهديد مي كند، هرگز داراي ارزش و احترام انساني نيست و نبايد در اراده و عمل خود آزاد باشد.»7
در قرآن كريم نيز مي خوانيم:
«ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات»8
«همانا انسان در زيان است، مگر آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند.»
در قرآن كريم از دو نوع كرامت براي انسان، سخن به ميان آمده است: «كرامت تكويني» و «كرامت اكتسابي»9.
«كرامت تكويني» عبارت است از نعمت ها و امتيازهاي ويژه اي كه خداوند در مرحله خلقت و آفرينش انسان، تنها به او اعطا فرموده است؛ ازجمله: عقل، آزادي و اختيار، قدرت تسلط بر ديگر مخلوقات و... در قرآن مي خوانيم:
«و لقد كرمنا بني ادم و حملنهم في البر و البحر و رزقنهم من الطيبات و فضلنهم علي كثير ممن خلقنا تفضيلا»10
«و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در خشكي و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم و آن ها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري آشكار داديم.»
مطابق اين آيه شريفه، انسان نسبت به ساير مخلوقات، هدف است و نه وسيله. درواقع، در مقايسه با ساير مخلوقات (يا بسياري از آن ها)، اصالت از آن انسان است. علامه جعفري مي نويسد:
«مقصود ما از انسان محوري، آن معناي مضحك نيست كه مستلزم انسان خدايي مي باشد، بلكه منظور ما اين است كه محور همه تلاش هاي مربوط به تمدن بايد خدمتگزار انسان باشد نه اين كه انسان را قرباني ظواهر و پديده هاي فريبا به نام تمدن نمايد و به عبارت روشن تر، انسان در تعريف تمدن، هدف قرار مي گيرد و اين شايستگي انسان براي هدف قرار گرفتن براي تمدن، از قرار گرفتنش در جاذبه كمال مطلق كه خدا است ناشي مي گردد.»11
نوع دوم، «كرامت اكتسابي» است. اينگونه از كرامت در اثر انجام اعمال اختياري در سايه بهره مندي انسان از نور وحي و عقل (عبوديت خداوند) حاصل مي شود. قرآن مي فرمايد:
«ان أكرمكم عندالله اتقاكم»12
«همانا گرامي ترين شما نزد خداوند، متقي ترين شماست.»
اما اگر انسان به جاي اطاعت، عصيان را برگزيد، به پست ترين مراتب وجودي سقوط مي كند:
«ان شر الدو اب عندالله الذين كفروا فهم لايؤمنون»13
«بي ترديد، بدترين جنبندگان نزد خداوند، كساني هستند كه كفر ورزيدند و ايمان نمي آورند!»
«و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لايبصرون بها و لهم ءاذان لايسمعون بها اولئك كالأنعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون»14
و در حقيقت، بسياري از جنيان و آدميان را براي دوزخ آفريده ايم (چرا كه) دل هايي دارند كه با آن (حقايق را) دريافت نمي كنند و چشماني دارند كه با آن ها نمي بينند و گوش هايي دارند كه با آن ها نمي شنوند. آنان همانند چهارپايان، بلكه گمراه ترند! آري، آنان همان غافل ماندگانند!
3- اين پرسش نيز در ميان است كه تمدن غرب، ارزش و منزلت انسان را ارتقا داده است يا افول؟! استاد مطهري(ره) در ضمن نقد اعلاميه حقوق بشر- كه ادعاي بها دادن به انسان را دارد- تصريح كرده كه در فلسفه هاي غربي، پايگاه و ارزش انسان تنزل يافته و اين خود از جمله تناقضات تمدن غرب است كه ادعاهايش با عملكردش متفاوت و دو گونه است:
«اگر بناست اعتقاد به روح و اصالت و بقاي آن، خودخواهي و اغراق و مبالغه درباره خود باشد؛ اگر بناست انگيزه و محرك اصلي بشر در همه كارها، امور اقتصادي يا جنسي يا برتري طلبي باشد؛ اگر بناست نيك و بد به طور كلي، مفاهيم نسبي باشند و الهامات فطري و وجداني، سخن ياوه شمرده شود؛ اگر انسان جنسا بنده شهوات و ميل هاي نفساني خود باشد و جز در برابر زور، سر تسليم خم نكند؛ و اگر... چگونه مي توانيم از حيثيت و شرافت انساني و حقوق غيرقابل سلب و شخصيت قابل احترام انسان دم بزنيم و آن را اساس و پايه همه فعاليت هاي خود قرار دهيم؟! ]...[ در فلسفه غرب، تا آنجا كه ممكن بوده، به حيثيت ذاتي انسان لطمه وارد شده و مقام انسان، پايين آمده است. ]...[ براي غرب لازم بود اول در تفسيري كه از انسان مي كند تجديدنظري به عمل آورد، آنگاه اعلاميه هاي بالابلند در زمينه حقوق مقدس و فطري بشر صادر كند.»15
4- مكاتب و نحله هاي فكري و اجتماعي غرب درواقع، صورت هاي مختلفي از انديشه اومانيسم هستند؛ زيرا با تحقق يافتن اومانيسم امكان ظهور مي يابند. آنگاه كه انسان در مركز عالم بنشيند و از وحي الهي روي بگرداند، ايدئولوژي سكولار، زمينه اي براي ظهور و تجلي پيدا مي كند. بنابراين، اولا مي توان اومانيسم را بستر و زمينه نظري اساسي رويش ساير گرايش هاي فكري در غرب دانست، ثانيا مي توان نتيجه گرفت كه اين گرايش ها از نظر جوهر و ماهيت با يكديگر تفاوت ندارد؛ زيرا خاستگاه مشترك دارند و اختلافات آن ها محدود به عوارض و رويكردها است.
و چون همه ايدئولوژي هاي مدرن از اومانيسم برمي خيزند، نمي توان اومانيسم را تنها يك مكتب در عرض ساير مكاتب و گرايش هاي فكري غرب دانست؛ بلكه اومانيسم در واقع انديشه و روح حاكم بر تمام وجوه زندگي و تفكر فلسفي، علمي، سياسي، هنري و حتي ديني غرب مدرن است16.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پي نوشت ها:
1-مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد چهارم: انسان در قرآن، تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1376، ص .65
2- نگاه كنيد به: بخش راسيوناليسم، بند دوم.
3- عبدالله جوادي آملي، نسبت دين و دنيا: نقد و بررسي نظريه سكولاريسم، قم: نشر اسراء: چاپ دوم، 1381، صص 58- .56
4- مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، جلد چهارم: انسان در قرآن، تهران: انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1376، صص 73- .65
5- همان، ص .67
6- همان، صص 15-.14
7- سيد محمد حسين طباطبايي، اسلام و اجتماع، قم: انتشارات دارالتبليغ اسلامي قم، 1342، ص .88
8- سوره عصر، آيات 3-2.
9- محمد تقي مصباح يزدي، نظريه حقوقي اسلام، جلد اول، قم: موسسه آموزش و پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1386، صص 262- .251
10- سوره اسراء، آيه .70
11- محمد تقي جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، جلد شانزدهم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ هشتم، 1386، ص .234
12- سوره حجرات، آيه .13
13- سوره انفال، آيه .55
14- سوره اعراف، آيه .179
15- مرتضي مطهري، نظام حقوق زن در اسلام، تهران: انتشارات صدرا، چاپ چهل و سوم، 1385، صص 137- .136
16- سيد مرتضي آويني، آغازي بر يك پايان، تهران: نشر ساقي، چاپ سوم، 1383، ص 49 و ص .72
و: شهريار زرشناس، مباني نظري غرب مدرن، تهران: كتاب صبح، چاپ اول، 1381، ص .39
¤ ابتناء: بنا كردن- ساختن- پي افكندن
پاورقي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14