(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 6 شهريور  1389- شماره 19728

الو، الو، سلام خدا
زنگ قرآن
درددل هاي كتابدار مدرسه
گزارش 4*1
روزي كه به يادم خواهد ماند
دعوت
باد
شعر نوجوان
چادر گل قرمزي
مسئولان توجه كنيد!
داستان نوجوان
صورتي



الو، الو، سلام خدا

الو، الو، سلام خدا
الو، صدام مياد بالا؟

الو خدا كارت دارم
نذار كه شارژ كم بيارم

الو مي خوام داد بزنم
خدايا پشت خط منم

الو ميشه جواب بدي
به اين دلم يه تاب بدي

الو دارم ميشم خفه
باز اين دلم توي صفه

الو دارم يه دنيا درد
كي با دل ما تا نكرد؟!

الو خدا بي قرارم
الو صداتو ندارم

الو خدا كجايي پس؟
خسته شدم از اين قفس

الو پرم از استرس
شدم زيردردا پرس!

الو وقتي تنها ميشم
فقط خودت مياي پيشم

الو تو دسترسي خدا؟
حسابمو بده جدا

الو خدا، روم سياهه
نذار برم به بيراهه

الو دلم خسته شده
بال و پرم بسته شده

الو ميشه بدم پيام
رخصت ميدي پيشت بيام؟

الو ببخشيدا خدا
اگه شدم پراز خطا!

الو خدا شارژ ندارم
پس دلو پيشت مي ذارم
زهرا گودرزي (آسمان)- تهران

 



زنگ قرآن

زنگ، زنگ قرآن بود
زنگ با خدا بودن
از خدا شنيدن حرف
پاك و باصفا بودن

آمد و معلم گفت:
«مرضيه! بخوان»، خواندم
ابتداي قرآن را،
در ادامه اش ماندم

ابتداي قرآن «حمد»
سوره اي كه مشهور است
سوره اي كه ما حفظيم
سوره اي كه چون نور است

بعد «حمد» و «بسم الله...»
«ذالك الكتاب» آمد
سخت شد براي من
خواندمش وليكن بد

بچه ها كه خنديدند
حال من گرفت اما
دل زدم به دريا و
كردم آن زمان غوغا

بعد هم معلم گفت:
«آفرين » و خنديدم
بيست داد در دفتر
من يواشكي ديدم!
مرضيه اسكندري

 



درددل هاي كتابدار مدرسه

اينجانب عبدالجواد فرخ به عنوان كسي كه 12 سال كتابدار پيش دانشگاهي بود و اندك تجربه اي اندوخته ام، قصد دارم قانون جديد آموزش و پرورش را مبني بر «حذف كتابدار» نقد و بررسي نموده و چند جمله اي پيرامون «جايگاه كتابخانه» و «نقش كتابدار» بنويسم.
«كتابخانه پيش دانشگاهي يا كتابخانه دبيرستان سال سوم و چهارم، يعني جايي كه حدود 5هزار جلد كتاب را در حدود 1000 عنوان در موضوع درسي و غيردرسي در خود جاي داده باشد و ميانگين اعضاي آن را حدود 200 نفر دانش آموز و... تشكيل مي دهند. كتابخانه مورد نظر سالانه بيش از 350 جلد كتاب را وارد گردونه نموده كه قسمتي از آنها بايد خريداري گردد. آيا دانش آموز چنين اطلاعي و صبر و حوصله اي دارد تا كتاب هاي لازم و مناسب را خريداري كند؟ هر كتاب كه وارد كتابخانه مي شود حدود 7 دقيقه وقت لازم دارد تا ثبت، شماره، مهر، منگنه و... صورت گيرد (سال تحصيلي 89-1388 حدود 650 جلد كتاب وارد كتابخانه ما شد كه چيزي حدود 4500 دقيقه وقت مي طلبد تا كتاب در دسترس استفاده كننده قرار گيرد) آيا دانش آموز چنين فرصتي دارد، چنين همتي دارد؟ گاهي كتاب هاي خريداري شده بايد تعويض گردد و چه مقدار صرف وقت تا كتاب مطلوب به دست آيد؟ 12 سال كتابدار بودن به من آموخته است كه كتابخانه دانش آموزي ره به جايي نمي برد و چوب حراج است كه به كتابخانه مي خورد و تجربه مدارسي چنين اعلام مي دارد كه اين طرح از پيش شكست خورده است .كافي است از مديران و معاونان و... كه اداره كتابخانه را توسط دانش آموز تجربه كرده اند سؤال شده و نظرخواهي جامع صورت گيرد تا معلوم شود كه ماده واحده «اداره كتابخانه توسط دانش آموز» تصميمي خطاست؟ اين كار منجر به ورشكستگي و غارت كتابخانه مي شود و كتاب هاي باقيمانده نيز عمرشان به يكسال نخواهد رسيد درحالي كه ميانگين كتاب هاي درسي در كتابخانه 4 سال است و اين بنده خود كتابخانه هايي را ديده است كه از صدها جلد كتاب خود حتي 50 جلد آنها هم سالم نبوده است، كهنه، پاره از جلد درآمده، كج و كوله و... در حالي كه كتاب بايد منگنه زده شود، با چسب از پارگي جلوگيري شود و پارگي هاي جزئي ترميم گردد. آري كتابخانه مورد اشاره بايد از اول مهرماه تا نيمه مردادماه فعال باشد، از صبح شنبه تا ظهر پنجشنبه درب كتابخانه به روي مراجعين باز باشد تعطيلي چنين كتابخانه اي فقط 40 روز! و براي تعطيلات نوروزي طبق برنامه ريزي به همه كتاب داده شود، حتي بيشتر از مقدار ايام سال .چنين كتابخانه اي نبايد به بهانه امتحان يا تعطيلي كلاس، تعطيل گردد و هيهات و هيهات كه چنين بودن در تاب و توان دانش آموز نيست بلكه كتابداري را مي طلبد كه عاشق كار خويش باشد، دلسوز و صبور و خود را خدمتگزار دانش آموز بداند و كتابخانه را عبادتگاه! كتابخانه بايد به نور علم و ايمان روشن باشد كتابخانه يعني مركز ارتباط با پيامبران ، اوليا ، دانشمندان ، محققان و پژوهندگان. به كتابخانه بايد با وضو وارد شد و با عشق و علاقه گردوغبار از كتاب ها زدود كتابخانه مركز امانتي است كه امانت آن كتاب است و كتاب چيست؟ و كتاب يعني چه؟ بايد در بيانات حكيمانه و عالمانه رهبر فرزانه انقلاب جستجو كرد. بعضي آن را با امانتداري كيف و كفش و كلاه اشتباه گرفته اند! كتابخانه كانون اندوخته هاي علمي و فكري و ديني است و كتابدار بايد قطره اي از آن را چشيده ، باور كرده و درنهايت عاشق كار خويش باشد، يعني خدمتگزار علم و دانش، يعني نوكر دانش آموزان كه اگر چنين حس و باوري را داشت موفق مي شود و الا لا!به جد معتقدم كتابخانه دانش آموزي ره به جايي نمي برد و اگر كتابخانه آماده تحويل آنها گردد يك ساله استهلاك چهار ساله را به كتابخانه تحميل مي كند و نتيجه اي جز ويراني! نخواهد داشت- تجربيات گذشته در مدارس چنيني بهترين گواه است- آن كه آستين را بالا زده و كتاب ها را نوازش مي كند مرتب مي كند، در جاي خود مي گذارد و سالم از دانش آموز، در وقت خود تحويل مي گيرد و عضو متخلف را تذكر و... مي كند كتابدار دلسوخته اي است كه به كتاب ها عشق مي ورزد و هر كدام را لايق احترام مي داند اما دانش آموز را نمي توان به چنين دقتي و صبر و حوصله اي مجبور كرد، او آزادي در عمل را مي خواهد او نمي تواند امانتدار مناسبي باشد كه چند ميليون كتاب را به او سپرد و منتظر نتيجه ماند!مسئولين محترمي كه چنين تصميمي را گرفته اند، كسي را مانند كه باغي آماده بهره برداري را به چند جوان كم تجربه بلكه بي تجربه بسپارند، معلوم است كه بعد از گذشت سالي وضع درختها چه خواهد شد باغ از كشت و پرورش درختان كه بگذريم، رسيدگي مي خواهد، آب مناسب، سم زدن، شاخه هاي اضافي را زدن، حتي چيدن ميوه هم قلق مخصوص به خود را دارد وگرنه شاخه ها مي شكند.
لطف نموده كتابداران عزيز را بيل به كمر نزنيد و آنها را از معشوق خود جدا نكنيد. مولايمان امير مؤمنان عليه السلام فرمود كه تجربه برتر از علم است كتابداران تجربه اندوخته فعال و توانا را نوازش كنيد. آنها مي توانند كتابهاي گران قيمت را در كتابخانه نگهدارند و چند سال در اختيار مراجعه كننده قرار دهند، دانش آموز يك ساله كه نه، چند ماهه همه را به باد فنا مي دهد، اين كار را نكنيد زيرا آزموده را آزمودن خطاست، لااقل اين بنده سراغ ندارم رئيس يا معاوني را كه با اين برنامه پيشنهادي موافق باشد مگر آنها كه احتمالا نسبت به كتابخانه و يا كتابدار مشكل داشته باشند. روح تعليمات اسلامي و توصيه هاي مكرر آيت عظماي حق خامنه اي عزيز نسبت به كتاب و مطالعه آن حكم مي كند كه مسئولين محترم تجديدنظر نموده و كتابخانه هاي مدارس- به خصوص دو سال آخر دبيرستان- را فعال و زنده نگهدارند و اين بدون كتابدار متعهد و دلسوز ميسور نخواهد بود. حرمت امام زاده در قدم اول بايد توسط متولي حفظ شود تا بتوان از ديگران انتظار حرمت را داشت. زياده گويي خطاست مگر در توضيح و توجيه حق و فرياد نارواست مگر از مظلوم و در برنامه مورد نظر به تعدادي از كتابداران فعال و خادمان علم و دانش جفا شده است اميد است نظرات، تغيير و تصميمات تجديد گردند و جمع كتابداران عاشق پيشه را شادي دو چندان بيفزايند. انشاءالله
عبدالجواد فرخ
كتابدار مركز پيش دانشگاهي
مهديه/قم

 



گزارش 4*1
روزي كه به يادم خواهد ماند

حال ساعت يك ربع به 3 روز يكم مرداد است و همه ما چشم انتظار و با اميد و شوق ديدار در تكاپوي آماده كردن وسايل خانه و درست كردن اسپند هستيم. شادي در چشمان همه موج مي زند و ثانيه ها را با سرعت به دست زمان مي سپارد تا وقت ديدار را نزديك تر گرداند .
مادربزرگم ديگر طاقتش طاق شده و تواني براي صبركردن ندارد .خاله ها و دايي هايم همه آماده هستند و به حياط رفته اند. هواي خيلي گرمي است و خورشيد قدرتش را به رخمان مي كشد.
بوي اسپند، همه جا را فراگرفته و من كه عاشق اين بو هستم به كنار اسپنددان مي روم تا از نزديك بويش را حس كنم. دانه هاي اسپند دانه دانه به بالا و پايين مي پرند و صدايشان را در اطراف پراكنده مي كنند.
به چشمان گوسفندي كه گوشه حياط است خيره مي شوم گويا مي داند كه عمرش روبه پايان است چون ترس همه اندامش را فراگرفته و مظلوميت در چشمانش موج مي زند دلم برايش مي سوزد كه قرار است تا دقايقي ديگر قرباني شود. همه ما با شادي و با دسته گل زيبايي به دم در خانه مي رويم و چشمانمان را خيره به كوچه مي دوزيم تا شايد ماشيني بگذرد من كه اصلاً باورم نمي شود كه دايي ام پس از 11سال از انگليس بازمي گردد.
مات و مبهوت به اطرافم مي نگرم و به فكر فرو مي روم به گذشته اي كه چيز زيادي از آن به خاطرم نمانده و اين كه من 4سالم بود و همين دايي ام كه قرار است تاچند دقيقه ديگر بيايد با چشماني پراشك از ما دورتر و دورتر مي شد .
در اين افكار بودم كه ناگهان صداي شادي همه جا را فراگرفت. دايي ام را ديدم كه از ماشين پياده شده بود و همه اطرافش را گرفته بودند. اشك در چشمانم حلقه شده بود و فرصت درست نظاره كردن را از من مي گرفت.
مهر و محبت مادري كه پس از 11 سال فرزندش را ديده غيرقابل وصف است وقتي فرزندش را در آغوش كشيد صورتش را طوري بوسيد تا تمام نوازش هاي گذشته اي را كه نكرده بود جبران شود و دايي ام كه آغوش مادرش را امن ترين مكان يافته بود تا دقايقي او را بغل كرد و بوسيد.
اصلاً باورش نمي شد كه دستانش در دستان مادربزرگم است چشمانش خيره به اين سمت و آن سمت مي شد و ما را نگاه مي كرد و شايد به دنبال كودكاني مي گشت كه روزهايي برايشان خوراكي خريده بود و به پارك برده بودشان گويا ما هنوز برايش آشنا نبوديم.
هركدام از ما را در آغوش گرفت و بوسيد همسرش نيز تحت تأثير اين وقايع اشك از گوشه چشمانش فرومي ريخت و به زمين مي خورد.
ساعت 45:8دقيقه شب است تقريباً هوا تازه تاريك شده است من كه بايد گزارشم را بنويسم به حياط آمده ام همه جا ساكت است و تنها خانه اي كه از آن صدا مي آيد خانه مادربزرگم است. دايي ام كه در كودكي به كلاس ضرب رفته است با طبل دوران نوجواني اش آهنگ مي زند وشعر مي خواند و همه دوانگشتي دست مي زنند و صدايشان نيز در حياط به گوش مي رسد چه صداي دلنشيني دارد و چه خوب است كه پس از مدت ها خانواده در كنار هم جمع شده اند.
همه شاد و خوشحالند اي كاش اين زندگي به ما فرصت به ياد هم بودن را بدهد و مشغله ذهني و كار بهانه اي براي دوري از يكديگر نشود . به پنجره هاي طبقات بالا نگاه مي كنم كه همه برق هايشان روشن است و پشت هر كدام از اين پنجره ها زندگي اي جريان دارد؛ زندگي اي كه هر كدام سازنده اش ما هستيم و سازنده ما خدا و با او مي سازيم همه چيز را ؛مهر و محبت و سقفي براي زيستن را.
در حياط را باز مي كنم كوچه سوت و كور است ماشين ها در آن مشغول استراحت هستند و خود را براي روزي پركار و پرتلاش با صاحبانشان آماده مي كنند. درختي كه روبروي من و آن سمت كوچه است سيم هاي برق را در خود پنهان كرده، بازوان سبز رنگش را درهم تنيده و مشغول استراحت است. جويي در مقابل آن درخت است كه نزديكش مي شوم تا شايد چهره درخت و آنچه در آب است را مشاهده كنم كه جز آشغال آبميوه و پوست پياز و چيزهاي ديگر هيچ چيز در آن به چشم نمي خورد.
به آسمان مي نگرم به آسماني كه تا چند روز ديگر قرار است براي نيمه شعبان و ولادت مهدي موعود (عج)جشن بگيرد و با شادي ما روشن تر شود. ساعت 45/2 دقيقه تقريبا صبح 2 مرداد است من هنوز بيدارم. تازه همه مهمان ها رفته اند و من و مادرم مانده ايم تا كمك مادربزرگم كنيم و خانه را كمي مرتب كنيم. هنوز، هيچ كدام از ما نخوابيده ايم و منتظر دايي بزرگم هستيم كه به عروسي رفته. باز به حياط مي روم و دنبال موضوعي مي گردم تا گزارشم جالب تر شود. تاريكي همه جا را فرا گرفته آسمان چادر مشكي خود را در زمين پهن كرده نيمه اي از ماه نيز كه چون كشتي شهربازي كه نيمي از آن رو به بالا است در آن جا گير كرده و مانند كشتي خرابي مي ماند كه بايد به كمك سرنشينانش بروند تا از ترس غش نكنند ولي اين ماه درخشان در ميان موجي از سياهي چنان جلوه مي كند كه عاشق از عشقش غش مي كند!
در ميان تاريكي شب در خانه نيز كه طوسي رنگ است به چشم مي خورد با نرده هاي بلندي كه نوكشان مانند نيزه تيز است.
صداي جيرجيرك هاي باغ چسبيده به خانه مادربزرگم نيز مي آيد كاش اين ديوار نبود و من راحت تر مي توانستم باغ را ببينم ولي حيف كه نمي شود.
حال ساعت 45/8 دقيقه صبح است من كه ديشب اصلا خوب نخوابيده ام خسته هستم و اصلا حوصله نوشتن چيزي را ندارم ولي خوب بايد گزارشم را بنويسم پس خسته و آهسته به حياط مي روم همه جا روشن شده است.
در اين روشنايي همه چيز خوب به چشم مي خورد لباس هاي رنگارنگي از طناب آويزان هستند و روز شنبه و اول هفته و زمان رفتن به سر كار است براي همين صداي ماشين هايي مي آيد كه آماده رفتن هستند و يكي از آن ها نيز دود خود را به هوا مي دهد و مي رود. عابران مشغول رفت و آمد هستند و هر يك در تكاپو و تلاش براي انجام كارهاي خود هستند. چه خوب است اين شلوغي و چه خوب است اين زندگي اي كه جريان دارد و جريان خواهد داشت.
پريسا حسيني مؤيد/ تهران

 



دعوت

آهاي خبر، خبر! مهماني بزرگ از راه رسيده است. خداوند به همه ما دعوتنامه داده تا بياييم در اين مهماني شركت كنيم. خداوند به همه مسلمانان، زن و مرد، پير و جوان، فقير و ثروتمند كارت دعوت داده كه امسال هم مي توانيد از اين مهماني فيض ببريد و بهترين استفاده را كنيد. خداوند سفره اي از آسمان تا زمين پهن كرده كه همه را با هر احساسي كه دارند پذيرفته و در رحمتش را به روي همه بندگان و حتي گناهكاران باز كرده. گفته بياييد در اين ماه عزيز همه شما مهمان من هستيد. من صداي تك تك شما را، صداي قلبتان را، صداي زمزمه هاي هر روزتان را و حتي صداي نفس هايتان را مي شنوم. من به همه كارهايي كه در اين ماه انجام مي دهيد ارج مي نهم. هر روز كه از اين مهماني مي گذرد بيشتر به خدا نزديك مي شويم و بيشتر احساسش مي كنيم، كه همه از هم مي خواهند سبقت بگيرند و بهترين بنده خوب خداوند باشند. با اين كه به روزهاي آخر ماه رمضان مي رسيم و اين روزها هم به سرعت برق و باد مي گذرد و تا روز بزرگ پاداش دادن و عيدي مي رسد. آن روز، روز بندگي كردن و پاداش گرفتن است. روزي است كه تمام كارهاي نيك، راز و نياز و عبادت را در ترازو مي گذارند. هر كس عبادتش و كار خوبش بيشتر باشد بهترين عيدي را مي گيرد. ان شاءالله ما هم جزو اين بندگان خوب خدا باشيم تا در روز عيد سعيد فطر بهترين عيدي و پاداش را بگيريم تا توانسته باشيم از اين مهماني بهترين استفاده را كرده باشيم.
الهام ملكي

 



باد

بادخنكي مي وزد. سبزه هاي دشت در رقص هستند. برگ هاي درختان در اين رقص شركت دارند برگ هايي از جنس طلا كه در رقص بادگم مي شوند و برگ هاي سبز در حيرت وقت طلا شدن خود هستند!
الهه نصيري / تهران
خدايا دوستت دارم...
وقتي بر سجاده ام مي نشينم و با فكر مشغولي هاي خود و حفظيات قبلي نمازي مي خوانم از خودم بدم مي آيد.
حالا بر سجاده ام نشسته ام نماز را خوانده ام، كتاب كلامت را باز مي كنم و با هق هق گريه مي خواهم كه جوابم را بدهي.
كلامت را مي خوانم... اما هرچه جلوتر مي روم عاشق تر وگريان تر مي شوم. خدايا دوستت دارم....
نمي دانم... تو هم مرا دوست داري؟
نمي دانم با چه رويي به تو مي نگرم و مي گويم دوستت دارم. شايد اين اشك هاي روان كمك مي كنند كه كمي از كارهايم باز گردم و تو را صدا زنم. خدايا فقط تويي كه صداي مرا مي شنوي: هيچ كس شنواتر از تو نيست. فقط تويي كه مرا مي بيني هيچ كس بصيرت تو را ندارد.
خداوندا!
نمي توانم در برابر كلام بزرگ و پر معنايت لب به سخن بگشايم. توصداي سكوت مراهم مي شنوي. نواي دعاي نگفته مراهم مي شنوي. تو بزرگي، تو عظيمي و من فقط مي گويم دوستت دارم!
زهرا فرجي / تهران

 



شعر نوجوان
چادر گل قرمزي

پاورچين و پاورچين
گل هاي اون پرازچين
چادرش رو مي گم من
پر از گل ياسمن
چادر مادربزرگ
گل هاش كوچيك و بزرگ
سرمي كنه وقت نماز
مي پيچه عطر جانماز
بابا ديده من دوست دارم
گفته بابا به مادرم
وقتي بزرگتر شدم
بهتر و بهتر شدم
درست كنه چادري
چادر پر از گلي
الناز درويش/ 13ساله/ تهران

يك نظر
شعر «چادر گل قرمزي» نشان دهنده استعداد شاعري آينده دار است. الناز درويش با مطالعه و تمرين و برطرف نمودن بعضي از اشكال هاي ظاهري شعرش مي تواند به يكي از شاعران خوب كودك و نوجوان تبديل شود.
به ا ميد آن روز، در انتظار آثار جديد ايشان هستيم.
بخش شعر مدرسه

 



مسئولان توجه كنيد!

آقاي عزيزي!
سلام، در ادامه گفته هاي سركارخانم رضاييان در چند سري قبل من نيز صحبتي دارم. صحبتم شكوه اي است از قول هايي كه هنوز جامه عمل به خود نديده اند.
در همايش گذشته كه بيشتر جنبه آشنايي با مدرسه و عزيزاني كه عضو تيم ادبي و هنري مدرسه بودند را داشت كه البته با دلخوري برخي از دوستان همراه بود وعده اي داديد كه متاسفانه هنوز انجام نشده. اگر يادتان باشد قرار بر اين شده بود كه به همراه هر مطلبي نظري از شما يا آقاي فردي درج شود اما به جز تك شعري با نام اميد دل ما از سركار خانم گودرزي (آسمان) مورخ سه شنبه 9 مرداد سال جاري در كنار باقي نوشته ها اين عمل كه كاري پسنديده و موجب پيشرفت و شكوفايي استعدادها مي شود، ديده نشد. بعد از چند صباحي شما به شخصه به خودبنده دليل ارائه نكردن نقد خود را اينگونه بيان كرديد كه ما در كنار كارهاي قوي، عقيده خودمان را بيان مي كنيم كه اين حرف شما كاملا به جا و درست است، اما پس از آن نيز مقاله ها و شعرهايي واقعاً لايق ارزش گذاري به چاپ رسيد كه باز هم به دلايلي كه خدا مي داند به قول و وعده خويش عمل نكرديد. داخل پرانتز (شايد بگوييد سنگ خود را به سينه مي زند اما واقعاً اين طور نيست و هر حرفي كه زده شد از روي دل سوزي است) اين را داشتم مي گفتم كه شايد خيري در آن است و هر چه باشد شما نسبت به ما از اوضاع و احوال صفحه بيشتر خبر داريد.
اما نويدي ديگر كه در همان همايش تاريخي داده شد برگزاري جلساتي با حضور شخص شما و عزيزان نويسنده در آن بود تا كارهاي تازه خود را در حضور اعضاي مدرسه بخوانند و در جوي صميمانه به نظر حضرات نويسنده گوش داده و سعي بر اجراي آن ها بكنند. اين كار دستاوردي ندارد بجز خلق كارهايي قوي تر و
با ارزش تر از پيش و در آن هنگام است كه صفحه مي تواند به خود ببالد كه مطالبي باكيفيت بالا در آن چاپ مي شود. قرار بر اين بود كه خبر برگزاري اين جلسات داده شود كه گويا هنوز اين نيز با موافقت مسئولان روبه رو نشده. من از طريق همين مقاله به عنوان نقطه كوچكي از صفحه با صداي قلمم مسئولان را از حضور مدرسه و زحمت كشاني كه مي دانم روز و شب خود را معطوف پيشرفت نه تنها مدرسه بلكه كيهان كه سابقه اي چندبرابر عمر ناقابل خويش دارد آگاه مي سازم و انتظار گوشه چشمي از آن ها دارم. كساني كه مي توانند با توجهي هرچند كم موجب رشد و بارور شدن اين نهال هاي سبز شوند و نگذارند خيلي زود اين نهال ها زرد و نابود گردند.
راستي خيلي خيلي خيلي و باز هم خيلي و هزاران خيلي ديگر متأسفم كه صريح صحبت كردم ولي حق دهيد! ما نگران مدرسه هستيم. بله ما چون مي دانم فقط من نيستم كه عصرها بعد از كلي سختي و مشغله هاي روزانه پشت رايانه مي نشينم و براي پويايي مدرسه قلم مي زنم بلكه به جرئت مي توانم بگويم كه هم اكنون مدرسه بيش از سي يا چهل عضو دائمي درحد تيم ملي دارد كه اين خود مايه افتخار است. به هرحال گاهي اوقات بهتر است از روزنه اي مثل صفحه مدرسه حرف دل را زد و برخلاف هميشه فقط به تشكر و تعريف و تمجيد نپرداخت. من تنها سعي كردم حرف هاي دل دوستانم را به شما برسانم.
آنقدر شكايت كردم كه:
اول: تشكر از گردهمايي برگزار شده از خاطرم پاك شد و همچنين فراموش كردم كه خطاب به عزيزان شهرستاني خود كه منت مي گذارند و مطلب خود را به هر طريقي كه شده به دست آقاي عزيزي به قول يكي از مدرسه اي ها عزيزي عزيز مي رسانند و نمي گذارند شمع صفحه خاموش شود بگويم:
كه آقاي عزيزي را مقصر ندانيد! به راستي شرايط اين اجازه رانمي داد كه همايشي در سطح ايران برگزار شود بلكه اين گردهمايي براي گزيده اي از تهراني ها و حومه بود. ما آرزو داريم كه همايشي نيز در شهر شما برگزار گردد تا مانند خودتان با كله بياييم و سياحتي نيز از شهر شما داشته باشيم. اما با اين حال سعي كرديم كه جاي شما را نيز خالي كنيم ولي از سوي شما كم لطفي شد كه ما به بزرگي خودمان بخشيديم!خواهش مي كنم به خلق آثاري شايسته تر ازگذشته بپردازيد و دست از كار نكشيد زيرامدرسه به شما كه حالا در كار خود استاد شده ايد نيازمند است.
اين را هم خطاب به همه عزيزان بگويم مخصوصاً به خودم كه مدرسه براي بقا محتاج به آثار ما در تمام سال است نه فقط در ايام تابستان.
دوم: پيشنهادهايي داشتم كه شايد بتواند در راستاي رسيدن به افقي روشن براي مدرسه مفيد باشد.
پيشنهاد اول اين است كه اگر بتوان اعضا انجمن ادبي و هنري مدرسه رابه گروه هايي كه در آن تخصص و تبحر دارند تقسيم كرد و آن ها به طور افتخاري همكاري كنند و در مورد آثار عزيزان نو قلم نظر دهند و عقيده خود را در مورد مطلب موردنظر به شما ارائه دهند. براي مثال مي توان گروه هايي با نام داستان يا قطعه ادبي يا نقد و... داشت. با اين كار قطعاً شاهد رشد و نمو آنها خواهيد بود و مي توانيد در آينده اي نزديك و دست يافتني نسلي كيهاني و جوان راتحويل جامعه مطبوعاتي كشور در زمينه هاي مختلف دهيد.
اما رسيديم به آخرين بخش مرثيه خواني من كه پيشنهاد دوم را در بر مي گيرد. آن هم اين است كه مسابقه اي در سطح اعضاي مدرسه باموضوعي كه مي تواند در قالب شعريا داستان يا قطعه ادبي باشد، برگزار كنيد. هدف از اين مسابقه پرورش حس رقابت در بين اعضا و ترغيب دوستان نو قلم براي شكوفايي آثارشان مي باشد.
در آخر اگر جسارتي كردم اميدوارم مرا ببخشيد و اگر در كويي و گذري مرا ديديد خشم خود را بر من اعمال نكنيد!



 



داستان نوجوان
صورتي

پس از گذشت سالهاي زياد غنچه صورتي زيبايي از دل خاك بيرون زد. خاك دوباره اميدوار شد در آن بيابان خشك و بي آب و علف صورتي تنها اميد خاك بود. خاك ساعاتي با صورتي درد و دل كرد. او از بي آبي و بي خوابي خودش براي صورتي گفت، از تنهايي و نااميدي خودش گفت. كم كم تشنگي سراغ صورتي آمد اما چاره اي نبود. در اين كوير قطره اي آب پيدا نمي شود و همين، دليل سالها تنهايي خاك بوده است. صورتي در جست وجوي آب ريشه هاي پرالتهاب خود را در زير خاك تكان مي داد. عطش جسم كوچكش را مي آزرد. قلب كوچكش در تنگ نگاه مرگ فشرده مي شد. خاك مي ناليد صورتي تنها اميدش بود. صورتي برگ هاي تشنه اش را در تمناي باران برافراشته بود و دعا مي كرد. تكه ابري آن بالا بغل خورشيد لم داده بود. صورتي التماس مي كرد. گلبرگ هاي تشنه و كوچكش ديگر طاقت نداشتند. عجز و ناتواني خاك در تهيه آب براي صورتي دل خاك را نيز در خفقان غوطه ور مي كرد. خاك نيز سالها بود آب نخورده بود. صورتي انيس لحظات تنهايي خاك بود. ترس از دست دادن صورتي وجود خاك را پر كرده بود. صورتي مامني جز خاك نداشت. نگاه پر از خواهشش را به تن ترك خورده ي خاك دوخته بود و از او آب مي خواست. فريادهاي پي در پي صورتي دل خاك را مي لرزاند. دل كوچك و مهربان صورتي در آتش سوزان عطش زبانه مي كشيد. ناگهان صداي ناله هاي صورتي و هق هق گريه هاي خاك به افق ها رسيد و ابر كوچك را از دل خواب بيرون كشيد. وجدان ابر به درد آمد. او بي درنگ به سوي دوستانش رفت تا آنها را به آنجا آورده و براي صورتي چاره اي بينديشند. صورتي ديگر تاب بي تابي كردن را هم نداشت. او در آغوش خاك افتاده بود و منتظر مرگش بود. او به سختي نفس مي كشيد. خاك ناله مي كرد و فريادهايي از عمق دلش برمي آورد. و دست نوازشش را به گلبرگ هاي پژمرده ي صورتي مي كشيد.
يك دفعه آسمان پر از ابر شد ابرها غريدند و به گريه افتادند. صورتي و خاك نگاه پرتمناي خود را به آسمان دوختند. صورتي با تمام وجودش آب را مي مكيد. خاك فرياد مي زد: باران ببار عطش وجودم را تو سيراب كن. ابرها همچنان مي باريدند و خاك و صورتي آب مي خوردند تا اينكه لبخند طراوت بر نگاه صورتي شكفته شد. ابرها خنديدند. خاك رو به كرانه آسمان كرد و سرنوشت تلخ سالها تنهايي خود را براي آسمان و ابرها بازگو كرد. او و صورتي از ابرها تشكر كردند. از آن پس ابرها هر روز به آنها سر مي زدند و از ديدن صميميت آن دو اشك شوق مي ريختند. تا اينكه آغوش خاك پر از گل شد. هزاران گل مثل صورتي اما هيچ گلي براي خاك مثل صورتي نمي شد چرا كه صورتي اولين دوستش بود. او بود كه خاك را از جهنم تنهايي نجات داد. ديگر خاك تنها نيست. آغوشش آنقدر پرگل شده كه ابرها ديگر قادر به ديدن خود خاك نيستند. آن كوير خشك مبدل به يك گلزار شده است. طوري كه وقتي ابرها از آن بالا نگاه مي كنند به جاي آن خاك زرد و ترك خورده يك سفره رنگارنگ از گل هاي معطر را كه زير نور خورشيد به ابرها چشمك مي زنند را مي بينند.
الناز فرمان زاده-14ساله تهران

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14