(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 2 آذر 1389- شماره 19795
PDF نسخه

طعم آفتاب
تحقيقات ميرزاي مهندس
اتاق انتظار
چرخ دنيا براي پرروها هيچ روزي نمي شود پنچر
انديشه ما از بركات طنز است
در راستاي اصلاح همه چيز...
بوي بارون
با دعوت سفير لهستان شروع شد سعيد سليمان پور ارومي
گردش گودري



طعم آفتاب

خطاب آمد ز يزدان كاي پيمبر!
علي را بر خلافت كن معيّن
چراغ كفر را بنماي خاموش
سراج عقل را فرماي روشن

ميرزاحبيب الله خراساني رحمت الله عليه

 



تحقيقات ميرزاي مهندس

يكي بود، يكي نبود. اگر هم بود، كسي نبود. يك نفر بود كه چندين و چند سال پيش به دنيا آمده بود و مامان و باباش اسمش را گذاشته بودند ميرزا. كوچك كه بود توي خانه صدايش مي كردند فربد. مدرسه كه رفت، پدرش ديد كه اين نورچشمي عزيز خيلي تنبل است؟ اسمش را گذاشت شازده . درسش كه تمام شد، نه سواد ياد گرفته بود، نه كاري بلد بود. ناچار اسمش را گذاشت مهندس. شناسنامه كه باب شد، مأمور ثبت احوال از پدرش پرسيد: اسم نورچشمي را در سجل چي بنويسم؟ پدرش گفت: شازده فربد ميرزاي مهندس.
الغرض، شازده فربد ميرزاي مهندس بزرگ شد و زن گرفت و به اتفاق زنش داراي دو تا پسر كاكل زري شدن. اولي در ماه مرداد به دنيا آمد؟ اسمش را گذاشتند بهمن. دومي در ماه شعبان متولد شد، اسمش را گذاشتند رجب؛ بهمن به مادرش رفته بود و رجب به پدرش. بگذريم. شازده فربد ميرزا كه حالا ديگر براي خودش كر و فري به هم زده بود، يك خانه ويلايي نوساز در شمال شهر براي خودش دست و پا كرد. چار قران پول نقد هم از پدرش به ارث برده بود كه خواباند توي حساب پس انداز بلند مدت و شد نوكر خودش، آقاي خودش.
سالها گذشت. شازده عادت كرده بود كه عصر به عصر، روي صندلي باغي توي تراس بنشيند و چاي ولرم بنوشد و تا پاسي از شب گذشته به آسمان نگاه كند.
خواهرش زنگ مي زد و مي پرسيد: داداش فربدم هست؟ زنش مي گفت: توي تراس دارد چرت مي زند.
مادرش زنگ مي زد و مي پرسيد: ميرزا در چه حال است؟ زنش گفت: اي ي...، هست ديگر، توي خودش است.
جناب سرهنگ زنگ مي زد و مي گفت: مهندس كجاست؟ زنش مي گفت: در كارگاهش مشغول آزمايش است.
شازده ، در حقيقت نه چرت مي زد، نه توي خودش بود و نه مشغول آزمايش بود. او در طي اين سال هاي دراز، داشت رنگ آسمان را بررسي مي كرد.
زنش مي گفت: شازده ! اينقدر به مغزت فشار نياور! آسمان يك رنگ بيشتر ندارد. شازده مي گفت:خانم جان! شما را چه به معقولات؟ شما عمر شريفتان را تماما در آشپزخانه سپري كرده ايد. به همين جهت هم هست كه همواره بوي پيازداغ مي دهيد. زنش مي گفت تمام شازده هاي دنيا آخرش منجم شدند الا سركار كه بعد از چهل سال، همچنان مهندس باقي مانده اند.
خوشبختانه واقعيت اميدواركننده تر از آن بود كه در ظاهر امر به چشم مي آمد. شازده بعد از ساليان دراز، روزنامه خوان قهاري از كار درآمد. صبح يك روزنامه مي خواند، عصر يك روزنامه. خاطرات قره باغي و علم و شعبان بي مخ و معماي هويدا و بسياري از كتاب هاي روميزي و زيرميزي را هم خوانده بود. ساختار نيروي حاكم را مي شناخت و تمام اعضاي جناح موافق و مخالف را با نام و نام خانوادگي و خصوصيات اخلاقي و موارد اتهامي مي شناخت. نام و نشان رانت خواران عمده بالاي ميليارد را با نوع رانت و مبلغ مربوط به هر كدام : هم به صورت الفبايي و هم به صورت ريالي (و دلاري) : از حفظ بود. روزي دو تا جدول كلمات متقاطع را به طور كامل حل مي كرد.
اطلاعات عمومي بسيار وسيعي داشت. مي گفتي: ف، مي گفت: فرحزاد. مي گفتي: چين و شكن زلف، مي گفت: يرا. مي گفتي: اسب چاپار، مي گفت: يام. مي گفتي: ويتامين جدولي، مي گفت: كا. مي گفتي: پايتخت فراري، مي گفت: رم. مي گفتي: تير
يقه نشين، مي گفت: آرو. مي گفتي: واحدي در طول، مي گفت: متر. مي گفتي: نه، مي گفت: يارد. مي گفتي: نه، مي گفت:چند حرف است؟ مي گفتي: چهار حرف، اولش هم ميم است، مي گفت:نمي دانم. منظور اين است كه «مايل» هم يكي از واحدهاي اندازه گيري طول است كه شازده اگر يك كمي بيشتر فكر مي كرد، حتما به ذهنش مي رسيد كه اگر در طول اين سال هاي دراز، به جاي نشستن توي تراس و چرت زدن و به آسمان نگاه كردن، راه افتاده بود دور دنيا و جهان را گشته بود، هم مثل ماركوپولوي مرحوم، معروف و ثروتمند شده بود و هم فهميده بود كه آن طرف دنيا چه خبر است و هم توانسته بود مطالعات تطبيقي گسترده اي در مورد موضوع مورد علاقه خود يعني رنگ آسمان انجام دهد. با خودش گفت: هنوز هم دير نشده است. من مي توانم در اين سال هاي باقيمانده عمر، گشتي دور دنيا بزنم و اگر جاي خوش آب وهوايي گيرم آمد، همانجا تلپ شوم.
زنش گفت: سر پيري و معركه گيري؟ شازده گفت: خانم جان! من تصميم خودم را گرفته ام. شما برو در آشپزخانه و كاري به اين كارها نداشته باش. زنش گفت: خدايا! راضي ام به رضاي تو. اما آخر من بدون سايه بالا سر، با اين دو تا قد و نيم قد چه كنم؟ شازده گفت: همان كاري كه من مي كنم. سال به سال اسمشان را در مدرسه
مي نويسي. يارو مي گويد: بايد براي هر كدامشان سيصد هزار تومان كمك داوطلبانه اجباري به آموزش و پرورش مملكت بكني. تو قسم و آيه مي خوري كه ندارم. بالاخره موضوع را به صدهزار تومان براي هر نفر ختم به خير مي كني. مدرسه شان معلم رياضي ندارد، برايشان معلم رياضي خصوصي مي گيري.
زنش گفت: زندگي فقط تر و خشك كردن اين دو تا بچه كه نيست. هزار تا كار ديگر هم هست. شازده گفت: بقيه كارها هم همين طور. اولا سعي مي كني سروكارت با اداره جات نيفتد اما اگر افتاد، از هديه دريغ نمي كني. از بانك كه پول مي گيري، حتما مي شمري كه كم و كسر نباشد. اسكناس هاي آش و لاش و گوشه ندار و پاره پوره را هم پس مي دهي و به جاي آنها اسكناس سالم مي گيري. توي خيابان كه را ه مي روي، حواست را جمع مي كني كه موتوري كيفت را قاپ نزند. از ميادين تره بار شهرداري، ميوه و سبزي نمي خري. پول نقد را در خانه نگاه نمي داري. حتي زماني هم كه در خانه هستي، درها را قفل مي كني. قبض آب و برق و گاز و تلفن و عوارض نوسازي را تا آخرين روز مهلت، نمي پردازي. خدا را چه ديده اي؟ شايد فرجي شد و هيچ كدام را نپرداختي. روي ديش ماهواره را با گوني پاره
مي پوشاني كه همسايه ها نروند لو بدهند؛ اما اگر لو دادند، تو هم تلفن مي زني و مال آنها را لو مي دهي كه اگر آمدند، هر دو را جمع كنند و اگر هم نيامدند كه فبهاالمراد. راجع به خود من هم اگر كسي پرسيد: شازده كجا رفته - يا مهندس كجا رفته - مي گويي رفته كرج. زنش گفت: هر چه تو بگويي...
زنده ياد منوچهر احترامي

 



اتاق انتظار

جلال آل احمد در كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» ابتدا انتظار را اينگونه تعريف مي كند:
«انتظار يعني ظهور امام دوازدهم كه فرد آخر است از سلسله عصمت و حق اولي دارد به حكومت و صاحب الزمان است و اعلي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه و اين يعني چي؟ يعني كه به اعتقاد شيعه شرط اساسي براي حكومت بر ملت اسلام عصمت است. يعني كه حاكم زمانه بايد از خاندان طهارت باشد كه معصوم از گناهند يعني كه خاندان پيغمبر و فرزندانش و نوادگان دختري اش و اين ها نيز به دنبال همان اصل اعتقادي اسلام صدر اول كه تنها براي صاحب «كلام» و صاحب «وحي»حق «حكومت» بر مردم را مي شناخت .»
كه اين تعريف اگرچه درست اما ناقص است؛ خود جلال در ادامه نقص اين تعريف را بيان كرده و مي گويد: «]با چنين تعريفي از انتظار[ پس روحانيت تشيع اشتباه مي كرده است كه در نهضت هاي اجتماعي شركت مي كرده زيرا نتيجه اول اين تعريف اين است كه هر حاكمي در غياب امام زمان غاصب است .»
و مي گويد: «بايد در اين تعريف تجديد نظر كرد.» او در جاي ديگري از كتاب، مراجع و مجتهدين و صاحبان فتوا را در ادامه ائمه و اولوالامر مي داند و آنها را صاحب «كلام» مي خواند كه بايد با دركي صحيح از سياست و اجتماع در اين حوزه ورود پيدا كنند و قدمي بردارند در راه مبارزه اجتماعي و براي عدالت و به اين قصد كه رهبري جماعت مردم را به دست هاي بشري خود بگيرند و ممانعت كنند از تضييع حقوق ملت و نبايد تنها به احكام طهارت و نجاست و الخ ... بسنده كنند. وي به دو فتوا از رساله امام خميني (ره) اشاره مي كند كه در باب سياست استعمار ستيزي است و چنين احكامي را ستايش مي كند. جلال در باب محاسن انتظار هم مي گويد:
«انتظار فرج براي شيعه يعني انتظار روزي كه دنيا پر از عدل و داد خواهد شد. نه تنها ايران يا سرزمين هاي شيعه نشين بلكه همه دنيا و آيا اين خود يك نقطه ايده آل جهاني نيست در دل هر عامي و عادي؟ و مستمسكي نيست تا هر كدام ما به موجوديت حقير واقعيت ها تسليم نشويم و در انتظار روز بهتري باشيم؟ به هر صورت اين اصل اعتقادي نوعي سكوي پرش ذهني است براي هر شيعه تا از آن به دنياي آرزوها بپرد و حقارت آنچه در دست دارد او را از افزون طلبي و عدل جويي باز ندارد.»
و در پايان مي گويد: «]در چنين انتظاري است[ كه گاهي ميرزاي شيرازي را داريم و گاهي شيخ شهيد نوري را و گاهي هم حضرت خميني را . »
احسان عمادي

 



چرخ دنيا براي پرروها هيچ روزي نمي شود پنچر

همين امروز كه روزنامه به دست شما مي رسد، دقيقا دو روز است كه پنجمين جشنواره سراسري طنز مكتوب بساطش را از »حوزه هنري« جمع كرده و جوايزش را هم داده و همه دوباره رفته اند خانه شان تا سال بعد و جشنواره بعد و...داستان طنز در اين مملكت كمي شبيه به »نقد« است، نه خودش در مطبوعات جاي درست و حسابي دارد و نه نويسنده اش، نه خودش خريدار درست درماني دارد و نه نويسنده اش، نه خودش جايگاهي در ميان مسئولان دارد و نه حتما صاحبش! سري كه درد نمي كند را دستمال چه كار مي كنند؟ حالا ما هم در ابراز ارادت به تنها نهادي كه حداقل سالي يكبار سراغي از طنازها مي گيرد و بس، امروز و به يمن بزرگترين عيدي كه در پيش است، برخي از تنقلات برگزيده هاي طنز مكتوب كشور را به ميهماني چشم هاي شما آورده ايم، تا هم درس عبرتي باشد براي رسانه ها كه بدانند، طنز زنده است و با هزل و بي اخلاقي و تسويه حساب هاي شخصي و فحاشي بسيار تفاوت دارد، هم ملتفت شوند كه ما بيداريم و هرگز اجازه خاموشي چراغ طنز در كشور را نمي دهيم و هم لبخندي را در اين شب هاي خجسته بر چهره مخاطبان خود نشانده باشيم. اين صفحه تقديم به همه طنزنويسان جوان و البته همه سادات! روز عيد غدير، بچه هاي نسل سوم را هم دعا كنيد! راستي يادمان باشد كه حل بسياري از معضلات كشور و در مقياسي كوچكتر، مشكلات و مصائب خانوادگي و حتي رفاقت هامان، در بيان هنرمندانه و طنازانه پنهان شده است، دريغ كه مسئولان ما و گاه مدير مسئولان رسانه هاي ما ظرفيت انتشار و حمايت از اين ژانر بي بديل و بي نظير بيان مشكلات را درك نمي كنند، صفحه از دهان نيافتد، فاتحه براي مرحوم گل آقا هم فراموش نشود؛ بسم الله! تحريريه نسل سوم

جفتك اندازها عزيزترند
محمدمجتبي احمدي
مرغ همسايه از ازل غاز است، تا ابد غازها عزيزترند
پيش اين مردم كبوترباز، باز هم بازها عزيزترند
چرخ دنيا براي پرروها هيچ روزي نمي شود پنچر
وضع كم رو زياد جالب نيست، جفتك اندازها عزيزترند
زندگي مثل آشپزخانه است، ما كه سرديم عين يخچاليم
مردمان بنده ي شكم هايند، داغ شو! گازها عزيزترند
- هي بيا بحث را سياسي كن! بعد هم غسل ارتماسي كن!
پشت اين پرده آمدي، خاموش! محرم رازها عزيزترند
- پس بيا بحث را عوض بكنيم، چند خط عاشقانه حظ بكنيم
تا عبوسي تو را نمي بوسم، بي گمان نازها عزيزترند
...
- شهرمان پر شده است از ديوار، اين خودش اشتغال زايي نيست؟
سهم هر دزد يك- دو ديوار است... پس بناسازها عزيزترند
- دست در دست هم دهيم؟...
- نه خير!
- دست در جيب هم كنيم؟...
- بله!
در خيابان ما برادرها، دست اندازها عزيزترند
...
طول باراني خيابان را پا به پا عاشقانه قي كرديم
شعر در بيت بعد پايان يافت، گرچه آغازها عزيزترند
...
سروها سرترند از آدم، گاوها خرترند از آدم
باز اما ميان آدم ها، طنزپردازها عزيزترند
...
به جهنم كه شعر پايان يافت! به درك قافيه غلط بشود!
سال، سال پلنگ اگر باشد، ماه من! ماه ها عزيزترند

در يك شب اتفاق افتاد!
مهرداد صدقي
چند حلقه فيلم كه ماهها در يك قفسه اداري حبس شده و منتظر دريافت پروانه نمايش بودند، داشتند راجع به تاخير در نوبت اكرانشان با هم درد دل مي كردند...
فيلم تاريخي گفت: ما بايد اين تاخيرها را به فال نيك بگيريم. به نظرم هر چه بيشتر اينجا بمانيم و خاك بخوريم، از نظر تاريخي ارزشمان بيشتر مي شود.
فيلم معنا گرا: چه بي معني!
فيلم واقع گرا: حقيقت هميشه تلخ ا ست. ما حالا حالاها بايد اينجا بمانيم
فيلم تجاري: اگر قرار باشد همينطور اينجا معطلم شويم، من يكي كه ورشكست مي شوم.
فيلم تخيلي: نگران نباش، شنيده ام قرار است از اين به بعد به همه فيلم ها بدون سانسور اجازه نمايش بدهند.
فيلم مبتذل: آخ جان!
فيلم كمدي: اين فقط يك شوخي است.
فيلم حماسي: من حاضرم نوبت خودم را فداي بقيه كنم.
فيلم تجاري: براي اينكه نوبتتان را به من بدهيد، چند درصد گيشه را بايد به شما بدهم؟
فيلم هنري: همه كه دنبال پول نيستند.
فيلم سفارشي: احسنت! ايشان صحيح مي فرمايند. در عالم هنر نبايد دنبال پول و ماديات بود. قباحت و كراهت دارد.
فيلم مبتذل: اگر مرا نشان ندهند، سوار سي دي مي شوم و از اينجا مي روم.
فيلم وحشتناك: كور خوانده اي! ما از اينجا سالم بيرون نمي رويم، چون در يكي از شبهايي كه ابر روي ماه را بپوشاند، يك نفر با قيچي بزرگي كه در دست دارد، مي آيد سراغمان و ترتيبمان را مي دهد.
فيلم سياه و سفيد: واي چه وحشتناك... از ترس، رنگم پريد.
فيلم جنايي: نگراني وجود ندارد. بررسي اثرانگشت هاي بدست آمده و همچنين يادداشتهاي جامانده بر روي فيلمهاي قطعه قطعه شده نشان مي دهند كه انگيزه مرد قيچي بدست شخصي نيست و با غير مبتذل ها كاري ندارد. به قول خودش مامور است و معذور!
فيلم خارجي: ليديز اند جنتلمن! خيلي به ادعاي فيلم جنايي خوش بين نباشيد. من با اينكه مبتذل نبودم اما تا بحال چندبار سلاخي شده ام و تازه از اتاق عمل بيرون آمده ام. زخم زيرنويس ها و جاي بخيه هايم هنوز درد مي كنند... دو يو آندر استند؟
فيلم كوتاه: اگر اينطور باشد كه از من حتي تيتراژ هم باقي نمي ماند. راستي آخر صف كجاست؟ من كارم خيلي كم طول مي كشد. اشكال نداره بيايم جلو؟
فيلم كودكان: بچه ها هم بايد توي صف بايستند؟
فيلمفارسي: من كه حاضر نيستم نوبتم را به كسي بدهم....دوره مرام و معرفت گذشته است. آخر در اين دوره و زمانه، كي براي من يك جو معرفت رو كرد تا من برايش يك خروار رو كنم؟
فيلم وسترن: براي تعيين نوبت بهتر است دوئل كنيم
فيلم سفارشي: خواهران و برادران بجاي اين صحبت ها، لطفا بزرگواري بفرماييد و براي حفظ نوبت، همگي پشت سر من بايستيد!
فيلم هنري: چرا پشت سر تو؟ مي داني من چند سال است كه توي صف ايستاده ام؟
فيلم واقع گرا: خودت را ناراحت نكن. فيلم سفارشي تازه لطف كرده كه تا همين حد هم توي صف ايستاده. اگر بخواهد حتي با يك تلفن مجوز مي گيرد و از اينجا بيرون مي رود.
فيلم كمدي: بي خيال نوبت، همينجا همه دور هم خوشيم. تازه حيف كه فيلم خارجي عمل كرده و مي ترسم جاي بخيه هايش باز شود وگرنه همه شما را حسابي مي خنداندم.
فيلم هندي: اگر خواستيم شادي كنيم، اجازه هست من هم كمي برقصم؟
فيلم سفارشي: خوبيت ندارد. ناسلامتي اينجا كلي فيلم خانوادگي هست!
فيلم تراژدي: شما هم دلتان خوش است.
فيلم كمدي شروع به خنداندن بقيه كرده و حلقه فيلم تاريخي از شدت خنده يا فرسودگي و يا شايد هم هردو، پاره مي شود! در همين لحظه با صداي باز شدن پنجره، فردي با چراغ قوه اي در دست، وارد مي شود.
فيلم ترسناك: خودش است. صداي رعد و برق و باز و بسته شدن لبه هاي قيچي را مي شنويد؟
فيلم معنا گرا: هاله نورش چقدر زيباست.
فيلم واقع گرا: آن هاله نور فقط بخاطر نور چراغ قوه اش است. راستي چرا قيچي در دستانش ندارد؟!
فيلم جنايي: اين فرد، همان مامور معذور نيست. اگر خودي بود از در مي آمد نه از پنجره.... «كي مي تونه باشه تو اين وقت شب؟»
فيلم كمدي: الان ناگهان چراغ و فشفشه ها روشن مي شود و فرد
چراغ قوه بدست متوجه مي شود اينجا برايش جشن تولد گرفته ايم.
فيلم مبتذل: جشن تولد نه، پارتي با مخلفات بهتر است.
فيلم هندي: توي پارتي اجازه هست برايتان آواز بخوانم؟
فيلم سياه و سفيد: نور چراغ قوه چنان چشمم را اذيت مي كند كه نمي توانم رنگ ها را تشخيص دهم.
فيلم جنگي: اگر قيچي نداشته باشد پس احتمالا فرد ديگري است. اعلام خطر! دشمن شبيخون فرهنگي زده!
فيلم سفارشي: من چند لحظه اي بايد جايي بروم، خطر كه رفع شد دوباره بر مي گردم به اول صف.
فيلم حماسي: شما همينجا بمانيد و نترسيد، من جلوتر مي روم ببينم كيست و چه مي گويد.
فيلم جنگي: من هم مي آيم. اگر براي من اتفاقي افتاد شما همه برويد و مرا همينجا بگذاريد
فيلم هندي: تو را به خدا نرويد...اجازه هست گريه كنم؟
فيلم واقع گرا: گريه ندارد. همه بايد روزي بروند.
فيلم تخيلي: الان دستش تبديل به قيچي مي شود.
مرد بدون قيچي! مانند بازجوها، نور چراغ قوه اش را بر روي فيلم ها مي اندازد تا آنها را شناسايي كند.
فيلم غير مجاز: لو رفتيم. مامورا اومدن!
فيلم جنايي: من بدون اجازه موكلم حرفي نمي زنم.
فيلم معناگرا: نورش دارد نوازشم مي كند.
فيلم فارسي: نالوطي، نور چراغت نمي ذاره با اعصاب درست- درمون ديزي بخورم.
فيلم هندي: اجازه مي دهيد من و شما در آخر ماجرا برادر از آب در بياييم؟
فيلم خانوادگي: وااي من او را مي شناسم. نامحرم است. كلي از خانواده ها را هم بدبخت كرده.
فيلم هنري: آقاي ناشناس من مطمئنم به دردت نمي خورم چون از من سر در نمي آوري.
فيلم سياه و سفيد: من هم كه ديگر پير شده ام و رنگ و رو برايم نمانده. به دردت نمي خورم.
فيلم تاريخي: تاريخ مصرف من هم تمام شده.
فيلم كودكان: واااي تو رو خدا منو نخور!
فيلم وسترن: الان با هفت تير چنان مي زنم تا چراغ قوه از دستت بيفتد.
فيلم خارجي: چرا اينطور هيز به من نگاه مي كني؟ باور كن من سانسور شده ام. آهاي فرندز، پليز هلپ!
مرد چراغ قوه به دست (در حالي كه در كيسه اي را باز كرده): كدام يكي از شما جديدتر است؟ مي خواهم بدون صف ترتيب نمايشش را بدهم.
فيلم واقع گرا: گول حرفش را نخوريد.
فيلم كودكان: آقا گرگه، اگر راست مي گويي اول انگشتهايت را نشان بده ببينيم؟
فيلم تجاري: آه اين هماني است كه پدر پدرم را هم درآورده و او را ورشكست كرده بود.
فيلم ترسناك: مي خواهد ما را بيندازد توي كيسه تا تكه تكه مان كند.
فيلم هندي: تيكه تيكه كردي دل منو!
فيلم تخيلي: شايد هم مي خواهد ما را براي نمايش در كرات ديگر، به فضا بفرستد.
فيلم جنگي: الان دور همه سيم خاردار كشيده و ميدان مين درست مي كنم تا نتواند جلو بيايد.
فيلم مبتذل: به قيافه اش نمي خورد آدم بدي باشد. چه اشكالي دارد با او برويم؟ خب يك شب هم سوار سي دي پلير او شده و در تلويزيون او بخوابيم، مگر چه مي شود؟
مرد چراغ قوه بدست: هر كس از سانسور، يا نگرفتن پروانه نمايش مي ترسد، بپرد توي اين كيسه.
فيلم مبتذل فورا پريد توي كيسه. فيلم غير مجاز چشمكي به مرد چراغ قوه بدست زد و چند تا از فيلمهاي جديد را لو داد. ظاهرا از همان اول نفوذي بود. فيلم فارسي هم پس از خوردن ديزي، كلاه شاپويش را به احترام مرد برداشت.
فيلم هنري: من با اينكه امكان نمايشم كم است اما ترجيح مي دهم فعلا نيايم. البته بگذار ببينيم تكليف جشنواره هاي خارجي ام چه مي شود.
فيلم تجاري: من اميدم به فروش در سينماست. من هم نمي آيم.
فيلم كمدي: من دوست دارم صداي خنده مردم را در سالن سينما بشنوم. من هم نمي آيم.
قبل از اينكه بقيه بخواهند حرفي بزنند، مرد چراغ قوه به دست همه شان را ريخت توي كيسه. البته فيلم سفارشي چون مخفي شده بود، گير نيفتاد. فيلم جنگي هم كيسه را پاره كرد تا آنجا را ترك كند. فيلم كوتاه و فيلم كودكان به علت كوچك بودن توانستند از شكاف كيسه بگريزند. فيلم معنا گرا چون در جستجوي نور بود، تلاش مي كرد تا از تاريكي كيسه فرار كند...
مرد چراغ قوه بدست، با كپي كردن فيلم ها، بساطش را گوشه خيابان پهن كرد. فيلم تجاري ورشكست شد. خنده بر لبهاي فيلم كمدي خشكيد. فيلم هنري، از غصه بر روي صورت خود چنگ انداخت تا خش دار شود. كانون فيلم خانوادگي از هم متلاشي شد. در بين همه فيلم ها فقط فيلم مبتذل با افتخار، سوار دي وي دي پلير آخرين مدل شد و براي بقيه بوق زد. براي اينكه قصه تلخ نشود، فيلم هندي و فيلمفارسي هم در آخر داستان برادر از آب درآمدند!

 



انديشه ما از بركات طنز است

عباس صادقي رزيني
اين جوجه جزيره ها همه مال تواند/ زيرا همگي زير پروبال تواند
اي شير قوي كه گربه هستي امروز/ سگ هاي درون نقشه دنبال تواند
¤¤
ما مات همانيم كه كيشش كرديم/ گرگي كه به دست خويش
ميشش كرديم
با تيشه به دست و پاي او افتاديم/ بت بود ولي خداي خويشش كرديم
¤¤
انگار كه تقدير جهان بر مي گشت/ با برگ برنده، قهرمان بر مي گشت
او در جهت كمك به پشت جبهه/ در موقع حمله ناگهان برمي گشت
¤¤
بايد دل پاك اهل دين بخريم/ بايد كه كتاباي لنين بخريم
دنيا پسرم! مزرعه ي آخرته/ بايد ده هزار متر زمين بخريم
¤¤
انديشه ما از بركات طنز است/ لبخند خشن جزو نكات طنز است
مي خندم و مي گريم و مي خندانم/ خنداندن اين خلق زكات طنز است
¤¤
با چكش سركوبي هر ميخ بخوان/ از اشك كباب داخل سيخ بخوان
ما مشكل نقد اجتمائي داريم/ حالا تو برو كتاب تاريخ بخوان

 



در راستاي اصلاح همه چيز...

افشين اميري ججين
رياست محترم سازمان ...
سلام عليكم
احتراما، نظر به نامگذاري اون سال به نام اصلاح الگوي مصرف و اهميت اين موضوع اينجانب جوان بيكار
تحصيل كرده، فارغ التحصيل رشته بيعار پروري از دانشگاه روستاي شنگول آباد از توابع دهستان شينگيل عليا واقع در پشت بام منزل آميرزا غبغب در دومين كوچه خاكي قريه، فارغ از كليه مشكلات محيط كار و درگيري هاي لفظي و گاه فيزيكي با اربابين رجوع و با خيال راحت و استفاده از امكانات آب باريكه پدر محترم پس از انديشه هاي بسي طولاني در اين موضوع پيشنهاد مي فرمايد علاوه بر برگزاري كنفرانس، سمينارها، صبحانه، شام، كنگره، جلسات هم انديشي، چاپ پوستر، بنر، استند، اوزا ليد در ابعاد مختلف، گفتگوهاي مفصل در رسانه و ... درصورت امكان نظر مختصر اين حقير سراپا تقصير را كه حاصل جانفرسايي ذهني و استفاده بجا از كد يمين و عرق جبين اينجانب مي باشد را مورد لطف و مرحمت عالي قرار داده و پس از مطالعه سطح وسيع به كار گيرد، باشد كه در سالهاي بعدي، كه نام ديگري خواهند داشت، شاهد اصلاح الگوي مصرف و عدم ريخت و پاش حضرات عالي و عاليه باشيم. اهم پيشنهادات به سازمانهاي مختلف به شرح ذيل اعلام مي گردد:
فدراسيون فوتبال
1. استفاده از گوسفند به جاي ماشين چمن زني.
فوايد: » مقوي، كاملآ طبيعي، بهداشتي و بدون عوارض جانبي، كم هزينه و حتي درآمد زا(درصورت دريافت مبلغي ناچيز از چوپان مربوطه جهت تغذيه گوسفندان). ترويج فرهنگ دامپروري و ايجاد فرصت اشتغال براي هزاران گوسفند.
2. استفاده از مربي خارجي به جاي مربي داخلي
فوايد: توسري زدن به مربيان وطني، پس و پيش كردن اساس قلمبه سلمبه خارجي كه اولآ باعث كش و قوس يكي دو ساله جهت انتخاب مربي شده و پول اين مدت خرج نخواهد شد و ثانيا با عدم صعود به جام جهاني به راحتي مزاحمين كنار خواهند رفت.
تولد اصطلاحات ادبي جديد در دائره المعارف از قبيل گنده باقالي، گروهبان قندلي و ...
صدا و سيما/ حذف »ربنا« با صداي بعضي ها در ماه مبارك رمضان
فوايد: حذف يكنواختي برنامه هاي صدا و سيما پس از 30 سال براي اولين بار در ايران و جهان در نتيجه ايجاد شور و شعف در مردم و بعضا اجراي حركات موزون توسط ايشان، ايجاد فرصت خود باوري براي جوانان و توليد »ربنا« با مدلهاي متنوع، اولين گام در جهت توليد ملي »ربنا« و بي نيازي به محصولات اجنبي، پخش سريا لهاي كره اي، ژاپني، ويتنامي، آنگولايي و غيره، ايجاد فرصت اشتغال براي جوانان ساكن در آنور آبها بر مبناي عدالت محوري جهاني، ايجاد نوعي استخر مصنوعي و آب بستن به اوقات فراغت مردم، ايجاد فرصت طلايي اشتهار و نيز ميلياردر شدن براي بازيگران خارجي با سفر تبليغاتي به كشور و درنتيجه رشد و گسترش صنعت توريسم.
سازمان تاكسيراني/ گسترش تعداد تاكسي هاي شهري
فوايد: توسعه فرهنگ دربست پروري، ايجاد زيبا سازي و جلو گيري از آلودگي بصري با افزايش ترافيك رنگي به رنگهاي سبز، زرد، نارنجي، كهر، ابلق و ... جلو گيري از انباشت پول هاي اضافي جيب هموطنان عزيز و ايجاد حالت سبكي يا مديتيشن در سفر.
سازمان هواپيمايي كشور/ خريد هواپيما هاي توپولوف دست چندم در مقياس گوني گوني
فوايد: كمك به رشد اقتصادي كشورهاي همسايه و جلو گيري از انباشت زباله و لاشه هاي هواپيما در اين كشورها كه اين اقدام اولين قدم در مسير تعامل با كشورهاي پيشرفته مي باشد. شيوه با كلاس خود كشي براي بچه مايه دارها، ارائه خدمات اتانازي (مرگ بي دردسر و كاملا بهداشتي)، زير آب كردن سر افراد مزاحم بدون دردسر، خلاصي از شر دوستان، آشنايان و دشمنان حتي با ارائه منت جهت خريد بليط هواپيما...تبخير يا تپدير(پودر كردن) انسان ها فقط در يك لحظه، خلاصي از جنازه هاي دست و پا گير و نياز به قبور مينياتوري درنتيجه كمك به سازمان محيط زيست و عدم نياز به گورستان جديد در آ ينده نزديك...
شهرداري تهران/ عدم آسفالت كردن خيابان ها
فوايد: گسترش فرهنگ اسب، الاغ، قاطر و شتر سواري درنتيجه كاسته شدن از بار ترافيك و البته مهمتر دادن بهانه دست شركت هاي خودروسازي جهت اعلام آبرومندانه ورشكستگي به علت عدم تمايل خريد خودرو از سوي مردم، حمله روستاييان مقيم مركز به سرزمين هايشان در جهت توليد و پرورش اسب، الاغ، استر و اشتر درنتيجه رونق صنعت راكد دامپروري، جلوگيري از اتلاف بودجه كنده كاري شركت هاي آب، برق، گاز، تلفن و ...
با تشكر/ امضا: جان نسار در جستجوي كار

 



بوي بارون

به قصد عشق رفتي از غم نان سر درآوردي
زدي دل را به دريا از بيابان سر درآوردي
تو مثل هيچ كس بودي كه مثل تو فراوان است
سري بودي كه روزي از گريبان سر درآوردي
تو مي شد جنگلي انبوه باشي از خودت اما
قناعت كردي و از خاك گلدان سر درآوردي
در اين پس كوچه هاي پرسه ماندي تا مگر شايد
دري بر تخته خورد و از خيابان سر درآوردي
توكل شرط كامل نيست، اين را مولوي گفته است
بخوان آن را دوباره شايد از آن سر درآوردي
«مسيحاي من اي ترساي پير پيرهن چركين«
چه پيش آمد كه از شعر زمستان سر درآوردي؟!
حسن قريبي

 



با دعوت سفير لهستان شروع شد سعيد سليمان پور ارومي

با التماس مــن به مديران شروع شد/ يك صبح زود با بله قربان شروع شد
من كارمند جزء و دلم جاي ديگري /تا كه اميدهاي فراوان شروع شد
تا خم شود به رسم ادب در برابرم/با التفات بنده به دربان شروع شد
تا بنده را جناب مهندس كند خطاب/ از پول چاي و جيب نگهبان شروع شد
اظهار چاكري به رئيس بزرگمان/ با ياري معاون ايشان شروع شد
در روبروي من افق روشني نبود/ تا كه سفارشات عموجان شروع شد
ميدان كه بازتر شد و رويم زياد گشت/ روكم كني ز داعيه داران شروع شد
آخر شدم مدير و ز جشن معارفه/ از بهر خلق خدمت شايان شروع شد!
تا نطــــقمان ز نوع مديريتي شود/ آموزشي مفيد برامان شروع شد
استادي انتخاب شد و درسهاي من/ از فصل »ژستهاي سخنران« شروع شد
با رهنمود عالي استاد بعد از آن/ هر نطق بنده با لب خندان شروع شد
ده بيست آيه حفظ شد و اندكي حديث/ يك دوره ي فشرده ي عرفان شروع شد
تنها نه در اداره كه سير تحولات / در جاي جاي عالم امكان شروع شد
نظم امور با جلساتم قوام يافت/ با شيوه ي حسينقلي خان شروع شد
نان و پنير رفت و رياضت تمام گشت/ ماءالشعير و مرغ و فسنجان شروع شد
از هضم رابعه گذرانديم رانت را/ چون سفره جمع شد نخ دندان شروع شد
چندي گذشت و سير سفرهاي خارجي/ با دعوت سفير لهستان شروع شد
يكسال رفت و دلزده گشتم ز پست خويش/ فاز جديد بنده پس از آن شروع شد
با التماس من به وزيران شروع شد/ دور جديد از خط پايان شروع شد...

 



گردش گودري

دلم انار است
خوش به حالت!
دانه بهشتي اش مال تو...
¤
خورشيد رفت زير لحاف ابر
پاييز سرفه كرد و هوا م ه شد
¤
گودر مث سيگاره رفقا!
به كسي كه اهلش ني تعارف نزنين. بذارين زندگيشو كنه بدبخت!

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14