(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 24 خرداد 1390- شماره 19950

دوستان كاغذي من (2)
دفترهاي حميد
كمي پيشنهاد ...
سفره ي دل
به عشق باستاني ام زادگاه پدرم :دهكده ي كاهو (خرّم ده )
معبد جبرائيل
غروب نخلستان
به مناسبت روز پدر درياي پرموج
روزي
سخن بلند پايه (3)
درباب جوانمردي



دوستان كاغذي من (2)
دفترهاي حميد

محمد عزيزي (نسيم)
حميدجان! سلام
امروز مي خواهم توي صفحه «مدرسه» سري بزنم به كوچه هاي قشنگ كودكي و نوجواني مان.
من و تو در يك محله بزرگ شديم؛ محله اي كه خيلي ها فقط از دور اسمش را شنيده اند و از درون آن بي خبرند.
«اتابك» خيلي ها را به ياد جوانان پرشور و شر و خلافكار مي اندازد اما من و تو مي دانيم كه اتابك فقط همين نيست.
اتابك يعني آقاي احساني كه وقتي داشت توي پياده رو مي رفت جواني به رويش آب لجن ريخت و او خم به ابرو نياورد و جوان شرمنده شد.
آن روز ما كه شاهد درس صبر آقاي احساني بوديم اصلا نمي دانستيم كه او روزي به جبهه مي رود و بعد از 20 سال پلاك و ا ستخوان هايش برمي گردند!
اتابك يعني زمين خوردن هاي ما، يعني با كتاني هاي ميخي كه ميخ هايشان در رفته بود و ما چقدر سرپنجه مي دويديم تا پاشنه مان سالم بماند!
اتابك يعني هر كوچه 10، 20، 30، 40 شهيد.
چند روز پيش داشتم از همان كوچه هاي مي گذشتم ديدم شهرداري تك تك خانه ها را خريده و دارد طرح نوسازي اش را پياده مي كند!
حميد جان!
من در خانه شما هم آمدم اما در و ديواري از آن نماينده بود. فقط روبه روي خانه تان يك در كوچك از گاراژ مانده بود؛ همان دري كه برنامه بازي ها را روي آن مي چسباندي.
حميدجان!
دفترهايت پيش من است و چه كسي بهتر از من قدر آن ها را مي داند؟
باور كن آن قدر كه دلهره دفترهاي تو را دارم به فكركارت ملي و ملي كارتم نيستم!
تو «حميد محزون» محله ما بودي كه همه از نقاشي ات تعريف مي كردند.
من و تو توي كلاس 3/5 دبستان شهيد مهدي نيكبخت خيابان ذوالفقاري (اتابك) به هم رسيديم.
از ديدن نقاشي هاي تميز و قشنگت همه كيف مي كرديم.
من و تو از يك محله بوديم اما توي دو خيابان و كوچه جدا از هم.
من توي خيابان شاكري (شهيد مسلم خاني) بودم و تو توي كوچه شهيد خوش اخلاق.
حميدجان!
دفترهايت را كه ورق مي زدم. اسم دوستان قديمي ام را ديدم؛ علي رضا، عزيز، حسين، رضا، اكبر، غلام محمد و ...
بازي هاي ما چيزي از جام جهاني كم نداشت!
من و چند تا از بچه هاي خيابان مان هميشه با تيم هاي كوچه شما كري داشتيم و من چقدر خودم را به آب و آتش مي زدم براي گل زدن و آقاي گل شدن! هنوز جاي زخم آن زمين خوردن ها روي زانو و آرنج هايم مانده است.
حميدجان!
چند وقتي است كه شما از محله رفته ايد و تنها دفترهاي تو پيش من مانده اند و با من حرف مي زنند.
كاش مي شد دوباره برمي گشتي و برگه اي را روي در كوچك گاراژ مي چسباندي و خبر مي دادي از بازي هاي گل كوچك؛ بازي هايي كه چيزي از جام جهاني كم نداشت.

 



كمي پيشنهاد ...

قبل از هر چيز بايد خيلي صريح و روشن عرض كنم كه اين نوشته هيچ گونه تلاشي جهت پاسخ به نوشته وزين « خوشبختانه پسر نيستم » كه در شماره شنبه مورخ بيست و يكم خرداد در صفحه محترم مدرسه چاپ شد نيست، بي خودي دعوا درست نكنيد!
فقط مي خواهيم كمي پيشنهاد هيات تحريريه مدرسه را در مورد ايام امتحان بررسي كنيم:
اول از همه بايد بگوييم كه پيشنهاد گرفتن كتاب در دست و پرداختن به هر موضوع ديگري غير از درس، كاملا تكراري است. در حقيقت اين تاكتيك لو رفته است و بيشتر والدين هم از آنجا كه خودشان دوران طلايي مدرسه را پشت سر گذاشته اند، از جزئيات آن با خبرند!
به عنوان مثال به اين سكانس كه در يكي از خانه هايي كه بچه مدرسه اي دارند، اتفاق افتاده توجه كنيد:
سكانس اول...
يكي از والدين: بچه جان چي كار داري مي كني شب امتحاني؟
دختر خانم در حالي كه كتابش را باز كرده و كله عروسكش از بالاي كتاب زده بيرون: مگه كتابم رو نمي بينيد؟ دارم درس مي خونم...
همان يك نفر از والدين: نكنه امتحان خاله بازي داري؟
دختر خانم: نه، فيزيك دارم، چطور؟
باز همان يك نفر از والدين: بلند شو دخترم. براي خاله بازي وقت زياده، بشين درست رو بخون كه دوباره وقتي كارنامت رو گرفتي، زانوي غم بغل نگيري...
عرض نكردم اين روش ديگر كارايي ندارد!
اما اين مورد، نمونه اي است از يكي از به روزترين روش ها كه در خانه ديگري اتفاق افتاده است:
سكانس دوم...
يكي از والدين در حالي كه ليوان شربتي در دست دارد به در اتاق مي زند: بچه جان، چقدر درس مي خوني؟ نمي خواد خودت رو زياد اذيت كني، بيا اين ليوان شربت بگير بخور و يه خورده استراحت كن!
آقا پسر در حاليكه دسته بازي كامپيوترش را خيلي سريع قايم
مي كند، و خودش را پرت مي كند ميان برگه ها و كتاب هايي كه روي زمين ريخته مي گويد: اگر درس نخوانم چه كنم؟ اگر خداي نكرده در امتحانات موفق نشوم چه جوري تو روي شما نگاه كنم؟ در ضمن اگه ميشه شربت رو بياريد تو...
همان يك نفر از والدين ليوان شربت به دست مي آيد داخل، و دسته گلش را مي بيند، در حالي كه دارد در درياي علم و ميان كتابهايش غرق مي شود!
مي بينيد؟ پسر ها خيلي خوب بلدند گليمشان را از آب بگيرند. در ضمن خوشبختانه در مدارس ما شيوه هاي فرار از درس مرتب به روز رساني مي شود. ( به روز رساني به گمانم جايگزين خوبي باشد براي آپديت كردن!! ) هر چند پيشنهادات دوستان هم مي تواند راهگشا باشد.
اما نكته اي كه نمي شود از آن گذشت توجه كردن به برنامه ريزي است. اگر مي خواهيد بپرسيد كه منظورم چيست و چه ربطي دارد به اين نوشته، كمي دست نگه داريد. چون خودم الان توضيح مي دهم!
برنامه ريزي به درس خواندن شما كمك شاياني مي كند و البته فوايد زيادي هم دارد. خيلي خيلي معلوم است كه اگر درستان را در طول ترم خوانده باشيد، و طبق برنامه ريزي پيش رفته باشيد،
مي توانيد حتي شب امتحان هم به بازي دلچسب فوتبال بپردازيد! در ضمن، 170 صفحه هم براي شب امتحان نمي ماند! و مي توانيد با يك مرور ساده در امتحانتان موفق شويد...
حتما الان توي دلتان داريد
مي پرسيد كه پس چرا پسر ها بعد از تمام شدن امتحان، گله مي كنند كه امتحان سخت بود؟
عرض بنده اين است كه اين كار براي روحيه بخشي به كساني است كه يك شبه 170 صفحه خوانده اند و گيج و منگ آمده اند سر جلسه و حسابي خراب كرده اند. اگر اين گروه خود را تنها ببينند مسلما در روحيه شان تاثير بسيار بدي خواهد گذاشت، بنابراين پسر ها با از خودگذشتگي و ايثار وانمود
مي كنند كه امتحان را خراب كرده اند!
باز هم سوال داريد؟ بروي چشم، ولي بگذاريد آخرين سوال باشد، چون هنوز حرف زياد داريم!
اما برسيم به خود صفحه گرامي مدرسه!
نمي دانم اگر كل مطبوعات كشور را بررسي كنيم، به صفحه اي با اين طروات بر مي خوريم يا خير؟ من كه عرض مي كنم خير! و دليل هم دارم، آن هم اينكه اگر صفحه يا ويژه نامه هايي هم باشند كه به نوجوانان و جوانان تعلق داشته باشد، در يك چارچوب مشخصي كار مي كند و قطعا اين آزادي و مخاطب محوري كه در مدرسه هست، در آن محيط ها نيست. به عنوان كسي كه در بيشتر مطبوعات كشور غوطه ور شده :البته نه شب امتحان!: عرض مي كنم كه حقيقتا صفحه مدرسه دست مخاطبش را باز گذاشته است. و البته دوستان مدرسه اي هم با ارائه آثار وزين و قابل، به خوبي جواب اين آزادي را داده اند. شما ببينيد، در اين صفحه
دل نوشته هست، طنز هست، شعر و مطالب آموزنده به چشم
مي خورد، از بزرگان كشور و حتي جهان مطالب خوب داريم، و درباره مراسم ها و ايام خاص هم كه نوشته هاي پر بار زيادي چاپ
مي شود. پس تنوع مدرسه نمره اش بيست است!
اما گله اي كه مي شود مطرح كرد اين است كه صفحه در بعضي موارد ثبات ندارد! به عنوان مثال اگر بخواهم عرض كنم، بايد
اشاره اي داشته باشم به نيمكتي كه آثار طنز در آن به چاپ مي رسيد. شايد كارش به دو يا سه شماره بيشتر نرسيد! يا مثال ديگر مسابقاتي بود كه طراحي مي شد. از قبيل عكس نوشته ها و ساير موارد. كه آن هم با اينكه چند شماره اي دوام داشت، ولي باز به سرانجام نمي رسيد. مورد ديگري كه الان يادم آمد همين شكل و شمايل جديد صفحه بود، كه آن هم متاسفانه برگشت به حالت عادي. البته شايد نشود از مسولين صفحه گله اي كرد، چون وقتي شما كه مخاطب صفحه باشيد، در آن موضوع خاص، اثري ارائه ندهيد، خوب معلوم است كه كار تداوم پيدا نمي كند!
بگذريم از اين حرف ها كه شرمندگيمان را از به درازا كشيدن نوشته بيشتر مي كند...
بگذاريد در آخرين سطرهاي اين يادداشت، از همه كساني كه براي صفحه زحمت مي كشند تشكر كنم. علي الخصوص مخاطبان جوان و خوش ذوقي كه حال و هواي مدرسه را با
نوشته هاي خوبشان آسماني
مي كنند...
مثال داغش همين نوشته «خوشبختانه پسر نيستم » كه مطلب خوب و جالبي بود. البته با چاشني طنز! و همين طور ساير آثاري كه دوستان ارائه مي دهند.
چون از هنرمندان خوبي مثل خانم ها زهرا كريمي و فاطمه شهريور و الهام ملكي و ياسمن رضائيان به جا و به حق اسم برده شد، اجازه مي خواهم كه تشكري هم از آقايان جلال احمدي، بيژن غفاري ساروي و وحيد بلندي روشن داشته باشيم كه با آثارشان آسمان مدرسه را ستاره باران
مي كنند...
و در پايان به عنوان عضو كوچكي از صفحه مدرسه از زحمات جناب آقاي محمد عزيزي تشكر كنم كه مثل پدري دلسوز و معلمي مهربان راهنماي اهالي مدرسه اند...
اميدوارم مدرسه و اهاليش برقرار باشند و موفق.
خدانگهدار
احمد طحاني از يزد

 



سفره ي دل

پدر آمد از راه
دست هايش خالي
كودكان چشم به دستان پدر
سفره ي خالي را
پدر از پنجره بيرون انداخت
سفره ي قلبش را بار ديگر گسترد
بچه ها
آن شب هم - مثل ديگر شب ها -
يك شكم سير محبت خوردند
زنده ياد سيد حسن حسيني
از كتاب همصدا با حلق اسماعيل

 



به عشق باستاني ام زادگاه پدرم :دهكده ي كاهو (خرّم ده )
معبد جبرائيل

كاهو بهشت پاك خداوند است
خرّم دهي كه خاك خداوند است
اين سبز دره ،معبد جبرائيل
يعني بهشت پاك خداوند است
اين گوهر نفيس خراساني
الماس تابناك خداوند است
سنگش كه چشمه از دل آن جاري است
در عشق ،سينه چاك خداوند است
بر سنگ هر مزار بخوان :«اين جا
شوريده اي هلاك خداوند است ...»
سيد احمد ميرزاده

 



غروب نخلستان

محمد احمدي- كاكي بوشهر
آفتاب درحال غروب بود. در ميان شاخ و برگ درختان نخل نور خورشيد به چشم مي خورد.
جيك جيك گنجشكان كه در ميان شاخه هاي درختان نخل براي گذراندن شب نشسته اند به گوش مي رسيد.
مشغول آبياري نخلستان بوديم. در تابستان بايد نخلستان را آبياري كرد.
آبياري در شب هم ادامه دارد. آن شب هم نوبت نخلستان ما بود.
چراغ فانوس را با خودمان برده بوديم. در تاريكي شب نخلستان حالت عجيبي دارد.
هر وقت كه باد در ميان ساقه هاي نخلها مي پيچد و سروصدا مي كند، من احساس مي كنم كه كسي در باغ قدم مي زند!
نخلستان از روستا دور بود و حيوانات وحشي هم آن طرف ها سروكله شان پيدا مي شد.
مشغول آبياري نخلستان بودم كه ناگهان احساس كردم آب كم و كمتر مي شود. حتما آب از مسير اصلي منحرف شده بود.
به پدرم گفتم كه آب كم شده است. پدرم فانوس را برداشت تا مسير آب را بررسي كند. مي خواستم با او بروم اما بايد مي ماندم و آب را كه دوباره مي آمد به پاي نخل ها هدايت مي كردم.
پدرم كه رفت سكوتي ترسناك فضاي نخلستان را فراگرفت. مي ترسيدم از حيوانات وحشي. چشمم هيچ جا را نمي ديد. مهتاب در آسمان نبود. حتي صداي گنجشك ها هم نمي آمد؛ حتما به خواب رفته بودند.
ناگهان صداي پايي را احساس كردم. اول فكر كردم صداي باد ميان شاخه هاست. اما از سمت ديگر نخلستان يك سياهي ديدم كه داشت به اين طرف و آن طرف مي رفت؛ حتما حيواني وحشي بود كه به خاطر تشنگي، دنبال آب مي گشت.
پدرم هم نبود. فانوس هم با او بود. ديدم كه سياهي به طرف من مي آيد اما به نظر آدم بود. اين وقت شب كه بود؟
نزديك تر كه آمد گفت: من هستم.
صدايش آشنا بود. دوستم وحيد بود. گفتم اينجا چه كار مي كني؟
گفت خانه بودم حوصله ام سررفت آمدم خانه تان. مادرت گفت با پدرت مشغول آبياري نخلستان هستيد من هم آمدم.
آن شب وحيد به من كمك كرد تا نخلستان را آبياري كنم.
آن شب فهميدم كه دوست چقدر ارزش دارد و در اوقات تنهايي همدم ماست. من و وحيد هميشه در كارها به هم كمك مي كرديم.
فردا صبح رطب چيدم و به خانه وحيد بردم تا بهش بگم كه هميشه دوستش دارم.

 



به مناسبت روز پدر درياي پرموج

پدر را مي توان به يك درياي پرموج توصيف كرد. پدر را مي توان به زيبايي هاي دنيا توصيف كرد. به يك كوه بلند استوار، به آسمان بي انتها، به خورشيد، به يك درخت تنومند سرو، به يك گلستان پر از گل، به يك حس شيرين پدرانه توصيف كرد پدر را...
پدر را به يك عشق بي پايان و شيرين توصيف كرد. پدر را در آخر مي توان به مهرباني و ايثار و گذشت و صبوري توصيف كرد. پدر روزت مبارك و دوستت دارم.
الهام ملكي

 



روزي

طلوعي در دل
تابشي در شب
روشني در تاريكي ،
يك دنيا در پياله ي قنوت ،
از نور خدا ، از تكبير ، از سپاس
با نيايش بلبل باغ با نفس ملايم بيد
ملائك در سكوت
تا برسد صداي پاي نور ،
از گلدسته كوه
با قامت درخت در ركوع موج ، در سجده سنگ
وآدم ها همه خواب !
تا زمان آفتاب ،
و از آن نور
كه شد قسمت آن تاريكي !
كاظم جعفرصالحي / كرج

 



سخن بلند پايه (3)
درباب جوانمردي

زهرا كريمي ( باران)
گويند جوانمردي،صفتي است نيك،درخور بزرگان و صاحبان رفتار نيك.
و هركس كه اين رفتار نيك را بيند،او را خوشايند بود ؛كه هميشه نيك بودن و نيك زيستن راه جاوداني است.
پس اينك پي مي بريم كه چه خوش گفت شاعر -
عليه الرحمه- كه:
سعديا ( هركس مورد خطاب است) مرد نكونام (شايد هم زن نكونام ) نميرد هرگز// مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند.
پس رسيدن به جاودانگي همان و جوانمردي كردن همانا. كه اين كلمه ظاهري كوتاه اما باطني ژرف دارد.
مي شود سال ها در باره اش سخن گفت و قلم را فرسود و كاغذ ها را جمع كرد؛اما نمي توان حق مطلب را ادا كرد.
هرچه باشد واژه اي بس بزرگ است و معنايش گسترده تر.
...و جوانمردي را همپايه عياري ندانيد كه جوانمرد را با راهزني كار نيست .
به هر حال سخن در باب جوانمردي و گفتن از فضايل اين صفت نيك ،همان بس كه واژه اي است مترادف با دين و عقل كه امام موسي كاظم (ع) فرمودند: «كسي كه جوانمردي ندارد، دين ندارد و هر كه عقل ندارد، جوانمردي ندارد.»
سخن آن قدر جامع است و گويا كه نيازي به حرف يا تفسير ندارد.
اين را بدان كه جوانمرد بهترين است براي دوستي و فكرش پاك ترين افكار؛ كه مولايمان علي (ع) فرمودند: « اولين علامت دوست خوب مروت وجوانمردي است كه بايد داشته باشد .»
و ايشان باز هم در باب جوانمردي مي فرمايند : «جوانمرد زبانش از فحش وبدزباني وفكرش از نيرنگ وفريب ديگران پاك است . »
با اين احاديث نوراني بر ما محرز گرديد كه چه بزرگوارند جوانمردان و چه نيك است جوانمردي...

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14