(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 11 مرداد 1390- شماره 19989
PDF نسخه

سفره سوم
بي نشان تر از ستاره هاي آسمان
خشت اول
ساعت 25
نگاه سوم
يادداشت سوم
پيشنهاد چي؟
بوي بارون
گردش گودري



سفره سوم

فرهاد كاوه - اين روزها ثانيه هايي قبل از سپيده دم و دقايقي بعد از اذان مغرب، سفره هايي در خانه هاي ايراني پهن مي شود؛ حالا اما ما براي اين آفتاب و مهتاب ماه ترين ماه خدا يك سفره پيشنهادي ديگر داريم براي آنها كه اين دو سفره كم شان است؛ سفره اي رنگارنگ براي همه سليقه ها...
برگ هاي كاغذي: جناب ري شهري عزيز كتابي از يادداشت ها و مشاهدات و توصيه هاي عارف معاصر آيت الله بهجت رحمت الله عليه منتشر كرده كه خواندنش در اين ايام توصيه مي شود؛ «زمزم عارفان» را دارالحديث منتشر كرده است. اگر كتاب هاي اخلاقي آيت الله جوادي آملي را با حوصله بخوانيد، به اندازه همه عمرتان، طلا و جواهر معنوي ذخيره كرده ايد و نيازي به اين حساب سپرده هاي من درآوردي هم نيست. اما «الف» كتابي جمع وجور كه انتشارات ميراث اهل قلم منتشر كرده هم بد نيست!كتاب علي(ع) از زبان علي(ع) دكتر شهيدي نيز در اين شب ها خوب جواب مي دهد.
پرده نقره: تماشاي برخي فيلم ها گاهي مثل چك آپ بدن است؛ نيازي است كه بايد چند وقت يك بار برآورده شود...اصلا روح را جلا مي دهد؛ «آژانس شيشه اي» ابراهيم حاتمي كيا، «بچه هاي آسمان» مجيد مجيدي، «يك تكه نان» كمال تبريزي، «طلاومس» همايون اسعديان، «هيوا» مرحوم رسول ملاقلي پور، «بازمانده» مرحوم سيف الله داد، «مسافر ري» داوود ميرباقري... را مي توان در اين ايام ديد و لذت برد.
بي كلام: اگر اهل راديو هستيد؛ حتما موج 5 .93اف ام را بگيريد كه از صبح تا شام آوا و نواست. براي همه جور سليقه و عقيده. شنيدني و آرامبخش! خيلي ها اهل گوش دادن موسيقي بي كلام هستند؛
«آرام تر از دريا» ساخته مجيد انتظامي،«خيلي دور، خيلي نزديك» محمدرضا عليقلي، «باران عشق» ناصر چشم آذر را براي مطالعه و يا تفكرهاي شبانه كه در اين ماه بدجوري فاز مي دهد، از دست ندهيد.
سايت بازي: بالاخره خيلي از ما صبح و شب برايمان زياد تفاوتي ندارد، سحري و افطار را هم شايد پاي لپ تاپ و يا كامپيوتر شخصي و اينترنت پرسرعت مخابرات عزيز مي گذرانند؛ حوزه دات نت، تبيان و امام علي دات نت را در اين ايام از دست ندهيد.
هواي تازه: بوستان سعدي و مثنوي معنوي شايد اسامي بزرگي داشته باشند اما باور كنيد و باور كنيم كه خواندني هايي هستند كه روزهاي بابركت رمضان را برايمان ماندگار تر مي كنند. سهراب سپهري هم براي آنها كه تنها مي خواهند ذهن شان را با هوايي تازه دور از دود و غم و خشم و گرما، باران بزنند.
بهتر از 70 سال: هر كاري كنيم باز هم يك دقيقه تفكر و قول مساعد رسول مهرباني صلوات الله و سلامه عليه و آله چيز ديگري است. روزي يك صفحه قرآن با ترجمه و تامل روي آن. يك صفحه نهج البلاغه امير فصاحت و بلاغت، يك دعا از صحيفه سجاديه حضرت سجاد عليه السلام. اين كارها را هم حوصله نداشتين، حتما قبل از خواب، دقايقي در خلوت خود، خانه اي از فكر و ذكر بسازيد. فكر حضرت دوست و ذكر صلوات بر نازنين مخلوق آفرينش...چند دقيقه كافي است. مفاتيح الجنان با ترجمه آيت الله مكارم شيرازي هم چيز ديگري است.
فال و تماشا: شك نكنيد كه اگر مجموعه هاي تلويزيوني سيما را نبينيد، چيزي از دست نمي دهيد؛ فال و تماشا را در مصلاي امام خميني(ره) تهران، تجربه كنيد. نمايشگاه بين المللي قرآن.

 



بي نشان تر از ستاره هاي آسمان

قدم منه به خرابات جز به شرط ادب/ كه ساكنان درش محرمان پادشه اند/مبين حقير گدايان عشق را، كاين قوم/شهان بي كمر و خسروان
بي كله اند...يك سال پيش وقتي سيد عبدالحسين موسوي نژاد به دفتر كارم آمد، نمي دانستم همان سيد نوراني و امام جماعت هميشگي جلسات
بچه هاي اطلاعات لشكر 17 علي ابن ابيطالب(ع)، قرار است پيشنهاد كاري را برايم آورده باشد كه حسن ختام آن شهادت او و همرزمانش باشد. قرار بود نشان لياقت نگارش كتاب «بي نشان ترين ستاره» با موضوع زندگي شهيد علي اكبر نظري ثابت را بر دوش من گذارند و چه زيبا بود همه لحظه هاي نگارش كتاب، تحقيق وتدوين و گفت و گوي لحظه با لحظه با سيد عبدالحسين موسوي و حاج محمود احمدي تبار. لحظه هايي كه آشنايي 20 ساله ام با هر دوي آنها را به دوستي و صميميتي رساند كه نشنيدن صدا و نديدن چهره هاي نوراني شان برايم غير قابل تحمل شد. كار كتاب كه تمام شد سپاس نگارنده از سيد عبدالحسين موسوي، حاج محمود احمدي تبار و عباس عاصمي، در مقدمه كتاب نكته اي بود كه خوشايند هر سه نفرشان نبود، اما اصرار من تسليم شان ساخت و اكنون مي بينم كه نام هر سه آنان در فهرست شهيداني است كه در كنار هم به علي اكبر نظري ثابت پيوسته اند...حالا بايد وقتي باشد و حالي و كتابي براي همين شهداي بزرگوار كه چند روز قبل بر فراز دلهاي داغدار زائران و مجاوران حضرت كريمه اهل بيت(ع)، در خاك قم، آرام گرفتند...امروز رمضان المبارك خود را عاشورايي آغاز مي كنيم تا به بركت نام و ياد سربازان روح الله و عاشقان اباعبدالله(ع)، روزها وشب هاي بابركتي را از ساعت شني عمرمان طي كنيم. حسن طاهري
در شهادت رازها بنهفته است...
شايد هيچ مقدمه يا پيش درآمدي، چون اين مصرع، گوياتر از آن چيزي نباشد كه در سطرها و صفحات زندگي شهيدان يافت
مي شود. همانكه بر پاي سنگ مزار شهيد علي اكبر ثابت، مسئول اطلاعات و عمليات لشكر 17 علي بن ابي طالب(ع) نشسته است و چون زبان گويايي، هر بيننده و رونده اي را به خود مي خواند تا بر پاي خانه ابدي آن پيكر خونين آرميده بر خاك، اندكي تأمل و چشم در چشم رخ دلربايش، سفري به آسمان كند و دست بر ساغر طاقچه خاطراتت، جرعه نوش روزگاران اين صبوحي زدگان رند مست، گردد.
قدم نهادن در جاده شناخت شخصيت شهيدان و شيدايان حلقه عرفاني حضرت روح الله(ره)، نه آن كار سهل و آساني است كه به هفته و ماه و فصل و سال به دست آيد؛ طريقت و سلوكي است از جنس عمل محض و اخلاص پاك، كه در هيچ دفتر و رساله و ديباچه اي
نمي گنجد.
اين طريقت رندي و مستانگي و شيدايي و دلباختگي، نه آن چيزي است كه در خرقه و تسبيح و حلقه ظاهري خلاصه شود؛ مرد ميدان مي خواهد و دلي شرزه و شيدا، دار بر دوش و پاي برهنه، دوان و روان به سوي آتش حادثه، بي هراس و بي تعلق و بي منت، سرشار از صدق و صميميت و صفا و كامي سيراب از ساغر كوثر و كتاب.
سال ها پيش، قصار نوراني از شهيد گمنام و بي نشان، امير غفلت زاده، معروف به امير عرب، فرزندي از كوخ نشينان خيابان چهارمردان قم و از مجاهدان و شيرمردان جنگ و جهادگران شرزه واحد اطلاعات ـ عمليات، در ميان بازماندگان جهاد مقدس شنيده مي شد. قصاري كه تفسير آن در گذرزمان، بيشتر از هر روز آشكار و روشن مي شود. اين شهيد بزرگوار (رحمه الله عليه) در پاسخ به درخواست دوستان همرزم خود مبني بر ثبت و ضبط گزارش ها و مأموريت هاي خود، از پاكستان و افغانستان و تركيه و عراق و لبنان و حتي اروپا، براي استفاده آيندگان، چنين گفته بود: «اين راه كه فرزندان خميني در آن قدم نهاده اند، راهي نيست كه در جمله و دفتر و كتاب و گزارش ها بگنجد. هر كسي به دنبال اين مرام و مسلك و آموختن آن است، خود بايد بخواهد و جست و جو كند تا بيابد و بجويد. راهي است كه قلب ها بايد به آن هدايت شوند و خداوند با نور خود، آنان را به اين مسير آشنا سازد.»
امير عرب، در هيچ نهاد علمي حوزوي و دانشگاهي درس حكمت و فلسفه و تفسير را نياموخته بود، امّا آنچه را كه در كلامش جاري شد، همان چيزي بود كه از دولب عارف وارسته نامي و فقيه شهير آسماني، حضرت آيت الله بهجت(ره)، به گوش جان شنيده شد. حضرت ايشان نيز در پاسخ به اين پرسش كه چگونه مي شود راه و اسوه و الگويي را در اين تاريكه بازار يافت، چنين فرمود: «و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا...»
چنين است كه سخن عارفانه و حكيمانه فقيه عارف و مجاهد نودساله، همان عطر و رنگي را دارد كه كلام امير عرب 19 ساله، آن را در فضاي آسمان دل نسل ها منتشر مي سازد.
شناخت و آگاهي از دنياي پر رمز و راز و پيچيده شهيدان، نه آن چيزي است كه از عهده هر طفل ره و خامه شكسته اي برآيد كه «هزار نكته باريك تر ز مو اينجاست.» و هر آن كس كه جوياي آن است، چه بسيار راه طولاني را كه بايد بپيمايد تا خداوند به نور خود، آن را بر او بشناساند. آنچه كه از امامان معصوم(ع) بر دفاتر روايات نقش بسته است، نكته اي است كه شايد كليدي بر قفل هاي بسته اين نكته باشد. در ميان سخن معصومين(ع) بارها و بارها تأكيد و اصرار بر آن شده است كه «چون انسان در دنيا بر آن باشد كه شهرت يابد، آفريدگار در گمنامي قرارش مي دهد و چون كسي در پي گمنامي و بي نشاني باشد، خداوند او را مشهور و خوشنام مي سازد.»
اين راز و رمزي است كه آفريدگار، ضمانت آن را بر دوش گرفته است تا آناني را كه در زمان حيات دنيايي، بي نشاني و گمنامي در ارض را پيشه خود ساخته اند، آن چنان در حيات آسماني پس از مرگشان شهرت دهد كه آوازه شهرت شان مايه حسرت اهل دنيا شود. چرا كه از تبار قبيله«في السماء معروفون و في الارض مجهولون» شده اند و آنكه در آسمان شهير شود، چرا در زمين شهيد نباشد؟!
سنت لايتغير حضرت حق بر آن است تا استخلاف في الارض را به مستضعفين زمين بسپارد. پابرهنگان زمين و مستضعفان ارض، جانشيني حقيقي خداوند را بر زمين دارند و اين استضعاف، تنها در زمين است، نه درآسمان. چرا كه مؤمنان، استضعاف در زمين دارند، و استغناء در آسمان. و چنين است كه هر آن كس استغناء در سماء دارد، استخلاف در ارض بيابد. اگر اين قاعده قرآني، جزو سنن لايتغير و لا يتبدّل الهي است، پس شهيدان بدون شك خليفه الله دائمي بر روي زمين هستند. فرمانروايان و حاكمان هميشگي دل ها كه در قلب ها بذر اميد
مي رويانند و راه را در تيرگي ها مي نمايانند و در اوج گمنامي، مشهور و معروف آسمان، چون ستاره مي درخشند و راه هدايت را روشن مي سازند؛ «و اشهد انّكم اعلام الدّين و نجوم العالمين».
نگفته اند كه بگوييد...!
با اين وصف كه حيات شهيدان راز و رمزي پيچيده دارد، پاي نهادن در مسيرشان ناممكن و سخت نيست، چرا كه از جنس انسان اند با همان آرزوها و آمال و خواسته ها و غرايز و تعلقات، ولي با همت و تلاش و عزمي ستودني كه همه بايد خود را به آن آراسته سازند. در ميان همه شهيدان كه بار يافتن به پيشگاه قدسي شان، همت و عزمي مردانه مي طلبد، برخي شهيدان از پيچيدگي دو چندان و مضاعفي برخوردارند. شهيدان واحد اطلاعات و عمليات از اين جهت، به دليل شرايط كاري ويژه، دارنده خصوصيات و امتيازات و برجستگي هاي اخلاقي خاصي بوده و از جنس چنين شهيداني هستند.
شايد در ميان شوخي ها و تلخندهاي باقي مانده از دوران جنگ، اين جمله بسيار شنيده شده باشد كه:«نگفته اند كه بگوييد...!» اما نيك بايد دانست كه اين اصل اساسي زندگي يك نيروي واحد اطلاعات ـ عمليات است؛ شعاري كه در بردارنده الزامات روحي ديگري نيز هست؛ الزامات روحي همچون: نهراسيدن از مرگ، شجاعت، نظم، دقت بالا، سكوت هميشگي در جمع، وقار، قاطعيت، رازداري، ابهّت، آرامش، صبر، خستگي ناپذيري، پركاري، تسلط بر احساسات و البته، مهم تر از همه اين الزامات، دوري از هوي و هوس و رعايت نهايت تقوي و خداترسي.
اين عناصر و ويژگي ها مجموعه اي را فراهم مي آورد كه رسيدن به عمق شخصيت و شناخت روحيات يك نيروي اطلاعات ـ عمليات را براي يك محقق و يا نويسنده، بسيار سخت و شايد در برخي موارد ناشدني مي سازد.
بدون شك، آناني كه كارنامه چنين شهيداني را مي خوانند، در ميان فراز و فرودهاي زندگي پرحادثه شان، قطعاتي نوراني و مشعشع را
مي نگرند كه به افسانه ها و شاهنامه ها مي ماند، ولي حقيقت آن است كه آنچه را كه مي خوانند، واقعيت داشته و دارد؛ واقعيتي كه نسل كنوني نيز لازم است قطره اي از آن درياي بيكران را بچشند. واقعيتي كه شنونده و خواننده، تا با پوست و گوشت و استخوان، هرم آتش انفجار و تلخي دود و غبار و سختي گرما و سرماي شرجي و زمستان، و درد و رنج زخم و جراحت را درك نكرده باشد، بر اساس قاعده «يدرك و لا يوصف» توان فهم آن را نخواهد داشت.
آنان كه در معركه جهاد زيسته اند و در مصاف نبرد بوده اند، نيك
مي دانند كه هزاران واژه وصف شده از زيست آسماني شهيدان، يك قطره است از اقيانوس واقعه و
ثانيه اي از هزار هزار هزار لحظه و ستاره اي از كهكشان كهكشان حادثه و چنين است كه دفتر دفتر ياد و پاسداشت آنان پر كاه بي بها، تحفه اي است به درگاه سليماني شهيدان و كشتگان حريم حرم؛ با اين ترنّم كه «يا ليتني كنت معكم فافوز فوزاً عظيما».
كتوم و رازدار، باوقار و صبور، صميمي و خاكي، زاهد و عابد، شوخ و خنده رو، قاطع و دلسوز، آرام و باجذبه، مدير و كاردان، خستگي ناپذير و پركار و از همه مهم تر، بسيار معنوي و خالص؛ مجموعه اي از خصائل انسان هاي سربسته و پيچيده اي است كه از شهيدان واحد اطلاعات و عمليات شخصيتي جامع اضداد ساخته است. بررسي اين روحيات متضاد و پي بردن به زواياي پنهان آن، همان رمز و رازي است كه در آغاز به آن اشاره شد. رازي كه شايد با اين فراز زيارت شهداي كربلا بتوان آن را رمزگشايي كرد: «السّلام عليكم ايّها الذ ّابون عن توحيد ا...، السلام عليكم ب ما صبرتم فن عم عقبي الدّار»!
جز به خون فاش نمي شود
اگر سرسلسله عشّاق و مستانگي عالم، سيد العشاق، حسين بن علي(ع) باشد، كه جمع ضديّن را ممكن ساخت و در هرم پر حرارت ظهر عاشورا، گواريي و زلالي عاشقي و شيدايي را به كام عالم چشاند و تصويري زيبا از عشق را در چكاچك شمشيرها نماياند؛ آن هم تصويري جامع اضداد، پس چرا پيروان صديق ذوب شده در توحيد و صبر حسيني، چنين نباشند؟! شهدا، صديقين تاريخ بشر هستند و گواه راستي و درستي آنان، پايداري و ثبات قدم در پيماني است كه در هر صبح و شامشان با حسين بن علي(ع) بسته اند، تا چونان او بمانند و زيست كنند و بميرند؛ هر چند در زمان هاي دور و دراز، اما به شعار «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا».
و چنين است كه رمز و راز و پيچيدگي سيره و مرام شهيدان شناخته نمي شود، جز با جرعه نوشي از چشمه گواراي كربلا و زلالي جوشان مشك علقمه؛
«و زعمنا انّا لكم اولياء و مصدّقون ف انّا نسئلكم ا نّا كنّا صدّقناكم ا لّا الحقت نا بتصديق نا لكم ل نبشّر انفس نا ب انّا قد طهرنا ب و لايت كم»
عاشقي را كه چنين باده شبگير دهند/ كافر عشق بود، گر نشود باده پرست
در ميان مجاهدت هاي خالصانه بسيجيان پاسدار، شهيدان سيدعبدالحسين موسوي نژاد، محمود احمدي تبار، عباس عاصمي، ولي الله صحرايي، علي اكبر جمراسي و مهدي خبير ،رمز و رازي نهفته است كه در سياهي دنياي مادي، جز به خون فاش
نمي شود. اين خامه شكسته و ناتوان، چگونه ياراي آن دارد تا قدم از قدم بردارد و گوشه اي از پس پرده پر رمز و راز آن شهيدان شهير آسماني را بگشايد؟

 



خشت اول

خداحافظ جمعه شب هاي بي قراري
روزنامه نگاري معاصر كشور ما جز دعوا و مچ گيري و عريان كردن بداخلاقي ها چه چيزي داشته است؟ شما چقدر در صفحات
روزنامه ها و خبرگزاري ها و سايت ها، يادداشت هاي نرم دلپذير در تقدير از يك اتفاق يا پديده را مشاهده مي كنيد؟ در عوض چقدر سيلي زدن هاي خبري و پرخاشگري هاي مطبوعاتي در ژورناليسم اين روزهاي كشور ديده مي شود؟ چرا اينچنين شده ايم؟ ...اين چند خط شكسته و بسته؛ تقديم به سيد داوود ميرباقري عزيز كه خيمه عزاي عاشقانه و عاقلانه سيدالشهداء را نزديك به يك سال هر جمعه در قاب تلويزيون براي ما علم كرد.
¤ ¤
چه كسي يك دهه عمر خود را براي يك اثر هنري خرج مي كند جز عاشقي كه در وراي آن اثر هنري، نيم نگاهي به صاحب اثر دارد و دل در گروي سالار آزادگان و شهريار شهيدان...«مختارنامه» كه آغاز شد در همين صفحه از ملودي مظلوميت تاريخي گفتيم كه جز با كليشه و كليات چيز زيادي ازش نمي دانيم. جز با روضه و منبر ابزار ديگري براي بيانش نداشته ايم .حالا با لبخندي برلب و سينه اي ستبر، مختارمان را به عالمي نشان مي دهيم و پز مي دهيم كه الا اي اهل عالم! ما باز هم براي تپش قلب هايمان؛ قاب جادو را جادو كرديم...باز هم قوت زانوهايمان را در قاب جادو به رخ جهانيان كشيديم و نشان داديم چگونه شيداي مرد تك سوار كوفه
«علي ابن ابي طالب» هستيم...مختار، قيام سيدالشهداء سلام الله عليه را نشانه رفته بود و خونخواه پرچمدار آزادگي بود اما خوب نگاه كنيد! با هر سكانس اش، از شهري سخن گفت كه يگانه حاكم عادل دنيا، بي كسي اش را با چاه قسمت مي كرد و دردهايش را با نسيم در ميان مي گذاشت...
سيد عزيز و دوست داشتني! خيلي ها در اين يك سال از تو تقدير
كرده اند و باز هم تقدير خواهند كرد؛ اما هرگز در ميانه اين تشويق ها و هدايا، آن هنگام كه روي سن ظاهر شدي، لبخندي از عمق جانت را بر لب نديده ايم و اين يعني شما با كسان ديگري زلف گره زده اي و اين دل خوش كنك ها را قاصدك هاي قلقلك قله پيمايي خود
مي داني...قله پيمايي كه تازه در كوهپايه سكني گزيده اي و عزم قله را داري...و اين راهپيمايي عاشقانه با امام علي(ع) آغاز شد و با مسافر ري قوت گرفت و با معصوميت از دست رفته رنگ ديگري يافت...خدا قوت سيد!
جمعه ها همه خانواده را در خيمه زيارت عاشوراي حسين سلام الله عليه جمع مي كردي و بي آنكه چراغ ها را خاموش كني و مداحي را پشت ميكروفن بفرستي؛ نقل تاريخ مظلوميت شيعه را در دانه هاي دل مخاطب داغدار كربلا روايت مي كردي...قاب جادويي وداع با ذوالجناح را چنان در قاب جادو نشاندي كه مادر سر در پيراهنش مرواريدهاي مهر مادري فاطمه(س) و ميراث مردانگي زينب(س) را از صورتش درو مي كرد. علي اصغر(ع) را چنان فرشته گون به آغوش آسمان سپردي و نسيم بر حنجره اش بوسه زد، كه پدر آرام آرام
غصه هايش را بريزد روي لبهاي گازگرفته اش و با بغض، بر نوه
رسول الله سلام بفرستد...
خدا قوت سيد! جان هاي شيفته اهل بيت(ع) را جان دوباره بخشيدي در اين شلوغي «جومونگ و ارباب دريا و سلطان باد و ...»!
خدا قوت كه ياداوري كردي ايراني جماعت، مكتبش، مكتب
آل علي(ع) است؛ افتخارش قيام براي احياي حكومت علي(ع) است و نشان لياقتش شهادت براي منتقم خون فرزندان علي(ع)...خدا قوت سيد! كه نفاق و نيرنگ را در ضيافت قدرت و ثروت و هوس و شهرت چنان عريان كردي كه دوست و دشمن به خوبي سفره خود را بشناسند؛ مردهاي نامرد و زن هاي روباه صفت عهد شكن را در قاب چشم هاي مردماني از جنس 1400 سال بعد از مختار نشاندي و نشان دادي؛ تاريخ همان است و تنها ظاهر شهرها و آدم ها عوض شده است ورنه مسلم همچنان ممكن است با جمعيتي كه به او اقتدا مي كنند؛ تنهاي تنها بماند و مختار در ميان سردارانش به قتلگاه رود...
خداحافظ سيد خوش فكر جمعه شب هاي ايراني كه دست پخت
بي نظيرت تا سالها در كام سلول سلول وجود ما خواهد بود؛ موسيقي و لباس و تصوير و صدا و دكور و ديالوگ هايت آن قدر مغزپخت بود كه اشكالات ريز و درشت را هم بگذاريم به حساب عظمت پروژه اي كه بعيد است غير از خودت كسي تكرارش كند...
محسن حدادي

 



ساعت 25

گفت: حاج آقا يه سوال دارم كه خيلي جوابش برام مهمه!
گفتم: چشم، اگه جوابشو بدونم خوشحال مي شم بتونم كمكتون كنم.
گفت: من رفتني ام.
گفتم: يعني چي؟
گفت: دارم مي ميرم
گفتم: دكتر ديگه اي رفتي، خارج از كشور؟
گفت: نه. همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم كاري نمي شه كرد.
گفتم: خدا كريمه، ان شاالله كه بهت سلامتي مي ده.
با تعجب نگاه كرد و گفت: اگه من بميرم يعني خدا كريم نيست؟
فهميدم آدم فهميده ايه و نمي شه گولش زد.
گفتم: راست مي گي، حالا سوالت چيه؟
گفت: من وقتي فهميدم دارم مي ميرم خيلي ناراحت شدم. از خونه بيرون نمي اومدم.
كارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن. تا اينكه يه روز به خودم گفتم تا كي منتظر مرگ باشم. خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون و مثل همه شروع به كار كردم. اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو كسي ديگه اي نداشت. خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نمي كرد...با خودم مي گفتم بذار دلشون خوش باشه كه سر من كلاه گذاشتن. آخه من رفتني ام و اونا انگار موندني. سرتونو درد نيارم، من كار مي كردم، اما حرص نداشتم. بين مردم بودم اما بهشون ظلم نمي كردم و دوستشون داشتم. ماشين عروس كه مي ديدم از ته دل شاد مي شدم و دعا مي كردم. گدا كه مي ديدم از ته دل غصه مي خوردم و بدون اينكه حساب كتاب كنم كمك مي كردم. مثل پير مردا براي همه جوونا آرزوي خوشبختي مي كردم. الغرض اينكه اين ماجرا منو آدم خوبي كرد و مهربون شدم. حالا سوالم اينه كه حالا كه من به خاطر مرگ خوب شدم، آيا خدا اين خوب شدن منو قبول مي كنه؟
گفتم: بله، اونجور كه مي دونم و به نظرم مي رسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه.
آرام آرام خداحافظي كرد و تشكر، وقتي داشت مي رفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟
گفت: معلوم نيست! بين يك روز تا چند هزار روز!
يه چرتكه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟
گفت: بيمار نيستم!
گفتم: پس چي؟
گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دكتر گفتم: مي تونيد كاري كنيد كه نميرم؟ گفتن: نه. گفتم: خارج چي؟ و باز گفتن: نه! خلاصه حاجي، ما رفتني هستيم. وقتش فرقي داره مگه؟
باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد...

 



نگاه سوم

در اينكه آمار طلاق دارد فرت و فرت مي رود بالا و از هر چند تايي، چند تاش به طلاق منجر مي شود بايد خيلي ها را مقصر دانست و يكي ش همين فيلم سينمايي هايي است كه در آن ها زن و مرد را به جان هم مي اندازيم و صحنه فيلم را تبديل مي كنيم به صحنه جدال زن و مرد و ناخودآگاه القا مي كنيم كه اين جنگ ها برنده اي دارد و طرف ديگر را عليه آن يكي مي شورانيم...
دلم مي خواهد به تمام زوج ها جواني كه پايشان را از دفتر ازدواج بيرون مي گذارند فيلم »ليلا« ي مهرجويي را هديه بدهم، نه اينكه اگر بچه دار نشدند ياد بگيرند چه كار كنند، اينكه بفهمند كه چه طور با هم ارتباط درست و خوبي داشته باشند و اگر اشتباهي هم كردند راه را براي بازگشت باز گذاشته باشند... اينكه ياد بگيرند چه طور پاي هم بايستند و بسازند؛ ياد جمله معروف امام(ره) مي افتم وقت خواندن خطبه عقد »برويد با هم بسازيد«...
و دلم نمي خواهد فيلمي را ببينم كه موقع بيرون آمدن از سالن سينما يا از مردها متنفر باشم و يا از زن بودن خودم...
و فيلم »ورود آقايان ممنوع«، با تمام ساختار خوبي كه ديگران شرحش را زياد گفته اند، براي من چنين فيلمي بود، اينكه به دو طرف دختر و پسر به عنوان دو رقيبي نگاه كنيم كه مدام در پي اين اند كه ثابت كنند يكي از ديگري بهتر است، اينكه بنشيني روي صندلي سينما و چيزهايي بشنوي مثل جدال لفظي دخترها و پسرها در دو طرف سالن و هيچ كاري نتواني بكني و فكر كني كه همين ها چند سال بعد آمار بالاي طلاق را مي سازند، در حد مرگ به انفجار نزديك مي شوي... اگر تا ديروز فيلم هاي تهمينه ميلاني را با آرامش نمي ديدم امروز ديگر به هيچ فيلمي اعتماد، نمي توانم بكنم.
نمي دانم من خيلي »دوربين«» و آينده نگرم يا شما هم همين طور فكر مي كنيد؟
زهرا بخشي نيا

 



يادداشت سوم

براي تازه واردها...
نسل سومي هاي دفاع مقدس
4 تا 7مرداد امسال، خشت اول يكي از مهم ترين فعاليت هاي بسيج دانشجويي پايه ريزي شد و مسئولان كانون هاي دفاع مقدس بسيج دانشجويي از 12استان كشور؛ در لنگرود و رودسر گردهم آمدند تا طي يك دوره فشرده، با سازوكارهاي نظام تشكيلاتي اين شاخه جديد و چگونگي اجراي برنامه هايي كه در آينده به اجرا درخواهند آورند، آشنا شوند.بسيج دانشجويي، تنها شاخه از سلسله شاخه هاي بسيج كشوري است كه با فرمان مستقيم امام راحل(ره) بعد از پايان جنگ، پا به عرصه وجود گذاشت. برطبق آنچه خميني كبير در فرمان خود يادآور شده، دانشجويان بسيجي، مسؤليت 4ماموريت اساسي را بردوش خواهند داشت: حل مسائل اعتقادي بسيجيان، ترسيم چهارچوب هاي اسلام ناب و اصيل(در مقابل اسلام زر و زور؛ دين فروشان درباري، اسلام ابوسفيان و در يك كلمه اسلام آمريكايي)، پاسداري از اصل اساسي نه شرقي، نه غربي(در راستاي مطالبه دانشجويان و دورماندن از آلودگي ثروت و قدرت) و دفاع از اسلام و انقلاب در دانشگاه ها و جلوگيري از ورود ايادي بيگانه.
اين ماموريت ها، در راستاي آرمان بنيان گذار جمهوري اسلامي شكل گرفت. آرماني كه تشكيل حكومت جهاني اسلام را به عنوان هدف نشانه رفته بود و تنها راه تحقق آن را در حركت جهادي بسيجيان ترسيم مي كرد.
با درك اين نكته و ورود نسل سوم و چهارم انقلاب به فضاي دانشگاه، توصيه هاي مقام معظم رهبري پيرامون رسالت هاي دانشجويان بسيجي؛ ابعاد جديدي از مسئوليت را فراروي اين نسل نوانديش قرار داد: شناسايي چالش هاي اساسي نظام، شناسايي حوزه هايي كه دشمن از آن ناحيه به دست آوردهاي انقلاب ضربه و فشار وارد مي كند، شناسايي ميدان هايي كه تلاش دانشجويان در آن بايد متمركز باشد(سياست، خدمت، دين مداري) و شناسايي شروط ورود به اين عرصه ها و كسب اين شرايط.
بررسي اين شرايط و معرفت نسبت به چگونگي ورودي به اين
ميدان هاي تفكر، بسيج را وارد فضايي ساخت كه جز با آموزش و تربيت نيرو و كادر سازي، امكان موفقيت در آن وجود نداشت. شكل گيري كانون دفاع مقدس در بسيج دانشجويي، يكي از اشكال تأمين كننده اين هدف است كه اولين دوره تربيت مسؤلان اين كانون ها؛ قبل از ماه مبارك(4تا 7مرداد) و دومين دوره آن با حضور نمايندگان قريب به 19استان؛ بعد از ماه مبارك در اروميه اجرا خواهد شد.
كيانوش بستاك، معاون روايت مقاومت در اين رابطه مي گويد: اوايل سال 90، كانون دفاع مقدس به عنوان يك شاخه مستقل بسيج در دانشگاه ها، مراحل اداري خود را طي كرد و عملياتي شد. در حال حاضر هزار كانون در دانشگاه ها تشكيل شده و بخشي از مسئولان اين كانون ها، در اردوي 11روزه ماه رمضان، راوي خواهند شد. به هر حال جذب حداكثري، ما را برآن داشت تا كساني را كه شرايط مديريتي و اعتقادي را در سطوح اوليه دارا باشند؛ ولو اين كه چندان مورد عنايت دوستان حزب اللهي نباشند، به عنوان مسئول بپذيريم و با آموزشي كه به آنها داده مي شود؛ علاوه براين كه آنها را به نيروهايي متعهد تبديل كنيم، آموزش هاي مديريتي و تشكيلاتي را نيز ارائه دهيم. اولويت در اين طرح با كساني است كه اولاً دوست دارند در اين زمينه فعاليت داشته باشند ثانياً ورودي هاي اوليه دانشگاه باشند و ثمرات
آموزش هايي كه مي بينند؛ به صورت ارائه فعاليت در دانشگاه، قابل رصد باشد.
سرفصل هاي اين دوره ها به صورت مهارتي - انگيزشي تدوين شد. زيرا قبل از مهارت؛ بايد چگونه فكر كردن و به عبارتي نقشه راه، براي دوستان تبيين شود و پس از شناختن جايگاه خود و ماهيت و اهميت اين كار؛ وارد حوزه اجرا شوند. بحث مطالبات رهبري از دانشجويان؛ در همين زمينه بحث و بررسي شد. به عبارتي بسياري از دوستان در اين حوزه، عشق و شور كار كردن در راه شهدا و دفاع مقدس را دارند ولي ما مي خواهيم اين شور به شعور ارتقاي درجه پيدا كند.
قاسم داورزني كه خود از راويان دوره اولي محسوب مي شود، نيز به نسل سوم گفت: »فتح الفتوح اين دوره، اين جاست كه دوستان متوجه شدند گاهي يك راوي تربيت شده نسل سومي از يك سردار جنگ رفته الگوي موثرتر و كارآمدتري هم به لحاظ منش و هم به لحاظ روايت است. به عبارتي راويان ما در بسيج دانشجويي به نقطه اي رسيده اند كه مي توانند تجربيات علمي و عملي خود را حتي در اختيار متوليان نهادهاي دفاع مقدسي قرار داده و اتاق فكر آنها براي عملكرد هاي مورد نياز شوند...
به هر حال اين دوره هم تمام شد. اردويي كه برنامه كوه براي يادگيري استقامت داشت؛ برنامه دريا براي يادگيري عفت و حيا در عين
زلال بودن؛ برنامه بازديد از گلزار شهداي آستانه اشرفيه و ديدن مادران شهيدي كه حتي نگاه كردن به چهره هاي آنها؛ دل را منقلب و قلب را متحول مي كرد. اميدواريم ورودي هاي امسال
دانشگاه ها، وقتي هفته دفاع مقدس پا به دانشگاه مي گذارند؛ فضاي متفاوتي را تجربه خواهند كرد.
هدي مقدم

 



پيشنهاد چي؟

سينا محمدي - تئاتر معرفي كردن در اين ايام كمي سخت شده؛ يا نمايش هاي روي صحنه افه هاي روشنفكري و ترجمه آثار خارجي 100 سال قبل است يا متلك پراني به مملكت و مسئولان و ...اما وقتي يك عده دانشجوي تحصيل كرده دور هم جمع مي شوند تا خانواده هاي تهراني را در 120 دقيقه، كمي از گرما و آلودگي و شلوغي و ترافيك و سياسي بازي نجات بدهند؛ حتما بايد پيشنهاد شود. حالا اگر در اين 120 دقيقه كمي هم به وضعيت اقتصادي و اجتماعي گير داده شود و برنامه هاي ماهواره اي تمسخر شود و برخي رفتارهاي دختر و پسرهاي امروزي آيينه وار نقد شود؛ بهتر هم هست! پس دانشجوها با 4هزار تومان و باقي تهراني ها با 8 هزار تومان هرشب ساعت 21 خودشان را به سينما بلوار واقع در بلوار كشاورز، تقاطع 16آذر برسانند. «كامي كو؟» يك نمايش كمدي هست اما حرف هاي زيادي براي گفتن دارد آن هم بدون ستاره هاي پوشالي و اسم و رسم دار سينما كه الكي صحنه تئاتر را هم شلوغ مي كنند!

 



بوي بارون

تقويم روي فصل خزان ايستاده است
گويا پس از تو نبض زمان ايستاده است
حس مي كنم كه پشت همين چشم هاي شاد
مردي هميشه دل نگران ايستاده است
در تو هزار بغض سترون نشسته است
در من هزار درد نهان ايستاده است
در چشمهات اين دو پريشان دربدر
طرح دو تا پلنگ جوان ايستاده است
بي تو پرنده ميل پريدن نمي كند
ذهن پرنده از هيجان ايستاده است
اين واژه هاي تلخ معطل درون من
ديري در انتظار بيان ايستاده است
پشت دريچه هاي شب آلود ذهن من
اندوه شاعران جهان ايستاده است
پاييز در دقايق من مكث كرده است
انگار بي تو نبض زمان ايستاده است

مرتضي آخرتي




گردش گودري

من گرفتار سنگيني سكوتي هستم كه قبل از هر فرياد بلندي لازم است
¤
مريدي از بايزيد گوشه اي از لباس او را جهت تبرك خواست.
بايزيد به او گفت:
اگر تمام پوست مرا هم جزء پوست خود كني اما عمل بايزيد را انجام ندهي
هيچ ارزشي ندارد
¤
من زخمي سطرهاي ناگفتني ام
ديوانه ي عطر هاي ناگفتني ام
در فصل رواج خشكسالي،باران!
تنهايي چترهاي ناگفتني ام
¤
با دوستم رفتيم پيك نيك ... بهش چاقو دادم در كنسروو باز كنه. ميگه: با چاقو بازش كنم؟!
- پــ نــه پـــــ راست كليك كن روش اوپن ويت بزن با مديا پلير بازش كن !

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14