(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 10 اسفند 1389- شماره 19876

نصب الهي تنها ملاك مشروعيت حاكم
مدعي يا بدهكار

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




نصب الهي تنها ملاك مشروعيت حاكم

اعتقاد قطعي شيعه اين است كه خداوند خود، حضرت علي(عليه السلام) را جانشين پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار داد و در اين زمينه حتي شخص پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز حق تصميم گيري نداشت. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فقط وظيفه داشت كه تصميم خدا را به اطلاع مردم برساند؛ اما در همين حد نيز خوف اين را داشت كه اگر اين امر را اظهار كند مردم نپذيرند و در بين آنان اختلاف بيفتد. البته حق هم داشت بترسد؛ چرا كه حضرت علي(عليه السلام) در جنگ هاي مختلف، بسياري از سران قريش را كه سدّ راه اسلام بودند از ميان برداشته بود و به همين دليل آتش كينه نسبت به آن حضرت در دل هاي بسياري از آن مردم زبانه مي كشيد. ابن ابي الحديد در اين باره جمله جالبي دارد. او مي گويد، از استادم پرسيدم چرا با آن همه سفارش هاي پيامبر درباره حضرت علي(عليه السلام) ، مسلمان هايي كه در ركاب پيامبر(صلي الله عليه وآله) فداكاري ها كرده و اهل نماز و روزه و جهاد بودند، حضرت علي(عليه السلام) را رها كردند؟ استادم در پاسخ گفت: عجب سؤالي مي پرسي! من تعجب مي كنم از اين كه چرا بعد از وفات پيغمبر(صلي الله عليه وآله) علي(عليه السلام) را نكشتند! و جا داشت بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) همين مسلمان ها علي(عليه السلام) را بكشند! مگر نمي داني حضرت علي(عليه السلام) هفتاد نفر از سران عرب را در جنگ ها كشته بود. (فقط در جنگ بدر؛ برادر، دايي و جد معاويه، هر سه به دست آن حضرت كشته شدند.) از اين رو بسياري از آن مردم به دنبال فرصت بودند كه به انتقام خون هايشان علي(عليه السلام) را بكشند. او مي گويد: به گمان من، علت اين كه براي كشتن حضرت علي(عليه السلام) اقدام نكردند اين بود كه تصور كردند كه او ديگر كنار زده شد و از صحنه سياست بيرون رفت. چون در طول آن 25 سال حضرت علي(عليه السلام) به دنبال عبادت، قرآن، زراعت و... بود و حتي در جنگ ها هم شركت نمي كرد، از اين رو فكر كردند كه حضرت كنار كشيده و ديگر از صحنه خارج شده است. اين گونه بود كه آن حضرت را رها كردند، و گرنه او را مي كشتند. خود اميرالمؤمنين
(عليه السلام) پس از جريان سقيفه كه آن حضرت را به زور براي بيعت بردند، خطاب به قبر پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) چنين گفت: نّ القوم استضعفون ي و كادوا يقتلونن ي.1 نزديك بود مرا بكشند. اين همان جمله اي بود كه حضرت هارون در جريان گوساله پرستي بني اسرائيل، به حضرت موسي(عليه السلام) گفت.2
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) از اين مي ترسيد كه با اعلان خلافت حضرت علي(عليه السلام) ، بين مسلمان ها اختلاف بيفتد و بعد از رحلت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) همه زحمت ها هدر برود. از همين رو بود كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) اعلام عمومي و صريح خلافت حضرت علي(عليه السلام) را تأخير مي انداختند. طبق برخي از روايات ـ يا استنباطي كه از روايات شده ـ اين دستور از روز عرفه (نهم ذي الحجه) به پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) داده شد كه حضرت علي(عليه السلام) را به جانشيني خود معرفي كند؛ اما ايشان كه نگران اختلاف امت بودند تا روز هجدهم ذي الحجه اين مسأله را به تأخير انداختند. تا اين كه روز هجدهم، در غدير خم، جبرئيل نازل شد و مهار اسب پيامبر(صلي الله عليه وآله) را گرفت و فرمود: خدا مي فرمايد، همين جا بايد خلافت علي(عليه السلام) را ابلاغ كني: يا أيّها الرّسول بلّ غ ما أنز ل ليك م ن ربّ ك و ن لم تفعل فما بلّغت ر سالته و اللّه يعص مك م ن النّاس ؛3 نترس! خداوند جلوي اين فتنه را خواهد گرفت، تو بايد خلافت علي را ابلاغ كني و وظيفه ات را انجام دهي. نترس از اين كه تو را متهم كنند كه بر اساس گرايش هاي خويشي و قومي داماد خودت را به جانشيني انتخاب كرده اي. اين جا بود كه پيغمبر(صلي الله عليه وآله) دستور داد مردم در غدير خم جمع شوند، و مسأله را با صراحت ابلاغ فرمود.
در هر صورت، همه سخن بر سر اين مسأله است كه حضرت علي(عليه السلام) از سوي خداي متعال تعيين شده بود و اين طور نبود كه مردم حقي داشتند و به آن حضرت واگذار كردند. هنگامي كه خداوند در مسأله اي حكمي صادر فرمود، مردم در مقابل خدا چه حقي مي توانند داشته باشند؟ قرآن كريم مي فرمايد: و ما كان ل مؤم ن و لا مؤم نه ذا قضي اللّه و رسوله أمراً أن يكون لهم الخ يره م ن أمر ه م؛4 و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان اختياري در كارشان باشد.
مردم در مقابل يكديگر حق دارند نه در مقابل خدا. «حقوق بشر» در مورد حقوق انسان ها نسبت به يكديگر است نه حق انسان بر خدا. اعلاميه حقوق بشر نمي تواند حقي براي انسان نسبت به خدا اثبات كند. اين صريح آيه قرآن است. بهتر است طرفداران «قرائت جديد» ترجمه اي براي اين آيه بكنند و شفاف بگويند معناي اين آيه چيست؟! مي فرمايد، هيچ مرد مؤمن و هيچ زن مؤمني، در جايي كه خدا و رسولش تصميمي مي گيرند هيچ اختياري از خودشان ندارند. اصحاب قرائت هاي جديد اين آيه را معنا كنند تا اگر معناي ديگري دارد ما هم بدانيم! مي گويند، مردم حق حاكميت دارند و حق حاكميتشان را به ابوبكر و عمر و عثمان و بعد هم به علي(عليه السلام) واگذار كرده اند! مردم در مقابل خدا چه حقي داشتند؟ قرآن مي فرمايد: اگر خدا و رسولش تصميمي گرفتند هيچ كس حق ندارد حركتي بر خلاف آن انجام دهد. شما قرآن را قبول داريد يا خير؟! اگر اعلاميه حقوق بشر را ناسخ قرآن مي دانيد، پس بگوييد دين جديدي آورده ايد؛ چرا ديگر ادعاي اسلام مي كنيد؟! قرآن مي فرمايد: هيچ مرد و زن مؤمني، در مقابل تصميم و اراده خدا، هيچ حق و اختياري ندارند. اختيارات انسان ها در زندگي خودشان و در مقابل يكديگر است، و تازه آن حقوق را نيز خداي متعال قرار داده است، و گرنه اصالتاً هيچ حقي غير از حق خداي متعال مطرح نيست.
اصحاب قرائت هاي جديد گاهي براي اثبات اين مدعاي خود كه مشروعيت حاكمان و حكومت ها به رأي و خواست مردم است، به اين جمله اميرالمؤمنين(عليه السلام) استناد مي كنند كه: لولا حضور الحاض ر و قيام الحجّه ب وجود النّاص ر ...لألقيت حبلها علي غار ب ها .5 آنان اين جمله حضرت را اين طور معنا مي كنند كه چون تا كنون مردم با من بيعت نكرده بودند، از اين رو حكومت من مشروع نبود! در حالي كه هرگز مراد حضرت اين نيست؛ بلكه مراد اين است كه تا الآن كه پشتيباني و حمايت مردم نبود تكليفي براي تشكيل حكومت و احقاق حقم نداشتم؛ اما اكنون كه با من بيعت كردند حجت بر من تمام شد. چون شما حضور پيدا كرديد و حاضر شديد مرا ياري كنيد، حجت بر من تمام شده و تكليفم براي گرفتن حق خلافتم منجّز شده است.
اين فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) در واقع اشاره به اين قاعده كلي است كه اصولا «تكليف داير مدار قدرت است». وقتي در مقابل ده ها هزار نفر، حضرت علي(عليه السلام) فقط دو سه نفر طرفدار داشت؛ چطور مي توانست با آنها بجنگد؟ از اين رو چون قدرتي نداشت تكليفي هم براي احقاق حق خود و تشكيل حكومت نداشت؛ اما حق حكومت داشت؛ حقي كه خداي متعال براي آن حضرت قرار داده بود. آن گاه كه يار و ياور پيدا كرد و مردم جمع شدند و با ايشان بيعت كردند، تكليف بر آن حضرت منجّز شد، و از اين رو حكومت را در دست گرفت. از مجموع فرمايشات اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز چيزي جز اين فهميده نمي شود. آنچه كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) را به صحنه مي كشاند، آن گونه كه خود مي فرمايد، تكليفي است كه بر اثر حضور مردم بر گردن آن حضرت آمده است. تكليف علي(عليه السلام) اين است كه در صورت قدرت، بايد كاري كند كه احكام خدا در جامعه پياده شود، بدعت ها رواج پيدا نكند و حقوق مظلومان از بين نرود. حضرت در همين خطبه اي كه قسمتي از آن را نقل كرديم، در تبيين فلسفه قبول خلافت پس از اصرار مردم مي فرمايد: ...و ما أخذ اللّه علي العلماء أن لا يقارّوا علي ك ظّه ظال م و لا سغب مظلوم ؛6 براي اين كه دين خدا برپا باشد و حقوق مردم تضييع نشود قبول كردم؛ نه اين كه چون شما به من حق حكومت داديد حكومت من مشروعيت پيدا كرده است.
بنابراين علت عدم اقدام حضرت براي به دست گرفتن خلافت، تكليف الهي و حفظ مصالح اسلام و جامعه اسلامي بود. اگر آن حضرت طي 25 سال اقدامي در اين زمينه نكرد براي آن بود كه اصل اسلام از بين نرود. داستان گفتگوي حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) با آن حضرت ـ كه در برخي نقل ها آمده است ـ از جمله شواهد اين مطلب است. بر اساس نقلي كه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است، روزي حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) در ضمن صحبت هايش با اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين مسأله را مطرح كرد كه آيا بهتر نيست آن حضرت سكوت را بشكند و براي گرفتن حق خود قيام كند؟ در همين حال صداي مؤذن به گوش رسيد كه ندا مي داد: اشهد ان محمداً(صلي الله عليه وآله) رسول الله. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به حضرت زهرا(عليها السلام) فرمود: آيا اين كه اين اسم و اين صدا از روي كره زمين محو شود تو را خوشحال مي كند؟ حضرت زهرا(عليها السلام) پاسخ منفي دادند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند، پس اگر مي خواهي اين نام و اين صدا باقي بماند راهي جز شكيبايي و خون دل خوردن نداريم.7
اين روايت به خوبي گوياي اين مطلب است كه صبر و سكوت اميرالمؤمنين(عليه السلام) دليلي جز حفظ و رعايت مصالح اسلام و جامعه اسلامي نداشت. مسأله اين نبود كه حضرت از جان خود مي ترسيد، بلكه مي ديد در صورت مقابله و دست بردن به شمشير، آنچه در اين ميان از بين مي رود اصل اسلام است. از اين رو آن حضرت راهي را برگزيد كه به حفظ اسلام منجر شود.
اما آن زمان هم كه اقدام كردند به اين دليل بود كه مردم با ايشان بيعت كردند و حجت بر آن حضرت تمام شد. مردم ديگر از همه چيز سرخورده شده بودند و تشخيص دادند كه هيچ كس ديگر جز حضرت علي(عليه السلام) نمي تواند اين كشتي متلاطم در اين درياي طوفاني را به ساحل برساند. از اين رو با حضرت بيعت كردند، و با بيعت آنان حجت بر حضرت علي(عليه السلام) تمام شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اعراف (7)، 150.
2. ر.ك: بحارالانوار، 28، باب 4، روايت 10، 14، 27 و 45.
3. مائده (5)، 67.
4. احزاب (33)، 36.
5. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
6. همان.
7. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 11، ص 113.
پاورقي

 



مدعي يا بدهكار

حميدرضا اسماعيلي
تأكيد بر اسم جمع «شهيدان» كه بيش از دو نفر را شامل مي شود در كنار ديگر جملات اين بيانيه، اين معنا را القا مي كند كه جمعيت كثيري در اين راه كشته شده اند. رفتار سياسي جبهه دوم خرداد و بيانيه هاي صادر شده آنان نشان مي دهد كه اين جبهه برخلاف دوران اصلاحات از آن كه خود را «سكولار» نشان دهد پشيمان است و با بازي با برخي نمادها در پي بازسازي چهره خود برآمده و تلاش مي كند ميان رهبري امام خميني و دوران پس از آن جدايي بيفكند. بيانيه هاي موسوي حاوي آن است كه وي خود را مدعي انقلاب اسلامي و امام خميني مي داند و با متهم ساختن مسئولان جمهوري اسلامي كه به گفته وي از راه امام خميني(ره) منحرف شده اند تلاش مي كند رهبري يك «مبارزه مقدس» را براي بازگشت به دوران امام خميني(ره) و اصول انقلاب بر عهده بگيرد. او افزون بر توهين ها و تهمت هاي بالا، خود را مركز رهبري جريان طرفدار «جمهوريت» و «اسلاميت» معرفي مي كند و جبهه مقابل را جرياني در مخالفت با اين دو ارزش اعلام مي كند. استفاده از روش هاي مبارزاتي انقلاب 1357 مانند گفتن «الله اكبر» بر بام خانه ها و به كارگيري بيانيه هايي با ادبيات نزديك به انقلاب اسلامي را مي توان در اين راستا ارزيابي كرد. در يكي از اين بيانيه ها چنين آمده است:
اين روزها و شب ها نقطه عطفي در تاريخ ملت ما در حال شكل گرفتن است... رسالت تاريخي مان را از ياد نبريم و شانه از بار مسئوليتي كه سرنوشت نسل ها و عصرها بر دوش ما گذاشته است خالي نكنيم. سي سال پيش از اين، در كشور ما انقلابي به نام اسلام به پيروزي رسيد: انقلابي براي آزادي، انقلابي براي احياي كرامت انسان ها، انقلابي براي راستي و درستي. در اين مدت و به خصوص در زمان حيات امام روشن ضمير ما سرمايه هاي عظيمي از جان و مال و آبرو در پاي تحكيم اين بناي مبارك گذارده شد و دستاوردهاي ارزشمندي حاصل آمد. نورانيتي كه تا پيش از آن تجربه نكرده بوديم جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حياتي نو رسيدند كه به رغم سخت ترين شدايد برايشان شيرين بود... آيا ما مردم، شايستگي هايي را از دست داده بوديم كه ديگر آن فضاي روح انگيز را تجربه نمي كرديم؟ من آمده بودم بگويم چنين نيست؛ هنوز دير نيست و هنوز راهمان تا فضاي نوراني دور نيست. آمده بودم نشان دهم مي توان معنوي زندگي كرد و در عين حال در امروز زيست. آمده بودم تا هشدارهاي امام مان را درباره تحجر بازگو كنم. آمده بودم تا بار ديگر به انقلاب اسلامي آن گونه كه بود و جمهوري اسلامي آن گونه كه بايد باشد، دعوت كنم. من در اين دعوت بليغ نبودم، ولي پيام اصلي انقلاب حتي از بيان نارساي من آنچنان دلنشين بود كه نسل جوان را، نسلي كه آن روزگاران را نديده بود و ميان خود و اين ميراث بزرگ احساس فاصله مي كرد، به هيجان آورد و صحنه هايي را كه تنها در ايام نهضت و دفاع مقدس ديده بوديم بازسازي كرد. حركت خودجوش مردم رنگ سبز را به عنوان نماد خويش برگزيد. اينجانب اعتراف مي كنم كه در اين امر پيرو آنان بودم و نسلي كه به دوري از مباني ديني متهم مي شد در شعارهاي خود به تكبير رسيد و به
«نصر من الله و فتح قريب» و «يا حسين» و نام خميني تكيه كرد تا ثابت كند اين شجره طيبه هرگاه كه به بار مي نشيند، ميوه هايش شبيه به هم است.
اين شعارها را كسي جز آموزگار فطرت به آنان نياموخته بود. چقدر بي انصافند كساني كه منافع كوچكشان آنها را وامي دارد تا اين معجزه انقلاب اسلامي را ساخته و پرداخته بيگانگان و «انقلاب مخملين» بنامند... اين سرنوشت دو گروه را خوشحال كرد: يك دسته از آنان كه از ابتداي انقلاب در مقابل امام صف آرايي كردند و حكومت اسلامي را همان استبداد صالحان دانستند و به گمان باطل خود مي خواهند مردم را به زور به بهشت ببرند و دسته ديگر كه با ادعاي دفاع از حقوق مردم اساساً ديانت و اسلام را مانع تحقق جمهوريت مي دانند. هنر شگرف امام باطل كردن سحر اين دوگانه انگاري ها بود. من آمده بودم تا با تكيه بر راه امام تلاش ساحراني را كه دوباره جان گرفته اند خنثي كنم.271
در اين بيانيه چند نكته را مي توان تشخيص داد:
1. تأكيد بر عنصر «من» به جاي ضمير «ما» كه بازگوكننده شخصيت موسوي بود. او خود را تافته اي جدا بافته مي دانست كه اصولاً دليل 20 سال سكوت او نيز بيش از هر چيز در اين ويژگي او ريشه داشت. موسوي به گونه اي سخن مي گفت كه گويي جز خود و امام خميني(ره) كس ديگري را قبول نداشت و امام هم كه ديگر حضور نداشت؛
2. موسوي كه پس از تجمع غيرقانوني تشكيل شده به وسيله ستاد انتخاباتي جبهه دوم خرداد در 25 خرداد دچار توهم رهبري اين جريان شده بود اما از تداوم اين حمايت ها دچار ترديد بود. اگر به عبارت «رسالت تاريخي مان را از ياد نبريم» از نو بنگريم، نشانه هاي اين دل نگراني را خواهيم يافت. او مي ترسيد جمعيتي كه در 25 خرداد در خيابان آزادي با ادعاي نادرست تقلب جمع شدند و وي را در پيشبرد راديكاليسم نامعلوم تهييج كردند روزي از اين حمايت خويش بازگردند؛
3. ادبيات موسوي ملغمه اي بود از ديالوگ هاي فيلمنامه اي مانند اينكه «عده اي مي خواهند مردم را به زور به بهشت ببرند» و ادعاهايي كه تشخيص نادرستي آنها با اندكي تأمل به دست مي آمد؛ مانند اين ادعا كه هيچ تشكيلات و سازماندهي اي براي آشوب ها وجود ندارد و «مردم» به صورت «خودجوش» به اين رفتار دست زده اند؛
4. همچنين در اين بيانيه به ناتواني موسوي در جلب آراي عمومي نيز به طور تلويحي اشاره شده است. در واقع وقتي اين انتظار از موسوي كه به شكست خود اقرار كند در آن شرايط رخ داده غيرواقعي به نظر مي رسيد، اقرار به اين كه «من در اين دعوت بليغ نبودم» خود مطلب قابل توجهي بود كه از ضمير ناخودآگاه موسوي و خود واقعي او پرده برمي داشت؛ يعني همان «خودي» كه در پس «خود تبليغي» موسوي پنهان نگاه داشته شده بود؛
5. موسوي از شعارهايي نظير
«الله اكبر» سخن گفت و تلاش كرد آشوب هاي پس از انتخابات را جنبش درون زا معرفي كند، اما نگفت كه چرا رسانه هاي بيگانه و جريان هاي سكولار نيز هواداران موسوي را به سر دادن اين شعارها دعوت مي كنند.
(در اين باره در مطالب بعدي بيشتر سخن خواهيم گفت.)
اين بيانيه كه بعد از سخنراني رهبر معظم انقلاب در 29 خرداد صادر شده بود، نه تنها بر رفتارهاي غيرقانوني و غيرمنطقي گذشته اما به اسم منطق و قانون و مردم تأكيد مي كرد، بلكه رفتاري ضدديني و ضدامنيتي كه به صراحت خطوط قرمز نظام را زير پا گذاشته است نيز تلقي مي شد. در واقع اين بيانيه نوعي جوابيه به سخنان رهبر معظم به شمار مي آمد كه گويي تلاش كرده به فرازهاي مهم بيانات ايشان پاسخ دهد. در بخش هاي ديگري از اين بيانيه آمده است:
اينجانب همچنان قوياً اعتقاد دارم درخواست ابطال انتخابات و تجديد آن حقي مسلم است كه بايد به صورتي بي طرفانه از طريق يك هيأت مورد اعتماد ملي مورد بررسي قرار گيرد، نه آن كه پيشاپيش امكان ثمربخش بودن آن منتفي اعلام شود. يا با طرح احتمال خونريزي، مردم از هرگونه راهپيمايي و تظاهرات بازداشته شوند، يا شوراي امنيت كشور به جاي پاسخگويي به سئوالات مشروع در خصوص نقش لباس شخصي ها در حمله به افراد و اموال عمومي و ايجاد التهاب در حركت هاي مردمي به فرافكني بپردازد و مسئوليت فجايع به وجود آمده را بر عهده ديگران بگذارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
271 . «بيانيه شماره پنح ميرحسين موسوي»؛ پايگاه اينترنتي قلم؛ 30 خرداد 1388.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14