(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 12 خرداد 1390- شماره 19942

بررسي نيكوترين رفتارهاي اجتماعي از ديدگاه امام باقر(ع)
احسان و رحمت به خلق راهي به سوي كمال انساني
به مناسبت سوم رجب ميلاد پنجمين امام هدايت
ويژگي هاي عرفان امام خميني(ره)



بررسي نيكوترين رفتارهاي اجتماعي از ديدگاه امام باقر(ع)
احسان و رحمت به خلق راهي به سوي كمال انساني
به مناسبت سوم رجب ميلاد پنجمين امام هدايت

خليل منصوري
امام باقر(ع) همانند ديگر معصومان خاندان پيامبر گرامي(ص) اسوه نيك و كاملي براي همه زمانها و همه انسان هاست. مبنا و سبك زندگي آنان بر مكارم اخلاقي بنيان گذاشته شده است، لذا برازنده ستايش خداوندي «خلق عظيم» هستند. عظمت خلق و خوي ايشان اين است كه همه مكارم اخلاقي را در كمال و تمام دارا مي باشند و همين ويژگي است كه نيكان و خوبان را گرد شمع وجود نازنين آنان جمع كرده و آنان مقتدا و پيشواي نيكان و خوبان شده اند.
اخلاق فردي و كمالات شخصي آنان غيرقابل توصيف است و تنها خداوندگار عالم و محيط به حقايق است كه مي تواند به توصيف ايشان بپردازد؛ در اخلاق اجتماعي، به گونه اي هستند كه دوست و دشمن را به شگفتي وامي دارد و دشمن را وادار به ستايش مي كند.
نويسنده در اين مطلب نگاهي گذرا به برخي از هنجارها و رفتارهاي اجتماعي امام باقر(ع) دارد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
از كوزه همان برون تراود كه در اوست
بي گمان شناخت انسانها سخت و دشوار است. پيچيدگي ذاتي انسان اجازه نمي دهد تا همنوع خويش را بشناسد؛ چرا كه ظرفيت انساني، اين اقتضا را دارد تا بتواند در دو سوي كمال مطلق خوبي هاو بدي ها قرار گيرد. چنين ظرفيتي به معناي بي نهايت بودن سعه وجودي انسان است. وسعت بي پايان و بي مانندي كه موجب مي شود در مقام تدني تا قاب قوسين او ادني (نجم، آيه 9) بالا رود و در مقام سقوط تا درك اسفل من النار نزول كند به گونه اي كه هيچ چيزي پست تر از او نباشد و از سنگ خارا يا چارپايان نيز پست تر شود. (انعام، آيه 179)
همين پيچيدگي و ظرفيت بي پايان آدمي است كه انسان را موجودي ناشناخته كرده و امكان داوري نسبت به ديگران را از هر انساني سلب كرده است. به اين معنا كه هر فرد انساني با آن كه در كليت، مشابهت بسياري با ديگر افراد همنوع خويش دارد، با اين همه آن چنان تفاوت هاي ميان دو فرد انساني بسيار زياد است كه قدرت فهم و درك اين تفاوت ها را ندارد و همين مسئله و مسائل ديگر موجب مي شود تا داوري از ديگر افراد همنوع دشوار باشد.
از آن جايي كه در زندگي اجتماعي نمي توان بي داوري درباره همنوع گامي در جهت نزديكي و يا دوري از شخص يا اشخاص برداشت، انسان، نيازمند معيارها و ملاك هايي براي داوري است. اين جاست كه انسان ناچار است به جاي آن كه به ذات و ذاتيات انسان و اشخاص بپردازد و به شكلي جنس و فصل وي را به دست آورد، ناچارمي شود تا به لوازم و نشانه هاي آن توجه و دقت نمايد.
از سوي ديگر، هر فرد انساني به يك معنا نوع منحصر به فردي است، هر چند كه به ظاهر همه انسانها را نوع انسان مي دانيم ولي به سبب همان ظرفيت وجودي بي پايان، از اين قابليت برخوردار است كه هر فرد انساني خود يك نوع منحصر به فردي باشد كه دومي براي آن نيست. همين انحصار در فرديت نوعي نيز موجب مي شود تا شناخت هر فرد انساني و داوري نسبت به وي نيز سخت تر شود.
در اين جا لازم است كه براي شناخت هر فرد انساني و داوري نسبت به وي، به سراغ روش هاي ديگري براي شناخت برويم كه از جمله آنها توجه به لوازم شخصي هر فرد انساني است. بنابراين، براي درك شخصيت حقيقي انسان و يا دست كم رسيدن به يك شناخت اجمالي درباره هر فرد و شخص انساني، لازم است تا به نشانه هاي وي توجه شود تا معلوم گردد اين شخص از نظر وسعت وجودي و مقامات انساني در كدام مرحله و مرتبه نشسته است تا بتوان بر اساس آن، روابط اجتماعي را با وي سامان داد.
نشانه هاي شخصيت وجودي هر فرد انساني در گفتارها و رفتارهاي وي آشكار است؛ چرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست. بنابراين، داوري نسبت به ديگران همواره مبتني بر گفتارها و رفتارهاي شخص است و همين نيز مبنا و معيار داوري در اسلام معرفي شده و انسان ها مامور و مكلف هستند تا براساس همين ظواهر رفتاري و گفتاري، قضاوت كنند و روابط خويش را با ديگران تنظيم كنند.
در اين ميان رفتارهاي اجتماعي، مهمترين نشانه شخصيت شناسي است. به اين معنا كه هر چه ظرفيت و وسعت وجودي شخص بيش تر يا كم تر باشد، در رفتارهاي اجتماعي به خوبي بروز و ظهور مي كند و انسان هر چند كه بازيگر معروف و توجيه گر خوبي باشد، نمي تواند در يك مدت طولاني نقشي را بازي كند كه برخلاف شخصيت باطني و حقيقت وجودي اوست. از اين رو گفته اند: تا مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد؛ زيرا با نشانه شناسي مي توان شخصيت معيوب و يا كامل شخص را تشخيص داد و حقيقت وجودي او را تحليل و توصيف كرد. بر همين اساس است كه خداوند مي فرمايد: كل يعمل علي شاكلته؛ هر كسي بر اساس شاكله و شخصيت وجودي اش عمل مي كند. (اسراء، آيه 84) پس براي شناخت حقيقت وجودي هر كسي مي بايست به رفتارش به عنوان آينه افكار و انديشه ها و ظرفيت هاي وجودي اش توجه داشت.
تأثير متقابل شخصيت و رفتار
براساس آموزه هاي قرآني، ظاهر در باطن و نيز باطن در ظاهر تاثير مي گذارد. پس همان گونه كه شخصيت وجودي و ظرفيت ها و وسعت وجودي هر كسي در رفتار شخص تجلي و ظهور مي يابد، همچنين رفتار شخص مي تواند تأثيراتي در باطن شخص به جا گذارد؛ هر چند كه تاثير رفتار در شخصيت، كمتر و در يك فرآيند طولاني تر صورت مي گيرد، ولي اين تأثير در هر حال اتفاق مي افتد. از اين رو بر حفظ ظاهر و مراعات ظاهري شريعت و اخلاق تاكيد شده تا در يك فرآيند باطن شخص نيز تغيير يابد و به جاي تقابل ظاهر و باطن، تطابق پديد آيد.
از اين جاست كه گفته اند، ميان ظاهر و باطن و انديشه و رفتار تأثيرات متقابلي است و لازم است كه اشخاص همان گونه كه به باطن توجه دارند به رفتارهاي ظاهري خود نيز توجه كنند؛ زيرا هر گونه رفتار ظاهري مي تواند در يك فرآيندي باطن را دگرگون سازد. اين كه در برخي از روايات، دروغ حتي به عنوان شوخي نهي شده يا از برخي از رفتارهاي ظاهري هر چند به قصد مزاح و شوخي پرهيز داده شده است از آن روست كه اين رفتارها مي تواند به يك خصلت و اخلاق باطني در شخص تبديل شود.
تاكيد بر اخلاق اجتماعي از سوي امام باقر(ع)
پاكسازي انسان از رذايل اخلاقي و زشتي هاي خلق و خوي، نيازمند خودسازي است. به اين معنا كه هر كسي مي بايست براي بسترسازي پاكسازي كه خداوند انجام مي دهد، گامي بردارد كه از آن به خودسازي ياد مي شود.
به سخن ديگر، انسان به كمال نمي رسد مگر اين كه خداوند او را پاكسازي كند و رسيدن به مقامي كه خداوند او را پاكسازي و تزكيه نمايد، نيازمند خودسازي و ايجاد بستر لازم است. اين بستر نيز با رفتارهاي پسنديده اجتماعي و مانند آن اتفاق مي افتد.
خداوند مي فرمايد: ولو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكي منكم من احد ابدا و لكن الله يزكي من يشاء و الله سميع عليم؛ پس اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود هرگز هيچ يك از شما تزكيه و پاك سازي نمي شديد ولي خداوند هر كه را خواهد تزكيه و پاكسازي كند و خداوند شنوا و داناست.(نور، آيه21)
اما اين پاكسازي و تزكيه الهي نيازمند يك بستري است كه خودسازي انسان مقدمه آن است. گام هايي كه انسان در تهذيب ظاهر اخلاقي و بويژه رفتارها و هنجارهاي اجتماعي برمي دارد، در ايجاد اين بستر تزكيه كمك مي كند. از اين رو آموزه هاي وحياني از جمله سخنان معصومان(ع) و سنت و سيره ايشان بر اين مسئله تأكيد ويژه دارند تا اين گونه شرايط براي كسب مكارم اخلاقي و رسيدن به تماميت در كمال فراهم آيد.
مشكل انسان اين است كه در تشخيص حق و باطل و مفيد و بي فايده، گاه به خطا و اشتباه مي رود و گاه نيز به ظاهر امر بسنده مي كند و بر چيزي حرص مي ورزد كه خلاف نياز واقعي اوست.
امام باقر(ع) مي فرمايد: چه بسا شخص، بر امري از امور دنيا كه بدان دست يافته و باعث نافرجامي و بدبختي او گرديده حريص است و چه بسا كسي كه براي امري از امور آخرت كراهت داشته و بدان رسيده، ولي به وسيله آن سعادتمند گرديده است. (بحارالانوار، دار احياء التراث العربي، ج75، ص 166)
اين معنا را خداوند در قرآن اين گونه بيان كرده است؛ عسي ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسي ان تحبوا شيئا و هو شر لكم؛ چه بسا چيزي را ناخشنود مي داريد در حالي كه خير شماست و چه بسا چيزي را دوست مي داريد كه براي شما شر و بدي است. (بقره، آيه 216)
ما در رفتارهاي اجتماعي گمان مي كنيم كه تقاص و مقابله به مثل كار خوبي است؛ چون فلاني فخرفروشي كرد و يا تهمت و غيبت كرد، پس بايد مقابله به مثل كنم و آبرويش را ببرم يا اين كه چون به من ستم كرد بايد حقش را كف دست وي بگذارم. اين گونه رفتار هر چند كه به ظاهر دل آدمي را خنك مي كند و از هيجان و فشار روحي مي كاهد، ولي در بلندمدت شخصيت آدمي را دگرگون مي سازد و آثاري زيانبار چون كاهش آستانه تحمل و حلم و صبر و تندخويي و خشونت طلبي و ستم گرايي و مانند آن را به دنبال خواهد داشت.
از اين رو امام باقر(ع) سفارش مي كند كه به جاي مقابله به مثل و اداي حق و عدالت، احسان و رحمت را پيشه كنيم. آن حضرت مي فرمايد: تو را به پنج چيز سفارش مي كنم: اگر مورد ستم واقع شدي ستم مكن، اگر به تو خيانت كردند خيانت مكن، اگر تكذيب كردند خشمگين مشو، اگر مدحت كنند شاد مشو و اگر سرزنشت كنند، بيتابي مكن. (بحارالانوار، دار احياء التراث العربي، ج75، ص167)
از نظر آن حضرت(ع) انسان مي بايست عالم به حقيقت زندگي باشد و حكيم آن است كه زندگي اش را براساس حقيقت علم به زندگي سامان دهد و آن را در اخلاق اجتماعي به حلم بياميزد تا در مسير درست، كمالات وجودي خويش را افزايش و وسعت بخشد. از نظر آن حضرت(ع) چيزي با چيزي نياميخته است كه بهتر از حلم با علم باشد. (همان، ص 172) چرا كه علم و حلم اگر به هم آميزد، انسان در رفتار عملي خويش چنان خواهد بود كه در حقيقت علم آن را شناخته و دانسته است. بسياري از عالمان به چيزي كه مي دانند عمل نمي كنند و به بسياري از امور خوب كه از آن آگاه هستند دعوت مي كنند، ولي خود در مقام عمل آن كار ديگر مي كنند. خداوند در آيه 2 سوره صف اين گونه افراد را نكوهش مي كند.
بنابراين، بهترين شخص كسي است كه بتواند علم را در مقام عمل با حلم خويش نشان دهد و آن چه را دانسته و آموخته در شرايط سخت با حلم و بردباري به نمايش گذارد. از اين رو در فرهنگ قرآني گاه حلم به معناي خردمندي آمده است، چرا كه خردمند واقعي كسي است كه حليم باشد و در شرايط سخت و بحراني براساس دانش واقعي و حقيقتي عمل كند.
البته اين بدان معنا نيست كه انسان سخن عالمانه و نيك غيرحليم و غيرعامل را نپذيرد؛ زيرا پذيرش سخن نيك از هر كسي حتي كسي كه برخلاف آن عمل مي كند، خوب است؛ چنان كه امام باقر(ع) مي فرمايد: سخن نيك را از هر كسي، هر چند به آن عمل نكند، فراگيريد. (همان، ص 170) زيرا اگر كسي سخن نيك را از هر كسي بپذيرد و در فهم دين كه شناخت حقيقت هستي و مسير كمال آن است، بكوشد و اهل حلم و صبر باشد، به نهايت كمال دست خواهد يافت؛ چنان كه امام مي فرمايد: نهايت كمال، فهم در دين و صبر بر مصيبت و اندازه گيري در مخارج زندگاني است. (همان، ص172) كسي كه بر سخن نيك ديگران عمل مي كند، دانشمندي است كه از علم خويش سود برده و چنين كسي از هفتاد هزار عابد و زاهد بهتر است. (همان، ص 173)
هنر خوبي كردن در مقابل بدي
به هر حال، مقابله به مثل كار خوبي نيست و انساني كه در جست وجوي كمال و وسعت بخشي به ظرفيت وجودي خود از طريق اخلاق است، مي بايست به جاي عدالت و حقوق، به فراتر از آن يعني رحمت و احسان بنگرد و بدان عمل نمايد و به يك معنا سادگي كند و اذن خير ديگران باشد. امام باقر(ع) در جايي ديگر با تاكيد بر نقش رحمت و احسان به عنوان راه دست يابي به كمال مي فرمايد: سه چيز از خصلتهاي نيك دنيا و آخرت است: از كسي كه به تو ستم كرده است گذشت كني، با كسي كه از تو بريده است رابطه برقرار كني و هنگامي كه با تو به ناداني رفتار شود، بردباري كني. (همان، ص 173)
آن حضرت در جايي ديگر مي فرمايد: چه بسيار خوب است نيكي ها پس از بدي ها و چه بسيار بد است، بدي ها پس از نيكي ها. (كافي، ج2، ص458)
براي اين كه خود را بشناسيم مي بايست در عمل و رفتارهاي خود توجه و دقت كنيم؛ زيرا اين رفتارها آينه شخصيت و حقيقت وجودي ماست و اعمال ما بازتاب حقيقت ماست. امام مي فرمايد: هيچ بنده اي عالم نيست، مگر اينكه نسبت به بالادست خود، حسادت نورزد و زيردست خود را خوار نشمارد. (همان) پس اگر مدعي علم و دانش واقعي هستيم مي بايست اين گونه باشيم.
انسان اگر مورد ستم قرار گرفت، اگر ستم به شخص او شده مي تواند گذشت كند و با عفو و گذشت اجازه دهد تا جامعه به سوي صلح و صفا رود و همگرايي افزايش يابد، زيرا گذشت از ستم كسي كه ستمگري، خوي او نيست، مي تواند او را متنبه سازد و به انسانيت بازگرداند، اما اگر ستمگري خوي و خلق اوست مي بايست كاري كرد كه ديگر هوس ستمگري نكند. در صورتي كه انسان نتواند ستمگران را بر جاي خود نشاند او را به خدا واگذار كند كه خداوند سخت و بد و سريع انتقام مي گيرد. امام باقر(ع) درباره كساني كه ستمگري را خوي خود كرده اند مي فرمايد: سه خصلت است كه دارنده اش نمي ميرد تا عاقبت شوم آن را ببيند: ستمكاري، قطع صله ارحام و قسم دروغ كه نبرد با خداست. (كافي، ج75، ص174)
در اين روايت بر صله رحم و ارزش و جايگاه آن نيز تأكيد شده و هشدار داده شده قطع كننده رحم در همين دنيا مجازات عمل و رفتار زشت خويش را مي بيند؛ چرا كه صله رحم نشانه و بياني از رحمت الهي است و انسان با قطع رحم، قطع پيوند با ربوبيت خداوندي نموده است. آن حضرت(ع) در جاي ديگر در بيان جايگاه و ارزش صله رحم و پيوند با خويشان مي فرمايد: پيوند با خويشان، عملها را پاكيزه مي نمايد، اموال را افزايش مي دهد، بلا را دور مي كند، حساب آخرت را آسان مي نمايد و مرگ را به تأخير مي اندازد. (بحارالانوار، دار احياء التراث العربي، ج71، ص111)
آن حضرت همچنين مي فرمايد: هركس با خانواده اش خوشرفتار باشد، بر عمرش افزوده مي گردد. (همان، ص175)
رفتار توأم با احسان بجاي رفتار به عدالت
به هر حال، انسان اگر مي خواهد شخصيت و ظرفيت وجودي اش كمال يابد، مي بايد فراتر از حقوق و عدالت نسبت به مردم رفتار نمايد و در حق ايشان احسان و ايثار نمايد و مظهر ربوبيت و رحمت الهي شود. از اين رو امام باقر(ع) توصيه مي كند كه شخص همواره برترين حالات را در نظر بگيرد و بهترين و نيكوترين كارها را در ميان كارهاي نيك انتخاب كند و انجام دهد. پس اگر خوبي ها و نيكي ها را مي سنجيد و بهترين ها را براي خود كنار مي گذاريد، همان بهترين ها را در نيكوترين ها انتخاب و به ديگران هديه كنيد. آن حضرت مي فرمايد: بهترين چيزي را كه دوست داريد درباره شما بگويند، درباره مردم بگوييد. (همان، ج65، ص152)
اين خود جلوه اي از تواضع و فروتني است كه خداوند بسيار دوست مي دارد و ظرفيت وجودي بشر را چنان افزايش مي دهد كه قابل وصف نيست؛ زيرا هرگز نخورد آب زميني كه بلند است. از اين رو امام باقر(ع) بر تواضع و فروتني به عنوان راهي مهم در رسيدن به كمالات و افاضات الهي تأكيد مي كند و در تبيين واقعي معنا تواضع مي فرمايد: تواضع، راضي بودن به نشستن در جايي است كه كمتر از شأنش باشد و اينكه به هر كس رسيدي سلام كني و جدال را هر چند حق با تو باشد، ترك كني. (همان، ص176)
عقل و علم و عمل سرمايه وجودي انسان است و خداوند در روز قيامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده است، دقت و باريك بيني مي كند. (بحارالانوار ج7، ص267) عقل انساني او را به سوي كسب علم مي برد و علم، وي را به سوي عمل سوق مي دهد. عمل نيز بهترين و نيكوترين كارهايي خواهد بود كه عقل و علم شناخته و معرفي كرده است و بهترين كارها در زندگي انسان نيز احسان و رحمت به ديگران است كه برجسته ترين صفت الهي است و خداوند خود را رحمان و رحيم معرفي كرده و همه هستي را براساس آن آفريده و براساس آن نعمت داده و ربوبيت نموده است. پس هر كسي اين گونه باشد، متاله شده و در مقام مظهريت ربوبي نشسته و در كمالات وجودي در نهايت تماميت و كماليت خواهد بود.
باشد با بهره گيري از آموزه هاي وحياني و سنت و سيره امامان معصوم(ع) از جمله امام محمدباقر(ع) در مسير كمالات وجودي خود به درستي گام برداريم و در مقام مظهريت ربوبيت به مهر و رحمت بنشينيم.

 



ويژگي هاي عرفان امام خميني(ره)

آيت الله جوادي آملي
آنچه در پي مي آيد بيانات تحليلي حكيم فرزانه حضرت آيت الله جوادي آملي است كه در آن به بررسي تفاوت ميان اخلاق و عرفان و خصوصيات عرفاني منحصر بفرد امام خميني(ره) پرداخته است. با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
امام (رض) خصوصياتي داشت كه در ديگر عارفان كمتر بود. البته ديگر عارفان نيز خصوصياتي داشتند كه در امام فرصت ظهور و بروز پيدا نكرد. هر يك از عرفا مظهر اسمي از اسماء الله هستند. كاري كه ديگران كرده اند اين است كه كتاب هاي مبسوطي در اين زمينه نوشته اند، امام (رض) فرصت اين كار را پيدا نكردند، اما نوشته هاي ديگران را از علم به عين و از گوش به آغوش آوردند؛ چيزي كه نهايت سعي و تلاش ديگران بود.
خصوصيت ممتاز امام اين بود كه اولاً ايشان در سيره و سنت شان بين اخلاق و عرفان كاملاً فرق گذاشتند. فرق اخلاق و عرفان اين نيست كه يكي پويا است و ديگري غيرپويا. اخلاق در مرحله خيلي نازل است و عرفان در اوج قرار دارد و بين اخلاق و عرفان، فلسفه فاصله است. اصلاً نبايد گفت بين اخلاق و عرفان چه تفاوتي هست تا بگوييم يكي پويا است و ديگري غيرپويا. اصلاً اينها قابل قياس نيستند، دو كلي اند.
تفاوت اخلاق و عرفان
اخلاق اين است كه انسان سعي كند آدم خوبي بشود، زاهد بشود، اهل بهشت بشود، عادل بشود، با تقوا بشود و از طريق فهم همه فضائل نفساني كه در كتابهاي اخلاق آمده است و عمل به آنها، سرانجام يك انسان وارسته به تمام معنا بشود.
اما در عرفان چنين كسي تازه در پله اول است، او نمي خواهد آدم خوبي بشود، آدم خوب شده است. او مي خواهد بهشت را ببيند. آن كجا و اين كجا! آن يك چيز است و اين يك چيز ديگر. اگر كسي همه فضائل را جمع كرد و به درجات عاليه تقوا و عدالت رسيد و در همه ملكات فاضله ممتاز شد، شاگرد عرفان ا ست. عرفان معنايش اين نيست كه آدم زحمت بكشد كه آدم خوبي بشود، عرفان با شهود كار دارد.
در عرفان، ترس از جهنم يا اشتياق به بهشت و اشتياق به لقاء الله مطرح نيست. اين ها در اخلاق مطرح است عارف مي خواهد بگويد: بله، من هم دليل هاي فراواني دارم كه جهنم را ببينم. مي خواهم بهشت را ببينم، مي خواهم لقاء الله را درك كنم. آن بزرگواري كه گفته است:
خود هنردان، ديدن آتش عيان
ني گپ دل علي النار دخان(1)
يعني كسي كه در فضائل اخلاقي كار مي كند گپ مي زند، حرف مي زند؛ چون استدلال مي كند كه طبق دليل حكمت، طبق دليل عدالت، طبق فلان ادله، طبق ظاهر احاديث، طبق اين برهان عقلي، طبق اين برهان نقلي جهنم هست، بهشت هم هست. اين گپ مي زند؛ براي اين كه مي گويد: از اين دود مي توان پي برد كه آتش هست: دل علي النار دخان. هنر، آن است كه آدم آتش را ببيند.
در مورد مبدأ اين طور است، در مورد معاد اين طور است، در مورد وحي و نبوت اين طور است. همه حرف هايي كه در كتاب هاي اخلاقي است، در حد استدلال است و مفهوم است و برهان؛ يا عقلي، يا نقلي و مانند آن و اخلاق جزء علوم جزئي است و زيرمجموعه فلسفه است. اخلاق درباره تهذيب نفس است. اصل اين كه نفس موجود است، نفس مجرد است، و... را فلسفه تبيين مي كند، بعد به اخلاق مي دهد، تا درباره عوارض و اوضاع عقل و نفس بحث كند.
كسي كه فن اخلاق مي نگارد، موضوع و بسياري از مبادي آن را فلسفه مي گيرد. چون اين علم جزئي است و نه كلي. زيرمجموعه فلسفه است. تحت اشراف آن است و در تحصيل موضوع و بسياري از مبادي اساسي وامدار فلسفه است.
بعد از اين كه در فلسفه ثابت شد نفس موجود است و مجرد است و شئون علمي و عملي دارد، آن گاه در فن اخلاق بحث مي شود كه فضيلت نفس چيست، راه تحصيلش كدام است؟ و رذيلتش چيست، راه درمانش كدام است؟
بنابراين اخلاق زيرمجموعه فلسفه است، و فلسفه زيرمجموعه عرفان. موضوع آن، يك هويت مقسمي است، موضوع اين يك وجود بشرط لاي از تخصص طبيعي و تخصص رياضي و تخصص منطقي و تخصص اخلاقي است كه سايه افكن بر فلسفه است.
چنان كه عرفان به دو بخش عرفان نظري و عرفان عملي تقسيم مي شود، اخلاق هم به دو بخش تقسيم مي شود: اخلاق نظري كه كارهاي نظري در زمينه اخلاق است؛ مثل احياء العلوم غزالي و محجه البيضاء فيض كاشاني و اخلاق سير و سلوك اخلاقي است.
بنابراين، اخلاق زيرمجموعه فلسفه است، اما عرفان، فوق فلسفه است و در سير و سلوك اخلاقي و عرفاني يكي مي كوشد آدم خوبي بشود، اهل بهشت بشود، يكي مي كوشد جهنم نرود، يكي مي كوشد اينجا كه هست، جهنم را ببيند. آنهايي كه برابر خطبه متقين حضرت امير(ع): هم والجنه كمن قدرءآها(2)، وقتي كه شرط تقوا را تحصيل كردند، تازه به مقام (كان) مي رسند، نه مقام (ان) كه مقام كان مقام احسان است. مقام احسان اين است كه: اعبد الله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك (3) اين مقام كان است؛ گويا آدم آتش جهنم را مي بيند، گويا بهشت را مي بيند و گويا به لقاء الله بار مي يابد. اما مقام عرفان مقام آن است؛ همان طور كه حضرت امير فرمود: ما كنت اعبد ربا لم اره(4) و ايشان از آن رو غايت آمال العارفين است كه شهود تام را طلب مي كند. پس مرز اخلاق كاملاً پايين است و فلسفه در حد وسط است و مرز عرفان در اوج است. اخلاق نظري است، فلسفه نظري است و بالاي آن عرفان نظري است. اخلاق عملي پائين است و عرفان عملي بالا.
راه رسيدن به مقام عرفان
مطلب دوم آن است كه اصلي ترين راه براي اين كه انسان بتواند به آن مقام عرفان برسد و ببيند، بايد از اين خصوصيت ها برهد؛ يعني از خصوصيت هاي بدني برهد. ما هر كدام يك رؤياي صادقي داريم، يا از ديگران شنيده ايم. در رؤياي صادق، انسان با اين چشم فيزيكي يا گوش فيزيكي چيزي را نمي شنود و نمي بيند. اينها را مي گذارد كنار و با چشم و گوش ديگر سفر مي كند. يك عارف با موت ارادي اين ها را مي گذارد كنار و توانايي آن را دارد كه براي خودش يك حالت مناميه درست كند. حالت (مناميه) اين است كه انسان بيدار است، اما در عين حال كه بيدار است، چيزهايي را مي بيند كه ديگران نمي بينند و اگر چشمش را ببندد، بازهم مي بيند.
سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي مي فرمودند: اين حالاتي كه براي وجود مبارك سيدالشهداء در راه پيش آمد، غالباً حالت مناميه بود. نه اني كه نوم باشد. نه اين كه وجود مبارك سيدالشهداء خوابيد و خواب ديد كه اين قافله مي رود و مرگ به دنبال آنها، بعد استرجاع فرموده باشد! اين طور نيست بلكه همان حالت مناميه بود كه بعد علي بن الحسين(ع) فرمود: چرا استرجاع مي كنيد: او لسنا علي الحق. يا در عصر تاسوعا آن طور بود، يا صبح عاشورا آن طور بود؛ مثلاً ديد كه وجود مبارك پيغمبر(ص) فرمود: تو فردا شب مهماني مايي. غالباً اينها حالت هاي مناميه بود، نه اين كه خواب بود و خواب ديد.
عارف كسي است كه بتواند با موت ارادي بر بدن مسلط بشود. وقتي كه اين چنين شد، مرگ طبيعي را تجربه كرده است. وقتي كه مرگ طبيعي برايش تجربه شد، آن وقت آن سخن بلند مرحوم بوعلي در نمط نهم اشارات خوب روشن مي شود كه عارف حش است و بش است و شجاع است، كيف و هو بمعزل عن تقيه الموت. استاد ما مرحوم آقاي شعراني (رض) مي فرمودند: عبارتهاي مرحوم ابن سينا شبيه نصوص است، روايت است؛ مخصوصاً آن نمط نهم و دهم اشارات. بعد معلوم شد اين سخن مرحوم خواجه نصير است در اول منطقيات اشارات كه ابن سينا عباراتي دارد، جواهري دارد، فصوصي دارد و نصوصي كه عبارات ايشان مثل نگين است، مثل گوهري است كه شبيه روايات است. اين سخن خواجه نصير در وصف عبارات مرحوم بوعلي است. او در مقامات العارفين اشارات در مورد عارف مي گويد: حش بش بسام و هو شجاع و كيف لا و هو بمعزل عن تقيه الموت. عارف از موت تقيه اي ندارد.
مرگ ارادي امام (ره)
خصوصيت بارز امام (رض) اين بود كه از مرگ نمي ترسيد؛ چون مرگ ارادي را تجربه كرده بود. وقتي مرگ ارادي را تجربه كرده بود، وقتي كه ترس از مرگ نباشد، انسان چيزي كم نمي آورد و بقيه مسائل براي او حل است. از اين رو در مورد تبعيدشان بعد از واقعه 51 خرداد مي فرمودند: اين ها مي ترسيدند، من نمي ترسيدم. همچنين در واقعه 52 شوال كه عوامل رژيم پهلوي بعضي از طلاب را مجروح كردند و بعضي را به شهادت رساندند و بسياري از آقايان ترسيدند و گفتند: وقت تقيه است و ساكت شدند، اعلاميه امام در فرداي آن روز كه در آن خطاب به رژيم فرمودند: شما روي مغول را سفيد كرديد! كسي كه از مرگ نترسد، چنين آثاري دارد و كسي از مرگ طبيعي نمي ترسد كه بالاترش را تجربه كرده باشد و آن مرگ ارادي است. انسان وقتي اميالش را اماته كند، متحرك بالهواء نباشد، متحرك بالهوس نباشد، متحرك بالميل نباشد، بلكه متحرك بالولايه باشد، از مرگ هراسي ندارد. وقتي كه از مرگ هراسي نداشت، چنين مي شود. در انجام وظيفه آن چه كه جلوي ديگران را مي گرفت و مي گيرد، همان ترس از مرگ است. بنده در همان بحبوحه قيام ايشان رفتم خدمت يكي از مراجع كه از اساتيد من هم بودند. ديدم بحار مرحوم علامه مجلسي را باز كرده اند و مشغول مطالعه بحث تقيه هستند. او گرچه ممكن بود بحثي از جهاد و مبارزه و فداكاري مطرح كند، ولي حرف جهاد را مي زد و فكر تقيه در ذهنش بود. اما امام حرف جهاد را مي زد، فكر جهاد را مي كرد و قلبش براي جهاد مي طپيد. اين خصوصيت را داشت. اين هنر است. ديدن نار تمثيل است كه مولانا گفته است، تعيين كه نيست؛ خود هنر دان ديدن مرگ عيان، خود هنر دان ديدن بهشت عيان، خود هنر دان ديدن جهنم عيان، خود هنر دان ديدن غيب عيان و امام (رض) در بخشي از معارف اسلامي جزء يومنون بالغيب نبود، جزء يومنون بالشهاده بود. ما نوعا جزء مؤمنان بالغيب هستيم؛ يعني به جهنم ايمان داريم، به بهشت ايمان داريم و به جميع ما جاء به الوحي ايمان داريم. اما همه اينها براي ما ايمان به غيب است. جهنم را كه نديده ايم، به ما گفتند: جهنمي هست، گفتيم: آمنا و سلمنا؛ بهشتي هست، گفتيم: اعتقدنا و صدقنا. ايمان ما، ايمان به غيب است و اين ضعيف ترين مرحله ايمان است كه خداي ناكرده انسان اگر از اين مرحله سقوط كند، ديگر مؤمن نيست.
امام، از مصاديق يومنون بالشهاده بود.
اين كه قرآن فرمود: «يومنون بالغيب» (5)، اين بيان حداقل است، نه معيار كمال؛ يعني از اين حداقل نگذريد، وگرنه آن كه فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» (6) كه ايمان به شهادت دارد. ايمان به غيب ندارد. او با بهشت همراه است، او جهنم را از نزديك مي بيند؛ چون خودش قسيم الجنه و النار است و امام (رضي) جزء مراحل نازله يومنون بالشهاده بود. بنابراين از مرگ هراسي نداشت. اغلب ما عاقلانه سخن مي گوئيم وهامانه (باوهم) كار مي كنيم. الان اگر يك مرده را در يك اتاق تاريك بگذارند و به كسي بگويند: شب پيش او بخواب، برهان عقلي خوب اقامه مي كند، در آن زمينه ممكن است مقاله اي بنويسد كه مرده، مرده است و ديگر كاري با آدم ندارد. استدلال كه مي كند، مي بيند بله همراه است، اما اگر بگوييد: حالا شب پيش او بخواب، مي ترسد. اين توهمانه عمل كردن و عاقلانه سخن گفتن داب خيلي از ماهاست. اما امام عاقلانه عمل مي كرد و عقلي كه ذات اقدس اله به او داده بوده به حول و قوه عقل الهي، كان يقوم و يقعد، نه مثل ما كه با عقل حرف مي زنيم. اما في الوهم اقوم و اقعد مي گوييم؛ چون او بمعزل عن تقيه الموت بود، هراسي نداشت. ايشان وقتي هراس نداشته باشد، شرح صدر دارد؛ چون انساني كه مي ترسد، غمگين مي شود. غم را كه غم گفته اند، براي اين است كه مثل ابر، مثل غمام، فضاي دل را مي بندد و نمي گذارد آن شمس انديشه ها، فضاي ذهن را روشن كند. آدم غمگين، غمام زده است. بنابراين وجود او را آفتاب نمي گيرد. يك انسان هراسناك، غمگين است. يك انسان غمگين زير غمام و ابر به سر مي برد و ديگر شمس و عقل و عرفان و... شرح صدر به او نمي دهد؛ چون بر او نمي تابد، لذا در انديشه هايش لرزان است.
امام اين چنين نبود، شفاف بود، با شرح صدر اين كار را مي كرد. وجود مبارك موسي و هارون(ع) كه درخواست شرح صدر مي كردند: «رب اشرح لي صدري و يسرلي امري» (7)، به همين مناسبت بوده امام هم چون شرح صدر داشت، باورش شده بود كه اين راه حق است و باورش شده بود كه اين كار را براي رضاي خدا مي كند و باورش شده بود كه كاري را كه خدا به عهده مي گيرد، شكست در آن راه ندارد.
بنابراين چون از مرگ نمي ترسيد، از مبادي مرگ هم نمي ترسيد، از مؤخرات مرگ هم نمي ترسيد. بعضي از امور هستند كه جزء مبادي مرگند؛ فلان حادثه اگر پيش بيايد،به مرگ منتهي مي شود. بعضي از امور جزء مؤخرات و لوازم مرگند كه اگر انسان مرد، فلان حادثه پيش مي آيد. كسي كه از مرگ هراسي ندارد، نه از مبادي قبل از مرگ مي ترسد، نه از پيامدهاي بعد از مرگ. اين خصوصيت ايشان بارز بود. در مبارزه ها كسي موفق است كه به بحث هاي علمي مبرز باشد وگرنه صرف مبارزه در عمل بدون مبرز بودن در علم، كار را به جائي نمي رساند. ايشان دستش در علوم نقلي پر بود، مبرز در علم بود، مجتهد مسلم بود، فقيه نامي و اصولي بود و هرچه ديگران داشتند، او داشت و با مبرز بودن علمي فتوا مي داد.
مبارز بودن از آن جهت كه و هو بمعزل عن تقيه الموت، تامين كرده است، با درس و بحث حاصل نمي شود.
اين، هنر است كه در كتاب و كتيبه نيست. الان غالب ما با آن كه در بخش هاي ادبي اوزان شعر را خوانده ايم كه مثلا فاعلات فاعلات چيست و فعول فعول چيست، اما شاعر نيستيم. شعر هنر است. همچنين كم و بيش خطاطان به ما آموختند كه اگر بخواهيد مثلا اين حرف را بنويسيد، راهش اين است كه چگونه قلم در دست بگيريد و چگونه آن حرف را بنويسيد، ولي غالب ما خطاط نيستيم. آن هنر است. آيات جهاد، روايت جهاد، فضيلت جهاد، «فضل الله المجاهدين علي القاعدين» (8) را خيلي از اساتيد براي ما گفتند، اما اغلب ما مبارز نشديم. آن هنر چيز ديگر است. كم نبودند عارفاني كه كتابهاي عرفاني تدريس مي كردند، اما بمعزل عن تقيه الموت نبودند؛ در عرفان نظري صاحب نظر بودند، شايد كتابهاي زيادي هم نوشتند، اما آن هنر را كه: (خود هنر بين ديدن آتش عيان، ني گپ دل علي النار الدخان) نصيب هركسي نيست.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظله)، رياست كنگره انديشه هاي اخلاقي- عرفاني امام خميني(ره) در ديدار با برگزار كنندگان اين كنگره- بهار 1382

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14