(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 8 اسفند 1389- شماره 19874

ناگفته هاي سردار غلامعلي رشيد از دفاع مقدس
عده اي مي خواستند جنگ را محترمانه تمام كنند!
هم سفر
روايتي از ناخدا دوم بازنشسته سعيد كيوان شكوهي
خيانت هاي حزب توده در نيروي دريايي



ناگفته هاي سردار غلامعلي رشيد از دفاع مقدس
عده اي مي خواستند جنگ را محترمانه تمام كنند!

چندي پيش نشست واكاوي عمليات والفجر 8 به ميزباني مركز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس برگزار شد. در اين نشست سردار غلامعلي رشيد-جانشين رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح -طي سخناني به گوشه هايي از ناگفته هاي دفاع مقدس و چالش هاي جنگ پرداخت. آنچه مي خوانيد، مروري بر بخش هايي از اين ناگفته هاست.
¤¤¤
به اين دليل كه جنگ بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب اسلامي رخ داد و همچنين عدم آمادگي نيروهاي ما و از طرف ديگر مدت هشت ساله آن و گسترش آن در ابعاد زميني، هوايي ودريايي و انجام عمليات درسراسر مرزهاي غربي كشور از ويژگي و برجستگي هاي ممتاز و مهمي برخوردار است.
بعد از آزادسازي خرمشهر تا پايان سال 63 آيينه اي از تمام نقاط قوت ها و ضعف هاي ما اعم از تفكر و انديشه نظامي، فرماندهي و مديريت لجستيك، پشتيباني، طرح ريزي، تجهيزات و استراتژي جنگ بود. دراين مقطع يعني بعد ازفتح خرمشهر تا پايان سال63 درهر كدام از عمليات هايي كه انجام شد ما بعد از تصرف منطقه قادر به تثبيت آن و مقابله با حملات هوايي و زميني دشمن نبوديم.
يكي ديگر از دلايل عدم موفقيت دراين عمليات ها اين بود كه ما قادر به پشتيباني موثر از نيروهاي آفند كننده براي يك عمليات 45 روزه تا دو ماهه نبوديم و در بيشتر عمليات ها، يك هفته يا 15 روز به جز عمليات رمضان كه مراحل مختلفي داشت، در ديگر عمليات ها بعد از پيشروي اوليه قادر به رويارويي وماندن و غلبه به دشمن نبوديم و نهايتا اهداف تامين شده را رها مي كرديم.
خودمان را نقد كرديم
پس از عدم موفقيت درچند عمليات و براي طراحي عمليات والفجر 8 ما به نقد علت هاي عدم موفقيت نيروها در عمليات ها پرداختيم تا ببينيم چرا ما بعد از فتح خرمشهر قادر نبوديم يك بار ديگر موازنه قوا رابه نفع جمهوري اسلامي تغيير بدهيم. به اعتقاد من مشكل ما درعدم خلاقيت و ابتكار عمل، انتخاب درست زمين براي نبرد، شكستن خط و انتخاب دكترين هاي رزم نبود زيرا ما طرح ريزي درستي داشتيم و زمين منطقه نبرد را خوب انتخاب مي كرديم. دكترين هاي رزمي حرف نداشت و ابتكار و خلاقيت در ذهن فرماندهان ما موج مي زد. در ستاد طرح ريزي خيلي خوبي از افسران عالي رتبه ارتش و برادران سپاه داشتيم. ولي به معني اعم كلمه موضوع در پشتيباني بود. ما كشوري هستيم كه سه برابر عراق جمعيت داشتيم اما در نيروي انساني كمبود داشتيم كه چيز عجيبي بود و دشمن از ما نيروي انساني بيشتري داشت به طوري كه در عمليات رمضان اساسي ترين مشكل ما مهندسي رزمي و سلاح هاي ضدتانك بود. در والفجر مقدماتي حجم آتش پشتيباني و كمبود يگان هاي مكانيزه بود، در خيبر زمين عمليات خوب انتخاب مي شود ولي پشتيباني عمليات در عمق و شدت حملات هوايي و شيميايي دشمن و ضعف در غافلگيري در بخشي از منطقه (طلائيه) كه قبل ازعمليات لو رفت و فقدان پدافند در برابر تهاجم هوايي دشمن و ضعف شديد در پشتيباني آتش توپخانه به ويژه در غرب دجله باعث عدم موفقيت اين عمليات ها مي شد. بنابراين حدفاصل فتح خرمشهر تا عمليات والفجر8 به مدت 30ماه عمليات ها را به طور جدي مورد نقد قرار داديم و به اين نتيجه رسيديم كه اصل غافلگيري را بايد به طور كامل و با پيچيدگي متناسب با شرايط به شكل گيري جديدي پياده كنيم. زيرا كافي نيست دشمن زمين منطقه را نداند بلكه بايد آن را در زمين ديگري فريب داد.كافي نيست دشمن را فريب دهيم بلكه بايد خودي ها را هم فريب بدهيم و تمام كساني كه خارج از ارتش و سپاه و هر كسي كه به يك شكلي به قرارگاه ها سرمي زدند. زيرا اين افراد درگير عمليات ها از چند روز قبل از هر عمليات مي دانستند كه قرار است اتفاقي در قرارگاه هاي ما رخ دهد. بنابراين در طول طراحي عمليات والفجر8 به اين نتيجه رسيديم كه براي فريب مقامات خارج از ارتش و سپاه بايد چند منطقه را به عنوان مناطق عملياتي معرفي مي كرديم و مقامات وقتي در بحث ها شركت مي كردند متوجه نمي شدند كه بالاخره عمليات در چه منطقه اي انجام خواهد شد.
به دنبال اتمام
محترمانه بودند
در طراحي عمليات والفجر8، اين نتيجه حاصل شد كه در استراتژي ما يك مشكل اساسي وجود دارد و براي حل مشكل تثبيت منطقه تصرف شده ومقابله با حملات هوايي و زميني دشمن، افزايش توان رزم، غلبه بر دشمن، تداوم عمليات به مدت دو ماه و به طور كلي در امر پشتيباني نيروها به اين نتيجه رسيديم كه يك اشكال اساسي در استراتژي جنگ وجود دارد و به اعتقاد من هم گره كار هم به پشتيبانان و هم به سياسيون برمي گشت نه به ما نظامي ها. به اعتقاد من استراتژي كه امام(ره) بعد از فتح خرمشهر اتخاذ كرده بودند و بعد از دو جلسه با اعضاي شوراي عالي دفاع براي ورود به خاك عراق تصميم گرفته شده بود، سياسيون آن استراتژي را تقليل داده بودند و يك استراتژي جنگ محدود در ذهن داشتند كه در حقيقت به پيروزي كامل فكر نمي كردند، چون تأمل امام(ره) در دو جلسه حكايت از نكته اي مي كند و در حقيقت مي خواستند اين نكته را تفهيم كنند كه ورود به خاك عراق يك جنگ اساسي است و بايد تا پايان رفت. تا پايان پذيري جنگ فراهم شود و اين جز با سقوط صدام امكان پذير نيست و نبايد تصور كرد با يك عمليات و يك جا پا و تبديل آن به يك استراتژي جنگي اين امكان پذير است.
سياسيون مي خواستند با انجام يك عمليات موفق و اتمام محترمانه جنگ، جنگ را تمام كنند. سياسيون به اين فكر مي كردند كه ما يك عمليات موفق انجام دهيم تا جنگ پايان يابد.
امام در پاسخ به برخي گروهك ها و براساس نص صريح قرآن فرمودند: «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» و رزمندگان ما شعار مي دادند تا پيروزي. ولي به طور مشخص بعضي از سياسيون و مقامات مي گفتند جنگ جنگ تا يك عمليات. به ما مي گفتند شما يك عمليات انجام دهيد و به خانه هايتان برگرديد. اين جمله را در شب عمليات خيبر و فاو هم به ما گفتند. ولي بعد از فتح فاو به دليل بي اعتنايي دشمن ثابت شد كه اين استراتژي، استراتژي شكست خورده اي است و جنگ با انجام يك عمليات موفق به پايان نمي رسد.
آرزوهاي محال
فكر مي كنم نااميدي سياسيون در پيروزي قاطع بر دشمن ريشه در عدم ورود جدي آن ها در مسئله جنگ بود. آن ها قوت ها و ضعف هاي خودي را نمي دانستند، ما هم نمي خواستيم مثل افسران عالي رتبه ارتش و سپاه بيايند و در اتاق هاي جنگ بنشينند تا همه به طور دقيق همه نقاط قوت و ضعف ما را بدانند، بلكه در يك حدي كه نياز به تصميم گيري كلان هست همه قدرت ها و ضعف ها را نمي دانستند و يا اگر اطلاع داشتند فقط به نقاط قوت توجه مي كردند و وقتي ما از ضعف هاي خود صحبت مي كرديم با نگاه سياسي به مسائل نگاه مي كردند. قدرت ها و ضعف هاي دشمن را نمي خواستند بدانند. معمولا در جلسات نظاميان اصل بر اين است كه ركن دو و يا اطلاعات، آرايش، استعداد، گسترش، قدرت و ضعف ها را تشريح مي كرد ولي سياسيون گوش نمي كردند و دولت حاكم در جنگ وارد نمي شد.
در جريان فتنه88، خيلي از دولت ميرحسين موسوي حرف مي زدند در حالي كه ما در سال 63و 64 فرياد مي زديم كه چرا دولت وارد جنگ نمي شود. در حالي كه در يك سندي كه در عمليات خيبر و بدر به دست ما آمده بود در اين سند مشخص شد كه وزير نفت عراق به دستور صدام سه ماه در كنار يك فرمانده لشگر در حاشيه دجله زندگي كرده بود و گزارش داده بود كه پس از سه ماه زندگي در كنار يك فرمانده لشگر چه امكاناتي را به لشگر داده است. ما آرزو داشتيم كه حتي يك شب وزير راه، مخابرات، بهداشت و درمان و مسكن و وزرايي كه مي توانستند به ما كمك كنند در قرارگاه ها حضور پيدا كنند.
در پايان جنگ و بعد از پذيرش قطعنامه كه اين دولت به ستاد فرماندهي كل قوا تبديل شده بود من و شمخاني به تهران آمده بوديم و اوضاع و احوال جبهه را نقل مي كرديم، دو سه وزير تندتند مي نوشتند و به طور مشخص بهزاد نبوي كه معاون لجستيك و خاتمي معاون تبليغات شده بود. آنجا گفتم واقعا تمام اين نكاتي كه مي نويسيد براي شما ناشناخته است و آنان گفتند كه ما در اين جنگ مثل مردم عوام بوديم.
برويد خانه هايتان!
سياسيون مرعوب برخي از تحرك هاي جهاني و قدرت هاي حامي صدام شده بودند كه مجموعه اين تدابير اتخاذ شده براي ادامه جنگ از طرف سياسيون اشكالات متعددي داشت، زيرا ما نظامي ها هم مثل ديگر نقاط دنيا تحت امر سياستمداران بوديم و آن ها بايد به ما مي گفتند كه بجنگيم يا نجنگيم. ما در سطح عالي و استراتژيك به امام(ره) نگاه مي كرديم كه اهداف بسيار بلند، دل بسيار بزرگ و اميد و توكل به خداوند داشت و همواره هم به ما تاكيد مي كرد كه به خدا توكل كنيم و به مسوولان توكل نكنيد كه بعد از تامل و مشورت بسيار تصميم بزرگ مي گرفت. در سطح ديگر و در سطح كف يعني در سطح رزمندگان در تاكتيك و عمليات در ارتش و سپاه رزمندگاني شجاع و شهادت طلب وجود داشت كه مي خواستند حرف امام را محقق كنند ولي در وسط سطحي دفاعي وجود داشت كه به اصطلاح اهداف را از امام مي گرفت و آن را تبديل به استراتژي جنگي كرده نظارت مي كرد تا نظاميان بجنگند.
بعد از فتح خرمشهر كافي بود تا ثابت شود كه با اين روش نمي توان حتي در يك عمليات اميد به پيروزي داشت و دليل آن هم اين بود كه سياسيون قائل به هزينه كردن در جنگ نبودند و مي خواستند با هزينه اي ناچيز يك پيروزي ارزشمند نصيبشان شود و آن يك عمليات سرنوشت ساز بود. ما معتقديم ظرفيت دولت و ملت ايران در دهه اول انقلاب بسيار بيشتر از چيزي بود كه در جنگ به كار برده شد به همين خاطر فكر مي كنم كه مسئولين قدرت تصميم گيري نداشتند و اعتقادي هم نداشتند كه مي توانند گام هاي بلندي بردارند، البته شخصيتي مثل آقاي هاشمي رفسنجاني هم بعد از جنگ يك اتهام ديگري هم به نظاميان زد و گفت؛ نظاميان نتوانستند وگرنه استراتژي ما حرف نداشت كه البته منظور وي استراتژي سياسي خودش بود كه معتقد بود با پيروزي در يك عمليات به اهداف دست پيدا مي كنيم و شما به خانه هايتان برويد ما جنگ را تمام مي كنيم به همين منظور به من مي گفت نيروهاي مسلح نتوانستند.
به طور ميانگين در سال هاي دفاع مقدس سهم دفاعي كشور 13درصد بود. تنها در سال 59 رشدي داشته است و بعد از آن كاهش پيدا كرد و به 12 درصد رسيد. در سالهاي بعد از جنگ هم اين بودجه حكايتي دارد. همان زمان هم به ما قول دادند كه اگر جنگ تمام شود براي تقويت بنيه دفاعي هر سال دو ميليارد دلار مي دهيم كه بعد به يك ميليارد دلار رسيد و آن هم در دولت بعدي به 500ميليون دلار رسيد. ولي در دولت احمدي نژاد اين بودجه تكاني خورد و وضع بهتر شد. آيا مولفه هاي مختلف قدرت در خدمت قدرت دفاعي و نظامي به كار گرفته مي شد؟ همه اين ها مباحثي است كه مي توان در سطح استراتژيك به پرسش گرفته شود.
ما 20 لشگر و عراق 60 لشگر داشت
ما در عمليات هاي بدر و خيبر مي گفتيم كه اگر تعداد نيروهاي بسيج و سپاه از صدهزار نفر به 300هزار نفر و در قالب 500 گردان برسد و با نيروي آفندكننده و با اين گسترش نيرو عمليات انجام دهيم بلاشك دشمن تجزيه قوا خواهد شد. زيرا اين حجم نيرو ديگر از يك سمت منطقه وارد نمي شد بلكه در همه جبهه ها دشمن را دچار سردرگمي در تشخيص مكان عمليات مي كرد. دليلي هم كه باعث مي شد ما غلبه نكنيم وجود نيروي آزادي بود كه ارتش عراق از آن بهره مي برد.
يكي از دلايل لزوم افزايش نيروهاي بسيجي از 200گردان به 500 گردان، افزايش نيروي ارتش عراق از 20 لشگر به 50 لشگر بود. در سال 67 تعداد لشگرهاي ارتش عراق به 60لشگر رسيد، شش لشگر زرهي، سه لشگر مكانيزه و 401 لشگر پياده داشت كه در منطقه حتي به جز «ورشو» و «ناتو» اروپا هم هيچ كشوري اين حجم نيروي زرهي و مكانيزه نداشتند. ارتش بعث شش هزار دستگاه تانك و نفربر داشت و در خطوط پدافندي 360 گردان پياده و 70 گردان زرهي و مكانيزه و 90 گردان توپخانه داشت. همچنين 180 گردان پياده 52 گردان زرهي و 50 گردان توپخانه به جنگ 150 گردان ما مي آمد كه در روز اول با زمين مسلح جنگيده بود و در روز دوم تنها 100 گردان از اين نيرو باقي مانده بود پس بنابراين غلبه مي كرد. زيرا ارتش تنها 8 لشگر داشت و سپاه هم وقتي توان رزمي خود را ارتقا داد و به 12 لشگر عمدتا پياده رسيد مجموعا به 20 لشگر رسيد كه تجهيزات آن نيز در مقابل تجهيزات ارتش عراق بسيار كمتر بود. زيرا ما در سال اول جنگ در دوره اي كه بني صدر فرمانده كل قوا بود بخش اعظمي از زرهي و مكانيزه را از دست داده بوديم. سازمان گردان هاي زرهي عراق 52 تانك داشت، در حالي كه در آغاز سال 1360 و سال دوم جنگ ، گردان هاي تانك ما 17 الي 20 دستگاه بود و تا پايان جنگ نتوانستيم مانور زرهي انجام دهيم. زيرا اگر يك بار ديگر وارد كار مي شدند تمام از دست رفته بودند و دنيا هم كه به ما نمي فروخت ولي ارتش عراق حداقل سه بار تجهيزات و تانك هاي خود را تعويض كرد كه در اين كار با استفاده از شبه جزيره عربستان و كشورهاي منطقه از تمام نقاط دنيا سلاح به اين كشور داده مي شد به نوعي كه ارتش عراق به كلكسيون سلاح تبديل شده بود.
نسبت آتش يك به 30
در طول 24 ساعت يك قبضه از توپ هاي ما حق شليك 12 گلوله را داشت در حالي كه يك توپ عراقي حداقل 120 تا 180 گلوله را در يك شب شليك مي كرد و به همين منظور نسبت آتش دشمن به ما يك سي ام و زرهي يك پنجم بود ولي برتري با ما بود. او حق مانور داشت ولي ما نداشتيم چون اگر مانور مي كرديم تانك ما از بين مي رفت و نمي توانستيم جايگزين كنيم ولي او نگراني نداشت و از منابع مالي عربستان، كويت و امارات استفاده مي كرد و تجهيزات و نيروهاي خود را كامل مي كرد. ولي به اين دليل كه قدرت نرم افزاري نيروهاي ما بيشتر بود عمدتا پيروز بوديم و اين پيروزي تا پايان جنگ ادامه داشت در حالي كه قدرت ارتش عراق سخت افزاري بود. همچنين در جايي كه جمعيت كشور ما سه برابر عراق بود نيروي انساني او بيشتر بود و يكي از دلايل آن اين بود كه او طي 5 سال هيچ سربازي را ترخيص نكرده بود و نيروهاي احتياط را فراخوانده بود.
بعضي از مسئولين نيز قائل به هزينه كردن بيشتر نبودند چون اعتقادي به جنگ نداشتند وحرف ما را نمي فهميدند.
بعضي از مسئولان و مقامات عمدتا به خواست نظاميان با نگاهي سياسي جواب مي دادند و از بعد از فتح خرمشهر تنها به جمله« برويد با همين وضع موجود بجنگيد» را در مقابل خواسته هاي ما به كار مي بردند و اگر نمي توانيد برويد به امام (ره) بگوييد ما نمي توانيم و ما كه مي دانستيم مي خواهند از ما اعتراف بگيرند جواب مي داديم كه هرگز چنين كاري را نخواهيم كرد و اگر دو نفر با هم باشيم مي جنگيم و عاشورا به پا مي كنيم.
هاشمي گفت؛ بندپوتين هم نداريم!
درتاريخ هشتم خرداد سال 64 در دفترچه خاطرات جنگم نوشته ام. صبح ساعت هفت به اتاق فرماندهي كل سپاه رفتم. برادر رحيم (صفوي) و شمخاني آمدند بعد مطالب را جمع بندي شده در طول 10 روز گذشته را به بحث گذاشتيم و نكات لازم را براي مطرح شدن درحضور آقاي رئيس جمهور و رفسنجاني درنظر گرفتيم. يك ساعت بعد برادران ديگر هم آمدند. برادر غلامپور، بشردوست، علايي، محتاج،مبلغ و ساعت 30/9 سوار ماشين شديم و به مقر رياست جمهوري رفتيم، برادرمحسن رضايي نتايج بحث ها را مطرح كرد.
نوشته ام آقاي رئيس جمهور چهره اش بشاش بود و از مباحث استفاده مي كرد ولي از همان ابتدا آقاي هاشمي ناراحت بود و بالاخره درپايان جلسه با صحبت آقاي هاشمي آب پاكي روي دست ما ريخت، اين جلسه، يكي از سرنوشت سازترين جلسات جنگ بود و مطالب تا پيش امام (ره) برده خواهد شد و ما با حيرت بيرون آمديم.
دراين جلسه ما طرح500 گردان و امكانات داخل كشور را ارائه كرديم و گفتيم اجازه دهيد با همين امكانات موجود از 300 هزار بسيجي استفاده شود، درحد نياز صنعت كشور مقدورات و لوازمي مثل پوتين، كفش و تفنگ را برآورده كنند تا ما عمليات اول را با 300هزار بسيجي برآورده كنيم. ولي آقاي هاشمي گفتند ما بند پوتين اين نيروها را هم نمي توانيم تامين كنيم، حالا يك جمله اي ديگر نيز گفت كه از بس تلخ و گزنده بود ياراي گفتن را ندارم.
پس از صحبت هايي كه با آقاي هاشمي رفسنجاني توسط آقاي محسن رضايي انجام شد و ما آن جواب ها را شنيديم محسن رضايي درملاقاتي با امام (ره) نكاتي را بيان كرده بود و امام (ره) فرموده بود كه شما برگرديد و كارهاي خود را ادامه دهيد و بالاخره شما بايد دركارهاي خود تحت فرماندهي همان مسئولين باشيد و به اين شكل محسن رضايي طرح عمليات والفجر 8 را ارائه كرد.
جنگ هياتي نبود
ما تا چند هفته درمنطقه با برادر رضايي دعواهايي برادرانه داشتيم كه چرا چنين پيشنهادهايي را ارائه كرده است واگر نيرو و امكانات مانند عمليات هاي قبل باشد ممكن است دوباره زمين را از دست بدهيم كه ايشان هم ملاحظه ها و راهكارهايي مثل استقلال طراحي و فرماندهي سپاه از ارتش و... ارائه كرد كه اينجا من ناچار هستم از برادرمحسن رضايي دفاع كنم. زيرا در بعضي از كتب از صحبت هاي محسن رضايي كه درجلسات سفارش كرده بود اين بار ساده انديشي نكنيم و با ساده انديشي از پيشنهادهايي كه داده ايم گذر نكنيم. و با توجه به اين جمله متاسفانه دركتبي نوشته اند كه دراين عمليات سپاه براي اولين بار فهميد كه نبايد هياتي عمل كند و اصول جنگ را رعايت كند. در صورتي كه ما هميشه اصول جنگ را رعايت مي كرديم و منظور محسن رضايي اين بود كه از خوش بيني زياد درمقابل خواست هايمان درگرفتن امكانات براي عمليات پرهيز كنيم و روي امكانات قطعي حساب بازكنيم.درعمليات والفجر 8 نيروهاي ما با استفاده از اصل غافلگيري و استفاده از زمين توانستند درمنطقه فاو دشمن را شكست دهند و در مدت 75 روز منطقه تصرف شده را تثبيت كنند اما با وجود اين پيروزي كه براي رسيدن به اهداف نظامي و سياسي طراحي و اجرا شد نيز سياسيون نتوانستند به هدف خود كه همان پايان دادن به جنگ بود برسند به طوري كه پس از پيروزي ما در منطقه فاو، دشمن به اين مساله كاملا بي اعتنا بود.

 



هم سفر

سيده خديجه صالحي
تاكسي راه افتاد. يكي از مسافرها پيرمردي بود كه كلاهي قهوه اي به سر داشت و با شالي همرنگ، دور دهانش را هم پيچيده بود. پيرمرد پشت سر هم سرفه مي كرد. سرفه هايي كه بيشتر به ناله مي مانست. چند دقيقه اي كه گذشت شروع كرد به گشتن جيب هايش. اول فكر كردم دنبال كيف پولش است اما ديدم اسپري تنفسي را از جيب بغل كتش بيرون آورد، شال را كنار زد و از آن استفاده كرد.
سرفه هايش كمتر شدند. زير چشمي نگاهش مي كردم. لبهايش تكان مي خوردند، انگار زير لب ذكر مي گفت آرامش عجيبي در چهره اش ديده مي شد.
ترافيك اتوبان بسيج افسريه سنگين اما روان بود. صداي زنگ يك موبايل توجه همه را جلب كرد. هنوز آهنگران بقيه شعر «رفيقان اين چه سودا بود...» را نخوانده بود كه پيرمرد تندوتيز گوشي را از جيبش درآورد و جواب داد. ناخودآگاه كنجكاو شدم ببينم چه مي گويد.
انگار آن سوي خط دخترش بود. صداي پيرمرد مهربان و گرم اما خسته بود. جواب هايش كوتاه بود. لابه لاي حرف هايش فهميدم بعدازظهر مي خواهد براي بستري شدن به بيمارستان سينا برود. نام بيمارستان و سرفه هايش شكي برايم نگذاشت كه او شيميايي است.
خداحافظي كرد و به راننده گفت پياده مي شود. خوب شد كه اينجا پياده شد چون من هم همين جا بايد پياده مي شدم و آنقدر حواسم پرت شده بود كه ممكن بود خيابان رحيمي را رد كنم.
كرايه را دادم و پياده شدم. پيرمرد آرام آرام گام برمي داشت و من عجله داشتم. از كنارش گذشتم. بوي عطر سجاده پدربزرگ را مي داد.
مي خواستم به زيارت مرقد شهداي گمنام بروم. خيلي وقت بود نذر كرده بودم. چه فضاي روحاني و دل انگيزي، احساسي آكنده از بي وزني داشتم و خنكي مطبوعي گذر مي كرد و باران تبسم نسيم جاري بود و خطي دلچسب روانه وجودم مي شد، گفتم خدايا اي كه حضورت را مي بينم همچو نفس كه به نفسم مهلت بودن بدهد مرا ياري كن تا حق مطلب را ادا كنم با آيه «يا ايها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه المرضيه .» فاتحه را آغاز كردم اين پنج شهيد همگي گمنام بودند دو نفر شانزده ساله، دو نفر ديگر نوزده ساله وبزرگترين شان تنها بيست و سه سال سن داشت كه در بهار هشت سال پيش در اين حسينيه آرميده بودند.
نمي دانم چقدر از آمدنم گذشته بود كه پيرمرد وارد حسينيه شد پس زيارتگاهش همين جا بوده! شروع كرد و دلش هم آوا با باد مرتعش شد و ترانه مصفاي زيارت عاشورايش در فضا حالتي عرفاني داشت.
ديگر از سرفه هايش خبري نبود.
چشم هايم را بستم و سرم را به ديوار تكيه دادم. صداي پيرمرد مانند زمزمه اي آسماني گوشم را نوازش مي داد؛ «السلام علي الحسين...»

 



روايتي از ناخدا دوم بازنشسته سعيد كيوان شكوهي
خيانت هاي حزب توده در نيروي دريايي

علي عباسي مزار
در سال 1349 به استخدام ارتش درآمده و در سال 1369 بازنشسته شدم. بخشي از دوران خدمت من به فراگيري و آموزش و بخش مهم و اعظم آن در دوران دفاع مقدس سپري شد. افتخار داشتم تا به كمك آموزه هايي كه در زمان صلح و با شركت در رزمايش هايي كه با هماهنگي نيروي هوايي و يا واحدهاي رزمي كشورهاي عضو پيمان «ناتو» و «سنتو» پيش از انقلاب انجام مي شد، فراگرفته بودم، در دوران دفاع مقدس با تمام وجود در خدمت كشورم باشم. به طور داوطلب در اكثر رزمايشها شركت مي كردم و به خاطر دارم كه ركورد نخوابيدن خودم را در يك واحد شناور به 72 ساعت رساندم و سه شبانه روز پاي صفحه رادار نشستم و در تمام مدت سعي مي كردم كه مانع از اين شوم كه مغز و فكر من تحت فشار بي خوابي نتواند فعل و انفعالات لازم را انجام دهد. علاوه بر فراگيري فنون رزم، طراحي و غيره، ساعت هاي زيادي را در دريا به شنا مي پرداختم.
در آستانه انقلاب، كشور و همچنين ارتش وضعيت نامساعدي داشت و ما كه در ارتش بوديم فاقد يك تفكر سياسي بوديم و مهمترين چيزي كه در ارتش به ما آموزش داده مي شد، انضباط خشك و اطاعت كوركورانه بود. به همين خاطر ما از آن چيزي كه در كشورمان اتفاق مي افتاد، اطلاعات لازم را نداشتيم. در ابتداي پيروزي انقلاب، گروه هاي مختلف در پوشش نيروهاي انقلابي زير پرچم انقلاب از جمله توده اي، منافق و غيره به دنبال كسب قدرت بودند. منافقين كه داراي تسليحات و سازماندهي هاي نظامي بودند، علاقه مند بودند كه ارتشي در كار نباشد و نيروهاي مسلح از بين بروند تا آنها بتوانند به طور كامل با قوه قهريه اي كه در اختيار داشتند و با عمليات تروريستي و چريكي خودشان، كشور را تصرف كنند.
پس از ناكامي دشمنان در شكست انقلاب مردم ايران، سرانجام تصميم گرفتند تا با تحريك و تجهيز «صدام»، نظام نوپاي جمهوري اسلامي را از پا درآورند. كشورهاي عربي منطقه و كشورهايي مانند آمريكا، انگليس و فرانسه تمام توان خود را به كار گرفته و تمام اطلاعات خود را در اختيار صدام قرار دادند تا نظام جمهوري اسلامي از اين طريق سرنگون شود. از اين گذشته در داخل هم ارتش وضعيت نابساماني داشت و در وضعيت متلاطم اول انقلاب، افسران ارتش نيز يا از خدمت كناره گيري كرده و يا هر يك به زادگاه يا محل سكونت خود رفته و در آنجا به خدمت خود ادامه مي دادند. از جمله خود من، وقتي كه ديدم در بندرعباس به دليل بي نظمي عملا كاري انجام نمي شد، پرونده خود را گرفته و به تهران آمدم.
حمله ناگهاني دشمن و بي نظمي ارتش در داخل، باعث شد تا دشمن بعثي كيلومترها از خاك كشورمان را به اشغال خود درآورد. عراق مي خواست تا نيروي هوايي كشور ما را از كار بيندازد، اما خلبانان ورزيده ما با دوهزار ساعت پرواز در رزمايش ها، در مقابل خلبان هاي عراقي با پانصد ساعت پرواز، به مراتب آماده تر بودند.
در طول جنگ، نيروي دريايي وضعيت متفاوتي داشت؛ اين نيرو از يك سو به دليل داشتن يك انضباط معنوي و از سوي ديگر به دليل كوچكي خود به لحاظ تعداد نفرات، خيلي زود خود را پيدا كرد و در 29 شهريور پيش از اين كه فرودگاه مهرآباد مورد هدف قرار بگيرد، تشكيلات رزمي براي مقابله با هجوم احتمالي دشمن در پايگاه دريايي بوشهر تشكيل مي شود. افسر ورزيده و شجاعي به نام ناخدا يكم «مصطفي مدني نژاد» كه در آن زمان جانشين فرمانده نيروي دريايي بود، در سمت فرماندهي نيروي رزمي 421، مسئوليت نبرد در شمال خليج فارس و مقابله با نيروي دريايي دشمن و مسئوليت بازنگاه داشتن خطوط مواصلاتي ما را در دريا برعهده داشت. ناخدا مدني نژاد معتقد بود كه بايد به دشمن حمله كنيم و نبايد منتظر حمله دشمن باشيم.
من در آغاز جنگ در ستاد فرماندهي در تهران مشغول بودم و به محض شروع جنگ، درخواست كردم كه به مناطق جنگي اعزام شوم. مرا به بندرعباس فرستادند، در آنجا وقتي كه ديدم از جنگ و درگيري به آن صورت خبري نيست، درخواست كردم كه مرا به بندر بوشهر بفرستند. بيست و چند روز از آغاز جنگ گذشته بود كه من خودم را در بوشهر به فرمانده نيروي رزمي 421، ناخدا مصطفي مدني نژاد معرفي كردم. در ابتدا كار خاصي به من واگذار نشد و من خودم را با حال و هواي جنگ آشنا مي كردم.
برنامه ما از همان ابتدا اين بود كه سكوهاي نفتي «البكر» و « العميّه» را از دست عراق خارج كنيم زيرا كه اين سكوهاي نفتي هم به لحاظ اقتصادي و هم به لحاظ نظامي، كمك زيادي به عراق مي كرد و اين كشور ضمن صادرات نفت خود از اين سكوها، از آنها به عنوان دژي در مقابل نيروهاي ايران استفاده مي كرد تا در مواقع مقتضي به نيروهاي ايران يورش برد.
در آن زمان نيروي دريايي عراق به 12 فروند ناوچه موشك انداز «كلاس اوزا»، ساخت اتحاد جماهير شوروي و چهارصد تير موشك «اس ايكس» مجهز بود كه اين نوع موشك، موشكي بسيار سهمگين است. نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران هم به 9فروند ناوچه «كلاس كمبتان» و 11موشك مجهز بود. 12فروند ناوچه دشمن از پيش آماده شده بود، اما ما در اوضاع و احوال بعد از انقلاب به سر مي برديم. 9فروند ناوچه ما در بوشهر بود و سه فروند ديگر آن در فرانسه و هنوز به ما تحويل داده نشده بود.
در دوران جنگ مردم سلحشور و به ويژه جوانان در جبهه هاي جنگ حضور داشتند، اما نكته اي كه در اينجا بايد به آن اشاره كرد، اين است كه در نيروي دريايي، علاوه بر داشتن روحيه سلحشوري، برخورداري از تخصص و علم مربوط به اين بخش ضرورت دارد. يگان تكاور نيروي دريايي، دوره هاي ويژه اي را در خصوص عمليات آب خاكي و غواصي وغيره ديده بود و اين گروه نقش بسيار مهمي را در مقابل نيروي دريايي عراق و در دفاع از كشور بازي كردند.
در ساعات اوليه آبانماه 1359، عمليات شهيد سفري را به منظور تسخير دژهاي «البكر» و « العميّه» آغاز كرديم كه با موفقيت همراه بود. در اين عمليات ما گروه تصويربردار صدا و سيما را كه به بوشهر آمده بودند، همراه خود به ميدان نبرد برديم و انفجار سكوهاي البكر و الاميه توسط نيروهاي ايران، به تصوير كشيده شده و فرداي آن روز يعني 16 آبانماه، اين تصاوير از رسانه ملي پخش شد كه بازتاب وسيعي در رسانه هاي منطقه و جهان داشت. من افتخار داشتم كه در اين عمليات به عنوان هماهنگ كننده طرح، ايفاي نقش كنم. اين عمليات، اولين تجربه من در يك عمليات دريايي در يك جنگ تمام عيار بود. در اين عمليات، ناوچه پيكان به تنهايي با سه فروند ناوچه دشمن كه دو فروند آنها ناوچه هاي موشك انداز كلاس اوزا بودند، به مقابله پرداخته و آنها را غرق كرد.
بيست روز بعد، يعني در ششم آذرسال 59 و در عمليات مرواريد، ما آفند مجدد خودمان را به منظور تسخير مجدد سكوهاي نفتي البكر و الاميه آغاز كرديم تا از اين سكوها به عنوان پايگاهي براي حمله به «ام القصر» و «فاو» استفاده كنيم. فرماندهي اين عمليات برعهده من بود. نكته اي كه نبايد در اينجا آن را از نظر دور داشت، نقشي است كه تيزپروازان نيروي هوايي در موفقيت و پيروزي اين عمليات ايفا كردند. موفقيت اين عمليات در يك جمله، شكستن ستون فقرات نيروي دريايي ارتش عراق در يك شبانه روز (7 آذر 1359) بود كه صدام اين روز را بدترين روز زندگي خود ناميده بود. در اين عمليات دوسوم ناوگان نيروي دريايي عراق از كار افتاد و يك سوم ديگر آن نيز كه در درگيري هاي قبلي آسيب ديده بودند، به كشورهاي همسايه و حاشيه خليج فارس پناهنده شدند. جنازه هاي ارتش عراق در اين عمليات در سطح شمال خليج فارس و در جزر و مد اروند رود به اين طرف و آن طرف مي رفت و چند ماه بعد اين جنازه ها به سواحل جنوبي خليج فارس رسيد تا شيخ نشين هاي جنوب خليج فارس نيز بدانند كه در افتادن با نيروي دريايي ايران چه عواقب شومي را براي كشور متخاصم خواهد داشت.
در اين عمليات با خيانت توده اي ها ما ناچار شديم تا سكوهاي البكر و العميّه را كه متصرف شده بوديم، ترك كنيم كه به هنگام بازگشت ناوچه پيكان توسط يكي از يگانهاي دريايي عراق كه از ديد ما پنهان شده بود، مورد هدف قرار گرفت.
ما بيشتر ضرباتمان را در داخل از توده اي ها خورده ايم و بهرام افضلي هم از آستين حزب توده بيرون آمده بود. توده اي ها كه تا پيش از انقلاب برخي از منكرات را هم مرتكب مي شدند، بعد از انقلاب خود را پيرو امام معرفي كرده و كاتوليك تر از پاپ شده بودند و در حقيقت ماجرا قصد داشتند كه با گماشتن افضلي به عنوان وزير دفاع يك عامل نفوذي در هيئت دولت داشته باشند و بدانند كه در سطوح بالاي كشور چه مي گذرد.
افضلي كه در واقع يك مهندس بود، به عنوان فرمانده نيروي دريايي انتخاب شده بود و براي اولين بار بود كه يك مهندس به اين سمت گماشته مي شد. در عمليات مرواريد هم علي رغم تمام عقلانيت هاي عملياتي، دستور عقب نشيني به نيروي فاتح داده مي شود، در حالي كه كافي بود كه بعد از آن، ما در سكوهاي تسخيرشده البكر و العميّه بمانيم و حتي شايد با تير و كمان دشمن را در معرض تهديد قرار دهيم. با همه اينها پيام رسيد كه بازگرديد، از شما استقبال خوبي خواهدشد و مراسم اهداي مدال و اعطاي درجه برايتان درنظر گرفته شده است. دستور عجيب وگيج كننده عقب نشيني صادرمي شود كه موجب درگيري و اختلاف نيروها شد و برخي مي گفتند كه ما بازنمي گرديم، اما دستور، يك دستور نظامي است و وقتي كه بر روي آن اصرار مي شود، چاره اي جز اطاعت وجود ندارد. از اين گذشته، كسي هم در آن زمان گمان نمي كرد كه خيانتي درشرف تكوين باشد؛ گمان همه بر اين بود كه تمهيداتي انديشيده شده و يا اطلاعاتي است كه ما در اختيار نداريم و بازگشت، يك تصميم منطقي نظامي است تا يك تصميم خائنانه سياسي. بدين ترتيب، موضعي كه با آن شهامت ها و دلاوري ها به دست آمده بود، حالا مي بايستي رها شده و دراختيار دشمن قرارگيرد.
به دنبال پيروزي ها و موفقيت هاي نيروي دريايي ارتش و به ويژه موفقيت در عمليات مرواريد، توده اي ها تصميم گرفتند تا مرحله آخر برنامه خود را اجرايي كنند و ناخدا افضلي معدوم را به مقام وزارت برسانند و حكم وزارت وي را در همان محل عمليات با دعوت رئيس جمهور وقت، «بني صدر» كه در آن زمان فرماندهي كل قوا را نيز برعهده داشت، به منطقه از وي بگيرند كه اين نقشه آنها عملي نشد.
به دنبال موفقيتي كه در عمليات مرواريد به دست آمد، من بيشتر موردتوجه و مشورت مقامات بالاتر و از جمله فرمانده معدوم نيروي دريايي، ناخدا افضلي قرار مي گرفتم. از جمله يك روز پيش از ظهر، جلسه اي داشتيم؛ ساعت دو ظهر بود كه نام وزير دفاع جديد اعلام شود، دقيق به خاطر ندارم كه آن روز چه تاريخي بود و چه كسي به عنوان وزير دفاع انتخاب شد اما به خاطر دارم كه در ساعت دو تمام هوش و حواس ناخدا افضلي به اخبار بود كه خبر انتخاب وزير دفاع اعلام شد و ناخدا افضلي كه منتظر بود نام خود را به عنوان وزير دفاع بشنود با شنيدن نام شخص ديگري به عنوان وزير دفاع، كاخ آمال و آرزوهايش نقش بر آب و چهره اش دگرگون شد.
توده اي ها از همان ابتداي پيروزي انقلاب، خودرا پيرو امام و انقلاب معرفي كرده و در بخشهاي مختلف نظام نفوذ كرده بودند. در ارتش هم وضع به همين ترتيب بود و آنها در «حفاظت اطلاعات ارتش» و از جمله در بخش اطلاعات نيروي دريايي و همچنين واحد دريايي 421 نفوذ كرده و مي خواستند تا از اين طريق، خواسته هاي خود را به ارتش بقبولانند. آنها حتي بعد از رسوايي ناخدا افضلي و اعدام وي بيكار ننشستند و مي خواستند تا از پيروزي به دست آمده در عمليات مرواريد به نفع خود حتي بيش از پيش بهره برداري كنند.
تمام دستاوردهاي مقدسي را كه نيروي دريايي به لطف الهي و با تلاش و كوشش نيروهاي پاكباز خود به دست آورده بود، در آماج حركت ناشايست وخيانت آشكار و بارز توده به زير سؤال رفت و بسياري از عناصري هم كه در فعاليت هاي اوليه جنگ موثر بودند، بدين ترتيب درجايگاه ابهام قرارگرفتند.
فرمانده و پرسنل ناوچه پيكان و به ويژه توپچي آنها، «شهيد حفيظي» به دليل اينكه ما از نظر داشتن موشك درمضيقه بوديم، سعي مي كردند از ساير مهمات استفاده كنند و اين درحالي كه قدرت و تاثير توپهاي ناوچه پيكان از توان موشكي دشمن بيشتر بود و پس از غرق ناوچه پيكان، موشك آن نيز با ناوچه غرق شد و طبق جست وجويي كه من كرده بودم موشك سالم باقي مانده بود و اين به خاطر اين بود كه اين موشك ها داراي محفظه ضدآب بود. در اينجا ما هم از خيانت توده در امان نمانديم. ناخدا افضلي معدوم، محل غرق ناوچه پيكان را به اتحاد جماهير شوروي اطلاع داد و آنها نيز با برنامه ريزي قبلي، با زيردريايي به كنار ناوچه غرق شده پيكان آمده و موشك اين ناوچه را كه به راحتي با بازكردن چند پيچ از بدنه خود جدا مي شد، از بدنه اش جداكرده و به محفظه و ديواره اي كه به همان شكل در زيردريايي شان به وجود آورده بود، نصب كرده و بردند. اين مسئله براي شوروي خيلي اهميت داشت كه بداند اين موشك سطح به سطح چگونه عمل مي كند آنها اگر تمام توان اطلاعاتي خود را هم به كار مي گرفتند، به يكي از اين موشكها دست پيدا نمي كردند، اما گروهك توده در ايران با خيانت خود اين خدمت را به آنها كرد.
توده اي ها كه در ابتدا با تظاهر به انقلابي بودن و پيرو خط امام بودن چهره واقعي خود را نشان نداده بودند، پس از رسوايي شان درعمليات مرواريد و خيانت ناخدا افضلي و اعدام وي چهره واقعي آنها مشخص شد. پس از اعدام ناخدا افضلي، ساير آنها به اتحاد جماهيرشوروي فراركرده و دركشورهايي مانند «آلمان شرقي» به زندگي خود ادامه دادند و به اين ترتيب نيروي مقدس دريايي از لوث وجود اين خائنان پاك شد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14