دوشنبه 21 شهریور 1390- شماره 20021
عرفان حلقه وشيطان گرايي
شكوفايي استعدادها و نوآوري
عرفان حلقه وشيطان گرايي
حمزه شريفي دوست
يكي از مهم ترين راهكارهاي تقابل با جريان هاي انحرافي به ويژه عرفان هاي نوظهور، برخورد فكري و ريشه اي با مباني و اصول انديشه اي اين جريان ها مي باشد. از آنجا كه عرفان حلقه يا عرفان كيهاني با روش تشكيلاتي هرمي، گسترش بيشتري در مقايسه با ساير عرفان هاي كاذب پيدا كرده است، لذا نگارنده كه خود مدير گروه عرفان هاي نوظهور نهاد نمايندگي رهبري در دانشگاه ها است و از نزديك با فريب خوردگان و برخي مسترهاي (راهبران حلقه جديد) اين جريان آشنايي تنگاتنگ دارد، بر آن شد تا شاخص هاي انحرافي آنها را در ابعاد مختلف فكري و انديشه اي براي روشنگري مخاطبان به رشته تحرير درآورد. اينك با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم:
امروزه پرداختن به شيطان و نقش او در عالم در همه جا در كانون توجه است. شيطان معمولا در جريانات معنويت گرا حجم زيادي از گفتگوها را پوشش مي دهد. عرفان حلقه هم در اين ميان از رقبا عقب نمانده است.از جمله مباحثي كه در عرفان حلقه به صورتي پر رنگ تبليغ مي شود، نگرشي جديد، به «شيطان» است. اين نگرش از آن جا كه به عنوان يك بينش اسلامي در كتب عرفان حلقه ارائه مي شود، نياز به بررسي و نقد دارد. در كنار آن، تبيين بينش قراني و روايي ضرورت دارد، كه مخاطبين عرفان حلقه اين نگرش را به حساب متون اسلامي نگذارند. به عنوان نمونه در كتاب موجودات غير ارگانيك،ص 14آمده است:
«براي بوجود آمدن چرخه جهان دو قطبي(ملك جاري كننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و براي اين منظور، ابليس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نكرد و اين وظيفه را انجام داد.«در فايل صوتي كه از رهبر عرفان حلقه منتشر شده و در بسياري از سايت ها وجود دارد، عنوان مي شود: «شيطان اول موحد عالم است. چون به غير خدا اصلا سجده نكرد.» وي اضافه مي كند: « خدا با خلقت آدم، خواست شيطان را ازمايش كند. اگر شيطان سجده مي كرد، خدا به او مي گفت كه مگر به تو نگفتم به غير من سجده نكن.»
وي در يكي از نوشته هاي خود مي نويسد:
«خداوند به ابليس ماموريت داد كه به فرمان سجده بر آدم اعتنا نكند و او نيز اين ماموريت را پذيرفت و بر خلاف ملائكي كه بر آدم سجده كردند (يعني هركدام در مقطعي از مقاطع حركت آدم در چرخه جهان دو قطبي تحت سيطره او در مي آيند) از فرمان سجده سرپيچي كرد و به اذن خداوند تا پايان سير او در جهان دو قطبي، به سجده در برابر وي در نخواهد آمد. يعني تا مقطع معلومي بر سر نقش خود پابرجا خواهد بود.»( كتاب انسان و معرفت، ص 218/سايت عرفان حلقه نوشته شده در يكشنبه يازدهم ارديبهشت 1390)
همچنين درجاي ديگر مي گويد: « پس تبعيت نكردن از فرمان سجده در ظاهر نافرماني است و اگر نافرماني نبود تضادي هم نبود؛ اما در عين حال، فرمانبرداري است. چون خداوند آن را از پيش تعيين كرده است. خداوند با امر به اين كه ابليس جز بر او سجده نكند، نقش موحدي را به او مي دهد كه براي انجام مأموريت خود از جهان تك قطبي (بارگاه الهي) رانده مي شود.» (كتاب انسان و معرفت ص 218 وسايت عرفان حلقه)
براستي در كجا آمده كه خدا از قبل دستور جدايي و امر مجزايي براي شيطان صادر كرده باشد كه بر غير من سجده نكن؟ در كدام حديث يا آيه وارد شده كه امر به سجده بر آدم ـ كه خطاب به همه ملائكه بود ـ فقط براي امتحان شيطان بوده است؟ در كدام منبع آمده است كه شيطان يك ماموريت قبلي از خداوند دريافت كرده بود كه در نتيجه بعد از دستور عام «اسجدوا»، شيطان مي بايست دستور قبلي را اصل و اساس قرار دهد و از دستور دوم سرپيچي كند؟ كه در نتيجه اين سرپيچي، نه فقط براي شيطان معصيت به حساب نيايد؛ بلكه اين سرپيچي نشان از كمال توحيد براي شيطان باشد!
به گزارش قران فقط يك امر وجود داشت و آن هم امر « اسجدوا» است و مخاطب هم همگان بودند. از همه اينها گذشته، سجده به آدم عين توحيد بود. چرا كه درخواست مستقيم خداوند بود و از آن جا كه اين امر از جانب خود خداوند صادر شده بود، سجده به آدم در حقيقت سجده به خداوند بود نه خلاف توحيد.
دو نكته مهم در اين باب وجود دارد كه مولف كتاب عرفان كيهاني نتوانسته اين دو نكته را دقيقا هضم نمايد. به همين جهت در تحليل خود از نگاه توحيدي قران فاصله گرفته است. نكته اول اين است كه وي نتوانسته بين اذن تكويني خداوند و خواست تشريعي او پيوند منطقي ايجاد كند، به همين جهت به خطا رفته است. وي تصور كرده كه اگر خدا واقعا مي خواست شيطان سجده كند، پس شيطان قدرت مخالفت نداشت. نكته دوم اينكه وي ساحت هاي وجودي انسان را به گونه ديگر تصور كرده، به همين جهت گزارشي كه از «ابعاد وجود انسان» مي دهد، يك گزارش غير واقعي و غير منطبق با متون ديني است. برداشت وي را در هر دو محور، به صورت تفصيلي پي مي گيريم.
1. شيطان مامور يا ماذون؟
بايد دانست كه اوامر الهي (در يك تقسيم بندي) به امر تكويني و امر تشريعي تقسيم مي شود. اوامر تشريعي همان مطالبه خداوند از بندگان است كه در قالب احكام خمسه ـ واجب، حرام ... ـ خود را نشان مي دهد. امر تكويني هم به نوبه خود به دو قسم تقسيم مي شود. از ابتدا بايد توجه داشت كه اين دو ـ دو قسم تكويني ـ در مقابل هم ديگر نيستند و قسيم و ع دل همديگر محسوب نمي شوند. بلكه دو اصطلاح اند كه هر كدام در موضعي كاربرد دارند و براي تبيين دسته اي از مفاهيم و معارف ديني به كار مي روند.
قسم اول از اوامر تكويني عبارت است از همان «كلمه ايجاد» كه خداوند هنگام آفرينش و ايجاد مخلوقات، جاري مي سازد. اين گونه امر تكويني، همان اراده الهيه است كه تحققش حتمي است و هرگز تخلف نمي پذيرد. «انما قولنا لشي ء اذا اردناه ان نقول له كن فيكون» }اراده ما هنگام خلقت اشياء اين گونه است كه بگوييم ايجاد شو؛ پس آن شي ايجاد مي شود.{ «و انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» اين قسم همان مشيت قطعيه خداوند است كه وقوعش حتمي است.
قسم دوم اموري اند كه حكايت گر حقيقتي در جهان هستي است. اين قسم از امور تكويني از يك طرف به خداوند نسبت داده مي شوند و از طرف ديگر انتزاعي صرف نيستند، بلكه از حقيقت خارجي و امور واقعي در هستي حكايت مي كنند. اين قسم بر خلاف قسم اول، با اوامر تشريعي الهي قابل جمع اند.
در جريان سجده ابليس بايد دانست كه امر به سجده، امري تكويني به معناي اول نبوده، چرا كه در آن صورت تمرد ابليس امكان نداشت. بلكه امري كه در اين داستان است و همچنين امتثال ملائكه و تمرد ابليس و رانده شدنش از بهشت در عين اينكه امر و امتثال و تمرد و طرد تشريعي و معمولي بوده، در عين حال از يك جريان تكويني و روابط حقيقي كه بين انسان و ملائكه و انسان و ابليس هست حكايت مي كند. وجود اين رابطه حقيقي نشان مي دهد كه خلقت آدم و تمرد شيطان و اخراج او به طور نفس الامري در عالم تحقق يافته است.
قابل ذكر است كه گاهي در يك جريان، اراده الهي از حيث هاي مختلف تكوينا و تشريعا متعدد مي شود. مثلا در امتحان حضرت ابراهيم، اراده ي تشريعي خداوند نسبت به حضرت ابراهيم، بر ذبح اسماعيل (ع ) تعلق گرفت؛ ولي اراده تكويني او در همين داستان نسبت به ابزار و اسباب عالم، بر عدم همراهي تكوين تعلق يافت. به همين جهت در تكوين الهي، اسباب و علل مادي اين كار را همراهي نكردند. البته اين اراده تكويني بعد از آن بود كه اراده تشريعي الهي محقق شد. به عبارت ديگر در ساحت عالم ماده، اين دو اراده همزمان نبود.
ويا مثلا نسبت به عمل دزدي، خواست تشريعي خداوند اين است كه اين كار انجام نشود. ولي در تكوين، خداوند تمامي اسباب و علل طبيعي ومادي را در اختيار دزد قرار مي دهد. روشن است اين كه خداوند اسباب عالم را در اختيار انسان قرار مي دهد معنايش امر تشريعي او نيست. به عبارت ديگر در اين موارد اذن تكويني موجود است، بدون اين كه اراده تشريعي خداوند تعلق گرفته باشد.
به طور كلي در مورد اعمال انسانها، اراده تشريعي خداوند يعني خواست اوليه اش اين است كه ما به تكاليف عمل كنيم، اما تكوينا اذن داده كه در سايه اختيارمان به خواست خداوند عمل نكنيم. پس اين كه خداوند مثلا در مورد واجبات، اذن مخالفت (اجازه ارتكاب گناه) داده است با خواست حقيقي خداوند و اراده تشريعي او ( انجام واجب) منافاتي ندارد.
در عباراتي كه از منابع عرفان حلقه نقل شد، ملاحظه مي شود كه وي حتي گناه تمرّد شيطان را به گردن خدا مي اندازد و عدم سجده شيطان را نقشه خود خدا معرفي مي كند و در عمل كارشيطان را برتر از ديگر ملائك نشان مي دهد؛ چرا كه خداوند از قبل حرف هاي درگوشي با شيطان داشت؛ ولي ديگر ملائك در اين محفل خصوصي راهي نداشتند. در حالي كه قران كار ديگر ملائك را با تعظيم و تكريم ياد مي كند و از آنها تمجيد مي كند و سرپيچي شيطان را ناشي از تكبر او مي داند. خداوند بارها و بارها در كتاب آسمانيش به مذمت و سرزنش شيطان پرداخته و رجيم بودن و رانده شدن شيطان را به خاطر همين نافرماني مي داند.
در پايان اين فراز ياداور مي شويم كه مولف كتاب عرفان كيهاني، تمرد شيطان را خواست تشريعي خداوند تصور كرده؛ گويا اين دستور از ناحيه خداوند يك دستور لغو و غير حقيقي بوده است. در حالي كه درست است كه شيطان در سايه اختيار خود، امكان مخالفت داشت؛ اما اين مخالفت، در سايه اذن تكويني خداوند بوده است، نه اراده تشريعي او.
اين ديدگاه در قالب يك سوال ديگر هم قابل طرح است كه اساسا «انگيزه شيطان» آيا سركشي و عصيان بود يا اجراي دستور قبلي خداوند؟ در عرفان حلقه اظهار مي شود «انگيزه شيطان» انجام ماموريت بود و شيطان از طرف خود خدا ماموريت داشت كه سجده نكند. در حالي كه متون ديني تصريح مي كنند كه شيطان مامور به سجده بود، نه مامور به عدم سجده. عدم سجده نتيجه اذن تكويني الهي بود. عرفان حلقه اعتقاد به «مامور بودن» شيطان دارد، اما متون ديني بر «ماذون بودن» شيطان تاكيد دارد.
به همين دليل است كه امام صادق(ع)، تمرد شيطان را ناشي از حسد و تكبر وي مي شمارد، نه خداباوري وي.
ابليس از روي حسد امتناع كرد، و به جهت شقاوتي كه بر ابليس چيره شد، خداوند او را لعن كرد و از صف فرشتگان خارج ساخت و ملعون و شكست خورده به زمين پايين آورد، و به همين سبب از آن زمان به بعد دشمن آدم و اولاد او شد». (احتجاج«ترجمه جعفري ج 2 ،ص 203)
اگر باور عرفان حلقه در مورد شيطان را بپذيريم، بايد قائل شويم كه توبه شيطان لازم نبود، چرا كه شيطان به وظيفه الهي خود عمل كرده بود. در حالي است كه بزرگان دين به موضوع توبه شيطان هم پرداخته اند كه اگر ابليس توبه مي كرد و از راه غلط باز مي گشت به يقين خدا توبه او را مي پذيرفت و او داراي چنين استعداد و آمادگي اي بود ولي معتقد بود يك شرط دارد و آن اين است كه خداوند بار ديگر او را مأمور به سجده براي آدم نكند در حالي كه خداوند قبول توبه او را مشروط به اين شرط كرده بود .
اگر گفتار رهبر عرفان حلقه در باب شيطان را بپذيريم، بايد بگوييم كه خدا شيطان را اغوا كرد. چرا كه از يك طرف وي را مامور به عدم سجده بر آدم كرد و از طرف ديگر بعد از سجده نكردن شيطان، او را لعن كرد و از درگاه رحمت خويش اخراج كرد. خوش مزه اين خواهد بود كه در اين صورت، گفته ايشان با گفته خود ابليس يكي خواهد بود؛ چرا كه ابليس هم اغواي خودش را به خدا نسبت داد و با گفتن «اغويتني»(تو مرا گمراه كردي)، عامل گمراهي خود را، خدا معرفي كرد. كه البته خداوند عدم سجده شيطان را نشات گرفته از تكبر و كفر او معرفي نمود.
آيات قران در اين مورد، روشن و روشن گرند. « بليس أبي و استكبر و كان م ن الكاف رين ( بقره / 34) و كان الشّيطان ل ربّ ه كفورًا » (اسراء 27) در دو آيه بالا خداوند دليل عدم سجده شيطان را استكبار او معرفي مي كند نه مامور بودن شيطان و به علاوه خداوند در دو آيه بالا صريحا از كفر شيطان سخن به ميان مي آورد و روشن است كه كفر هيچ گاه با موحد بودن ـ كه او اين مقام را به شيطان نسبت مي دهد ـ قابل جمع نيست. در آيه زير خداوند كار شيطان را فسق مي شمارد نه انجام ماموريت. «فسجدوا لاّ بليس كان م ن الج نّ ففسق عن أمر ربّ ه »(كهف50). در آيه ديگر كار شيطان، معصيت شمرده شده نه اطاعت. ( نّ الشّيطان كان ل لرّحمن عص يا، مريم/ 44)
لازمه گفته رهبر عرفان حلقه در باب شيطان اين است كه خداوند بايد به خاطر عدم سجده بر غير خدا، شيطان را تكريم نمايد و از او تمجيد كند؛ در حالي كه قران خبر از خطاب وهن آميز به شيطان مي دهد. قران خبر مي دهد كه شيطان نه تنها با اين عمل، بزرگ نشد؛ بلكه به عكس به خواري و پستي رسيد و با خطاب توبيخي خداوند مواجه شد. (فاخرج انك من الصاغرين). بيرون رو كه از حقارت شدگان هستي. جاي ديگر شيطان را رانده شده از درگاه خدا خطاب مي كند. « قال فاخرج م نها ف نّك رجيم (حجر/34). در آيه ديگر خداوند خود شيطان را لعن مي كند. «و نّ عليك اللّعنه لي يوم الدّ ين »(حجر/35) .
تعبير«كان من الكافرين « ـ با لحاظ اين كه كان فعل ماضي است و حكايت از گذشته وضعيت شيطان دارد ـ نشان مي دهد كه شيطان نه فقط در عدم سجده بر آدم جزء موحدين نبود؛ بلكه حتي قبل از اين فرمان نيز حساب خود را از مسير فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا كرده بود و در سر فكر استكبار مي پروراند، و شايد به خود مي گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود، قطعا اطاعت نخواهم كرد. به همين جهت در روايات، جمله «ما كنتم تكتمون» (آنچه را كتمان مي كنيد)كه خداوند قبل از فرمان سجده خطاب نمود، اشاره اي به كفر قبلي شيطان دانسته شده است كه قبل از اين پنهان مي نمود؛ چنان كه در حديث تفسير قمي از امام عسكري (ع) اين معني نقل شده است.
بنابراين تعبيراتي هم چون فسق، كفر، عصيان، رجيم، ملعون، صاغر، استكبار كه قران در مورد شيطان به كار برده است، پرده از انگيزه شيطان بر مي دارد و كوچك ترين قرابتي با تصور رهبر عرفان حلقه ندارد. در عرفان حلقه تلاش مي شود كه شيطان در تمردش تبرئه شود و شرارت خواهي شيطان را از اذهان ديگران بزدايند. ياد اور مي شويم كه انتوان لاوي در كتاب انجيل شيطاني، به همين جهت به اديان الهي حمله ور شده و آنها را به خاطر تهاجم به شيطان مورد مذمت قرار داده است. وي كه از اديان الهي به «نيروهاي دست راستي» تعبير مي كند، از اين جهت كه شيطان را موجودي بد نام و نماد شرارت معرفي كرده اند، به شدت رنجيده خاطر است. لاوي در فصل دوم از كتاب انجيل شيطاني اش فصلي به عنوان «كتاب لوسيفر»،
« THE BOOK OF LUCIFER » مي گويد كه« لوسيفر خداي رومي، درخت بارور و روح آسمان و الهه روشنگري(هدايتگر انسان به سوي يافتن درخت معرفت) بود1 اما با تغيير دين رسمي به مسيحيت اين خدا جاي خود را به خدايي كه مسيح معرفي مي كرد داد و در عوض در جايگاه تاريكي و بدي نشست و ناگهان نماد بدي و شرارت شد. بنابر باور او تمام اديان دست راستي2 و روحاني و همه كتابهاي مقدس به دروغ به شيطان تهمت زده اند، او حقيقتي متعالي است نه موجودي پست.»
قران كريم در پاره اي از آيات، انگيزه شيطان را از زبان خودش نقل مي كند. در اين آيه، شيطان انگيزه خود را اعتقادش به برتري بر آدم مي شمارد و مي گويد: آيا بر كسي سجده كنم كه تو او را از خاك افريدي؟ «فسجدوا لاّ بليس قال ء أسجد ل من خلقت طينًا»(61 اسرا). بنا بر اين چيزي كه رهبر عرفان حلقه به شيطان نسبت مي دهد و به نفع او تبليغ مي كند، طبق نقل قران خود شيطان هم قبول ندارد. در نتيجه با وجود آيات بالا، هيچ جايي براي دفاع وي از شيطان و تبرئه ابليس باقي نمي ماند؛ چرا كه قران در اين مقام در افشاگري شيطان و يارانش سنگ تمام گذاشته است.
اضافه مي كنيم كه بر خلاف تصور رهبر حلقه، سجده بر آدم از آن جا كه دستور خود خداوند بود، نه فقط تنافي با توحيد ندارد ، بلكه عين توحيد است. سجده بر آدم نه سجده بر مشتي خاك، بلكه سجده بر روحي الهي بود كه خداوند در او دميده بود. در حقيقت سجده بر تطور و شاني الهي بود كه در كالبد آدم تجلي كرده بود.
از امام صادق سوال شد:مگر سجده بر غير خداوند صحيح است؟ فرمود: نه.
پرسيد: پس چگونه فرشتگان را امر به سجده آدم كرد؟
فرمود: «بدرستي هر كه به دستور خداوند سجده كند در اصل خدا را سجده كرده، پس سجده او اگر در پي دستور حضرت حقّ باشد همان سجده خدا است.« (احتجاج«ترجمه جعفري ج 2،ص 203)
در كتاب عيون الاخبار از امام علي بن موسي الرضا (ع ) در مورد سجده ملائكه بر آدم چنين مي خوانيم: «كان سجودهم لله تعالي عبوديه ، و لادم اكراما و طاعه ، لكوننا في صلبه»
سجده فرشتگان از يك سو پرستش خداوند و عبوديت او بود و از سوي ديگر اكرام و احترام آدم بود، چرا كه ما در صلب آدم بوديم.
الف) ماموريت مشترك فيلم هاي هاليوودي و عرفان حلقه
نگاهي مختصر به پاره هاي از محصولات هاليوود و مقايسه آن با نگرش رهبر عرفان حلقه در باب شيطان مفيد خواهد بود. در فيلم گابريل (كه همان جبرئيل است)، خداوند بزرگ ترين و قدرتمندترين فرشته خود به نام گابريل را مامور نجات جهان مي نمايد؛ اما گابريل بعد از نزول به زمين متوجه مي شود كه قبل از او فرشتگان ديگري كه مامور اين كار بوده اند در برابر قدرت عظيم شيطان همگي در مانده و تسليم و يا شكست خورده اند.
رومن پولانسكي كارگردان يهودي هاليوود، نيز در فيلم Ninth Gata (دروازه نهم) اثبات نيروهاي خارق العاده و قدرت هاي ماورائي براي شيطان را به عنوان هدف فيلم تعقيب مي كند و شيطان را به عنوان قدرتي عظيم و تاثيرگذار در جهان هستي معرفي مي كند.
در بسياري از فيلمهاي سينمايي ـ مانند طالع نحس 4، شيطان داراي قدرت اهريمني و ويرانگر در برابر قدرت خداوند قد علم مي كند و انسان موجودي ضعيف و بي پناه معرفي مي گردد كه در چنگال قدرت شيطان اسير است و هيچ امدادي از ناحيه خداوند به او نمي رسد و چارهاي جز پناه بردن به شيطان و نيروهاي او ندارد. به دنبال آن، شيطان «تنها منجي» عالم هستي معرفي مي شود كه بايد در «دنياي تاريك» به او رو مي آورد. در فيلم موميايي شيطان در عرض قدرت خدا ظاهر مي شود و مي تواند در برابر خدا عرض اندام كند.
در نگاه هاليوودي، شيطان از آن جا كه قدرت مند و غالب است، قابليت ظهور و نمود در چهره هاي مختلف دارد. از همين روست كه مي تواند در كالبد انسان حلول كند و براي اعمال نيروهاي خود، كالبد آدمي را به خدمت گيرد. با همين نگرش است كه شيطان گاه در جسم يك كودك معصوم، گاه در كالبد يك زن، گاه در جسم يك سياستمدار به اعمال تصرف در عالم مي پردازد. اين تفكر در مجموعه هري پاتر و طالع نحس، جنگير، خون آشام و آثار ديگري تعقيب شده است.
در عرفان حلقه، مولف كتاب موجودات غير ارگانيك، همين نگرش را تقويت و ترويج مي كند. موجودات غير ارگانيك كه رهبر عرفان حلقه در قالب موجودات نوع a و b بر مي شمارد، قابليت اعمال چنين تصرفاتي را دارند. به گفته وي «وجه اشتراك اين دو گروه، امكان تسخير كالبد ذهني افراد و از اين طريق ايجاد مزاحمت و بيماري و اعمال نفوذ در انتخاب هاي آنان است.« (موجودات غير ارگانيك،ص 11) طبق نظر وي «ابليس در زمره گروه a محسوب مي شود.»( موجودات غير ارگانيك،ص13) البته تفاوت نگاه هاليوودي با عرفان حلقه در دو موضوع است.
اول اينكه آثار هاليوودي، هم چنان شيطان را موجودي شرور معرفي مي كنند؛ اما در عرفان حلقه شيطان يك فرشته معرفي مي شود كه الان هم ماموريتي الهي را به انجام مي رساند؛ بنا براين عذاب الهي براي شيطان در آخرت ظالمانه خواهد بود.(موجودات غير ارگانيك ص 14) به همين جهت است كه رهبر عرفان حلقه سعي مي كند عذاب الهي را در قيامت براي شيطان تاويل كند و هم چنان شيطان را دوست و همكار خدا بداند. در كتاب فوق شيطان نه فقط در قيامت عذاب ندارد بلكه در جهنم همچون همراهي دلسوز، پيروان خود را همراهي مي كند و فقط با ياداوري اشتباهات انسان و ايجاد حسرت در او، باعث سوختن انسان مي شوند. به گفته وي هر كدام از موجودات گروه a در جهنم براي پختگي انسان نقشي دارند.
«اين شياطين بيروني در جهنم نيز انسان را همراهي مي كنند. در جهنم هستي بانان، كفر انسان(پوشاندن تقدس اجزاي هستي) را به رخ او مي كشند؛ جهت بانان انحراف او از تكتا بيني را ياداور مي شوند؛ حكمت بانان، تمايل او به گمراهي را نشان مي دهند؛ آزمون بانان، ترجيح لذت و قدرت را به چشم وي مي آورند.« (موجودات غير ارگانيك،ص35) با چنين نگاهي، طبيعي است كه عذابي كه خداوند به شيطان و پيروانش وعده داده در عرفان حلقه هيچ ذكري از آن به ميان نيايد و عذاب اخروي شيطان كاملا در متون عرفان حلقه به فراموشي سپرده شود و حتي رجيم بودن شيطان را به «تغيير وضعيت ابليس در جهان دو قطبي» تفسير كنند، نه به لعن و نفرين الهي در حق شيطان. بگذريم كه نام بردن از چنين موجوداتي با نقش هاي ويژه و ساختار وجودي متفاوت، در هيچ كتاب ديني و روايي سابقه ندارد و جزء ابتكارات و مكاشفات رهبر عرفان حلقه خواهد بود.
دوم اين كه شيطان هاليوودي موجودي است كه هر چند قادر است در كالبد انسان حلول كند؛ اما بالاخره وجودي مستقل از وجود انسان دارد و حتي آدمي مي تواند تن به اين حلول و اتحاد ندهد؛ اما در عرفان حلقه «شياطين بخشي از وجود انسان است كه هيچ وقت از بين نمي روند.» (موجودات غير ارگانيك ص15)
اين باور خرافي نسبت به شيطان، حداقل نتيجه اي كه براي مخاطب در پي دارد، اين است كه انجام گناه ـ چون اجباري و از ناحيه شيطان حلول كرده در جسم انسان تحقق مي يابد ـ غير اختياري است و گريزي از آن نيست، بنابراين باور، وجود عذاب و عقاب در حق فردي كه مسخر شيطان گرديده امري غير منطقي و غير عادلانه مي نمايد.
فيلم هايي از قبيل هري پاتر، جن گير، طالع نحس (1،2،3)، ارباب حلقه ها با هدف القاي ترس در ذهن و قلب مخاطب نسبت به شيطان و بزرگ نمايي از قدرت شيطان ساخته شده اند و در فيلم هاي كنستانتين و طالع نحس 5و4 شيطان قوي تر از خدا ظاهر مي شود، به طوري كه روحيه تسليم و فروتني در برابر شيطان به جان مخاطب رسوخ مي كند.
در عرفان حلقه شيطان نه موجودي ضعيف، بلكه به عنوان موجودي كه قادر است جهان را از شكل تك قطبي خارج سازد و تبديل به جهان دو قطبي نمايد، معرفي شده است. هر چند مولف تلاش مي كند كه اين نگرش را از ثنويت و دو گانه انگاري دور كند و بگويد كه شيطان يك منبع شر مطلق در برابر خير مطلق نيست؛ اما آن بينشي كه مولف كتاب به آن تن نمي دهد و از زير بار آن فرار مي كند، نگاه توحيدي قران به «ماسوي الله» است. در متون ديني همه چيز در سايه اذن الهي قدرت ظهور دارد و كائنات همه تحت قدرت ربوبي او نظام يافته اند و گناه و معصيت پيروان شيطان هم در اين بين، در سايه «آزادي انتخاب راه» است كه خداوند به موجودات مختار و صاحب اراده بخشيده است.
ب) نگاه يهودي مسيحي به شيطان
در نگاه يهودي مسيحي شيطان يك فرشته است كه در داستان آدم(ع) و حوا به نوعي نقش يك منجي را براي نوع بشر بازي مي كند و با راهنمايي آن دو به سمت ميوه درخت معرفت ! آنها را از باطن امور آگاه و از يوغ بندگي استثمارگونه خداوند رها مي نمايد. به روايت تورات شيطان در قالب يك مار وارد بهشت شد تا آدم و همسرش را فريب دهد.
در اولين كتاب از اسفار پنجگانه تورات كه به سفر پيدايش شهرت دارد، آمده است:
«و مار از همه حيوانات صحرا كه يهوه خدا ساخته بود،هشيارتر بود و به زن گفت:«آيا خدا حقيقتا گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟». زن به مار گفت:«از ميوه درختان باغ مي خوريم، لكن از ميوه درختي كه در وسط باغ است خدا گفت كه از آن مخوريد و آن را لمس مكنيد مبادا بميريد». مار به زن گفت:«هر آينه نخواهيد مرد، بلكه خدا مي داند در روزي كه از آن بخوريد، چشمان شما باز مي شود و مانند خدا عارف به نيك و بد خواهيد بود.» 3
در روايت گري تورات نكته قابل تاملي به دست مي آيد كه طبق اين نقل، خداوند پس از آن كه از سرپيچي آدم و همسرش مطلع مي شود، كلام شيطان را تاييد نموده و رو به ملائكه خود مي گويد:
«همانا انسان مثل يكي از ما شده است كه عارف به نيك و بد گرديده. اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند.»4
رهبر عرفان حلقه صريحا از شيطان به عنوان كسي كه به آدم درس هايي را آموخت و با نام معلم آدم نام مي برد. روشن است كه اين نگرش زاييده نگاه يهودي مسيحي به شيطان است نه برآمده از قران ومتون اسلامي. در متون مقدس مسيح و يهوديت از شيطان، چهره اي به عنوان «معلم آدم» و «راهبر معرفت» و «راهنماي درخت دانش» تصوير مي شود و به عنوان موجودي كه مي تواند علومي را به انسان بياموزد و راهبر انسان به دسته اي از معلومات شود؛ مورد توجه قرار مي گيرد. به عبارت ديگر، نه فقط در عهد عتيق (سفر پيدايش 3 : 2«13) شيطان به عنوان « فرشتهاي» معرفي شد كه آدم را به درخت دانش دعوت كرد و قدمي او را به آزادي نزديك نمود؛ بلكه شيطان در عمل معلم آدم شد و آدم از اين حيث به معلم خويش مديون است. البته چنين تصويري از شيطان مقدمه «تدوين ايدئولوژي شيطاني» در مغرب زمين شد و بدين گونه شيطان مظهر خرد و آگاهي معرفي شد و فرقه شيطان پرستي به همين نگرش شكل گرفت.
طبق اين نگرش شيطان يك فرشته است؛ اما در نگرش قراني شيطان يك جن است كه در سايه عبادت هايش به جمع ملائك راه يافت. در متون عرفان حلقه از شيطان به عنوان ملك وفرشته ياد مي شود كه در حال انجام ماموريت الهي است.
«براي به وجود آمدن چرخه جهان دو قطبي(ملك جاري كننده قانون تضاد)، وجود عامل تضاد ضرورت داشت و براي اين منظور، ابليس به فرمان سجده بر آدم اعتنا نكرد و اين وظيفه را انجام داد.» (موجودات غير ارگانيك ص14)
2. ارتباط شيطان با ساحت هاي وجودي انسان
رهبر عرفان حلقه معتقد است كه اگر شيطان نبود، انسان قدرت انجام گناه نداشت. وي مي گويد: « پس تبعيت نكردن از فرمان سجده در ظاهر نافرماني است و اگر نافرماني نبود تضادي هم نبود» (كتاب انسان و معرفت و سايت عرفان كيهاني)؛ جاي ديگر مي گويد: «خداوند خواسته است كه ابليس عامل برقراري تضاد در زمينه حركت آدم باشد تا در اين چرخه، او همواره در معرض خير و شر بماند و به اين وسيله بتواند با انتخاب هر يك، هدايت يا گمراهي خود را تعيين كند.« (انسان ومعرفت، ص 218) در عبارتي ديگر مي گويد: «شيطان در وجود هر انساني سهم مشخصي دارد و كسي نيست كه د ردرون خود، عامل تضاد نداشته باشد.» (كتاب انسان و معرفت ص 219) از اين جملات بر مي آيد كه اگر شيطان سر به نافرماني برنداشته بود، انسان هم وجودش متضاد نبود. وي از اين نكته غفلت ورزيده كه ادم از بدو خلقت و قبل از تمرد شيطان، برخوردار از دو جنبه ملكوتي و مادي بود. به عبارت ديگر اگر شيطان هم نبود، باز هم انسان شهوت و غرايز حيواني داشت. بنابراين، اين طور نيست كه اميال نفساني انسان منحصر به وساوس شيطان باشد. شيطان ـ آن گونه كه قرآن معرفي مي كند ـ موجودي است كه از باطن بر انسان تاثيرگذار است؛ يعني به اصطلاح در طول اراده انسان هاست نه در عرض آن، يعني همين غرائز شهواني كه در انسان وجود دارد، زايد بر اينها، شيطان ابزاري ندارد و او از همين ناحيه به انسان نفوذ مي كند. به عبارت واضح تر، اين طور نيست كه براي دعوت آدمي به شر و فساد، دو عامل وجود داشته باشد: يك عامل هواهاي نفساني، يك عامل هم شيطان؛ بلكه همان گونه كه ملائكه انسان را به سوي امور خير و نيكي دعوت مي كنند عامل مجزايي به حساب نمي آيند؛ بلكه در طول گرايش هاي متعالي وجود انسان اند و هم چنان كه ملائكه، عامل ثانوي در مقابل زمينه هاي دروني انسان محسوب نمي شوند؛ شيطان هم عاملي ثانوي در مقابل الهامات شر نيست. چنان كه در حديث آمده است كه دل انسان دو گوش دارد، از گوش راست ملائكه مي آيد الهام خير مي كند و از گوش چپ شيطان مي آيد و القاي شر مي كند.
از طرف ديگر، نقش شيطان و هواهاي نفساني براي انسان، فقط در حد «دعوت» است ، نه بيشتر؛ يعني راه تسلط شيطان همان راه هواهاي نفساني است و هواهاي نفساني هيچ وقت عامل اجبار كننده نيستند، چرا كه انسان هميشه خود را در مقابل دو ميل مختلف مي بيند و در ميان اين دو ميل مختلف، يك راه را انتخاب مي كند. بنابراين ، لشكر شيطان، همين هواهاي دروني و تمايلات نفساني است. قرآن مي گويد: «انه يريكم هو و قبيله»5 شيطان و قبيله او شما را مي بينند.
قران از اين نقش، براي شيطان به «تزيين»(زينت دادن) ياد مي كند؛ عبارت «و زين لهم الشيطان» 6 همان رنگ و لعاب دادن به اموري است كه مطلوب شيطان است. روشن است كه رنگ و لعاب دادن فقط ممكن است تمايل انسان را به ارتكاب بيشتر نمايد و هيچ گاه به مرز اكراه و اجبار آدمي و در نتيجه تسلط تكويني شيطان بر انسان نمي رسد. بنا به گفته قران، تصرّف شيطان قهري و اضطراري و اجباري نيست كه انسان را دربند بكشد و به گناه وادارد ،بلكه فقط مجرّد وسوسه و صرف دعوت است ؛آن هم به نحو ضعيف.
همان طور كه از واژه وسوسه هم استفاده مي شود تاءثير شيطان در وجود انسان يك نوع تاءثير خفي و ناآگاه است كه در بعضي از آيات از آن تعبير به ايحاء شده است.
« ان الشياطين ليوحون الي اوليائهم» (انعام.121) شياطين به دوستان خود و كساني كه آماده پذيرش دستورات آنها هستند وحي مي كنند! همان طوري كه مي دانيم وحي در اصل همان صداي مخفي و مرموز و احيانا تاءثيرهاي ناآگاهانه است. الشيطان سوّل لهم و أملي لهم(محمد 28) شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده ، و آنها را با آرزوهاي طولاني فريفته است يع دهم ويمنّ يه م(نساء 120) .
سول از ماده سؤل به معني حاجتي است كه نفس آدمي نسبت به آن حريص است و تسويل معني ترغيب و تشويق نسبت به اموري كه به آن حريص است، و نسبت اين امر به شيطان به خاطر وسوسه هائي است كه او در جان انسان مي كند، و مانع هدايت او مي شود .
جمله «و املي لهم» از ماده املاء به معني ايجاد طول امل و آرزوهاي دور و دراز است كه انسان را به خود مشغول داشته و از حق بازمي دارد .
زنديق از امام صادق (ع) پرسيد :آيا اين از حكمت خداست كه ابليس را آفريد و بر بندگان خود مسلّط نمود تا ايشان را به خلاف عادت او بخواند، و به معصيت امر كند؟چرا دشمنش را بر بندگان خود مسلّط ساخت و راه اغوايشان را بر او باز نگه داشت؟
فرمود: «اين دشمني كه نام بردي نه دشمني اش زيان رساند و نه دوستي اش فايده بخشد، و دشمني او از ملك خداوند هيچ نكاهد و دوستي اش در آن نيفزايد، و تنها بايد مراقب دشمني قدرتمند بود كه در سود و زيان مؤثّر باشد، اگر به كشوري حمله كند آن را بگيرد و حكومت پادشاهي را نابود نمايد. ابليس جز وسوسه و خواندن به بيراه هيچ سلطه اي بر فرزندان آدم ندارد.« (احتجاج« ترجمه جعفري ج 2 /203)
نكته قابل توجه اين است كه تعبيراتي مانند سول، املي، زين، يوحون، يعدهم و يمني و از اين قبيل، همه در وضعيتي معنا مي دهند كه قبل از تسويل و املا و تزيين و ايحاء، در وجود آدمي زمينه اي جهت ميل به عصيان و گناه وجود داشته باشد، در غير اين صورت تزيين و تسويل شيطان كاملا بي اثر خواهد بود. كار شيطان اين است كه اين زمينه دروني را با تسويل و تزيين سرعت مي دهد. اين «زمينه نفساني»، همان چيزي است كه از نگاه رهبر عرفان حلقه مخفي مانده است. وي اين زمينه و بستر دروني انسان را انكار نموده و به همين جهت، تمامي گرايش هاي منفي وجود انسان را به تصرفات شيطان بر مي گرداند.
جمع بندي و نتيجه گيري
1. در عرفان حلقه، شيطان يكي از موحدين معرفي مي شود و تمرد شيطان از دستور خداوند را نشانه ايمان او مي شمارند در حالي كه قران نه فقط عصيان شيطان را گوشزد مي كند بلكه صريحا انگشت روي كفر شيطان مي گذارد.
2. شيطان درعرفان حلقه، يك فرشته و ملك معرفي مي شود؛ اين نگاه، نگاه يهودي ـ مسيحي به شيطان است، نه قراني. قران كريم تصريح مي كند شيطان از جنيان بود و جنس او از آتش بود، نه فرشته. شيطان فقط در صف فرشتگان بود نه از جنس آن ها.
3. «خوش بيني نسبت به شيطان» كه در ميان سران حلقه وجود دارد، ريشه در موحد دانستن شيطان دارد كه رهبر عرفان حلقه به صورت پررنگي آن را مطرح مي كند. اين خوش بيني، يقينا با رويكردي كه قران نسبت به شيطان دارد، متفاوت است. قران كريم شيطان را عدو انسان معرفي مي كند و از انسان مي خواهد كه اين دشمني را جدي بگيرد. قران در تعليماتش تلاش مي كند كه انسان با عينك خوش بيني با شيطان مواجه نشود. نّ الشيطان لكم عدوّ فاتخ ذوه عدواًّ(فاطر.6) شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن بگيريد. جمله «انه لكم عدو مبين» كه متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به دنبال نام شيطان آمده است براي اين است كه تمام نيروهاي انسان را براي مبارزه با اين دشمن بزرگ و آشكار بسيج كند.
4. بزرگنمايي كه رهبر عرفان حلقه از قدرت هاي شيطاني به نمايش مي گذارد، با آموزه هاي قراني هماهنگي ندارد، بلكه در آثار سينمايي هاليوود اين قدرت نمايي با زبان هنر به تصوير كشيده شده است. قران كيد شيطان را ضعيف مي شمارد و كار او را فقط دعوت و تزيين مي شمارد.
5. در نگاه قران نظام عالم دو قطبي نيست، بلكه نظام هستي هميشه تك قطبي بوده و تا ابد هم تك قطبي خواهد ماند. قران نظام هستي را «توحيد محور» مي داند و تمامي غير خدا را مصداق بالذات عدم مي داند و مصداق بالعرض وجود و اين طور نيست كه قبل از سجده بر آدم، نظام عالم تك قطبي بوده باشد و بعد از تمرد شيطان نظام عالم دو قطبي شده باشد. در نگاه توحيدي، دو قطب معنا ندارد، تمامي عوالم با نگاه توحيدي،
تك قطبي اند.
6. شيطان بر خلاف گمان رهبر عرفان حلقه، جزئي از وجود انسان نيست؛ بلكه همان طور كه ملائكه بخشي از وجود انسان نيستند، شيطان هم كارش بستر سازي براي ا عمال قواي نفس اماره است. وجود انسان از ابتداي خلقت، متضاد خلق شده بود و داراي دو گرايش الهي و حيواني بوده است. كار شيطان جهت دادن به گرايش هاي غريزي و كار ملائكه تقويت گرايش هاي متعالي است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1- The Roman god Lucifer was the bearer of light the spirit of the air
2« هر ديني كه ابليس و شيطان را موجودي پست و شرير معرفي مي كند از نظر لاوي دين دست راستي است و مكتبي كه او در برابر اين اديان دست راستي بنيان مي نهد را مسير دست چپ مي نامد.
3 -.عهد عتيق « سفر پيدايش « فصل 3
4 عهد عتيق « سفر پيدايش « فصل3
5. اعراف / 27
6. انعام /43
شكوفايي استعدادها و نوآوري
محمد شمس زاده
شخصيت انساني از پيچيدگي هاي بسياري برخوردار است. اين پيچيدگي در جامعه انساني نيز خود را نشان مي دهد. ظرفيت هايي شخصيتي در جامعه به شكل ظرفيت هاي اجتماعي خود را نشان مي دهد. از اين رو نمي توان از ظرفيت ها و توانمندي هاي اجتماعي سخن گفت و از ظرفيت هاي انساني چشم پوشيد.
براساس اين نگرش ميان فرد و اجتماع و شخصيت فردي وجامعه و تاريخ انساني، ارتباط فراتر از آن است كه بتوان از هر يك به تنهايي سخن گفت. در نگرش و تحليل قرآني انسان موجودي فراتر از هر موجودي است كه در تصور و حتي تخيل انساني بگنجد، زيرا وي را خليفه و جانشين خدا بر هستي دانسته است. اين بدان معناست كه غير از خداوند (تبارك و تعالي) هيچ موجودي را نمي توان يافت كه در حد و اندازه هاي انساني پديد آمده و آفريده شده باشد.
اسماي الهي در وجود آدمي
در آيات قرآني بر اين نكته تاكيد شده كه وي موجودي است كه همه اسماي الهي را در خود به شكل نرم افزاري و غيرفعال دارا مي باشد و تلاش هاي انساني در يك فرآيند آن را به شكوفايي و باروري مي رساند. اسماي الهي در تفسير و تحليل قرآني به معناي ظرفيت هايي است كه در انسان به شكل قوه در ذات وي نهاده شده است. و لذا انسان از همه چيز ها، قدرت ها و ظرفيت هايي برخوردار است كه در خداوند به فعليت در آمده است. اگر الوهيت و ربوبيت مطلق خداوندي را كنار بگذاريم، انسان هم از الوهيت و ربوبيت طولي مقيد برخوردار است و هم از ديگر قدرت هاي الهي چون قدرت، خالقيت، زنده كردن و ميراندن و تعليم و تزكيه و تكليم و تهذيب و امور ديگري كه جزو قدرت هاي خداوندي شمرده مي شود. بر اين اساس خداوند مديريت و تدبير هستي و موجودات آن را حتي موجودات برتر فرازميني و فرامادي چون فرشتگان و جنيان را به عهده او گذاشته است و انسان كامل به سبب خلافت از سوي خداوند، همه آن ها را ربوبيت كرده و به كمال شايسته ايشان مي رساند.
كمال رساني انسان
البته اين زماني است كه شخص خود در تلاشي كه در اصطلاح قرآني به آن كدح گفته مي شود، در يك فرآيند زماني بكوشد تا سرمايه هاي سرشته در ذات خويش را به فعليت برساند. در روان شناسي بر اين نكته تاكيد مي شود كه انسان در چند مرحله خود را به كمال مي رساند. اين كمال رساني در دو جنبه مادي و معنوي و نيز در دو حوزه شخصيت فردي و اجتماعي است. وقتي انساني در يك فرآيند با تلاش و كوشش خود توانست اسماي الهي را در خود به فعليت رساند به مقام خلافت انساني دست مي يابد و شخص برتر را شكل مي بخشد كه توانايي مديريت بر هستي را دارا مي باشد.
در حوزه اجتماعي نيز اين گونه است و شخص در يك فرآيندي، شخصيت و هويت اجتماعي خود را شكل مي بخشد و توانايي همگرايي و بهره گيري از مواهب اجتماعي را دارا مي شود. مجموعه اي كه از انسان هاي كامل هر چند در بخش عمده اي از توانايي ها و ظرفيت ها به وجود مي آيد و در اصطلاح قرآني از آن ها به جامعه ايماني ياد مي شود، جامعه برتر و نمونه اي است كه به شكوفايي رسيده است. شكوفايي در جامعه برتر به معناي بهره گيري از همه ظرفيت هاي فعليت يافته در جامعه است و اگر بخواهيم براي آن همانندي بيابيم مي توان به خودشكوفايي در روان شناسي شخصيت انساني اشاره كرد. خود شكوفايي به معناي آن است كه شخص از همه ظرفيت ها و توانمندي هاي خويش بهره گيرد. در اين حالت است كه نوعي اعتمادبه نفس و عزت نفس در آدمي پديد مي آيد كه وي را از ديگري بي نياز مي كند. اين عدم وابستگي به ديگري به معناي منفي آن نيست بلكه به معناي آن است كه شخص مي خواهد از همه ظرفيت هاي خويش بهره گيرد و اگر از ديگري نيز بهره مي گيرد و به واسطه آنان برخي از نيازهاي فردي خود را پاسخ مي دهد در حقيقت بخشي از همان توانايي بهره گيري از ديگري است كه هر كسي از آن برخوردار نمي باشد مگر آن كه بتواند شخصيت خويش را به گونه اي بسازد كه وي را موفق به كنترل و مديريت ديگري كند. بدين ترتيب شخص با اعتمادبه نفس كامل و به دور از هرگونه وابستگي ذلت گونه مي تواند از بهترين شيوه تحمل ديگران و ارتباط و بهره گيري از توانمندي هاي آنان خود را به سوي كمال بكشاند.
ضرورت بهره گيري از ظرفيت ها
چنين حالتي را نيز مي توان در جامعه ايماني و نمونه برتر يافت. جامعه برتر با عزت و اعتمادبه نفس نه تنها از ظرفيت ها و توانمندي هاي شهروندان خود بهره مي گيرد بلكه با مديريت و تدبير برخاسته از ايمان از توانايي و ظرفيت هاي موجود در دشمن نيز به نفع خود سود مي برد. چنين مسئله اي را پيامبر(ص) به اشكال مختلف بيان داشته است كه يكي از آن ها مسئله به كارگيري ظرفيت هاي شيطان براي اهداف خدايي خود و جامعه ايماني است. آن حضرت(ص) در روايتي مي فرمايد: اسلم شيطاني بيدي؛ شيطان من به دست من اسلام آورد و تسليم گرديد. به اين معنا كه من حتي توانستم دشمن خويش را براي اهداف خود رام كنم و از آن بهره گيرم. اگر مسئله اسلام آوري را در اين جا نپذيريم بي شك تسليم و مديريت شيطان و قواي دشمن در آن به خوبي نمودار است. اين شيطان كه در روايت بيان شده مي تواند ابليس باشد و مي تواند قواي شيطاني باشد كه فجور را الهام مي كند و آدمي را به سوي هواهاي نفساني سوق مي دهد. بنابراين آن حضرت در هر حال توانست دشمن خويش را براي اهداف ايماني و كمالي خويش به كار گيرد. جامعه ايماني هم بايد اين گونه باشد و بتواند خود را براي رسيدن به اهداف خويش از هرگونه امكانات و ظرفيت هاي جامعه و حتي دشمنان خود بهره گيرد.
پس از شكوفايي و بهره گيري از ظرفيت ها، آن چه مهم و اساسي است پاسخ گويي به نيازهاي نوشونده است. همان گونه كه شرايط زماني و مكاني و تغيير مقتضيات عصري، چيزهاي جديدي را مي طلبد، پاسخ هاي نوين و تازه اي نيز نياز است تا به اين خواسته ها و شرايط، پاسخ هاي در خور دهد. اين پاسخ مي بايست بر پايه اصول و ارزش هايي باشد كه جامعه را ساخته و به مقام شكوفايي رسانده است. جامعه بر پايه بينش ها و نگرش هاو نيز ارزش ها و اصول خاصي توانسته به اين شكوفايي برسد. از اين مرحله به بعد نيز بايد براساس همان ارزش ها و اصول پاسخ هاي درست و راهكارها و سازوكارهاي صحيحي را يافت كه بتواند به شرايط زماني و مكاني پاسخ دهد.
تأكيد بر پاسخ مبتني بر اصول و ارزش ها از آن روست كه همين بينش ها و نگرش ها و ارزش ها بوده كه توانسته جامعه را تا اين مرحله پيش برد و هرگونه تغيير در اصول و ارزش ها نه تنها مي تواند بازدارنده بلكه واپس گرايانه باشد و حتي همگرايي جامعه را با خطر بحران هويت مواجه سازد. اين نوآوري ها مي تواند در روش ها و يا برخي از اصول غيرثابت و متغير انجام شود. به اين معنا كه مي تواند در روش ها و شكل ها باشد و هم مي تواند در برخي از ماهيت ها و محتوايي كه ارتباطي با اصول ثابت ندارد و بنياد آن را دگرگون نمي كند اتفاق بيفتد.
قرآن اين گونه مسائل را در داستان تاريخ بشر كه از آدم تا خاتم(ص) گزارش كرده آورده است. قرآن بيان مي كند كه خداوند در هر عصري مجموعه اي را فروفرستاده كه از آن به عنوان منهاج و روش هاي نوشونده ياد كرده تا براي هر عصر تاريخي بتواند مفيد و سازنده باشد و فرد و جامعه را به سوي كمال شايسته پيش برد. از اين رو سخن از شرعه و منهاجا به ميان مي آيد؛ به اين معنا كه جامعه بتواند خود را با بخشي از محتواي جديد همراه با روش هاي تازه به كمال برساند.
به هر حال آنچه جامعه برتر ايماني در اين زمان نياز دارد آن است كه نيازهاي نوشونده خويش را با بهره گيري از اصول و ارزش ها پاسخ هاي در خور دهد و از همه ظرفيت هاي موجود بهره گيرد.