(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 13 آبان 1389- شماره 19781

اجراي احكام اسلام
لزوم ازدواج زنان
ويژگي هاي عرفان
چرا عمه ات را تحويل نگرفتي؟!
تربيت فرزند وغيرت انساني و الهي اصلاح ظاهر، اولين محور تربيت
نقش عذرخواهي در استحكام روابط اجتماعي



اجراي احكام اسلام

قال الباقر(ع): ان الامربالمعروف والنهي عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرائض.
امام باقر(ع) فرمود: همانا امر به معروف و نهي از منكر فريضه واجبي و عظيمي است كه به وسيله آن ساير فرايض و واجبات ديگر برپا داشته مي شود.(1)
ا-وسايل الشيعه، ج11، ص 793

 



لزوم ازدواج زنان

زني در مقام سؤال به امام باقر(ع) عرض كرد: من متبتله هستم. حضرت فرمود: مقصودت از تبتل چيست؟ آن زن جواب داد: تصميم دارم هرگز ازدواج نكنم. حضرت فرمود: براي چه؟ او جواب داد: براي نيل به فضيلت و كمال. حضرت فرمود: از اين تصميم منصرف شو، اگر خودداري از ازدواج، فضيلتي در برمي داشت، حضرت زهرا(س) به درك اين فضيلت از تو شايسته تر بود، هيچ كس در فضيلت بر وي پيشي نمي گيرد.(1)
ا-بحارالانوار، ج100، ص 219

 



ويژگي هاي عرفان

پرسش:
عرفان و ويژگي هاي آن را به نحو اجمال توضيح دهيد؟
پاسخ:
تعريف عرفان
در فرهنگ لغت ها در تعريف عرفان گفته اند:
«عرفان در لغت به معناي شناختن و دانستن بعد از ناداني آمده است. از نظر اصطلاحي، نام علمي است از علوم الهي كه موضوع آن شناخت حق و اسما و صفات دوست و خلاصه اينكه راه و روشي را كه «اهل الله» براي شناسايي حق، انتخاب كرده اند عرفان مي نامند»
(لغت نامه دهخدا، ج 23، ص 178)
عرفان و شناخت حق به دو طريق ميسر است: يكي، به طريق استدلال از اثر به موثر و از فعل و از صفات به ذات پي بردن است كه اين راه مخصوص حكما، فلاسفه و انديشمندان است. دوم، طريقه تصفيه باطن و تهذيب نفس و پاك سازي درون از بيگانه و زينت بخشيدن به روح است كه اين روش انبيا، اوليا و عرفا است، و در اين طريق كشف و شهود، تنها مجذوب شدگان پروردگار، توان گام نهادن را دارند.
تفاوت علم و عرفان
عرفا معتقدند رسيدن به حق و حقيقت، مستلزم طي مراحلي است تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهي يابد. به عبارت ديگر، عرفا برخلاف حكما تنها به استدلال عقلي تمسك نمي كنند، بلكه مبناي كارشان بر شهود و كشف است «عرفان و معرفت» عبارت است از:
«شناسايي و آگاهي نسبت به امري خاص از راه مشاهده دروني و علم حضوري؛ ولي شناسايي و آگاهي از راه استدلال هاي عقلي را كه در ماهيت خود باتوجه به مصداق معلوم، امري است كلي، علم گويند نه عرفان».
جاذبه و نفوذ عرفان
در جوامع اسلامي، عرفان نفوذ گسترده اي يافت، به ويژه با تمسك به شعر، در جان و زبان مردم جاي گرفت، كه مصداق بارز آن را مي توان در عنايت مردم به اشعار حافظ شيرازي عارف قرن هشتم ديد. شهيد مطهري(ره) در مورد جاذبه عرفان مي نويسد: «انسان كاملي كه فلاسفه از قبيل ارسطو و ابن سينا بيان كرده اند، در ميان مردم رواج پيدا نكرده است؛ حرفي بوده كه در متن كتب فلسفي آمده و از آن جا خارج نشده است، ولي مكتب عرفان و تصوف نظر خود را درباره انسان كامل در ميان مردم به نثر و شعر بسط داده است؛ كتب عرفاني از آن جهت كه مطالب را با زبان تمثيل و با زبان شعر بيان مي كند، قهراً در ميان مردم نفوذ بيشتري دارند. اين مكتب هم مانند مكتب فلاسفه، مطالب و مسايلي دارد كه از نظر اسلام قابل قبول است؛ ولي در عين حال خالي از انتقاد هم نيست و انسان كامل اسلام، صددرصد با انسان كامل عرفا و متصوفه تطبيق نمي كند». (مرتضي مطهري، انسان كامل، ص 171)

 



چرا عمه ات را تحويل نگرفتي؟!

حكيمي در خانه اي مهمان بود.
درحين مهماني چندنفر از اقوام صاحب خانه وارد منزل او شدند. حكيم مشاهده كرد كه پسر صاحب خانه، در بدو ورود مهمانان عكس العملي از خود نشان نداد و سر به زيرانداخت و مهمانان را تحويل نگرفت.
مهماناني كه وارد شده بودند پس از مدتي، بدون اينكه شام بخورند خداحافظي كردند و رفتند، اما معلوم بود كه از اين حركت پسر صاحب خانه ناراحت شده اند و به همين جهت زودتر از زمان موعود مهماني را ترك كرده اند.
پس از رفتن آنها، حكيم روبه پسر صاحب خانه كرد و گفت: پسرم! شما با اين مهمانان نسبتي داريد؟
پسر گفت: بله، خانواده عمه ام بودند.
حكيم اظهار داشت: پس چرا آنها را تحويل نگرفتي و حرمت مهمان را نگاه نداشتي؟
پسر گفت: از آنها بخاطر كاري كه كرده اند ناراحتم.
حكيم گفت: مثلا چه كاري كرده اند؟
پسر افزود: درجايي غيبت مرا كرده اند، من هم تصميم دارم كه ديگر با آنها كاري نداشته باشم!
حكيم گفت: درست است كه اگر آنها غيبت شما را كرده باشند كار بدي انجام داده اند اما مجازات يك غيبت كه ترك دائمي صله رحم و ارتباط خويشاوندي و خصوصا تحقير آنها در نزد ديگران نيست!
ضمنا پسر عزيزم، جوان خوب! هيچ مي داني كه اگر بخواهي هريك از اقوام و دوستان و آشنايان را بخاطر يك گناه، كنار بگذاري پس از مدتي هيچ دوست و آشنايي برايت باقي نمي ماند! همه ما انسانها داراي نقاط ضعفي هستيم كه اگر قرار شود بخاطر اين نقاط ضعف اينطور كه شما محاكمه مي كنيد محكوم شويم كسي باقي نمي ماند كه از چنين محكمه اي تبرئه شود. خود شما هم كه نقطه ضعف داريد از اين برخورد در امان نخواهيد ماند!
پسر صاحب خانه كه سر به زير انداخته بود و سخنان حكيم را مي شنيد سربلند كرد و گفت: شما مي فرماييد كه در برابر كاري كه كرده اند عكس العملي نشان ندهم؟!
حكيم گفت: نه، مي گويم عكس العمل شما مناسب كار آنها و در جهت اصلاح رفتار ناپسندشان باشد؛ نه در جهت تخريب روابط خانوادگي و فاميلي و قطع ارتباط.
صاحب خانه كه در مجلس حاضر و شاهد گفتگوي اين دو نفر بود به پسرش گفت: پدرجان! نگفتم چنين رفتاري، مناسب نيست؟!
پسر اظهار داشت: حق با شما است، من اشتباه كردم.
پدرگفت: چه فايده دارد؟
حكيم گفت: نه، خيلي خوب است كه اين جوان پي برده است كه رفتار امروز او مناسب نبوده است. من يقين دارم كه جبران مي كند.
پسر گفت: بله حاج آقا، جبران مي كنم.
حكيم گفت: اگر ما نمي توانيم كسي را ببخشيم، از بزرگي گناه او نيست بلكه از كوچكي روح ماست! سپس آيه 126 نحل را تلاوت كرد:
و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ماعوقبتم به ولئن صبرتم لهو خيرللصابرين
و هرگاه خواستيد مجازات كنيد، فقط به مقداري كه به شما تعدي شده كيفر دهيد؛ و اگر صبر كنيد (و مجازات نكنيد) اين كار براي شكيبايان بهتر است.

 



تربيت فرزند وغيرت انساني و الهي اصلاح ظاهر، اولين محور تربيت

آيت الله شيح مجتبي تهراني
در بخشهاي پيشين اين سلسله گفتار، پيرامون اهميت محيط خانواده و روش گفتاري و رفتاري پدر و مادر در تربيت فرزند سخن گفته شد و اين نكته مورد تأكيد قرار گرفت كه منحصرترين راه براي الهي شدن انسان، عمل به ظاهر شريعت است در بخش حاضر، حضرت استاد در رابطه با ارتباط تنگاتنگ ظاهر و باطن با يكديگر و ضرورت شروع تربيت از ظواهر شريعت سخن گفته اند گفتني است اين سلسله مطالب از پايگاه اطلاع رساني معظم انتخاب شده است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
رابطه مستقيمي ميان ظاهر انسان و باطن و اثرگذاري ظاهر روي باطن وجود دارد. عكس آن را هم داريم يعني اثرگذاري باطن روي ظاهر، هر دو مورد هست. اينطور نيست هر كدام از يكديگر بيگانه باشند، يعني اينطور نيست كه ظاهرم از باطنم بيگانه شود و باطن از ظاهر بيگانه بشود، اين هم نيست. در روايتي علي(ع) مي فرمايد: «لكل ظاهر باطن علي مثاله فمن طاب ظاهره طاب باطنه و ما خبث ظاهره باطنه (غرر/479)» براي هر ظاهري باطني همانند ظاهر هست. پس هر كه ظاهرش پاك باشد باطنش نيز پاك است و هر كه ظاهرش پليد است، باطنش نيز پليد است.
حضرت اول اشاره به رابطه مستقيم دارد بعد مي فرمايد: آن كسي كه ظاهرش صالح باشد، اثر مي گذارد و باطن او هم بر ظاهرش اثر مي گذارد و آن را به سمت صلاح مي برد. كسي هم كه ظاهرش پليد باشد آن هم اثر مي گذارد و باطن او را هم پليد مي كند. اينطور نيست كه اگر ظاهر فاسد باشد، ممكن است باطن صالح باشد. اتفاقا از اين طرف اگر باطن صالح شد روي ظاهر اثر مي گذارد. قوي تر هم اثر مي گذارد. اين تأثير بدون ترديد است. از اين طرف هم، ظاهر بر باطن اثر مي گذارد.
ما در اين باب روايات متعدد داريم؛ مثلا از علي(ع) است كه فرمود: «حسنت سريرته حسنت علانيته (غرر/254)» هر كس درونش نيكو باشد، ظاهرش نيز نيكو مي گردد.
اينجا كه تعبير به سريره مي كند، شبهه اي نيست كه مراد همان باطن است. يا از امام صادق(ع) است: «ان السريره اذا صحت قويت العلانيه (بحار/69/289)» وقتي درون سالم مي شود، ظاهر نيرو مي يابد.
چه بسا اشاره به اين باشد كه اگر باطن صالح باشد، اتفاقا اين اثر گذاري اش روي ظاهر خيلي بيشتر است، چون باطن توان مندتر است.
الان رابطه بين ظاهر و باطن را گفتيم. در اينجا يك سؤال مطرح مي شود و آن اينكه اگر كسي باطنش را خوب كرد، آيا ديگر كافيست؟ مي تواند دست از اعمال ظاهري بردارد؟ چون همه براي باطن بود. مي خواست باطنا آدم بشود، انسان بشود و الهي بشود. وقتي كه شديم، پس اعمال ظاهري را كنار بگذاريم؟ دو مورد مطرح است؛ يكي اين است كه بگويند: برويم باطن را درست بكنيم. نيازي نيست به ظاهر بپردازيم. اين يك حرف خيلي سطحي است، ولي دومي كه چرا بايد وقتي به هدف رسيديم همچنان به اعمال ظاهري ادامه دهيم؟ شبهه خيلي قوي تري است. ما كه از راه ظاهر وارد شديم و باطن را هم درست كرديم، حالا كه باطن درست شد آيا دست از ظاهر برداريم؟
من اينجا جملاتي را از استادم (امام(ره)) براي شما مي خوانم. ايشان مي فرمايد: «بدان كه هيچ راهي در معارف الهيه پيموده نمي شود مگر اينكه ابتدا كند انسان از ظاهر شريعت (كه من جلسه گذشته اين ها را گفته ام) و تا انسان مؤذب به آداب شريعت حقه نشود هيچ يك از اخلاق حسنه از براي او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند (قسمت اول مربوط به جنبه هاي انساني است، آنجا كه به «اخلاق حسنه» تعبير مي كند. دومي جنبه هاي معنوي انسان را مدنظر دارد. ايشان اين دو را جداسازي هم كرده است.) هيچ يك از اخلاق حسنه (كه مربوط به بعد انساني است) از براي او به حقيقت پيدا نشود و ممكن نيست كه نور معرفت الهي در قلب او جلوه كند و علم باطن و اسرار براي او منكشف شود و پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز مؤدب به آداب ظاهره خواهد بود.» مي گويد حالا كه از راه ظاهر وارد شدي و باطنت را هم تطهير كردي و انوار معارف در قلبت آمد؛ بايد باز هم پايبند به شرع باشي! «پس از انكشاف حقيقت و بروز انوار معارف در قلب نيز متأدب به آداب ظاهر خواهد بود.» نبايد از اين ظاهر دست برداري! بعد مي فرمايد: «و از اين جهت دعوي بعضي باطل است كه به ترك ظاهر، علم باطن پيدا شود، يا پس از پيدايش آن، به آداب ظاهره احتياج نباشد.» ايشان هر دو مورد آن را آورده است.«و اين از جهل گوينده است به مقامات عبوديت و مدارج انسانيت.» دوباره هر دو مورد آن را مي گويد؛ هم مقامات پـرستشي، هم مدارج انساني، هر دو مورد را آورده است.
امام مي فرمايد اين حرف بي ربطي است كه مي گويند: برو دلت را صاف بكن، عمده آن است!» يا مثلاً «وقتي رفتي و توانستي درون خودت را اصلاح كني، از آداب و ظاهره شريعت و انسانيت دست بردار!» اين را هم مي گويد كه غلط است.
اصلاح ظاهر؛ اولين راهكار تربيت
ابتدا از كجا شروع كنيم؟ از آداب ظاهري! ابتداي راه اينجاست. پدر و مادر! مي خواهيد بچه را تربيت كنيد؟حالا كه مي خواهيد به او روش بدهيد. درهر محيطي كه دربحث تربيت هست. از اينجا بايد شروع كنيد،از ظاهر بايد شروع كنيد. بعد كه روش گرفت، نبايد رهايش كني! خود تو هم همين گونه هستي كه نبايد خودت را رها كني!محور اين است؛ اين مسأله براي اينكه شخص، انسان بشود و الهي شود، محور است.
محور اصلا همين است، غير از اين نيست.اينطور نيست كه يك كسي باطن خوب داشته باشد، درعين حال ظاهر بدي داشته باشد. من اين ها را مي گويم چون اين حرفها خيلي بر سرزبانها مي گردد. مي گويند: به ظاهرش نگاه نكن! باطن خوبي دارد.
از آن طرف، مي گويد برو دلت را صاف بكن! اين نمي شود! اگر مي شد عقل كل عالم وجود، مقرب ترين شخص به خدا كه كساني ما فوق او نبود، او دست برنمي داشت! اينقدر مقيد به آداب ظاهري بود- چه از نظر انساني اش، چه از نظر الهي اش كه خدا خطاب به او فرمود: «طه، ما أنزلنا عليك القرآن لتشقي (طه/1 و 2)» ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به سختي بيندازي.
از كجا شروع شود؟ از ظاهر؛ چه پدر، چه مادر و چه بچه؛ چه شكل ظاهري،چه گفتار و چه كردار. از اينجا بايد شروع كني تا بعد از به تدريج در درون تو ملكه شود. اينگونه نيست كه ملكات زائل نشود؛ بلكه ملكات زائل مي شود. اگر يك كسي يك رذيله اي مثل حرص، كبر و امثال اين ها در او بود، چگونه آنها را مداوا كند وقتي كه قابل زائل شدن نيست؟! اصلا اگر اين ها قابل معالجه نبود، اين همه دستورات نبود! ملكات هم زائل مي شود. هيچ فرقي هم بين ملك سيئه و حسنه نيست. ملكه انساني يا ملكه الهي هم كه باشد اگر از اعمال ظاهري دست برداري، اين ملكه زائل مي شود و از بين مي رود. يك رابطه تنگاتنگ بين ظاهر و باطن است كه من رواياتي را كه هر دو طرف اين مسأله را داشت خواندم.
اصلاح ظاهر براي اصلاح خود و جامعه
گاهي به گوشمان مي خورد كه:«بايد براي اصلاح جامعه، كار فرهنگي كرد.» چقدر ظاهر اين جمله قشنگ است!! ولي يعني چه؟ بايد از اعمال ظاهري دست برداريم؟! اگر منظورشان اين است، جواب ما را بدهند كه اين همه آيات و روايات در باب امر به معروف ونهي از منكر، مربوط به ظاهر است يا مربوط به باطن؟ امر به معروف و نهي از منكر از اهم واجبات دراسلام است. اين مربوط به ظاهر است يا باطن؟ اينها از اهم واجبات است و جزو اعمال ظاهري مي باشد.
اصلاح جامعه از اينجاست. ما در فرهنگ اسلام اين را داريم و حتي بعد معرفتي هم همين است كه من فرمايشات استادم امام (ره) را خواندم و حتي ايشان فرمودند: سير معرفتي آن هم به اين است. آن كسي كه مي خواهد سيرباطني بكند، تا اين ها نباشد، نمي تواند سير كند. چه رسد بخواهيم جامعه را از نظر ظاهر اصلاح بكنيم كه اساساً به ظاهر بستگي دارد. راهي جز اين نيست. از همين راه بايد وارد شد. امر به معروف و نهي از منكر همه مربوط به ظواهر شريعت است. اينكه ما حتي جرأت نمي كنيم لساناً هم چيزي بگوييم، يك بحث ديگري است.
حالا يك راه حمل به صحت آن اين است كه بگوييم عدم معرفت به فرهنگ اسلام است، لذا از اين حرفها زده مي شود. ولي اگر با يك ديد عرفي بخواهيم اين حرف ها را بررسي و ريشه يابي بكنيم، ببينيم از دهان چه كساني درمي آيد؟ مي بينيم از دهان افرادي در مي آيد كه مسئوليت دارند عملاً جامعه را اصلاح بكنند. با اينكه مسئوليت دارد كه عملاً جامعه را اصلاح بكند، توپ را در زمين ديگري مي اندازد.
مي گويد: اين كار فرهنگي لازم دارد. برويم جلوتر سر ازكجا درمي آورد؟ چرا شانه خالي مي كند؟ هر كس مي خواهد باشد، من به شخص كار ندارم. هركس مسئوليت دارد كه جامعه را عملاً اصلاح كند و اين را بگويد كه «كار، فرهنگي است.» و ازعهده خودش خارج بكند، اگر با يك ديد عرفي نگاه بكنيم شايد سر از اين در بياورد كه شايد يك سري اهداف شيطاني دارد ومي خواهد آن كساني كه مثلاً لاابالي هستند از او روگردان نشوند و يك جاهايي كه - مثلاً فرض كنيد در تأييد او- احتياج به آن ها هست، از آنها بهره بگيرد.
آدم اگر بخواهد عميق روي اينها فكرها بكند، به اينجا مي رسد والا اين حرفها قابل انكارنيست كه اصلاح جامعه، از ظاهر شروع مي شود.
پس درباب تربيت-چه فرد و چه جامعه - بايد از ظاهر شروع بشود.
نقطه شروع از آنجاست. مؤدب شدن به آداب انساني و آداب الهي، از اينجاست. اين است كه روي باطن اثر مي گذارد. وقتي هم كه اثر گذاشت دستت را روي هم نگذار! بدان كه اين زائل مي شود. تا سر به سنگ لحد بخورد، بايد اين آداب ظاهري درجامعه حفظ بشود و الا جامعه رو به فساد خواهد رفت.
لذا مهم مسئله شعور و عمل است. نمي گوييم كار فرهنگي نه! كار فرهنگي بايد باشد ولي درجاي خودش و اينكه كار فرهنگي موجب نمي شود كه ما از راه عملي بي نياز بشويم. راه فرهنگي رفتن، ما را بي نياز نمي كند از راه عملي؛ بلكه راه عملي مقدم است بر آن راه بلكه براي اينكه كار فرهنگي مؤثر واقع بشود، اين راه زمينه ساز است.

 



نقش عذرخواهي در استحكام روابط اجتماعي

كاظم حليمي
هر از گاهي روابط ميان اعضاي خانواده و افراد جامعه به سبب تضاد منافع و يا سوءتفاهم و سوء برداشت، دچار اختلال مي شود. در بسياري از موارد مي توان با پوزش و عذرخواهي، از اين بحران به سادگي گذشت و حتي روابط را بيش از پيش استحكام بخشيد.
با اين همه به علل روان شناسي و غيرآن، شرايط به گونه اي رقم مي خورد كه اشخاص حتي تن به پوزش زباني نمي دهند و عذرخواهي نمي كنند. اين جاست كه گره اي كه با دست باز مي شود، ديگر با دندان نيز باز نخواهد شد. آموزش پوزش خواهي به افراد جامعه به ويژه كودكان در سن جامعه پذيري از اصول تربيت اسلام است.
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي قرآني سعي كرده تبيين روشني از مساله ارائه دهد. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
هر جامعه اي بر پايه پيوندها و روابط اجتماعي، شكل مي گيرد. هرچند كه علل و عوامل پيوندها از خويشي گرفته تا منافع پايدار يا زودگذر در نوسان است، ولي همين علل و عوامل موجب مي شود تا عناصر گوناگون جامعه به عنوان اعضاي آن در كنار هم قرار گيرند.
به سخن ديگر، پازل جامعه، تركيبي از عناصر و افرادي است كه گاه تنها در كوچك ترين امور با هم مشترك هستند و همين اشتراك موجب مي شود تا در كنار ديگر اعضا و اجزا، جامعه را بسازد. البته هرچه مشتركات ميان افراد و اجزا بيش تر باشد، جامعه از استحكام بيش تر و بهتري برخوردار خواهد بود؛ از اين رو جوامع ايماني كه از آن به امت ياد مي شود به سبب اشتراكات در عقيده و ايمان و نيز عواطف و احساسات داراي استحكام و انسجام بيش تري است.
جامعه ايماني، گذر تا مرز ايثار
دراين جوامع ايماني، همكاري ها تا مرز همدلي ها و همدردي ها بالا مي رود و فراتر از عدالت، احسان است كه روابط اجتماعي ميان افراد جامعه ايماني را تنظيم مي كند و برادر ايماني جايگزين عضويت اجتماعي مي شود و انسان ها تا حد ايثار و گذشت بالا مي روند و از حق عادلانه خويش مي گذرند تا ديگر برادران ايماني از نصيب و بهره اي بيش تر برخوردار شوند؛ زيرا براين باورند كه آن چه مصرف مي كنند، مصرف شده ولي آن چه بخشيده اند، با افزايشي چند برابر و مضاعف ذخيره شده است، درحالي كه از آثار غيرمستقيم ايثار خود نيز در همين دنيا بهره مند مي شوند.
در جوامع ابتدايي و غيرايماني، آن چه بيش از پيش به چشم مي آيد، منافع و مصالح است؛ زيرا افراد جامعه براي منافع و مصالحي در كنار هم گرد آمده اند. لذا در تضاد منافع و مانند آن نيازمند قوانين عقلاني عادلانه اي هستند تا مرزها را مشخص كنند و دست تجاوز به حقوق را قطع نمايد و يا دور سازد.
شگفت اين كه حتي در روابط ميان همسران نيز اين گونه عمل مي شود؛ زيرا عقد ميان همسران را قراردادي همانند ديگر قراردادهاي اجتماعي مانند خريد و فروش مي دانند كه هركسي كالايي را مي دهد و بهايي مي ستاند. اين گونه است كه حقوق همسران در چارچوب قراردادهايي همانند ديگر قراردادها تعيين و تبيين مي شود. هر يك از همسران، در اين چارچوب زندگي مي كند و حقوق خويش را مي طلبد.
اما در جوامع ايماني كه بر پايه فطرت بنيان گذاشته شده است، روابط ميان افراد جامعه چه رسد به همسران، بر پايه مودت و محبت نهاده شده است و هر يك از افراد جامعه با ديگري، از جايگاه ولايت رفتار مي كند. همين ولايت محبت است كه انسان ها را تا مرز همدلي بلكه همدردي و ايثار بالا مي برد و روابط بر محور احسان فراتر از عدالت و حقوق شكل مي گيرد.
در ميان همسران، اين مسئله به مراتب تشديد مي شود و آن چه در همه جا ديده مي شود، احسان و عفو و ايثار مي باشد. ازاين رو كمترين تضاد را مي توان در ميان همسران يافت؛ زيرا عشق و محبت و مودت است كه حاكم بر روح زندگي خانوادگي است و همسران كم ترين توجه را به حقوق خويش دارند؛ زيرا مي كوشند تا فراتر از حقوق با يك ديگر تعامل داشته باشند و از روي احسان و محبت و مودت با هم رفتار نمايند.
در جامعه ايماني نيز اين گونه عمل مي شود. از اين رو، كم تر چيزي به نام تضاد منافع و اختلاف در حقوق پيش مي آيد؛ زيرا هر كسي مي كوشد تا با ديگري از روي احسان و ايثار عمل نمايد و فراتر از عدالت و حقوق، در حق ديگري نيكي و احسان كند.
اگر در جوامع بشري عدالت بايد به عنوان كف روابط باشد كه تاكنون نبوده، در جوامع ايماني و امت اسلامي كف روابط بايد احسان و سقف آن ايثار و گذشت باشد؛ به گونه اي كه ديگران حتي اسيران از دشمنان را بر خود مقدم دارند و در حق ايشان ايثار كنند. خداوند در آياتي چند، كف روابط ميان مومنان را احسان دانسته و اگر بر عدالت تاكيد كرده است تنها براي آن است كه جامعه در يك فرايندي مي بايست از مرز عدالت شروع كند و از آن جايي كه بسياري از مردم حتي تن به احكام عقل و اصول عدالت نمي دهند، بر آن تاكيد شده است؛ اما اگر جامعه ايماني عدالت را به جا آورده و سپس از مقام عقل به مقام دل برسد و احسان و همدلي را كف روابط اجتماعي قرار دهد، آن گاه مي توان به مقام ايثاري رسيد كه حتي خود نمي خورد و به ديگري مي دهد. چنان كه اهل بيت(ع) در اوج قرار گرفتند و حتي به اسيراني از دشمنان خود ايثار كردند. خداوند در آيات 8 و 9 سوره دهر يا همان انسان درباره ايثارگري اهل بيت(ع) به عنوان سرمشق و الگوي جامعه ايماني مي فرمايد: و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا ¤ انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لاشكورا؛ طعام خود را با ميل و اشتهايي كه بدان دارند (و براساس محبت الهي)، به مسكين و يتيم و اسير مي خورانند (و مي گويند) ما به خاطر خدايمان شما را اطعام مي كنيم و از شما پاداشي نمي خواهيم و در انتظار تشكر و سپاسي هم نمي مانيم.
خداوند در آيه 9 سوره حشر نيز وضعيت مومنان را اين گونه تشريح و تبيين مي كند: و يوثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه ؛ آنان تهيدستان را بر خودشان مقدم مي دارند، اگر چه نياز سخت به آن غذا و يا نعمت داشته باشند.
بنابراين، جامعه ايماني فراتر از عدالت و احسان بر مدار ايثار مي گردد؛ هرچند كه چنين كاري براي توده هاي مردم سخت است ولي لازم است كه دست كم كف جامعه انساني يعني عدالت و كف جامعه ايماني يعني احسان را مراعات كنند.
اگر در جامعه ايماني اين گونه عمل شود، ديگر جايي براي اختلافات نخواهد ماند و روابط در اوج برادري ايماني خواهد بود. اما چنان كه گفته شد، كم تر كساني هستند كه در مقام ايثار قرار مي گيرند و اميد است كه جامعه ايماني بر اساس احسان رفتار نمايد و از خطا و گناهان افراد جامعه چشم پوشي و گذشت كند و پوزش ايشان را بپذيرد.
عذرخواهي، گامي در مسير احسان
چنان كه گفته شد، جامعه ايماني در اوج خود بر مدار و محور ايثار مي گردد، اما از آن جايي كه توده هاي مردم حتي با عدالت خو نگرفته اند چه رسد به احسان و ايثار، لازم است تا در يك فرآيندي از عدالت فراتر آيند و در مقام احسان، زندگي و روابط اجتماعي را سامان دهند.
اين جاست كه هر عضوي از اعضاي جامعه ايماني لازم است تا نسبت به حقوق خود براي افزايش ارتباط اجتماعي گذشت كند و اگر در همه موارد نمي تواند، دست كم در برخي از موارد از در احسان و گذشت وارد شود.
بسيار پيش مي آيد كه افراد جامعه به سبب خطا در حكم و يا اشتباه در مقام موضوع شناسي و مقام تطبيق، دچار خطار و اشتباه مي شوند و حتي گاه به سبب جهالت و ناداني، گناهي را مرتكب مي شوند و در دام ابليس و شيطان مي افتند. در اين موارد، عمل به عدالت و حق موجب مي شود كه كار بر افراد جامعه سخت تر شود، زيرا كينه ها را نيز گاه سبب مي شود. در اين جاست كه احسان و گذشت مي تواند، جامعه را به سوي كمال سوق دهد؛ زيرا به جاي حكم عقل به حكم دل و عواطف توجه شده و مهر و محبت را اصالت بخشيده و جايگزين خشونت عدالت مي كند.
البته براي بسياري از مردم، عذرخواهي سخت است و بدتر اين كه براي برخي ديگر حتي عذرتراشي و بهانه جويي آسان مي باشد. جامعه ايماني بايد به گونه اي تربيت شود كه عذرخواهي براساس نيت پاك و خلوص (توبه، آيات 19 تا 39) انجام گيرد و از عذرتراشي بيرون رود؛ زيرا عذرتراشي نه تنها كار را به سامان نمي رساند بلكه سخت تر و بدتر مي كند. بنابراين مي بايست صادقانه و خالصانه عذر تقصير آورد و توبه خويش را به نمايش گذاشت و تمرد و طغيان را در نفس و جان خويش توبيخ كرد.
البته بهتر است كه عذرخواهي و پوزش طلبي پيش از آن كه زمان و وقت آن بگذرد انجام گيرد، نه اين كه آن قدر طول داد كه از زمان خود بگذرد و اثر خود را از دست دهد. خداوند در آيات 31 تا 51 سوره قيامت به اين نكته توجه مي دهد كه ارزش عذرخواهي در اين است كه در زمان خود اتفاق بيفتد و اين اندازه طولاني نشود كه ديگر ارزش خود را از دست دهد.
هر كسي مي داند كه چه كرده و چگونه به خطا و اشتباه افتاده و يا گناهي مرتكب شده است. پس بهتر است كه براساس شناختي كه از خود دارد، دست از بهانه تراشي و بهانه جويي بردارد و با پوزش از خدا يا افراد جامعه اي كه در حق ايشان ظلم و ستمي روا داشته و حقي را ناحق كرده، خود را در مسير احسان قرار دهد.
هرگاه شخص، عذر بخواهد خود را در معرض احسان الهي و مردم قرار داده است و از بركات احسان خود و جامعه برخوردار و بهره مند مي شود.
كاري نكن تا پوزش بخواهي
انسان نبايد كاري كند كه مجبور به عذرخواهي شود. اگر كارهاي انسان همواره معروف و خير و پسنديده باشد، نيازي به عذر و پوزش نيست. اما به هر حال انسان در شرايطي قرار مي گيرد كه لازم است كه عذر بخواهد. در اين جاست كه پذيرش پوزش از سوي ديگران به عنوان احسان تلقي مي شود.
البته گاه شرايطي ايجاد مي شود كه شخص مي بايست به صراحت موضع خود را در مسئله بيان كند و عذر خود را اعلام كند. اين مسئله به ويژه در مواردي كه بايد به قطع موقت يا دايم رابطه اي بينجامد لازم و ضروري است تا اين قطع رابطه به معناي خروج از دايره ايمان تلقي نگردد و روابط برادري را از ميان برندارد و به كينه و دشمني تبديل نشود؛ زيرا در برخي از موارد لازم است تا شخصي نوع رابطه خود را با ديگري محدود كرده يا حتي قطع نمايد؛ زيرا دليل قوي تر وجود دارد كه اجازه تداوم رابطه را نمي دهد.
در داستان خضر(ع) و موسي(ع) اين مطلب مورد توجه قرارگرفته است كه قطع هرگونه رابطه بايد براساس دليل و عذر مقبولي باشد. از آن جايي كه موسي(ع) متعهد شده بود كه تا پايان همراهي پرسشي نكند، اما تخلف وي موجب شد تا حضرت خضر(ع) عذر موجهي براي جدايي داشته باشد. (كهف، آيات67و 87)
اما اگر اين عذرخواهي پس از زمان طولاني اتفاق افتد يا به معنايي عذرتراشي باشد، در اين گونه موارد عذر پذيرفته نمي شود (نساء، آيه79) و يا عذر كساني كه تمام زشتي ها را تا جايي كه مي توانند انجام مي دهند و هنگام ناتواني عذر مي تراشند، پذيرفته نخواهد شد. (توبه، آيات 26تا 66 و نيز آيات24و 34 و روم، آيات75 و نيز غافر، آيه25 و قيامت، آيات31تا 51)
اما درباره كساني كه مي دانيد در اثر خطا و اشتباهي گناهي مرتكب شده اند مي بايست تا جايي كه امكان دارد حتي براي انجام عمل و كارشان توجيهاتي تراشيد تا شخص خود را بيابد و از اشتباه خود درس گيرد. امير مؤمنان علي(ع) در اين باره فرمودند: اقبل عذر اخيك، و ان لم يكن له عذر فالتمس له عذرا؛ عذر براي خود را بپذير، و اگر او عذري نداشت برادر خطاي او عذري بتراش. (بحارالانوار، ج47، ص165)
البته چنان كه گفته شد، انسان بايد كاري نكند كه مجبور به پوزش باشد. از اين رو پيامبر(ص) مي فرمايد: اياك و ما تعتذر منه؛ فان فيه الشرك الخفي؛ زنهار از كاري كه به سبب آن پوزش بخواهي؛ زيرا در اين كار شرك پنهان، است. (بحارالانوار؛ ج87، ص200، ح82.) و اميرمؤمنان مي فرمايد: اياك و ما تعتذر منه؛ فانه لايعتذر من خير؛ زنهار از كاري كه به سبب آن پوزش بخواهي؛ چرا كه از كار خوب پوزش خواهي نمي شود. (بحارالانوار: ج17، ص369، ح91)
بنابراين بهتر است كاري كرد كه نيازمند پوزش نباشد، چرا كه عزت آدمي در آن است. امير مؤمنان مي فرمايد: الاستغناء عن العذر أعز من الصدق به؛ نياز نيافتن به پوزش خواهي، عزت بخش تر از پوزش خواهي موجه است. (نهج البلاغه، الحكمه 923)
از آن حضرت در نامه اي به حارث همداني آمده است: و احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه انكره أو اعتذر منه، و لا تجعل عرضك غرضا لنبال القول؛ بپرهيز از هر كاري كه اگر از كننده آن درباره اش بازخواست شود، انكارش كند و يا پوزش خواهد و آبروي خود را آماج تيرهاي سخن مردم قرار مده. (نهج البلاغه، نامه96)
پذيرش عذر، امري پسنديده است. بنابراين اگر كسي عذر و پوزش خواست بايد پوزش وي پذيرفته شود. خداوند در آيه991 سوره اعراف به پيامبر(ص) فرمان مي دهد كه عذر خطاكاران را بپذيرد و آنان را به سبب بدكاري شان مواخذه نكند. (مجمع البيان، ج3و 4، ص787) زيرا پذيرش عذر مؤمنان معذور، تبلور غفران و رحمت الهي است. (توبه، آيات68 و 19 و نيز نحل، آيات601 و 011)
از امام حسن مجتبي(ص) روايت است كه فرمود: در انتقام گرفتن شتاب مكن و راهي براي پوزش خواهي و عفو باقي بگذار.
بنابراين، اگر عذري آورد از وي بپذيريد و اگر مؤمن است حتي براي كارش خودتان عذري بتراشيد و او را مواخذه نكنيد؛ زيرا اين گونه احسان و ايثار موجب مي شود تا روابط اجتماعي گرم تر و صميمي تر شود و الفت ميان افراد آن افزايش يابد و كينه ها و دشمني ها به صلح و صفا و مهر و محبت تبديل گردد.
از آن جايي كه هر انساني سليقه خاص و شيوه تفكر ويژه اي براي خود دارد، گاه اين اختلاف سلايق و علايق و شيوه هاي تفكر و روش هاي ارتباط سبب درگيري مي شود. پيدايش اين مسائل در روابط اجتماعي، گريزناپذير است، ولي آنچه مهم است شيوه صحيح برخورد با اختلاف هاست. در اين مواقع هر يك از افراد جامعه وظايفي بر عهده دارند. اولين وظيفه هر انسان مؤمن در جامعه ايماني اين است كه تحمل اشتباه دوستان را داشته باشد. حضرت علي(ع) مي فرمايد: لغزش دوستت را تحمل نما براي زماني كه مي خواهي دشمنت را متقاعد كني.»

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14