(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 23  مرداد 1389- شماره 19716

صبح
دلواپسي
پله ها
تو را دوست دارم
خودسازي !
از كاه، كوه نسازيد
تشكرنامه تقديم به دبيران وكاركنان دلسوز مدرسه تقواپيشگان به ويژه مدير مدرسه آقاي كميزي
مدرسه اي به رنگ عشق
ماه آشتي
رمضان از ديروز تا امروز
بازيگر
جايگاه زن در تبليغات غرب
پرواز
آخر دنيا
درس محبت
دم غروب



صبح

دم صبحي كه پلك خانه وا شد
نسيمي شد دلم از من جدا شد
كنار ياكريم و ياس ها رفت
در آنجا گرم صحبت با خدا شد
محمد عزيزي (نسيم)

 



دلواپسي

قصه تمام شده
چشم هايم اما
بيدار بيدارند
شب
تمام چراغ هاي دنيا را
خاموش كرده
در اين تاريكي
كلاغ قصه ها
- كه هنوز به خانه اش نرسيده-
راهش را چگونه پيدا مي كند؟
ياسمن رضائيان / تهران

 



پله ها

چشم هاي نرگسم شد پر غبار
دستهاي ياسمن تقديم سار
نم زده باران به روي شاخه ها
درميان باغ سرسبزبهار
مي گذارم پاي را بر پله ها
مي روم تا سرخي رنگ انار
ناله اي از پله ها آمد به گوش
من شنيدم يك نواي پرخروش
«اي مسافر خسته ام آرام تر
من كه دارم گلشني بر روي سر
سالها در زير پاي رهگذر
من كه فرسودم دريغ از يك نظر
كودكي من را لگد ماليد و رفت
پيرزن بر من عصا كوبيد و رفت
هركه آمد رو به گلدانها نمود
مي گذشت از من به ياد من نبود.»
پله مي ناليد از اين روزگار
از نگاه سرد و قلب سنگبار
آه من پيچيد در دلتنگي اش
پاكشيدم از نگاه سنگي اش
بر گل اول نوشتم ازخبر:
«يادكن از پله ها اي رهگذر»
سپيده عسگري/ تهران
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



تو را دوست دارم

تو آنقدر بالا بلندي كه بايد
نشان تو را ازستاره بگيرم
گرفتم دويست چل و چار سي چار
اگر برنداري دوباره بگيرم

كجايي بگو، مكه اي كربلايي
و يا در دل عاشقاني ندانم
به دنبال تو گشته ام هركجا را
خودت را ندادي زماني نشانم

تو را دوست دارم، تو هستي خدايم
به ميخانه و مسجد و دير و هرجا
پي ات ميروم لنگ لنگان همه عمر
پي ات مي روم توي خشكي و دريا

من از اول غم تو را دوست دارم
«من از عهد آدم تو را دوست دارم»
تو هم دوست داري؟ اگر دوست داري
بگوييم با هم تو را دوست دارم

تو را دوست دارم چه حرف قشنگي است
تو را دوست دارم براي هميشه
منم تا ابد بنده روسياهت
تو هستي خدايم خداي هميشه
امير عاملي

 



خودسازي !

قبل از ماه رمضان، پسرك ترازويي را كه سر كوچه ديد وسوسه شده بود خود را وزن كند. وزن كرد، 53 كيلوگرم بود بعد از نماز عيد فطر كه به همراه مادر به خانه مي آمدند باز پسرك ترازويي را ديد كه سر كوچه جلوي مغازه بقالي نشسته بود.
رفت و دوباره خودش را وزن كرد واي 60 كيلوگرم، خداي من 7 كيلو اضافه وزن در يك ماه؟! بايد در ركوردهاي جهاني گينس نامش را ثبت مي كردند. خير سرش تمام سي روز را روزه گرفته بود. تازه سه روز هم پيشواز رفته بود. آخه يكي نبود به اين انسان بگويد مگر نه اينكه بايد در ماه رمضان انسان كم تر بخورد و بياشامد تا ياد مستضعفان و فقيران بيفتد و از حال و روز آن ها آگاه شود و دچار تحول و خودسازي و... شود ولي افسوس با روزه داري احساس گرسنگي و تشنگي كه نكرد در ضمن مدام سنگين هم بود. چون سحر و افطار آن قدر مي خورد كه تا ساعت ها نمي توانست تكان بخورد. سحرها چلو خورش و ميوه و نوشابه و... را تا مؤذن شروع به اذان نكرده مي خورد. و بعد از نماز مي خوابيد. و حدود ساعت يك بعدازظهر براي نماز بيدار مي شد و بعد از خواندن نماز و قرآن و مقداري تلويزيون ديدن و دراز كشيدن دوباره مي خوابيد تا افطار. تازه خدا را شكر كه مدرسه ها تعطيل بود وگرنه چطور مي توانست به مدرسه برود و درس بخواند. خلاصه اين دختر قصه ما موقع افطار هنوز اولين كلام مؤذن از دهانش بيرون نيامده شروع به حمله مي كرد. ابتدا بشقاب خرما و زولبيا و كم كم شروع به شخم زدن سفره هفت رنگي مي كرد كه هيچ شباهتي به سفره فقرا و نيازمندان نداشت و خدا مي داند كه چه بلايي
بعد از آن سر معده اش مي آمد و اين انسان روزه دار نه تنها حال محرومان و گرسنگان را درك نمي كرد، بلكه تازه به درد اغنيا كه پرخوري و زياده روي و اسراف است مبتلا شده بود. بعد از افطار و نماز و ديدن سريال ها و كمي كمك به مادر دوباره گرسنه اش مي شد. و مادرش حدود ساعت 12 شب دوباره غذاهاي مقوي و خوشمزه و چرب را گرم مي كرد و او مي خورد. خلاصه اين دختر روزه دار و معصوم خيلي گرسنه اش مي شد. خب بايد جون داشته باشه تا بتونه روزه بگيره. مادرش هم اصلا نمي گفت: چرا اين قدر مي خوري و با قربان صدقه مي گفت بخور عزيزم! روزه مي گيري ضعيف شدي. نوش جانت. خلاصه اين دختر مهربان در ماه رمضان حسابي از خجالت شكمش درآمده بود. يكي نبود به اين دختره بگويد. انسان روزه مي گيرد تا يك ماه معده اش استراحت كند نه اينكه منفجر بشود. خلاصه امسال كه گذشت. اما دختر روزه دار تازه فهميده بود كه علت به وجود آمدن ماه رمضان و خاصيت آن اين است كه انسان با كم خوردن و كم آشاميدن به ياد فقيران جامعه بيفتد و خودسازي معنوي را در پي داشته باشد. البته او تصميم گرفته انشاءالله سال ديگر كمي روي خودش و اين فريضه الهي كار كند.
فاطمه كشراني/ تهران
(عضو تيم ادبي هنري مدرسه)

 



از كاه، كوه نسازيد

مسايل منفي كوچك زندگي خود را بزرگ نمايي نكنيد؛ يا به قول معروف از كاه، كوه نسازيد. از كاه، كوه ساختن ضررهايي دارد كه شما بايد آن ها را بدانيد. آيا مي دانيد ديگران به چشم ديگري به شما نگاه مي كنند و با شما طور ديگري برخورد مي نمايند. آيا مي دانيد اين موضوع در ذهن ديگران، يك ذهنيت منفي از شما به وجود مي آورد كه با هيچ چيز نمي توان آن را از ذهن ديگران پاك كرد.
برادرم! خواهرم! خداوند متعال به همه كس صفات خوب و مثبت داده است. خدا را خوش نمي آيد كه چيزهاي منفي را براي خود بزرگ نمايي كنيد.
چرا دنبال گل هاي خوشبو نمي رويم؟ چرا دنبال سجاياي مثبت نمي رويم و چرا عطرهاي معطر را نمي بوييم؟ آن ها را بايد بزرگ نمايي كنيم. صفات برجسته مان را بايد معرفي كنيم. شما كه الان در جواني هستيد و هنوز نمي توانيد گليم تان را از آب بيرون بكشيد؛ فردا، پس فردا چگونه مي خواهيد كه در زندگي موفق باشيد در حالي كه نام نيكي از خود برجاي نگذاشته ايد و دلي را شاد نكرده ايد و صداي ناله شما تا به آسمان رفته و حتي بگوش فرشتگان هم رسيده و اشك آن ها را درآورده. لازم نيست كه آن ها را هم از خود دلخور سازيد در حالي كه خود مسبب اين گونه قضايا بوديد و حالا پشيمان شده ايد .
بيژن غفاري ساروي/ ساري
همكار افتخاري مدرسه

 



تشكرنامه تقديم به دبيران وكاركنان دلسوز مدرسه تقواپيشگان به ويژه مدير مدرسه آقاي كميزي
مدرسه اي به رنگ عشق

در هيچ زماني و در هيچ مكاني فراموش نمي كنم كه كدام باغبان مرا با عشق خود آبياري كرد وبا مهر خود به نهالي جوان تبديل كرد. هرگز از خاطرم نمي رود كه كدامين ماه با دست دوستي خود مرا به خورشيد نزديك كرد. يادم نمي رود كه كدام شمع با شعله خود شمع علم را در دل من روشن كرد.
آري اين باغبان و ماه و شمع كساني بودند كه از ژرفاي قلب خود بدون هيچ چشم داشتي در مكتب علم تمام توان خود را خرج كردند تا نوجواناني غرورآفرين و نهال هايي پربار به اين جامعه اسلامي كه همواره در دل خود ستارگاني پر تلالو و نوراني داشته و خواهد داشت تحويل دهند.
باشد اين دست نوشته گوشه اي از تلاش اين عزيزان را جبران كند.
تقديم به تمامي عزيزانم به خصوص مدير فداكار مدرسه راهنمايي تقواپيشگان. اميدوارم در تمامي مراحل زندگي ايزد منان يارشان باشد.
علي نهاني /14 ساله / تهران
عضو تيم ادبي هنري مدرسه

 



ماه آشتي

رمضان ماه مهماني خداست.
ماه آشتي كردن و نزديك شدن به خداست ماه پاكي ها، ماه نزول قرآن، ماه توبه و راز و نياز، ماه ضيافت، ماه دوري از گناه، ماه ايثار و فداكاري؛ رمضان بهترين ماه خدا مي باشد.
هر كس خودش را براي اين ماه عزيز آماده مي كند. خانه ها را تميز، دل ها را جلا مي دهند و قلب ها را شست و شو. بدي ها و گناهان را از خود دور مي كنند. رمضان ماه دوستي و نزديك شدن به خداست. رمضان ماه انفاق است.
وقتي ماه رمضان مي آيد حال و هواي شهر عوض مي شود. نگاه انسان ها تغيير مي كند.مهرباني را همه جا مي توان احساس كني. وقتي تو كوچه هاي شهر قدم مي زني، به خصوص موقع اذان مغرب و افطار، حال و هواي شهر ديدني است. هر كسي از ديگري سبقت مي گيرد تا روزه داري را افطار دهد حتي با يك دانه خرما.
مهرباني و محبت توي شهر موج مي زند و آدم ها با يكديگر به خوبي رفتار مي كنند. رمضان خوبي ديگري هم دارد و اين كه موقع افطار ديگر كودك همسايه در حسرت يك تكه نان نمي ماند و از آش و سوپي كه مي پزي خيلي ها استفاده مي كنند. رمضان به آدم ها درس هاي خوبي مي آموزد. اين ماه افضل همه ماه هاست. ماه توبه و اجابت دعاست. به بركت اين ماه است كه نمازهايمان به موقع و سرموقع خوانده مي شود. بيائيد از همه لحظات ناب رمضان به نحو احسن استفاده كنيم و در لحظات خوب دعا و نيايش هيچ كس را از دعاي خيرمان محروم نكنيم.
الهام ملكي

 



رمضان از ديروز تا امروز

همه ما از پيرترها و رسانه ها حرف هايي در مورد نحوه برگزاري ماه رمضان در دوران قديم شنيده ايم و با مقايسه اي هر چند سطحي به اختلاف هاي بالاي آن پي مي بريم.
اين گونه كه مي گويند:
در گذشته از اواسط ماه شعبان به استقبال رمضان مي رفتند اما حال روزه ي يوم الشك را هم به زور مي گيرند.
در گذشته روزه را براي رضاي خدا مي گرفتند اما حال حتي با وجود كشف دهها اثر مفيد پزشكي باز هم عده اي نمي گيرند .
در گذشته چند ساعتي مانده به اذان از خواب بر مي خواستند و علاوه بر نماز شب به دعا و مناجات مي پرداختند اما حال چند دقيقه اي مانده به اذان بلند شده و پس از خواندن نماز دوباره مي خوابند.
در گذشته با وجود روزه دار بودن با طلوع خورشيد برخواسته و تا خود افطار كار مي كردند اما حال تا ظهر مي خوابند تا مبادا تشنه يا گرسنه شوند.
در گذشته نماز جماعت مقدم بر هر كاري بود اما حال مساجد ما جاي خالي بسيار دارند.
در گذشته براي سفره افطار احترام زيادي قائل مي شد اما حال سفره افطار ما همراه با سريال هاي تلوزيوني است و رنگ و بوي عبادت ندارد.
با وجود اين همه معضلات اجتماعي هنوز هم افراد زيادي هستند كه پايبند اعتقادات هستند .
آيا اين همه تفاوت به دليل زندگي در قرن ارتباطات واطلاعات است؟
آيا به دليل پيشرفت فناوري است؟ ويا چيز ديگري...
به اميد رسيدن به جامعه ي آرماني اسلام
حسين نادي / تهران

 



بازيگر

براي چندمين بار به آگهي تست فيلم روزنامه ي... نيم نگاهي انداخت و اسم كوچه و شماره پلاك دفتر فيلم سازي «ياسمن» را چك كرد، بله، خودش بود!
با ذوق و شوق وصف ناشدني آميخته به اضطراب، پله هاي آپارتمان پنج طبقه دفتر را دو تا يكي كرد و وارد دفتر فيلم سازي شد.
«واي ي ي!چقدر آدم» از ديدن اين همه آدم عشق بازيگري جا خورد، فكر نمي كرد اين همه مشتاق و عشق فيلم، مثل خودش تو شهر باشه، آن هم براي يك نقش ده دقيقه اي. بعد از گفتن اسمش به منشي دفتر، با اضطراب به انتهاي صف رفت و منتظر ماند.
در فكر بود كه چه كار سختيه از بين اين همه داوطلب دو نفر رو انتخاب كنند و چند لحظه اي هم به اين فكر كرد كه چه سخت تره انتخاب شدن بين اين همه داوطلب. اون كه نتونسته بود در تست هاي راحت تر از اين شانسي براي بازي كردن پيدا كنه، ديگه اميدي هم براي رسيدن به اين نقش نداشت. ولي چون اين فكرها فقط باعث مي شد دلشوره و اضطرابش بيشتر بشه، از خيرشون گذشت! او بايد همه تلاشش را مي كرد.
مريم اما درسالن انتظار، در فكر شكستهايش هم بود و مي خواست از آن ها درس بگيره. بالاخره مريم در تست دادن پيشكسوت بود و صاحب كلي تجربه و اگر واژه ي «پشت كنكوري» درست باشه، اون يه جورايي «پشت تستي» بود. آخه حاصل اين همه تجربه، نقشي جزيي در فيلم ... بود. كه مريم فقط در پاسخ به هنرپيشه نقش اول فيلم، ساعت روبه او مي گفت! ولي مريم با همان نقش كوتاه، كلي خاطره داشت، درو همسايه از هم صحبتي و همراهي بازيگران بزرگ سينما مي گفت و براي عشق بازيگرهايي مثل خودش، از تجربيات بازيش و به نسترن هم از تعريف و تمجيدهاي كارگردان در مورد دخترش!...
مريم در حال مرور خاطرات بازي ماندگارش! بود كه ناگهان با صداي منشي به خودش آمد:«مريم افشاري». به داخل دفتر رفت و اول از همه، از ديدن كارگردان و بازيگران معروف سينما درحال سكته بود و اولين فكري كه به ذهنش رسيد قيافه نسترن بود،كه اگر مي فهميد چه كسي از او تست گرفته حتماً دق مي كرد! با همراهي منشي، روي صندلي رو به روي كارگردان نشست و...
مريم درحالي كه شل و وارفته روي صندلي ايستگاه مترو نشسته بود و هيچ توجهي به ازدحام جمعيت نداشت، تنها فكرش حرف هاي كارگردان بود:«متاسفم خانم، شما نمي تونيد هيچ نقشي رو به عهده بگيريد.»
«تو رو خدا آقاي... لااقل يه نقش خيلي كوتاه به من بدين، سابقه دارم!»
«ببينيد خانم محترم، شما تو بازيگري استعداد زيادي نداريد و نمي تونيد بازيگر شش دانگي بشيد و بهتره سوداي بازيگري رو از سرتون بيرون كنيد، شايد بهتر باشه دنبال استعدادتون تو هنرهاي ديگه بگرديد، واقعاً متاسفم كه اين قدر صريح صحبت مي كنم اما من امروز قبل ازشما هم به چندين نفر اين حرف ها رو گفتم، من نمي خوام به هيچ كس اميد واهي بدم...»
و اين حرف ها، يعني پايان تمام آرزوهاي بلند مريم و البته آغاز كنايه هاي كوتاه نسترن...
فاطمه شهريور -باران- 16ساله از تهران

 



جايگاه زن در تبليغات غرب

خداوند زن و مرد را در وضعيت يكسان آفريد و در برابري ارزش هاي شخصيتي آن ها تفاوتي قائل نشد . اين بدان معناست كه قدرت تشخيص و تفكر و تصميم گيري هر دو يكسان است اما از نظر فيزيكي مرد قدرت مند تر است زيرا بايد توانايي انجام مسئوليت هاي محول شده را داشته باشد و زن نيز به اين دليل كه آيت جمال هستي و شكوفاكننده عواطف نيروبخش دروني است داراي احساسات لطيف است و دستورالعمل استفاده از اين احساسات در ادوار تاريخي مختلف و در غالب اديان متفاوت به گوش همگان رسيده است و همه از آن اطلاع دارند، حال گاهي براساس منافع، زنان به چشم كالا ديده مي شوند و منشأ اين طرز تفكر در مورد زنان و اين گونه سوءاستفاده از آنان، غرب است و اين فرهنگ غربي است كه اين موضوع را بر اثر تداوم عادي تلقي كرده است.
برخي زنان درشبكه هاي ماهواره اي كاملاً انساني رفتار كردن را فراموش كرده اند و به پشيز درآمد ي، براي تبليغ كوچك ترين محصولات بسنده كرده اند و گوهر وجودي خود را ناديده گرفته اند و به عكس آنچه تظاهر مي كنند تن به نابرابري ها مي دهند آن هم نابرابري جنسيتي و اين در حالي است كه در اكثر كشورها برابري زن و مرد مورد تاييد است.
حال پاسخ مي طلبد اين سوال كه آيا زن منتخب براي تبليغ لوازم خانگي مارك فلان خود را با آقاي ايكس كه صاحب كارخانه است از ابعاد شخصيتي برابر مي بيند؟ و به اين برابري افتخار مي كند؟ و با فرهنگ و تمدن نوين خويش به كشورهاي شرقي فخر مي فروشد؟
وي شخصيت خود را به تاراج گذاشته تا مگر با اين كار خريداراني براي محصول پيدا شود و يا حتي نشود حتي براي او مهم نيست كه نمايش او تا چه حد مؤثر بوده او فقط به فكر اندك پولي است كه براي چند صحنه دريافت مي كند .او حاضر به انجام هر حركت و بيان هر جمله اي است كه بتواند پولي دريافت كند.
اين مشكل رفع نشدني گريبان يكي دو نفر را نگرفته است، بلكه اين مشكل به حدي گسترده است كه در شبكه هاي ماهواره اي تبليغ هيچ نوع محصولي نيست كه بدون وجود زن، حركات و يا صحبت هاي او انجام گيرد و از زن نهايت سوءاستفاده صورت مي گيرد وخود اوست كه پذيرنده چنين پيشنهادهايي است و ممكن است دليل او براي پذيرفتن اين كار نياز مبرم، حتي به حداقل پول باشد تا مگر رفع كند بحران اقتصادي خود و كودكش را؟
يلدا خداداد (فانوس)
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)

 



پرواز

آسمان به رنگ آبي
دريا به رنگ آبي
پرندگان در شوق پرواز
پر مي زنند در آسمان
در آسمان بيكران
آرزو بر دل دارم
همچو پرنده، شادمان
پر بزنم هر روز و شب
در آسمان با لطف رب

فاطمه فيروزي 14ساله ساوه

 



آخر دنيا

دلم مي خواهد تنهاي تنها
بروم آخر دنيا
بروم ميان گل ها
وسط لاله و نرگس بنشينم
روي شب بو صورت بگذارم
بر ياس بوسه گذارم
احوال سوسن را بپرسم
شايد هم به گل سوسن بگويم
شما
يادتان هست شعر سهراب را
شاعري ديده بود
به گل سوسن مي گفت
شما
دلم مي خواهد تنهاي تنها
بروم آخر دنيا
توي آن آخر دنيا
مادرم راه برود
من بهشت را
از ميان خاك پايش
جمع كنم
من بهشت را بو كنم
بهشت مادر را
توي آن آخر دنيا
بوي گل مي آيد
عطر گل مي بارد
شاخه شاخه عطر گل
از براي غايبان
در انتظار چيدن اند
شايد اين شعر هم
بشود شاخه اي از عطر گل
كه تقديم شما مي دارم

نجمه پرنيان / جهرم

 



درس محبت

مادر در حالي كه پسرش را نوازش مي كرد پرسيد: عزيزم، چه كسي را خيلي دوست داري؟
پسرك فكري كرد و گفت: هيچكس را مادر...
مادر كه هنوز دست نوازشش روي سر فرزندش بود پرسيد: كجا را خيلي دوست داري؟
پسرك اين بار هم گفت: هيچ كجا...
دفعه بعد مادر در حالي كه موهاي پسرش را با دست مرتب مي كرد پرسيد: دلبندكم، چه چيزي را خيلي دوست داري؟
و باز از پسرش جواب شنيد كه هيچ چيز را...
مدتي گذشت و اينبار پسرك بود كه سوال مي كرد!
با تت و پت پرسيد مادر، تو كي را خيلي دوست داري؟
و مادرش كه لبخند مهرباني بر لب داشت پاسخ داد:
پسر گلم! من كسي را دوست دارم كه هيچ جا و هيچ چيز و هيچ كس را دوست ندارد...
احمد طحاني از يزد

 



دم غروب

سلام آقاي عزيزي
امروز يوم الشك است! يوم الشك 1389. يادش بخير، درست يوم الشك 2 سال پيش بود. من اولين مطلبم رو داشتم
مي نوشتم. امروز كه اون مطلب رو مي خونم مي بينم كه چقدر دست نوشتم ضعيف بوده، به قدري كه الان خودم ازش خوشم نمياد. اما آقاي عزيزي شما لطف كرديد و مطلب من به اون ضعيفي! رو چاپ كرديد. شايد اگه شما اون مطلب رو چاپ نمي كرديد من هرگز سراغ مطلب دوم نمي رفتم. شايد اگه شما اينقدر رك نبوديد من هرگز نمي تونستم افكارم رو مرتب كنم. الان كه فكر مي كنم مي بينم با اينكه كلا من و شما همديگه رو
2 بار ديديم يا با همديگه چند بار حرف زديم اما حقيقتا شما مثل يك معلم دلسوز پاي مطالب من سوختيد و ساختيد. مي دونم جمع كردن يك صفحه چه كار سختيه، اما اميدوارم خستگيتون با مطالب ما در بياد. فقط مي خواستم همين رو بگم، اميدوارم بعد از 2 سال از من خسته نشده باشيد. راستي اين رو هم بگم، آقاي عزيزي ما اول و آخر پيش خودتونيم. يعني هرچقدر هم كه بگيد بريم صفحه ادب و هنر يا صفحه نسل سوم، من يكي تا آخر مدرسه اي مي مونم.
ممكنه كم كاري و تنبلي كرده باشم و مطلب كم داده باشم، اما بالاخره من هم يك مدرسه ايم و هميشه همين صفحه رو ترجيح ميدم.
آخه مي ترسم، مي ترسم اگه برم صفحه ادب و هنر اون وقت بگند مال بد بيخ ريش صاحبش!
پايان اين نامه هم با يك تك بيت از آقاي ابولفضل زروئي نصرآباد:
دعا كنيد كه حالمون خوب باشه
تا شعرمون يه ريزه مرغوب باشه
دوست دار شما
محمد جواد رحماني

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14