(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 8 خرداد 1390- شماره 19938

پاي حرف هاي ناخدا تكاور بازنشسته هوشنگ صمدي
خرمشهر و تكاوران نيروي دريايي (قسمت پاياني)
ويژگي هاي شهيد حميد رمضاني در گفت وگو با حاج علي كياني
عاشق خدمت در گمنامي بود



پاي حرف هاي ناخدا تكاور بازنشسته هوشنگ صمدي
خرمشهر و تكاوران نيروي دريايي (قسمت پاياني)

علي عباسي مزار
نيروهاي مردمي در خرمشهر با علاقه و ايمان قوي و محبت زياد، به ما در دفاع از خرمشهر كمك مي كردند. ما زماني كه از بوشهر به خرمشهر مي آمديم براي هر واحد يك آشپزخانه صحرايي داشتيم اما يك بار هم از آشپزخانه هايمان استفاده نكرديم و مردم در تمام طول مدتي كه ما در اين شهر بوديم ما را از همه نظر پشتيباني مي كردند.
خدمات تكاوران نيروي دريايي به خرمشهر محدود به زمان جنگ نمي شود، پيش از جنگ نيز در دوراني كه جنبش خلق عرب كنترل اوضاع خرمشهر را به نفع خود در دست گرفته بودند و رعب و وحشت زيادي را در دل مردم ايجاد كرده بودند كماندوهاي نيروي دريايي در كنار مردم خرمشهر بودند. كار به اين صورت بود كه اين جنبش حتي به فرمان استاندار خوزستان هم مبني بر خلع سلاح جنبش خلق عرب، توجهي نكردند و يك بار هم به مقر برادران سپاهي حمله ور شده و 17نفر از آنان از جمله شهيد جهان آرا را به گروگان گرفتند. تكاوران نيروي دريايي به فرماندهي ستوان باي گروگانها را از دست آنها آزاد و در نهايت امنيت به خرمشهر بازگرداندند. به همين خاطر فرماندار وقت خرمشهر در تقاضايي ضمن تقدير از تكاوران خواستار تمديد ماموريت تكاوران در خرمشهر شد.
روز چهارم مهر دشمن از جاده شملچه تا پل نو پيش آمده بود. تكاوران مستقر در پل نو سربازان دشمن را متوقف كرده و تا ساعت 11شب دشمن را از شلمچه عقب رانده و حتي وارد خاك عراق شدند و پاسگاه مرزي ايران و عراق در منطقه شلمچه در اختيار ما قرار گرفت و 21نفر از نيروهاي آنها به اسارت ما در آمدند. در اين شرايط منتظر نيروي كمكي بوديم كه نيروي كمكي براي ما نيامد. در روز بعد ارتش عراق با نيروي تازه نفس و آتش سنگين به ميدان آمد و ما ناچار عقب نشستيم. ما در روز پنج مهر قدم به قدم از پاسگاه مرزي تا يك كيلومتري پل نو از صبح تا بعدازظهر با دادن هفت مجروح و يك شهيد عقب نشيني كرديم. اما با همه اين احوال اجازه نداديم كه نيروهاي عراقي از پل نو جلوتر بيايند و در همان جا آنها را زمين گير كرديم. هوا كه تاريك شد نيروهاي عراقي مانند هميشه زمين گير شدند زيرا كه مي ترسيدند عملياتي انجام دهند و وقتي كه راه مي رفتند از سايه خودشان هم وحشت داشتند. آنها مي گفتند: هر جا كه ما مي رويم تكاوران نيروي دريايي ايران حضور دارند و ما را در كمين گرفتار مي كنند و در واقع هم همين طور بود.
در هفدهم يا هجدهم مهرماه بود كه نيروهاي ما در يك عمليات شناسايي محل استقرار يك لشكر تكاور از دشمن كه در واقع مقر فرماندهي آنها بود را شناسايي كردند و ما تصميم گرفتيم كه با يك تك شبانه ضربه اي را به آنان وارد كنيم. نيروها در نيمه هاي شب در اطراف خاكريز عراقي ها با تمام تسليحات مستقر شدند و وقتي فرمان آتش صادر شد كماندوهاي ما خاكريز دشمن را به زير آتش گرفتند. تكاوران دشمن سراسيمه از خواب بيدار شده و ابتدا گمان مي كردند كه آتش از هوا بر سر آنها ريخته مي شود و ضدهوايي هايشان را فعال كردند وضعيت به گونه اي بود كه آسمان از آتش آنها روشن شده بود و آنها در مواقعي حتي يكديگر را مورد هدف قرار مي دادند. در نهايت در ساعت چهار صبح با دادن خسارات و تلفات زياد تا حدود چهار كيلومتر عقب نشستند.
دشمن در منطقه بالاي خور عبدالله پايگاهي براي پرتاب موشك هاي كرم ابريشم داشت كه پرسنل ما با عبور از اروندرود در خاك دشمن با يك عمليات شناسايي و مهمات گذاري اين پايگاه راداري را به آتش كشيدند.
گردان تكاور نيروي دريايي در 34 روز پيش از سقوط خرمشهر و در عمليات هاي ثامن الائمه، فتح المبين و بيت المقدس 103 شهيد و 300 مجروح را تقديم انقلاب كردند.
در روز چهار آبان 59 پس از 34 روز مقاومت با دستوري كه از بالا رسيده بود ما بايد شهر خرمشهر را ترك مي كرديم؛ پرسنل حاضر به ترك شهر نمي شدند در نهايت با صحبت هايي كه من با آنها داشتم و تاكيد بر اين كه اين دستور يك دستور نظامي است آنها را متقاعد كردم كه شهر خرمشهر را ترك نمايند.
پيش از عمليات ثامن الائمه گردان تكاور به همراه گرداني از لشكر 77 خراسان عملياتي را به نام ذوالفقار اجرا كردند و آن به اين صورت بود كه تيپ شش لشكر تكاور عراق در منطقه اي به نام ذوالفقاريه مي خواستند از رود بهمنشير عبور كرده و جاده خرمشهر، اروندكنار كه تنها جاده پشتيباني ما بود را به تصرف خود درآورند.
تعدادي از نيروهاي ما به اين منطقه رفته و از زدن پل بر روي رود بهمنشير توسط نيروهاي عراقي جلوگيري كردند. گردان 153 لشكر 77 خراسان نيز به فرماندهي سرگرد كهتري به كمك ما آمد و پس از همفكري و طراحي عمليات در عمليات ذوالفقار 13 نفربر و 600 نفر از نيروهاي دشمن در آب غرق شده و 6 تانك آنها نيز به آتش كشيده شد. گردان تكاور پلي را از لوله هاي آهني درست كرده و با آن از روي رود بهمنشير عبور كرد و سربازان دشمن را تا پشت جاده آبادان، بندرامام عقب راندند. اين شكست موجب تضعيف روحيه سربازان دشمن شد و فرماندهان ارتش اسلام وقتي كه ديدند ارتش عراق در شرايط نامساعدي قرار دارد تصميم گرفتند تا بلافاصله طراحي عمليات هاي بعدي را انجام دهند. به همين ترتيب عمليات هاي ثامن الائمه، فتح المبين و بيت المقدس به دنبال هم طراحي و با موفقيت اجرا شدند كه در نهايت به آزادسازي خرمشهر منتهي گرديد.
نيروي دريايي در عمليات بيت المقدس حضوري فعال داشت به اين صورت كه دو گردان تكاور، سه گردان تفنگدار، سه گردان قايقران با 300 قايق براي انتقال نيروها از رود كرخه و كارون و يك واحد غواص براي كمك به هنگام انتقال مجروحين از رودخانه، از نيروي دريايي در اين عمليات شركت داشتند. در عمليات بيت المقدس زماني كه ساير نيروها از شمال و شمال شرق به خرمشهر نزديك مي شدند تكاوران نيروي دريايي ضلع غربي رود كارون را در اختيار خود داشتند. در روز سوم خرداد زماني كه ساير نيروها از سمت شمال وارد خرمشهر شدند دو گردان از تكاوران نيروي دريايي از ضلع شرقي رود كارون يعني از همان جايي كه در چهار آبان 59 عقب نشسته بودند، وارد خرمشهر شدند. درحدود ساعت 12 روز سوم خرداد 61 در ميدان راه آهن خرمشهر نيروها به يكديگر رسيده و كار الحاق انجام شد و نيروهاي عراقي عده اي عقب نشيني كرده و بيش از دوهزار نفر از آنها نيز به اسارت ما درآمدند.

 



ويژگي هاي شهيد حميد رمضاني در گفت وگو با حاج علي كياني
عاشق خدمت در گمنامي بود

سميه همت پور
در هر گوشه از شهرمان تصويري است از مرداني كه روزگاري ميان ما بوده اند و حالا ما حسرت به دل مانده ايم تا فقط كمي بيش تر آن ها را بشناسيم. «شهيد حميد رمضاني» از آن دست مردان است.
سال هاي خوش دفاع مقدس مي رفت تا تمام شود و يا به قول بچه هاي جنگ، در باغ شهادت بسته شود كه خداوند «حميد» را به سوي خود خواند تا پاداش سال ها مجاهدت خستگي ناپذيرش را عطا كند.
روز چهارم خردادماه سال 1367 در حالي كه تنها 23 روز تا پايان جنگ مانده بود؛ شهيد حميد رمضاني در رويارويي با رژيم بعثي عراق؛ دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار معبود خود شتافت.
قائم مقام فرمانده محور عملياتي فارسيات و خرمشهر، فرمانده محور اطلاعات شناسايي جبهه هاي سوسنگرد و بستان، فرمانده گردان عملياتي كربلا در سپاه سوسنگرد، فرمانده واحد اطلاعات قرارگاه نصرت، فرماندهي گردان شناسايي 313 حضرت قائم، فرمانده واحد اطلاعات و عمليات سپاه ششم امام جعفر صادق(ع)، از جمله مسئوليت هاي آن قهرمان خستگي ناپذير سال هاي دفاع مقدس است.
«حاج علي كياني» يكي از دلاور رزمندگان هشت سال پايداري و از هم رزمان با وفاي اين شهيد بزرگوار در ايام حماسه و خون است كه به بهانه شهادت يار ديرين اش پاي خاطرات نابش نشستيم.
¤ فعاليت هاي انقلابي
حميد از همان ابتدا با مسجد و فعاليت هاي مذهبي آشنا شد. مطالعه كتاب هاي مذهبي به ويژه آثار استاد مطهري، شركت در جلسات قرآن و عقيدتي از وي نوجواني آگاه و با ايمان ساخت. مدتي بعد به جوانان مسجد جزايري كه فعال ترين گروه سياسي اهواز در قبل از انقلاب بودند، پيوست. مسجد جزايري از مهم ترين وعده گاه هاي جوانان اهواز بود كه عاشقانه عبادت مي كردند، عالمانه مي آموختند و شجاعانه مبارزه مي كردند. بهار و تابستان 1357 فعاليت هاي ضدرژيم آنها كه در مسجد دسته بندي مي شد، شكل تازه اي به خود گرفت. حميد هم كه در اين زمان 16 ساله بود در اين جريانات انقلابي حضور مؤثري داشت.
پس از پيروزي انقلاب حميد در دبيرستان به ارشاد هم سالان خويش مي پرداخت. با آن كه سن و سال كمي داشت وارد سپاه شد. در آنجا با فعاليت هاي فرهنگي از جمله پخش كتاب و نوار جايگاه رهبر انقلاب و انقلاب را براي مردم روشن تر كرد. سپس وارد كميته انقلاب اسلامي شد تا با حضور ضد انقلاب مقابله و مبارزه كند.
¤ عاشق خدمت در گمنامي
با شروع جنگ تحميلي همراه ديگر جوانان غيرتمند اهوازي به جبهه شتافت، به خرمشهر و آبادان رفت و در همان روزهاي ابتداي جنگ مجروح شد؛ اما پس از بهبودي مجدداً به منطقه عملياتي بستان و سوسنگرد رفت. ابتدا در كنار شهيد درفشان در گردان رزمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سوسنگرد، موسوم به كربلا در جبهه هاي فارسيات، خرمشهر و بستان حماسه آفريد. بعد از آن به لحاظ شايستگي و تبحر فوق العاده اش در شناسايي، وارد بخش هاي اطلاعاتي جنگ شد. وجب به وجب مرزهاي جنوب ايران و مناطق مرزي عراق شاهد خلق حماسه هاي اوست، او عاشق خدمت در گمنامي بود.
در عمليات طريق القدس كه منجر به آزادي بستان شد هر معبر چند نيروي اطلاعاتي داشت. براي مثال شهيد حميد رمضاني و شهيد سيد فرج سيد نور به همراه چند تن ديگر، مسئوليت شناسايي يك معبر را به عهده داشتند و افراد ديگري نظير شهيد حسن لطفي نيا، سيد حميد سيد نور، سيد مجتبي مرعشي، شهيد منصور منتظري، عليرضا مسرتي، شهيد مهرداد همت پور، شهيد حسين بهرامي، غلامرضا خانچين و... هركدام در معبرهاي تعيين شده مشغول به شناسايي بودند.
¤ براي تمام رزمندگان الگو بود!
چهره حميد رمضاني خيلي جذاب بود. ما چون كوچك تر بوديم خيلي ها را الگوي خودمان قرار داده بوديم. بچه هاي كوچك تر حتي راه رفتن مثلا حميد رمضاني و سعيد درفشان را الگو قرار مي دادند! سعيد چطور مي نشيند، حميد چطور غذا مي خورد، با چه كيفيتي نماز مي خواند، چطور سجده مي رود و...
من نيز از بين تمام رزمندگان به حميد رمضاني، سعيد درفشان و سيد محمدرضا حسن زاده علاقه خاصي داشتم و وقتي آن ها به نماز مي ايستادند محو حجب و حيا و تواضع شان، مي شدم.
¤ فرماندهان رده بالاي جنگ را شگفت زده كرده بود
بچه هاي مسجد آن قدر قابليت داشتند و در كار آبديده بودند كه وقتي مسئولين به آن ها كاري را مي سپردند از موفقيت آن ها اطمينان خاطر داشتند. دسته سيدالشهدا شوش با همين اعتماد به افرادي چون حميد رمضاني، سعيد درفشان، مجتبي مرعشي، سيد ناصر سيد نور، سيد حميد سيد نور، بنده و تعداد ديگري از بچه هاي جبهه كه در سوسنگرد بودند سپرده شد. اين دسته مدتي در جبهه مستقر بود و بعد از مدتي شناسايي منطقه را به عده گرفت. نفوذ حميد به قلب دشمن و شناسايي هاي مكرر وي چنان غيرقابل تصور بود كه اغلب موجب شگفتي فرماندهان رده بالاي جنگ مي شد.
¤ رابطه عجيب شهيد هاشمي و حاج حميد رمضاني
رابطه قلبي بسيار عجيبي بين علي هاشمي و حاج حميد وجود داشت. هر بار كه شهيد هاشمي به اهواز مي آمد بايد سراغ او را از حميد رمضاني مي گرفتيم؛ از روزي كه حاج حميد به شهادت رسيد؛ همه مي دانستند كه علي هم رفتني است. انگار ديگر تحمل اين دنيا را نداشت؛ مدام بي تابي مي كرد و مثل ابر بهار مي گريست؛ تا اين كه درست يك ماه پس از شهادت حميد رمضاني او هم به جمع صالحين پيوست و در كنار يار آسوده شد. يكي از دلايل اين كه شهيد رمضاني و شهيد هاشمي هميشه در كارهايشان موفق بودند؛ اين بود كه فقط در موقع نياز حرف مي زدند.
¤ حق اسلحه را ادا نمي كني!
چند روز پس از سفر به شوش عمليات بيت المقدس آغاز شد. آن زمان بعضي از نيروها بر اسلحه هايشان نام گذاري كرده بودند مثلا اسلحه سعيد درفشان، «ذوالفقار» نام داشت، يك اسلحه ديگر داشتيم كه به «معراج» شهرت يافته بود، نام اسلحه شهيد رمضاني هم «حديد» بود.
قبل از عمليات بيت المقدس حميد رمضاني گفت كه مي خواهم آرپي جي ام را به كسي هديه كنم كه آن را آبروداري كند، بالاخره توفيقي نصيبم شد و اين اسلحه به من رسيد. بعد از هر عمليات هم از من مي پرسيد كه چند تانك زدي؟ و اگر به او مي گفتم هيچ، باور نمي كرد، مي آمد و اسلحه را بو مي كرد و مي گفت: امكان ندارد! من اين اسلحه را به تو دادم چون مي دانستم كه تو آرپي جي زن ماهري هستي ولي تو حق اين اسلحه را ادا نمي كني.
من علاقه خاصي به حميد داشتم و سعي مي كردم به هر نحوي شده در كنار او باشم و از او جدا نشوم. در عمليات فتح المبين و بيت المقدس نيز به شدت مراقبش بودم. موقع شناسايي شلمچه در 100 متري دشمن كه قرار گرفتيم صداي مهيبي آمد و من در يك لحظه به زمين خوردم و وقتي نگاه كردم ديدم سر تا پايم در اثر اصابت با مين خوني شده، تمام بدنم پر شده بود از تركش. حميد به بالاي سرم آمد و ديد كه يكي از پاهايم مثل گوشت چرخ كرده، له شده، با هر زحمتي كه بود پاهايم را پانسمان كرد و چون زخمي شده بودم قادر به جابه جايي نبودم و بدنم سنگين شده بود حميد مرا به دوش گرفت و به من كه به دليل درد شديد آه و ناله مي كردم گفت؛ ذكر بگو، قرآن بخوان و براي من سوره والعصر را قرائت كرد؛ «والعصر، ان الانسان لفي خسر» و مدام تكرار مي كرد «ان الله مع الصابرين» اين رفتار او مثل آب يخي بود بر آتش درونم!
¤ نقش بي بدليل شهيد رمضاني در قرارگاه سري نصرت
تشكيل قرارگاه سري نصرت يك ابداع جديد و تاكتيك تازه اي بود كه در هيچ جنگي نظير آن را نداشتيم. تا آن زمان در ادبيات جنگ ما واژه اي به نام عمليات هور وجود نداشت و اصلا خيلي ها نمي دانستند هور چيست و چه شاخصه هايي دارد. بچه هاي ما بدون آمادگي با طبيعتي غريب و ناآشنا مواجه شدند. مسئوليت اين عمليات به سردار شهيد علي هاشمي واگذار شد. قرارگاه اطلاعاتي نظامي نصرت در سال 61 شكل گرفت. مسئول اطلاعات بخش شمالي اين قرارگاه حاج حميد رمضاني و بخش جنوبي آن علي ناصري بود كه مجموع اين دو بخش به جزاير مجنون شهرت يافته بود.
وقتي به آن منطقه رسيديم با هيچ جاي آن آشنايي نداشتيم، برايمان تعريف كرده بودند كه حيوان هاي وحشي زيادي نظير گراز وحشي، لاك پشت هاي گوشت خوار 150 تا 200 كيلويي و هم چنين مارهاي آبي قطور در آن وجود دارد. همه اينها دست به دست هم داده بود كه هور يك چيز ترسناك و مخوفي براي ما باشد و از طرف ديگر با فرهنگ آن منطقه آشنا نبوديم؛ نه سوار شدن با بلم را آموخته بوديم و... مدتي صرف آشنايي با هور شد، در آن مقطع زماني نقش حاج حميد رمضاني بسيار بارز بود؛ درايت، مديريت، اخلاص و ابتكار او حقيقتاً يك نوآوري در جنگ به شمار مي آمد. حاج حميد از طرق مختلف به ما القا مي كرد كه مي توانيم كار كنيم و چون بچه هاي مسجد هر كدامشان در كارهاي اطلاعاتي صاحب نظر بودند؛ شهيد رمضاني توانست يك مجموعه بي نظير را دور هم جمع كند. بنابراين تمام بچه هاي پر شور كه هر كدامشان به تنهايي مي توانست لشكري را هدايت كند بچه هايي نظير شهيد منصور شاكريان، شهيد منصور منتظري، شهيد حاج علي جمال پور، محسن نوذريان و... همه اينها جمع شدند و شروع به كار كردند.
اولين عمليات آبي كه در طول جنگ انجام شد؛ عمليات خيبر بود. يك سال كار كرديم و هيچ كس متوجه نشد. آن هم دشمني كه ادعاي قدرت داشت و تمام دنيا هم كمكش كرد از سلاح هاي مجهز و هواپيماهاي نظامي، جاسوسي تا نيروهاي زبده و تجهيزات نظامي پيشرفته؛ با تمام اين ها بچه هاي ما يك سال كار كردند ولي هيچ كس متوجه نشد. عمليات خيبر، ما يك اسير هم نداديم و تمام اين، پس از حاج علي هاشمي كه به عنوان فرمانده عالي نقش اصلي را در قرارگاه نصرت داشت، مرهون درايت حاج حميد بود. از هنري كه حاج حميد در جمع و جور كردن بچه ها داشت به سادگي نمي توان گذشت.
¤ مو به مو نظرات حضرت امام را رعايت مي كرد
حاج حميد خيلي متعهد بود. او يكي از كساني بود كه وقتي زنده مي ديدمش، برايم عجيب بود و هميشه مي گفتم «امكان نداره حاج حميد شهيد نشه.»
حميد انسان عجيبي بود، سعي مي كرد مو به مو نظرات حضرت امام را رعايت كند. در هور ايستاد و عمليات خيبر را انجام داد. بعد از خيبر و بدر منطقه ديگر جاي عمليات نبود، چون امام گفته بودند يك شب نگذاريد دشمن آرام باشد، بنابراين او تز كمين زدن ها در هور را عملياتي كرد. مي گفت امام گفته نگذاريد يك شب خواب راحت به چشم دشمن بيايد.
حميد يكي از كساني بود كه اگر مي ماند، شايد من در اعتقاداتم شك مي كردم. شهادتش هم واقعاً براي من و بسياري از بچه ها خيلي سخت بود. اوايل جنگ، عراق با 300-200 هزار نفر به ما حمله كرد، اما اواخر نيروي نظامي عراق نزديك يك ميليون و 500 هزار نفر شده بود و اين افزايش نيرو نشان دهنده آن بود كه تمام دنيا مشغول ياري رساندن به آنها هستند تا نگذارد انقلاب پا بگيرد.
¤ شهيد رمضاني مزد چندين سال مجاهدتش را از خدا گرفت!
حميد رمضاني به قرارگاه فرماندهي شلمچه رفت و تحركات دشمن را زير نظر داشت. در همان حين دشمن داشت منطقه را مي كوبيد و درگيري و آتش توپخانه و هواپيما بود، حدود 75 كيلومتري جاده اهواز- خرمشهر هواپيماي دشمن ماشين حاج حميد را مورد اصابت قرار مي دهد. يك گلوله از هواپيما به پشت ماشين مي خورد و آتش مي گيرد. راننده ماشين از ناحيه سر و دست تركش مي خورد. حاج حميد هم يك تركش به كمرش مي خورد. حاج حميد از ماشين پياده مي شود. عبدالصمد را از ماشين بيرون مي كشد و در خاكريز مي گذارد، همان لحظه ماشين آتش مي گيرد و حاج حميد به آن طرف خاكريز مي رود، درازكش كنار خاكريز به شهادت مي رسد.
اين پاياني بود كه خداوند براي حميد در نظر مي گيرد و چه پايان زيبايي بود، انسان چندين سال مجاهدت كند، كار كند و اين طور هم به شهادت برسد و مزدش را بگيرد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14