(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 14 فروردین 1390- شماره 19891

سرداري كه يك روز پس از قبول قطع نامه وصيت خود را نوشت
گفت و گو با قاسم داورزني راوي دفاع مقدس
چرا راويان حرف نمي زنند
نوروز 64 زير باران گلوله
عهدنامه اي كه با خون امضا شد



سرداري كه يك روز پس از قبول قطع نامه وصيت خود را نوشت

«شهيد مرتضي خانجاني» فرزند مرادعلي به تاريخ 1/10/1345 در ملاير به دنيا آمد. مرتضي در سال 1361 به عضويت سپاه پاسداران درآمد و در سن 17 سالگي و با آغاز جنگ تحميلي به جبهه رفت. شهيد خانجاني در چند عمليات از جمله عمليات مهران از ناحيه شكم مجروح شد. مرتضي در 22 سالگي چند روز بعد از نوشتن اولين وصيت نامه خود، در تاريخ 5/5/1367 بر اثر اصابت تركش به زير گلويش در حالي كه فرماندهي «گردان كميل» لشگر27 محمدرسول الله(ص) را برعهده داشت در عمليات «غدير» و در منطقه عملياتي «كوشك پاسگاه زيد» به شهادت رسيد. مزار شهيد مرتضي خانجاني در ملاير، «بهشت هاجر» مي باشد.
ويژگي شهيد خانجاني اين است كه تنها وصيت نامه خود را يك روز پس از قبول قطع نامه نوشته و به فاصله كمتر از ده روز به شهادت مي رسد. با خواندن وصيت مرتضي حس و حال رزمندگان بعد از قبول قطعنامه به خوبي مشخص مي شود.
¤وصيت نامه شهيد مرتضي خانجاني
«هم اكنون كه اين قلم سياه را بدست گرفته و بر روي برگه سفيد و بي آب و رنگ مي نويسم شب چهارشنبه 28/4/67 مي باشد. عددهاي نگاشته شده در تاريخ گوياي شرايط سخت اين برهه براي هر خواننده اين نوشتار مي باشد.
غم و اندوه هجر ياران، مظلوميت حزب الله و امام، سقوط افكار چندين و چند ساله بچه بسيجي هاي نشسته بر بال ملائك، آن عارفان الهي و ساكنان طريقت و عشق، همه و همه دردهاي بي درمان ساعت ها و لحظه هاي روزهاي تلخ ترك جبهه است كه در واقع بايد گفت روزهاي سخت بدرود گفتن ارزشهاي نهفته در جبهه و جنگ. در اين حال و هوا مبادرت به نوشتن وصيتنامه نمودم، كاري كه چند سال در جنگ بودم اما هرگاه كه خواستم وصيت نامه بنويسم اراده ام ياري ننموده، احساس مي نمايم هنوز هم وصول به توفيق شهادت ممكن است.
در اين لحظات با تمام وجود از خداوند طلب شهادت را مي نمايم چرا كه به خداوندي خدا دگر تاب تحمل فراق را ندارم و مرا توان زيست در اين جامعه و دنياي زشت نمي باشد. خدايا به آن بدنهاي قطعه قطعه شده و عشق آلود حسين و ديگر شهدا قسم مي دهم تو را نگذار شاهد نامردي ها و خيانت ها و در كنارش دلسوختگي باشم. پروردگارا چندين سال به عشق وصال و لقاء تو در مصاف با دشمن بودم، بدن خود را آماج تير و تركش هاي دشمنان تو قرار دادم تا شايد روزي خود را در جوار رسول الله و ائمه اطهار ببينم، محبوبا اگر مرا از اين فيض عظيم محروم گرداني چگونه به عدالتت شك نكنم!
خدايا گفته هايم نزديك به كفر گشته اما تو مي داني و خود مي دانم كه جز تو را طلب نمي كنم.
دوستان و رفقا، اي عزيزان همسنگر كه اين وصيت نامه را قرائت مي نمائيد، شما را توصيه مي نمايم به حمايت و پيروي از پير جماران، او را دريابيد، نگذاريد تاريخ تكرار شود. اما شما اي عزيزان هوشيار باشيد و صحنه هاي سوختن به دور شمع ولايت را تكرار كنيد و بدانيد كه اگر براي خدا جنگيده ايد هم اكنون نيز براي خدا تحمل كنيد و پيرو پير جماران باشيد. و بدانيد كه اگر به آن نتيجه مطلوب در جنگ نرسيديم نبايد از حفظ انقلاب غافل باشيم و خداي نخواسته راه پيموده طي چند سال انقلاب را به يك باره برگرديم و موجبات دفن اسلام را فراهم آوريم.
پدر و مادر عزيزم، همسرم، خواهرم و برادرم، فرزندم، هشيار باشيد. شيطان وسوسه ها دارد، دشمنان و منافقان و راحت طلبان زخم زبان مي زنند، تحمل كنيد، همچون زينب و علي و فاطمه و محمد و حسن و زين العابدين و سالار شهيدان كربلا. اين چند روزه زندگي با همه سختي و مشكلات دردآورش اتمام خواهد يافت و بالاخره روز حسابرسي و برقراري عدالت خواهد رسيد، نكند خدا نكرده عملي مرتكب شويد كه موجبات رنجش روح شهدا شود.
با شمايم اي دوستان و اقوام باوفا! بشنويد اما تو را به مظلوميت امام عمل كنيد.
در آخر، از تمامي كساني كه از بنده رنجشي داشته اند، طلب عفو مي نمايم و از كليه كساني كه ادعاي دوستي با من را دارند تقاضامندم خانواده شهدا را فراموش نكنند.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
پادگان دوكوهه- انديمشك
82/4/76- ساعت 5/9 شب»

 



گفت و گو با قاسم داورزني راوي دفاع مقدس
چرا راويان حرف نمي زنند

هدي مقدم
بحث روايت در همه ابعاد جاري است؛ وقتي واقعه اي درخور، اتفاق مي افتد، واكاوي ابعاد و معرفي آن، نيازي خواهد بود كه جامعه بعد از آن طلب خواهد كرد. روايت تنها مربوط به 8سال نمي شود كه يك رزمنده خاطره خودرا بگويد؛ حتي 9دي نيز، راوي مي خواهد. هر كجا ما در بحث روايت كم گذاشته ايم، دشمن آن خلا را پر كرده است. وقتي من براي مردم خودم حقيقت آنچه را كه گذشته روايت نكنم؛ دشمن روايتي از آنچه دلش مي خواست اتفاق بيفتد، ارائه مي دهد. ما بيشترين ضربه را از همين حوزه خورده ايم. بيشترين شبهات و ايرادها و ريزش ها از همين ناحيه صورت مي گيرد: وقتي روايت نمي كنيم.
اين جملات قسمتي از گفتگوي بلند ما با« قاسم داورزني» است. وي از راويان جواني است كه شهدا نمك گيرش كرده اند. خيلي از بچه هاي بسيج دانشجويي او را كه حالا يك پيشكسوت در عرصه روايت دانشجويي محسوب مي شود؛ مي شناسند و در ايام اردوهاي راهيان نور، در مناطق عملياتي به امور فرهنگي و اجرايي كاروان هاي دانشجويي، مشغول است و اگر مجالي دست داد؛ روايت نيز مي كند. با او مسئله روايت و راويان را در محورهاي مختلف به بحث و گفتگو نشستيم.
¤¤¤
& روايت چه ابعادي دارد؟
- روايت بر خلاف تصور عام فقط اين نيست كه كسي از واقعه اي كه گذشته، شروع به سخن گفتن كند؛ بلكه در حقيقت همه هنرهاي هفت گانه، نوعي روايت محسوب مي شوند. يك داستان روايت مكتوب يك ماجرا با نوع خاصي از بيان است؛ فيلم، موسيقي و حتي عكس هم داخل در اين مقوله مي شوند.
گاهي حتي اين مواردي كه اشاره شد، بيشتر مخاطب خود را درگير مي كند تا يك روايت شفاهي. به عنوان مثال وقتي به حالات و رفتار پسر 5ساله خودم دقت مي كنم، مي بينم كه روايت براي او حتي در يك عكس تانك يا يك تفنگ اسباب بازي هم وجود دارد. عكس تانك را با دقت برانداز مي كند و بعد از اين كه با اين عكس ها :كه معمولاً در مناطق عملياتي از آنها زياد استفاده مي شود: ارتباط برقرار كرد؛ شروع به سوال مي كند كه اين تانك چرا در اين جا استفاده شده است؟ در چه عملياتي استفاده شده است و سوال هايي از اين قبيل. و به خاطر تاثيري كه از روايت عكس يا خود تانك گرفته؛ جمع ديگري را هم به خاطر سوالهايش درگير اين مساله مي كند.
نظر شخصي من اين است كه با توجه به شرايط زمان، در حال حاضر بهترين نوع روايت، فيلم است. اين نوع درگيري كه
رسانه هاي مولتي مديا يا چند وجهي كه هم صدا دارد و هم تصوير، براي مخاطبين ايجاد مي كند، در هيچ ابزار ديگري قابل مشاهده نيست و در اين بين عموميت فيلم به حدي زياد است كه گريز از آن ممكن نيست. پس اگر ما نيازهاي مخاطبين خودمان را در نظر بگيريم و يك فيلم تدوين شده خوب توليد كنيم، بهتر مي توانيم به مقصود برسيم. فيلمي كه نياز مخاطب برآورده كند و در عين اين كه لبخند را به چهره اش دعوت مي كند؛ او را احساساتي كند و اشكش را سرازير. فيلمي كه عقلانيت را در كنار روحيه سلحشوري قرار بدهد و در كنار رعايت مسائل تكنيكي، آرمان ها را به زيبايي به بيننده منتقل كند.
& با اين تفاسير شما چندان به روايت چهره به چهره اعتقاد نداريد!
- البته چيزي كه تجربه شخصي من نشان مي دهد اين است كه 70درصد كساني كه در اردوي راهيان نور شركت مي كنند؛ از راوياني كه چهره در چهره با ايشان روبه رو بودند؛ تاثير گرفتند. به عبارتي حال و هواي راوي، نوع بيان او و درگيري ذهني و روحي كه در اين وضعيت ايجاد مي شود؛ به قدري اساسي است كه اين تاثير با فيلم به دست نمي آيد. ولي اين چهره ها كجا هستند؟! چند تا چهره براي مخاطب تعريف كرده ايم؟! چند چهره آموزش داده ايم؟! چند چهره حاضرند جلوي چهره هاي ديگر قرار بگيرند و روايت خودشان را بيان كنند؟!
الان من يك كاروان در شرهاني دارم كه هرقدر تقلا كردم تا برايشان يك راوي هماهنگ كنم تا شرهاني به صورت دسته اول و مستقيم، روايت شود؛ پيدا نشد. يك رزمنده كه در اين منطقه جنگيده و در حال حاضر زنده باشد و بتواند بيايد روايت كند، نبود. حتي بليت هواپيما و مسائل جانبي اش هم حل شده بود.
يعني من يك چهره ندارم كه او را در مقابل 40 چهره ديگر بگذارم تا تاثيري مطلوب ايجاد شود. خب من بايد الان چيكار كنم؟ مجبورم به آن بسته فرهنگي كه براي كاروان تدارك ديده اند؛ دلخوش باشم! بسته اي كه حاوي فيلم و متن هست تا زائر بهتر با شرايط مناطق هم ذات پنداري كند.
به هر حال هرچند بهترين نوع روايت، روايت چهره به چهره و رو در رو است؛ ولي تكميل اين روايت قطعا در سي دي و فيلم و كتاب صورت خواهد گرفت.
گفتگو در تصوير، روايت با موسيقي؛ يك گفتگوي چهره به چهره با سناريو و نور پردازي و كارگرداني، بيشتر تاثيرگذار است؛ علاوه بر اين كه اين كار فقر راوي تبليغي را جبران مي كند، مخاطبين بيشتري هم خواهد داشت.
& يعني جداً اين حوزه اين اندازه فقير است؟
- اجازه بديد با يك حرف منبري جوابتان رو بدهم. به حضرت علي عليه السلام عرض مي كنند كه پيامبر(ص) را براي ما توصيف كنيد. حضرت در پاسخ مي فرمايند: هو طبيب دوار بطبه؛ يعني او يك پزشكي بود كه در مطب نمي نشست تا مريض به سراغ او بيايد؛ بلكه خودش در كوچه و خيابان در جستجوي بيمار بود تا او را مداوا كند.
هم اكنون با توجه به وضعيت جامعه؛ ما نيازمند اين مدل تبليغي هستيم. يعني كساني كه شما از آنها به عنوان چهره ياد كرديد، بايد خودشان به عرصه بيايند. يعني ما فقر طبيب دوار داريم. كساني كه دور بچرخند و بيماري ها و شبهات را به خصوص در زمينه دفاع مقدس مداوا و حل وفصل كنند، اين درحالي است كه كمتر يك از چهره هاي آن زمان حاضر نيستند، جلوي مخاطبين اين زمان قرار بگيرند و مشكلاتشان را برطرف كنند؟
همين سوالات و شبهات و مشكلات ذهني است كه باقي مي ماند و رسوب مي كند و البته يك روز سرباز مي كند اما مثل يك زخم چركي و قديمي كه چون جلوي طبيب نبوده؛ در كف خيابان اين شبهات و مشكلات خودش را نشان مي دهد و ما اسم آن را مي گذاريم فتنه.
& يعني راوي به تنهايي براي التيام اين دردها كفايت مي كند؟
- نه به طور كامل. ما با همين دغدغه ها، در بسيج دانشجويي به اين سوال رسيديم كه راوي در كنار چه نشريه و چه كتاب و نرم افزاري مي تواند، مخاطبش را راضي كند، نياز هايش را برطرف كند و به آن اهدافي كه ما مي خواهيم برساند؟
مثلا در حوزه بحث هاي سياسي و اجتماعي، هنوز تبعات فتنه مورد توجه است. واكاوي و بازيابي اين نكات، نشان دهنده آن است كه هنوز جامعه به اين موضوع حساس است. از آنجايي كه بحث ما هم روي يك قشر حساس يعني دانشجو متمركز است؛ ما ايده هاي زيادي را مورد بررسي قرار داديم.
به عنوان مثال يك ويژه نامه را تدارك ديديم كه فضاي قبل و بعد از فتنه را معرفي مي كند و رابطه اين مسائل به دفاع مقدس و فضاي جنگ جديد را براي دانشجو روشن مي كند. يا در بحث كتاب، ديديم بهترين كار اين است كه كتاب «سفرسرخ» كه به زندگي شهيد علم الهدي ميپردازد را به زائر دانشجو كاروان هاي راهيان نور بدهيم. با اين كار ما اولا دانشجوي بصير ولايت محور را معرفي مي كنيم؛ در ثاني روايت كساني كه به صورت چهره به چهره در اين يادمان با زائر ما صحبت مي كند را تكميل مي كنيم. البته بحث من اين نيست كه همه افراد اين كتاب را مي خوانند يا اين كه آن درگيري كه ما دلمان مي خواهد، ايجاد مي شود؛ ولي در هر حال جرقه هايي براي دانشجويي كه از اين مناطق بازديد مي كند؛ حتي با تورق اجمالي اين كتاب، حاصل مي شود. به عبارتي ما سعي كرديم آنچه از ما به عنوان يك مدافع در زمينه كار فرهنگي برمي آيد، در اين قالب ارائه كنيم.
آقا مي فرمايند: براي ارضاي حس هيجان طلبي جوان دانشجو، چه جايي بهتر از بسيج؟ براي نيل به اين فرموده، ما قصد داريم كه رزمايشي را در كرخه با نام «دانشجويان آسماني» برگزار كنيم كه بچه ها در يك شرايط و فضاي شبيه سازي شده جنگ قرار بگيرند و توپ و تانك و حتي معنويت و خلوص آن فضا را درك كنند.
& منظورتان چيزي شبيه همان رزم شبانه بر و بچه هاي ارتش در ميشداغ است كه چند سالي است براي كاروان هاي راهيان نور برگزار مي شود؟
- محور كار در حوزه رزم همين هست ولي چيزي كه درحوزه بصيرت و معنويت تعريف كرديم؛ سناريوي متفاوتي دارد و در نهايت همان رضايت مندي و شور و نشاطي كه در ميشداغ ايجاد مي شود، در اينجا هم به وجود مي آيد. علاوه بر اينكه اميدواريم يك سري دغدغه هاي ما را به عنوان كساني كه با يك قشر خاص روبه رو هستيم جواب بدهد.
اين چيزي هست كه من به عنوان روايت به اون نگاه مي كنم؛ يعني مجموعه اي از عوامل كه هر كدام به ابزار و روشي متفاوت، يك واقعه مهم را براي مخاطب تعريف مي كند ولي هر كدام زباني متفاوت دارند.
& خب اگر قرار باشه به بحث اختصاصي راوي بپردازيم، فكر مي كنم اين امكان وجود دارد كه ما راوي را در دو حوزه محدود كنيم. يكي راويان دسته اولي هستند كه در زمان جنگ يك واقعه اي را خودشان ديده اند و حالا مي خواهند آن واقعه را براي نسل هاي بعدي تعريف كنند؛ دوم بحث روايت دانشجويي است. بحثي كه بسيج دانشجويي علم آن را برداشته است .
- متاسفانه در مورد اول بايد بگويم كه بسياري از راويان ما حرف نمي زنند و بستري براي حرف زدن آنها مهيا نشده؛ يك دسته ديگر از اين جمع وارد ميدان مي شوند و به بيان خاطرات و روايت هاي خودشان مي پردازند ولي اين حرف هاي آنها جمع بندي نمي شود؛ دسته سوم از اين افراد هم كساني هستند كه باوجودي كه مرتب و دسته بندي شده مطالب خودشان را بيان مي كنند؛ اما با زمان جلو نمي آيند يعني خاطراتشان به درد امروز كاروان ها نمي خورد و مخاطب نمي تواند از اين خاطرات، چيزي براي امروز خود بدست بياورد. دسته بعدي هم افرادي هستند كه خاطرات خوبي تعريف مي كنند؛ اما راوي فن خطابه خوبي ندارد؛ جايي كه بايد داد بزند؛ نمي تواند؛ جايي كه بايد آرام حرف بزند را نمي داند.
اگر ما مي خواهيم يك روايت كامل داشته باشيم؛ علاوه بر اين كه بايد به راوي عرصه بروز و ظهور بدهيم؛ بايد صحنه اي فراهم شود تا اينكه هر كس هر چيزي را كه ديده بيان كند.
ما بايد يك بانك اطلاعات و مجموعه منظم از خاطرات و اطلاعات داشته باشيم كه با هم تقاطع داده بشوند. شايد يك سري از ارگان ها دست به اين جمع آوري زده باشند؛ ولي زواياي آنها هنوز نياز به واكاوي دارد تا درك همه جانبه اي از اون واقعيت نمايان بشود.
نكته مهم ديگري كه وجود دارد، اين است كه راويان ما به هر دليلي، به سادگي حاضر نيستند كه آن گنجينه را منتقل كنند. مثلاً يكي از فرماندهان كه از اول انقلاب در كردستان بوده است و حتي الان هم در مناطق عملياتي راهيان نور، فعاليت مي كند، به قدري مهجور هست كه گاهي متحيرمي شوم كه اين آدم به عنوان مثال خاطره اي منقلب كننده براي من تعريف كرده است؛ وقتي در جمعي حاضر مي شويم، من به ايشان مي گويم كه آن خاطره را براي بچه ها تعريف كنيد؛ در كنار تعريف اين خاطره، ايشان چند تا مطلب ديگر هم اضافه مي كنند... خب كدام مجموعه در اين لحظه اونجا هست تا خاطره اي كه ممكن هست ديگر بيان نشود را ثبت و ضبط كند؟ كدام دوربين روشني اين لحظات را براي آيندگان ثبت مي كند؟
اين مسايل باعث شد كه ما وارد مقوله روايت دانشجويي بشيم!
& به عبارتي روايت دانشجويي زائيده شرايط بود...
- دقيقا، ما بررسي كرديم و ديديم اگر يادگاران جنگ روزي از اين دنياي فاني به سراي باقي رفتند؛ مسئول انتقال اين فرهنگ چه كسي خواهد بود؟ قصه كربلاي ايران را چه كسي به نسل هاي بعد خواهد گفت؟ بنابراين ما شروع به تربيت زينب ها كرديم؛ زينب هايي كه در فضاي كنوني جامعه ولي با فرهنگ حماسه و دفاع، با نسل خودشان تعامل داشته باشند. البته مهم ترين عنصر در تربيت راويان دانشجويي؛ اين است كه الزاماً راوي ما، اطلاعاتش اگر بيشتر از رزمنده دسته اول نيست؛ كمتر از او نباشد. به عبارتي تسلط او روي متون و منابع بايد كامل باشد و اين بحث در كنار توانايي او مطرح مي شود. توانمندي در نوع بيان و رعايت فنون خطابه. اين عوامل باعث خواهد شد تا در ورود به عرصه ذهن مخاطب موفق عمل كنيم و آن تاثيري كه مي خواهيم بر او بگذاريم.
شايد يكي از مهم ترين ويژگي هاي راوي دانشجويي، اين باشد كه چنين كساني بهتر مي توانند در ذهن مخاطب نفوذ كنند و چون خودشان از جنس نسلي هستند كه براي آنها روايت مي كنند؛ چون سركلاس با بچه ها هستند، در دانشگاه با بچه هاي هم رده خود هستند، در خيابان با هم سن و سال هاي خودشان تعامل دارند؛ در نتيجه جذب بهتر و فهم زيباتري به وجود مي آيد. گاهي حتي اين دوستان دانشجو تنها با طرح يك سوال، ذهن راوي را كاناليزه مي كنند و او را نسبت به موضوع و مسئله اي حساس مي كنند.
اين كه برخي از دانشجويان امروز ما نمي تواند به راحتي با رزمنده نسل اول، ارتباط برقرار كند؛ شايد يكي از دلائلش اين باشد كه اين قدر ما براي خودمان مرزبندي هاي ايذايي و كذايي درست كرديم كه خودمان باور كرديم چنين مرزبندي هايي وجود دارد. مرز بين دانشجويان دانشگاه و جامعه، بين بچه هاي جنگ و جوانان، بين بچه هاي حزب اللهي و دانشگاه و ... ما خودمان مسئول اشاعه اين مفهوم غلط بوديم و خودمان به جاي اين كه سعي كنيم اين فاصله ها را از بين ببريم با دامن زدن به اين بحث، آن را گسترش مي دهيم. به هر حال گفتمان انقلاب و دفاع مقدس، گفتماني است كه نه تنها همه نسل ها را درگير خود مي كند؛ بلكه براي همه جوامع نيز حرف تازه دارد و سعي ما در نشان دادن اين نكته است.

 



نوروز 64 زير باران گلوله

آن چه خواهيد خواند برگي است از يادداشت هاي شهيد مهدي خوش سيرت معاون فرماندهي لشكر قدس گيلان. ايشان در عمليات نصر4 (فتح ماووت عراق) به تاريخ 6/4/1366 شربت شهادت نوشيد.
¤¤¤
ساعت حدود 3 بامداد شب جمعه 2/1/64 پاسگاه شهيد اسودي (ترابه) مي باشد كه اين مطالب را بر روي كاغذ مي آورم.
آري، اي برادران و خواهران و اي عزيزان كه دوست داريد جبهه و مظلوميت فرزندان جبهه را بشناسيد. پس دقت در مطالب زير نمائيد و خودتان قضاوت كنيد.
من اين جملات را موقعي مي نويسم كه گلوله هاي آتشين دشمن تمام نقاط پاسگاه ترابه را سوراخ مي كند و عزيزان شما در اتاق هاي پاسگاه چاره اي جز انتظار ندارند.
آري! انتظار اينكه گلوله در كجا فرود مي آيد و چه كسي از اين جمع به پرواز درمي آيد. عجب صحنه هايي است كه قلم از نگارش و ترسيم آن عاجز است. به هر گوشه اي كه نگاه مي كني، بچه ها زانو بغل كردند و به همديگر نگاه مي كنند. در يك اتاق ديگر مجروحين بر روي تخت افتاده اند و منتظر سرنوشت هستند و درد و جراحت ناشي از مجروحيت به خود مي پيچند و ناله مي زنند و دشمن نيز از يك لحظه گلوله باران دست بردار نيست و الان حدود دو ساعت پي درپي پاسگاه را زير ضربات سنگين گلوله هاي توپ خود گرفته است در يك سنگري گلوله فرود آمد و دو نفر را به هوا پرتاب كرد. اي برادران و خواهران و دوستان عزيز اگر در صحراي كربلا ياران امام حسين(ع) يكي يكي به خون خود غلتان شدند.
اينجا نيز در اين ساعت از روز جلوه اي از كربلا به وجود آمده است كه برادران در انتظار شهادت خود هستند و چه مظلوميتي بالاتر از اين كه در عمق خاك دشمن در ميان امواج انفجارهاي گلوله ها در يك محيط خونين و مقدس انسان فقط و فقط منتظر مرگ باشد، اما يك چيز است كه در تاريكي شب همه را اميد و قوت مي داد و تنها صدايي كه از حلقوم اين برادران مظلوم در ميان غرش صداي انفجارها به گوش انسان مي رسد نام يا زهرا(س) و يا حسين و يا مهدي بود كه آرامش وجود انسان را فرا مي گرفت.
نمي دانم با اين اوضاع آيا عمر اجازه مي دهد كه جملاتم را به آخر برسانم، خدا مي داند. به هر حال تاريكي شب كم كم قصد دارد سياهي شب خود را به سپيده بسپارد و سپيده روشنايي روزش را به عالميان بنماياند. گلوله باران كه آخر ساعت 3بامداد شروع شد و با همه غمي كه بر پاسگاه حكم فرما بود، ولي عيد زيبايي برايمان بود، چرا كه انسان را متوجه خدا مي گرداند. خدايا خودت مي داني كه ما به جز تو يار و ياوري نداريم و اگر مي بيني كه همه با ما دشمنند، به خاطر اين است كه تكيه بر تو كرديم و نبردمان به خاطر اجراي حدود توست. پس اي خداي قادر تو ما را يار و ياور باش و يك لحظه ما را به خود وامگذار كه با نصرت تو صددرصد پيروزيم.
بارها گفتيم و اينك نيز مي گوييم، اگر تمام دشمنان اسلام در اين لحظه جمع گردند و همه گلوله هاي آتشين خود را بر سر ما در پاسگاه ترابه فرو ريزند ما باز فرياد مي زنيم كه ما پيروزيم چون بر حق هستيم و حق شكست ناپذير است و همه مي دانيم نصرت و پيروزي از آن بندگان خداست و با چنين عقيده و ايمان رزمندگان مستقر در پاسگاه ترابه، شب را در دومين روز بهار 1364 به صبح رسانيده اند و خدايا از تو عاجزانه مي خواهيم، تو را به مظلوميت امام حسين(ع) به قلب هاي ما اطمينان و آرامش عطا بفرما تا بتوانيم در اين جهاد مقدس ثابت قدم و استوار و صابر باشيم و ما را بر دشمنان اسلام خصوصا دشمنان دروني پيروز بگردان. بارالها! در اين لحظاتي كه مرگ را جلوي چشمم مي بينم، در اين پاسگاه ترابه، تو را به حق مظلوميت علي(ع) قسم ات مي دهم كه تمامي گناهان مرا بيامرز، خانواده ام و دوستان مرا هر كجا هستند از همه بليات و لغزش ها حفظ بگردان و امام امت انقلاب اسلامي را به حق پهلوي شكسته زهرا(س) طول عمر عطا فرموده و او را پيش امام زمان رو سفيد بگردان. خدايا! شهداي انقلاب و شهداي جنگ تحميلي به ويژه شهداي مظلوم عمليات بدر و شهدايي كه امشب در اين پاسگاه ترابه به خون خود غلتيدند با شهداي كربلا محشور گردان. آمين يا رب العالمين.
مهدي خوش سيرت
2/1/1364
پاسگاه شهيد اسودي

 



عهدنامه اي كه با خون امضا شد

لشكر 23 انصارالحسين (صلوات الله عليه) كه از رزمندگان همداني تشكيل شده در سال هاي دفاع مقدس افتخارات بسياري را به نام خود ثبت كرد. شاخص ترين نيروي اين لشكر، شهيد علي چيت سازيان بود كه فرماندهي اطلاعات و عمليات اين يگان را برعهده داشت و از زبده ترين نيروهاي اطلاعات و عمليات در طول سال هاي جنگ به شمار مي رود.
لشكر 23 انصارالحسين (صلوات الله عليه) در عمليات كربلاي 4 نيز حاضر بود و در شب چهارم دي ماه سال 1365، غواصان اين لشكر، به عنوان نيروي خط شكن وارد عمل شدند. گردان غواصان لشكر 23، به نام مبارك حضرت جعفر طيار (عليه السلام) خوانده مي شد و نيروهاي آن در عمليات كربلاي 4، به علت لو رفتن عمليات و هوشياري دشمن بعثي، شهداي بسياري را تقديم آستان اباعبدالله الحسين (صلوات الله عليه) نمود. جمعي از نيروهاي اين گردان، چند شب مانده به آغاز عمليات، اقدام به تنظيم يك شفاعت نامه نمودند، كاري كه آن روزها در برخي يگان ها رايج بود. اين شفاعت نامه روي پارچه اي سفيد نوشته شده و 25 نفر از غواصان بسيجي آن را با خون خود انگشت زده و امضا كرده اند. متن اين شفاعت نامه به شرح زير است:
منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا (سوره احزاب آيه 23)
ما امضاكنندگان ذيل در حضور خداوند تبارك و تعالي و انبياء و اولياء و ملائكه الله و شهدا با يكديگر عهد و پيمان مي بنديم هرگاه كه فيض عظماي شهادت نصيب هر كدام از ما گرديد و خداوند متعال اذن شفاعت داد، شفاعت ديگر ياران و امضاكنندگان ذيل (منوط به پذيرفتن رسالت خون ما بعد از ما) را نمائيم.
1- عباس نوريان
2- مصطفي تيموري
3- فرهاد ترك
4- حسين رضايي
5- حسين سليمي
6- ناصر قاضياني
7- احمد محمودي رئوف
8- محسن نقي زاده
9- عباس عزيزي
01- احمد قرائتي
11- حميد تاجدوزيان
31- آقاي نور خدا ساكي
41- حميد تركمان
51- علي (اكبر) مؤيني
61- تقي گودرزي
71- رضا عسگري
81- پرويز ذبيحي
91- داراب...
02- اكبر بهنامجو
12- علي اكبر درشته (امير)
22- سيدمحمد حسن سليماني
32- علي رضا نادري
42- شكرالله محمدي
52- حميد حسام
كه ياران مي روند نوبت به نوبت
خوش آن روزي كه نوبت بر من آيد

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14