(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 6 آذر 1389- شماره 19797

ارتباط با دل رويكرد ژرف و مؤثر ادبيات
خانه عنكبوت كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل. بخش چهارم
صهيونيسم در كالبد هنريسم!!
به ياد شهيدان
بيدل واره
خاطره اي از موسوي گرمارودي درباره استاد شهريار



ارتباط با دل رويكرد ژرف و مؤثر ادبيات

جواد نعيمي
بدون ترديد، روي سخن يك اثر ادبي و هنري با دل آدمي است، زيرا دل سرچشمه و جايگاه سخن و معنا و منشأ تحول و گستردگي وجود آدمي به شمار مي آيد.
دل، محرك انسان براي جستجوگري و پيش روي است و هرگاه عاملي بتواند زخمه بر اين تار بزند، موسيقي دل نوازي از آن خواهد شنيد!
ادبيات، با جادوي كلامي خويش- در قالب شعر و نثر و ساير گونه هاي ادبي- بهترين مضرابي است كه مي تواند «دل» را نغمه پرداز كند. به ويژه هرگاه كلمات آتش افروز در حوزه ادب به ايفاي نقش بپردازند، تأثير شگرف آن ها بر دل ها، نمايان تر مي شود.
در گفت وگوهاي عادي و روزانه نيز كم نيستند جمله ها و كلمه هايي كه به تعبير عاميانه دل آدم را آتش مي زنند و جگرش را مي سوزانند! چنين پديده اي، صرف نظر از جنبه مثبت يا منفي آن، نشانه بارز تأثيرپذيري دل و جان از عرصه ادبيات است.
چرا شاعران و اديبان نامور و بزرگي هم چون سعدي و حافظ و فردوسي و مولوي... در صحنه زمانه، جاودانه شده اند؟ آيا جز اين است كه انديشه هاي بلند آنان، در قالب كلام، پنجره اي به سوي دل ها گشوده اند و جاذبه نازك انديشي ها و حقيقت بيني هاي آنان، كهرباي دل ها را به سوي خويش كشيده است؟
حقيقت اين است كه ادبيات، يكي از قوي ترين و بارزترين عواملي است كه مي تواند با دل ها رابطه برقرار كند و در جهت پيوند دادن آن ها با يكديگر بكوشد.
عطر دل آويز گلزار معنا، مي تواند شميم زندگي ساز حيات را بر دل ها بوزاند و جان و دل آدمي را پاكيزگي و صفا ببخشد. به ويژه هرگاه سخني از دل برآمده باشد، كه لاجرم بر دل نيز مي نشيند!
بنگريد كه در مثل چه كسي مي تواند در روزگاري كه هر كسي سر در لاك خويش دارد و جز به خود نمي انديشد و در زماني كه دل ها از هم دورند، با بهره گيري از لطف خدا داده سخن، هم چون سعدي تلنگري به جان ها بزند و مانند او همگان را به هم دردي با بينوايان فرا بخواند و از طريق ادبيات با دل ها پيوند برقرار كند و توانمندان را به گونه اي غيرمستقيم، به ياري بينوايان بخواند و چنين بسرايد:
چنان قحط سالي شد اندر دمشق
كه ياران فراموش كردند عشق
چنان آسمان بر زمين شد بخيل
كه لب تر نكردند زرع و نخيل
نجوشيد سرچشمه هاي قديم
نماند آب جز آب چشم يتيم
نبودي به جز آه بيوه زني
اگر بر شدي دودي از روزني
نه در كوه سبزي، نه در باغ شخ
ملخ بوستان خورد و مردم ملخ
در آن حال، پيش آمدم دوستي
كزو مانده بر استخوان پوستي
و گر چه به مكنت قوي حال بود
خداوند جاه و زر و مال بود
بدو گفتم اي يار پاكيزه خوي
چه درماندگي پيشت آمد بگوي
بغريد بر من كه عقلت كجاست؟
چو داني و پرسي سؤالت خطاست
نبيني كه سختي به غايت رسيد؟
مشقت به حد نهايت رسيد؟
بدو گفتم آخر تو را باك نيست
كشد زهر جايي كه ترياك نيست
گر از نيستي ديگري شد هلاك
تو را هست، بط راز طوفان چه باك؟
نگه كرد رنجيده در من فقيه
نگه كردن عاقل اندر سفيه
كه مردار چه بر ساحل است اي رفيق
نياسايد و دوستانش غريق
من از بينوايي نيم روي زرد
غم بينوايان رخم زرد كرد
نخواهد كه بيند خردمند، ريش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خويش
چو بينم كه درويش مسكين نخورد
به كام اندرم لقمه زهر است و درد
يا مثلاً شاعره شيرين سخن، پروين اعتصامي با بهره وري از نقش واژه ها در تكان دادن دل ها با سروده هايي از جمله قلب مجروح، درد و رنج كودكان يتيم را اين گونه زيبا، به ديده ها مي كشاند، تا بر دل ها تأثير بگذارد:
دي كودكي به دامن مادر گريست زار
كز كودكان كوي به من كسي نظر نداشت
طفلي مرا زپهلوي خود بي گناه راند
آن تيرطعنه، زخم كم از نيشتر نداشت
اطفال را به صحبت من از چه ميل نيست
كودك مگر نبود، كسي كو پدر نداشت؟
امروز، اوستاد به درسم نگه نكرد
ما نا كه رنج و سعي فقيران ثمر نداشت
ديروز، در ميانه بازي، زكودكان
آن شاه شد كه جامه خلقان به برنداشت
من در خيال موزه، بسي اشك ريختم
اين اشك و آرزو، زچه هرگز اثر نداشت
جز من ميان اين گل و باران كسي نبود
كو موزه اي به پا و كلاهي به سر نداشت
آخر تفاوت من و طفلان شهر چيست
آيين كودكي ره و رسم دگر نداشت؟
هرگز درون مطبخ ما هيزمي نسوخت
وين شمع، روشنايي از اين بيش تر نداشت؟
همسايگان ما بره و مرغ مي خورند
كس جز من و تو، قوت زخون جگر نداشت
بر وصله هاي پيرهنم خنده مي كند
دينارو درهمي پدر من مگر نداشت؟
خنديد و گفت آن كه به فقر تو طعنه زد
از دانه هاي گوهر اشكت خبر نداشت!
از زندگاني پدر خود مپرس از آنك
چيزي به غير تيشه و داس و تبر نداشت
اين بورياي كهنه به صدخون دل خريد
رختش كه آستين و گهي آستر نداشت
بس رنج برد و كس نسپردش به هيچ كس
گمنام زيست آن كه ده و سيم و زر نداشت
طفل فقير را، هوس و آرزو خطاست
شاخي كه از تگرگ نگون گشت برنداشت
نساج روزگار، در اين پهن بارگاه
از بهر ما، قماشي از اين خوب تر نداشت
و به همين گونه بسياري از سروده هاي بسيار شاعران ديگرمان و نوشته هاي شورانگيز بسياري از نويسندگان و اديبان، دل ها را نشان گفته و با بهره وري از توان نهفته در دل ادبيات، منشأ تغيير و تحرك و تكان در وجود انسان شده و مي شوند.
بر اين اساس، بسيار به جاست كه از يك سو همگان ارتباط ژرف تري با ادبيات ريشه دار و پرپيشينه و سرشار از غناي فارسي برقرار سازند و علاوه بر كسب لذت روحي، با بهره گيري از معاني و محتواي والاي نوشته ها و شعرهاي زيبا، به آرايش و پيرايش جان خويش بپردازند و به تعامل و تعاون فرد و اجتماع بيش از پيش بينديشند و اين كارآيي ادبي را بروز و ظهور دهند و از سوي ديگر اديبان و فرهيختگان ما، با بهره وري از اين توان مؤثر و والاي ادبيات، به نهادينه كردن همه زيبايي ها در جان ها و مبارزه با همه زشتي ها و پليدي ها در دل انسان و جامعه، همت گمارند.
به نظر مي رسد توجه بدين مهم، مي تواند نقش برجسته ادبيات را در بهسازي فرد و جامعه، بيش از آن چه كه هست، بنماياند و آن را پرثمرتر سازد.

 



خانه عنكبوت كنكاش در انديشه هاي آرماگدوني صهيونيسم بين الملل. بخش چهارم
صهيونيسم در كالبد هنريسم!!

بهنام اسماعيلي
صهيونيسم از زمان شكل گيري به عنوان يك جنبش و بعد از تشكيل رژيم غاصب صهيونيستي، با سيطره بر رسانه هاي جمعي و وسايل ارتباطي، پنجه هاي اختاپوسي خود را بر افكار جهانيان دراز و آن را به تسخير خود درآورد. يكي از مهمترين ابزارهاي تبليغاتي كه اين جنبش توانست در خدمت خود درآورد، هنر سرگرمي است. زيرا اين مقوله داراي جذابيت خاص و تنوع در موضوعات است، كه مي تواند توجه مخاطبين بسيار زيادي را به خود جلب نمايد. صهيونيسم از اين ابزار براي ترويج افكار پوچ و سلطه طلبانه خود و تبليغ براي رژيمي اشغالگر استفاده مي نمايد. افكاري كه اصولا بر پايه اقدامات نژادپرستانه و قتل و خونريزي پايه گذاري شده است. هنر سرگرمي و به ويژه صنعت سينما در ايالات متحده آمريكا كاملا صهيونيستي است و صهيونيست بي آنكه احدي در اين زمينه با او به جدل بپردازد، بر آن حاكم بوده و به نفع منفعت خويش حكم مي راند. تمام كارپردازان اين صنعت يا صهيونيست بوده و يا از دست پروردگان آنان. سينما از زمان تأسيس در قرن نوزدهم، در راستاي دو هدف عمده به كار گرفته است. اولين هدف آن، اقتصادي و براي به دست آوردن سودهاي كلان مالي بود و در گام دوم، كه امروزه به عنوان مهمترين اين اهداف مطرح بوده، تسخير انديشه انسانها از طريق انتشار افكاري كه مويد اهداف سياسي و اجتماعي آنها مي باشد است. كه متأسفانه تاكنون نيز در اين راه به موفقيت نائل آمده و به اهداف شوم خود جامه عمل پوشانيده است. سينماي صهيونيسم اختصاص به زمان و مكان خاصي ندارد، بلكه سراسر جهان را دربرگرفته است و در حال حاضر بزرگترين كمپانيهاي سينمايي جهان مانند: متروگلدن ماير، كلمبيا، وارنر، پارامونت، فاكس قرن بيستم، يونيورسال و هاليوود را در اختيار و قبضه خود گرفته است. اين حضور در عرصه هنر سرگرمي و تفريحات از آنجا قوت گرفت كه در بخش سوم كنگره بال كه در سال 1897 در شهر بازل «بال» سوئيس برپا شد بر اهميت رسانه هاي فرهنگي براي ايجاد اسراييل و ضرورت رواج روح ملي بين يهوديان جهان تاكيد بسياري صورت گرفت. از اينجا بود كه صهيونيستها به هنر سرگرمي كه سينما در آن داراي جايگاه خاصي بود توجه نشان دادند. پس از كنفرانس بال صهيونيستها به ساخت فيلمهايي برگرفته از داستانهاي تورات پرداختند و به تدريج اين انديشه را القا كردند كه فلسطين سرزمين موعود است. بعد از اعلاميه بالفور در سال 1917 و اعلام سرزمين فلسطين به عنوان سرزمين موعود و اسراييل جديد، سينماي صهيونيسم در خلال فيلمهايي همانند «پسر زمين» و «ده فرمان» به ترغيب و تشويق يهوديان جهان براي مهاجرت به فلسطين پرداخت. پس از تاسيس رژيم صهيونيستي در اين مرحله صهيونيستها كه از تأسيس اين رژيم فارغ و آسوده خاطر شده بودند به ساخت فيلمهايي روي آوردند كه در آن، صهيونيستها را نماينده فرهنگ و تمدن پيشرفته بشريت نشان مي داد و در كنار آن اعراب را باديه نشيناني بي فرهنگ با خوي و منش غيرانساني و مسلمانان را افرادي خشن و گروههايي تروريست معرفي مي كرد تا از آنها تصويري نامطلوب در اذهان مردم جهان به وجود آورد. بعد از حمله رژيم صهيونيستي به مصر و محكوميت جهاني اين رژيم، صهيونيستها به تهيه فيلمهايي پرداختند كه در آن اعراب را گرگهايي گرسنه نشان مي داد و در عوض يهوديان را ملتي با تمدن و داراي فرهنگ اصيل مطرح مي نمود. هنگامي كه دوربين ساخته و تصاوير متحرك اختراع شد، يهوديان مهاجري نظير سام گلدوين، جك و هري وارنر و لوئيس بي ماير، هاليوود را ايجاد نمودند. همچنين يهوديان، چند شبكه اصلي و مهم آمريكا را بنيان نهادند كه شبكه هاي NBC، ABC CBS و از اين گروه به شمار مي آيند. امروزه نيز حدود دو سوم توليدكنندگان اصلي و پيشتاز صنعت سينما و تلويزيون، صهيونيست هستند. كه با ورود به عرصه فيلم سازي و توليد آثاري به ظاهر هنري در عرصه اي وارد شدند كه كسي آنان را سرزنش نمي كند و مي توانند به راحتي بر اين دنيا حكمراني كنند كه با تأسف بايد گفت كه اين حكمراني تاكنون ادامه داشته است. سلطه مطلق صهيونيستها بر هاليوود شرايط را به گونه اي رقم زده كه افراد غيريهودي كه تمايل به ورود به اين عرصه را دارند با تغيير رفتار و ظاهر خود، سعي مي كنند تا يهودي به نظر آيند. طبق آماري، برآورد شده است كه 40درصد اعضاي جامعه سينماگران آمريكا، همجنس باز هستند. امروزه در شرايطي يهوديان به رهبران بلامنازع هاليوود تبديل شده اند كه آنها تنها 4درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مي دهند. يهوديان همواره رسانه ها را به عنوان نوكران خود مي پنداشته و از اين رسانه ها انتظار دارند كه نظرات و عقايد آنان را منعكس نمايند. يكي از رازها در مورد هاليوود اين است كه روزنامه نگاران و خبرنگاران مرتبط با هاليوود، دائماً در رسانه هاي مختلف جابجا شده و البته دستمزدهاي كلاني هم مي گيرند. رسانه هاي مهم و مشهور به صورتي كاملا سازمان يافته و هماهنگ، اخبار مربوط به يهوديان را سانسور مي كنند و به گونه اي دلخواه آن را پوشش مي دهند. مردم آمريكا همواره جوك هايي در اين زمينه ساخته و نقل مي كنند كه اگر مي خواهيد وارد عرصه سينما شويد اول بايد به آيين يهود در آييد. يهوديان هميشه خود را قربانيان واقعه دروغين «هولوكاست» خوانده و ديگران را به يهودي ستيز بودن محكوم مي كنند و بدين ترتيب تلاش مي نمايند كه با گسترش دامنه سلطه خويش، به اهداف شوم پشت پرده خود دست يابند. تفاوت هاي عمده بين شهروندان آمريكايي و يهوديان وجود دارد. يهوديان به ارزش هاي اخلاقي و فرهنگي مردم آمريكا توجهي نمي كنند. آنان كنترل رسانه هاي اجتماعي آمريكا را در دست گرفته اند اما به مسئوليت هاي اين كنترل توجهي ندارند. آنان همواره محصولات سينمايي خود را در درجه اول، آمريكايي و سپس يهودي معرفي مي نمايند. از سوي ديگر، يهوديان هاليوود، عمدتاً عقايد خود رامخفي نگاه مي دارند همان طور كه اكثر فعالان صنعت سينماي آمريكا همجنس باز هستند، اما تا پيش از دهه 80 ميلادي، شما هيچ همجنس بازي را در فيلم هاي سينمايي نمي ديديد.
امروزه در اردوگاه صهيونيسم، هيچ ساحري برتر از سينما و هيچ سحري مهيب تر از خرافات ديني نمي توان يافت. خرافات ديني صهيونيسم متكي بر چند بخش است كه هر يك تاكنون بارها دستمايه آثار سينمايي گوناگون قرار گرفته و بعضاً به اديان ديگر از جمله آيين مسيحيت نيز راه پيدا كرده است.
در سينماي صهيونيست شيطان حضور پررنگي دارد. گاهي كودكان معصوم و خردسال را به عنوان ميزبان خود برمي گزيند و زماني جسم سياستمداران يا كشيشان را تسخير مي كند. سازندگان اين فيلم ها از طرفي سياست را زشت و پليد نشان مي دهند تا بتوانند سياست را از ديانت جدا كنند و حكومت ها را به سمت لائيسم و بي ديني سوق دهند و از طرفي كليسا و كشيشان را هم، هرچه بيشتر خراب كرده و نسل جوان و حتي خردسال را با الگوهاي بي بندوباري و هرزگي و پوچ گرايي الفت دهند و هرچه بيشتر به اهداف استعماري و امپرياليستي خود دست يابند. در بسياري از اين قبيل فيلم ها محل ظهور و غيب شدن شيطان و فرو رفتن در زندان دوزخي خود، كليسا و صومعه است. اين باور خرافي و كودكانه تاكنون دستمايه آثار سينمايي متعددي قرار گرفته كه فيلم هايي نظير «جن گير»، «پايان روزگار»، «وكيل مدافع شيطان»، «طالع نحس»، «ارباب حلقه ها» و «موميايي» از آن جمله اند. اين فيلم ها غالباً همراه با خشونت، برهنگي، جادوگري، اسطوره سازي، خون آشامي، ترس و وحشت بوده اند. از زمان هاي دور در اروپا مرسوم بوده كه، اروپاييان براي نشان دادن نفرت خود از يهوديان صهيونيست، آنها را به موش كه معمولا همه مردم از آن بيزار و متنفر هستند و ورود و وجود آن هر جا همراه با بيماري و آلودگي است، تشبيه مي كردند و به فرزندان خود نيز اين را آموزش مي دادند تا آنها هم از يهوديان دوري كرده تا از شر آنها در امان باشند. به همين خاطر متفكران و سران صهيونيست كه اغلب از سرمايه داران بزرگ دوران خود بوده و هستند به فكر راهكاري براي حل اين مشكل بزرگ و مقابله با اين نوع از يهودستيزي افتادند. كودكان كه داراي فطرتي پاك و روحي آزاد هستند، تحت تأثير افكار و رفتار والدين خود بوده و حرف هاي پدر ومادر خود را هميشه درست در نظر گرفته و چيزي غير از آن را تصور نكرده و به آن اعتماد نمي كنند، پاك كردن اين تصور از ذهن كودكان و نشان دادن اينكه يهوديان مانند موش نيستند، كاري سخت و بيهوده به نظر مي رسيد، پس سران صهيونيست تصميم گرفتند تا از جهت ديگر وارد شده و موش را حيواني دوست داشتني نشان دهند. آنها با استفاده از ابزار قدرتمند هنر در عرصه سينما وتلويزيون، همچنين به كارگيري ذهن و روح شكل پذير كودكان وارد عمل شده و با ساخت برنامه هايي مخصوص كودكان كه اغلب، ستاره هاي آنها موش بودند، به دنبال دستيابي به اين هدف صهيونيست برآمدند. آنان با ساخت مجموعه هايي معروف و فوق العاده محبوب، مانند «تام و جري» (Tom Jerry)، «ميكي موس» (Mickey Mouse)، «استوارت ليتل» 1 و 2 (Stuart Little) و... تا حدود بسيار زيادي به هدف خود رسيدند. در كارتون تام و جري هم اين هدف با قوت و شدت خاصي دنبال و سعي بر آن شد تا موش (نماد اسرائيل) را حيواني بي آزار و مهربان نشان دهد، حيواني كه هميشه در معرض اذيت و آزار و حمله دشمن هميشگي خود، يعني گربه قرار مي گيرد ولي با هوشمندي و گاهاً شيطنت هاي خود از دست گربه فرار كرده و يا او را مجبور به تسليم شدن در برابر خود مي كند. در اين مجموعه هرگاه موش احتياج به كمك پيدا مي كند، دشمن گربه، يعني سگ، به كمك موش مي آيد. سگ كه همان كشور ايالات متحده آمريكا است در اين كارتون، قدرتمند و البته بي آزار و آرام و حامي مظلوم نشان داده شده است. مورد جالب ديگري كه مي توان به آن اشاره كرد، ديدن شخصيت هاي كارتوني مطرود و گوشه گيري است كه به دليل زشت رويي توسط ديگران تحقير مي شوند ولي در نهايت، ناتواني و زشتي با توانايي و زيبايي جايگزين مي شود و آنها بر تمامي مشكلات غلبه كرده و مورد تحسين همگان قرار مي گيرند. نمونه اين مسئله را در كارتون «دامبو، فيل پرنده» (Dumbo) به خوبي مي توان مشاهده كرد. در اين فيلم شاهد آن هستيم كه مادر دامبو، برخلاف ساير فيلم ها كه كلاهي زنگوله دار بر سر دارند، كلاه عرقچيني مانند آنچه يهوديان برسر مي گذارند، بر سر دارد به جرم دفاع از فرزندش در اسارت به سر مي برد كه در اين ماجرا دامبو پس از موفقيت طي عملياتي در سيرك پرچمي شبيه به پرچم اسرائيل را به اهتزاز درمي آورد. در انيميشني ديگر گانگستري سفيدپوست كه نماد كلانتر و قانون اومانيستي آمريكا است و هميشه از تنهايي و آوارگي و غربت خودش سخن به ميان مي آورد، با چهره و اخلاقي خوب، هميشه در جست وجوي مجرمان است و هرگز هم شكست نمي خورد!!! او «لوك خوش شانس» (Lucky Lucke) است. در بعضي از قسمت هاي اين كارتون، هفت تير كش متمدن و مهربان، فرشته نجات سرخ پوستان ساده لوح مي شود، به طوري كه اگر او نبود جنگ قبيله اي همه جا را فرا مي گرفت و نكته جالب اينجاست كه بالاخره اين سؤال باقيست كه خانه لوك كجاست؟! و چرا هميشه در پايان پيروزي هاي غرور انگيزش به سمت غروبي زيبا مي رود؟! «رفتن به سمت خورشيد» كه نشانه يهودي تنها و مطرود است كه هويت خويش را برملا نمي سازد و به سمت سرزمين موعودش مي رود تا به سعادت برسد. عبارت «رفتن به سمت خورشيد» در تورات آمده و در ميان يهوديان رايج است كه منظور از آن بازگشت به سرزمين موعود مي باشد. علاوه بر انيميشن در عرصه ساخت فيلم كودك، فعاليتهاي گسترده اي توسط كمپانيهاي صهيونيستي از جمله هاليوود صورت گرفته است.
در اين قبيل داستان ها از پيام هايي استفاده مي شود كه در كتب مقدس يهوديان آمده است و مخاطب يهودي و بسياري از غيريهوديان به راحتي مي فهمند كه منظور از آن چيست. يهوديان، اسرائيل را مادر قوم خويش مي دانند و به دنبال شهر يا منطقه اي جهت تشبيه به قوم خود بودند چيزي كه در تورات آمده است. داستان «سيندرلا» 1 و 2 (Cinderella) مثال خوبي براي اين ادعا است. نكته جالب در دو كارتون سيندرلا و دامبو مجدداً حضور پررنگ موش است كه از حاميان شخصيت هاي اصلي كارتون مي باشند. داستان «هاچ زنبور عسل» هم به كودك يهودي مي فهماند كه بايد به دنبال مادر زيبا و نوراني خويش (سرزمين موعود) باشد و همه غير يهوديان موجوداتي ترسناك و بدجنس هستند كه مي خواهند او را از بين ببرند. آنان در فيلمي به شخصيت كودك پردردسري مي پردازند كه با زيركي بر دشمناني كه قصد تجاوز به خانه و كاشانه او را دارند، فايق مي آيد و آنها را به سختي مجازات كرده و فراري مي دهد. مجموعه فيلمهاي طنز «تنها درخانه» (Home Alone) براساس همين داستان پديد آمده و با نگرشي دقيق به مفاهيم آن، ردپاي چهارجنگ اعراب و اسرائيل و شكست اعراب در هر چهار جنگ را مي توان ديد. دراين بين بعضي از آثار انيميشن نيز محملي براي پيام هاي سياسي هستند. مثلا در كارتون «شيرشاه» (Lion King ) ردپاي نزاع و درگيري بين دو برابر قدرت جهان طي سال هاي جنگ سرد و آشتي مجدد نسل هاي آتي بعد از فروپاشي نظام كمونيستي در شوروي سابق به وضوح مشهود است. علاوه بر كمپانيهاي صهيونيستي سازنده فيلم، هنرپيشه هاي تلويزيوني نيز بايد از اين قواعد پيروي نموده و به عبارتي قاعده بازي را رعايت كنند. هنرپيشه هاي معروف و دست اول به طور مرتب از شركت هاي صهيونيستي حقوق و مزايا دريافت مي دارند و به خوبي آموخته اند كه مسئوليت آنان در اين قبال چيست و چگونه بايد كار كنند، اين هنرپيشگان هرچند وقت يكبار به سرزمينهاي اشغالي دعوت مي شوند و در آنجا با شخصيت هاي رژيم منفور صهيونيستي ملاقات كرده و ضمن بازديد از بخش ها و قسمت هاي مختلف سرزمينهاي اشغالي كاملاً توجيه مي شوند. هريك از اين افراد چندين عكس با رجال مهم و نخست وزيران اين رژيم اشغالگر گرفته اند كه اين عكسها بعدها به عنوان عتيقه خريد و فروش مي شوند.
«سر راجر جرج مور» قهرمان فيلم «قديس» يكي از اين هنرپيشه ها است. او كه متولد اكتبر 1927 درلندن است، به عنوان سومين بازيگر «جيمز باند» شناخته مي شوند. سلطه صهيونيست بر هنر سرگرمي و تفريحات چيزي است كه با كمي دقت مي توان دريافت كه امروزه اين رژيم اشغالگر بر انجام جنايت و قتل عام مردم در فلسطين، غزه و لبنان در تمام نقاط جهان با اين ابزار نامحسوس شروع به جنگ نرم نموده است. دكترين جنگ نرم بيانگر تصرف سرزمين دشمن به گونه غير نظامي است. جنگي كه به مراتب تلفات بيشتري را مي گيرد. درجنگ نرم دشمنان با برتري رسانه اي خود، ذهن و روح انسانها را تسخير نموده و در راستاي اهداف خود آنرا سازماندهي مي كنند. جنگي كه امروزه «صهيونيسم در كالبد هنرنيسم» دميده و بازيگردان اين ماجرا شده است.

 



به ياد شهيدان

سلمان هراتي
در سينه ام دوباره غمي جان گرفته است
«امشب دلم به ياد شهيدان گرفته است»

تا لحظه هاي پيش دلم گور سرد بود
اينك به يمن يادشما جان گرفته است

در آسمان سينه ي من ابر بغض خفت
صحراي دل بهانه ي باران گرفته است

از هرچه بوي عشق تهي بود خانه ام
اينك صفاي لاله و ريحان گرفته است

ديشب دو چشم پنجره در خواب مي خزيد
امشب سكوت پنجره پايان گرفته است

امشب فضاي خانه ي دل سبز و ديدني است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته است

 



بيدل واره

غلامرضا كافي
باز حيرت مي دمد از جوش «بيدل واري ام»
از پر آيينه پر شد سينه ي زنگاري ام

از نگاهم مي گريزد سايه ي مژگان خواب
طاق شد از فرط حيرت ،طاقت بيداري ام

مي برد آخر مرا با خويش ،سيلاب عطش
گر به جوبار زلال تيغ نسپاري ام

چتر دست زندگاني سايبان غفلت است
آه اگر دستي به روي شانه ها نگذاري ام

گرد صحراي غمم اي وحشي دشت خيال !
همتي تا دامن بي رنگ در چنگ آري ام

ترسم اين ميزان كه من تبدار ديدار تو ام
لانه ي ققنوس گردد بستر بيماري ام

شطي از آيينه ي چشم تو در من ريختند
كاين چنين در پهنه دشت تحير جاري ام

كوچه گرد خاطراتم ،شب نشين ياد ها
بي تو گر طرفي نبستم گوشه ي بيداري ام

شعرم آواز پريشان حالي خود بود وبس
گوش بيزار شد از قصه ي تكراري ام

 



خاطره اي از موسوي گرمارودي درباره استاد شهريار

علي موسوي گرمارودي، مراسم تشييع پيكر استاد شهريار را
يكي از سه مراسم تشييع پرازدحام خواند كه در عمر خود شاهد بوده است.
به گزارش ايسنا، گرمارودي كه در نخستين نشست علمي - ادبي هفته فرهنگي تبريز در تهران با عنوان «شهريار شعر ايران» حضور داشت، گفت: در عمر خود سه مراسم تشييع پرجمعيت ديده ام؛ يكي از آن ها در سال هاي جواني و مربوط به تشييع پيكر حضرت آيت الله بروجردي در قم بود. ديگري مراسم تشييع پيكر امام خميني (ره) و سومي مراسم تشييع پيكر استاد شهريار در تبريز بود.
اين شاعر در ادامه با ذكر خاطره اي از روز تشييع پيكر استاد شهريار، گفت: آن روز من به عنوان نماينده اهالي فرهنگ و ادبيات، به همراه يكي از مسؤولان فرهنگي دولت و فرزند استاد شهريار، در بيمارستان مهر تهران بر بالين جسم بي جان استاد شهريار بوديم. قرار بر اين شد كه پيكر استاد شهريار با يك فروند هواپيماي فالكون به تبريز انتقال يابد تا مقدمات مراسم تشييع و تدفين در مقبره الشعرا فراهم شود. پس از فرود در فرودگاه متوجه شديم كه يك تيم تشريفات از طرف ارتش جمهوري اسلامي براي اجراي مراسم پيشواز از پيكر شهريار در فرودگاه تبريز پيش بيني شده است و نظاميان با لباس فرم دژباني، به صورت خيلي مرتب و منظم در ميدان فرودگاه به خط شده اند.
گرمارودي در حالي كه به سختي جلو بغض خود را گرفته بود، ادامه داد: فرمانده تيم، سرهنگي بود كه از فاصله چندمتري هواپيما قدم هايش را بر زمين كوبيد و پس از رسيدن به رو به روي در هواپيما، شمشيرش را جلو بيني اش را گرفت و با همان غرور و ديسيپلين خاص نظامي، در حالي كه اشك از چشمانش سرازير شده بود، با يك صداي مقطع و بلند، سكوت فضاي ميدان را شكست و گفت: »من، سرهنگ (فلاني) از استاد شهريار درخواست مي كنم از يگان مستقر در ميدان، بازديد بفرمايند.»
گرمارودي اين خاطره تلخ را نماد حضور شهريار در روح و جان مردمي خواند كه شايد از نظر روحي با شعر و هنر مأنوس نباشند؛ اما با اين وجود شيفته شعر و شخصيت برجسته استاد شهريار بوده و هستند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14