(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 11 مرداد 1390- شماره 19989

چراغ راه
حكايت خوبان
فلسفه متشابهات
ترس از خدا، يا ترس از گناهان؟
ماه رمضان تمرين اعتماد به نفس



چراغ راه

گناه كوچك و عصيان بزرگ
قال النبي(ص) لابي ذر: يا اباذر. لاتنظر الي صغرالخطيئه، ولكن انظر الي من عصيته.
پيامبر اعظم(ص) به اباذر فرمود: اي اباذر! به كوچكي گناه نگاه مكن، بلكه به عظمت خدايي را كه معصيت و عصيانش كرده اي توجه كن.(1)
1- بحارالانوار، ج 74، ص 77

 



حكايت خوبان

كليد رحمت
پيامبر اعظم(ص) فرمود: «الدعا مفتاح الرحمه ، الوضوء مفتاح الصلاه والصلاه مفتاح الجنه » دعا كليد رحمت، وضو كليد نماز و نماز كليد بهشت است.(1)
ملا محمد باقر مجلسي صاحب بحارالانوار به خط خود نوشته است. بنده خطاكار محمدباقر مجلسي فرزند محمد تقي، شبي از شبهاي جمعه درباره دعاها مطالعه مي كردم. دعايي نظرم را جلب كرد كه الفاظ آن كم بود ولي معناي زيادي داشت. آن دعا را در همان شب خواندم. شب جمعه ديگر خواستم همان دعا را بخوانم؛ ناگهان صدايي از سقف خانه شنيدم كه گفت: اي فاضل كامل! هنوز كرام الكاتبين از نوشتن ثواب اين دعا كه در شب جمعه سابق خواندي، فارغ نشده اند كه تو دوباره مي خواهي آن دعا را بخواني!
آن دعا اين است: «بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله من اول الدنيا الي فنائها و من الاخره الي بقائها، الحمدلله علي كل نعمه و استغفرالله من كل ذنب و اتوب اليه و هوارحم الراحمين.»(2)

1- نهج الفصاحه، ص 322
2- قصص العلماء، ص 802

 



فلسفه متشابهات

پرسش:
برخي از آيات قرآن كريم، معنا و مفهوم صريح و روشني ندارد كه از آن به متشابهات نام مي برند، لطفا به نحو اجمال توضيح دهيد فلسفه و حكمت اين نوع آيات در قرآن چيست؟
پاسخ:
آيات قرآن كريم در بيان معاني و مضامين خود به دو دسته تقسيم مي شوند. محكم و متشابه. اين تقسيم از آيه 7 سوره آل عمران به دست مي آيد كه خداوند مي فرمايد: «اوست كسي كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره اي از آن آيات محكم (صريح و روشن) است. آنها اساس كتابند، و (پاره اي) ديگر متشابهانند (صريح نبوده و تاويل پذيرند)...
در معناي محكم و متشابه مفسران و لغت شناسان چند تعريف ارائه داده اند كه در اينجا به يك تعريف شاخص و برجسته آن اكتفا مي كنيم:
1- محكم آيه اي است كه مراد از آن بدون قرينه و دلالت سخني ديگر، از ظاهرش دانسته شود مانند اين آيه كه خداوند در سوره يونس آيه 44 مي فرمايد: «خداوند هيچ ستمي بر مردم روا نمي دارد، ولي مردم خودشان بر خود ستم مي كنند.»
2- متشابه آيه اي است كه معني و مقصود آن از ظاهرش فهميده نمي شود. مگر با قرينه اي همراه شود كه مراد و مقصود را برساند، مانند آيه شريفه 10 سوره فتح كه مي فرمايد:
دست خدا بالاي دست آنان است كه در اينجا مقصود قدرت خداي متعال است نه دست به معني عضو مخصوص بدن. در جلد دوم تفسير نمونه صفحه 321 در بيان اين دو اصطلاح قرآني آمده است: «منظور از «آيات محكمات» آياتي است كه مفهوم آن به قدري روشن و واضح است، كه جاي هيچ گونه گفت وگو و بحثي در معناي آن نيست مثل آيه قل هوا الله احد، ليس كمثله شيء اين آيات ام الكتاب خوانده شده اند، يعني اصل و مرجع و مفسر آيات ديگر هستند. واژه متشابه در اصل به معني چيزي است كه قسمتهاي مختلف آن شبيه يكديگر باشد، به همين جهت به جمله ها و كلمه هايي كه معني آنها پيچيده باشد و گاه احتمالات مختلف درباره آن داده شود متشابه مي گويند.
وجوه تشابه
آنچه كه موجب تشابه آيات از يكديگر مي شود، در چندين مصداق تجلي پيدا مي كند.
1- متشابه از نظر لفظ: در جايي كه كلمه داراي چند معني است مانند كلمه «يد» يا «عين» كه بنا به سياق آيه و قرايني بايد تشخيص داد كه در آيه كدام معني آنها اراده شده است.
1-متشابه از نظر معنا: اين وجه از متشابه به واسطه ايجاز آيه يا جابه جايي اركان جمله پيش مي آيد.
2-متشابه در اوصاف پروردگار يا قيامت: اين وجه از متشابهات در آياتي كه اوصاف پروردگار متعال ياقيامت را بيان مي كند، تحقق پيدا مي كند. به بيان ديگر اينها آياتي هستند كه تصور واقعي آنها براي ما ممكن نيست چون همانند محسوسات اين عالم مادي نمي باشد.
فلسفه آيات متشابه
در كتاب هاي تفسيري به نحو مبسوط به اين بحث پرداخته شده كه در اينجا به اهم محورهاي بحث اشاره مي كنيم:
1-نارسايي تعبيرات و الفاظ
كلمات و جملاتي كه ما در زندگاني روزانه خود به كار مي بريم، براي بيان نيازمندي هاي مادي و امور اين جهاني ما است، اما از موضوعات اصلي قرآن كريم معرفي صفات جلال و جمال آفريدگار سبحان و ويژگي ها و اوصاف عالم برزخ و قيامت است، يعني واقعيتي كاملا مجرد و غيرمادي و دور از حواس ظاهري. بنابراين چون الفاظ و عبارات در توضيح آن حقايق نارسا و قاصر است، از اين رو خداوند از راه تمثيل، تشبيه، استعاره، كنايه و انواع مجاز كه در صناعت عرب سابقه داشته و لازمه سخن بليغ است به بيان مطالب پرداخته است.
مانند: «الرحمن علي العرش استوي» خداي رحمان بر عرش استيلا يافته است. (طه-5) كه ظاهراً جسم بودن خداي سبحان را مي رساند، اما با در نظر گرفتن آيه شريفه «ليس كمثله شيء» چيزي مانند او نيست و دلالت عقل معلوم مي شود مقصود دست جسماني يا قرار گرفتن همانند استقرار انسان بر چيزي نمي باشد. بلكه منظور از عرش خدا مجموعه جهان هستي است كه تحت حكومت او به حساب مي آيد. بنابراين «استواي بر عرش» كنايه از تسلط پروردگار و احاطه كامل او نسبت به جهان هستي و نفوذ امر و فرمان و تدبيرش در سراسر عالم است.
2-محدوديت انديشه انسان
بخشي از آيات قرآن در معرفي و نماياندن جهان ناپيدا يعني غيب و امور ماوراء طبيعي و قيامت است كه طبعاً برتر از افق آگاهي و درك ما است. معرفي آن عالم غيرمادي و روحاني براي خو گرفتگان به سراي طبيعت مادي و زندانيان زمان و مكان، با تعبيرهاي معمولي دشوار و بلكه ناممكن است كه هم ظرف الفاظ تنگ است و هم ظرفيت افهام. ناگزير بايد تعبيرات مانوس با زندگي مادي ما آورده شود تا دور نمايي از سراي حقيقت و قيامت كبري در چشم جهان بين ما نمودار شود. مانند: آيه 47 سوره انبياء كه سنجش اعمال را در آن روز با تصويري گويا بيان مي كند: «و نضع الموازين القسط ليوم القيمه، فلاتظلم نفس شيئا» و ترازوهاي داد را روز رستاخيز قرار مي دهيم پس هيچ كس در چيزي ستم نمي بيند.
روشن است كه «ميزان» هر وسيله اندازه گيري است كه متناسب با آنچه اندازه گيري و وزن مي شود فرق مي كند.
3- واداشتن مسلمانان به تحقيق و بررسي
وجود آيات متشابه و تعبيرات چندوجهي يا مجمل و استعارات و امثال آن در قرآن مجيد انگيزه اي بوده تا مغزهاي متفكر و شخصيتهاي حقيقت جو را به كاوش و پژوهش واداشته است. نگاهي به تاريخ فرهنگ و ادب اسلامي نشان مي دهد كه علت به وجود آمدن تحقيقات ادبي و تاريخي و بخشهاي كلامي و فقهي حل دشواري هاي قرآن مجيد بوده كه بخشي از آنها مربوط به آيات متشابه مي باشد.
4- توجه دادن به مفسر الهي
همان طور كه آثار علمي براي درك مطالبش نياز به مفسر و استاد معلم دارد، كتاب خدا هم كه متضمن حقايق دو جهان و امور پيدا و نهان است و احكامش براي همه زمان ها و مكان ها خاتم اديان مي باشد، به طريق اولي مفسر و معلمي در حد اعلاي دانش و دور از خطا و لغزش مي خواهد. به ويژه در توضيح مراد خداي متعال از آيات متشابه، گويي خداوند، خواسته است به اين وسيله ارتباط علمي ما را با آورنده قرآن و خاندان معصومش پايدار كند. گواه اين سخن آيه7 سوره انبياء است كه مي فرمايد: فاسئلوا اهل الذكر
ان كنتم لاتعلمون» اگر نمي دانيد از «پژوهندگان كتاب هاي آسماني» بپرسيد. در اينجا خود آيه مصداقي از آيات متشابه است به دليل اجمالي كه در تعبير «اهل الذكر» و تعيين مصداق آن مي باشد. بنابراين مفسران در اين كه «اهل الذكر» چه كساني هستند اختلاف نظر دارند. از علي(ع) روايت شده كه فرمود: «نحن اهل الذكر» ما اهل ذكريم. (تفسير كشف الاسرار، ج6، ص214) بنابراين علي(ع) و خاندان پاك و معصومش عالمان به تفسير و تأويل قرآنند و كليد گشايش تأويلات و متشابهات قرآني نزد آن بزرگواران است.

 



ترس از خدا، يا ترس از گناهان؟

آيت الله مصباح يزدي
در مطلب حاضر بخشهايي از مناجات معتصمين امام سجاد(ع) در رابطه با ضرورت پناه بردن به خداوند از گناهان و معاصي تشريح شده و مورد بررسي قرار گرفته است كه اينك با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.
اعتصام واقعي
موقعي كه انسان خودش را درخطر شديدي ببيند، به هر وسيله اي چنگ مي زند كه از خطر مصون بماند؛ اين همان حالت «اعتصام» است. تصور كنيد يك هفته، يا حتي يك ساعت انسان در زير آوار دفن شده باشد، هيچ اميدي هم به نجات نداشته باشد؛ چه حالي پيدا مي كند؟ ما هميشه در چنين حالت هايي نياز خود را به خدا احساس مي كنيم، هر چند در غير اين حالت ها هم به خدا احتياج داريم اما درك نمي كنيم. در هيچ حالي، هيچ كس جز خدا مشكلات انسان را حل نمي كند و هيچ كس جز او در هيچ حالي چيزي به انسان نمي دهد، چون هر چه هست از او است: و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان يردك بخير فلا راد لفضله (يونس/107) ولي ما عادت كرده ايم به اسباب، متوسل شويم چون تأثير را از اسباب مي بينيم. مؤمن بايد مسبب الاسباب را بشناسد و به ياد او باشد، به خصوص وقتي گرفتاري انسان شديد مي شود و هيچ راهي براي نجات پيدا نمي كند. اين تصورات و فرض ها براي اين كه انسان نياز خودش را به خدا احساس كند فضاي خوبي است، اما آن چه در مناجات معتصمين امام سجاد(ع) مطرح است خطرهاي مادي نيست. آن كه در اين مناجات در مقام اعتصام است به خاطر ترس از خطر مرگ، گرسنگي، سوختگي و يا بيماري نيست بلكه آن چه به آن توجه پيدا كرده و او را وادار كرده كه به خدا اعتصام پيدا كند چيزي است خيلي مهم تر؛ مهم تر از آتشي كه انسان را مي سوزاند و خاكستر مي كند! اگر براي انسان شرايط و صحنه اي باشد كه آتشي بسيار سوزنده تر از اين آتش هاي دنيوي، آن هم آتشي كه ديگر تمام شدني نيست پيش بيايد، چگونه معتصم مي شود؟ اگر انسان تصور كند وقتي پوستش بسوزد و له شود و به تعبير قرآن، باز پوست ديگري بيايد: كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب، (نساء/56) و اين جريان ادامه پيدا كند تا بينهايت، آن وقت مي فهمد كه خطرهاي دنيا در مقابل خطرات آخرت چيزي نيست.
گناهان، علت اعتصام
اين است كه در اين مناجات بعد از ذكر اسماء الهي كه متناسب با اين مقام است، به اين نكته توجه شده كه آن چه انسان را وادار كرده تا به طرف خدا بيايد و دست به دامن خدا شود گناهان او است؛ نه خطرهاي مادي و بلاهاي دنيوي. بعد اضافه مي كند كه سزاوار نيست كسي را كه به طرف تو مي آيد و به تو پناهنده مي شود رها كني؛ اين هم يك كبراي كلي است. بعد نتيجه مي گيرد پس مرا از عذابي كه در اثر گناهان براي من نوشته شده و استحقاقش را پيدا كرده ام نجات بده.
سپس گويا فرض مي گيرد كه خداي متعال اين دعا را مستجاب كرده و نجات پيدا كرده است، به خودش برمي گردد و باز مي گويد: آيا ديگر به چيزي كه مرا مستحق عذاب مي كند مبتلا نمي شوم؟ چه چيزي مرا از اينكه ديگر به اين گناهان مبتلا نشوم نگه مي دارد؟: و قد ألجأتني الذنوب الي التشبث بأذيال عفوك؛ گناهان مرا وادار كرده كه بيايم و به دامن عفو تو چنگ بزنم. اين چنگ زدن به خاطر گرفتاري هاي دنيا نيست بلكه توجه به آثار گناهي است كه موجب عذاب ابدي مي شود.
نسبت طولي
معناي اين تعبير كه عرض مي كند گناهان مرا وادار كرده كه به در خانه تو بيايم، چيست؟ چه طور گناه انسان را ملجي مي كند؟ اين نكته كلي كه عرض مي كنم در خيلي جاها كاربرد دارد. براي كساني كه زياد با ادبيات قرآن و روايات آشنا نيستند، اين سؤال برايشان زياد مطرح مي شود كه چرا چيزي گاهي به خدا، گاهي به ملائكه و گاهي به خود انسان نسبت داده مي شود؟! كدامش درست است؟ گاهي خدا مي گويد ما اين كار را كرديم و گاهي مي فرمايد ملائكه و يا خودتان كرديد؛ يا گاهي علت فعلي را فعل ديگري معرفي مي كند، مثلاً درمورد گرفتن جان، در آيه اي مي فرمايد: «همه جان ها را موقع مرگ و خواب خدا مي گيرد» (زمر/42) اين يك تعبير، در آيه اي ديگر مي فرمايد: «جان شما را ملك الموت مي گيرد»(سجده/11) در يك آيه ديگر مي فرمايد: توفته رسلنا فرستادگان ما جان را مي گيرند.(انعام/61) در برخي موارد هم مي فرمايد؛ أخرجوا أنفسكم (انعام/93) خودتان جان بدهيد (كه به كفار و منافقين در موقع قبض روح گفته مي شود) حالا اين ها خودشان جان بيرون مي كنند يا فرشتگان مي گيرند يا عزرائيل يا خدا؟!
مسئله اين است كه در اين جا نسبت ها طولي است؛ يعني به اصطلاح يك فاعل نزديك داريم، يك فاعل متوسط و يك فاعل بعيد. البته اين قرب و بعدها به حسب فهم خودمان است وگرنه به معناي ديگر، در مورد خدا، قرب و بعد، به اين شكل معنا ندارد. فاعل قريبش فرشتگان هستند كه اين فرشتگان تحت فرمان جناب عزرائيل هستند، ايشان فرمانده فرشتگاني است كه قبض روح مي كنند و خود جناب عزرائيل بدون امر و اذن خدا كاري نمي كند؛(انبياء/27) پس اين امر خداست كه انجام مي گيرد. اين يك توجيه است؛ و توجيه هاي ديگري هم در تفاسير هست كه در مقام بيانشان نيستم. گاهي نسبت يك فعل به فاعل هاي مختلف ممكن است به خاطر اين كه فاعل ها طولي هستند باشد، ولي مطلب از اين هم بالاتر است؛ معمولا هر معلولي داراي مجموعه اي از علت ها است كه به آن مي گوييم علت تامه. مجموع مقتضي، شرط، معد و عدم مانع را علت تامه مي گوييم. گاهي تحقق معلول را به مقتضي نسبت مي دهيم. گاهي به شرط يا گاهي به معد، اين نسبت ها همه صحيح است؛ بستگي دارد به اينكه موقعيت مقام يا بيان چه اقتضا مي كند يا گوينده مي خواهد به چه توجه دهد يا روي چه مطلبي تاكيد كند.
از كدام بترسيم؟!
مطلبي كه از اين قاعده استفاده مي شود اين است كه ما در آيات، روايات و مناجات ها داريم كه انسان بايد از خدا بترسد و تقوا داشته باشد. گاهي مي گويند از خدا بترسيد و گاهي مي گويند از عذاب خدا بترسيد، يا گاهي مي گويند از روزي كه خدا عذاب مي كند بترسيد.(بقره/ 281) گاهي گفته مي شود از عملتان بترسيد، گاهي خطاب مي شود از نتيجه عملتان؛ حالا بايد از كدام بترسيم؟! جواب داده مي شود از همه شان؛ ابتدائا آن چيزي كه انسان از آن مي ترسد عذاب است. علت عذاب چيست؟ گناهي كه مرتكب شده؛ پس، از گناهش مي ترسد؛ روز قيامت ظرف عذاب است پس از آن روز هم مي ترسد. جهنم جاي عذاب است پس از آن هم مي ترسد و بالاخره اين نظام را خدا ايجاد كرده و اوست كه در مقابل گناه عذاب را مقرر فرموده است، پس بايد از او ترسيد. معنايش اين نيست كه خدا موجود ترسناكي است، بلكه حقيقت ترس، ابتدائا براي عذابي است كه در اثر اعمال خودمان آفريده مي شود.
همه اين تعبيراتي كه عرض مي كنيم از روي تسامح است؛ مطلب خيلي از اين ها بالاتر است! تأثير خدا تنها به جنباندن حلقه اول زنجير هستي نيست؛ كل زنجير به دست اوست، ولي براي درك اين روابط اين گونه مي گوييم تا بهتر قابل فهم باشد. اين سلسله اسبابي كه تأثير مي كند، سررشته اش به دست اوست و اگر او اين سلسله را به حركت درنياورد هيچ پديده اي تحقق پيدا نمي كند، پس تمام توجه مان بايد به او باشد. در اين جا حضرت سجاد مي گويد چيزي كه مرا به در خانه تو آورده تا دامن عفو تو را بگيرم، گناهان خود من است. گناه كه انسان را به طرف خدا نمي برد، بلكه انسان را از خدا دور مي كند؛ پس چرا مي گويد گناه مرا آورده است؟! به اين علت است كه وقتي به گناه توجه مي كنم، مي بينم اين گناه موجب عذاب مي شود؛ آن عذابي كه موجب هلاكت و ناراحتي ابدي من مي شود؛ يعني به اعتبار اين كه گناه علت عذاب من است مي گويم من را به سوي تو كشانده، تا مرا از آن نجات دهي. نسبت اين كشاندن به گناه، از آن جهت است كه سلسله اسباب و مسببات اقتضاء مي كند. با توجه به اين تعبير، ممكن است در مقام اقتضاء بگوييم: اي خدا، تويي كه مرا به در خانه ات آورده اي، چرا؟ براي اين كه بعد از گناه، اوست كه مي تواند عذاب را از من بردارد. اوست كه عفو مي كند.
نكته اصلي اينجاست كه اگر خدا توفيق نداده بود، من به اين مطلب توجه نداشتم. اولا بايد خدا معرفتش را به من بدهد، سپس ايمانش را و بعد از ايمان، بايد توجه پيدا كنم. پس اوست كه مرا به در خانه خودش مي كشاند، چون اوست كه وعده داده است كه اگر بيايي گناهت را مي بخشم؛ اگرچه به اندازه كوه ها و درياها باشد. پس مي توانيم بگوييم خدا مرا كشاند و نيز مي توانيم بگوييم ترس از گناه مرا كشاند و يا گناه من را سوق داد؛ همه اين نسبت ها صحيح است. منتها مقتضاي مقام، گاهي اين است كه به اين، نسبت دهيم. گاهي به آن. ما هكذا الظن بك وأحوجتني الخطايا الي استفتاح أبواب صفحك؛
اين خطايا و گناهان و لغزش ها هستند كه مرا محتاج كرده اند تا بيايم و از تو بخواهم تا درهاي گذشت و بخششت را به روي من باز كني.
و دعتني الاساءه الي الاناخه بفناء عزك. فناء يعني پيشگاه. در فرازي از زيارت عاشورا هم اين تعبير به كار رفته است: و علي الارواح التي حلت بفنائك، بعضي ها به اشتباه مي خوانند فنائك كه درست نيست. مي گويد: آنچه كه باعث شده تا بيايم و در پيشگاه تو بار بيندازم، لغزش هاي من است و ترس از آثاري كه بر آن مترتب مي شود.
و حملتني المخافه من نقمتك علي التمسك بعروه عطفك.
«تمسك بالعروه »، «استمساك» يا «اعتصام بالحبل» همه تعبيراتي است كه يك معنا را افاده مي كند. آنچه باعث شده كه چنگ بزنم و دستگيره محكم تو را بگيرم، ترس از نقمت تو است و از كيفري كه براي اعمال من مقرر كرده اي.
و ما حق من اعتصم بحبلك أن يخذل؛ كسي كه به دامان تو چنگ مي زند و متشبث مي شود، سزاوار نيست كه خوارش كني و به او بي اعتنايي كني.
و لا يليق بمن استجار بعزك أن يسلم أو يهمل؛ باز مشابه همان تعبير است، كسي كه به تو پناهنده مي شود، سزاوار نيست كه به او بي اعتنايي كني و رهايش كني. وقتي كسي به رحمت و صفات الهي توجه كند و با حالات خودش بسنجد، مي بيند اين ها با هم تناسب ندارد؛ يك طرف رحمت بيكران الهي است كه هيچ حد و حصري ندارد و طرف ديگر موجودي گناهكار است كه با تمام وجودش به او متشبث شده و از او درخواست نجات مي كند؛ آيا كريمي كه كرمش بي نهايت است، تناسب دارد كه اين چنين كسي را رد كند و بگويد برو گم شو؟! و لا يليق؛ اين سزاوار نيست. آن چه سزاوار است اين است كه تو توجه كني. اين صغري و كبري را كه بر هم منطبق كنيد، نتيجه گيري مي شود:
الهي فلا تخلنا من حمايتك؛حالا كه سزاوار نيست كه مرا رها كني و به خودم واگذاري، پس مرا از حمايت خودت محروم نكن.
ولاتعرنا من رعايتك؛ ما را عاري و محروم نكن از رعايت و رسيدگي خودت.
و ذدنا عن موارد الهلكه ؛ نه تنها گناهام را ببخش، بلكه من را از اين كه بار ديگر به لغزش مبتلا شوم حفظ كن.
فانا بعينك وفي كنفك؛ آخر تو ما را مي بيني كه به تو احتياج داريم، آمده ايم در پناه تو و زير سايه تو، چون براي تو هستيم و هيچ كس ديگري مالك ما نيست، جاي ديگري هم نداريم برويم؛ آيا سزاوار است ما را رد كني و به مشكلاتمان رسيدگي نكني؟
در آخر، حضرت علاوه بر اينكه اين درخواست را از خدا مي كند، براي اينكه نهايت تواضع را انجام دهد توسل مي جويد.
توسل معتصمين
ولك أسالك بأهل خاصتك من ملائكتك و الصالحين من بريتك أن تجعل علينا واقيه تنجينا من الهلكات، تو را به حق فرشتگان مقربت و به حق بندگان شايسته ات قسم مي دهم كه براي من سپري قرار دهي تا مرا از مهالك حفظ كند.
و تجنبنا من الآفات؛ و اين سپر مرا از آفت ها حفظ كند.
و تكننا من دواهي المصيبات؛ و از مصيب هاي بزرگ مرا مصون دارد. سپس مي فرمايد:
و أن تنزل علينا من سكينتك؛ علاوه بر آن سپر محافظ، آرامشي را براي ما قرار بدهي؛ چون ترس از گناهان، انسان را مضطرب مي كند و آرامش را از او مي گيرد. وقتي آرامش از انسان گرفته شد ديگر درست نمي تواند كارش را انجام بدهد، خدايا، آرامشي به من بده تا دلم را آرام كند و اطمينان داشته باشم كه مرا مي بخشي، تا بتوانم در سايه اين آرامش به وظايفم قيام كنم.
و أن تغشي وجوهنا بأنوار محبتك، ديگر باب رحمت باز شده، وقتي به اين جاي مناجات مي رسد گويا ديگر خاطرش آسوده است كه ديگر اين دعاها مستجاب است. باز اضافه مي كند مرا با نور محبت و انوار مهرباني خودت بپوشان.
و أن تؤوينا الي شديد ركنك؛ مرا به پايگاه محكم خودت پناه ده.
و أن تحوينا في أكناف عصمتك، «كنف» در عربي، يعني چيزي كه بر چيز ديگر احاطه پيدا كند و شامل آن شود؛ مثلا وقتي مادر بچه اش را بغل مي گيرد، مي گويند: «جعلته في احضانه» يا «في اكنافه»، اكناف در اين جا يعني در آغوش، يا مرغ وقتي جوجه هايش را زير بال و پر خودش مي گيرد، مي گويند: «جعلتها في اكنافها»، يعني بر يك چيزي از اطراف احاطه پيدا كند و آن را زير بال خودش بگيرد.
خدايا! ما را در سايه لطف خودت قرار ده، برافتك و رحمتك يا أرحم الراحمين.

 



ماه رمضان تمرين اعتماد به نفس

عليرضا شعاعي
ماه رمضان يك فرصت استثنايي براي «شدن» و تحول است. هر كسي در هر حدي از ايمان ديني باشد، مي بايست از اين فرصت براي رسيدن به اعتماد به نفس و خودباوري بهره جويد؛ زيرا شرايط استثنايي آن به همگان اجازه مي دهد تا دست كم به تعادل شخصيت دست يابند و از افراط در غرايز و سركشي آن در امان مانند و اجازه ندهند تا سركشي اين غرايز، آنها را به انسان نامتعادل تبديل سازد.
كساني كه در زندگي روزمره خويش با تزاحم غرايز دچار مشكلات و اختلالات شخصيتي هستند، مي توانند با تمرين رمضاني، خود را باور كنند و اجازه دهند تا زندگي سالمي در دنيا براي خويش تامين كرده و اعتدال در پاسخ گويي به نيازها و غرايز را تجربه كنند.
نويسنده در اين مطلب بر آن است تا نقش ماه رمضان را براي تثبيت خودباوري و اعتماد به نفس و تعديل و مهار غرايز را براساس آموزه هاي قرآني تبيين نمايد. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
مباحات، دغدغه غريزي و طبيعي
شايد مهم ترين دغدغه و ترس آدمي، گرسنگي و تشنگي و هلاكت به سبب آنها باشد؛ زيرا بقاي آدمي به خوردن و آشاميدن است. مفاهيمي چون زندگي، زنده بودن، بقا و حيات در دنياي مادي ارتباط تنگاتنگي با اين دو مسئله پيدا كرده است؛ چرا كه آدمي در پيرامون خويش هرچه را از زندگان از گياهان و جانوران مي يابد، مرتبط با اين خوردن و آشاميدن مي بيند.
يكي از احكام پنج گانه اسلامي، مباحات است. خوردن و آشاميدن در دسته بندي احكام، جزو مباحات شمرده شده است؛ زيرا احكام اسلامي بر مدار مصلحت و مفسده و شدت و ضعف آن به واجب و مستحب در برابر حرام و مكروه دسته بندي شده است.
شايد براي بسياري از مردم اين پرسش مطرح شود كه چرا خوردن و آشاميدن و خوابيدن يا برخي ديگر پاسخ هاي طبيعي به نيازهاي غريزي به عنوان مصالح هر چند ضعيف دسته بندي نشده و به عنوان مستحبات مورد تاكيد قرار نگرفته است؛ هر چند كه به طور طبيعي مي بايست اينها را به سبب مصلحت تمامي چون حيات و بقاي بشر، جزو واجبات دسته بندي كرد؟
در پاسخ بايد گفت كه مباحات به معناي تساوي طرفين مصلحت و مفسده نيست؛ بلكه به يك معنا، مباحات شامل مصالحي است كه انسان به طور غريزي و فطري به آن پاسخ مي دهد و نيازي به حكم بيروني براي انجام يا ترك آن نيست.
از سوي ديگر، هرگاه شخص با ترك مباحات زمينه نيستي و نابودي خود را فراهم آورد، به عنوان القاي الي التهلكه و افكندن در هلاكت و نابودي، حرام و ممنوع دانسته شده است. (بقره، آيه 195)
به هر حال، بسياري از مباحات، از اقسام و مصاديقي است كه پيش از عقل انساني، غريزه و فطرت آدمي، حكم بر وجوب آن مي كند و آدمي را به سوي انجام آن مي كشاند. از اين رو حتي ديوانگان نيز با آنكه عقل مدسوسي دارند و از كم خردي يا بي خردي رنج مي برند، فطرت و غريزه و طبيعت انساني، آنان را به سوي پاسخ گويي به اين نيازها وادار مي سازد. كودكان پيش از اينكه چشم و گوش باز كنند و دنيا و واقعيت هاي آن را بشناسند، به طور غريزي در جست وجوي پستان مادر در راستاي پاسخ گويي به اين نيازهاي طبيعي چون خوردن و نوشيدن برمي آيند.
پاسخ گويي به غرايز در حد اعتدال
غريزه به مجموعه اي از گرايشهاي غيراكتسابي انسان گفته مي شود. هر گرايشي انسان را به سوي فعاليتي سوق مي دهد. غرايز انساني ريشه در انگيزه هاي دروني در انسان دارد و اين انگيزه هاست كه آدمي را به امري برمي انگيزد و انگيخته هايي را موجب مي شود. پس انگيزه هاي دروني است كه انسان را به فعاليتي وادار مي كنند تا انسان لذتي را درك كند و يا از رنجي آسوده شود. لذتهايي كه انسان ادراك مي كند به دو دسته لذات جسماني و لذات روحاني تقسيم مي شود. هر انگيزه دروني كه انسان را به انجام كاري براي درك لذت جسماني تحريك مي كند «غريزه» ناميده مي شود.
آشكارترين لذات جسماني لذت خوردن و آشاميدن، لذت جنسي و لذات خوابيدن است. بنابراين غرايز مربوط به اين لذت، غريزه تغذيه، غريزه جنسي و غريزه استراحت است. هر يك از اين غرايز، انسان را به كاري تحريك مي كنند مثلا غريزه تغذيه انسان را به خوردن و آشاميدن، غريزه جنسي به نكاح و غريزه استراحت به خوابيدن و بازيابي انرژي وادار مي سازد.
البته اين گونه نيست كه غرايز همواره عامل لذت باشند؛ زيرا هر يك از لذات مطلوب در غرايز انسان، در برابر خود رنجي را پديد مي آورند؛ مثلا لذت خوردن و آشاميدن در برابر رنج گرسنگي است و لذت نكاح در برابر رنج بي همسري و لذت خوابيدن و استراحت كردن در برابر رنج خستگي قرار دارد. اين رنجها هر كدام نوعي خروج از حالت طبيعي جسماني هستند. در نتيجه اين لذات و آلام را مي توان با استفاده از نشانه هاي زيست شناختي تعريف كرد و يا لذت نكاح را با تغييراتي كه در گردش خون و هورمونهاي بدن ظاهر مي شود تعريف نمود.
كساني كه از اين تغييرات اطلاعي ندارند، يعني اكثريت مردم، باز هم به طرق ديگر اين لذتها و رنجها را مي شناسند و با تظاهرات خارجي آن كمابيش آشنا هستند.
مشكل عمده در مسئله غرايز اين است كه اين غرايز ما را وادار به كارهايي مي كنند كه گاه به حركت تكاملي انسان آسيب مي رساند. از اين رو اين پرسش مطرح مي شود كه به چه ميزان و چگونه بايد خواسته هاي اين غرايز را پاسخ داد تا به حركت تكاملي انسان كه در فرهنگ اسلامي و قرآني از آن به تقرب انسان به سوي خداوند ياد مي شود، آسيبي وارد نشود و حركت انسان اطمينان و شتاب بيشتري يابد و انسان از نقص به كمال برود و رشد و نموي در راستاي اهداف آفرينش يعني كمال يابي مطلق و متاله (رباني) شدن تحقق يابد.
ضرورت مديريت غرايز
به سخن ديگر، غرايزي چون خواب و خورد و لذت جنسي، همان اندازه كه پاسخي به نيازهاي طبيعي و جسماني بدن است، همان اندازه مي تواند نوع پاسخ گويي انسان به آنها، مانع از رشد و نمو كمالي انسان شود. از اين رو نيازمند مهار و مديريت است.
البته برخي از انسانها به سبب پاسخ گويي به نيازهاي فطري و روحاني، مي كوشند تا به سركوب نيازهاي غريزي و جسماني بپردازند. اين گونه افراد همانند كساني كه در پاسخ گويي به نيازهاي غريزي افراط مي كنند و خود را به هلاكت مي افكنند، با عدم پاسخ گويي به نيازهاي جسماني، راه هلاكت را درپيش مي گيرند و از آن طرف بام مي افتند.
هر دو شيوه افراط و تفريطي، شيوه اي نادرست است. لذا اسلام راه اعتدال در پاسخگويي به نيازها به ويژه جسماني را درپيش گرفته است.
پاسخ گويي كامل و تمام به همه نيازهاي جسماني، هرگز امكان پذير نيست، زيرا در مقام عمل، مقابل هم قرار مي گيرند و تزاحم پديد مي آيد و انسان ناچار مي شود تا به انتخاب برخي از آن ها بپردازد و برخي را تقويت و حتي برخي را سركوب كند. از سويي ديگر، گاه پاسخ گويي به نيازهاي غريزي با پاسخ گويي به نيازهاي عالي تر در تضاد قرار مي گيرد و انسان ناچار مي شود تا از برخي از آنها براي اهداف عالي تر چشم پوشي كند؛ چنان كه گاه سنت هاي اجتماعي و قوانين اجازه نمي دهد تا انسان به دلخواه خود عمل كند.
از اين رو پاسخ گويي افراطي به غرايز جسماني در بهترين شرايط، غيرممكن است و انسان نمي تواند يله و رها باشد. بنابراين مي بايست درحد اعتدال به غرايز پاسخ دهد تا بتواند افزون بر پاسخ گويي به همه غرايز جسماني، پاسخي به نيازهاي فطري خود بدهد و نيز قوانين و سنت هاي اجتماعي را مراعات نمايد تا مبتلا به طرف اجتماعي از سوي افراد جامعه نشود.
رمضان، فرصتي بي نظير براي مديريت غرايز
هرانساني مي كوشد تا از نظر روان شناسي داراي شخصيتي متعادل باشد. تعادل شخصيتي، مهمترين دغدغه هرانساني است؛ زيرا هرگونه اختلال در شخص و شخصيت موجب محروميت انسان از كمالات و لذت هايي است كه غريزه و يا فطرت آن را مي پسندد و بدان گرايش دارد.
تعادل شخصيتي با اعتدال در رفتارها پديد مي آيد. بنابراين، هركسي كه انگيزه شخصيت متعادل را دارد، مي كوشد تا تناسبي ميان غرايز و فطرت ها و خواسته هاي جسماني و روحاني پديد آورد و دست كم ميان خواسته هاي جسماني اين اعتدال را مراعات نمايد تا به همه نيازهاي غريزي خود درحد توان و متناسب پاسخ گويد.
از آن جايي كه انسان ها در طبيعت مادي دنيا زندگي مي كنند و همين حضور در دنيا جاذبه هاي غريزي را افزايش مي دهد؛ و از سويي ديگر، انسان داراي دشمني سوگند خورده و ناديدني به نام ابليس و شياطين است كه او را به افراط در پاسخ گويي به غرايز دعوت و از گرايش به فطرت و پاسخ گويي به آنها باز مي دارد، لازم است تا از فرصت استثنايي رمضان بهره مند شود؛ زيرا در ماه رمضان، دشمنان بيروني در حبس قرار دارند و اجازه تصرف و وسوسه گري ندارند.
بنابراين، تنها مي بايست با اراده خود، گامي براي مهار و مديريت غرايز بردارد و خود را در مسير اعتدال و تعادل شخص و شخصيت قرار دهد.
همچنين، از آن جايي كه بسياري از مردم در شرايط محيطي نامناسب فرهنگي رشد مي كنند و وسوسه هاي شيطاني و خواسته هاي غريزي، انسان ها را به افراط در پاسخ گويي به غرايز مي خواند، فرصت رمضان اين امكان را مي دهد تا غرايز خود را مديريت و مهار نمايند و از طغيان رهايي بخشند؛ زيرا فشارهاي بيروني كم شده يا از ميان رفته است و تنها نيازمند اراده اي براي مديريت و مهار نفس و هواها و غرايز جسماني آن است.
عده اي براين باورند كه دربرابر فشارهاي غرايز تاب تحمل ندارند و نمي توانند غرايز خود را مديريت و مهار نمايند. آموزه هاي قرآني بر اين نكته تأكيد مي كند كه ماه رمضان اين فرصت را به هر انساني مي بخشد تا خود واقعي اش را بشناسد و بتواند مديريت نفس خويش را به دست گيرد و اجازه طغيان و سركشي به آن ندهد.
حرمت مباحات و محدودسازي آن در ماه رمضان
ماه رمضان، با روزه آن، بهترين شرايط براي خودباوري و خودمديريتي نفس است؛ زيرا در اين ماه لبه تيز امساك و خودداري به سوي مباحاتي قرارگرفته شده كه غرايز ابتدايي و نخستين انساني را تشكيل مي دهد. اين گونه است كه افزون بر وجوب ترك محرمات و مكروهات، بر ترك مباحات نيز تأكيد شده است.
روزه به معناي امساك و خودداري از سه مسئله مهم خوردن، آشاميدن و ارتباط جنسي است. اين امور كه از مباحات و از غرايز طبيعي و ابتدايي است، دراين ماه مي بايست تحت كنترل و مديريت خاص قرار گيرد و تربيتي دوباره يابد.
انساني كه تمرين ترك خوردن و نوشيدن و لذت هاي جنسي را درماه رمضان داشته باشد، از اين آمادگي برخوردار خواهدشد تا در ماه هاي ديگر كه دشمن بيروني يورش مي آورد بتواند خود را در برابر تعرض دشمن حفظ نمايد و تقوايي به دست آورد كه با آن از محرمات پرهيز كند.
روزه داران در يك ماه، تمرين مي كنند كه چگونه از مهم ترين و اساسي ترين خواسته هاي طبيعي و غريزي چشم بپوشند و ساعتها كه گاه به هفده ساعت مي رسد، از خوردن و آشاميدن و لذت هاي جنسي امساك كنند. اين تمرين رمضاني به انسان يك باور قوي مي دهد كه مي تواند خود را از شر افراط در پاسخگويي به غرايز يا تعرض به محرمات حفظ نمايد.
از اين رو خداوند در قرآن، ماه رمضان را ماه تمرين براي تقوا دانسته و گفته است كه اگر آنچه به حكم روزه مي بايست ترك شود، ترك گردد، شايد روزه دار بتواند در ماه هاي ديگر كه با هجوم دشمنان بيروني مواجه است، از محرمات پرهيز كند و گناهي نكند و تقواي الهي پيشه گيرد: يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي الذين من قبلكم لعلكم تتقون؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد بر شما همانند پيشينيان روزه فرض شده است تا شايد تقوا پيشه گيريد. (بقره، آيه 183)
به هرحال، ماه رمضان با شرايط استثنايي و بي نظيرش، ماه خودباوري و خودسازي است و انسانها مي بايست از اين فرصت استثنايي بهره ببرند، حتي اگر خواهان دستيابي به كمالات اخروي نباشند، دست كم مي توانند از آثار دنيوي آن يعني خودباوري و اعتدال و تعادل شخصيت بهره مند شده و از آثار اين اعتدال و تعادل در زندگي دنيوي سود برند.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14