(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 25 مرداد 1390- شماره 20001
PDF نسخه

طنز سوم
سفره تلويزيون هنوز روبراه نشده است
براي ما كه نان دارد!
خشت اول
يادداشت سوم
بازتاب
برداشت دوم
اتاق انتظار
ضيافت انديشه در هواي ضامن آهو
چاي با طعم ليمو و گفتگو
بوي بارون
گردش گودري



طنز سوم

طرز طبخ سريال هاي تلويزيوني ماه رمضان به قلم ميرزا
به منظور آشنايي كارگرداناني كه هنوز از راز و رمز توليد سريالهاي ويژه ماه رمضان با خبر نيستند، دستورالعمل زير ارائه مي شود، باشد كه رستگار شويم، با پول بيت المال!
مواد لازم:
1. روحاني يك نفر . اگر مدل جديد باشد خيلي بهتر است، يعني با لپ تاپ و تب لت و ماهواره خيلي عجين باشد تا مشت محكمي باشد بر دهان ياوه گويان! ترجيحا آدمي باشد كه هيچ بني بشري فكرش را هم نمي كرده روزي نقش روحاني بازي كند!
2. پيرزن يا پيرمرد سالخورده يك عدد. اينها عرفان داستان را بالا مي برند!
3. شهروند با گويش محلي براي نمك سريال، يك عدد.
4. دختر جوان و زيبا دو عدد، البته بسته به نظر مدير شبكه مي تواند اين تعداد افزايش پيدا كند. دقت داشته باشيد، اين بخش، گل طباخي ماست و نبايد سرسري و با عجله انتخاب شود.
5. پسر جوان و جذاب يك عدد. اين محصول نيز مي تواند با توجه به جذابيت قصه كم و زياد شود.( دقت داشته باشيد به تعداد دخترها، پسر وجود داشته باشد تا در انتهاي داستان سر كسي بي كلاه نماند.)
6. زن خانه دار و معصوم يك عدد (ترجيحا مريم كاوياني). دقت داشته باشيد معصوميت اين فرد بايد در حد گاگوليسم باشد و زياد متوجه چيزي نشود. حتي اگر شوهرش ماهي يك بار ازدواج مجدد مي كند!
7. مرد ميانسال دو عدد(براي تزيين غذا هم كه شده لازم است.)
8 - خانواده بدبخت و فلك زده يك دست، خانواده خرپول چند دست!(دقت داشته باشيد، بدبخت ها، اهل نماز و روزه هم باشند!)
9 - امام زاده نا مشخص، يك باب. (دقت كنيد اين امامزاده زياد معروف نباشد. حتي مي توانيد خودتان امامزاده بزنيد)
10 - مسجد بي نام و نشان يك باب. بالاخره آن روحاني بايد يك جا منبر برود. آن آقا و خانم يك جا توبه كنند، اصلا شب قدر پس چي؟
11 - جوانان مذهبي و بسيار قابل اعتماد چند نفر. (مواد شماره 4 و 5 مد نظرتان باشد، بي جهت در استفاده از مواد اسراف نكنيد)
12 - جوانان پولدار غير قابل اعتماد چند نفر. استثنائا در اين مورد به مواد 4و 5 كاري نداشته باشيد.
13 - پليس، معتاد، اهالي و كسبه محل به مقدار لازم. حواستان باشد پليس ها بايد دم نكشيده باشند، معتادها بايد آمادگي بازگشت داشته باشند و كسبه محل هم فرقي نمي كند چي باشند.
14- روح به ميزان لازم. دستپخت شما بدون روح اصلا جايي در تلويزيون ندارد. دقت داشته باشيد كه روح هم دل دارد .ضمنا موارد 4و 5 را در مورد روح هم مدنظر داشته باشيد.
15 - ادويه ( سجاده و دخيل و قرآن نفيس ترجيحا با پوشش ابريشم) به ميزان دلخواه. چادر و تسبيح به ميزان خيلي زياد، دقت داشته باشيد كه وفور اين مواد، باعث وصول زودهنگام بودجه و شيريني بچه ها مي شود.
طرز تهيه:
ابتدا همه را جز روحاني و قهرمان سريال، در يك قابلمه ريخته و سپس خوب مخلوط مي كنيم تا به اندازه كافي به هم بخورند و به هم بريزند. سپس آقاي روحاني را بعنوان مشكل گشا وارد مي كنيم. بعد از نيم ساعت قهرمان داستان را به مسجد و امامزاده مي فرستيم تا حدود 100 ليتر آب غوره فرد اعلا توليد كند. سرانجام در قابلمه را بر مي داريم و جلوي 70 ميليون نفر مي گذاريم. دقت داشته باشيد كه تمام اين مراحل بايد در 30 شب اتفاق بيفتد در نتيجه به هيچوجه از زودپز و ماكروفر استفاده نكنيد! هيچ عجله اي در كار نيست.

 



سفره تلويزيون هنوز روبراه نشده است
براي ما كه نان دارد!

سرجمع آنچه در 15 روز اول ماه مبارك از رسانه ملي پخش شده ـ با تاكيد بر روي تلويزيون ـ جداي از اينكه صداي خيلي ها را در آورده و در خود صداوسيما هم به محصولات فرهنگي هنري ويژه ماه مبارك انتقادهاي ريز و درشت زيادي مي شود، در كنار سكوت مديران بسيار كوشا، هوشمند و آينده نگر اين مجموعه در مريخ البته(!) اثبات كننده يك جمله قديمي و پرمغز است: اگر براي مردم نان ندارد، براي ما كه هم آب دارد و هم نان. شاهد مثال اين جمع بندي هم افزايش دقايق آگهي هاي بازرگاني قبل و حين و بعد سريال هاي رمضاني است كه با توجه به پخش 17 دقيقه سريال در هر شب و پخش 8 دقيقه آگهي در وسط و دو باكس 11 دقيقه اي در قبل و بعد سريال ها، نشان از موفقيت وحشتناك رسانه ملي در توركردن شركت هاي بازرگاني و بانك ها و سازمان ها و نهادها دارد...حالا قسمت دوم تلاش شبانه روزي بچه هاي روزنامه را بخوانيد و حالش را ببريد در اين نيمه ماه مباركي! خداوكيلي، مشغول ذمبه(!؟) كرديم مسئولاني كه اين سطرها را بخوانند، اصلا ما بيكاريم، صفحه را براي دل خودمان پر مي كنيم، شما مسئول نازنين، فرشته روي زمين كه نبايد وقت شريف خود را به خواندن اين سطر و ستون ها اختصاص بدهي! حيف شما نيست؟
تحريريه نسل سوم
هنوز آب بندي نشده است!
دقت كرديد مجموعه هاي تلويزيوني ماه مبارك، در قسمت سوم همه چيزشان لو رفت و حالا دارند هر شب با آب بستن به پخش لاك پشتي، خودشان را آب بندي مي كنند و به اصطلاح دستشان مي آيد كه چه بسازند بهتر است؟! مثلا در همين روح بازي عاشقانه شبكه سوم سيما كه صداي همه را درآورده، حضرات روح با سايه در خيابان راه مي روند! يك نفر در آن سازمان عريض و طويل با 12هزار نفر كارمند و سه برابر اين عدد، حقوق بگير، نبوده كه بگويد روح، سايه ندارد؟ پاسخ: ندارد، مگر اينكه مدير شبكه سوم سيما بخواهد!
نكته قابل تامل اينجاست كه مديران سيما بويژه مدير محترم شاهكار رمضان 90 در شبكه سوم، قبل از ماه مبارك دائم در همه رسانه ها حاضر مي شدند و نوشابه باز مي كردند از آنچه قرار است در سفره رمضان مردم بچينند، اما حالا شما عمرا يك مدير پاسخگو در اين رسانه عزيز پيدا كنيد كه به انتقادها پاسخ بدهد...خب البته بنده هاي خدا پاسخي ندارند براي اين همه گير و گاف! محمد دلاوري هم به عنوان آخرين تير تركش ما در انتقاد بجا از رسانه ملي تبعيد شده به يك كشور ديگر براي گزارشگري واليبال!! انصافا دو تا علامت تعجب خيلي كم نيست براي اين شاهكار واحد مركزي خبر در جهت دورسازي آدم هاي معقول و منتقد؟
خدايا زيادش كن!
اصولا بايد خدا را شكر كنيم كه در اين كشور مثلا يك عدد «فرزاد جمشيدي» هست كه در ماه رمضان يك تنه به داد رسانه ملي برسد و آبروداري كند. شما اين مجري با مطالعه و خوش سخن را از برنامه سحر شبكه ملي حذف كنيد، اصلا چيزي از برنامه سحر مي ماند؟ قبل ترها كه آدم ها و برنامه هايشان مشهور نشده بودند و به فكر پاروكردن پول نبودند، خرده ذوق هايي در برنامه هاي سحر مشاهده مي شد اما حالا چند قطعه سخنراني و چند قطعه دعا و مداحي و ...چند قطعه هم فرزاد جمشيدي! كه اين آخري اگر نباشد مي توان برنامه هاي سال گذشته را هم پخش كرد و كسي چيزي نفهمد! براي همين ما دعا مي كنيم خدا فرزاد جمشيدي تلويزيون را زياد كند گرچه او هم بعد از 4 سال و نبود همراه و همدل، كمي خسته شده و با آن روزهاي اوجش فاصله دارد.
ايده اي كه حيف شد!
شبكه دوم سيما، استاد فرصت سوزي و ايده سوزي است! اين شبكه امسال دو برنامه نو و بديع دارد، يكي براي سحر و يكي بعد از افطار. يكي از آرژانتين و ديگري از پشت بام! برنامه سحر اين شبكه كه واقعا خلاقانه و به جا طراحي شده، آن قدر با عجله دارد توليد مي شود كه آدم فقط دلش مي سوزد از ايده اي كه به خاطر كم كاري مديران يك شبكه و رسانه ملي اين گونه تلف شده است. سحراولي ها و روزه كله گنجشكي ها، مخاطب اصلي اين برنامه اند اما آيتم هاي برنامه آنقدر سرد و بي روح است كه معلوم مي كند تيم سازنده در شبانه روز، 26 ساعت كار مي كنند تا برنامه به آنتن برسد...آيتم هايي كه دائم عوض مي شود و گاه در نيامده و گاه خام است و گاه اصلا آدم ها سرجايشان نيستند و...اگرچه مجري صميمي و شايسته اي براي اين برنامه انتخاب شده اما مي شد خاطره اين برنامه جديد را با طراحي مناسب، براي هميشه در كارنامه فعاليت هاي درخشان رسانه ملي ـ كه خيلي كم است ـ ثبت كرد. از آن طرف، يك عده روي يك پشت بام جمع مي شوند تا شب نشيني داشته باشند، اين برنامه هم اگرچه ايده خوبي داشته و دارد اما در اجرا رسما به مخاطب مي گويد: مرا تماشا نكن! چون مشخص نيست اين يك جنگ است، يك برنامه گفت وگو محور است، يك برنامه تركيبي است، يك منبر است ...يك مجري دارد؟ چهار مجري دارد؟ مهمان هاي ثابت جزء برنامه هستند؟ نيستند؟ همسايه ها با چه استدلالي انتخاب شده اند و در برنامه حضور دارند و...كلي سوال ديگر كه با آن تيتراژ تقليدي بي مزه آخر برنامه، تنها و تنها يك ايده خوب را به مخاطب منتقل مي كند كه مثل هميشه سه روز مانده به ماه مبارك تاييد شده و رفته براي توليد! خدايي نكرده فكر نكنيد ما به مسئولان اهانت مي كنيم، نه! ما به مريخي ها انتقاد داريم، همين!
اين ماه را عسل باش!
شبكه سوم سالهاست در ماه مبارك، يك برنامه گفتگو محور دارد با اجراي احسان عليخاني كه انصافا در برنامه امسال خيلي خوب و اخلاقي تر از گذشته برنامه را اجرا مي كند. شايد خيلي ها به محتواي گاه غمناك اين برنامه اشكال وارد كنند اما واقعا اينطور نيست و ما و همه آدم هاي روي زمين به اين احتياج داريم كه گاهي متاثر شويم و عيبي ندارد در ماه مبارك چند شبي را دائم متاثر شويم. اين تاثر اگر به تامل منجر شود، رسانه ملي رسالت خودش را انجام داده. حالا چقدر در پس پرده اين برنامه، همين نگاه انديشه محور و آينده نگر وجود دارد، خدا عالم است اما نفس اينكه آدم ها، در رسانه آيينه اي از زشتي و زيبايي را بي واسطه لمس كنند، بسيار قابل تقدير است. اينكه برخي ميهمانان اين برنامه اصلا قابليت برنامه زنده را ندارند و برخي اظهارات ردوبدل شده، به شدت با آنتن زنده يك برنامه قبل افطار همخواني ندارد هم باشد به حساب همان عجله هميشگي تلويزيون براي كنداكتور.
اين جشن خدايي است...
سالهاست نهادهاي مختلفي در كشور قرار است به ناتوان ها، كم توان ها و خلاصه همه آنهايي كه خودشان نمي توانند به هر دليلي، زندگي شان را بچرخانند، كمكي برسانند و دستي بگيرند و كاري راه بيندازند. دست بر قضا اما اين نهادها بيشتر از آنكه به ارباب رجوعشان برسند، به دستگاه خود رسيدند و حالا مي بينيد مثلا فلان نهاد حمايتي، نهايت پولي كه به يك سرپرست خانواده مي دهد، ماهيانه 70 هزار تومان است! و يا آن سازمان حمايتي ماهيانه 40 هزار تومان كمك هزينه بهداشتي به افراد تحت حمايت خود مي دهد و ...اما هيچ كس از منابع درآمدي و همچنين مجموع رقم و عدد دريافتي از مردم از سوي اين سازمان ها خبر ندارد تا مبادا كسي حساب و كتاب كند كه اين مقدار درآمد با آن مقدار حمايت اصلا نمي خواند! همه اينها يك طرف و اصلا بي اهميت! داستان تكراري اين سال ها بويژه در ماه مبارك، اين است كه اين نهادها كه دم و دستگاه شان از نهاد رياست جمهوري هم چاق تر شده، خود را حامي برنامه سازي صداوسيما اعلام مي كنند و به فجيع ترين شكل ممكن پول هاي دريافتي از مردم و دولت را از دريچه تلويزيون و ساخت جنگ هاي شبانه هدر مي دهند كه مثلا آرم سازمان شان در كنار هر شب 5 دقيقه صحبت يكي از مديرانشان همراه با يك بازارچه و گپ و گفت هاي بامزه و بي مزه مجري براي تبليغ آن نهاد و تهييج مردم از تلويوزيون پخش شود! باور كنيد اگر اين سازمان ها نباشند، اين جنگ هاي هويجوري(!) دور همي كه كشكولي از حرف و شعار و نمايش و سرود و شعبده و نصيحت است، اصلا توليد نمي شود...چه كنيم كه دست مان بسته است و نمي توانيم پشت پرده اين برنامه سازي ها را بنويسيم...شايد وقتي ديگر!

 



خشت اول

تنه خوردن و آدم هاي اتوكشيده
روحيه انديشيدن، انتخاب كردن، با انگيزه بيان كردن، همان چيزي است كه ما آرزوي آن را در جوان ها داريم. ما مي خواهيم شما فكر كنيد؛ بر اساس فكر، بخواهيد؛ بر اساس اين خواستن، جرأت و جسارت بيان و ابراز پيدا كنيد.
¤
ممكن است آنچه كه شما مي گوييد و مي خواهيد و مطرح مي كنيد، در كوتاه مدت هم تحقق پيدا نكند؛ ممكن است در يك برهه ديگري از زمان، به خاطر يك تجربه جديد، نظرتان هم عوض شود؛ اينها همه اش امكان پذير است، ايرادي هم ندارد؛ اما نفس اين روحيه، مطالبه گري و نشاط، همان چيزي است كه جوان امروز ما به آن احتياج دارد.
¤
تشكيل ستاد دانشجويي براي تحقيق در اقتصاد مقاومتي، اين جور كارهاي عميق، همان چيزي است كه كشور به آن احتياج دارد. شما بايد فكر كنيد، مطالعه كنيد، تحقيق كنيد. اين تحقيق ها اگر به درد آن دستگاه مسئول هم نخورد يا به كار او نيايد يا نپسندد، قطعاً به كار شما مي آيد و به درد شما مي خورد.
¤
در عالم نظر و تأمل، خيلي كارها را انسان فكر مي كند، به ذهن انسان مي رسد؛ اما در مقام عمل، كار به آن آساني نيست؛ وقتي وارد ميدان عمل مي شويد، موانع گوناگوني در برابر آرزوها و خواست ها و تشخيص هاي انسان پيش مي آيد. خب، موانع را بايد برطرف كرد اما عبور از همه موانع هم آسان نيست؛ گاهي هم زمان بر است؛ به اين هم بايد توجه باشد.
¤
اينكه مبدأ تحول ملت ها بيش و پيش از آنچه كه علم و تجربه باشد، فكر و انديشه است، كاملاً حرف درست و اثبات شده اي است. به همين دليل است كه من روي مسائل علوم انساني حساسيت به خرج مي دهم. ما به هيچ وجه نگفتيم كه دانسته هاي غربي ها را كه در زمينه هاي گوناگون علوم انساني پيشرفت هاي چند قرني زيادي داشتند، ياد نگيريم يا كتاب هاي اينها را نخوانيم؛ ما مي گوييم تقليد نكنيم.
¤
مباني علوم انساني در غرب از تفكرات مادي سرچشمه مي گيرد. هر كس كه تاريخ رنسانس را خوانده باشد، دانسته باشد، آدم هايش را شناخته باشد، اين را كاملاً تشخيص مي دهد. خب، رنسانس مبدأ تحولات گوناگوني هم در غرب شده اما مباني فكري ما با آن مباني متفاوت است. هيچ ايرادي هم ندارد كه ما از روان شناسي و جامعه شناسي و فلسفه و علوم ارتباطات و همه رشته هاي علوم انساني كه غرب ايجاد و توليد كرده يا گسترش داده، استفاده كنيم. من بارها گفته ام كه ما از يادگيري به هيچ وجه احساس سرشكستگي نمي كنيم. لازم است ياد بگيريم، از غرب ياد بگيريم، از شرق ياد بگيريم... ما از اين احساس سرشكستگي مي كنيم كه اين يادگيري به دانايي و آگاهي و قدرت تفكر خود ما منتهي نشود. هميشه كه نمي شود شاگرد بود؛ شاگردي مي كنيم تا استاد شويم.
¤
يكي از علوم انساني، تاريخ است. باز هم من توصيه مي كنم كه تاريخ بخوانيد. تاريخ دوره استعمار را بخوانيد تا ببينيد غربي ها علي رغم ظاهر نونوار اتوكشيده ادكلن زده منظم و مرتب و داعيه هاي حقوق بشرشان، چه وحشيگري عظيمي در اين مقوله كردند. نه اينكه فقط آدمها را بكشند؛ در دور نگه داشتن ملتهاي تحت استعمار خودشان از عرصه پيشرفت و امكان پيشرفت در همه زمينه ها هم تلاش زيادي كردند.
¤
ما مي گوييم علوم انساني را ياد بگيريم تا بتوانيم شكل بومي آن را خودمان توليد كنيم و اين را به دنيا صادر كنيم. بله، وقتي كه اين اتفاق افتاد، آنگاه هر يك نفري كه از مرزهاي ما خارج مي شود، مايه اميد و اتكاي ماست. بنابراين ما مي گوييم در اين علوم مقلد نباشيم. حرف ما در زمينه علوم انساني اين است.
¤
در مورد افشاگري سوء استفاده كنندگان... اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نفرمودند موردي را كه اثبات نشده، افشاء كنيد. هيچ وقت چنين چيزي در بيان اميرالمؤمنين نيست، و اين قطعاً از اسلام نيست. ما چطور چيزي را كه اثبات نشده، به صرف اتهام، افشاء كنيم؟ ممكن است اين قدر حجم اتهام زياد و وسيع باشد كه يك عده اي به چشم يك امر قطعي و واقعي به آن نگاه كنند، اما هيچ پشتوانه استدلالي نداشته باشد، جائي ثابت نشده باشد. ما هيچ حجتي نداريم كه اين را بگوييم.
¤
ما واقعاً حق نداريم افراد را به صرف گمان، متهم كنيم، مشهور كنيم؛ واقعاً جايز نيست؛ نه در سايت، نه در روزنامه، نه در تريبون هاي گوناگون. حيثيت افراد را بايد حفظ كرد.
¤
درباره اينكه نسل جديد اگر بخواهد مسئوليت را به عهده بگيرد، خودش بايد وارد ميدان شود... من اتفاقاً اين را تصديق مي كنم، بايد خودش وارد ميدان شود؛ منتها وارد ميدان شدنش به چه معناست؟ صلاحيت كسب كند؛ صلاحيت علمي، صلاحيت عملي، صلاحيت حضور در ميدان. بعضي ها هستند كار علمي هم كرده اند، عالم هم هستند، دانشمند هم هستند، اما اهل دردسر ورود در ميدان هاي عملياتي نيستند. اما اگر كسي مي خواهد واقعاً به مسئوليت هاي كشور دست پيدا كند و اين را براي خودش مهم مي داند، خب، اين صلاحيت هايي لازم دارد؛ صلاحيت علمي هم لازم دارد، صلاحيت عملي هم لازم دارد، انگيزه ورود در ميدان هم لازم دارد .
¤
توي پياده رو يا معبر شلوغ كه انسان وارد مي شود و حركت مي كند، هم تنه مي زند، هم تنه مي خورد؛ چيز طبيعي است. آدم بخواهد تنه نخورد، تنه نزند، بايد توي خانه بنشيند. البته توي خانه هم مي شود نشست، يا يك گوشه اي هم مي شود رفت، كار خوبي هم انجام داد؛ اما وقتي انسان وارد عرصه اجتماعي شد - چه عرصه سياسي، چه عرصه هاي گوناگون مديريتي - اين تنه خوردن دارد.
¤
الان شما ايراد داريد كه چرا مدير پير است، مشاور جوان است. مي گوييد مدير جوان باشد، مشاور پير باشد. مي آيند به من شكايت مي كنند و كاغذ مي نويسند راجع به همين مشاوران جوان، و انتقاد مي كنند: آقا اين مشاور جوان در فلان وزارتخانه اينجوري كرده. در حالي كه آن مشاور جوان، يك جوان دانشجوست؛ مثلاً دانشجوي كارشناسي ارشد يا دكتري يا تازه فارغ التحصيل
است. گناهي هم نكرده، اما مورد انتقاد قرار مي گيرد.

 



يادداشت سوم

وزير دار شديم
بالاخره با كش و قوس هاي فراوان و بعد از توجهات ويژه رييس جمهور به مجلس ـ با كمي تاخير در حد 4ماه ـ وزير ورزش و جوانان معرفي، تاييد و به خانه بخت يعني وزارتخانه منتقل شد. اينكه ما نسل سومي ها خوشحال باشيم يك طرف ماجراست اما دلواپسي از برنامه هاي اين وزارتخانه جديد طرف ديگر و اصلي ماجرايي است كه متن و محورش «ما» هستيم.
متاسفانه مثل هميشه بحث جوانان كه مي شود ما به سان موجوداتي آزمايشگاهي، در تندباد آزمون و خطاي مديريتي دست و پا مي زنيم. حالا هم تجربه اي جديد پيش روي وزير جديد است كه خداكند درگير ويترين نشود!
نسل ما سالهاست چشم انتظار يك جاده هموار است براي تاختن، براي رونمايي از استعدادها، براي توجه غيرسياسي، براي اعتماد و احترام و...حالا اما بعد از داستان بي سروته سازمان ملي جوانان كه اصلا معلوم نبود چي بود و چي شد، وزارتي شكل گرفته كه «ورزش» را كنار نام نسل ما يدك مي كشد.
و شما و ما مي دانيم كه در كشور ما ورزش يعني فوتبال و فوتبال يعني همه چيز! آن هم چه چيزي....همين جمعه اي كه گذشت چشمه اي از فوتبال پاك و حرفه اي را در برنامه زنده شبكه ملي رسانه ملي ديديم؛ دعواي فوق حرفه اي دكتر(!) فتح الله زاده و كارشناس ارشد(!) مايلي كهن...فوتبال ما چه قبول كنيم چه نكنيم، نه پاك است و نه حرفه اي...اخلاق هم كه روي نيمكت دارد خودش را گرم مي كند تا شايد اگر سرمربي خداي نكرده، اشتباهي كسي را از زمين بيرون كشيد، به «اخلاق» فرصتي بدهد كه گويا حالا حالاها نوبتش نمي شود. رسانه و بودجه و برنامه همه فداي فوتبال است و فوتبال فداي حاشيه.
واقعيتش اين است كه نگران وزارتخانه اي هستيم كه قرار است براي ما باشد؛ نگران آينده اي كه در پيچ و تاب آزمون و خطا به ناكجاآباد برسد و هماني شود كه امروز هست؛ نخبه شهرستاني جايي در سيستم حمايتي دولت ندارد و آدم هاي معمولي پارتي دار، همه امكانات را در اختيار دارند...همان داستان سازمان هاي مردم نهادي كه خيلي هايش تنها و تنها آمار بود و روي كاغذ!
حالا حتي نگران اين هم هستيم كه تعريف مديران اين وزارتخانه از «ورزش» همين ورزش قهرماني باشد و بس؛ اصلا كسي به آينده نگري و تيم سازي و تربيت نسل براي آينده كشور كاري نداشته باشد، چرا كه اين كارها همه زمان بر است و بيلان كاري را پر نمي كند و مدير بالادستي را خوشحال نخواهد كرد...نمي دانم آيا بايد اميدوار بود كه درهاي اين وزارتخانه جديد به روي همه جوان هاي ايراني باز شود و هر كسي اگر طرحي داشت، حرفي داشت، نيازي داشت، بتواند در يك ساختار سالم، حاضر شود و به حقش برسد و يا اينكه ماجراهاي بنياد نخبگان و حمايت از جوانان و صندوق مهر و ...باز هم اينجا به شكلي ديگر تكرار مي شود...كاش نسل سوم جزئي تر و دقيق تر و مستندتر به اين وزارتخانه جديد بپردازد تا حداقل بدانيم با چه چيزي سروكار داريم و چقدر بايد اصلا متوقع باشيم...
فريد سعادت نيا

 



بازتاب

گزارش هفته قبل، علاوه بر سروصداي زيادي كه در تحريريه به پا كرد، بازتاب هاي بيروني جالبي هم داشت.
تماس تلفني: تيتر گزارش اين هفته فوق العاده بود. زدين به خال!
اس ام اس: چه مي كنه اين نسل سوم با اين گزارش هاش...
دمتون گرم كه تركوندين!
اس ام اس از شيراز: حرف دل ما رو زدين. دايي اين گزارش
دست مريزاد داره سنگين!
علاوه بر اين، گزارش هفته قبل در اغلب سايت هاي اينترنتي به نقل از روزنامه بازنشر شد.
با اين حال همه مقام هاي مسئول و غير مسئول به سفارش تحريريه نسل سوم توجه كردند و اصلا به روي مبارك نياوردند...
بچه ها متشكريم!

 



برداشت دوم

اشكال اساسي سريال هاي ماه رمضاني تلويزيون اين است كه از قبل از توليد، بدنبال پيام هستند و اصولا اثر هنري با مقاله و منبر متفاوت است و نمي توان ابتدا، دكمه اي داشت و بعد كتي به آن دوخت. در مقاله و يا منبر، نويسنده و واعظ مي داند كه قرار است يك نكته اخلاقي را در لابه لاي حرف ها و نوشته هايش عنوان كند اما در يك اثر هنري، قبل از ارائه پيام و نصيحت و اندرز، شما بايد به مخاطب بقبولانيد كه دارد يك اثر هنري را تماشا مي كند، دارد يك فيلم مي بيند، دارد از تماشاي يك نمايش لذت مي برد و...در واقع دكمه صداوسيما هرگز صاحب كت نمي شود چون استاد ماهري براي وصله و پينه اين دكمه به آن كت هنوز متولد نشده است. از سوي ديگر قصه «طرح و برنامه» براي ويژه برنامه هاي مناسبتي تقريبا بي معني است و مديران به خاطر حس رقابت با مديران ديگر شبكه ها، با دست خالي، پز عالي مي دهند و از قبل از ماه مبارك بدون آنكه بدانند قصه و محتواي برنامه مناسبتي شان چيست، در اطراف و اكناف، در رسانه هاي خودي و بيخودي، پز مي دهند كه ما امسال چه ها كه نكرده ايم! محصول چنين حركتي در تاريكي محض مي شود همين سريال هاي آبگوشتي 5 قسمتي كه به 30 قسمت تبديل مي شود. مي شود نارضايتي مخاطب، مي شود بي اعتمادي مردم، مي شود رونق آنتن ماهواره و...
نكته ديگر كه نبايد در اين دست سريال ها فراموش كرد، غيبت كامل كارشناسان مختلف است؛ از كارشناس مذهبي گرفته تا كارشناس انتظامي و قضايي و ...چرا كه اين جماعت طرح كلي فيلم نامه را به يك روحاني يا يك سرهنگ ناجا نشان مي دهند و شايد پولي هم در پاكت بگذارند و بگويند اسم شما در تيتراژ به عنوان كارشناس درج مي شود، هواي ما را داشته باشيد! و همين...محال ممكن است كارشناس يكي از همين مجموعه ها هنگام فيلم برداري هم سر صحنه يا لوكيشن حاضر شود. بويژه كه ماه مبارك هم هست و كارشناسان ما سرشان شلوغ است. محصول چنين نگاهي هم مي شود همين سريال هايي كه در بديهيات دين مانده است و ساده ترين اتفاقات اجتماعي را با قلب واقعيت نشان مي دهد و مردم متعجب مي شوند از آنچه در قاب تصوير مي بينند با آنچه در جامعه مي بينند.
نكته سوم و مهم تر هم فشار زماني براي توليد است، فشاري كه باعث مي شود مثلا در سه قسمت يك سريال و در سه شب پياپي شما شاهد رفتن حاجي به مسجد باشيد، از تصميم براي رفتن به مسجد يا امامزاده گرفته تا لباس پوشيدن و خداحافظي با منزل و راه افتادن در خيابان و چرخش در كوچه ها و رسيدن به مسجد...سه شب طول مي كشد! مخاطب آيا هويج است؟ نمي فهمد كه كارگردان و تيم سازنده و البته مدير محترم شبكه و رسانه ملي، شلنگ آب را تا ته باز كرده اند روي سريالشان؟
مريم محسني

 



اتاق انتظار

روزي تو اي ستاره سهيل ظهور خواهي كرد!
از كرانه مشرق...وچون صاعقه اي ريشه جهل را خواهي لرزاند.
و امروز هرچند حضور تو چشمگير اما
بيا كه كوردلان چشم تو را دور ديده اند...
چرا كه نبش قبر كرده اند جنازه جاهليت را و بوي تعفنش پيچيده در فضاي غبارآلود دهكده جهاني و به شومي قدوم نحسش دوباره حرام خدا حلال گشته است...
بيا كه در اين دهكده گمنامند مومنيني كه راه بلد كوچه پس كوچه هاي آسمانند. بيا كه هنوز چشم به راه اند ديده هايي كه با قرآن روشنايي مي گيرند، و گوش به زنگند گوش هايي كه در آنها تفسير قرآن طنين انداز است.
بيا كه زمين دست به دعا گشوده است تا ميوه هاي دلش را به پاي تو ريزد. و امروزدل نگران تر از هميشه چشم بر آسمان دوخته ايم واين سخن مولايمان علي است كه دير نيست طلوع ناگهاني ات. «و آنچه در آينده بايد بيايد دير مپنداريد: خطبه150 نهج البلاغه»
و ما هم چنان منتظريم ...چونان مانده در خشكسالان كه در انتظار بارانند.
سيده نجمه موسوي -اصفهان

 



ضيافت انديشه در هواي ضامن آهو
چاي با طعم ليمو و گفتگو

هفته پيش به نمايندگي از صفحه نسل سوم ميهمان بچه هاي طرح ضيافت انديشه در مشهد بوديم. ميهماني بزرگ و عزيزي كه بچه هاي شيراز زحمتش را كشيده اند و جمعيتي منتخب از دانشگاه هاي سراسر كشور را زير سقف دانشگاه فردوسي جمع كرده اند؛ هم فال و هم زيارت!
شبي كه ما ميهمان شان بوديم، «كافه ضيافت» به صرف روزنامه نگاري و كتاب خواري بود و دانشجويان هم خانم هاي فعال در حوزه نشريات دانشجويي. شب دلپذير و شيريني بود با اين حال به رسم كارگاه هاي نويسندگي، بعد از كلي منبر و حرف اضافه، موضوع »تخته سياه« را براي 2 دقيقه به دست فكر و قلم و كاغذ بچه ها سپرديم و حالا بخش هاي كوچكي از اين نوشته هاي 120 ثانيه اي خلق الساعه را براي همه خوانندگان منتشر مي كنيم. براي همه نوشته ها جا نداريم اما براي يك تقدير بلندبالا از تيم برگزاركننده طرح ضيافت كه در ماراتون برگزاري همايش هاي بي فايده و بي سروته، به فكر هم نشيني ها و شب نشيني هاي كارگاهي و آموزنده بوده اند و خوب هم از پس كار برآمده اند، جا داريم! خدا قوت...
توضيح ضروري: تمرين نوشتن آزاد بدون آمادگي قبلي و يكدفعه اي در مدت زماني كوتاه، بهترين تمرين براي بدن سازي فكر و قلم است؛ تمريني براي انتخاب و بازي با واژه ها. تمريني براي ورز دادن دايره لغات و چينش درست و به جاي كلمات كه در بلندمدت قلم شما را جادويي خواهد كرد!
1
نمي دانم چرا تو را هميشه مستطيل مي سازند، تا در گوشه هاي خود، منزوي شوي...گاهي تصميم مي گيرم خودم دست به كار شوم و تو را دايره وار بسازم شايد ديگر زاويه ، بهانه اي براي گوشه نشيني ات نباشد. تو را شبيه دايره مدور زمين مي سازم تا خود قلمي شوم و تو را فعال كنم...اگرچه سياهي اما سفيدي هاي گچ را به خورد تو مي دهند و تحمل مي كني تا شايد كودكي در دوردست به بهانه سفيدي ات، بيايد و بالا برود...
2
كلاس درس، تخته سياه، چند نيمكت خالي...نگاهي به عمق كلاس مي اندازم و جايي مناسب در همان رديف هاي اول مي نشينم...استاد روي تخته سياه بسم اللهي مي نويسد و شروع مي كند...غرق مي شوم در خاطرات كودكي و از دانشگاه به دبستان مي روم...قرابت تخته سياه و گچ هاي سفيد و رنگي...تخته اي كه زنگ هاي تفريح ديگر سياهي بر تن خود حس نمي كرد...
3
تخته سياه لغتي برگرفته از زبان لاتين است كه بر تخته هاي سبز ايراني سايه انداخته و ظلم ناروايي است بر مستطيل دانايي مدارس مان. به اين تخته هاي سبز آن قدر بي توجهي شد كه رخت بر بستند و جاي خود را به تخته سفيدهاي وايت برد دادند...
4
غربت نقطه هايي كه كمرنگ ماندند...بر اثر تك ضرب هاي معلم روي تخته سياه. اما اين از ابهت علامت تعجب و سه نقطه هاي قبلش نمي كاهد حتي اگر فقط ردي از آن روزها مانده باشد!
5
تخته سياه؛ از مدافتاده...اساتيد هم ديگر دوست ندارند سرفه كنند و گچ بخورند و گچي شوند! مي نشينند پشت مانيتور لپ تاپ و با پاورپوينت تدريس مي كنند...يادش بخير...معلم كلاس اول مان آقاي بهرامي هميشه روي شانه هاي كتش، گچ نشسته بود و چقدر سرفه مي كرد و...دلم تنگ شده براي آن دست هايي كه به خاطر كار با گچ، قارچ زده بود...هركجا هست خدا حافظش باشد.
6
سياهي تخته، سفيد خواهد شد. طيف رنگ را سپري خواهد كرد. منتظر رسيدن لحظه سفيدي قلب تخته خواهيم ماند...
7
تخته سياه كلاس هاي دبستان را به ياد داري. به راستي معلم روي آن چه مي نوشت؟ به گمانم الفباي عشق بود...آي با كلاه، آي بي كلاه! حالا آيا ما امروز آدم هاي با كلاهي شديم يا بي كلاه...بابا آب داد...ايران وطن من است...جمله هايي كه بوي دلدادگي مي داد و امروز با به خاطرآوردنشان قلبم از شادي سرشار شد.
8
آخر تخته سياه هم شد موضوع؟ توي اين دوره وانفساي جنگ نرم...تخته سياه ديگر از مد افتاده است به قول آقاي قزلي موضوع بايد چيزي باشد كه آدم با آن احساس همزادپنداري كند ...وقتي نام تخته سياه به ذهنمان مي خورد ياد گچ و تخته پاك كن و ...مي افتم! ياد آنكه عشقمان اين بود كه دو رنگي و سه رنگي پاي تابلو بنويسيم...حالا اما اين تابلوها وايت برد شده با ماژيك هايي كه گاه مي نويسد و گاه...مثل رفاقت هاي حالا! اما گچ هميشه مي نوشت مثل رفاقت هاي قديم...يادش به خيرقديم ها و گچ و تخته سياه و سرفه هاي معلم بعد از پاك كردن تابلو...
9
ما توي كلاس، يك تخته سياه داشتيم و كلاس مختلط. همه اول ابتدايي بوديم و پسرها خيلي كوتاه تر از دخترها بودند. وقتي معلم پسرها را پاي تخته مي برد، اصلا دستشان به خط هايي كه قرار بود ما بين آنها بنويسيم، نمي رسيد! هميشه دو نفر مجبور بودند سروته يك ميز را بگيرند و برايشان ببرند تا پسرها روي آن بايستند و...حالا ما بزرگ شديم و آنها خيلي بزرگ تر از ما هستند!
10
گچ را بر مي دارم و مي نويسم روي تخته سياه با آرزوي اينكه كاش تخته سفيد بود و تمام دستم گچي نمي شد...تمام تخته را با گچ سفيد رنگ مي كنم...

 



بوي بارون

عالمي دارد تماشاي غروب از پنجره
رقص باران، رنگ روياهاي خوب از پنجره
روزها با سختي ديوار صحبت مي كنم
قصه مي گويد به من يك چارچوب از پنجره
تا دلم مي خواست پروازي ببينم، بي جهت
يا شمال از در درآمد، يا جنوب از پنجره
آنقدر پروازها مشكوك و وهم آلوده اند
چلچله مي ترسد از خود، داركوب از پنجره
مثل گنجشكي كه بالش خوني و خاكستر است
مي پرم بيرون چشمت، هر غروب از پنجره
حامد حسين خاني

 



گردش گودري

بگذار قلم را به غزل بسپارم
شايد گره اي باز شود از كارم
پرسيد مگر تو هم غزل مي گويي؟
گفتم پ ن پ فقط رباعي دارم!
¤
مي پرسند رو به راهي؟
- آري؛ اگر بدانم از كدام راه مي آيد !
¤
هر 39 روز يك بار احوالي از دوست خود بگيريد كه اگر مرده بود
به چهلمش برسيد !!
¤
سخت و سنگين و دير باور شده ام
آن آينه ام كه سنگ پيكر شده ام
با من نه اميد نور، نه راه عبور
ديواري بي پنجره، بي در شده ام

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14