(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 3 بهمن 1389- شماره 19847

به مناسبت اربعين حسيني يك اربعين از فتنه تا بيداري و بصيرت
از خودفراموشي تا خدافراموشي



به مناسبت اربعين حسيني يك اربعين از فتنه تا بيداري و بصيرت

رحمان لطيفي
اربعين واژه اي است كه با بيداري و كمال آميخته است. هر جا كه اربعين است، كمال را مي توان در آن يافت. يك اربعين بيداري تا شدن؛ يك اربعين تا بيداري قلب، يك اربعين تا بصيرت، يك اربعين در غار حراء تا وحي و يك اربعين تا رسيدن به حق افتاده بر خاك تفتيده طف.
اين ها واژگاني آشنا هستند. اما بي گمان از زمان فتنه و غوغاسالاري سامريان و ساحران يزيدي، يك اربعين لازم بود تا پروانه هاي عاشق، راه خويش را به شمع حقيقت بيابند و در كنارش پيمان عشق ببندند و با بيداري خويش، آتش به خرمن فتنه افكنند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا نقش اربعين را در راهيابي بخشي از جامعه به سوي حق تبيين كند و نشان دهد كه چه كساني مي توانند با اربعين گرفتن بيدار شوند. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
واكنش هاي متفاوت افراد در هنگامه فتنه
كم تر انساني را مي توان يافت كه در غبار فتنه بتواند موقعيت خود را تشخيص دهد و راهش را بيابد. تنها انسان هايي مي توانند در درون غبار فتنه، راه خويش را بيابند كه از نور الهي بهره مند باشند و پيش از ورود در درون فتنه خود را به چراغ بصيرت الهي تجهيز كرده باشند. اينان همان ربانيون و متألهان هستند كه پرده هاي ظواهر دنيايي از پيش چشمانشان به كنار رفته و به سبب كشف الغطاء، ملكوت هر چيزي را مي بينند و بي هيچ ترديدي راه خويش را به سوي حق و حقيقت مي يابند.
اما بسياري از مردم تا غبار فتنه فرو ننشسته يا كم نشده نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند و راه خويش را به درستي بيابند و پس از شناخت، خود را با آن همراه و همگام سازند؛ چرا كه بسياري پس از شناخت قطعي حقيقت به عشق دنيا و ظواهر و زينت هايش، پشت به حقيقت مي كنند و با باطل همراه مي شوند و اين همراهي را به ناتواني در تشخيص و تحليل نسبت مي دهند.
بي گمان تنها آناني كه دل هايشان با عقل هايشان هماهنگ است، مي توانند در اوج فتنه و در هياهو و غوغاسالاري باطل و برآشفتگي هاي دروغين آن و در زمانه آميختگي حق و باطل و تيرگي فضاي گفتماني، حق را بشناسند و دل در گرو آن نهند و با همه فشار گفتماني باطل گرايان، تاب همراهي با حق را آورند. اما همواره دو دسته ديگر زماني بايد بگذرد تا حق را بيابند و پس از شناخت و يافتن آن، همراهش شوند.
گروهي از مردمان دل هايشان صاف و سالم است هر چند كه عقل تشخيصشان ناقص مي باشد، ولي همين كه كمي غبار فتنه فرو نشست، به گرايش دلشان پاسخ مي دهند و با آن كه هنوز عقل ايشان در تشخيص، سرگردان است، به نداي فطرت و وجدان بيدار و دلشان پاسخ مي دهند و با حق همراه و همگام مي شوند. از اينان اگر بپرسيد كه چرا از ميان دو صف، اين يكي را برگزيده ايد، شايد در جواب بمانند و پاسخ عقلاني و منطقي ندهند، ولي دل هايشان گواهي مي دهد كه صف ديگر نمي تواند حق باشد، هر چند كه در تمام ظواهر و نمادها از حق بيش تر جلوه گري مي كند؛ چرا كه نور ايمان، آنان را به حق رهنمون مي كند و ظواهر حق گونه باطل آنان را نمي فريبد و به خود نمي كشاند. اينان هر چند كه ممكن است ديرتر حقيقت را از باطل در غبار فتنه تشخيص دهند، ولي همين كه شناختند هر چند كه به منطق عشق و دل، ولي دل در گرو آن مي نهند و دست از آن برنمي دارند.
گروهي ديگر هر چند كه به ظاهر، اهل خرد و دانايي هستند، ولي چون عقل و خردشان با دل و جانشان همراهي نمي كند، هر چند كه زودتر از اهل دل و حتي در درون غبار فتنه ها حق را مي شناسند و به آن آگاهي مي يابند، ولي چون خردشان ناقص و دلشان بي نور است، ممكن است همچنان به توجيهاتي به ظاهر عقلاني، در برابر فتنه باطل سكوت كنند يا حتي گاه بدتر از آن با فتنه و باطل همراهي نمايند. خداوند درباره اين دسته افراد در آيه14 سوره نمل مي فرمايد: و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبه المفسدين؛ آنان نسبت به آيات روشن خداوند انكار ورزيدند درحالي كه در درونشان نسبت به آن يقين و قطع داشتند؛ چراكه ايشان مردماني ستمگر و متكبرند؛ پس بنگريد كه چه عاقبت و سرنوشت بدي براي فسادكنندگان است و چگونه خداوند آنان را بدان مي گيرد.
اين دسته با اين كه از اهل خرد هستند و به سبب نشانه هاي روشن، در درونشان به يقين و قطع مي رسند و حق را تشخيص داده و بدان شناخت كاملي پيدا مي كنند، ولي به سبب روحيه ستمگري، تكبر و علو و برتري جويي، حاضر نيستند تا حق شناخته شده را تصديق كرده و با آن همراهي كنند، بلكه راه باطل را در پيش مي گيرند و با آن همراه مي شوند و به فساد و تباهي در زمين اقدام مي كنند و اين گونه است كه خشم الهي را به جان مي خرند و در دنيا و آخرت گرفتار خشم او شده و عذاب ذلت و خواري را مي پذيرند.
البته هستند كساني از اهل خرد كه به نداي دل هايشان پاسخ مي دهند و در موافقت عقل و دل، گام برمي دارند؛ ولي به نظر مي رسد كه سلامت قلب، كاربردي تر از سلامت خرد ظاهري است؛ زيرا سلامت قلب به نداي فطرت و وجدان پاسخ مي دهد و حتي اگر عقل و خرد شخص نتواند حق را بشناسد و در اثبات حقانيت آن در ميان غبار فتنه، استدلال منطقي و عقلاني كند ولي نوري از حقيقت، او را مجذوب خود مي كند و بدان سو مي شتابد، اما كسي كه به ظاهر از سلامت عقل برخوردار است ولي از سلامت قلب به خاطر گناه و رفتارهاي نابهنجار و دسيسه كردن فطرت به بي تقوايي، برخوردار نيست، كم تر مي تواند درپي حق برود و به آن پاسخ مثبت دهد و همراه و همگام با آن شود. از اين رو در قرآن همواره از سلامت قلب و قلب سليم به عنوان يك شاخص در شناخت حق و همراهي با آن تأكيد شده است و كساني كه به مرض قلب دچار هستند به عنوان في قلوبهم مرض (بقره، آيه10) معرفي كرده و بيان مي دارد كه اينان نسبت به حق نه تنها موضع گيري مثبتي ندارند بلكه به مكر و چاره جويي متوسل مي شوند و با دلايل به ظاهر عقلاني مي كوشند خود را توجيه كرده و ديگران را نيز بدان فريب دهند و رفتار مفسدانه و همراه با باطل را رفتاري مصلحانه نشان دهند و خود را خردمند و ديگران را اهل سفاهت معرفي كنند كه نمي توانند به سبب بي بهره مندي از عقل و خرد، حق را تشخيص دهند، درحالي كه خود ايشان گمراه هستند و سفاهت مي ورزند؛ چراكه وجدان و فطرت دارندگان قلب سليم، آنان را به سوي حق رهنمون مي سازد و مدافع و همراه و همگام حق مي گرداند. (بقره، آيات 7 تا 13)
از واكنش هاي متضاد و متقابلي كه افراد در هنگام فتنه و برخاستن غبار آن يا حتي پس از فرونشستن كمي از غبار يا تمامي آن نشان مي دهند، مي توان دريافت كه چرا اهل خرد و بصيرت واقعي و يا اهل قلب سليم تنها كساني هستند كه در هنگامه فتنه يا پس از آن به همراهي حق مي شتابند و ديگران هم چنان لنگ مي زنند و بلكه حتي در جبهه مخالف حق قرار گرفته و به خدعه و نيرنگ، خود و ديگران را به همراهي مي خوانند و رفتار باطل خويش را توجيه مي كنند.
توابين، بيداران از سحر سامريان فتنه گر
از آيات قرآني برمي آيد كه اهل باطل، اهل فتنه هستند و فتنه گري ايشان حتي از اعلان رسمي جنگ عليه حق، خطرناك تر است؛ چراكه قتل، كشتن تن هاست و قاتل كافر، ايمان نمي دزدد و دين مردم را تباه نمي كند بلكه جسم و كالبد اهل ايمان را مي زند و از ميان برمي دارد. از اين رو خداوند در آيه 191 سوره بقره با عبارت: «و الفتنه أشد من القتل» از شدت فتنه نسبت به كشتن و جنگ خبر مي دهد و در آيه217 سوره بقره با عبارت: «و الفتنه أكبر من القتل» از بزرگي فتنه نسبت به جنگ و قتل سخن مي گويد. اين بدان معناست كه فتنه از هر جهت كه بنگريد عملي خطرناك تر و پليدتر و سخت تر و بزرگ تر است؛ چرا كه در فتنه با ايجاد شبهه، باطل، خود را به حق مي آرايد و زينت مي دهد به گونه اي كه بيش تر مردمان، فريب ظاهر گول زننده باطل را مي خورند كه جامه حق پوشيده است و جلوه گري بيش تري مي كند و چون عقل بيش تر مردم در چشمشان است، به سادگي فريب خورده و با باطل همراه شده و عليه حق مي جنگند و اين گونه است كه دين و ايمان مردم تباه مي شود و جان ها بر سر حفظ باطل به ادعاي همراهي با حق تباه مي گردد.
به سخن ديگر، باطل با تظاهر به حق و جلوه گري هايش، همانند جادوي سامري، چشمان مردم را مسحور و مجذوب خود مي كند و آنان را به دعوي حق به ميدان مي آورد تا به عنوان سربازان حق عمل كنند و جان به كف در خدمت باطلي باشند كه حق نموده شده است.
اين سياست از آن رو از سوي باطل و فتنه گران انتخاب مي شود كه مي دانند در صورت آگاهي، مردم هرگز از باطل طرفداري نمي كنند و جان خويش را براي باطلي فدا نمي كنند.
رستگاري اهل بصيرت
در جلوه گري هاي باطل تنها اهل بصيرت هستند كه در اوج فتنه ها، حق را مي شناسند و در دام فريب سحر ساحران نمي افتند و چوب ها و ريسمان هاي ساحران را، چون عصاي موسي(ع) نمي شمارند هر چند كه باطل، بسياري از مردم را فريب و همراه مي سازد و رعب و ترس در دوستان حق مي افكند، ولي اين ترس گذرا است و به سرعت چون مه از آب در زير نور فروزان خورشيد محو مي شود.
اين گونه است كه در عاشورا تنها اهل بصيرت ماندند، چرا كه آنان حق را مي ديدند نه آن كه آنان حق را مي فهميدند؛ چرا كه آنان در شناخت حق، از علم اليقين گذشته بودند و در مقام عين اليقين بودند و حتي برخي از ايشان فراتر از آن در مقام حق اليقين جلوس كرده بودند و آب از چشمه كوثر در بيابان سوزان كربلا مي نوشيدند چنان كه بارها خود، اين را بر زبان مي آوردند.
در روايات كربلايي آمده كه ياران امام حسين(ع) در كربلا كساني بودند كه بهشت خويش را مي ديدند و برخي ديگر در هنگامه نبرد مي فرمودند كه اكنون در آغوش پيامبر(ص) هستند و يا از آب كوثر مي نوشند؛ چرا كه ايشان فراتر از مقام فهميدن و ديدن، در مقام بودن، حضور يافته اند.
اگر از اين هفتاد و دو تن ياران امام حسين(ع) كه اهل شهود و كشف الغطا بودند و از مقام رباني و متاله شدن سود مي بردند، بگذريم، ديگر كسي را نمي توان يافت كه در مقام بصيرت بودند؛ چرا كه اگر اهل بصيرتي بود، بي شك با حق همراه و همگام مي شد و در كربلا امام حسين(ع) را ياري مي كرد .
فتنه گران سامري با جادوي رسانه و تبليغات سهمگين خويش چنان عرصه را بر اهل حق تنگ كرده بودند كه هيچ اميدي به پيروزي حق نبود. آنان بر منابر تبليغاتي خود بر آمده بودند و با رفتاري چون بوزينگان، همگان را به خود مشغول مي داشتند و چشمان را مسحور و مجذوب خود مي كردند.
تلاش نهايي آنان اين بود كه اين هفتاد و دوتن اهل بصيرت را نيز از دور حق برانند تا حسين(ع) تنها بماند و با كشتن او كار حق و حقيقت را تمام كنند و ابليس را به آرزوي ديرينش برسانند برتري او را براي خلافت بر هستي با رفتار زشت خويش به اثبات رسانند.
ابليس به كمك حزب شيطان خويش از جنيان و انسان ها بر آن بود تا حقيقت را خوار كند و بي عرضگي آدم و فرزندانش براي خلافت الهي را به رخ آنان بكشاند. اين همان چيزي بود كه پيامبر گرامي(ص) را دل گير و دل نگران مي ساخت. خداوند در آيه60 سوره اسراء داستان شجره ملعونه را بيان كرده بود. اميرمؤمنان علي(ع) روايت كرده است كه رسول خدا(ص) بر منبر بود كه لحظه اي خواب، چشم او را ربود. در خواب مرداني را ديد كه چون بوزينگان بر منبر آن حضرت(ص) مي جهند و مردم را به روش گذشتگان و دوران جاهليت باز مي گردانند. پيامبر(ص) در حالي كه نشسته بود، به خود آمد و آثار حزن و اندوه در چهره اش نمايان شد. جبرئيل اين آيه را براي حضرت(ص) آورد: و ما جعلنا الرويا التي اريناك الا فتنه للناس و الشجره المعلونه في القرآن؛ يعني بني اميه (بحارالانوار، ج55، ص 350 و نيز فتح القدير، ج3، ص 342؛ و نيز الدرالمنثور، سيوطي، ج4، ص191)
آن حضرت(ص) دل نگران فتنه امويان و به دست گرفتن حكومت اسلامي از سوي بني اميه بود. (همان و نيز تفسير كبير، فخر رازي، ج7، ص 361 و الجامع لاحكام القرآن، قرطبي، ج10، ص 245)
اين فتنه اموي در زمان امام حسين(ع) به شكل كامل خود درآمده بود و ابليس در چهره يزيد بر مسند خلافت انسان نشسته بود و بر انسان و جن حكومت مي كرد. يزيد بي دين و زشتكار كه كافر و فاجر بود، چهره خليفه و حق را يافته بود و بر بسياري از مردم امر مشتبه شده بود. رسانه هاي تبليغاتي و منابر آنان در اشكال و روش هاي گوناگون، امام حسين(ع) را خارجي معرفي مي كردند كه بر حق و خليفه خدا و پيامبر(ص) خروج كرده و در زمين افساد مي كند.
در اين غبار فتنه تنها اهل بصيرت توانستند حق را بشناسند و با آن، همراه و همگام شوند و جان در راه بقاي آن ايثار كنند. اما اكثريت مردود شدند و در دام فتنه گرفتار شدند.
در اوج فتنه، امام علي بن الحسين(ع) نگذاشت تا پرچم حق بر زمين بيفتد. در اين زمان همانند عصر امام علي(ع) زني تنها در كنارش بود. در فتنه سقيفه بني ساعده تنها فاطمه(س) در كنار پرچم برافراشته علي(ع) ايستاد و شهادت براي ولايت را به جان خريد. اكنون دخترانش زينب كبري و صغري (سلام الله عليهما) در كنار پرچم افراشته علي بن الحسين(ع) ايستاده بودند. شگفت كه آن دو دختر گرامي اميرمؤمنان(ع) و فاطمه(س) چنان يكسان حركت و عمل كردند كه كسي متوجه دو نفر نشد و همگان يك تن را ديدند كه چون علي(ع) شمشير كلام از نيام برمي آورد و سحر سامري را پراكنده مي سازد، هر چند كه در آن غبار فتنه، كم تر كسي مي توانست اين پرچم حق را ببيند و بشناسد.
تلاش هاي امام حق علي بن الحسين(ع) و زينب كبري و صغري (ام كلثوم) موجب شد تا در مدت چهل روز، غبار فتنه به كنار برود و چشمان مسحور سحر ساحران و سامريان فتنه گر، به حق بنگرد. در اين ميان نخستين كساني كه همراه شدند، اهل دل بودند كه در قالب توابين درآمدند و در كنار امام حق خويش علي بن الحسين(ع) قرار گرفتند و نداي يا للثارات الحسين(ع) سر دادند.
اما هنوز اكثريت گرفتار فسق و فجور يا عقل معاش، كم تر از عقل معاد برخوردار بودند تا بيدار شوند و همراهي كنند. تلاش هاي چهل روز پرچمداران حق، نهضتي را برانگيخت. اما اين نهضت تنها در ميان اهل وجدان بود كه با عشق، حق را شناخته بودند و مجذوب آن بودند و هنوز اهل عقل همراهي نكردند و بلكه بسياري از آنان توجيه گر رفتار پيشين خويش و حتي توجيه گر بقا و همراهي با فتنه گران بودند. آنان كه خود را اهل عقل و خرد مي شمردند، بخاطر آنكه قلبشان بيمار بود، همچنان بر همراهي باطل و فتنه بودند و به سركوب اهل دل و عشق مي شتافتند و آنان را از هرگونه حركتي برحذر مي داشتند و قيام عليه فتنه گران را غيرقابل توجيه و هزينه برمي شمردند كه هيچ سودي بر آن نيست؛ چون اهل عقل همواره اهل حساب و كتاب هستند و دو دو تا مي كنند و هرگز مفهوم و معناي ايثار را نمي فهمند. براي ايشان حركت توابين حركت ديوانگان بود كه بيرون از هر تاكتيك و استراتژي حركت مي كنند.
به نظر مي رسد كه يك اربعين لازم بود تا خون حسين(ع) به شيري تبديل شود تا مايه شناخت و رشد و نمو كودكان بصيرت گردد. يك اربعين وقت لازم بود تا خون حسين(ع) بر تارك آسمان چون خورشيدي برآيد و چشمان اهل دل را مجذوب كند و عاشقان حسين(ع) را گرد تربت پاك آن سرور و سالار اهل حق و حقيقت چون پروانه گرد آورد و آماده نمايد تا تن به آتش شمشير سپارند و حق را به خون آب ياري كنند و چهره زشت باطل را نمايان سازند و يزيديان و فتنه گران باطل را رسوا سازند و حق را برخلاف خواسته ابليسان باقي و برقرار سازند و پرچم آن را تا قيامت برافراشته دارند.

 



از خودفراموشي تا خدافراموشي

كريم حق پرست
يكي از حالات انساني، فراموشي است كه معادل عربي آن نسيان است. فراموشي به معناي از يادرفتگي و فراموشكاري داراي دو صورت اختياري و غيراختياري است. صورت اختياري آن، ارتباط تنگاتنگي با رفتار آدمي دارد. از اين رو در آموزه هاي قرآني به آن توجه شده است، زيرا فراموشكاري اختياري گاه به خدا فراموشي منجر مي شود كه دامنه آن تا خود فراموشي ادامه يافته و بستر مهمي براي سقوط آدمي مي شود.
از آن جايي كه قرآن، كتاب هدايت آدمي به سوي كمال و تقرب الهي است، هر مطلب و مساله اي كه موجب دوري آدمي از مسير كمالي شود، مورد توجه، تحليل، تبيين و توصيه قرار گرفته است. فراموشي نيز به سبب پيامدهاي منفي در برخي از حالات آن مورد توجه آموزه هاي وحياني قرآن است. نويسنده بر اين اساس به سراغ قرآن رفته تا تحليل و توصيه قرآن را در اين مساله ارائه دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
فراموشي اختياري و غيراختياري
نسيان به معناي فراموشي يكي از حالت هاي انساني است كه قرآن به آن توجه كرده و احكام و توصيه هايي درباره آن بيان داشته است؛ زيرا در برخي از حالات آن، آثار و پيامدهايي وجود دارد كه آدمي را از كمال و كماليات دور ساخته و زمينه هبوط و سقوط وي را در دوزخ خشم الهي و دوري از بهشت رضوان وي را فراهم مي آورد.
فراموشي ارتباط تنگاتنگي با غفلت دارد ولي ميان غفلت و نسيان تفاوت هايي است، زيرا غافل كسي است كه با حضور آن چيز به عللي متوجه آن نمي شود، در حالي كه فراموشي نسبت به چيزي است كه پيش از آن به ياد داشته است ولي به علل طبيعي و غيرطبيعي آن را از ياد برده و اكنون در خاطر ندارد.
فراموشي نسبت تنگاتنگي با ذكر و ياد دارد؛ زيرا هرگاه شخصي موضوع و چيزي را از ياد برده و در خاطر نداشته باشد، گرفتار فراموشي است. بنابر اين فراموشي، مرتبط با حوزه ذهن، حافظه و خاطرات نيز مي شود، در حالي كه غفلت ارتباط به امور خارجي پيدا مي كند، زيرا شخص با آن كه حضور چيزي را در برابر خود دارد ولي آن را نمي بيند و از آن غافل است. نمونه غفلت را مي توان در هنگام تفكر شديد و هجوم افكار و خيالات ديد. در اين حالت با آن كه در خيابان راه مي رود ولي در فضاي ذهني سير مي كند و امور خارجي مانند ماشين ها و آدم ها را نمي بيند و از آن ها غافل مي شود كه گاه با بوق وحشتناك ماشين و موتوري و يا برخورد با آن از حالت غفلت بيرون مي آيد.
اما آدم فراموشكار كسي است كه چيزي را از ياد برده است و در جايي آن را گذاشته و به خاطر نمي آورد. خداوند در آيه 61 سوره كهف از فراموشي حضرت موسي (ع) و همراهش در سفر به مجمع البحرين و ديدار عالم رباني سخن به ميان مي آورد. حضرت موسي و همراهش كه احتمالاً يوشع بن نون (ع) جانشين و خليفه آن حضرت (ع) بود، در هنگامي كه بر صخره اي براي استراحت مي نشينند، ماهي خشك شده كه غذا و خوراك سفرشان بود را فراموش مي كنند. خداوند مي فرمايد: نسيا حوتهما، آن دو، ماهيشان را فراموش كردند.
اين نوع فراموشي كه از آن به فراموشي طبيعي ياد مي كنند به سبب كهولت سن نيز اتفاق مي افتد؛ زيرا انسان همه چيزهايي را كه در تمامي طول عمرش آموخته فراموش مي كند و چيزي از آن به خاطر نمي آورد و همانند كودكي نادان مي شود.
خداوند خود را در آياتي چون 64 سوره مريم و 52 سوره 52 از چنين حالتي كه ما آن را فراموشي مي ناميم منزه و پاك مي شمارد و در آياتي، فراموشي و نسيان را حالت عمومي بشر مي داند، مگر آن كه خداوند آنان را از چنين حالتي حفظ كند، چنان كه در آيه 6 سوره اعلي پيامبر گرامي(ص) را از هرگونه سهو و نسيان در تعاليم الهي مصون مي شمارد و به وي اطمينان مي دهد كه وي را به گونه اي نگه مي دارد كه دچار فراموشي آيات الهي نشود.
به هر حال، همه انسان ها، گرفتار حالت فراموشي و نسيان هستند. از اين رو برخي از محققان بر اين باورند كه واژه انسان از نسيان گرفته شده است كه حالت غالب و چيره انساني است؛ زيرا انسان ها در معرض فراموشي گرفتاري هاي گذشته هستند (زمر، آيه 8) و اين گونه است كه تحمل فشارها و مصيبت ها بر انسان آسان مي شود و در مسير تعادل و اعتدال قرار مي گيرد. جالب اين كه برخي از انسان ها دچار فراموشي خاص در دوران پيري و سالخوردگي مي شوند و همه دانش ها و آگاهي هاي خويش را فراموش مي كنند و گرفتار جهل مطلق نسبت به دانش ها و آگاهي هاي اكتسابي مي شوند كه در علم امروز به آن آلزايمر گفته مي شود. (نحل، آيه 70 و حج، آيه 5)
اين گونه فراموشي هاي طبيعي كه به اراده و مشيت الهي انجام مي شود آثار خوب و سازنده اي براي بشر دارد؛ به ويژه كه فراموشي نسبت به گرفتاري ها و مصايب گذشته باشد. البته خداوند بعضي از مسايل و آيات را نيز از ذهن انسان ها برمي دارد و آنان را نسبت به آن دچار فراموشي مي كند و به جاي آن آيات و آموزه هاي بهتري را جايگزين مي سازد كه اين مسئله نيز داراي حكمت و اهداف چندي است.(بقره آيه 106)
در مقابل، خداوند برخي از افراد را به گونه اي حفظ مي كند كه هرگز دچار فراموشي نشوند و يا موضوعات و مسايلي را هرگز فراموش نكنند. از جمله اين افراد و موضوعات مي توان به پيامبران و آموزه هاي وحياني اشاره كرد كه در آياتي چند از جمله آيه 6 سوره اعلي به آن اشاره شده است.
فراموشي اختياري
دسته دوم و يا صورت ديگري كه براي فراموشي و نسيان است، فراموشي اختياري است كه به سبب زمينه سازي فراموشي، از اين حالت به اختياري بودن ياد مي شود؛ زيرا گفته اند كه اين نوع فراموشي همانند اضطرار بالاختيار است. اگر بخواهيم براي آن تمثيلي بياوريم مي توان گفت مانند كسي است كه خود به اختيار در لبه پرتگاهي رفته كه امكان تعادل و ايستادن در آن جا براي شخص فراهم نيست و موجب سقوط وي مي شود؛ هر چند كه اين سقوط غيراختياري است ولي چون خود بستر و زمينه آن را به اختيار و آگاهي فراهم آورده است عمل نيز به اختيار متصف مي شود.
در اين جا هر چند كه فراموشي در اصل حالتي غيراختياري است ولي از آن جايي كه خود عامل ايجاد آن شده است امري اختياري مي باشد. به اين معنا كه گاه انسان بر اثر اعراض و توجه و اشتغال به امور مادي و دنيايي دچار فراموشي نسبت به امري مي شود، در اين حالت مي توان گفت كه اين فراموشي نسبت به چيز ديگر اختياري بوده است، چنان كه سرگرم شدن انسان به دنيا و امور دنيوي اگر موجب فراموشي وي نسبت به خدا و وظايف خود شود، فراموشي اختياري است.
خداوند در آيه 57 سوره كهف تبيين مي كند كه چگونه انسان با اشتغالات به امور ديگر وظيفه خود را نسبت به خداوند فراموش كرده و از ياد مي برد.
آن چه از آيات و روايات در مذمت نسيان و فراموشي و يا حتي مواخذه و تهديد نسبت به فراموشكاران وارد شده است، در رابطه با صورت دوم فراموشي است كه به نوعي اختياري مي باشد. (ر.ك: التحقيق، حسن مصطفوي، ج 12، ص 114 ذيل واژه نسي) خداوند در آيه 286 سوره بقره، فراموشي اي كه برخاسته از مقدمات اختياري نسبت به اجرا و ترك تكاليف پديد مي آيد را به عنوان ترك اختياري قلمداد كرده و مواخذه بر امري به ظاهر طبيعي و غيراختياري از آن روست كه مقدمات اين فراموشي و در نتيجه مواخذه بر امري به ظاهر طبيعي و غيراختياري از آن روست كه مقدمات اين فراموشي و در نتيجه ترك واجبات به اختيار بوده است؛ زيرا هرگاه اسباب و مقدمات امري اختياري باشد، آن عمل هرچند غيراختياري باشد، متصف به اختيار مي شود. (الميزان، ج 2، ص 444 و نيز مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 691)
بنابراين هرگاه سخن از حرمت فراموشي ها و يا جواز مواخذه و مجازات فراموشكار مي شود، در مواردي است كه اين امر غيراختياري به خاطر اسباب و عوامل اختياري تحقق يافته است. از اين رو در آيات 42تا 44 سوره انعام از حرمت فراموشي سخن به ميان آمده است و حتي مسلمانان رفع مواخذه نسبت به ترك برخي از تكاليف الهي و آثار آن را كه به سبب فراموشي لازم مي شود از خداوند درخواست مي كنند. (بقره آيه 286)
نسبت ذكر و نسيان
چنان كه گفته شد، صورت دوم فراموشي، به نوعي اختياري است، زيرا انسان با سرگرم شدن به امور ديگر كه در بسياري از موارد امور جزيي و كم اهميت و كم ارزش مي باشد، از امور كلي، با ارزش و مهم باز مي ماند و آن را به دست فراموشي مي سپارد. از اين دسته افراد مي توان به كساني اشاره كرد كه با سرگرم شدن به دنيا از آخرت و خدا و وظايف خويش نسبت به خدا باز مي مانند و خدا را فراموش مي كنند.
براي رهايي از اين حالت خداوند به ذكر و يادآوري او به عنوان عامل بازدارنده ومانع از فراموشي خداوند و آخرت توجه مي دهد و در آياتي چون 24 سوره كهف لزوم ذكر و ياد خدا را بيان مي كند تا انسان از فراموشي و گرفتاري رهايي يابد.
در آيات 42 تا 44 سوره انعام نيز فراموشي هاي انسان نسبت به پند و اندرزهاي الهي را كه به سبب اشتغالات به امور دنيوي و مادي پديد مي آيد امري مذموم و ناپسند دانسته است. از اين رو سخن از حرمت فراموشي پندها و اندرزهاي الهي به ميان مي آيد، زيرا اگر انسان خود را به دنيا مشغول نسازد، هرگز دچار فراموشي از آموزه هاي الهي و هدايت هاي آن نمي شود. (تفسير صافي، ج 2، ص 120 و نيز تفسير مقاتل، ج 1، ص 561)
خداوند در آيات 23 و 24 سوره بقره براي اين كه انسان دچار فراموشي غيراختياري و اختياري نشود، از وي خواسته است تا هنگام ياد خداوند اصطلاح «ان شاء الله را به كار برد تا گرفتار نسيان نشود.از اين مسئله در برخي از روايات به استثناء ياد شده است. استثناء به معناي ان شاء الله گفتن، عملي لازم براي حفظ خود از فراموشي است. (مجمع البيان، طبرسي، ج 5 و 6، ص 712)
در برخي از روايات در اهميت «ان شاء الله» گفتن آمده است كه اگر شخص هنگام سوگند بر انجام كاري، ان شاءالله را فراموش كرد هر گاه يادش آمد ان شاء الله را بگويد. امام باقر و امام صادق(ع) درباره «واذكر ربك اذا نسيت» فرمودند: هرگاه كسي براي انجام دادن كاري سوگند ياد كرد و فراموش كرد و ان شاء الله نگفت، هرگاه يادش آمد آن را بگويد. (الكافي، الكليني، ج 7 ص 447 و تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 253 حديث 48)
هدف از تاكيد بر «ان شاءالله» گفتن يا همان استثناي اصطلاحي، آن است كه همواره ياد خداوند در دل ها باشد، زيرا انجام هر كاري به اراده خداوند است، افزون براين كه رهايي از فراموشي نيز به اين است كه خداوند حافظ و يادآور تو باشد. بنابراين اگر كاري را خواستي انجام بدهي، هم براي آن كه آن كار را به خاطر داشته باشي و هم توانايي انجام آن فراهم آيد مي بايست به خداوند تكيه كني.
به هرحال فراموشي در برابر ذكر و يادآوري قرار دارد و هركس كه بخواهد پيوسته ذاكر چيزي باشد مي بايست به خداوند تكيه كرده و ذاكر الهي باشد.
عوامل فراموشي
فراموشي از هر دو نوع آن (اختيار و غيراختياري) به علل و عواملي بستگي دارد. خداوند در آيه سوره نحل و 5 سوره حج سالخوردگي و پيري را از عوامل فراموشي مي شمارد و درهمين آيه تبيين مي كند كه اين حالت يكي از پست ترين حالات انسان است؛ زيرا اين فراموشي برخلاف ندانستن كودكي است؛ انساني كه پير شد و همه دانش و دانايي خويش را از دست داد در پايين ترين حالات انساني قرار گرفته است.
البته برخي بر اين باورند كه اين فراموشي دوران پيري و سالخوردگي كه خداوند آن را بدترين حالات انسان برمي شمارد، همانند فراموشي هاي ديگري است كه به اختيار تحقق مي يابد.
به سخن ديگر، فراموشي طبيعي تنها فراموشي هايي است كه انسان نسبت به گرفتاري ها و بدبختي ها و مصيبت ها در طول زندگي گرفتار آن مي شود. اما فراموشي هنگام سالخوردگي و پيري، از نوع گرفتاري اختياري است كه به سبب رفتار و كردار آدمي پديد آمده است. از اين رو از آن به عنوان پست ترين حالات انساني ياد شده كه نوعي تنبيه و مجازات را نيز مي توان در آن مشاهده كرد.
از ديگر علل و عوامل فراموشي مذموم و ناپسند كه مواخذه و مجازات را گاه به دنبال دارد مي توان به شيطان اشاره كرد كه عامل فراموشي انسان ها نسبت به فلسفه آفرينش و اهداف آن و نيز خداوند و وظايف انسان نسبت به خداوند مي باشد. (انعام آيه 68 و مجادله آيه19)
گاه شيطان با ايجاد فراموشي نسبت به امور جزيي و معمولي زندگي موجب مي شود تا انسان سرگرم اموري شده و از خداوند بازماند. اين گونه شيطنت هاي ابليسي نيز عامل مهمي است كه بايد به آن توجه داشت. در داستاني كه در آيات 63 و 68 سوره كهف آمده است اين معنا مورد تاكيد است كه ابليس چگونه با ايجاد نسيان درباره ماهي موجب مي شود تا سفر حضرت موسي(ع) دچار مشكل شود و سير الهي او مختل گردد وناچار به بازگشت شده تا عالم رباني و استادش را بيابد.
خداوند در آياتي چون 28 سوره فرقان و 8 سوره زمر از رفاه زدگي و آسايش بيرون از اندازه طبيعي به عنوان عاملي مهم و زمينه ساز فراموشي انسان ياد مي كند؛ زيرا انسان هايي كه در رفاه و آسايش هستند فراموش مي كنند كه اين آسايش و رفاه را از كجا آورده اند؟ همچنين با سرگرم شدن به امور دنيوي و اشتغالات آن، خداوند را از ياد مي برند. از اين رو مي بايست همواره متوجه شد كه رفاه و آسايش مي تواند بسيار خطرناك باشد و سد راه پيشرفت كمالي و رشدي انسان شود. با نگاهي به زندگي برخي افراد كه داراي سرمايه هاي كلان و رفاه بسيار هستند به خوبي مي توان دريافت كه چرا آنان اين گونه بي غم و بي درد هستند و نسبت به مشكلات ديگران توجهي نداشته و سرگرم لهو و لعب مي باشند و حتي خداوند را از ياد برده اند؟
در مقابل مردمان فقير و بي چيز عموماً به ياد خداوند هستند و از آن جايي كه رفاه زده نشده اند دنيا آنان را به خود مشغول نمي سازد. اين گونه است كه برخي ها فقر را فخر خويش مي شمارند، زيرا عاملي براي دوري از خدا نيست بلكه عامل نزديكي به او مي شود. در روايات از شخصي به نام ثعلبه سخن به ميان آمده كه به دعاي رسول الله (ص) داراي گله گوسفند و رمه اي بزرگ مي شود و تا آن جا پيش مي رود كه به مسجد نمي آيد و ترك نماز و زكات مي كند و ملعون پيامبر (ص) مي شود.
عامل ديگري كه قرآن از آن به عنوان عامل فراموشي مذموم و ناپسند ياد مي كند، عدم تعقل نسبت به ناپسندي اعمال و رفتارهاي باطل مي باشد. كساني كه كارهاي باطل انجام مي دهند در نهايت به سبب همين اعمال، دچار فراموشي مي شوند. بسياري از مردم، ديگران را به كارهاي نيك و خير مي خوانند و در اين باره سخنوراني به نام و به ظاهر اهل تزكيه و تقوا هستند ولي خودشان را فراموش كرده و كار نيك و خيري انجام نمي دهند. چنين كساني به سبب دوري از خردورزي نسبت به كارهاي نيك و تاثيرات آن در زندگي و ذكر الهي، دچار فراموشي خدا و خودشان مي شوند. (بقره آيه 44)
فسق و فجور عاملي ديگر است كه در آيه 165 سوره اعراف از آن به عنوان عامل فراموشي ياد شده است. كساني كه اهل فسق و فجورند نسبت به موعظه ديگران واكنشي مثبت نشان نمي دهند و در بلند مدت اين موعظه ها در گوش و جان ايشان تاثيري نمي گذارد و اهل فراموشي نسبت به هر گونه پند و اندرزي مي شوند. داستان آنها همانند كسي است كه سنگي عظيم را نمي تواند به سادگي حركت دهد، ولي با گذاشتن چند سنگ كوچك و خرد به آساني آن سنگ عظيم را حركت مي دهد؛ زيرا آن سنگ هاي خرد و كوچك، فسق هاي كوچك و گناهان صغيري هستند كه كمك مي كند تا شخص به سادگي پس از حرمت ريزي و ترس از انجام آن، به گناهان كبيره و بزرگ به سادگي اقدام كند. انسان هاي فاجر و فاسق، اندك اندك گرفتار مي شوند به گونه اي كه ديگر ترسي از انجام علني و آشكار گناه ندارند.
به هر حال، فسق و فجور از علل و عوامل فراموشي انسان است كه آدمي را از مسير كمالي باز داشته و در نهايت خدا فراموشي و خود فراموشي را در پي مي آورد.
خود فراموشي، پيامد خدا فراموشي
خداوند در آياتي چون 19 سوره حشر از فراموشي خدا نهي كرده است. به اين معنا كه زمينه ها و عواملي كه موجب فراموشي خداوند مي شود مي بايست از سوي انسان ترك شود. در آيه 24 سوره كهف نيز فرماني مي دهد تا اگر به هر علت و عاملي خدا را فراموش كرديد در انديشه تدارك بر آئيد و ياد خدا را در دل هاي خويش زنده كنيد.
از آن جايي كه شيطان (مجادله آيه 19)، رفاه بسيار (فرقان آيه 18 و زمر آيه 8) و نيز استهزا كردن مومنان و خوبان (مومنون آيات 109 و 110) عاملي مهم در خدا فراموشي مي شود، از انسان مي خواهد مواظب اين امور باشد؛ زيرا فراموشي خداوند موجب مي شود تا انسان از دسترسي به هدايت سريع بازماند (كهف آيه 24) و به ترويج زشتي ها و منكرات بپردازد (توبه آيه 67) و گرفتار فسق و فجور شده (حشر آيه 19) و از تحقق نيكي ها و ارزش هاي پسنديده بازماند (توبه آيه 67) و كارهاي نيك و خوبي چون انفاق را ترك كند (همان) و در نهايت با فراموشي خدا، گرفتار خود فراموشي شود. (حشر آيه 19)
هنگامي كه انسان به خود فراموشي دچار شود، هويت و ماهيت اصلي خود را از ياد مي برد و رفتاري را در پيش مي گيرد كه بيرون از دايره انسانيت است. اين گونه است كه با همه علم و دانش ظاهري، رفتاري متناقض و متضاد در پيش مي گيرد و از شخصيت متعادل و سالم بيرون مي رود. و لذا علم و دانش وي به جاي آن كه دستگير وي و مردم جامعه شود، عامل ذلت و خواري او مي شود. انديشه ها و خردورزي وي از دست مي رود و جهان را به گونه اي ديگر تحليل و تبيين مي كند. (بقره آيه 44) بدين ترتيب انسان، هويت انساني خويش را به سبب فراموشي خداوند از دست مي هد، زيرا آن چه انسان را معنا و مفهوم واقعي مي بخشد، خداوند است و هرگاه خداوند از محوريت زندگي انسان بيرون رود، انسان هويت و ماهيت خويش را از دست مي دهد، زيرا نسبت انسان به خداوند، نسبت فقري است و اين در ذات خويش به قيوميت الهي وجود مي يابد و حقيقت انساني چيزي جز تقوم الهي نمي باشد. بر اين اساس، فراموشي خداوند به معناي فراموشي قوام انساني و ستون فقرات آن است، از اينرو پيامد طبيعي خدا فراموشي خود فراموشي خواهد بود كه بايد همگي از آن به خدا پناه ببريم.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14