(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه اول خرداد 1390- شماره 19932

سريال «ستايش» با چند اما و اگر
تقليدي از درام هندي
به بهانه سالگرد آزادي خرمشهر و پخش مجدد «درچشم باد»
پايان خوش يك حماسه
نگاهي به روش هاي شبكه دولت انگليس «بي بي سي» براي جذب مخاطب
تله رسانه اي؛ تاكتيكي براي القاي پيام
نگاهي به اجراهاي نمايشي جشنواره تئاتر دانشگاهي
«جايي همين نزديكي»؛ گوشه اي از تئاتر مبتذل
نگاهي به نمايش «خداحافظي نكن»
آيا هر داستاني را مي توان به صحنه كشيد؟



سريال «ستايش» با چند اما و اگر
تقليدي از درام هندي

علي اكبر باقري ارومي
مجموعه تلويزيوني «ستايش» مدتي است كه صفحات تلويزيون را در جمعه شب ها بر ديدگان بينندگان گشوده است تا ساعتي را به سرگرمي بگذرانند. شايد اين تنها وجه مثبت اين مجموعه باشد. چرا كه ما هرچقدر مي نگريم و هرچه قدر مي خواهيم مضموني منطقي براي آن پيدا كنيم كه نشان دهنده يك تفاوت فرهنگي خاص نسبت به فرهنگ قبل از انقلاب و بعد از انقلاب باشد، چيز خاصي پيدا نمي كنيم! مجموعه اي كه مضمون تكراري اش مخاطب را بيشتر به ياد مجموعه هاي قبل از انقلاب و تا حدودي فيلم هاي سينمايي آن دوران مي اندازد! مجموعه اي كه در آن دشمني ها و عداوت ها خيلي رو بوده و به جاي به كاربردن تعليق و گره افكني هاي مرسوم داستاني، آدم هاي بد داستان خيلي زود خود را به ما معرفي كرده و آدم هاي خوب داستان هم كه مشخص هستند و الحمدلله چالش هاي خوبي با بدي، تمامي بار اين داستان را به عهده دارد.
داستان در واقع از اصرار يك سرباز مبني بر فرار از خدمت سربازي آغاز مي شود، فراري كه با توجيه ترس آغاز شده و عمدتا ترس از شهادت است كه پاي محمد را كه اتفاقا پسر يك آدم فرهنگي و حزب اللهي است به مكان هاي ممنوعه و خط قرمز قانون مي كشاند و او در لب مرز با تير نگهبان مرزي كشور ديگري هلاك مي شود. وجود چنين تعارضي در ابتداي فيلم بدون منطق است. چرا كه فاقد عنصر خاكستري بوده و البته تا حدودي دوست محمد كه بعدها شوهرخواهر او مي شود، اين نقش خاكستري را برعهده دارد. ولي آنچه درجبهه كرده بر ما مكتوم مانده و مي ماند و هيچ تضادي از لحاظ رفتاري شكل نمي گيرد كه حداقل ما را قدري از ظاهر ماجرا آن طرف تر برده و به طرف عمق شخصيت هايي كه با آنها آشنا شده ايم ببرد. دراينجا رفقا هستند و آخر رفاقت برايشان فرقي نمي كند كه رفيق شان چه كاري مي خواهد انجام دهد؛ خلاف مي خواهد بكند؟ به آنها مربوط نيست! قانون شكني؟ باز هم به آنها مربوط نيست، رفيقشان است ديگر! تا آخر همه چيز بايد اين رفاقت غليظ شده، رنگ ديگري غير از رفاقت نپذيرد! اين رفاقت غليظ شده معلوم نيست براي چه در دوراني برجسته مي شود كه رفاقت ها و عقد اخوت ها براساس دين محوري شكل گرفته و همين ها بود كه سبب مي شد حتي ترس درجبهه ها با آن جبران شود. البته بودند آدم هايي كه مي ترسيدند ولي به هرحال نبايد حضور شجاعان را در جبهه ها به اين راحتي از كنارش گذشت. درفيلمنامه سريال خواسته اند مجموعه اي از سنت هاي به اصطلاح لاتي آن روزها را به نمايش بگذارند. لات هايي كه فوق العاده احساساتي بوده و زندگي خويش را با تعصباتي بعضا نامربوط با روزگار خويش آميخته اند. مثلا كمك هاي حشمت فردوس از اين احساس گرايي هايي است كه وي سعي مي كند خود را از قافله دور نگاه ندارد، همين! والا وي داراي همان فرهنگ سطحي است كه داشتن دختر را براي خود بي اهميت تر از آن مي داند كه آن را سبب بقاي خاندان خويش تلقي كند! جاي خالي فرهنگ دفاع مقدس و فرهنگ انقلاب و ساده زيستي هاي حاصل از آن دوران و سختي هاي زندگي كه با هم بودن ها آنها را جبران مي كرد، به شدت دراين سريال خالي است. به نظر مي رسد در اين سريال تلويزيوني اگر به اين موضوع ها عنايت مي شد، مي توانست نسل جديد را با رسومات و ارزش هاي خاص آن دوران آشناتر كند. به خصوص رسوماتي كه ناشي از فرهنگ مقدس جبهه ها بود. و اين نقصي است كه دراين كار به چشم مي آيد. چرا كه مثلا الان شما اگر بخواهيد حدس بزنيد كه داستان اين فيلمنامه در زمان جنگ اتفاق مي افتد يا غير از آن، به هيچ وجه نقطه نماديني كه بتواند سير اين سريال را در زمان دفاع مقدس نشان دهد نمي بينيد. و اين امر خود به خود ما را از مرور خاطرات آن دوران بازمي دارد. چرا كه داستان اين سريال درحال حاضر محورش بر نسل حشمت فردوس و دغدغه او براي پسر يا دختربودن نوه هايش است و البته گاهي اوقات هم تنه اي به مسائل روانشناسي اصل حسادت، آن هم از نوع كور آن مي زند. همه چيز دراين سريال به شدت غليظ است. آن از رفاقت كه ما را با خودش تا آخر برد! اين طرف قضيه هم تعصب روي اصل و نسل كه حشمت فردوس را با غلظت خاص خودش نشان مي دهد. طرف ديگر قضيه مادرشوهر است كه با غلظت خاص عاطفي نشان داده مي شود. ازطرف ديگر طاهر در قسمت هاي قبلي نهايت رفاقت بود و حالا هم كه شوهر ستايش شده، آخر زن دوستي و انعطاف و سخت كوشي و... است!
از صابر برادر طاهر هم مي توان به عنوان يكي از آن تا آخري ها ياد كرد كه آن هم آخر انفعال است و برادرزن صابر كه او هم آخر كلك بازي و خلاف در خفا مي باشد و هكذا الي النهايه!! اين است كه شكل معمولي افراد از يادمان مي رود. چرا كه تعصب حدش در افراط و تفريط قرار دارد و دراين حد بودن تعصب را به اشكال مختلف كه در رفتار آدم ها جست وجو مي كنيم خط ميانه اي نمي توانيم براي آن متصور شويم.
بار ديگر مرور كنيم؛ قرار بود به بهانه وقوع جنگ ما به يك سري رفتارشناسي طبيعي از انسان ها دست يازيم. خوب زمان جنگ است، طبعا انسان ها در موقعيت هاي تازه اي قرار مي گيرند و قضيه آزمون و خطا پيش مي آيد. ولي آنچه ما از تأثير محيط و جامعه شناسي در رفتارمان مشاهده مي كنيم نيز مهم است. دراينجا ما دقيق تر كه مي شويم مي بينيم كه باز همان غلظت نمي گذارد معيار درستي از روابط محبت آميز، مثلا خواهر به برادر بدست آيد.
سؤالي كه در بن مايه رفتارهاي عاطفي نهفته همين است؛ حد يقف كجاست؟ در اين ميان مي توان نمونه هايي دقيق تر مثال زد.
مثال اول: خواهر محمد، ستايش است. با فراري شدن محمد از سربازي و رفاقتي كه طاهر مي خواهد در حق او كند وي را مخفي كرده و مي خواهد ترتيب فرار او را بدهد. ولي درعين اينكه نوميدانه سعي مي كند او را منصرف كند به خواهر وي متمسك شده و از او مي خواهد كه با حضور در مخفيگاه او آخرين تلاش ها را براي انصراف او به عمل آورد (دقت كنيد آخرين تلاش ها) براي اينكه اين آخرين تلاش ها صورت پذيرد بايد آدم داراي حد غليظ و مفرطي از عاطفه باشد و اين مسئله بايد يك نهايت ديگر هم داشته باشد و آن آخر خوشبيني است كه آدم پا به خانه اي بگذارد (آن هم يك دخترجوان و محجوب) كه اصلا از خيابان هاي بالاي شهر سردرنمي آورده و خود نيز نمي دانسته كه به كجا خواهدرفت؟ اين يعني يك خواهر در اوج فداكاري و يك دوست در اوج فداكاري و يك سرباز در اوج بي خيالي و اصرار بر خروج از كشور! همه چيز غليظ و نزديك به درام هندي و البته خيلي ساده مطرح مي شود و البته نتيجه اي هم نمي دهد و تنها اثري كه از شرايط دفاع مقدس لمس مي كنيم فرار يك سرباز ترسيده از شهادت يا به قول خودش از مرگ مي باشد. درحالي كه اگر حد ميانه در شخصيت پردازي ستايش حفظ مي شد مي توانستيم تصويري منطقي تر از وي داشته باشيم. اينكه ستايش هيچ عكس العملي نسبت به انقلاب و دفاع مقدس ندارد و تنها براي حفظ برادر حاضر است هر خط قرمزي را درنوردد همان افراط ناشيانه است. درحالي كه ستايش و رفتارهاي با تدبير وي مي توانست گرهي در شخصيت پردازي اين اثر باشد و رفتاري منطقي را نشان دهد. اما به خاطر رعايت درام هندي از پيدايش چنين شخصيتي محروم مانديم و در واقع ستايش را از نظر ظاهر فقط يك آدم مذهبي مي بينيم و از لحاظ معنويت نه.
مثال دوم: حشمت فردوس است يك آدم احساساتي تند است كه البته از مزيت شخصيت پردازي درام هندي دور نمانده. او آدمي است اهل حزب باد و هر وقت بداند چيزي مصلحت او را برهم زده و يا خواهد زد مسلما خود را فدا نخواهدكرد. اينجا نيز اين افراط و درنهايت بودن رخ داده است؛ فردوس مخالف پسرش مي شود و تا حدي از مخالفت با او پيش مي رود كه مي خواهد وي را از نزديكي ساقط كند! چون شخصيت پردازي او ناشي از درام هندي بوده و غلظت رفتاري بايد حرف اول و آخر را بزند. جالب اين است كه در درام هندي انعطاف پذيرشدن افراد هم ناگهاني و سطحي صورت مي گيرد. مثلا وقتي پسر حشمت فردوس صاحب فرزند پسر مي شود، ناگهان متحول مي شود و محبت با شدت و كميت زياد از او بيرون مي زند.
مثال سوم: اين گونه رفتارشناسي اثباتي از شخصيت ها در سريال «ستايش» جاي يك سؤال را پيش مي آورد كه آدم هاي بد اين مجموعه هم پس مي توانند در يك آن با اندودن خويش به غلظت خوبي ناگهان سر از كانون هواداران محبت درآورند. چنانچه با آنچه ما تاكنون از رفتارشناسي اشخاص دريافته ايم مسلما فرد بعدي كه مستعد بروز چنين رفتاري خواهدبود، انسيه زن صابر است كه تا آخر بدي و شرارت پيش رفته است. به طوري كه براي از ميان برداشتن طاهر قسم خورده كه دست به هر كاري بزند. وي در واقع مظهر بدي مطلق است. چرا كه ديالوگ هاي وي حاكي از اين است كه وي تفسير مطلق حسادت بوده و بايد چنين تصوير شود و او هم هر چقدر در غليظ تركردن آن كوشش نمايد در ارائه آن موفق تر جلوه خواهدكرد؛ البته در ساختار درام هندي!!
اين گونه شخصيت پردازي، جامعه را در رفتارشناسي به بي راهه مي برد و اين مسئله مقابله با ناهنجاري ها را پيچيده تر مي كند.
هرچند درام هندي داراي مزيت سهل الوصول بودن براي هنرمندان است، اما دراين نوع از درام با برخورد هيجاني و ناديده گرفتن فنون اساسي درام نويسي و عدم شناخت از فرهنگ غني ملي و ديني خودمان خود به خود به سطحي نگري دچار شده واين نوع فرهنگ ترويج مي يابد. اگر قصد اين كار روانشناسي آدم ها بوده كه ناموفق است. اگر ترسيم آدم ها در دوران دفاع مقدس بوده كه باز هم ناموفق است. چرا كه اين همه چيز افراطي و غليظ است و به هرجاي داستان كه سرك بكشي اين غلظت شديد و مطلق بودن همه، حقيقت را براي تو روشن نمي كند كه هيچ، بلكه آن را كم رنگ و كمرنگ تر كرده و از ديد شما دورتر مي كند. اي كاش حشمت فردوس مظهر مثالي لوطي گري هاي طيب حاج رضايي مي بود كه نشد. اي كاش مي شد طاهر مظهر دلاوري هاي جوانان در دوران دفاع مقدس باشد كه نشد. اي كاش...

 



به بهانه سالگرد آزادي خرمشهر و پخش مجدد «درچشم باد»
پايان خوش يك حماسه

حبيب فرزانه
«درچشم باد» با تمام فراز و نشيب هايش، همه نقاط ضعف و قوتش و هرچه داشت و نداشت، سرانجام به پايان خوش رسيد. به خصوص اين كه «درچشم باد» به سراغ موضوعي رفت كه درعين بزرگي و حيات بخشي اش به تاريخ و شرف ايران زمين، از سوي سينماي اين مملكت مهجور واقع شده است.
آزاد شدن خرمشهر با اراده الهي، دم مسيحايي امام خميني(ره) و از جان گذشتگي سپاهيان محمد(ص) در قرن پانزدهم، بي هيچ ترديدي بزرگ ترين نقطه عطف تاريخ ايران زمين است. اما گويي قاب كوچك فيلم، تاب بازتاب دادن اين عظمت را نداشته است. خدا را شكر كه صدا و سيما همت كرد و حداقل در چند قسمت آخر يكي از سريال هاي خودش سراغي از روز واقعه بزرگ تاريخ ايران گرفت.
ضعف «در چشم باد»، قطعه قطعه بودن كار است. به اين ترتيب كه هرچند قسمت آن به يك موضوع خاص و فضا و حال و هواي متفاوتي اختصاص يافت. مثلا بخشي از سريال به اواخر عصر قاجار، قسمت هايي ديگر به جنگ جهاني اول، قطعه اي از آن به كودتاي 28 مرداد و... تا اين كه به فتح خرمشهر رسيد. اين ساختار روايي مطول باعث شد تا «درچشم باد» به جاي يك سريال، مجموعه اي از چند سريال شود. به طوري كه برخي از اين بخش ها قابل مقايسه با هم نيستند. مثل بخش اختتاميه، كه شاني جدا و جايگاهي متمايز با كل سريال بايد براي آن قايل شد.
برخلاف جريان كلي سريال اين بار هنر در خدمت ارزش ها قرار گرفت. چه، در دو سه قسمت پاياني اين مجموعه تلويزيوني زيبايي بصري و تكنيكي، با زيبايي معنايي در هم آميختند. دكوپاژ، ميزانسن، طراحي صحنه و از همه مهم تر، جلوه هاي ويژه چشم نواز و تماشايي، كالبدي شدند براي تجلي حماسه فرزندان ايران. درترسيم صحنه هاي جنگي از بزرگنمايي اعمال نظامي پرهيز شد و تكيه اصلي بر ايثارگري لشكر امام زمان(عج) بود. همه ما فيلم هاي جنگي بسياري را به خاطر داريم كه براي برانگيختن حس حماسه و بازتوليد روحيه سلحشوري رزمندگان، به اغراق در توانمندي هاي سربازان ما دست زدند. مثلا دو سه رزمنده ايراني، بدون هيچ منطقي يك گردان دشمن را شكست مي دادند. اين گونه تصويرسازي از جنگ اگرچه با نيت خير انجام مي شده، اما غيرقابل باور بوده و فداكاري رزمندگان را نيز كمرنگ جلوه داده است. مسعود جعفري جوزاني در سريال «درچشم باد» برعكس اين نوع فيلم ها عمل كرده و نشان داده كه پيروزي هاي ايران در جنگ هشت ساله، با چه دشواري هايي به دست آمدند. فضاي سهمگين حاكم بر عمليات ها و نفس هايي كه در هر دم و بازدمشان با شهادت درآميخته بودند، به خوبي دراين سريال بازنمايي شده اند.
قراردادن تصاوير مستند آرشيوي در فواصل تصاوير توليدي هم در همين راستا انجام شد. اين تمهيد، نوعي تفاخر براي واقع نمايي نيست. بلكه تدبيري براي اين است كه براي مخاطب بيگانه با دفاع مقدس اثبات شود كه اين از خود گذشتگي ها و مرارت ها فقط فيلم نيستند. و جواناني كه جواني خود را خرج آزادي و سربلندي ايران كردند، افسانه نبودند. بودند جوانان و مرداني كه خود را سپر بلا كردند تا يك وجب از خاكمان به دست دشمن نيافتد.
البته صحنه هاي جنگي سريال تنها به اين ابعاد محدود نشده و به جنبه عاطفي نيز پرداخته است. بار عاطفي و دراماتيك بخش جنگي سريال بر دوش شخصيت پردازي دقيق فيلمنامه و اجراي پرتحرك و جاندار آن است. شخصيت رزمندگان در اين مجموعه نه آن قدر پيش پا افتاده و زميني تصوير شده كه نتوان تحت تاثير آن ها قرار گرفت و نه آن قدر بزرگ و آسماني كه دست نيافتني باشند. بلكه طوري پرداخت شده اند كه بيننده به آن ها علاقه مند شده، از پيروزي ها و جان سالم به در بردنشان از خطرات خوشحال مي شود و از شهادتشان نيز غمگين.
درحالي كه در آخرين پلان، منتظر يك پايان خوش بوديم، دچار غافلگيري شديم. درست در لحظه اي كه بيژن ايراني به فرزندش عباس رسيد و همه از اين وصل شادمان شدند ناگهان تركشي به جسم پدر خورد و اين وصال به فصال تبديل شد. به هم رسيدن بيژن و عباس ايراني- كه در واقع نمادي از ملت ايران هستند- در روز آزادسازي خرمشهر نمادي از همبستگي مردم كشورمان و بازيابي دوباره هويت ماست. اما شهادت بيژن ايراني گوياي تولد ايران جديد به وسيله نسل عباس هاست.
«درچشم باد» بازهم بر ما ثابت كرد كه هنر تنها در سايه تعهد، اخلاق و ارزش ها مي تواند ماندگار و ديدني شود. همچنان كه قسمت آخر اين سريال محبوبيت آن را چند برابر كرد.

 



نگاهي به روش هاي شبكه دولت انگليس «بي بي سي» براي جذب مخاطب
تله رسانه اي؛ تاكتيكي براي القاي پيام

رضا فرخي
¤ در اين تاكتيك يك بحث آزاد نمايشي ترتيب داده مي شود و همه دعوت به شركت در اين بحث مي شوند. آنگاه دو مجري صاحب فن اين بحث ها را هدايت مي كنند تا به نقطه مورد نظر برسد و اينجاست كه دقيقاً بهره برداري سياسي اتفاق مي افتد.
رسانه هاي خبري غرب هميشه در طول عمر فعاليت خود سعي كرده اند براي انتقال پيام به مخاطب خود از تاكتيك هاي جديدي استفاده كنند. چرا كه به تعبير بسياري از كارشناسان رسانه، اين تغيير تاكتيك براي القاي بهتر اهداف و پيام ها مؤثرتر خواهد بود.
به همين دليل هم اين رسانه ها هرگز از يك تاكتيك ثابت به مدت چند سال استفاده نمي كنند، چرا كه در عرف رسانه، استفاده دائم از يك تاكتيك پس از مدتي باعث افت تأثيرگذاري در مخاطب خواهد شد. به همين دليل است كه امروزه تراست هاي خبري غربي سعي مي كنند با جايگزيني مداوم رويكردهاي متفاوت رسانه اي به بيننده به گونه اي القا كنند كه «تحولات جديدي در حال رخ دادن است، پس بايد به اين تحولات جديد از دريچه ما نگاه كنيد و هنوز مخاطب ما بمانيد.»
يعني آنها با تغيير تاكتيك ها و استفاده از برنامه هايي در كنار برنامه هاي گذشته سعي مي كنند خود را جهشي جديد در امر اطلاع رساني به نمايش بگذارند تا بيننده در كنارشان باقي بماند و مخاطب خود را از دست ندهند.
يكي از مهم ترين شبكه هايي كه اين تاكتيك را به صورت مداوم به كار مي گيرد بي بي سي است. اين شبكه تا چند سال پيش به نوعي از سبك اطلاع رساني با شيوه هاي خشك و جدي استفاده مي كرد در حال حاضر به سمت خبررساني نرم حركت كرده و سعي مي كند با استفاده از روش هاي جديدي كه باعث دخالت بيشتر مخاطب در امور رسانه و خبررساني است مخاطب را تشويق به بيشتر تماشا كردن خود كند.
هرچند كه دخالت دادن مخاطب روش و پوششي صوري است براي انتقال بهتر پيام هاي مدنظر و به نوعي القاي اهداف سياسي كلان تر!
ايجاد فضاي نمايشي دموكراسي رسانه اي
در اين بين اگر به برنامه نوبت شما بي بي سي فارسي توجه كنيم دقيقاً متوجه همين تاكتيك رسانه اي خواهيم شد. اين برنامه كه هر بار موضوع بحث خود را به يك مسئله خاص اختصاص مي دهد سعي مي كند با نمايش ظاهري دموكراسي رسانه اي، بيننده را به سمت خود جلب كند و در ابتداي كار او را دعوت به ديدن اين شبكه و در مرحله دوم او را دعوت به تماس با بي بي سي و شركت در بحث كند. بايد به اين نكته اشاره كرد كه قبل از اين تماس اين شبكه تلاش مي كند تا مخاطب خود را در فضايي قرار دهد كه او حس كند تمام نظراتش در اين برنامه منعكس مي شود و به همين دليل مي تواند تماس بگيرد.
اما موضوع به اين سادگي نيست، چرا كه وقتي بيننده تماس برقرار مي كند بحث توسط دو مجري به گونه اي هدايت مي شود كه در نهايت شخص به نوعي در برابر آنها تسليم شود و حرف هاي مدنظر آنها را بگويد.
تله رسانه اي، تاكتيك اصلي اين برنامه ها
اينجاست كه دقيقاً مي توان به تاكتيك media trap اشاره كرد. اين تاكتيك كه يكي از جديدترين شيوه هاي القاي پيام است به دنبال ارسال پيام خود از زبان يك مخاطب به مخاطب ديگر است. به گونه اي كه در اين تاكتيك يك بحث آزاد نمايشي ترتيب داده مي شود و همه دعوت به شركت در اين بحث مي شوند. آنگاه دو مجري صاحب فن اين بحث ها را هدايت مي كنند تا به نقطه مورد نظر برسد و اينجاست كه دقيقاً بهره برداري سياسي اتفاق مي افتد. بايد دقت داشت كه امر نتيجه گيري در اين تاكتيك برعهده مجريان است و به همين دليل آنها در پايان اين پينگ پنگ يك طرف رسانه اي، نتيجه گيري دلخواه را بيان مي كنند. اين نتيجه گيري شايد بسيار كوتاه و خلاصه باشد، اما به دليل اينكه قبل از نتيجه گيري خود مخاطب حس مي كند كه در بحث حضور داشته آن را مي پذيرد، و اين يعني اقناع يك مخاطب توسط مخاطب ديگر با هدايت عوامل صاحب رسانه!
اما چرا اين اتفاق رخ مي دهد؟
1- اينكه آنها حس كاذب مشاركت در بحث را در بيننده ايجاد مي كنند و بيننده حس مي كند كه ديگر مانند گذشته تنها شنونده خبر نيست.
2- به نوعي د رمخاطب تلقين مي شود كه او در يك بحث كاملا آزاد شركت مي كند كه به طور واقع اين چنين نيست. بلكه او در يك «تله رسانه اي» دچار مي شود كه ناخواسته ابزار القاي پيام مي شود. برنامه نوبت شماي بي بي سي دقيقاً اين موضوع را پي گيري مي كند. از سوي ديگر بايد به اين مسئله هم دقت كرد كه اين روش بهترين راه براي ايجاد اختلاف در كشورهاي مختلف و به ويژه در ميان احزاب و گروه هاي مختلف است. چرا كه يكي از اركان اصلي اين برنامه ها روبه رو كردن مردم يك كشور در مقابل هم مي باشد. يعني در واقع اگر در يك كشور مردم در كنار هم با افكار مختلف زندگي مي كنند اين برنامه ها سعي مي كنند با هدايت بحث، در كنار هم بودن را به تقابلي جدي تبديل كنند، به گونه اي كه پس از هر برنامه دودستگي ايجاد شود.
در همين رابطه نبايد اين موضوع را فراموش كرد كه چند دستگي بهترين روش براي دشمنان و بدترين مسئله براي مردم يك كشور است.
بزرگنمايي موضوع براي ايجاد اختلاف بيشتر
جمله معروفي در اين باره وجود دارد كه مي گويد: «اگر مي خواهيد پيامتان را منتقل كنيد نبايد در مقابل مخاطب بايستيد بلكه حتي اگر نظر مخالفي با مخاطبان خود داريد بگذاريد اين تقابل را مخاطبان ديگر شما با آنان انجام دهند»
رفتار «نوبت شما» دقيقاً مصداق بارز اين موضوع است. به گونه اي كه در برخي اوقات حتي از يك موضوع جزئي مسئله اي بزرگ مي سازد كه در اين بين علاوه بر بهره برداري سياسي مخاطبان را به تقابلي جدي دچار مي كند و تلاش مي كند شكافي عميق در بين افراد جامعه به وجود آورد. اين در حالي است كه برخي از اين موضوع ها آن قدر جزئي هستند كه در امور سياسي يك مملكت اصلا به چشم نخواهند آمد، اما اين شبكه با تاكتيك هاي رسانه اي «بازي با ذهن مخاطب» به قدري سيگنال هاي آشفته كننده روي ذهن مخاطب مي فرستد تا مخاطب را مجبور به تماس و شركت در برنامه كند. به دليل فضاي هيجاني كه در ذهن مخاطب ايجاد شده طبيعتاً باعث مي شود كه او حتي نتواند حرف هايي كه از پيش آماده كرده را بزند و براي همين به ابزاري در دست مجريان تبديل مي شود.
جملاتي مانند «مگر نه، درست نمي گويم! من فكر مي كنم اين طوري باشد» در بسياري از اوقات از سوي مجريان تكرار مي شود. اين جملات بيننده را در انحصاري قرار مي دهد كه باعث اعتراف او به صحيح بودن حرف هاي مجري برنامه مي كند و در بعضي اوقات حتي خود بيننده پس از پايان تماس متوجه مي شود كه در يك بازي رسانه اي ماهرانه شكست خورده است و نه حرف هاي خود را زده و نه طرف مقابل خود را قانع كرده!
اما گاهي اوقات بعضي از بينندگان به دليل تأثير شديدي كه مجري روي آنان مي گذارد حتي پس از پايان تماس شكست خود را قبول و حرف هاي مجري را مي پذيرند. دقيقاً همين نقطه است كه مي توان اعتراف كرد كه اين برنامه در القاي هدف خود موفق شده است چرا كه در يك زمان 5 دقيقه و گفت وگوي كوتاه موفق مي شود بيننده خود را قانع كند و نظر او را تا حدودي تغيير دهد.
گير انداختن مخاطب
در گوشه رينگ
در كنار تمام اين تاكتيك هاي اصلي، از سوي خود مجريان اين شبكه هم تكنيك هاي فرعي اتخاذ مي شود كه مي توان آن را در بحث هاي روانشناسانه رسانه اي قرار داد. تكنيك Audience in corner of the ring از تكنيك هايي است كه دقيقاً در اين گفت وگوهاي متقابل بين مجري و مخاطب استفاده مي شود. در اين تكنيك مخاطب در گوشه رينگ گفت وگوي رسانه اي گير مي افتد و مجري دقيقاً با قرار دادن او در اين وضعيت شروع به انتقال سريع پيام به او مي كند. اينجاست كه او تنها پذيرنده است و به هيچ وجه توانايي دفاع از خود را ندارد. تمام تلاش اين برنامه ها دقيقاً در همين نقطه شكل مي گيرد. يعني تلاش براي گير آوردن مخاطب در همين جا، چرا كه اينجاست كه مخاطب بي دفاع در گوشه رينگ گفت وگوي رسانه اي گير كرده و گارد ندارد و آماده پذيرفتن پيام هايي است كه باعث ناك اوت فكري او مي شود. از سوي ديگر اين برنامه سعي مي كند به نوعي شكست يك بيننده در مقابل نظرات غيرمستقيم مجري را در چشم بينندگان ديگر بزرگ كند تا آنها هم تحت تأثير قرار بگيرند. هر چند كه گاهي اوقات در مقابل مخاطبي كه در اين نقطه گير نمي افتد هم رويكرد ديگري اتخاذ مي شود كه در آن به استفاده از مخاطب ديگر سعي مي شود كه با يك تقابل با او به اين سمت كشيده شود.
به هر صورت به نظر مي رسد كه «نوبت شما» يكي از شيوه هاي جديد القاي پيام بي بي سي است كه تلاش مي كند در يك ميدان رسانه اي نمايشي مخاطب را با موضوعات مورد نظر بباوراند.
چرا كه با اين كار هم در انتقال مفهوم موفق است و هم در افزايش مخاطبان خود، در اين بين بايد روشنگري هاي بيشتري صورت پذيرد چرا كه بي بي سي فارسي در كنار ديگر شبكه هاي غربي هر روز شيوه هاي جديدي براي به كرسي نشاندن اهداف خود به كار مي گيرند.

 



نگاهي به اجراهاي نمايشي جشنواره تئاتر دانشگاهي
«جايي همين نزديكي»؛ گوشه اي از تئاتر مبتذل

شايد بتوان تئاتر «جايي همين نزديكي» را پديده جشنواره تئاتر دانشگاهي دانست كه به راستي يكي از مبتذل ترين آثار طول تاريخ تئاتر اين سرزمين را به روي صحنه برده است.
عبور از خطوط قرمز و مرزهاي عفت عمومي و شئونات انساني و حريم هاي اخلاقي، در اين نمايش موج مي زند. اين نمايش را يك گروه تئاتري با متني كه معلوم نيست چه نظارتي روي آن صورت گرفته و با كدام حمايت ها و هدايت ها و سياست گذاري ها و هدفمندي هايي به جشنواره «بين المللي» تئاتر دانشگاهي ايران راه يافته، به صحنه مي آورد. در آن هر چه در ذهن شما نمي گنجد بر زبان آورده مي شود و انجام مي گيرد.سراسر نمايش ديالوگ هاي مملو و مشحون از موضوع هاي تهوع آور است.
كليت تئاتر بازگويي چالش هاي يك خانواده از هم پاشيده و مفلوك به ظاهر مذهبي(!) است و نمادها و شعائر مذهبي در اين ميزانسن موج مي زند.
زن هاي چادري، سلام و صلوات، زيارت مشهد، حجاب گرفتن، حاج آقا و... در كنار خيانت شوهر زن مفلوك افليج رواني بداخلاقي كه نمي تواند خودش را كنترل و ادرار و مدفوعش همه جا را به نجاست كشيده است!
همه بيان در خدمت فلاكت و نجاست و ابتذال است. بسياري از صحنه ها به دليل زنندگي در وقاحت فوق العاده قابل ذكر و حتي اشاره هم نيست. غير از اينها تئاتر چيز ديگري ندارد ؛ نه متن درست و ارزشمند است نه بازي ها قابل توجه. همه ادا و اطوار و لودگي است با هياهو و عصبيت.
تئاتر «جايي همين نزديكي» به هر زبان و نشانه اي به مخاطبانش تقابل با ارزش ها و اخلاق و شئونات انساني جامعه، حياء و عفاف و حريم حرمت انساني! عصمت و حجاب و شرافت و نجابت و پاكي و نيز تقابل با خانواده هاي مذهبي را القا مي كند.
¤ برگرفته از سايت خبر دانشجو

 



نگاهي به نمايش «خداحافظي نكن»
آيا هر داستاني را مي توان به صحنه كشيد؟

سيدعلي تدين صدوقي- منتقد بين المللي تئاتر
متن نمايش «خداحافظي نكن» نوشته فارس باقري و به كارگرداني مسعود طيبي را شايد بتوان به عنوان يك داستان تلقي كرد، اما به عنوان متني دراماتيك هنوز جاي كار دارد. هر چند كه ما داريم برشي از زندگي دو خواهر را مي بينيم، اما فقط برشي از زندگي رئاليستي امروز نمي تواند وجه غالب درام باشد. يكي از عناصر، برشي است بر زندگي براي رسيدن به ماهيت واقعيت و حقيقت آنچه كه هست و يا به اصطلاح علمي توهم رئاليستيك و نه خود واقعيت و نه آنچه در واقعيت مصطلح روي مي دهد. دو خواهر كه فاصله سني با هم دارند و مي توانند هركدام نماينده نسل خود باشند با هم زندگي مي كنند؛ يكي معلم است و آن ديگري مي خواهد به دانشگاه برود. خانواده شان در شهرستان است. خواهر بزرگ تر ازدواج نكرده. او به نوعي درون گراست و در اوقات بي كاري نقاشي مي كند. يك تابلو هم در نقطه طلايي صحنه خودنمايي مي كند كه اثر اوست؛ درختي تنها در بيابان يا صحرايي كه آن را مه گرفته است. كه به تعبيري مي تواند شرح حال خود او نيز باشد. دختري كه دارد سن ازدواجش مي گذرد، تنها دلخوشي اش رفتن به سر كلاس است و دست هايش از فرط كار كردن با گچ دچار عارضه پوستي شده است و... اما برعكس خواهر كوچك تر يك دختر امروزي است؛ سر حال است و دلش مي خواهد مانند دختران ديگر باشد. طناب مي زند و...
اما هر دوي اين ها به نوعي علي رغم اينكه با هم زندگي مي كنند تنهايند. چرا كه دو دنياي متفاوت دارند و هيچ يك نمي تواند دنياي آن ديگري را درك كند.
گرچه اين مسائل را شايد بتوان از زير متن نه چندان عميق نمايش دريافت، اما دريافت ماحصل تعمق يك منتقد است كه اين نخ هاي نه چندان محكم را به هم پيوند مي زند. آيا تماشاكنان مي توانند به دريافت هايي دست يابند؟ به ظاهر نمايش بسيار ساده پيش مي رود و قصه اي سطحي و بسيار معمولي دارد. نمي گويم يك نمايش حتماً بايد پيچيده باشد، اما حداقل ديالوگ ها مي بايد براساس عناصر درام و شاخصه هاي ديالوگ نگاشته شوند وگرنه به جاي ديالوگ مشتي حرف تحويل تماشاكنان داده مي شود. مشتي حرف كه هر بار به نوعي تكرار مي شود. به همين دليل به ورطه كليشه و شعارزدگي فرو مي غلتند. در نهايت همين ها موجب مي شود كه پرداخت كلي نمايش با ضعف مواجه شده و به دنبال آن شخصيت پرداز ي ها هم ضعيف صورت پذيرد. اين باعث شده تا پرداخت هاي موضوعي و موضعي محلي از اعراب نداشته باشند. هم از اين روست كه بازيگران نيز با نوعي سردرگمي همراه هستند. در واقع متن و شخصيت ها حرف قابل ملاحظه اي براي ارائه ندارند. هرچند كه بازيگران تلاش خود را مي كنند. در واقع اين نمايش براساس تلاش بازيگران استوار است بخصوص بازي نسيم ادبي و حسام منظور. بازيگر نقش خواهر كوچك تر نسرين نصرتي علي رغم زحمتي كه كشيده است بازي اش تصنعي مي نمايد. در واقع انگار دارد بازي را بازي مي كند و اين تفاوت بازي ها چون وصله اي ناجور خود را نشان مي دهد. البته اين هم به هدايت كارگردان برمي گردد. در واقع بايد گفت بازي هاي دو بازيگر اصلي بيشتر مديون تجربه و تبحر خودشان است تا هدايت تكنيكي كارگردان. در كل نمايش چه به لحاظ متن و چه اجرا ضعيف جلوه مي كند. قصه اصولا استعداد دراماتيزه شدن را ندارد. چون مي دانيم هر قصه اي را نمي توان به صحنه كشيد و هر داستان واقعي اي قابليت درام شدن را ندارد حال چنانچه بخواهيم قصه اي رئاليستي را به درام تبديل كنيم مي بايد عناصر درام مانند تعليق و... را در نظر بگيريم. در واقع به يك دراماتورژي اوليه نيازمنديم چرا كه اگر چنين نكنيم مغلوب واقعيت بيروني شده ايم. شايد به همين جهت نمايش در سطح مانده است. به هر حال يكي از نقاط قوت اين اجرا ريتم مطلوب آن است. طراحي صحنه هم در حد نياز بدون غلو و نسبتاً كاربردي صورت پذيرفته است .

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14