(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 15 آذر 1389- شماره 19808

معرفت شاه دانه خداوند
لقاء الله، آثارو موانع آن



معرفت شاه دانه خداوند

آيت الله مصباح يزدي
در مقاله حاضر استاد مصباح يزدي ضمن تشريح انواع معرفت نسبت به خداوند متعال، به نشانه هاي محبان اهل بيت(ع) و صفات آنها پرداخته و از معرفت شاهدانه به عنوان معرفتي متفاوت از بقيه معرفتها نام برده است. با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
امام سجاد(ع) در مناجات عارفين مي فرمايد: الهي قصرت الالسن عن بلوغ ثنائك. در آيات و روايات و مضامين زيادي از ادعيه، بعضي تصريحاً و بعضي تلويحاً آمده است كه انسان قدرت به جا آوردن حمد و ثناء الهي را آن طور كه شايسته اوست ندارد. كلامي را فريقين (شيعه و سني) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند كه لا احصي ثناء عليك، انت كما اثنيت علي نفسك (مستدرك الوسائل/ 5/397) من نمي توانم ثناي تو را بشمارم، تو آنچنان هستي كه خود ثناي خود گفتي. در نهج البلاغه مي فرمايد: الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القائلون. (نهج البلاغه/ خ 39) و نيز مضاميني مانند: ما عبدناك حق عبادتك (بحار/ 68/ ص 23) و ما عرفناك حق معرفتك. اكنون در مقابل اين مطالبي كه در روايات، به طور تواتر آمده، بايد چه كار كنيم؟
معرفت خدا، چگونه و چه قدر؟
بعضي از برادران اهل سنت، و حتي از گروه هاي شيعه، مي گويند: درباره خدا حق نداريم چيزي بگوييم! فقط حق داريم آنچه در خود قرآن آمده بيان كنيم، آن هم از آن جهت كه در قرآن آمده است. حق نداريم بگوييم خدا داراي فلان صفت است يا من خدا را اين گونه مي شناسم؛ ما نمي توانيم درباره خدا چيزي بفهميم! در مقابل، گروه ديگري مي گويند: چيزهايي كه در قرآن آمده معنايش همان چيزهايي است كه ما در مكالمات خودمان مي فهميم و هيچ معناي ديگري ندارد. حتي «يدالله» يعني واقعاً «العياذ بالله- خدا دست دارد! و لتصنع علي عيني (طه/ 39) نشان مي دهد كه واقعاً خدا چشم دارد! حالا اين دست و چشم چه جور و چه اندازه است؛ نمي دانيم. ابن تيميه در مسجد دمشق روي منبر روايتي نقل مي كرد كه خداي متعال شب هاي جمعه از آسمان نازل مي شود و مي آيد و به بندگانش بركت مي دهد. مي گفت: خدا همين طور كه من از پله هاي منبر پايين مي آيم، [از پله ها آمد پايين و گفت] خدا هم همين طور پايين مي آيد! به اين ها مي گويند: مجسمه، مشبهه و اسمهايي از اين قبيل. امروزه عمده وهابيون تابع ابن تيميه هستند و از او الهام گرفته اند. كساني كه در فكر و فهمشان ضعف و قصور دارند خدا را به گونه اي تصور مي كنند كه واقعيت ندارد؛ البته غير از اين هم نمي توانند بفهمند. اين داستان آموزنده مثنوي را همه شنيده ايم، (البته من در روايات نديده ام): «ديد موسي يك شباني را به راه» وقتي شبان مي خواست با خدا گفت وگو كند مي گفت: «تو كجايي تا شوم من چاكرت، چارقت دوزم زنم شانه سرت»، همين ها را بلد بود. وقتي هم موسي(ع) گفت اينها درست نيست و كفر است، شبان ديگر حرف نزد. تا به موسي وحي آمد كه چرا بنده ما را از ما جدا كردي؟! معنايش اين است كه بيش از اين نمي توانست بفهمد. مضموني در كلام امير المؤمنين(ع) هست كه مورچه خيال مي كند خدا هم دو تا شاخك دارد؛ براي اينكه مي بيند اگر خودش اين شاخك ها را نداشته باشد عاجز است و نمي تواند راه برود و كار كند. به هر حال انسان هايي هستند كه در اثر قصور فهم، اعتقادات نادرستي درباره خدا دارند و بيش از اين هم نمي توانند بفهمند. اما آيا ما هم بايد همين گونه باشيم؟!
انواع معرفت
خدا قوه اي به نام عقل به ما داده است كه بچه هاي خردسال يا افراد سفيه ندارند. حقيقت اين است كه در طول تاريخ كساني كه معتقد به خداي متعال بودند تلاش مي كردند خدا را هر چه بهتر بشناسند. اما چه اندازه اين تلاش ها به ثمر رسيده، به طور مسلم همه يكسان نيست. بعضي از حكماي سابق، خدا را به عنوان محرك اول مي شناختند و مي گفتند: اگر خدا نبود هيچ حركتي در عالم پديد نمي آمد، چيز جديدي به جود نمي آمد و تغييري پيدا نمي شد و بايد بگوييم كسي وجود داشته كه اولين حركت را در عالم به وجود آورده است. بعضي از حكماي خداشناس اروپايي مي گفتند: عالم مثل ساعتي است و خدا بايد باشد تا اين ساعت را كوك كند؛ وقتي آن را كوك كرد ديگر هيچ كاري به خدا ندارد، و خود به خود حركت خواهد كرد تا بي نهايت. اين خيلي عجيب نيست؛ نوعي آزمايش هاي فيزيكي انجام دادند كه بعضي از اجسام در يك فضاي خالي از هوا و صيقلي كه حركت داده مي شوند، حركتشان ادامه پيدا مي كند و احتياج به تحريك جديد ندارند. پس، خدا يعني كسي كه عالم را كوك كرده و اگر- العياذبالله- معدوم شود ضرري به عالم نمي زند! در برخي از كتاب هاي كلامي ما هم چنين نقل شده كه خدا به عنوان محدث عالم است و عالم علت مبقيه نمي خواهد. وقتي خدا عالم را ايجاد كرد ديگر براي بقايش احتياج به او ندارد. ما الحمدالله به بركت نور اسلام، قرآن، حديث و هم با استفاده از كلمات بزرگان، در ابتدا خدا را به عنوان صانع مي شناسيم. صانع يعني صنعتگر؛ كسي كه موادي را تركيب مي كند و در آن هيئتي به وجود مي آورد، خاك را تبديل به انسان مي كند، اما اينكه چيزي را از عدم به وجود بياورد، نمي توانيم درست تصور كنيم. اگر مقداري اين مفهوم را كامل تر تصور كنيم. به جاي صانع مي گوييم؛ خالق.
خدا كسي است كه عالم را آفريده است و... مي خواهم عرض كنم معنا يا شناختي كه از خدا داريم بسيار متفاوت است؛ بعضي از مراتب آن را بعضي اشخاص نمي توانند بفهمند و نبايد آنها را ملامت كرد، ولي مقداري از آن را مي فهميم. مي فهميم كه خدا تنها كارش اين نيست كه در عالم حركت يا تغييراتي ايجاد كند، يا اين كه فقط صانع باشد. او هم خالق است و هم آفريدگار از عدم. خلق از نيستي به هستي مي كند: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون. (يس/ 82) اما حالا به راستي آيا بيش از اين نمي شود خدا را شناخت؟ وقتي مي گوييم كسي عالم را آفريده، اين يك مفهوم كلي است.
بايد با برهان ديگري اثبات كنيم كه آفريدگار يكي بيشتر نيست. نتيجه ضميمه كردن آن برهان هم اين مي شود كه كلي منحصر به فرد است. ولي بالاخره درك اين مفهوم كلي است؛ آيا بيش از اين نمي شود خدا را شناخت؟ بايد از انوار كلام اهل بيت (ع) استفاده كنيم و خيال نكنيم معرفت خدا منحصر است دراين شناخت ها، معرفت ها و درس هايي كه مي خوانيم، يا آنچه با فهم ظاهري مان از روايات و آيات استفاده مي كنيم، عقل و فهم بشر راه كاملي براي معرفت خدا نيست. استناد مي كنم به همين جمله اي كه دراين مناجات آمده است كه «خدايا، راه معرفت خودت را عجز از معرفت قراردادي». اگر بخواهيم خدا را بشناسيم بايد بگوييم همين است كه ما نمي توانيم تو را بشناسيم!
انواع و صفات محبين اهل بيت(ع)
در كتاب تحف العقول از سدير صيرفي نقل شده است كه مي گويد: در خدمت امام صادق(ع) بودم، شخصي آمد و گفت: من از دوستان شما هستم. حضرت فرمودند: از كدام دسته از دوستان ما هستي؟ آن شخص سكوت كرد. من پرسيدم كه آقا، مگر دوستان شما چند دسته اند؟ فقال له سدير و كم محبوكم يا ابن رسول الله فقال علي ثلاث طبقات؛ دوستان ما سه دسته اند. يك دسته، هم ما را در ظاهر دوست دارند و اظهار دوستي مي كنند، و هم در دل. يك دسته فقط به زبان مي آورند ولي در دل محبتي به ما ندارند، و دسته سوم در دل محبت دارند اما اظهار نمي كنند. هر كدام ويژگي هايي دارند. آنهايي كه هم در دل محبت ما را دارند، و هم در ظاهر بيان مي كنند، داراي كمالاتي هستند. خدا به واسطه آن ها بلاها را از مردم رفع مي كند، دعاها را به بركت آنها مستجاب مي كند، اينها عالي ترين اند؛ هم النمط الاعلي. وقتي حضرت اينها را فرمود، آن شخصي كه از محبين امام بود گفت: من از همين دسته ام كه هم شما را در باطن دوست دارم و هم در ظاهر. حضرت فرمود: اينها علاماتي دارند؛ تو ببين اين علامت ها را داري يا نه؟! ان لمحبينا في السر و العلانيه علامات يعرفون بها قال الرجل و ما تلك العلامات؟ قال (ع): تلك خلال؛ اين علامات چند چيز است.
اولين علامت دوستان خالص ما كه هم در نهان و هم در آشكار ما را دوست دارند، اين است كه توحيد را خوب شناخته اند؛ عرفوا التوحيد حق معرفته و احكموا علم توحيده؛ علم توحيد را كاملا محكم و متقن آموخته اند. و الايمان بعد ذلك بما هو و ما صفته؛ هم به ذات خدا ايمان آورده اند هم به صفات خدا، ثم علموا حدود الايمان و حقائقه و شروطه و تاويله؛ دوستان واقعي ما، ايمان را سرسري نياموخته اند بلكه حقايق و حدود و شرايط و معناي واقعي آن را آموخته اند. سدير مي گويد: يابن رسول الله، تا حالا نشنيده بودم شما اين گونه ايمان را تعريف كنيد. خيلي بيان تازه اي است! قال سدير يا ابن رسول الله ما سمعتك تصف الايمان بهذه الصفه ، ان رايت ان تفسر ما قلت؛ اگر صلاح مي دانيد اين فرمايش تان را تفسير كنيد. حضرت فرمودند: اين كه گفتم خدا را كاملا مي شناسند و توحيد كامل دارند به خاطر اين است كه مردم، خدا را چند جور مي شناسند. بعضي در دل شان توهم هايي دارند و در واقع همين اوهام خودشان را مي پرستند، كه اين يك نوع شرك است. من زعم انه يعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرك، بعضي ها فقط اسم خدا را پرستش مي كنند، الله، رحمن، و مانند اين ها را. پيداست كه اينها خدا نيستند؛ بلكه ساخته انسان است؛ الفاظ مخلوق است. بعضي ها، هم صفت را مي پرستند هم موصوف را؛ پس به دو خدا قائلند؛ يعني صفت را غير از ذات مي پندارند. و من زعم انه يعبد الاسم و المعني فقد جعل مع الله شريكا. و من زعم انه يعبد الصفه و الموصوف فقد ابطل التوحيد لان الصفه غيرالموصوف؛ مي گويد من هم صفت را عبادت مي كنم هم موصوف را، پس صفت را غير از موصوف مي داند. اين كه توحيد نشد!
معرفت شاهدانه
فرمود: دوستان ما بايد توحيد را خوب بشناسند تا شناختشان اين طور نباشد. پس چگونه باشد؟ قيل له فكيف سبيل التوحيد؛ قال ¤ باب البحث ممكن و طلب المخرج موجود. ان معرفه عين الشاهد قبل صفته و معرفه صفه الغائب قبل عينه. عبارت ها پيچيده است. حضرت مي فرمايد ما وقتي مي خواهيم چيزي را كه حاضر است، حضورا بشناسيم، آن را به واسطه اوصافش نمي شناسيم. مثلا كسي نمي گويد: بچه ام را از اين مي شناسم كه وزن يا قدش فلان مقدار است و رنگش اين طور است. در اينجا اول ذات را مي شناسم، بعد مي روم سراغ صفات. معرفه عين الشاهد قبل صفته؛ اگر چيزي حاضر است، شاهد است، يعني حضور دارد و غايب نيست و بخواهم آن را بشناسم نمي گويم چه صفاتي دارد. اما اگر چيز غايبي را بخواهيد بشناسيد، ناچار اول بايد صفاتش را بشناسيد. دوستان واقعي ما كساني هستند كه خدا را به صورت شاهد مي شناسند؛ يعني معرفتشان شاهدانه است نه غايبانه؛ وقتي با خدا سخن مي گويند گويا او را مي بينند. يك نوع شناختي است كه خدا را حاضر مي بينند و احتياج ندارند كه او را با صفات بشناسند. اما ديگران كه معرفتشان به اين حد نرسيده، با صفات مي شناسند و اين دركي است غايبانه. از اينجا مي فهميم، نوعي معرفت وجود دارد كه با معرفت هايي كه با مفاهيم كلي و ذهني پيدا مي شود متفاوت است. اين معرفت طوري است كه خداي متعال نوري به انسان مي دهد كه گويا خدا را حضورا مي بيند و مي يابد حالي براي انسان پيدا مي شود كه قابل وصف نيست. سپس انسان متوجه مي شود كه گويا خدا پهلويش حاضر بود. از ما مي خواهند كه اول توحيد را كامل كنيم و برسيم به اينكه خدا را اين گونه بشناسيم. البته اگر كسي نتواند معذور است. اما اينها نشانه اي است براي انسان كه خداوند راهي را نشان داده كه اگر انسان بخواهد و همت داشته باشد، مي تواند جزء كساني شود كه محبين اهل بيت «في السر و العلانيه » هستند. اجمالا خيال نكنيم فقط بايد الفاظي تعبدي بگوييم، ولو معنايش را نفهميم، يا معناي يك صفتي را بفهميم اما مصداقش را نيابيم درعالم ذر معرفتي است كه به شخص خدا پيدا شده است، نه به مفهوم آن. تعبير روايت اين است كه خدا خودش را به بندگانش نشان داد: اراهم نفسه ولو لاذلك(كافي/2/21) كه اگر آن نبود، آنها حجت داشتند و مي گفتند ما كه نمي دانستيم؛ پس نشناختيم. در ذيل اين روايت هم مي گويد كه آن دوستان ما كه خدا را مي شناسند مثل برادران يوسف هستند كه خودش را با خودش شناختند، انك لانت يوسف قال انا يوسف (يوسف/09). حضرت مي فرمايد: تو همه چيز را با خدا مي شناسي و خدا را با خودش مي شناسي، يعني انسان مي تواند طوري شود كه خدا را با خودش بشناسد و خدا خودش به او بگويد: من خدا هستم (البته نه با اين زبان). در دعاي ابوحمزه هم مي خوانيم: بك عرفتك و انت دللتني عليك... ولولا انت لم ادر ما انت، اصلا معرفت حقيقي همين است. معرفت هاي ديگر، معرفت صفات است، آن هم مفاهيم صفات. آنچه با براهين عقلي در فلسفه و كلام و... اثبات مي شود، نهايتا يك سلسله مفاهيم است. چيزي كه از ما مي خواهند آن است كه دل، با خود خدا ارتباط داشته باشد نه با مفاهيم؛ و اين كار شدني است. حضرت مي فرمايد: اگر تو از دوستان واقعي ما هستي بايد اين علامتها را داشته باشي و اگر اين ها را نداري ادعا نكن كه من از محبين شما في السر و العلانيه هستم. كساني كه چنين محبتي به ما داشته باشند، مايه بركت عالم هستند. ديگران به واسطه آنها آمرزيده مي شوند و دعا به وسيله آنها مستجاب مي شود. پس از ما خواسته اند كه به اين پايه از معرفت كه داريم اكتفا نكنيم و براي بالا رفتن، راهي جز اطاعت از خدا و پيامبر و اهل بيت(ع) نداريم. اين ها با فشار آوردن به ذهن پيدا نمي شود! انسان بايد با خدا آشتي كند، از خدا بخواهد كه خدا، خودش اين نور را عنايت فرمايد وگرنه تا ما با خدا قهريم و با ديگران آشتي، اين نوع معرفت پيدا نمي شود، بنده بايد تسليم واقعي باشد، هرچه او مي خواهد. آن وقت خدا اين نور را در دل انسان قرار مي دهد.

 



لقاء الله، آثارو موانع آن

علي حيدرزاده
يكي از اصطلاحات عرفاني قرآن، لقاء الله است. اين اصطلاح قرآني مباحث كلامي مهمي را نيز برانگيخته است؛ چرا كه برخي از آن تجسم و لقاي مادي را فهميدند و برخلاف اصول اسلامي بدان قايل شدند. برخي ديگر به طور كلي منكر لقاء الله شده و آن به امور و مسائلي سخيف حمل كردند و آن را از مفهوم واقعي و بار معنايي عظيمش خالي نمودند.
نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي وحياني، تحليل و تبيين قرآن را از اين اصطلاح ارائه داده و به آثار ايمان و اميد به لقاء الله زندگي دنيوي و اخروي و موانع ديدار و لقاي الهي پرداخته است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
معناشناسي لقاء الله
لقاء در زبان عربي به معناي رو در رو قرار گرفتن با چيزي و رسيدن به آن است. همين معنا در فرهنگ قرآني نيز به كار رفته است. (مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص 745واژه لقي) اصطلاح لقاء الله در قرآن در بيش از بيست مورد با واژگاني چون «لقاء الله»، «لقي»، «ميقات»، «ناظره»، و مشتقات آن ها به كار رفته است. از آن جايي كه برخي از عالمان شيعي قايل به تنزيه صرف حق از همه مراتب معرفتي هستند، لقاءالله را تاويل كردند؛ زيرا مقتضاي تنزيه صرف حق آن است كه انسان در نهايت فهم و دركش به اين مي رسد كه خداوند را بايد از هر معرفتي تنزيه كرد. بنابر اين، مراد از لقاء الله درآيات و روايات همان مرگ، لقاي پاداش و ثواب و عقاب و رسيدن به بهشت است.
گروهي ديگر از عالمان شيعي، همه اخبار و رواياتي كه در تنزيه صرف حق وارد شده را با اخبار تشبيه و رواياتي كه ظاهراً درباره امكان معرفت و وصول است، جمع كرده و گفته اند: مراد آن است كه معرفت به طريق رويت به چشم ظاهر در دنيا و آخرت امكان ندارد ولي مي توان از طريق اسماء و صفات و تجليات الهي درمراتب ذات و اسم و صفت، حق را به معرفت اجمالي شناخت.
بنابراين، وقتي حجاب هاي ظلماني و نوراني از برابر ديدگان قلب كنار رفت، انسان به خداوند شناخت و معرفتي پيدا مي كند كه با معرفت پيش از كشف متفاوت است.
به سخن ديگر، انوار جمال و جلال الهي در قلب وعقل و خواص اولياي او تجلي مي كند، به درجه اي كه آنان را از خود فاني مي نمايد و به خود باقي مي دارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقلشان را مستغرق معرفت خود كرده و به جاي عقل آنان، خود تدبير امورشان را مي نمايد.
با اين وجود بعد از اين همه مراتب كشف سبحات جلال و تجلي انوار جمال و فناي في الله و بقاي الله، باز حاصل اين معرفت، اين خواهد شد كه از روي حقيقت از وصول به كنه معرفت ذات، عجز خود را بالعيان و الكشف خواهند ديد. البته اين ناتواني و عجز از معرفت، معرفت شخص از عجز و ناتواني شناخت و معرفت الهي است و ميان دو عجز، تفاوت بسياري است؛ زيرا اين اقرار به عجز و ناتواني از روي شناخت است نه عجز و ناتواني از روي ناداني كه بيش تر مردم گرفتار آن هستند. بنابر اين، عجز عارف و اقرار او با عجز جماد يا انسان هاي عادي متفاوت است.
نكته قابل توجه اين كه حمل لقاء الله به پاداش، حمل بر مجاز بعيد است و اگر كسي مي خواست حمل مجازي نمايد مي بايست آن را بر مجاز اقرب حمل كند؛ چرا كه لقاي هر چيزي مناسب با آن چيز است؛ يعني ملاقات در اجسام به گونه اي و در ارواح و معاني به گونه اي ديگر است. در ملاقات الهي مي توان آن را به نظر به وجه، ديدن قلب، تعلق روح و مانند آن حمل كرد كه ضد آن در روايات به فراق و حرمان تعبير مي شود. از اميرمومنان علي(ع) روايت شده كه «قد قامت الصلاه» را به نزديك شدن وقت زيارت تفسير كرده اند. در نيايش هاي ماثور بارها اين معنا تكرار شده است كه «ولا تحرمني النظر الي وجهك؛ و مرا محروم مگردان از نظر به سوي وجه خودت!»
در جايي ديگر آمده است كه خداوند را نمي توان با ديده سر و چشم ديد ولي مي توان او را به حقيقت ايمان رويت كرد: ولكن تراه القلوب بحقائق الايمان؛ ولي خداوند را دلهاي آدميان به واسطه حقيقت هاي ايمان مي بينند.
و در مناجات شعبانيه است: والحقني بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا؛ و مرا ملحق كن به نور عزتت كه بهجت انگيزه ترين است؛ تا اين كه عارف تو گردم!
هم چنين در آن مناجات آمده است: وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك!؛ و ديدگان بصيرت دلهاي ما را به درخشش نظرشان به سويت نوراني نما؛ تا آن كه چشمان دلهايمان حجابهاي نور را پاره كند و به معدن عظمت واصل گردد و ارواح ما به مقام عجز قدست بسته و پيوسته شود!
در دعاي كميل عرض مي كند: و هبني صبرت علي عذابك، فكيف اصبر علي فراقك؟!؛ و مرا چنان پندار كه قدرت صبر و شكيبايي بر عذابت را داشته باشم، پس چگونه مي توانم بر فراقت شكيبا باشم؟!
پس مراد از لقاءالله كه اين اندازه از آن تجليل شده نمي تواند رسيدن به بهشت و بهره مندي از حورالعين و مواهب ديگر بهشتي باشد.
اما تنزيه صرف و مطلق نيز نادرست است؛ زيرا معناي آن چيزي جز تعطيل معرفت حق نيست. از اين رو در اخبار از تعطيل به شدت نهي شده است. امام صادق(ع) در جواب زنديقي كه از انيت و ماهيت خداوند پرسيده بود، پاسخ مي دهد: قال السائل: فله انيه ومائيه ؟ قال الامام(ع): نعم لايثبت الشيء الا بانيه و مائيه . قال السائل: فله كيفيه ؟ قال(ع): لا لأن الكيفيه جهه الصفه والاحاطه ولكن لابد من الخروج من جهه التعطيل والتشبيه، لأن من نفاه انكره و رفع ربوبيته و ابطله، و من شبهه بغيره فقد اثبته بصفه المخلوقين المصنوعين الذين لايستحقون الربوبيه ، ولكن لابد من اثبات ذات بلا كيفيه لايستحقها غيره ولايشارك فيها ولايحاط بها ولا يعلمها غيره؛ آيا خداوند صاحب انيت و ماهيت است؟! امام صادق(ع) فرمود: آري! چيزي ثبوت پيدا نمي نمايد مگر به انيت و ماهيت!
زنديق مي پرسد: آيا وي صاحب كيفيت است؟!
امام(ع) فرمود: نه! به جهت آن كه كيفيت جهت صفت و احاطه او مي باشد (و صفت و احاطه او سمت و جهت نمي پذيرد) و ليكن چاره اي نيست مگر آن كه كيفيتي براي او اثبات گردد تا او را در دو جهت تعطيل و تشبيه بيرون برد؛ زيرا كسي كه وي را نفي كند (و همه انواع كيفيتها را از او بزدايد) او را انكار كرده و ربوبيتش را رفع نموده است و اصل وجودش را ابطال كرده است و كسي كه وي را به غير او تشبيه نمايد، او را به صفات مخلوقاتي كه مصنوعات او هستند و استحقاق و لياقت ربوبيت را ندارند منتسب كرده است. ليكن ناچار لازم مي آيد كه براي وي اثبات كيفيتي نمود كه غير او مستحق آن نباشد و در آن كيفيت مشاركت با او نباشد، و خداوند محاط بدان كيفيت نگردد و غيرخدا از حقيقت آن كيفيت نتواند علم و اطلاع حاصل نمايد!
تعريف درست لقاءالله
به هر حال، تفسيري كه موجب تنزيه صرف و تعطيل باشد و يا خداوند را شبيه مخلوقات بنماياند، نادرست و نارواست. در همين ارتباط لقاءالله را مي بايست به گونه اي تفسير كرد كه به دور از اين اشكالات باشد. از اين رو علامه طباطبايي در نهايت لقاءالله را اين گونه تعريف مي كند و مي فرمايد: در اصطلاح قرآني، مقصود از لقاءالله قرار گرفتن بنده در موقف و جايگاهي است كه ميان او و پروردگارش حجاب و پرده اي نباشد، چنان كه شأن روز قيامت چنين است؛ زيرا قيامت، ظرف ظهور حقايق است. (الميزان، علامه طباطبايي، ج61، ص 201)
البته چنان كه گفته شد تفسيري غير از اين كه برخي احتمال آن را داده اند، تفسيري نارسا، ساده انگارانه و يا نارواست. بنابراين تفسير اصطلاحي لقاءالله به رسيدن به پاداش يا ايمان به قيامت و رستاخيز نادرست است و قول علامه طباطبائي، قول صائب بنظر مي رسد.
امكان تحقق لقاءالله
ناگفته نماند كه لقاءالله براي همگان مي تواند در دنيا با متاله و خدايي شدن حاصل شود و با كشف الغطاء و مرگ اختياري اين يقين و لقاءالله تحقق يابد؛ زيرا لقاءالله اگر براي همه مومنان در آخرت اتفاق مي افتد، ولي براي افراد خاص متاله در همين دنيا تحقق مي يابد. خداوند در آيات 34 و 44 سوره احزاب از تحيت و سلام بر مؤمنان هنگام لقاءالله در قيامت و بهره مندي ايشان از پاداش عظيم و كريمانه سخن مي گويد و در آيات از جمله آيات 64 و 322 سوره بقره و آيات 13 و 451 سوره انعام از قيامت به عنوان صحنه ملاقات همگان با خداوند سخن به ميان مي آورد. البته لقاءالله براي مؤمنان همراه با امنيت و سلامتي است، ولي براي كافران همراه با عذاب و رنج است كه چهره جلالي خداوند مي باشد.
خداوند در آيات 22 و 32 سوره قيامت از «وجوه يومئذ ناضره الي ربها ناظره» سخن به ميان مي آورد كه در آن روز مومنان با چهره هاي بشاش به سوي پروردگارشان مي نگرند. سيوطي از پيامبر(ص) روايت مي كند كه فرمود: به سوي پروردگارشان نظر مي كنند بدون اين كه براي آن كيفيتي يا حدي محدود باشد. (الدر المنثور، ج8، ص053) بنابراين نگاه آنان از چشم سر نيست تا خداي مجسم را در قيامت بنگرند، بلكه به حقايق ايمان با چشم دل، حقيقت الهي را مي نگرند، چنان كه پيش از اين گذشت.
اما درباره لقاءالله خواص در دنيا كه پس از متاله و خدايي شدن رخ مي نمايد مي توان به عبارت اميرمؤمنان(ع) اشاره كرد كه كشف الغطاي روز قيامت چيزي بر علم و يقين آن حضرت نمي افزايد و اين كه خدايي را نمي پرستم كه نديده باشم: ما كنت اعبد ربا لم اره. هم چنين از آيات 7 تا 71 سوره نجم برمي آيد كه پيامبر(ص) در معراج هايش به لقاءالله نايل مي شد.
لزوم ايمان به لقاءالله
خداوند در آياتي از جمله آيه 322 سوره بقره، 2 سوره رعد، 41 سوره سجده و 6 سوره انشقاق از حتمي و قطعي بودن لقاي انسان ها با خداوند و بازگشت آنان به سويش خبر مي دهد و در آيه 32 سوره سجده نزول كتاب آسماني بر حضرت موسي(ع) را دليلي بر حقانيت و تحقق لقاء الله مي داند.
بنابراين، يكي از اصول آموزه هاي وحياني قرآن، لقاءالله است كه مومنان بايد به اين مطلب ايمان داشته باشند؛ چنان پيامبران(ع) خود اين گونه بوده و ديگران را نيز به آن دعوت مي كردند. از جمله خداوند در آيات 52 و 92 سوره هود، به ايمان نوح به ملاقات مومنان قومش با پروردگارش اشاره مي كند و در آيه 451 سوره انعام، ايمان به لقاء الله در قيامت را هدف از اعطاي تورات به حضرت موسي(ع) برمي شمارد.
درهمين آيه اين معنا را مي توان به دست آورد كه ايمان به لقاء الله از اهداف نبوت و انزال كتاب هاي آسماني از جمله تورات بوده است. اين درحالي است كه بني اسرائيل نسبت به ايمان به لقاء الله و آخرت استنكاف مي ورزيدند. (الميزان، ج 7، ص 383) از اين رو خداوند از آنان مي خواهد تا با توجه بيش تر و دقت در محتواي تورات به اين اصل مهم شناخت و باور پيدا كنند؛ زيرا تفكر در آيات تورات مي تواند زمينه ساز ايمان آنان به لقاي الهي باشد.
از آيه 8 سوره روم نيز برمي آيد كه تفكر در آفرينش سبب شناخت و ايمان به لقاء الله به عنوان هدف آفرينش مي شود. به اين معنا كه اگر در آفرينش تفكر شود، دانسته مي شود كه هدف، متاله و خدايي شدن و رسيدن به لقاء الهي از اين طريق است.
با نگاهي به آيه 942 سوره بقره مي توان گفت كه درميان بني اسرائيل تنها شماري اندك بودند كه واقعا به لقاء الله ايمان واقعي داشته و براساس آن زندگي و رفتار خويش را تنظيم مي كردند.
از اين رو ايمان اقليت مجاهدان تحت فرماندهي طالوت به لقاء الله موجب شد تا بر ارتش بزرگ جالوت پيروز شوند.
اگر انسان بتواند به مقام و مرتبه يقين نسبت به لقاء الله دست يابد، امري بسيار پسنديده است؛ زيرا چنان كه خواهيم ديد چنين ايماني در زندگي انسان بسيار تاثيرگذار است. هر مرتبه اي از يقين علمي، عيني و حقي مي تواند زندگي شخص را چنان دگرگون كند كه در تصور و تخيل نگنجد.
از آيه 54 سوره بقره كه مي فرمايد: «آنها كساني هستند كه گمان مي كنند ديدار كننده پروردگار خويشند و آنان به سوي او باز مي گردند». به دست مي آيد كه ظن علمي نيز مي تواند رفتار انساني را در دنيا متاثر سازد و انسان را به سوي صبر و روزه و نماز سوق دهد و اهل خشوع در برابر خداوند و حق نمايد.
البته با توجه به روايتي از اميرمومنان علي(ع) گفته شده كه ظن در اينجا به معناي يقين است. (تفسير عياشي؛ ج 1، ص 44) ولي بايد دانست كه مراد از قطع و يقين در برخي از روايات همان قطع عرفي و علمي است كه شامل ظن نيز مي شود؛ زيرا مراد از ظن در آيه همان ظن معتبري است كه انسان به طور عادي به آن ترتيب اثر مي دهد و در نزد دانشمندان بويژه اصوليون از آن به قطع و يقين عرفي ياد مي كنند.
از آيه 2 سوره رعد استنباط مي شود كه يقين به لقاء الله و اميد بدان، مقصود از تفصيل و تشريع آيه هاي خداوندي است. به اين معنا كه از طريق اين آيات و تفصيل آن، انسان ها با حقيقت آفرينش و اهداف آن كه لقاءالله است، ارتباط برقرار كرده و دست كم به آن اميد مي يابند و در جست وجو لقاءالله گام برمي دارند.
از اين كه يأس از لقاءالله به عنوان يكي از عوامل اصلي فراق و حرمان از رحمت الهي و گرفتاري به عذاب دوزخ در آيات 7 و 8 سوره يونس مطرح شده مي توان استنباط كرد كه انسان ها مي بايست همواره اميدوار به لقاءالله باشند و يأس از آن، خود گناهي نابخشودني است.
آيه 5 سوره عنكبوت، وصول به لقاء الله از جانب اميدواران به لقاي الهي را تبيين مي كند؛ زيرا مقصود از اجل الله زماني است كه خداوند براي لقاي خودش معين كرده است. (الميزان، ج 61، ص 201)
چنان كه گذشت بيش تر مومنان لقاي خود را در قيامت تجربه خواهند كرد و حتي متوسطين از مردم اين گونه هستند ولي اولياي الهي مي توانند در دنيا با مرگ اختياري به اين لقاء برسند، هم چنين وصول شهيدان به لقاء الله در هنگام شهادت اتفاق مي افتد نه روز قيامت (اعراف، آيات 021 تا 521)
هم چنين از آيات 01 تا 51 سوره مطففين برمي آيد كه تكذيب كنندگان قيامت و منكران قرآن و قيامت و معاد، از لقاءالله محروم و محجوب مي باشند و به اين ديدار و لقاي الهي نخواهند رسيد. بنابراين، كافران با پرده اي كه ميان خود و خداوند آويخته اند در روز قيامت از ديدار و لقاي الهي محروم هستند.
آثار اميد و ايمان به لقاء الله
اميد و ايمان به لقاءالله آثار مهمي در زندگي بشر دارد؛ چنان كه تكذيب آن نيز در دنيا و آخرت آثاري از خود به جا مي گذارد كه در ادامه بدان پرداخته خواهد شد.
خداوند يكي از آثار مهم ايمان به لقاءالله را استقامت و پايداري در اعتقاد و عمل بر پايه آن بر مي شمارد و در آيات 021 تا 621 سوره اعراف نشان مي دهد كه چگونه ايمان به لقاء الله موجب مي شود تا انسان در برابر مشكلات و فشارهاي گوناگون از جمله فشارهاي دشمنان مقاومت ورزد و با استقامت و پايداري در راه تحقق آرمان هاي بلند انساني و اسلامي بكوشد.
آيات 942 و 052 سوره بقره هم چنين ايمان به لقاء الله را از عوامل مهم صبر و شكيبايي و پايداري در جهاد و تحمل سختي ها برمي شمارد و نشان مي دهد كه چگونه اميد و ايمان به لقاءالله آدمي را بر دشمنان درون و بيرون مسلط مي سازد و اجازه نمي دهد تا هواها و خواسته هاي نفساني از درون و فشار وسوسه هاي شيطاني از بيرون و مشكلات و آزار و اذيت هاي دشمنان انسي و جني، بر شخص مسلط شود و او را از هدف والاي الهي باز دارد.
خداوند در اين آيات گزارش مي كند كه چگونه ايمان ياران اندك حضرت طالوت(ع) به لقاي الهي موجب شد تا ايشان در دو مرحله مبارزه و جهاد با نفس و جهاد با دشمنان پيروز و سربلند بيرون آيند و با اجتناب از خوردن آب، آمادگي خود را براي مبارزه با دشمن در جهاد نشان دهند.
از نظر آموزه هاي قرآني، ايمان به لقاءالله و اميد بدان موجب آساني تكاليف بر بشر مي شود و او را به بهره گيري از صبر و نماز براي دست يابي به تقرب و متاله شدن آماده مي كند. (بقره، آيات 54 و 64 و كشاف، زمخشري، ج 1، ص 431)
آساني روزه و نماز بر اهل يقين و مومنان و اميدواران به لقاءالله از ديگر بركات و آثار آن است كه در همين آيات بيان شده است. كساني كه به لقاي الهي اميدوارند با بهره گيري از نماز و روزه مي كوشند تا به اين مقصد والا و زيبا و بزرگ دست يابند.
از آيات 7 و 9 سوره يونس نيز برمي آيد كه ايمان و اميد به لقاءالله، از اسباب بهره مندي از هدايت هاي خاص الهي است. بنابراين هر كسي مي خواهد تا از هدايت هاي خاص الهي بهره مند شود بايد به اين سبب مهم ايمان به لقاءالله چنگ اندازد و با استمداد از نماز و صبر و روزه به اين مهم برسد.
بي گمان اميد به لقاي الهي از عوامل مهم پيراستگي انسان از دلخوشي به دنيا و رهايي از غفلت است كه در آيه 7 سوره يونس به آن توجه داده شده است.
هم چنين از كاركردهاي اميد به لقاءالله مي توان به رهايي از دام تكبر و استكبار اشاره كرد، زيرا اين اميد مانع استكبارورزي و يا خواسته هاي نامعقول و تحكمي از سوي ديگران خواهد بود كه در آيه 12 سوره فرقان به آن اشاره شده است. هم چنين اميد به لقاءالله مانع از سركشي و طغيان آدمي مي شود. (فرقان، آيه 12 و نيز نباء، آيات 22 و 72)
آثار تكذيب و كفر به لقاءالله
چنان كه گفته شد بسياري از مردم منكر لقاي الهي هستند (روم، آيه 8) چنين نگرش و بينشي نسبت به هستي و خدا و رستاخيز موجب مي شود تا انسان در دنيا و آخرت دچار گرفتاري ها و مصيبت هاي بسياري گردد. از جمله اين كه تكذيب لقاي الهي موجب مي شود تا شخص در قيامت دچار حسرت و پشيماني شود (انعام، آيه 13) و زيانكار و خاسر واقعي گردد و از زندگي خويش هيچ سود و بهره اي نبرد و سرمايه وجودي اش تباه شود. (همان و يونس، آيه 54)
تكذيب لقاءالله هم چنين موجب مي شود تا انسان درخواست هاي بي جا و غيرمعقولي داشته باشد (يونس، آيه 51) و در زندگي اش دچار تحير و طغيان شود (يونس، آيه 11) و به اعمال ناشايست و گناه روي آورد (يونس، آيات 7 و 8) و از هدايت هاي خاص الهي محروم گردد. (يونس، آيه 54)
كفر به لقاءالله، انسان را به وادي تكبر و استكبار مي كشاند (فرقان، آيه 12) و انكار رستاخيز و حيات مجدد را سبب مي شود (سجده، آيه 01) كه نتيجه آن خسران و زيان ابدي و استحقاق عذاب دوزح است. (كهف، آيات 301 تا 601)
خداوند در آيات 13 و 23 سوره انعام و آيه 8 سوره روم، ريشه كفر به لقاءالله را در عدم تفكر درست و صحيح و كژفهمي بشر مي داند و از انسان مي خواهد تا با تفكر در آيات آفاقي و انفسي اين حقيقت متعالي را درك نمايد؛ با اين همه انسان هاي بسياري در دام ظواهر دنيا مي افتند و منكر رستاخيز و لقاءالله مي شوند و بدان كفر مي ورزند.
اما آثار ياس و نوميدي از لقاءالله نيز افزون بر ارتكاب گناه و عادي شدن انجام آن (يونس، آيات 7 و 8)، غفلت از خدا و آيات آفاقي و انفسي آن (همان و آيات ديگر) و هم چنين تحير و سرگرداني در زندگي روزمره دنيايي است. (يونس، آيه 11)
خداوند در آيات 01 تا 21 سوره مطففين، به سه مانع اساسي در لقاءالله انسان اشاره مي كند كه عبارتند از خوي تجاوزگري، تكذيب حقايق از جمله حقيقت قرآن و آموزه هاي آن و ديگر گناه و ارتكاب اعمال زشت و ناشايست از نظر عقل و وحي كه زمينه حجاب جان مي شود و اجازه نمي دهد تا انسان حقيقت لقاءالله را درك و بدان سمت حركت نمايد و به آن واصل و نايل شود.
سخن درباره لقاءالله بسيار است ولي از آن جايي كه پرداختن به همه مسايل و تفصيل آن بيرون از حوصله اين مقاله است به همين جا بسنده مي شود.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14