(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 14 تیر 1390- شماره 19966

ويژگي هاي مسلمان نماها
ده صفت نيك
سوءظن به خدا
تپش قلم
امام حسين (ع)؛ حقيقتي ازجنس پيامبراكرم (ص)
بصيرت و ولايت مداري ابوالفضل العباس(ع)



ويژگي هاي مسلمان نماها

قال النبي(ص): ياتي علي الناس زمان بطونهم الهتهم و نساؤهم قبلتهم، و دنانيرهم دينهم، و شرفهم متاعهم، لايبقي من الايمان الا اسمه ولا من الاسلام الا رسمه، ولا من القرآن الادرسه، مساجد هم معموره من البناء و قلوبهم خراب عن الهدي.
پيامبراعظم(ص) فرمود: زماني بر مردم فرامي رسد، كه شكمشان معبودشان، زنانشان قبله گاهشان، زر و زيورشان دينشان، و عزت و شرفشان متاعشان است. براي اين گروه از مردم، باقي نمانده از ايمان مگر اسمش، و از اسلام مگر رسمش و از قرآن مگر درسش، مساجد آنها پر از جمعيت است، ولي دل هايشان از هدايت و پذيرش حق خالي و ويران است.(1)

1- بحارالانوار، ج22، ص453

 



ده صفت نيك

درباره محاسن و خصايص نيك رسول خدا(ص) از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: خداوند تعالي پيغمبر خود رسول گرامي(ص) را به اخلاق نيكو و صفات پسنديده ممتاز گردانيد، پس شما خود را امتحان كنيد، اگر از آن اخلاق كريمه و صفات نيك چيزي در شما بود حمد و سپاس خدا را به جا آورده، از خداوند بخواهيد تا آن صفات را در شما بيافزايد. سپس حضرت اين ده صفت نيك را بيان فرمود: يقين، قناعت، صبر و بردباري، شكر و سپاسگزاري، حسن خلق، سخاوت، غيرت، شجاعت، و مروت و جوانمردي و انسانيت.(1)

1- بحارالانوار، ج66، ص368

 



سوءظن به خدا

پرسش:
سوءظن به خدا چيست؟ در چه ابعادي تحقق پيدا مي كند و چه آثار و تبعاتي را به همراه دارد؟
پاسخ:
يكي از مفاهيمي كه از منفي بودن رابطه انسان با خدا حكايت مي كند «سوءظن به خدا» است كه در حوزه ها و ابعاد مختلفي تحقق پيدا مي كند و آثار و تبعات خطرناكي را براي انسان به همراه دارد. براي تبيين اين محورها در ابتدا مناسب است درباره دو كلمه «سوء» و «ظن» توضيحي داده شود.
مفهوم «سوء» و «ظن»
هر چيزي كه انسان را غمناك مي كند، اعم از امور دنيويه و اخرويه سوء گفته مي شود. السوء كل ما يغم الانسان... فرق نمي كند كه از احوال روحي، بدني و يا غير اين دو باشد. مانند از دست دادن مال، مقام و يا دوست. (مفردات راغب، ص252)
ظن و گمان نام مرتبه اي از آگاهي است كه از علامت ها و نشانه ها حاصل مي شود و اگر اين درجه از آگاهي تقويت شد، منتهي به علم مي گردد. يعني به صورت صددرصد درمي آيد و هرگاه مرتبه آگاهي به صورت جدي تضعيف شد به توهم مي رسد. (همان، ص 317)
سوءظن از منظر قرآن
«ظن» در قرآن در اكثر موارد مذموم شمرده شده است. آيه شريفه «و ما يتبع اكثرهم الا ظنا» (يونس-36) نيز از همين واقعيت حكايت مي كند. ظن در قرآن به سه معنا به كار رفته است:
1- ظن به معناي گمان بين شك و يقين
«ان الظن لايغني من الحق شيئاً» گمان، حق را به بار نمي آورد. (يونس- 36)
2- ظن به معناي يقين
«ماظننتم ان يخرجوا و ظنوا انهم ما نعمتهم حصونهم من الله» و گمان مي كردند كه دژهايشان بازدارنده آنان در برابر امر و عقوبت الهي است. (حشر-2)
مفسران در تفسير اين آيه مي نويسند: هيچ احتمالي نمي داديد كه دست از وطن خود كشيده بيرون روند، چون شما از اين قبيله قوت و شدت و نيرومندي سابقه داشتيد، خود آنان هم هرگز چنين احتمال نمي دادند. آنها پيش خود فكر مي كردند قلعه هاي محكمشان نمي گذارد خدا به آنان آسيب برساند و مادام كه در آن قلعه ها متحصن هستند مسلمانان به آنان غلبه نمي يابند. (الميزان، ج19، ص349)
3- ظن به معني توهم
«و ذاالنون اذذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه احد» و «ذوالنون (صاحب ماهي) را ياد كن كه خشمگنانه به راه خود رفت و گمان كرد هرگز بر او تنگ نمي گيريم. مفردات راغب در توضيح اين آيه، ص 327 مي نويسد: فقد قيل: الاولي ان يكون من الظن الذي هوالتوهم، اي ظن ان لن نضيق عليه. به تحقيق گفته شده كه سزاوار است مراد از ظن در آيه توهم باشد، يعني توهم كرد كه هرگز بر او تنگ نمي گيريم.
ادامه دارد

 



تپش قلم

عباسعلي كامرانيان
& هنرمند مسئول براي دفاع از حق منتظر سياهي لشكر نمي ماند و مي داند كه اگر حتي همه بنشينند، او بايد برخيزد!
¤ ¤ ¤
& كساني كه به اميد «آدم شدن دشمن» آماده دفاع نمي شوند، «مرگ سياه» را در پستوهاي خانه هايشان ملاقات خواهند كرد.
¤ ¤ ¤
& اگر كادوي حرف هاي «عالمان بي عمل» پاره شود، تعفن محتواي آنها انسانها را خفه مي كند!
¤ ¤ ¤
& آموزه هاي تاريخي ثابت كرده اند كه؛ قشون گرسنه، به فرمانده سير وفادار نمي مانند.
¤ ¤ ¤
& ذكر خدا، «حمام روح» انسان است!
¤ ¤ ¤
& براي احساس خوشبختي كافي است كه انتخاب هايمان را اصلاح و سرنوشت خود را عقل نوشت كرده و بهشتي شويم.
¤ ¤ ¤
& «سوهان درد» نابساماني هاي حاصل از «مديران كوچك»، ديواره روح انسان هنرمند را مي خراشد.
¤ ¤ ¤
& تشنه قدرت، جوياي سراب است، سيراب نمي شود مگر با جرعه اجل!
¤ ¤ ¤
& كساني كه در «دايره عجب» خود را در اوج مي پندارند، يك راه براي ادامه دارند و آن راه هم سقوط است!
¤ ¤ ¤
& شمشير دانا دو لبه دارد: يكي براي جنگ بيرون و ديگري براي نبرد درون.
¤ ¤ ¤
& هنرمند حقگو، سوپاپ اطمينان حكومت هاي مردمي و دشمن شماره يك حكام جور است.
¤ ¤ ¤
& اگر خود فريفته شويم، نفس اماره بدترين هوسها را در قالب بهترين عشقها به ما غالب مي كند!

 



امام حسين (ع)؛ حقيقتي ازجنس پيامبراكرم (ص)

خليل منصوري
پيامبرگرامي اسلام (ص) درباره امام حسين(ع) مي فرمايد: حسين مني و انا من حسين، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط؛ حسين از من است و من هم از حسينم، هر كه حسين را دوست بدارد خداوند دوست او باد، حسين فرزندزاده اي است از فرزندزادگان انبياء.
خداوند درآيه 61 سوره آل عمران، اميرمومنان علي (ع) را نفس و جان پيامبر(ص) مي شمارد؛ ولي پيامبر(ص) دراين حديث معتبر، امام حسين(ع) را عين ذات خود معرفي مي كند. در روايات ديگر، نيز پيامبر(ص) درحق امام حسن (ع) يا دختر گرامي اش فاطمه زهرا (س) تعابيري چون جگر گوشه و بضعه مني دارد. اين بدان معناست كه سطح نسبت و ارتباط هر يك از معصومان(ع) با پيامبر(ص) تا چه اندازه است.
هريك از آنان به عنوان نفس پيامبر(ص) هستند و اين سطح از نسبت براساس آيات و روايات، ثابت است. اما فراتر از اين سطح برخي از آن امامان جايگاه ويژه اي دارند نسبت عالي امام حسين (ع) با پيامبر (ص) از جمله نكاتي است كه در روايات بسيار از سوي پيامبر(ص) مورد توجه قرارگرفته است.
نويسنده دراين مطلب برآن شده تا تبيين و تحليلي را از اين سطح عالي نسبت ميان آن دو را براساس حديث پيش گفته ارائه دهد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
يكتايي انوار معصومان (ع) و يگانگي نفس آنان
در روايات بسياري كه به حد تواتر معنوي رسيده، اين معنا ثابت است كه نسبت چهارده معصوم (ع) با يكديگر نسبت ويژه اي است. از جمله پيامبر(ص) مي فرمايد: اول ما خلق الله نوري، ثم فتق منه نور علي فلم نزل نتردد في النور حتي وصلنا حجاب العظمه في ثمانين الف الف سنه ، ثم خلق الخلائق من نورنا، فنحن صنائع الله و الخلق بعدلنا صنائع؛ (مشارق انوار اليقين، ص 93)؛ اولين چيزي كه خدا خلق كرد، نور من بود، آنگاه نورعلي را از آن نور جدا كرد، و ما همچنان درنور بوديم تا اينكه درطي هشتاد ميليون سال به حجاب عظمت رسيديم. آنگاه خداوند خلائق را از نورما خلق كرد، و لذا ما مصنوع خدائيم وخلائق مصنوع ما هستند.
ازاين روايت و مانند آن كه بسيار است، اين معنا به دست مي آيد كه نور معصومان (ع) غير از انوارديگر آفريده هاي خداوندي است و لذا گفته شده كه آنان نور واحد يگانه اي هستند. اين يكتايي درنور، تاثيرات خود را در دنيا نيز به دنبال دارد. از اين رو هنگام ورود به عالم ماده و دنيا، نفس ايشان نيز از همان حالت نوري خود بهره مي برد و خداوند از آنان به نفس پيامبر(ص) تعبير مي كند. (آل عمران، آيه 16)
در حقيقت آثار يكتايي نوري در مقام لاهوت، درعالم ملك و ناسوت خود را به شكل يگانگي در نفس نشان مي دهد. اگر خداوند دراين آيه از يگانگي انفس معصومان(ع) وپيامبر(ص) در دنيا و عالم ماده سخن به ميان آورده بيانگر يكتايي نوري آنان در مقام لاهوت است.
مقامات خاص و ويژگي هاي انحصاري با نگاهي به آموزه هاي وحياني قرآن و روايات معتبر مي توان به اين نكته رسيد كه تفاوت هايي ميان هريك از معصومان (ع) وجود دارد كه به نوعي از آن به تفضيل تعبير مي شود. (بقره،آيه 352 و آيات ديگر) اينكه در آيات و روايات از اختصاصات النبي(ص) سخن گفته شده به همين معناست. هريك از معصومان در دنيا و عالم ماده اختصاصاتي دارند كه ويژه آنان است. اين درحالي است كه پيامبر(ص) به اميرمومنان(ع) نفس و جان خويش مي فرمايد كه وي نيز همانند پيامبر(ص) وحي را مي شنيد و فرشته وحي را مي ديد؛ زيرا براي ايشان كشف الغطاء صورت گرفته بود، به گونه اي كه چيزي بر او مخفي نبود؛ چرا كه يكتايي در مقام نوري، آثار خود را در يگانگي در مقام مادي به جا مي گذارد.اين معنا را خود اميرمومنان علي (ع) اين گونه در نهج البلاغه تبيين مي كند:
«هرساله دركوه حراء مجاور مي شد و فقط من او را مي ديدم. با چشم خويش نور وحي و رسالت را ديدم و رايحه نبوت را استشمام كردم و باگوش خويش ناله شيطان را در هنگام نزول وحي بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم. و عرض كردم اي رسول خدا اين صداي ناله از كيست فرمود: اين ناله شيطان است از آن جهت كه او را نپرستند نوميد و مأيوس است. همانا تو مي شنوي آنچه را من مي شنوم و مي بيني آنچه را من مي بينم، مگر آنكه تو پيامبر نيستي و لكن وزيري و بطور قطع تو برخير و نيكويي هستي. ( نهج البلاغه/ خطبه 291)
حركت حسيني و حركت محمدي
اما با همه اينها درعالم ماده و دنيا، تقسيم كاري شده و هريك از امامان مسئوليتي را به عهده گرفته اند و اختصاصاتي براساس اين مسئوليت ها نيز دارند.
برپايه اين مساله،امام حسين(ع) نيز مسئوليتي خاص به عهده گرفته است. براساس اين مسئوليت پيامبر(ص) نسبت خويش را با او چنين بيان مي كند: حسين مني و انا من حسين؛ حسين از من و من از حسين هستم. اين تعبير فراتر از تعبير نفس است. به اين معنا كه نوعي يكتايي حتي درعالم ماده ميان امام حسين (ع) و پيامبر(ص) وجود دارد؛ زيرا مسئوليتي كه امام حسين(ع) پس از پيامبر(ص) به عهده مي گيرد، از سنخ مسئوليت پيامبر(ص) است. به اين معنا كه اگر پيامبر(ص) همه اسلام است و حقيقت دين به ايشان، تمام و كمال يافته و احيا و اصلاح شده است، نقش احياگري و اصلاح گري پس از فترتي به عهده امام حسين (ع) نهاده مي شود و حركت حسيني همان حركت محمدي است. اتحاد كامل كه به شكل يكتايي درعبارت فوق بيان شده، اين امكان را مي دهد تا هرگونه تشكيك و ترديد درباره امام حسين (ع) و نهضت و قيام او برطرف شود؛ زيرا اگر به بخشي از وجود خود چون نفس و يا بضعه اشاره مي كرد؛ ديگران مي توانستند اين همانندي را در بخشي از وجود و افعال و افكار و انديشه ها و نيز سنت و سيره امام حسين (ع) محدود كنند و بگويند كه رفتار ايشان درهمه مسايل و ابعاد همان سنت و سيره پيامبر(ص) نيست و تنها در اموري خاص كه از سوي پيامبر (ص) و سنت و سيره ايشان تاييد شده مي باشد اما هنگامي كه پيامبر(ص) يكتايي وجودي را درعالم مادي براي خود و امام حسين (ع) اثبات مي كند؛ بدان معنا خواهد بود كه امام حسين (ع) همان حقيقت وجودي پيامبر (ص) است وهرگونه تشكيك و ترديدي درسنت و سيره امام حسين (ع) به معناي ترديد و تشكيك در حقانيت پيامبر (ص) خواهد بود.
مسئوليت اصلاح و احياگري
براين اساس حقيقت وجودي امام حسين (ع) همان حقيقت وجودي پيامبر(ص) است و امام حسين (ع) همان نقش را درهستي ايفا مي كند كه پيامبر(ص) ايفا مي كند و تنها تفاوت دردوره زماني است. به اين معنا كه پيامبر(ص) در زماني به اين شكل تجلي يافته و در زماني ديگر به شكل امام حسين (ع) خودنمايي و مظهريت يافته است. براين اساس، حركت اصلاحي امام حسين(ع) همان حركت اصلاحي پيامبر(ص) است.
اگر پيامبر(ص احياگر دين اسلام به عنوان يك حقيقت مستمر از زمان هبوط آدم(ع) به زمين تا قيامت است، امام حسين(ع) جلوه و مظهر ديگر از همان حقيقت احياگري پيامبر(ص) است. پيامبر(ص) با اين عبارت كوتاه (حسين مني و انا من حسين) برآن است تا حقيقت وجودي امام حسين(ع) و مسئوليت ايشان را در هستي تبيين كند. براين اساس، نقشي كه امام حسين(ع) در عالم هستي ايفا مي كند همان نقش پيامبر(ص) است.
اين بدان معنا خواهد بود كه اگر پيامبر(ص) حقيقت دين را احيا و اصلاح و اتمام و اكمال كرده، امام حسين(ع) در برهه اي ديگر از زمان همان كار را انجام داده است. بنابراين، حضرت رسول(ص) با اين حديث، فراتر از كمال اتحاد روحي و اتصال معنوي و پيوند قلبي بين خود و حسين بن علي(ع) را بيان فرموده اند؛ زيرا اين اتصال چنان است كه به يكتايي انجاميده و فراتر از مشابهت در موردي يا مواردي است. پس اگر وجود امام حسين(ع) نبود، هرگز چيزي به نام اسلام و دين در جهان باقي نمي ماند و آن حضرت(ع) با انجام درست مسئوليت خويش، توانست همانند پيامبر(ص)، اسلام را احيا و اصلاح و اكمال و اتمام بخشد.
در حقيقت، شرايط زماني كه امام حسين(ع) قيام خويش را در آن بر پا مي دارد همانند زمان قيام پيامبر(ص) است. پيامبر(ص) با عصر جاهلي مواجه بود كه از دين و كتاب و هدايت چيزي باقي نمانده بود و پوستين وارونه دين، در اشكال جاهلي آن حتي با نام اهل كتاب عرصه را بر حقيقت دين تنگ ساخته بود و الماس فريب، جايگزين گوهر واقعي اسلام حقيقي و هدايتي شده بود. دراين زمان، پيامبر(ص) مسئوليت مي يابد تا حقيقت دين را زنده كند و اسلام را به تمام و كمال به جهانيان بشناساند و عليه دينها و شرايع دروغين و تحريف شده قيام كند و ريشه آنان را بسوزاند.
امام حسين(ع) نيز در زماني قيام مي كند كه دين جاهلي به نام دين اسلام حاكميت را در اختيار گرفته و گفتمان جوامع بشري شده است. اگر پيامبر(ص) قيام نمي كرد و آن همه اذيت و آزارها را تحمل نمي كرد (ما اوذي نبي كما اوذيت) هرگز اسلام نمي توانست در صحنه هستي پاگيرد و حقيقت دين براي توده ها آشكار شود؛ همين شرايط نيز براي امام حسين(ع) پيش مي آيد و ايشان ناچار مي شود تا با خون خود خط هدايت رانشان دهد و از خطوط دروغين جدا سازد.
خط سرخي كه امام حسين(ع) با خون خويش ترسيم مي كند، خط قرمزي است كه حقيقت و باطن دين را از دين وارونه و پوستين دروغين دين جدا مي سازد و تسويل شيطان و تزيين ابليس را رسوا مي كند. در زماني كه ايشان قيام مي كند، حقيقت دين با خون ايشان روشن مي شود به گونه اي كه ديگر تا قيامت نمي توان به سادگي مرزهاي حق و باطل را برداشت و با متشابهات و شبهات و فتنه ها، به جنگ اسلام حقيقي رفت؛ زيرا همواره خط قرمزي ميان حق و باطل كشيده شده است كه به سادگي براي هركسي كه خواهان فهم باشد، روشن مي شود.
تا پيش از خط سرخي كه امام حسين(ع) ميان حق و باطل و اسلام راستين و دروغين كشيد، همواره اين خطر وجود داشت كه حق و باطل درهم آميزد و حتي اهل بصيرت را فريب دهد؛ اما با اين خط سرخ خونين امام حسين(ع)، به سادگي مي توان حق و باطل را شناخت و راه حق را شناخت و پيروي كرد.
پيامبر(ص) در عبارت فوق الذكر مي خواهد بگويد خوني كه از ذبيح الله بر زمين جاري مي شود و اسلام حقيقي را از اسلام دروغين جدا مي كند، خون پيامبر(ص) است؛ زيرا وجود حسيني همان وجود پيامبري است؛ چرا كه هر دو حتي در عالم ماده و در دنيا، از نوعي يكتايي برخوردارند كه از يگانگي در نفس فراتر است. خوني كه در كربلا از امام حسين(ع) جاري مي شود همان ثارالله و خون خداوند است كه در پيكر پيامبر(ص) جاري بوده است. اين قيام نيز انقلاب پيامبري است؛ بنابراين هرگونه تشكيك در اين انقلاب به معناي تشكيك در حقانيت و صداقت انقلاب پيامبر(ص) است.
از اين رو دشمنان هنگامي كه با خط سرخ خون امام حسين(ع) مواجه شدند، عرصه كار را بر خود تنگ يافته و به سرعت رسوا شدند، به گونه اي كه حتي در روزگار پس از هزار سال هنوز سرخي خط حسيني است كه راهنماي مرزبندي ميان حق و باطل است.
اين كه پيامبر(ص) امام حسين(ع) را ذبيح مي داند، از آن روست كه اين تقواي الهي درميان جامعه به خون حسيني جاري شد و انسانها توانستند، درخط سرخ و خونين امام حسين(ع) خط هدايت الهي را به روشني بيابند و در آن مسير حركت كنند.
حركت اصلاحي و احياگري امام حسين(ع) حقيقت اسلام را زنده كرد، نه آن كه حركت تشيع را زنده يا ايجاد كرده و يا يك مكتب و مذهبي را در كنار ديگر مذاهب پديد آورده باشد، بلكه حركت امام حسين(ع) همان حركت پيامبر(ص) و در ادامه آن مي باشد و كاري كه امام حسين(ع) انجام مي دهد همان كاري است كه پيامبر(ص) انجام مي دهد؛ زيرا شباهت آن دو، شباهت كامل وجودي است و اين عينيت تا حد يگانگي بلكه يكتايي كشيده شده است.
اينكه آن حضرت مي فرمايد: و اني لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي(ص)، اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر واسير بسيره جدي و ابي علي ابن ابيطالب؛ به راستي كه من از روي استكبار درمقابل حق و يا به قصد ستمگري و فساد قيام ننمودم بلكه به جهت اصلاح درامت جدم(رسول الله) كه درود خداوند بر او و خاندانش باد بپاخاستم؛ (و از اين قيام) امر به معروف و نهي از منكر را خواستارم و (دراين راه) به سيره جدم و پدرم علي ابن ابيطالب رفتار خواهم نمود؛ به اين معناست كه ديگراني، كه حقيقت وجودي آن حضرت (ع) را درك نكرده اند، بدانند كه حركت او ادامه حركت اصلاحي پيامبر(ص) است؛ وگرنه اگر كسي به حقيقت وجودي آن حضرت (ع) براساس سخنان پيامبر(ص) توجه مي كرد، در مي يافت كه خود پيامبر(ص) در كالبد حسيني است كه قيام كرده است و اين قيام امام حسين(ع) از باب مظهريت ازپيامبر(ص) و يا عينيت از اوست. وقتي ما سخن از فناي ذاتي مي كنيم؛ (انفال آيه71) دست كم اين است كه خداوند از دست او استفاده مي كند ولي در مرتبه برتر، خدا و بنده يكي است و نمي توان تفكيك كرد؛ چنان كه آن معصومان(ع) درباره نسبت خود با خدا چنين گفته اند: نزلونا عن الربوبيه و قولو فينا ما شئتم؛ ما را از ربوبيت پايين تر داريد و هرچه خواستيد در توصيف مقامات ما بگوييد.
اين حالت و نسبت ميان پيامبر(ص) و امام حسين(ع) همان گونه است كه امامان (ع) درباره نسبت خود با خدا آن را گفته اند: لذا مع الله حالات نحن فيها هو و هو نحن و هو هو و نحن نحن؛ براي ما خداوند حالاتي است كه در آن حال ما او هستيم و او ما هست درحالي كه او او و ما ما هستيم. به اين معنا كه حضرت امام حسين(ع) هرچند كه امام حسين(ع) است، ولي حقيقت امام حسين(ع) همان حقيقت پيامبر(ص) است. براين اساس همه حركتهاي امام حسين(ع) الگو و اسوه است و ايشان سخن و حكمش همان حكم الله و حكم پيامبر(ص) مي باشد و هرگونه تشكيك دراين باره نارواست.
پيامبر(ص) با بيان يگانگي و يكتايي وجودي خود و امام حسين(ع) خواسته است تا هرگونه تشكيك و ترديدي را نسبت به حقيقت راه و كلام و سخن امام حسين(ع) بزدايد و اجازه ندهد تا ديگران در آينده نسبت به حركت سرخ حسيني كه قدرت تشخيص مردم را نسبت به حق و باطل افزايش مي دهد، تشكيك روا دارند و يا بخواهند مشابهت را در بخشي يا جنبه اي محدود سازند و اينگونه حركت اصلاحي امام حسين(ع) را مورد تشكيك و ترديد قرار دهند و همچنان اسلام جاهلي و وارونه را به نام اسلام واقعي به جهانيان معرفي كنند. حركت سرخ امام حسين(ع) و خط خونيني كه از كربلا در تاريخ بشريت ترسيم شده، اين فرصت عظيم را براي مردم فراهم كرده تا با كوچكترين درنگ، حق را از باطل بازشناسند و اسلام واقعي و حقيقي را از اسلام دروغين و جاهلي تشخيص دهند. اين هنري است كه خط سرخ امام حسين(ع) در جهان نشان داده و هرگز از ميان نمي رود و هيچ چيزي نمي تواند آثار آن را از ميان بردارد.

 



بصيرت و ولايت مداري ابوالفضل العباس(ع)

كريم رضازاده
بي گمان اندك هستند كساني كه از آزمون هاي سخت به سلامت بيرون آيند و در فتنه ها اهل بصيرت باشند و راه خويش را در درون تاريكي فتنه بيابند و از شبهات برهند و باطل را با همه جلوه گري هايش بشناسند و كف روي آب حقيقت را به كنار زنند و در ژرفاي آن شنا كنند و خود را به ساحل رستگاري برسانند.
از جمله كساني كه با بصيرت نافذ و ژرف خويش، در امواج سهمگين و فضاي تيره و تاريك فتنه ها حقيقت را شناخت و از آزمون آن به سلامت رهيد و ستايش امامان معصومي چون امام سجاد(ع) و باقر(ع) و صادق(ع) را برانگيخت، حضرت ابوالفضل عباس بن علي بن ابي طالب(ع)، برادر باوفاي امام حسين(ع) و پرچمدار ارتش عدالت خواه روز عاشوراي حسيني است.
نويسنده در مطلب حاضر كوشيده تا نقش آن حضرت(ع) را در روز عاشورا و ايجاد حركت جاودانه و ستم سوز و دادخواه حسيني تبيين كند. با هم مطلب را از نظر مي گذرانيم.
حقيت ايمان، ولايتمداري در سايه دينداري
از نظر آموزه هاي قرآني تنها كساني مي توانند مدعي ايمان شوند كه فراتر از اسلام ظاهري، باطن دين اسلام را دريابند و با تمام وجود از آن پاسداري و حمايت كنند. اگر در بسياري از روايات حقيقت اسلام و دينداري و باطن آن، ولايت معرفي شده و به عنوان نمونه گفته شده «من تمام الحج، لقاء الامام» و يا «من تمام الصلاه لقاء الامام» به اين معناست كه هر عمل عبادي، زماني معناي واقعي خود را مي يابد كه ولايت شناخته و اطاعت شود؛ چرا كه خداوند در آياتي چند از سوره مائده، ولايت را عامل اتمام و اكمال دين اسلام دانسته است. بنابراين اگر شريعتي به جا آورده شود و عمل خير و نيكي انجام شود، تنها در صورتي تماميت مي يابد و به كمال خود مي رسد كه برپايه ايمان به ولايت باشد. از اين رو به حكم آموزه هاي قرآني، كساني كه بي ولايت، عمل عبادي چون نماز را به جا مي آورند، بايد بدانند كه عمل ايشان ناقص است و مقبول نيست و اين حقيقتي انكارناپذير است كه در اين شعر به شكلي ديگر تبيين شده است. نماز بي ولاي او، عبادتي است بي وضو، به منكر علي بگو، نماز خود قضا كند.
كساني كه ناصبي هستند و بغض و كينه اميرمؤمنان را در دل دارند و ولايت وي را كه حكم قرآني و به نصب الهي و نص نبوي است، منكر مي شوند، بايد بدانند كه حقيقت دين را كه تسليم، اطاعت و ولايت اولياي الهي به حكم مظهريت است، درك نكرده اند. بنابراين تفاوتي ميان منكر خدا و رسالت با منكر ولايت نيست، چرا كه حقيقت دين چيزي جز حب به خدا و اولياي الهي و بغض نسبت به دشمنان خدا و اولياي او نيست. لذا از معصوم روايت است كه: «ليس الايمان الاالحب و البغض».
ولايت حضرت علي(ع) چنان در تماميت و اكمال دين موثر بود كه خداوند در آيه 67 سوره مائده به صراحت مي فرمايد كه اگر پيامبر(ص) كه مأمور ابلاغ فرمان هاي الهي است اگر اين فرمان را ابلاغ نكند، گويي هيچ چيزي از دين اسلام را به مردم نرسانيده و ابلاغ نكرده است: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس؛ اي رسول خدا، آن چيزي كه از رسول خدا (درباره علي) به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، و اگر چنين نكني رسالت خداي را ابلاغ نكرده اي و خداوند تو را از شر مردمان نگه مي دارد و حفظ مي كند.»
بر مردم است كه هر آنچه را پيامبر(ص) فرمان مي دهد عمل و اطاعت كنند و سرپيچي از فرمان هاي آن حضرت(ص) در حكم سرپيچي از فرمان هاي الهي و عصيان اوست. از اين رو خداوند فرمان مي دهد: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا؛ هر آن چه را كه پيامبر فرمان مي دهد و مي آورد بگيريد و از آن چه نهي و باز مي دارد، اجتناب كنيد.(حشر، آيه 7)
آن حضرت(ص) بارها و به مناسبت هاي گوناگون ولايت اميرمؤمنان علي(ع) را گوشزد كرده است و اين فرمان نه خواسته او بلكه فرمان الهي بود، چرا كه آن حضرت(ص) «و ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي؛ از روي هواي نفس سخن نمي گويد و هر آن چه بر زبان مي آورد وحي الهي است كه به او فرستاده شده است.» (نجم، آيات 3 و 4)
به هر حال ولايت معصومان(ع) از احكام الهي است كه بدون آن، اصولا دين مفهومي ندارد چرا كه حقيقت دين اسلام، ولايت است. از اين رو انكار ولايت را مساوي با انكار اسلام دانسته اند. البته كساني كه منكر ولايت هستند، به حكم اسلام جان و مال و عرض ايشان در امان است و به عنوان شهروندان امت اسلام تلقي مي شوند و هرگونه تعرض و اهانت به مال و جان و عرض آنان گناه است ولي حقيقت اسلام را درك نكرده و از رحمت رحيمي خداوند در آخرت بي بهره خواهند ماند.
بسياري از مردم در فتنه انتخاب امام و ولي الهي، شكست خورده و سيه رو مي شوند و ايمان واقعي نمي آورند. اين مسئله اي است كه در آيات قرآني به آن اشاره و تاريخ اسلام بر آن گواهي و شهادت مي دهد.
تنها اندكي از مردمان بر ولايت ماندند و اطاعت ولي الله فرمان خدا و رسول(ص) را پذيرفتند و تن به خلافت و ولايت اميرمؤمنان علي(ع) و ديگر معصومان(ع) دادند كه نفس و جان پيامبرند.
عباس بن علي(ع) اهل بصيرت و ولايت
از جمله كساني كه تا پاي جان و از دست دادن همه دنياي خويش در راه ولايت ايستادند و آخرت خود را با ولايت روشن كردند، عباس بن علي(ع) است. اين درحالي است كه افراد ديگري از جمله محمد حنفيه فرزند ديگر اميرمؤمنان علي(ع) از اطاعت سرباز زدند و همراه با امام و برادر خويش حسين بن علي(ع) به ميدان مبارزه با ظلم و ستم اموي و برپايي حكومت عدالت خواه حسيني نيامدند. رفتار ابوالفضل عباس(ع) را نبايد در محدوده وفا به برادر تحليل و تبيين كرد.
آن چه موجب شد تا عباس(ع) چنين فداكاري كند تنها مسئله عصبيت خوني و نسبي و برادري نيست، بلكه چنان كه خود مي فرمايد ريشه اين جانفشاني و دفاع تا آخرين دم از امام حسين(ع) را بايد در حقيقت دينداري او جست كه امام(ع) را اولي از خود برمي شمارد و به حكم آيه «النبي اولي بالمومنين من انفسهم» (احزاب، آيه 6) عمل مي كند. خود آن حضرت بارها بر رفتار برخاسته از دينداري خود تأكيد مي كند اوج اين دينداري را در هنگام مواجه شدن با آب مي توان يافت. هنگامي كه براي آب آوري تشنه گان، با لب هاي خشكيده از سه روز بي آبي، در امواج آب قرار مي گيرد و در نهايت تشنگي، به ياد تشنگي برادر و مولايش، آب نمي آشامد و مي گويد: «اي نفس پس از حسين(ع) خوار باشي و پس از او هرگز زنده نماني! اين حسين(ع) است كه دل از زندگاني شسته است اما تو آب سرد و گوارا مي نوشي؟ به خدا سوگند كه اين شيوه دين من نيست». (ينابيع الموده ج 2، ص 341)
در شب عاشورا حضرت عباس(ع) در خدمت اباعبدالله(ع) نشسته بود. در همان وقت يكي از سران دشمن مي آيد و فرياد مي زند: عباس بن علي و برادرانش را بگوييد، بيايند. عباس مي شنود؛ ولي اعتنا نمي كند، مثل اين كه ابدا نشنيده است. آن چنان در حضور امام حسين(ع) مودب بود كه آقا به او فرمود: جوابش را بده، هرچند فاسق است! اباالفضل العباس(ع) مي آيد، مي بيند شمربن ذي الجوشن است، روي يك رابطه خويشاوندي دور كه از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از يك قبيله اند، خواست به خيال خود، خدمتي كرده باشد؛ تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه اي به او كرد و فرمود: «خدا تو را و آن كسي كه اين نامه را به دست تو داده است، لعنت كند. تو مرا چه شناخته اي و درباره من چه فكر كرده اي؟
تو خيال كرده اي من آدمي هستم كه براي حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسين بن علي(ع) را اين جا بگذارم و بيايم دنبال تو؟ آن دامني كه ما، در آن تربيت شده ايم و آن سينه اي كه از آن شير خورده ايم، اين طور ما را تربيت نكرده است.» (موسوعه كلمات الحسين(ع) ص 892) و در روز عاشورا وقتي به سوي دشمن هجوم مي برد، رجز مي خواند: «من از مرگ، آن هنگام كه بانگ برمي آورد بيمي ندارم، تا اين كه پيكرم در ميان دليرمردان به خاك افتد. جانم فداي جان پاك پيامبر(ص) باد! منم عباس كه كارم آب آوري است و از دشمنان در روز رويارويي نمي هراسم.» (ينابيع الموده ، ج 2، ص 143)
اين گونه برخورد را تنها از ولايتمداران مي توان توقع و انتظار داشت كه جان و مال و عرض مولي خويش را بر خود مقدم مي دارند. اين كه دين او راهي ديگر براي او نگذاشته است به اين دليل است كه به تمام و كمال در برابر حق و دين و ولايت تسليم است و تسليم در مقابل امام حسين(ع) را عين اطاعت و تسليم در برابر خداوند و رسول(ص) مي شمارد.
حضرت عباس(ع) از نگاه امام صادق(ع)
يكي از بهترين القابي كه امام صادق(ع) به آن بزرگوار به سبب اطاعت از ولي الله مي دهد، عنوان «عبدصالح المطيع لله» است كه در اين سخن، امام صادق(ع) عموي خويش را در مقام بندگي و عبوديت و در رديف صالحان و مطيعان قرار مي دهد. در زيارت نامه آن حضرت(ع) امام صادق(ع) مي فرمايد: السلام عليك ايهاالعبد الصالح المطيع لله (مفاتيح الجنان)
خداوند در قرآن كريم، چنين شخصيتي را در خط صراط مستقيم و صراط كساني مي داند كه مورد انعام الهي هستند و در آيه اي ديگر آنان را در رديف انبيا معرفي مي فرمايد: «من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا» (نساء، آيه 96)
امام صادق(ع) در سخني ديگر در حق عموي خويش مي فرمايد: «كان عمنا العباس بن علي نافذ البصيره صلب الايمان جاهد مع ابي عبدالله و ابلي بلاء حسنا؛ عموي ما عباس بن علي(ع) داراي بصيرت ديني و استواري در باور بود. در راه خداوند در ركاب ابي عبدالله جهاد كرد و نيكو آزمايش داد و به شهادت رسيد. (اعيان الشيعه، ج 7، ص 034)
اين مطلب به خوبي نشان مي دهد كه فداكاري حضرت عباس(ع) همانند فداكاري برادري براي برادر نيست، بلكه نمي توان اين فداكاري و جانفشاني را جز در عنوان «اطاعت از ولايت» تعبير و تفسير كرد. از اين رو در توصيف و ستايش ايشان به اين نكته توجه داده مي شود كه ايشان از اهل بصيرت و ولايت و از صالحين بودند.در زيارت مخصوص حضرت عباس(ع) هم به همين نكته اشاره مي شود كه: «اشهدانك مضيت علي بصيره من امرك مقتديا بالصالحين و متبعاللنبيين؛ شهادت مي دهم عمر با بركت خود را در بصيرت گذراندي، به صالحان اقتدا و از جميع انبيا پيروي كردي. (مفاتيح الجنان)
شناخت روشن و يقيني از دين، تكليف، پيشوا، حجت خدا، راه، دوست و دشمن، حق و باطل، همان چيزي است كه از آن به «بصيرت» ياد مي شود. مومن واقعي اهل بصيرت است و در فتنه ها و آزمون ها به سبب همين توانايي و نور الهي در دل است كه سربلند بيرون مي آيد و گرفتار نمي شود در مبارزات و فعاليت هاي سياسي و اجتماعي و موضع گيري ها، جايگاه بصيرت روشن تر مي شود و بدون آن، حتي مبارزه و جنگ هم كوركورانه و گاهي در مسير باطل قرار مي گيرد. انتخاب درست نيز بستگي به بينش صحيح و بصيرت انسان دارد.
قرآن كريم به اين موضوع به عنوان ويژگي يك رهبر و دعوت كننده به خير و هدايت اشاره مي كند، آن جا كه مي فرمايد: «قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيره انا و من اتبعني؛ بگو اين راه من است. من و پيروانم با بصيرت كامل، همه مردم را به سوي خدا دعوت مي كنيم.» (يوسف، آيه 801) حضرت علي(ع) نيز از رزمندگان راستين با اين صفت ياد مي كند كه: «حملوا بصائرهم علي اسيافهم، بصيرت هاي خويش را بر شمشيرهايشان سوار كردند. يعني اگر در ميدان نبرد تيغ مي زدند، از روي بصيرت بود.» (بحارالانوار، ج 45) ص 78)
همين بصيرت است كه ملت ايران را در پيروي از ولايت و رهايي از فتنه هاي بزرگ داخلي و خارجي ياري كرد و سربلندي و افتخار را براي دولت و ملت اسلامي رقم زد.
آخرين آزمايش ياران
امام حسين(ع) در شب عاشورا در ميان بني هاشم و ياران خويش قرار گرفت و خطبه اي چنين خواند:
من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خود نديدم و اهل بيت و خانداني باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزاي خير دهد.»
آن گاه فرمود: «جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود كه من به عراق فراخوانده مي شوم و در محلي به نام عمورا و كربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت مي رسم و اكنون وقت اين شهادت رسيده است. به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد كرد و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مي دهم كه از اين سياهي شب استفاده كرده و هر يك از شما دست يكي از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوي آبادي و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست يابند با ديگران كاري نخواهند داشت، خدا به همه شما جزاي خير و پاداش نيك عنايت كند!»
اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوي آن حضرت و نتيجه اين آزمايش، عكس العمل ياران آن بزرگوار بود كه هر يك با بيان خاص، وفاداري خود را به آن حضرت و استقامت و پايداري خويش را تا آخرين قطره خون اعلام داشتند و بدين گونه از اين آزمايش روسفيد و سرفراز بيرون آمدند.
اولين كسي كه پس از سخنراني امام(ع) لب به سخن گشود، برادرش عباس بن علي(ع) بود. او چنين گفت: لا أرنا ذلك أبدا؛ خدا چنين روزي را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوي شهر خود برگرديم.»
امام خود مي دانست كه شهيد خواهد شد (ما اراني الا مقتولا). (موسوعه كلمات الامام الحسين(ع)، ص993) اين سرنوشت خونين را به ياران خويش نيز خبر داد تا همراهي شان از روي بصيرت و آگاهي باشد. امام حسين(ع) شب عاشورا در جمع ياران خويش فرمود: «اينان مرا و همه كساني را كه پيش روي من جهاد مي كنند خواهند كشت. پس از غارت، خانواده مرا به اسارت خواهند برد. بيم آن دارم كه شما از اين مسائل خبر نداشته باشيد، يا بدانيد ولي (از رفتن) شرم كنيد. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است، هر كس دوست ندارد با ما باشد، بازگردد...»(همان)
عباس، اين فرمانده ولايتمدار است كه در روز عاشورا در حمايت از ولايت جان خود را تقديم كرد و وفاداري خود را در اشعار حماسي و رجزخواني هايش باز گفت، چنان كه فرمود: والله ان قطعتموا يميني/ اني احامي ابدا عن ديني/ وعن امام صادق اليقين/ نجل النبي الطاهرالامين؛ به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع كنيد، من هرگز از حمايت دين و از امام صادق و يقيني خودم كه فرزند پيامبر پاك و امين است دست برنمي دارم.
در اين عبارت به صراحت اعلام مي دارد كه آن چه او را در ميدان جنگ نگه داشته و جانش را تقديم مي كند، حمايت از ديني است كه براساس اصول ولايتمداري از معصومان(ع) بنياد نهاده شده است. بنابراين آن چه عامل وفاداري اوست، ايمان به ولايت و اطاعت و دفاع از حوزه ولايت است.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14