(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 20  آذر 1389- شماره 19812

امام خميني (ره) شمس را صاحبخانه كرد
فصلي از حماسه امام حسين(ع)
شهسوار عشق



امام خميني (ره) شمس را صاحبخانه كرد

تقي دژاكام
1- معمولاً عادت ندارم از كسي به خاطر انتساب به شخصيتي تعريف كنم و برعكس ، چندين بار از اين شيوه ها تحت عناويني چون «وليعهد پروري» و « شهبانوگري» تاخته ام حتي اگر اين اشخاص فرزند و مادر شهيد بوده باشند. فاطمه فاطمه است دكتر شريعتي نمونه خوبي است كه تبيين مي كند حضرت زهرا «س» نه به دليل انتساب به پيامبر اكرم «ص» و همسري امام علي «ع» و مادري بزرگاني چون امام حسن و امام حسين «عليهما السلام» كه بيش از آنها به دليل رفعت و عظمت خود شخصيت بزرگوارش است كه شايسته احترام و تكريم و تعظيم است .
2- مسئله «شمس» فرق مي كند . شمس از نمونه هايي است كه اتفاقاً شخصيت فرهنگي و سياسيش ، تحت الشعاع انوار درخشان شخصيت برادر بزرگش «جلال » قرار گرفت و اتفاقاً در مورد او به همين دليل پرهيز از انتساب ، به او به چشم برادر جلال نگريستند نه به چشم شمس نويسنده و سياستمدار ! و اين براي او نوعي مظلوميت به شمار مي رود.
حدود پنج شش سال پيش ، ماهنامه » كيهان فرهنگي« در اقدامي شايسته و با تعمد ، به سراغ شمس رفت تا اين بار فقط از او بشنود و درباره او بگويد و بنويسد كه در اين كار تا حد زيادي موفق شد . هر چند بالاخره نمي شود در چنين ويژه نامه اي نامي از جلال و طالقاني و ... نيايد !
3- سي چهل روز پيش كه همكار سابق كيهاني مان خانم مريم كاظم زاده - همسر خواهر زاده شمس و جلال - زنگ زد و خبر بستري شدن شمس را داد و گفت كه حالش وخيم است ، غم وجودم را گرفت ؛بيشتر از آن رو كه مي ديدم ما تنها در هنگامه هايي كه مردي را از دست داده ايم يا در شرف از دست دادنيم به صرافت بزرگداشت او مي افتيم . اما وقتي ياد آويني افتادم كه در ماهنامه سوره ، شماره اي را به مصاحبه با شمس اختصاص داده بود و كيهان دوران برادر بزرگوارم مهدي نصيري كه فكر مي كنم يوسفعلي مير شكاك كار مشابهي كرده بود و كيهان فرهنگي دوران
حاج آقا معلا كه همان طور كه گفتم يك شماره كامل را فقط به شمس ويژه كرده بود ، كمي تسلا يافتم و بخصوص كه در روزهاي بعد ، ديدم رهبر عزيز انقلاب كساني را براي عيادت و پيگيري حال او فرستاده بودند و شخصيتهاي فرهنگي و نويسندگاني كه به ديدنش رفتند و حال شمس كمي بهتر شد .
اما دوشنبه صبح زود كه خانم كاظم زاده يك بار ديگر تماس گرفت و خبر كوچ آل احمد را داد ، به اين فكر كردم كه او و جلال چه سعادتمند بودند كه پس از عمري دويدن به دنبال اين حزب و گروه و جدايي از دينداري و اصالت ، چه خوب به فطرت خودشان بازگشتند و عاقبت به خير شدند . بعد از اينكه به دوستان خبرگزاريها ، خبر درگذشت شمس را دادم ، رفتم سراغ كيهان فرهنگي ويژه شمس (شماره 222- فروردين 1384) و يك بار ديگر ، حرفهاي او را و خاطرات او را از اين «بازگشت» خواندم ؛ حرفها و خاطراتي كه خواندنشان براي هر كسي كه ذوقي دارد و دغدغه اي تأمل برانگيز و عبرت آموز است :
الف - امام براي نگارش غربزدگي ، به جلال جايزه داد
قبل از انقلاب ، من با احمد آقا خميني آشنا بودم . خدا او را رحمت كند . وقتي در دي ماه سال 40 پدرم فوت كرد ، حضرت امام براي ايشان در قم مجلسي گرفته بودند . اين بود كه براي عرض تشكر ، جلال و من و دامادمان شيخ حسن دانايي به خدمت ايشان رفتيم . اول با احمد آقا روبوسي كرديم و بعد ، احمد آقا پيش آقا رفت و چيزي در گوش ايشان گفت و آقا اجازه ورود دادند. اطاق مستطيل شكلي بود با يك تشكچه كوچكي كه بالاي اطاق افتاده بود و قسمتي از يك كتاب از زير آن پيدا بود . جلال ، آهسته كتاب را بيرون كشيد ؛ «غربزدگي»بود. به امام گفت : آقا اين پرت و پلاهاي ما خدمت شما هم رسيده ؟ امام گفتند : من براي اين كتاب ، خيلي هم از شما متشكرم . اين مطالب ، اباطيل نيست . اين حرفها را ما بايد مي زديم و حالا كه شما زده ايد ، كار خوبي كرده ايد و بعد دست كردند از زير همان تشكچه ، يك پاكت در آوردند و گفتند : اين هم جايزه اش .
از خدمت ايشان كه بيرون آمديم ، توي راه در ماشين ، من پاكت را باز كردم . مقداري پول بود . به جلال گفتم : اين پول را بايد نصف كنيم . گفت : چرا نصف ؟ همه اش مال تو . اين را آقا به تو داده ، من خانه دارم ، اما تو خانه نداري. من آن پول را پيش پرداخت همين خانه اي دادم كه حالا هم در آن زندگي مي كنم.
ب - صادق هدايت ، جلال را توده اي كرد
همان طور كه اشاره كردم ، جلال مقدمات و سطح را در مدرسه ديني مروي خواند و بعد به نجف اشرف رفت و برگشت و ديگر ، آن مسايل را رها كرد و ادبيات خواند. يك قصه و يك ترجمه هم از او در مجله سخن كه آنزمان خانلري در مي آورد ، چاپ شد . دكتر خانلري هم آنروزها چپ مي زد ، صادق هدايت هم آنموقع با مجله سخن همكاري داشت و دور و بر حزب توده زياد مي رفت و سمپات آنها بود . صادق هدايت ، جلال را به حزب توده معرفي كرد . سال 1323 جلال عضو حزب توده شد و ترقي كرد ، چون هم زبان عربي مي دانست و مشترك مجله « الهلال» مصر بود و هم زبان فرانسه مي دانست و دهان گرمي در سخنراني و خطابه داشت و از طرفي ، جوان با جسارتي بود.
ج- ريشه يابي بد اخلاقيهاي پدر آل احمد كه در قصه هاي جلال بازتاب داشت
پدرم ، مردي خوش اخلاق و مهربان و مردم دار بود و خط خوشي هم داشت ، اما خانه نشيني بر اثر جور حكومت رضا خان ، او راتنگ خلق كرده بود ...آنزمان حكومت پهلوي قصد داشت روحانيت شيعه را منهدم كند و چنان فشاري وارد كرد كه چند سال خانواده ما نتوانستند از خانه خارج بشوند و ما با چه مكافات و دردسري در خانه ، حمام كوچكي ساختيم . عكس العمل خانه نشيني پدر ، به خصوص وقتي كه محضرش را بسته بودند و مسجد و محرابش (مسجد پامنار و مسجد لباسچي) را تعطيل كرده بودند وجود يك جو عصبي و متشنج در خانه بود كه منجر به تنبيه و سختگيري زياد نسبت به ما مي شد و همين جو بود كه اول جلال و بعد مرا عاصي كرد ؛ عصياني كه به صورت طغيان عليه باورهاي اخلاقي و عقيدتي خانواده بروز كرد و باعث شد كه جلال در21 سالگي و من در 17 سالگي از آن فضا فاصله بگيريم.

 



فصلي از حماسه امام حسين(ع)

جورج شكور (1935)George chakkour
جورج شكور در روستاي شيخان در جبل لبنان به دنيا آمد و پس از طي دوران تحصيلات ابتدايي و متوسط در دانشگاه سن ژوزف بيروت به تحصيل در ادبيات عرب و تاريخ تمدن پرداخت و پس از آن تدريس و تعليم را آغاز كرد. در سال 1971 مجموعه شعري اش «وحدها هي القمر» را با مقدمه ستايش آميز اخطل صغير شاعر بزرگ لبناني منتشر ساخت. پس از آن چند مجموعه شعري ديگر مانند «مراه مير1 و «زهره الجماليا» را چاپ كرد و در همان حال به تصحيح و نشر ديوان هاي برخي شعراي معاصر عرب (مانند احمد شوقي و سعيد عقل) اشتغال داشت.در سال 2001 كتاب حماسه حسين عليه السلام و در سال 2007 كتاب حماسه امام علي از وي به چاپ رسيد و حماسه حسين عليه السلام بعداً به زبان هاي فرانسه و انگليسي نيز ترجمه شد. او چندي پيش نيز كتاب حماسه پيامبر را منتشر كرد كه در حدود هزار و ششصد بيت در بيان زندگي پيامبر اكرم و تاريخ اسلام است.شكور از نخستين كساني است كه در اشعار خود به موضوع مقاومت و مبارزه با اشغالگران صهيونيست پرداخته اند و در نوشته ها و سروده هاي خود با تعابير مختلف به اين موضوع پرداخته است.وي اكنون عضو مجمع فرهنگي عرب و اتحاديه نويسندگان لبناني است و همچنان به تدريس و تأليف اشتغال دارد.
فصلي از حماسه امام حسين(ع)
اي زينت جوانان، اي زيباترين جوان... چه خوش است از تو سرودن، چه شيرين است نشستن و از تو گفتن و از تو شنودن.
در كربلا شراب عمرت را به جام حماسه اي ريختن كه با خون نگاشته شده و از آن پس كتاب ها از تو نوشتند.در گرما گرم شيهه اسبان، نيزه انداختي و نيزه انداختند. در چكاچك برنده و تيز شمشيرها، تيغ كشيدي و تيغ كشيدند.
از هيبت تو صحرا سراسيمه فرياد برآورد، چنان كه گويي طوفاني در صحرا وزيدن گرفته است.
اما فرو افتادي و افول كردي و هيچ ستاره اي در افق نماند جز آنكه بر تو گريست و همچنان اشكش سرازير است.
تو- به ظاهر- يه خط پايان نرسيدي اما تا ابد همه سواران در پي نشانه مقصد، چشم به الگوي تو دارند.سر تو به تيغ از تن جدا شد و سرهاي يارانت را بريدند، كه دل كينه به ستم چيره است.
دريغا، آن سرهاي بريده و خون چكان بر نيزه ها نخل هايي سبز را مي مانست كه خرماي سرخ برآورده اند.
و دختركان سوگوار كه آه نفس هايشان شعله ور بود و چنان مي گريستند كه اشك، گونه هايشان را مي خراشيد.
دل جاده ها بر حالشان مي سوخت و چشم بيابان برايشان مي گريست و صليب ديرهاي صحرا به احترامشان خم مي شد. تا اينكه به دربار بيداد رسيدند و پرده ها فرو افتادند و گمراهي غاصب جنايتكار هويدا شد.

جوزف الهاشم (1937)
Youssef hachem
جوزف الهاشم در روستاي برجين (منطقه شوف) به دنيا آمد و پس از تحصيلات ابتدايي براي دوره متوسطه به مدرسه الحكمه در بيروت رفت و در رشته ادبيات عرب در دانشگاه سن ژوزف فارغ التحصيل شد.
او از آغاز جواني علاوه بر تدريس و نويسندگي و روزنامه نگاري با عضويت در حزب كتائب به فعاليت سياسي پرداخت و راديو «صداي لبنان» را براي اين حزب تاسيس كرد. او در حكومت هاي مختلف وزير بود و مسئوليت وزارتخانه هاي اقتصاد، پست، امور اجتماعي و ارتباطات را برعهده داشته است.
جوزف علاوه بر فعاليت هاي سياسي در كنفرانس هاي ادبي و فرهنگي در كشورهاي مختلف شركت كرده و سخنراني هاي متعدد درباره مناسبت هاي اسلامي چون عيد غدير و روز عاشورا داشته است. از او چند كتاب به چاپ رسيده كه مجموعه «علويات» در برگيرنده اشعار او درباره اميرمؤمنان و حادثه كربلاست. او به خانواده اي وابسته است كه گفته مي شود قرن ها پيش شيعه بوده و از خاندان پيامبر هستند و از اين روي در برخي شعرهاي خود به اين موضوع اشاره و افتخار مي كند و معتقد است اين عامل باعث شده تا در اشعار خود شور و حرارت خاصي داشته باشد.
ياد اهل بيت
اي بانوي اسلام، درباره قلم من نپرس كه چون لبانم براي اهل بيت غزل مي سرايد.
چرا كه من از سلاله بني هاشم ام و شميم آنان با من است و نژاد و خون آنها در رگهايم جاري است.
خداوند آنان را پاك سرشت كرد و افتخار ارتباط با وحي را به آنها ارزاني داد و با پرهيزكاري و فطرت سالم به آنها جلال و شكوه بخشيد.
ناپاكي ها را از آنان دور كرد چرا كه عصمت شان به كتاب خدا و ارزش هاي والا گره زده شده است.
درخت سدره المنتهي به گل ننشست و دين خدا كامل نمي شد اگر به آنها تمسك نمي جست.
¤¤¤
اي فرزند زهرا و علي! باز هم افتخاري فراتر از آنچه كه به آن رسيده اي هست كه در قله ها ببيني.
اي فرزند بهترين زنان عالم! مادر تو در پاكي و نجابت چونان حضرت مريم بر همه برتري يافت.
فاطمه دختر رسول خداست و پاره تن اوست. و با اوست كه نسل پيامبر و اهل بيت او حفظ شده است.
اي فرزند علي! كيست كه از علي عالي تر شود و از او پيشي گيرد؛جز دو تا؛ يكي خداست كه بالاتر از همه جهانيان است.
و دومي احمد كه دست قدرت خدا پيامبري را با او پايان داد و خاتم انبيا شد.اي فرزند زهرا اي كسي كه وارث همه افتخارات زمانه خود شدي و زرق و برق دنيوي تو را شيفته نكرد.
نفس نجيب تو از زمان خلقتش وقف بخشندگي بود؛ چقدر بخشنده اي!
مگر زمان تولدت، جد تو، رسول خدا جنگي را پيش بيني نكرد كه بر لوح تاريخ نگاشته بود.
جبرئيل نازل شد و واقعه كربلا، و خونريزي كه در محرم الحرام پيش خواهد آمد را پيش گويي كرد.
در واقعه كربلا انگار كه روح خدا به دليل ظلم و گمراهي كه جهان را در برگرفته بود خشمگين شد.
خلق با آيات خداوند به راه راست نيامدند لذا روح حقيقت در دريايي از آتش و خشم نشست.
خوي شيطاني ميان آنان در گرفت و چونان مرغان شكارچي شدند كه به طعمه خود رسيده اند.
خداوند خشم گرفت كه عبادت بتها از سر گرفته شده است.
كفر جز با ايثاري بزرگ كه جهان را از نابودي برهاند برچيده نمي شود. براي همين خداوند اهل بيت را چون مشعلي براي تابيدن نور حقيقت ميان ملتها و براي آمرزش برگزيد.

 



شهسوار عشق

آمد كنار آب
كه رساند به گوش او
يك مشك پيغام تشنگان
آمد كنار آب
شرحش دهد
زتيغ عطش،
بيداد تشنگي،
فرياد خستگان
آمد ز ميزبان
كه بگيرد به رسم مهر
پاسخ مهمان تشنه را
آن شهسوار عشق
¤¤¤
اما دريغ و درد
آب، خود تشنه تر از تشنگان دشت
سوزان و پرشرار
مواج و بي قرار
عصياني از عطش
گفتي بنوش!
مشتي از اين زلال
اما بهاي آن
آغاز يك غروب
درفجر آن نگاه
پايان هر طلوع
درصبح آن سپاه
هنگامه اي
زغربت ياران بي پناه
¤¤¤
آبي تهي ز مهر
مشكي تهي زآب
آنگه كه ديد
قيمت يك جرعه آب شد
شرف و آبروي او
دستان خود سپرد
آبي نخورد
سردار تشنگان
خونش سترد همه افسانه هاي آب
نامش بلندآوازه تر ز آب...
مسعود ايماني

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14