(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 14 دی 1389- شماره 19831

بركت رزق با ميانه روي
مصافحه و آمرزش گناهان
آثار بيداري
تپش قلم
تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي
سقف سني تربيت فرزندان
نقش آموزه هاي ديني در مواجهه با چالش هاي جهان معاصر
سرنوشت قاتلان شهداي كربلا(9)
بجدل بن سليم



بركت رزق با ميانه روي

قال النبي(ص): من اقتصد في معيشته رزقه الله، و من بذر حرمه الله.
پيامبر اعظم(ص) فرمود: كسي كه در زندگي خود ميانه روي و اقتصاد را رعايت كند، خدا او را روزي دهد، و كسي كه اسراف كند خداوند او را محروم نمايد.
مجموعه ورام، ج 2، ص 190

 



مصافحه و آمرزش گناهان

ابوعبيده مي گويد: در سفري سوار بر يك شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در يك طرف كجاوه و آن حضرت در طرف ديگر آن بود. هنگام سوار شدن، نخست من سوار مي شدم، بعد او سوار مي شد. وقتي هر دو در جاي خود قرار مي گرفتيم، آن حضرت به من سلام مي كرد و مانند مردي كه دوست خود را تازه ديده است مصافحه مي نمود و احوالپرسي مي كرد و هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مي شد. وقتي در زمين قرار مي گرفتيم، آن حضرت به من سلام مي كرد و باز مانند كسي كه بعد از مدتها دوستش را تازه ديده به گرمي مصافحه مي كرد و احوالپرسي مي نمود. به آن بزرگوار عرض كردم شما به گونه اي رفتار مي كنيد كه هيچ كس آن گونه رفتار نمي كند! حضرت در پاسخ فرمود: «آيا نمي داني كه پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مومنان وقتي كه به همديگر مي رسند و با هم مصافحه مي كنند، آن چنان گناهانشان مي ريزد كه برگ درختان (در پاييز) مي ريزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مي نگرد تا از همديگر جدا گردند.» (1)
1- بحارالانوار، ج 4، ص 486

 



آثار بيداري

پرسش:
چگونه مي توان فهميد كه انسان از خواب غفلت بيدار شده است لطفا شاخص هاي بيداري او را در ابعاد مختلف توضيح دهيد؟
پاسخ:
انساني كه در مسير هدايت و سير الي الله گام برمي دارد، به طور طبيعي به هر مرحله و مقامي كه مي رسد آثار مثبت و كماليه در او آشكار مي شود، و اين نتايج در اثر اسبابي است كه با اختيار و آزادي انسان فراهم آمده است. در اينجا به نحو اجمال آثار «يقظه» و بيداري را به شرح زير ارائه مي كنيم.
1- تعظيم حق
كسي كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت نور و معرفت الهي در او متجلي شده، خداي متعال را در حد توان خود آن گونه كه شايسته است مي شناسد به تعبير قرآن كريم: كساني كه به خدا ايمان دارند بيشترين محبت را نسبت به خداي متعال دارند «الذين امنوا اشد حبالله» و طبيعي است كه شدت محبت نسبت به خدا از عمق معرفت و شناخت انسان ناشي مي شود. عكس اين حالت در مورد افرادي است كه دچار غفلت و جهالت هستند و به طور طبيعي نمي توانند قدر و عظمت خداي متعال را بفهمند قرآن كريم در سوره حج آيه 74 غفلت و جهالت را عامل نشناختن قدر و عظمت الهي معرفي مي كند و مي فرمايد: خدا را آن گونه كه بايسته و شايسته اوست نشناختند. «و ما قدرو الله حق قدره»
2- توجه به نعمت ها
كسي كه در شرايط غفلت بسر مي برد، به طور طبيعي متوجه نعمت هاي الهي نيست، چه نعمت هاي موجود در هستي و وجود خودش و چه نعمت هاي محيط پيراموني. بنابراين سيره عملي اهل غفلت كفران نعمت هاي الهي و نشاختن منعم است. قرآن كريم با بيان برخي نعمت ها و توجه و آگاهي دادن به آنها، انسان را در مسير صحيح هدايت و سيرالي الله دعوت مي كند. خداي متعال در سوره انعام آيه 122 مي فرمايد: آيا كسي كه مرده بود، پس او را زنده كرديم و نوري برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسي است كه در ظلمت ها باشد و از آن خارج نگردد. همچنين در سوره بقره آيه 22 مي فرمايد: آنكه زمين را (همچون) زيرانداز و آسمان را (همچون) سرپناه شما كرد و از آسمان آبي فرو فرستاد و آنگاه بدان (وسيله) ميوه ها براي شما برآورد، پس آگاهانه براي او همتا نياوريد.
3- توجه به حقيقت گناه و آثار آن
افراد غافل به عمق فاجعه و آثار و عواقب مخالفت با خدا و دستورات الهي آگاهي ندارند. انسان در هر مرحله اي از خود سازي كه باشد، يك لحظه غفلت و گناه به همان نسبت مانع رشد و ترقي معنوي او خواهد شد. قرآن كريم در اين زمينه در سوره اعراف آيه 30 مي فرمايد:
«گروهي را هدايت كرده و گروهي (كه شايستگي نداشته اند) گمراهي بر آنان مسلم شده است. آنها شيطان را به جاي خداوند اولياي خود گرفتند و گمان مي كنند كه هدايت يافته اند» بنابراين كساني كه در گرداب گناه غوطه ورند هيچ گاه از وادي غفلت بيرون نخواهند رفت و حلاوت حالات و مقامات يقظه و بيداري را نخواهند چشيد.
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
¤ آنكه تلاش را وانهاده و به اميد قسمت و شانس زندگي مي كند، بازنده زندگي است!
¤¤¤
¤ انسان احساساتي مثل آب لطيف است و مانند درياي طوفاني خطرناك، عاقل هستي خويش را بر امواج احساسات ناپايدار او، نمي نهد.
¤¤¤
¤ «پيشكاران كوچك» نوعاً دسته گلهاي بزرگ به آب مي دهند! براي سالم ماندن در تاريخ، لازم است كه رؤسا مراقب اطرافيانشان باشند.
¤¤¤
¤ براي هر عمل خويش، داراي يك قاعده جهانشمول باش تا در عرصه زندگي، حكيمانه رفتار كرده باشي.
¤¤¤
¤ وقتي «روح اجتماع» ناسالم شود، انديشمندان در گور اطرافيان احمق خويش «زنده ماني» را تجربه مي كنند!
¤¤¤
¤ سرمايه اصلي هر جامعه سالم، انديشمندان حقگو و حقجويي هستند كه ياد نگرفته اند «نان را به نرخ روز» بخورند!
¤¤¤
¤ آن كس كه انتخاب مي كند، ضامن خوشبختي كسي است كه انتخاب مي شود اگر جز اين بينديشد، همسران باهم بدبخت مي شوند!
¤¤¤
¤ هركس در انتخاب همسر كوتاهي كند، دشمن را بر زندگي خويش مسلط ساخته است!
¤¤¤
¤ «آدم» يك درجه از فرشته بهتر به دنيا مي آيد، حيف نيست كه با گناه، هزار درجه از شيطان، پايين تر از دنيا برود؟!
¤ انسان در هر شرايط، امكان بهتر شدن را دارد، بنابراين هيچ كس براي ماندن در وضع موجود، بهانه اي ندارد!
¤¤¤
¤ بهترين شيوه تبليغ، شيوه اي نيست كه بر تعداد زيادتري از مردم اثر كند بلكه بهترين روش، روشي است كه بر افراد مستعد بهترين و بيشترين اثر را بجا بگذارد.
¤¤¤
¤ حالا كه انسانها نتوانسته اند باهم «مدينه فاضله» بسازند، ما از خويش «انسان فاضل» بسازيم!

 



تربيت فرزند و غيرت انساني و الهي
سقف سني تربيت فرزندان

آيت الله شيخ مجتبي تهراني
در مباحث گذشته، استاد پيرامون تربيت به معناي روش رفتاري و گفتاري دادن به غير سخناني فرمودند و اينكه اولين محيط تربيت، محيط خانوادگي است كه فرزند از پدر و مادر در بعد ديداري، شنيداري، گفتاري و رفتاري روش مي گيرد. همچنين اين مسئله مورد بحث قرارگرفت كه تربيت از ظاهر شروع مي شود و به باطن رخنه مي كند. در ادامه اين مباحث، عوامل تربيت پذيري و سقف سني براي تربيت موردبررسي قرار مي گيرد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
رابطه شخصي، اولين عامل مؤثر در تربيت
اولين عامل كه در تربيت مؤثر است، عامل رابطه شخص با شخص است. اينكه محيط خانوادگي مطرح شد به دليل اين بود كه در اين محيط رابطه اشخاص تنگاتنگ است؛ محدود به گاهي اوقات نيست. شبانه روزي است و تقريبا در همه حالات است. اين رابطه است كه هم به انسان روش مي دهد و هم باعث مي شود كه طرف مقابل روش بگيرد. رابطه تنگاتنگ ميان اشخاص اين اقتضا را دارد. به خصوص كه فرزند هم سريع مي گيرد و هم عميق.
لذا اگر ما بحث را در مورد رابطه تنگاتنگ خصوصا رابطه پدر و مادر با فرزند قرار بدهيم و آن را فقط متمركز در اين كنيم، درست نيست. اين رابطه تنگاتنگ، هر چند كه معمولا در روابط خانوادگي هست، اما گاهي اوقات دايره اش يك مقدار وسيع تر مي شود. مسئله به طور غالب، خويشاوندي است- نزديكان مثل خواهر، برادر و...- ولي ممكن است نسبت به كساني كه از نظر نسب با انسان رابطه اي ندارند نيز مطرح باشد. يعني اين نوع رابطه مؤثر در تربيت، درباره تمام كساني است كه انسان در زندگي با آن ها آميخته باشد و يك نوع آميختگي داشته باشد. اين ها هم از نظر تربيت، همين حكم را دارند.
لذا گفتيم اصلا انبياء بعثتشان براي روش دادن وآموختن روش اخلاقي به بشر بوده است؛ چه در بعد انساني و چه در بعد الهي پيغمبر اكرم وقتي به رسالت مبعوث شد فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق (بحار/67)» من براي تمام كردن مكارم اخلاق مبعوث شدم.
خداوند خطاب به پيغمبر مي گويد: «و اقوام نزديكت را انذار بده!» (شعراء214)
اول خويشاوندانت را انذار بده. البته خويشاوندان نزديك، مقدم اند. ماده عشيره از نظر لغت «عشرت» است، معاشرت از عشرت است. يعني معاشرت نوعي ارتباط زياد و آميختگي با يكديگر است. لذا عشيره كه گفته مي شود، از همين باب است و مسئله خانواده را مطرح مي فرمايد. لغت عشيره را هم كه به كار مي گيرد، معنايش آن است كه از نظر خانوادگي آن هايي را كه با تو رابطه تنگاتنگ دارند انذار بده! حتي قيد أقربين را هم مي گذارد كه اشاره به نزديكان دارد.
عامل اول ،دايره تربيتي مؤمن: خانواده، نزديكان و همسايه ها
لذا در باب تربيت آنچه را كه مي توان به عنوان عامل ابتدايي معرفي كرد، مسئله رابطه تنگاتنگ است كه اين عامل موجب مي شود كه شخص به ديگري روش بدهد و شخص ديگر از او روش بگيرد. در يك روايتي، امام صادق(ع) فرمودند: «لايزال المومن يورث اهل بيته العلم و الادب الصالح حتي يدخلهم الجنه ]جميعاً[ (مستدرك الوسائل/21/201)
مؤمن هميشه اينگونه است كه براي خانواده و اهل بيتش، علم و ادب صالح و شايسته، به ميراث مي گذارد تا اينكه آنها را به بهشت مي برد. «حتي لايفقد فيها منهم صغيراً و لاكبيراً و لاخادماً و لاجاراً» به طوري كه وقتي در بهشت رفت، هيچ كدام از اين ها را مفقود نمي بيند. همه آن هايي كه تربيتشان كرده است، هستند؛ كوچكشان هست، بزرگشان هست. بعد مي گويد «ولا خادماً» اين را اضافه مي گويد، حتي خدمتكاري را كه رابطه تنگاتنگ و روزانه با او داشت و در متن زندگي او بود نيز همراه او هست. «ولاجاراً» حتي همسايه هاي او هم، بواسطه تربيت او و ارثي كه براي آنها گذاشته است، در بهشت هستند.
سابق بر اين، مسئله همسايگي، يك مسئله مهمي بود چون رابطه ها خيلي تنگاتنگ بود. ما هم در اسلام بسيار نسبت به همسايه سفارش داريم. مثل الان نبود كه همسايه، همسايه اش را نمي شناسد كه اصلا كيست! ما عجب مسلماني هستيم! در آن موقع اين روايت ها صادر شده است. در آن موقع، همسايگي معنا داشت؛ از نظر بعد معنوي، اخلاقي، انساني. فكر نكنيد، اين حرف ها تعبد است. انسانيت اقتضا دارد كه رابطه ها اينگونه باشد. يك رابطه تنگاتنگ ميان همسايه ها بوده است. هر روز اين ها با هم برخورد داشتند؛ برخورد روزانه. بعد رفت و آمد داشتند و... اين ها همه گوياي اين مسئله است كه اين رابطه تنگاتنگ، نقش سازندگي دارد.
قبلا هم گفتم: غالبا اين رابطه در خانواده هست! تعبير به غالب مي كردم كه در رابطه ميان پدر و مادر با فرزند، آنچه كه در روش دادن و روش گرفتن، نقش دارد، مسئله رابطه تنگاتنگ است كه هم نقش سازندگي دارد، هم تخريبي و غالباً در خانواده هست.
در ادامه اين روايت آمده است: «ولا يزال العبد العاصي يورث أهل بيته الادب السيي)
بنده گناهكار هميشه روش زشت، به ميراث مي گذارد. در قسمت اول روايت، «مؤمن» آمده بود، اينجا در مقابل مي فرمايد: «عاصي». يعني آن كسي كه مهار شرع ندارد و افسار گسيخته است. «حتي يدخلهم النار جميعا» اينقدر اين روش بد مي دهد و آن ها هم ياد مي گيرند كه همه آنها را به جهنم مي برد. «حتي لايفقد فيها منهم صغيرا ولا كبيرا و لاخادما ولاجارا» تا آنجا كه هيچ يك از خانواده و عيال و همسايگانش را مفقود نمي يابد. آنقدر روي خانواده اش، خدمتكارش و همسايه اش اثر سوء و زشت مي گذارد كه همه شان وارد جهنم مي شوند. در تربيت آنچه كه هسته مركزي است، رابطه تنگاتنگ است. از اينرو، اولين محيط، محيط خانوادگي است. اما چون آنكه نقش اساسي دارد مسئله رابطه است و نسب مدخليت ندارد، بايد دانست كه در محيط هاي بعدي- آموزشي، شغلي، رفاقتي- هم همين عواملي را كه مي گويم محوريت پيدا مي كند.
عامل دوم در تربيت: محبت
عامل دوم، عامل محبت است. اصلا بحث ما پيرامون غيرت بود كه از محبت ناشي مي شود و از اينجا شروع كرديم كه رابطه پدر و مادر با فرزند، رابطه تنگاتنگ همراه با چاشني محبت است؛ آن هم محبت قوي. كمي جلوتر برويم. سوال اساسي اينجاست كه خود اين محبت-كه از شئون قلب و دل است- با چه چيزي حاصل مي شود؟ با احسان. لذا ما در بحث تربيت يك عامل را به عنوان عامل احسان مطرح مي كنيم كه در باب روش گرفتن نقش اساسي دارد. يعني اگر مربي به مربايش احسان بكند، پذيرش او قوي مي شود.
لذا يكي از مسائلي كه در باب تربيت مطرح است- حتي نسبت به رابطه پدر و مادر و فرزند هم همين است- آن چيزي كه جلب محبت مي كند و نقش سازنده دارد، احسان است. يعني عامل احسان از عواملي است كه در باب تربيت نقش اساسي دارد. چون قلوب را جذب مي كند. ما روايات متعددي هم در اين باب داريم كه من به بعضي از آنها اشاره مي كنم. اين روايت از پيغمبر اكرم است كه حضرت فرمودند: «جبلت القلوب علي حب من احسن اليها» ]بحار،47/142[ دل ها بر حب كسي كه به او محبت بكند، آميخته است.
علي(ع) تعبيرات زيادي دارند از جمله: «بالاحسان تملك القلوب» (غرر/1385) با نيكي، دلها بدست مي آيند.
«كم من انسان استعبده احسان» (همان) چه بسيارند انسانهايي كه بنده نيكي شده اند.
«سبب المحبه الاحسان» (غرر/ص683) سبب محبت نيكوكاري است.
اصلا يك جايي دارد به اينكه مي فرمايد: «الاحسان محبه ]همان[، احسان همان محبت است.
عامل سوم: پذيرش برتري مربي
عوامل ديگري هم داريم كه چون الان بحث درباره آنها نيست، فقط يك اشاره اي مي كنم و مي گذرم. اين را بايد در محيط دوم- يعني محيط آموزشي- مطرح كرد و مسئله تربيت آنجا خيلي هم اساسي مطرح است. در محيط آموزشي آنچه لازمه تربيت است، پذيرش تفوق غير، از نظر دروني است. اين يعني اينكه مربا بپذيرد كه مربي اش از او بهتر مي فهمد. حالا در روابط گوناگون مطرح است؛ جنبه علمي- تجربي و... وقتي معلم به شاگرد مطلبي را مي گويد، يا وقتي شاگرد هيكل معلمش مي بيند كه چطور حرف مي زند و... وقتي از او تأثير مي پذيرد كه تفوق و برتري او را پذيرفته باشد و قبول كند كه او بالاتر و بهتر از خودش است.
البته پذيرش مطرح است نه سلطه. يك وقت اشتباه نكنيد! اين دو، دو مورد جداي از هم است. يك سلطه بر ابدان داريم و يك سلطه بر قلوب. من دومي را دارم مي گويم كه از عواملي است كه در تربيت نقش اساسي پيدا مي كند. اين خودش يك بحثي است، من گفتم چون اينجا جاي بحث نبود فقط اشاره كردم.
در محيط آموزشي مربي مافوق است و مربا هم اين را پذيرفته است. تربيت هم ناخودآگاه صورت مي گيرد و شاگرد روش معلمش را ياد مي گيرد. لذا من در باب تربيت گفتم كه از عناوين قصديه نيست. البته جهات ديگر هم هست ولي من سه عامل تقريباً اساسي را عرض كردم.
سقف سني براي تربيت
اينجا يك مطلب مطرح است كه من آن را تحت يك سؤال مطرح مي كنم. آيا تربيت پدر و مادر نسبت به فرزند از نظر سني سقف دارد يا ندارد؟ من مقدمتاً يك مطلبي را عرض كنم بعد مي روم سراغ روايات. ما اين را در باب تربيت گفتيم كه انسان از نظر روحي داراي ابعاد مختلفي است؛ حيواني، انساني و الهي. گفتيم بعد حيواني- شهوت، غضب و وهم- خودش فعليت دارد و رو به تكامل هم مي رود. هيچ احتياجي به اين ندارد كه انسان بخواهد ساخته و پرداخته اش بكند. خواه ناخواه هست. وقتي گرسنه ات مي شود، غذا را مي خوري. ما در باب تربيت داشتيم كه در تربيت اين بعد حيواني بايد يك لجام عقل و شرع به آن بزني و محدودش كني. چون خواسته هاي آن نامحدود است و سقف ندارد. اين را بايد محدودش بكني كه در منطقه عقل عملي و بعد معنوي كار بكند. لذا گفتيم بايد به دهان اين حيوان، مهار عقل و شرع بزني، تا آن دو بعد- انساني و الهي- كه جنبه استعدادي داشت، شكوفا بشود و به فعليت برسد.
بيست و يك سالگي، سن كمال قواي نفساني
بحث اين است كه انسان از نظر روند رشد در اين نشئه كه پيش مي آيد و جلو مي رود، به طور غالب از نظر سني وقتي به حدود بيست- بيست و يك سال كه مي رسد، از نظر قواي حيواني ديگر كامل شده است. كامل كامل است و هيچ كم و كسري ندارد؛ چه شهوت او، چه غضبش و چه وهم او. در اين سنين، فوران شهوت و فوران غضب است. مي گويند: جوان ماجراجوست. اين براي غضب او است.
اين را اول من گفتم، چون مسئله تربيت در ارتباط با همين بعد حيواني است كه پاياپاي آن بايد دو بعد ديگر را پيش ببريم. بدون اينكه كسي به ما بگويد خود ما به اينجا مي رسيم كه ما بايد گام به گام با اين بعد حيواني پيش بياييم. چون وقتي كه به اين مرز مي رسد، از نظر حيواني خوب جا مي افتد و بايد آن دو مورد ديگر را هم خوب جا بيندازيم. يعني بعد انساني و الهي را كه جنبه استعدادي داشت، اين را هم بايد به فعليت برسانيم. بايد وقتي به اين سني رسيد كه از نظر قواي حيواني، شهوت و غضبش، كاملا به فعليت رسيده است، از اين طرف انسانيت او هم بايد دوشادوش آن كامل بشود. افسار گسيخته نباشد. از نظر بعد معنوي هم همينطور است.
لذا اگر ما اين تعبير را بكنيم و بگوييم وقتي انسان به اين سن رسيد، همانگونه كه اسكلت حيواني دارد، بايد يك اسكلت انساني پيدا كند. بايد يك اسكلت انساني و معنوي الهي هم داشته باشد. چون همه اين ها در رابطه با يكديگر بودند و از يكديگر بيگانه نيستند.
هفت سال خردسالي، زمان بازي
اصلا تربيت و روش دادن ها و روش گرفتن ها، براي اين بود كه يك نفر، انسان بشود. يعني عقل عملي او به فعليت برسد. اين همان تعبيري است كه مي گويم بايد اسكلت انساني اش درست بشود و شاكله پيدا كند. بايد در درون خودش و در بعد معنوي اش هم همين طور، شكل پيدا كند.
حالا من دو روايت بخوانم. روايت از امام صادق(ع) است: «دع ابنك يلعب سبع سنين (بحار/101/59» بچه ات را رهايش كن تا هفت سالگي، بازي كند. ما هم همينطور هستيم كه از هفت سال به بعد او را به مدرسه مي بريم. يعني اين مقتضاي سني اوست كه در آيه هم دارد: «همانا زندگي دنيا فقط بازي و سرگرمي و زينت و فخرفروشي و... است.»(حديد/02)
آيه شريفه هم اول از لعب شروع مي كند كه ظاهرا همين است. اين مسائل وجودي است و تمام معارف ما هم سو با آن هاست. چون دستورات خالق ماست. آن كه سازنده من است، خودش خوب بلد بوده است كه راه را به من نشان دهد.
هفت سال دوم، زمان تربيت و يادگيري
«و يؤدب سبعا» از آن سن به بعد، ديگر قوه تمييز پيدا مي كند. يادش بده! به او روش بده! تا اينجا او از نظر ديداري، شنيداري و رفتاري از شما ياد مي گيرد و هيچ احتياجي نيست كه تو بخواهي او را ادب كني. يادگيري اش خواه ناخواه و خودكار است. مي گويد از هفت سال به بالا آرام آرام قوه تمييز او به كار مي افتد و مي تواني به او بفهماني. «و يؤدب سبعا» تا به چهارده سال برسد، مي تواني به او بگويي: اين كار به اين دليل درست است! پسرم اين كار غلط است! دخترم...! امثال اين حرف ها.
هفت سال سوم، حمايت و همراهي
«و الزمه نفسك سبع سنين» نگذاريد تنها جايي برود! زير سايه خودت نگهش دار! رهايش كني هرجا برود نمي تواني جلويش را بگيري!!! بعد دارد «فان افلح و الا فانه من لا خير فيه» بيست و يك سال كه رسيد اگر تربيت شده باشد، كه هيچ وگرنه درست نمي شود.
احتمال خطر بعد از بيست و يك سالگي
بعضي ها از من سئوال مي كنند كه اين بحث هايي كه راجع به بچه مي كني، تا چند سالگي است؟ براي تا سن بيست و يك سال است. اين مسلم است.چون بچه به اين مرز سني كه برسد، به طور غالب شهوت و غضب و وهمش تكامل پيدا مي كند و به حد اعلي مي رسد. بايد بيايي و پاياپاي آنها، در بعد انساني و معنوي، اسكلت آن را هم تا آن موقع بسازي. آسيب پذيري او با اين كار كمتر مي شود. نمي گويم غيرممكن مي شود؛ ولي كمتر مي شود. چون به درونش يك اسكلت داده اي. تقريباً محكم كاري را كردي و شاكله وجودي به او دادي.
روايت دوم از امام صادق(ع) است كه: «الولد سيد سبع سنين (وسايل/ 21/ 674)»، بچه، هفت سال، آقاست.
از پيغمبر اكرم است، كه حضرت فرمود: «اولادنا اكبادنا، صغر اوهم امر اونا (بحار/ 110/ 79)» فرزندان ما جگرگوشه هاي ما هستند، كوچكانشان سروران ما هستند. واقعاً هم همينطور است كه آنها فرمانده اند؛ البته نه اينكه هر فرماني بدهند ما بايد گوش دهيم؛ ولي نوعاً چون بچه در اين سن و سال هنوز تكامل پيدا نكرده كه عقل عملي اش شكوفا شده باشد او فرمانده است.
«و عبد سبع سنين»، در هفت سال اول آقاست. از هفت تا چهارده، زير پوشش توست و محكوم به حكم هاي توست. با توجه به روايت قبل كه در اين باره فرمود «يودب» مي فهميم كه آنجاست كه مي تواني، به او امر ونهي كني و او را تربيت كني. دقت كنيد چقدر زيباست. من اين دو روايت را كنار هم گذاشتم.
«و وزير سبع سنين» در هفت سال سوم- از چهارده تا بيست و يك سالگي- بازوي تو مي شود، به تو كمك مي كند و همراه توست. وزير هميشه همراه است. بعد مي فرمايد: «فان رضيت خلائقه لاحدي و عشرين (بحار/ 10/ 59)» تا اينكه تا بيست و يك سالگي از خلق و خوهايش راضي شوي.
خلائق، يعني خلق و روش و چيزهاي دروني او كه بيست و يك سال، زمان كامل شدن قواي اوست. مسئله اين است و همه هم ريشه هاي دقيق علمي-خلقتي دارد. مي گويد سقف آن تا چه موقع است؟ تا بيست و يكسال است.
چون در آن موقع تمام قواي او به تكامل مي رسد. تفاوت اينجاست كه قواي حيواني خودش به تكامل مي رسد و بعد انساني و الهي را تو بايد به تكامل برساني.
شهوت خودش مي رسد. غضب خودش تكامل پيدا مي كند. اما مسائل انساني اش را تو بايد آبياري كني. مسائل الهي، معنوي اش را تو وظيفه داري كه به فعليت برساني. اين وظيفه توست كه اينها را كه خودش تكامل پيدا كرده، گام به گام تا به اين سن بيايي و مهارش كني. اينجاست كه آدم وقتي ديد اسكلت جوان ساخته شده تا حدودي احساس ايمني مي كند. رو كاري هايش اشكال ندارد، محكم كاري را تو كرده باش. عمده اين است.
آفت جواني، جوزدگي است
آفات آن- خصوصاً اين سني را كه اينجا در روايت مطرح مي فرمايند و من راجع به بعد غضبش مطرح كردم- اين است كه او ماجراجوست. حواست را جمع كن! چه در بعد خشم او و چه شهوت او كه يك وقت فريب نخورد. مراقبت بايد باشد. نه اينكه ديگر رهايش كني و بروي! باز هم مراقبت مي خواهد. جو حاكم و شعارها ممكن است احساسات او را تحت تأثير قرار دهد. بچه اينگونه است كه احساساتي است. لذا ايمني كامل ندارد. يك وقت اشتباه نكنيد كه تمام شده و دست را روي هم بگذاريد! خير! جوهاي كاذب هم فراوان است. كساني كه مثلا اهداف شيطاني دارند، با امكاناتي كه در دست داشتند، او را فريب ندهند. اين جوان به طور طبيعي كه نمي فهمد كه اين جو ساختگي است. عوامل پشت پرده را كه نمي فهمد. متوجه نمي شود كه جو را ساخته اند. يك وقت مي بيني كه اين هم رفت بين آنها.
بايد طوري جوان را تربيت كرد كه جو زده نشود. بايد شعور به او داد تا تحت تاثير هر جوي قرار نگيرد. خيال نكند اين جوها همه اش صادق و طبيعي است، خودجوش است. نه! به او بفهمان كه گاهي اين جوها ساختگي اند. به او بفهمان كه اگر اين طرف و آن طرف كردند، بعد امثال تو را به داخل جمعيت نكشانند! جوزده نشو! شعارزده نشو! مراقب باش!
بالاخره بايد از اين ها مراقبت بكنيم اينگونه نيست كه جوان بعد از سن بيست و يك سالگي ايمني كامل پيدا بكند. اتفاقاً يك نوع خطراتي آنجا دارد كه من به يكي از آن اشاره كردم. مسئله اين است كه جوزده نشود؛ چون در معرض خطر است. به او بفهمان! به او شعور بده! او را به اينجا برسان و از او مراقبت هم بكن.

 



نقش آموزه هاي ديني در مواجهه با چالش هاي جهان معاصر

مهدي فرخي
بهره گيري از آموز ه هاي ديني به عنوان وظيفه اي شرعي و عقلي بر همگان ضروري و واجب است. دين، راهنماي زندگي است و نمي توان اين را باور داشت ولي در مهندسي زندگي آن را به كار نگرفت. باور به چيزي در همه ابعاد زندگي بايد خود را نشان دهد. اگر پذيرفته ايم كه زندگي بهتر و سعادتمندانه با عمل به باورهاي ديني مي توان داشت، بايد آن را در عمل نشان دهيم و در برنامه ريزي هايمان بكار بگيريم.
قرآن، قانون اساسي زندگي بشري
قرآن قانون اساسي زندگي سعادت مند انساني است كه همه چيز آن از مقام وحي است و خداوند به عنوان آفريدگار و پروردگار، آن را براي رسيدن انسان به كمال مطلق و بروز توانايي هاي ذاتي و طبيعي اش فرو فرستاده است. قانوني كه راهنماي عمل و دستور هدايت مطلق بدون هيچ شبهه و ترديدي است. نه باطل در آن راه يافته و نه گرد و غبار شك و ترديد بر دامنش مي نشيند. دستورها و آموزه هاي آن فرا زماني و بيرون از تاريخ و لحظه است و چون ثبات ابدي است، هيچ گونه تغيير و تحولي، آن را از تازگي نمي اندازد. چون خداوند فطرت ساز، آن را فرو فرستاده، با فطرت و غرايز انساني هماهنگ است و از دايره سازواري بيرون نمي رود.
از سوي ديگر اين برنامه از سوي كساني پيش از اين به مورد اجرا گذاشته شده است؛ كساني كه به عنوان نمونه هايي عيني و سرمشق هاي عملي در زندگي انساني در شرايطي سخت تر و دشوارتر توانسته اند با به كارگيري آن، به هدف سعادتي خود و حتي جامعه خويش دست يابند؛ كساني كه قرآن از آنان به اسوه هاي حسنه و الگوهاي عيني در حوزه هاي معرفت و عمل ياد مي كند؛ كساني كه توانستند در شرايطي بس دشوارتر و سخت تر از شرايط همه كساني كه پس از ايشان آمده و مي آيند، با عمل به آموزه هاي قرآني و ديني، راه روشني را در پيش روي خويش ترسيم كنند و تصويري زيبا از رسيدن انسان به كمال مطلق را بر پيشاني تاريخ و تارك هستي حك كنند؛ كساني كه خداوند به ايشان بر همه آفريده هاي هستي فخر و مباهات فروخت و نداي «تبارك الله احسن الخالقين» بر گوش هستي و فلك خواند؛ كساني كه از دامن خاك به افلاك فراتر رفته و با آن كه همواره اين نكته را گوشزد همگان مي كردند: «انا بشر مثلكم»؛ من هم بشري همانند شمايم، به جايي رسيدند كه «قاب قوسين او ادني»اش خوانده اند؛ مقامي كه حتي فرشتگان گرامي خداوند را نيز بدان مقام راهي نيست. آنان به مقامي رسيده اند كه همه آفرينش و موجودات هستي مي بايست از دروازه «الي ربك الرجعي»، به سوي «الي ربك المنتهي» او حركت كنند تا شايد به مقام ربوبيت و عبوديت محض در آيند. از اين رو راه ايشان صراط مستقيم است كه هم نعمت و سعادت دنيا با آن همراه است و هم رهايي از خشم و غضب خداوندي در آن مي باشد و هم راهي به دور از هر گمراهي و ضلالتي است، لذا اگر كسي بخواهد به جايي برسد مي بايست از ايشان در همه امور ريز و درشت زندگي فردي و جمعي خود پيروي كند تا از عنايات و توفيقات الهي بهره مند گردد؛ چنان كه خداوند در قرآن در اين باره از زبان پيامبرش مي فرمايد: اگر مي خواهيد محبوب و دوستدار خدا شويد از من پيروي كنيد.
حال سخن اين است كه اگر همه اين ها و يا بيش از اين ها را باور داريم، چرا در مهندسي و برنامه ريزي هاي زندگي خود از آن ها بهره نمي گيريم؟
ضرورت بهره گيري از سنت و سيره امامان
اگر پس از سال ها تلاش و كوشش دانشمندان و دلسوزان، آن اندازه آموخته ايم كه از دوره گردآوري و تدوين گذشته و پا به مقام تحليل داده ها و آموزه هاي ديني با شرايط زيستي خودمان گذاشته ايم، پس اكنون زمان آن است كه آن چه را آموخته ايم به كار بريم و به آن چه ايمان داريم عمل نماييم.
اگر باور داريم كه انسان ها با همه تنوعات فكري و زيستي و فرهنگي و اختلافات سليقه اي، در مجموع آموزه هاي ديني ما جايي براي خود دارند و اين كه هر يك از آيات الهي قرآن، بيانگر نوعي از زندگي انساني و شرايط خاصي است كه انسان در طول يك زندگي و يا دوره اي از زندگي با آن روبه رو مي شود و يا زندگي امامان در دوره دويست و پنجاه ساله خود، درس عملي زندگي و سرمشق هاي عيني هدايت و بهره گيري از آموزه هاي قرآني براي شرايط متغير است، پس چرا از اين همه درس هاي تلنبار شده تاريخي براي بهسازي زندگي و شرايط فردي و اجتماعي خود بهره نمي گيريم؟
اگر هر يك از داستان هاي زندگي پيامبران در قرآن بيانگر حالات و يا شرايط فردي و جمعي ماست، چرا از آن در آموزش و تربيت و يا سياست بهره نمي گيريم؟ پرسش ما اين است كه مثلا تاكنون تا چه اندازه از داستان مومن آل فرعون در برنامه ريزي اجتماعي خود بهره گرفته ايم؟ آيا زمان آن نرسيده است كه ما هم مومني از آل علي(ع) (يعني با عقايد و باورهاي شيعي) در دربار فرعونيان زمان يعني در كاخ سياه واشنگتن داشته باشيم تا در شرايط بحراني اعمال نفوذ كند؟ آيا نبايد همانند روش خداوند از همان قوم و اهل و زبان و فرهنگ براي مقاصد خود كمك بگيريم؟ تاكنون چند حبيب نجار انطاكي كه در داستان سوره يس آمده است پرورش داده ايم تا در برنامه ها و رسالت خود از آنان بهره جوييم؟ آيا زمان آن نرسيده است كه ما نيز همانند امام موسي الكاظم(ع) در عصر عباسي افراد و مهره هايي در دربارها و دولت هاي وقت وارد سازيم؟ يا افرادي را به عنوان وكيلان به سراسر جهان اعزام كنيم؟ آيا باور نداريم كه هنوز وقت تقيه به يك معنايي هنوز باقي است و بايد از آن دستور مهم و كليدي بهره جست؟ چه لزومي دارد كه هنوز همه اسرار و رازها را آشكار سازيم؟ چرا بگذاريم شيعيان و پيروان صديق اميرمومنان و اولاد معصوم ايشان(ع) چنين كشته و قتل عام و به سخني نسل كشي شوند؟ آيا نمي توان بسياري از اسرار را همانند عمار ياسر بر زبان نراند؟ مگر وضعيت ما بدتر از عمار ياسر است كه حتي حق را به زبان به جهت اكراه و اجبار و فشار انكار كرد و در زبان آن را دگرگونه ساخت با آن كه «قلبه مطمئن بالايمان » بود؟ (نحل آيه 106) آيا ما نمي توانيم در شرايط مشابه، حداقل اسرار را به زبان نياوريم؟ زماني كه به جرم ناداشته اي اين چنين نسل كشي مي كنند؟ مگر اين آموزه قرآني براي داستان گويي نازل شده يا آن كه بايد به عنوان دستور و آموزه اي مهم در زندگي و برنامه ريزي از آن بهره جست؟
آيا زمان آن نرسيده است كه از روش هاي پيامبران و آموزه هاي قرآني و رفتار و عملكرد امامان(ع) در شرايط متغير استفاده كنيم و با چالش هاي جهان معاصر در عين واقع بيني و حفظ آرمان ها و حقايق و ارزش هاي برخوردهاي منطقي و ديني داشته باشيم؟
ما تا چه اندازه به اصول رفتاري امامان(ع) و آموزه هاي پيامبران(ع) باور داريم و آنان را سرمشق عمل فردي و اجتماعي و سياسي خود قرار مي دهيم؟
به نظر مي رسد كه در مهندسي تمدني خود بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه همه رفتارها و اعمال و گفتار (فعل و قول و تقرير) امامان ما حجت بر ماست و مي بايست از آن ها در زندگي خود به عنوان نمونه هاي عملي و عيني استفاده كنيم؛ زيرا هر يك از فعل و قول و تقرير آنان با توجه به شرايط متغير زمان با حفظ اصول ارزشي و آرمان هاي ديني صورت گرفته است بنابراين بياييم دوباره به خود و شرايط و مقتضيات عصري بنگريم و با واقع بيني از دستورها و آموزه هاي ديني و رفتارهاي عملي امامان براي رهايي از چالش هاي جهان معاصر بهره گيريم و در مهندسي تمدني و فرهنگي خود از آن ها استفاده كنيم.

 



سرنوشت قاتلان شهداي كربلا(9)
بجدل بن سليم

بجدل بن سليم يكي از سپاهيان سنگدل عمر سعد بود كه در واقعه كربلا خباثت و دنائت ويژه اي از خود بروز داد.
«بجدل» پس از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام، جسارت و لئامت را به حدي رساند كه انگشت امام(ع) را قطع كرد و انگشتر او را ربود.
بجدل هم از جمله كساني بود كه در ليست مختار بود تا دستگير شود و به سزاي عمل ننگينش برسد.(1)
سپاهيان مختار به دنبال «بجدل بن سليم» رفته و او را يافته دستگير كردند و نزد مختار آوردند.
وحشتي عظيم در روح و جسم بجدل پديد آمد و...
مختار گفت: او چه كرده است؟
گفتند: اين فرد، همان ملعوني است كه انگشت مبارك امام حسين عليه السلام را قطع كرد و انگشتر آن حضرت را ربوده است!
مختار گفت:
دست و پاهايش را قطع كنيد و او را به همين حال رها كنيد!
افراد مختار، دست و پاي «بجدل بن سليم» را قطع كردند و او را در همان حال رها كردند تا به هلاكت رسيد.(2)

1- سرنوشت قاتلان شهداي كربلا- ص 35 عباسعلي كامرانيان
2- بحارالانوار ج45 ص 376- علامه مجلسي

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14