(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 15 شهریور 1390- شماره 20016

سفر نامه بهشت (هشت)
گل هاي عاطفه
دلتنگي ( شعر نوجوان )
قصه هاي زندگي (14)
كارگاه نقد نشريات تجربي مساجد ايران - ترنم



سفر نامه بهشت (هشت)

محمد حيدري
24/4/90؛ هتل ريحانه الرسول(س): 00:7 عصر (به وقت عراق)
بالاخره به بهشت رسيديم؛ با هزار سختي و مصيبت؛ با پاهاي تاول زده. از زور خستگي نشد ديروز- كه رسيديم- چيزي بنويسم و لحظه ورود را ثبت كنم. به محض ورود، با لباسهاي خاكي و عرق بدن و خستگي و پاهايي كه به سختي رويشان راه مي رفتيم، راه را مستقيم ادامه داديم و به سمت حرم ابالفضل(ع) و بعدش از توي بين الحرمين، كشان كشان خودمان را رساندم به حرم امام حسين(ع).
[... توصيف ورود به حرمين و زيارت انصافا كار سخت و شايد محالي است! بگذريم!]
زيارتمان كه تمام شد، گشتيم دنبال «حسينيه نجف» يا لااقل اين چيزي بود كه بهمان گفته بودند. خودشان هم آدرس دقيقش را نمي دانستند. اما ادعا داشتند خيلي معروف است و همه مي شناسندش. يك ساعت و نيم با پاهايي كه ناي راه رفتن نداشتند كوچه پس كوچه هاي كربلا را زير و رو كرديم و سه تا حسينيه مربوط به نجف پيدا كرديم. يكي نجفيون بود، يكي اهل نجف و آخري كه محل اسكان بود و بالاخره بعد اذان مغرب، با نااميدي تمام پيدايش كرديم. «حسينيه نجف الاشرف» بود.
توي همين دنبال حسينيه گشتن ها، باز سيد كرار را ديدم كه با برادر كوچكش كه كلي ادعاي انگليسي اش مي شد و خيلي پايه شوخي بود، توي يكي از كوچه پس كوچه هاي كربلا، دم در هتلي ايستاده بودند. آنها هم نتوانستند كمكمان كنند و بيشتر گيجمان كردند.
محمد بلسم (فاميلي اش را اين بار كه مي خواست شماره اش را بدهد، خودش توي گوشي ام نوشت!) و كلي رفقاي جديدش را هم دم ورودي بين الحرمين ديده بوديم، توي اوج خستگي و جايي كه بايد انتهاي حالت معنوي باشي، شروع كرده بود به معرفي رفقايش، با القابشان! منم هي تأييد مي كردم، بلكه تمام شود اين معرفي و برويم توي حس- خوب خودمان كه يهو لقب يكيشان را گفت: «گيجاج!» (يا يك چيزي توي همين مايه ها!) قرار بود عرب ها گچ پژ نداشته باشند، چ اش را توي اسم بعضي موكب ها ديده بودم اما گ را... با هزار مصيبت پرسيدم معني اش را.
- بس كه «گيج» مي زند...
خوشبختانه دم در حرم حضرت عباس(ع) بي خيالمان شدند و به خاطر خستگي رفتند توي بين الحرمين بخوابند!!
انتظار داشتيم اين حسينيه، بهتر از آن قبلي باشد، گفته بودند سه طبقه است و نوساز است و... از در كه وارد شديم، ديديم همكف كاملا كفش سيماني و خاكي و ديوارها در حال ساخت است. ساك ها را كه نجف ازمان تحويل گرفته بودند، مرتب چيده بودند همان جا. ساكم را پيدا كردم و با هزار مصيبت رفتيم پايين. فقط زيرزمينش قابل نشستن بود. هنوز يك سوم بچه ها نيامده بودند و حسينيه پرشده بود. گرم بود و شلوغ. هركس خسته يك گوشه اي افتاده بود. جلوي كولر جاي كوچكي پيدا كرديم و بي هيچ مقدمه اي خوابيدم. حالم از صبحش كه از آن موكب بين راه از خواب بيدار شدم و نماز خواندم خوب نبود. هوا كه گرم تر شد گرمازده شدم . براي درمان گرمازدگي ام ، توي يكي از موكب ها، با لباس خيس جلوي كولر خوابيدم. و سرما خوردم!
از خواب كوتاهم كه بلند شدم حالم خيلي بهتر شده بود، حسينيه شلو وسط هاي شام مژده دادند يك سري هتل گرفته شده كه بچه ها به آنجا منتقل شوند.
به هتل كه رسيديم، به جاي اينكه ولو شوم روي تخت گرم و نرم رفتم كه به زيارت شب جمعه حرم برسم. به خاطر همين شب جمعه بود كه پاهايم را تاول تاول كردم و 30 كيلومتر را يك ضرب از چهار عصر تا 12 شب آمدم...

يك زيارت سريع و بعد آمدم هتل و خوابيدم. آن قدر كه نمازصبحم قضا شد.... با همه سختي ها، ديروز بهترين روز تولد تمام عمرم بود. نيمي توي راه بهشت و نيمي توي بهشت...
امروز صبح هم كه از خواب بيدار شدم وقت ناهار بود، مثل ايران! جاي خوب و خنك بهم مزه داده بود انگار، يك بار رفتم حرم، كلي شلوغ بود! الان هم دارم آماده مي شوم كه باز بروم حرم، براي نماز...
وغ تر شده بود و هركس اعتراضي مي كرد. حمام سرد اينجا را هم تجربه كردم و بعد از ساعت ها مديريت گرسنگي با آبميوه هاي هاي جورواجور بالاخره شام هم رسيد

 



گل هاي عاطفه

بيژن غفاري ساروي
عاطفه و رقت احساسي، والاترين عطيه الهي است كه خداوند مهربان آن را در قلوب بندگان مخلص خود به وديعت نهاده است تا با استمداد از آن، بندگان ديگر خدا را دريابند؛ در غم هايشان مشاركت جويند و بر زخم هايشان مرهم نهند.
اگر اين احساس نمي بود و انسان ها هر يك فقط براي خود زندگاني مي كردند؛ جهان جهنمي مي شد كه شراره هاي آن، شكوفه هيچ احساس خيري را نمي روياند و گذراندن عمر، بي همراهي ديگران لذتي نداشت. اما خوشبختانه چنان آفريده شده ايم كه از نيكي كردن، مهربان بودن و احساس همدردي نسبت به ديگران خوشحال مي شويم و براساس نياز به همين خوشحالي مي كوشيم تا دنيايي بسازيم كه در آن اندوه و نابساماني و حرمان نباشد. چند سالي ست كه در شهريورماه هر سال در ميهن ما با همكاري دستگاه هاي عظيم آموزش و پرورش و صداوسيما با عنوان (جشن عاطفه ها) تلاش هايي به عمل مي آيد تا رقت احساس مردم خوب كشور ما را، چاره نيازهاي فرزندانمان- آنها كه در آغاز سال تحصيلي از امكانات لازم برخوردار نيستند- بسازند.
من اين اقدام و آن احساس هر دو را مي ستايم و آرزو مي كنم كه همه ي ما به نداي دلمان در راه برآوردن نيازهاي دروني انسان بودنمان پاسخ مثبت دهيم و پيش از آن كه دل محرومان جامعه را شاد كنيم در صحراي سينه ي خود گل هاي شادي بكاريم.

 



دلتنگي ( شعر نوجوان )

يك باره دلم تنگ شد
براي شعر هايي كه در سكوت شب
عاشقانه مي شكنند
يك باره دلم تنگ شد
براي شبنم هاي سبز صورتي
براي چشم هاي نارنجي
كه در شعر هاي يواشكي
مي شكفند
نجمه پرنيان / جهرم

 



قصه هاي زندگي (14)

مهدي احمدپور
چي بود... چي شد؟
امشب سال هاي دور
امشب آبگوشت خورونه
مهمون عمه خانوميم!
آقاجون، نن جون، عمو و دايي و عمه و خاله و پسرعمو، پسردايي، دختردايي، پسرعمه، دخترعمه، پسرخاله، دخترخاله و اوف... همه جمعند واي خسته شدم! ما همه توي يك خونه تو در تو، كنار هم زندگي مي كنيم فقط كافيه بوي آبگوشت راه بيفته... همه از اتاقهاشون مي ريزن بيرون...!
بزرگ ترها دور سماور زغالي جمع مي شن و بچه ها توي حياط هياهو راه مي اندازن. حياط مي شه كاروانسرا!
امشب نه چندان دور
امشب كباب خورونه!
بابا ولخرجي كرده!
قرار شده يه امشب رو مامان دست به سياه و سفيد نزنه!
ما يه خانواده چهارنفره هستيم كه در كنار هم خيلي شاد و خوشحاليم.
من و خواهرم از گشنگي داريم هلاك مي شيم. كنار سفره به حالت آماده باش نشستيم، تا بابايي تشريف فرما بشن!
بوي كباب و ريحون... آخ جون آخ جون آخ جون!
امشب آينده اي نه چندان دور
امشب هم از غذا خبري نيست!
تلفن پيتزافروشيه كجاست؟
آخرين باري كه دستپخت مامانو خوردم، سه ماه پيش بود!
وقتي برگشتم خونه، بوي قورمه سبزي، هوش از كلم برده بود.
بايد تقويمو نگاه كنم، برنامه هامو چك كنم، وقتمو تنظيم كنم، شايد بشه سه چهارماه ديگه، بازم يه سري به پدر ومادرم بزنم!
اي واي، راستي ديشب پيتزا خوردم، پريشب همبرگر، پس پريشب سوخاري...!
امشب بهتره يه غذاي جديد بخورم. نون و كالباس با اسنك و چيپس و نوشابه قوطي و..
اوه... چه شود؟!

 



كارگاه نقد نشريات تجربي مساجد ايران - ترنم

ماهنامه ي كانون فرهنگي مسجد امام موسي بن جعفر(ع) كرمان
مديرمسئول: مهندس عباس قاضي زاده
دوستان خوبم در نشريه ي ترنم! سلام برشما و نم نم باران نشريه تان كه قصد دارد روز به روز بهتر شود. در نشريه ي شماره شش خواندم كه به خاطر استقبال خوانندگان، صفحات ماهنامه را افزايش داده ايد. اميدوارم با همدلي بچه هاي كانون فرهنگي و هنري مسجد امام موسي بن جعفر عليه السلام از نظر قالب و محتوا رشد كنيد. ان شاء الله
و اما يك نكته در جايي نوشته ايد كه: خوشحال تر بوديم اگر مي توانستيم ماهنامه را به صورت رايگان در اختيارتان قرار دهيم. تجربه نشان داده است كه نشريات رايگان با بي مهري روبه رو مي شوند اما اگر براي نشريه اي هزينه اي صرف شود خريدار ، قدر آن را بيشتر مي داند به راستي اگر طلا رايگان مي شد ديگر ارج و قرب فعلي اش را نزد انسان ها داشت؟ هر مطاعي كه فراوان شد خريدارش كم است. پس بهتر است با بالابردن كيفيت نشريه تان كاري كنيد كه مخاطبان آن را با قيمت تمام شده هم تهيه كنند.
نشريه ي شما هم مثل بعضي از نشريات مسجدي ديگر معجون مفيدي براي خوانندگان فراهم آورده است روشي كه من چندان با آن موافق نيستم و دلم مي خواهد بيشتر صفحات نشريه در اختيار هيئت تحريريه و توليدات قلمي آنها باشد.
در كرمان چند شاعر، نويسنده، تصويرگر، كاريكاتوريست، عكاس، خوشنويس و صفحه آراي مسجدي شناسايي كرده ايد؟ ما مي دانيم كه به غير از معادن مس و استعدادهاي فوتبالي كرمان، قلم هاي نوشكفته اي هم وجود دارد كه بايد با تلاش و همت باغباناني مثل مهندس عباس قاضي زاده شكوفا شود.
ان شاء الله

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14