(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 21 شهریور 1390- شماره 20021

مانيفست (شعر)
به مناسبت چاپ نهم مروري بر كتاب خواندني روبر اسكارپيت، جامعه شناسي ادبيات
ادبيات را از غيرادبيات جدا كنيم ( بخش اول)
بداهه در هنر بداهه يعني خودت (قسمت آخر)



مانيفست (شعر)

ناصر فيض
در صادرات طنز كاري با مجوز نيست
طنز است،كشك و دوغ يا دوشاب و سقز نيست
چون مطلبش را با ظرافت مي كند مطلوب
طناز در كارش به دنبال مجوز نيست
در متن اگر با ارجمندي نسبتي باشد
لبخند چيزي جز تبسم در پرانتز نيست
جز شكوه كردن نيست آن هم شكوه با اطناب
طنزي كه در آن فرصت لبخند موجز نيست
گاهي سر سبز خودت را هم ببر با خود
وقتي كه راهي جز عبور از خط قرمز نيست
در حلقه ي رندان به دنبال چه مي گرديد؟!
جز درد دل چيزي در اين گونه مراكز نيست
با گردن ما شد مثل«باريك تر از مو«
صد بار گفتيم اين طرف ها يك مبارز نيست!
ما مثل يك هستيم،صاف و ساده و رو راست
يعني ميان ما يكي مثل مميز نيست
ما هم ،شبيه ديگران با چشم مي بينيم!
مي بيند آدم لاجرم،وقتي كه عاجز نيست
در عصر ما عيبي مصور نيست بي ترديد!
يا نه، اگر باشد شبيه عصر حافظ نيست
در شعر گاهي مي گريزد شاعر از هنجار
حافظ ميان اين قوافي گر چه جايز نيست.

 



به مناسبت چاپ نهم مروري بر كتاب خواندني روبر اسكارپيت، جامعه شناسي ادبيات
ادبيات را از غيرادبيات جدا كنيم ( بخش اول)

محمدباقر رضايي (رجبعلي)
كتاب جامعه شناسي ادبيات از انتشارات «سمت» كه با ترجمه دكتر مرتضي كتبي در اختيار علاقه مندان مباحث اجتماعي ادبيات قرارگرفته، در چهارفصل عمده با عناوين اصول و روش، توليد، توزيع و مصرف تدوين شده است.
در ذيل هريك از اين عنوان هاي كلي، بخش هايي وجود دارد كه مسائلي را با اين موضوعات مورد بررسي قرار داده است: جامعه شناسي ادبيات به چه كار مي آيد؟ ادبيات و جامعه، روش بررسي پديده ادبي، نويسنده درجامعه، مسئله تأمين هزينه زندگي نويسنده، تاريخچه نشر، شبكه هاي توزيع، شبكه فرهيختگان، مطالعه و زندگي، و اوضاع و احوال مناسب براي مطالعه، مترجم براي آن كه تعريفي ساده و همه فهم از جامعه شناسي ادبيات به دست دهد، آن را در كنار «تاريخ ادبيات» قرار مي دهد و معتقد است تاريخ ادبيات از قالبهاي فكري نويسنده در پيوند با ساختارهاي جمعي محيط او سخن نمي گويد. سبك كار او را با تحولات اجتماعي و اقتصادي زمان او در ارتباط قرار نمي دهد. مكانيسم هاي آفرينش هنري را در آثار او به تحليل نمي گذارد. انديشه هاي او را در بستر زمان جاي نمي دهد. رابطه آن را با تفكر رايج، با نظام حاكم، با خواستهاي زمان، با منافع طبقات اجتماعي نشان نمي دهد. تأثير كار را بر آگاهي هاي واقعي مردم روشن نمي دارد. ميزان آگاهي هاي ممكن را در ذهن خوانندگان اندازه نمي گيرد. تغييراتي را كه اثر نويسنده در ارزش هاي فرهنگي و اجتماعي و شخصيتي و نيز استعداد زيباشناختي آنان به وجود مي آورد، نمي شمارد. و ده ها مورد ديگر شبيه به اين مسائل را دربرنمي گيرد. سؤال اينجاست كه پس اين مبهمات را چگونه و كجا بررسي مي كنند؟ مترجم مي گويد اين بخش از كتاب را جامعه شناسي ادبي به عهده مي گيرد. او در توضيح اين نظريه مي گويد: جامعه شناسي ادبيات، رابطه بسيار پيچيده بين خواننده و نويسنده را ترسيم مي كند و زواياي تاريك اين رابطه را مي نماياند و ادبيات را از ذهنيتهاي فردي به ساختارهاي جمعي از طريق صورتهاي انتزاعي به بررسي مي گذارد و آنها را به هم پيوند زده به قانون درمي آورد.
اما آيا وظيفه جامعه شناسي ادبيات به همين مقولات ختم مي شود؟و اين علمي كه اسمش را «جامعه شناسي ادبيات» گذاشته اند واقعا به دردي مي خورد و به كار مي آيد؟
روبر اسكارپيت با بيان تاريخچه اي مختصر از ادبيات، ما را براي آشنايي با جامعه شناسي ادبيات آماده مي كند و درپيش درآمدي خواندني، شفاف و علمي، يادآوري مي كند كه: مفهوم ادبيات، آن گونه كه در ذهن ما وجود دارد، به واپسين سالهاي قرن هيجدهم برمي گردد. در اصل، ادبيات «كار» تلقي نمي شده، بلكه در «جان» نويسنده بوده است. ادبيات، نشان تعلق نويسنده به قشر «باسوادان» بوده است. از ابتداي قرن شانزدهم تحولي پديد مي آيد كه از قرن هيجدهم شتاب مي گيرد. از يك سو دانش ها تخصصي مي شدند، كارهاي علمي و فني رفته رفته از ادبيات به معناي واقعي كلمه فاصله مي گيرند و دايره ادبيات كوچك مي شود و به سوي محدودشدن به يك فعاليت سرگرم كننده پيش مي رود. از اين زمان به بعد ادبيات كه گرفتار بيهودگي اجتماعي شده است درصدد برمي آيد تا پيوندهاي زنده و جديدي با جامعه برقراركند. ازسوي ديگر، همان پيشرفت هاي فرهنگي و فني كه بيهودگي ادبيات را تسريع مي كردند، در ميان جماعات مصرف كننده، نياز به ادبيات را دامن مي زدند و وسايل مبادله را افزايش مي دادند. كتاب كه امتياز خاص اعيان باسواد بود، درپي اختراع چاپ و رشد صنعت كتاب و كاهش بي سوادي به مشغله فرهنگي گروهي نسبتا گسترده بدل مي شود و پس از اندك زماني وسيله اي براي ارتقاي فكري توده هاي مردم مي گردد.
فرايند تخصصي شدن از يك سو و پخش گسترده آثار ادبي ازسوي ديگر، در حدود سال 1800 به نقطه بحراني خود مي رسند. در اين هنگام است كه ادبيات، آگاهي يابي از ابعاد اجتماعي خود را آغاز مي كند، به طوري كه نويسنده اي به نام «مادام دوستال» در كتابش با عنوان «ادبيات از منظر پيوندهايش با نهادهاي اجتماعي» مي گويد؛ من برآنم كه تأثير دين و آداب و رسوم و قوانين را بر ادبيات، و متقابلا، تأثير ادبيات را بر آنها بررسي كنم. رشد تدريجي جامعه شناسي ادبيات بالاخره به اينجا منتهي شده كه امروزه در دانشگاه هاي متعددي تدريس مي شود و چيزي كه در سالهاي قبل طرحي بيش نبود، اكنون به واقعيت بدل شده است. پس از تاريخچه اي مختصر، اسكارپيت در روش بررسي پديده ادبي، كتاب را به عنوان يك كالاي مادي و تجاري بررسي مي كند و آمارهايي از كشورهاي مختلف كه در واقع «غول»هاي اين صنعت هستند ارائه مي دهد. سپس كتاب هاي ادبي را از كتاب هاي غيرادبي جدا مي كند و به اين تعريف مي رسد: هر اثري كه وسيله نباشد بلكه هدفي در خود باشد ادبيات محسوب مي شود. و ادامه مي دهد: تمام مطالعات غيركاركردي يعني مطالعاتي كه پاسخگوي نياز فرهنگي غيرمادي هستند ادبيات به حساب مي آيند.
مؤلف كتاب «جامعه شناسي ادبيات» در ادامه بحث خود در پيرامون مطالعه در كشورهاي مختلف، و نيز تفكيك مطالعه كتاب هاي ادبي و غيرادبي معتقد است كه دادن آمارهاي رسمي و درست از هيچ كشوري (دراين زمينه) ممكن نيست. اما به طور تقريبي مي توان گفت كه براساس آمارهاي مختلفي كه بر مبناي عنوان كتاب هاي منتشرشده در دست داريم، «ادبيات» فقط 24 تا 25 درصد توليد كتاب فرانسه را تشكيل مي دهد. اين رقم در آلمان كمي پايين تر و در انگلستان اندكي بالاتر است و گرايش به آن دارد كه در كشورهاي بزرگ توليدكننده در حدود 23 درصد ثابت بماند. در كشورهاي تازه استقلال يافته كه ضرورتهاي تكنيكي بر همه چيز برتري دارند و مجامع نويسندگان بومي هنوز گسترش نيافته اند، اين رقم ممكن است به زير 10 درصد هم برسد. دراين كشورها (و حتي در همان كشورهاي بزرگ)، مطبوعات - و به ويژه مطبوعات هفتگي يا ماهيانه- بخشي متغير اما غالبا بسيار زياد از مطالعات غيركاركردي را كه خصلت ادبي دارند دربرمي گيرند. رمان هاي پاورقي، داستان ها، قصه ها، مقالات و يادداشت هاي ادبي از مقولاتي هستند كه جاي خالي كتاب را براي مردم پر مي كنند. بنابراين آنچه كه از سخنان اسكارپيت برمي آيد، براي به دست آوردن آماري روشن درباره روابط ميان مطالعه و ادبيات نمي توان به طبقه بندي هاي صوري يا مواد و مصالح منظم متكي بود. بيشتر ماهيت مبادله بين مؤلف و خواننده است كه به ما امكان مي دهد ادبيات را از غيرادبيات جدا كنيم. هم در مطبوعات و هم در كتابها متون بسياري وجود دارد كه با نيت كاركردي نوشته شده اند، ولي اغلب از آنها استفاده غير كاركردي و ادبي به عمل مي آيد. مثل گزارش ها و نقدهاي كتاب. به علاوه به آساني مي توان تعدادي از كتاب هاي فني، علمي يا فلسفي را نام برد كه مؤلفانشان آنها را آشكارا آثار ادبي خوانده اند و خوانندگان نيز اين امر را پذيرفته اند. امروزه در غرب، هر نوشته اي كه امكان گريز از مشكلات، يا زمينه اي براي خيال پردازي، تفكر و تأمل، و پرورش فرهنگي بي هزينه اي را فراهم آورد، ممكن است ادبيات تلقي شود.
نويسنده كتاب «جامعه شناسي ادبيات» در بحثي پيرامون كتاب و مطالعه آن در جوامع گوناگون، و همچنين فرق كتاب هاي ادبي و غيرادبي، معتقد است كه گاهي از اثر ادبي استفاده هاي غيرادبي مي شود. مصرف ادبيات با مطالعه ادبي تفاوت دارد. مي توان كتابي خريد بي آن كه قصد خواندن آن در كار باشد. همان طور كه مي توان كتابي خريد بي آن كه قصد لذت زيباشناختي و يا بهره وري فرهنگي در كار باشد. با خواندن آنچه كه اسكار پيت مطرح مي كند، متوجه مي شويم كه درك پديده ادبي- صرف نظر از شيوه پرداختن به آن- مسائل روانشناسي فردي و جمعي را مطرح مي كند. يك تعريف دقيق از ادبيات مستلزم آن است كه بين نيات خواننده و نويسنده همسويي وجود داشته باشد. تعريف وسيع تر (دست كم) هماهنگي نيات دو طرف را مي طلبد. چنانچه ما اين الزامات را از نظر دور بداريم ديگر نخواهيم توانست در مطالعه، چيزي ديگر جز مصرف مكانيكي يك ماده چاپ شده را ببينيم، و براي ما غيرممكن خواهد بود كه در كتاب، چيزي ديگر جز يكي از اشكال اين ماده را ببينيم كه بي شك مهم ترين شكل آن هم نخواهد بود.
پس چه بايد كرد؟ براي به دست آوردن ويژگي ها و آمار دقيق پديده ادبي در جامعه از چه راهي بايد وارد شد؟ در زمانه اي كه وجه تمايز بين آنچه كه فرهنگي است و آنچه كه غيرفرهنگي است مشكل به نظر مي رسد، براي به دست آوردن يك نظريه عمومي و راه حلي مناسب و مفيد براي آنها كه طالب خوب ها و سالم ها هستند چه كار بايد كرد؟ نويسنده كتاب جامعه شناسي ادبيات معتقد است كه بديهي ترين روش براي فهم اين پديده در عين حال رواني و جمعي، طرح پرسش از تعداد كافي از اشخاصي است كه به دقت انتخاب شده باشند. البته اين كار مشكلات فراواني به دنبال دارد: به محض آن كه از كسي در مورد مطالعاتش پرسش كنيد، امكان دريافت پاسخي كه هم روشن باشد و هم صادقانه، بي نهايت كم خواهد بود چرا كه، ابراز سليقه هاي ادبي (يا حتي ضدادبي) كه موجب تغيير و چه بسا تنزل جايگاه طبقاتي انسان در محيط اجتماعي مي شود، اعم از اين كه اين سليقه ها بسيار خام و مبتذل يا بسيار پرورده و متعالي باشد، معمولا جز رنج و زحمت چيزي در پي ندارد، اغلب اشخاص به دشواري بسيار مي توانند حتي پيش خود نيز از سليقه هاي ادبي شان سخن بگويند.
كافي است كه نتايج مشاهده مستقيم و منظم رفتار فرهنگي يك شخص را با گفته هاي او- حتي اگر صميمانه بر زبان آورده شده باشد- مقايسه كنيم تا دريابيم كه استفاده علمي از اطلاعاتي كه اشخاص درباره خودشان به ما مي دهند تا چه حد دشوار است. كسي كه كتاب هاي «استاندال» يا «آندره مالرو» را به عنوان مطالعه روزمره خود ذكر مي كند و در ضمن مي گويد كه گهگاه براي رفع خستگي يكي دو رمان پليسي هم مي خواند، اصلا به ما نمي گويد وقتي را كه براي مطالعه آثار پليسي صرف مي كند درواقع چندين برابر زماني است كه به مطالعه «كتاب هاي باليني» خود اختصاص مي دهد. اگر كسي بگويد روزنامه مي خواند، دقايقي را كه به مرور كارتون اختصاص مي دهد به حساب نمي آورد، درحالي كه مجموع اين دقيقه ها روي هم رفته زماني قابل ملاحظه است. خوب، اين راه هم كه با مشكل روبروست. راه ديگر چه مي تواند باشد؟ اسكار پيت ارزيابي مطالعات اشخاص را براساس اسناد و مدارك تاريخي تا حدي آسان تر مي داند و معتقد است كه شرم و حياي اسناد، كمتر از گفته هاي مستقيم افراد است. او در اين مورد توضيح مي دهد كه: مجموعه اي از اطلاعات مبتني بر خاطرات، مكاتبات، متن گفت وگوها، اشارات و فهرست هاي كتابخانه هاي خصوصي، امكان دستيابي نسبتا دقيق به مجموع مطالعات يك شخص معين را فراهم مي آورد، البته به شرطي كه او به يك محيط اجتماعي نسبتا ممتاز (از نظر فرهنگي) تعلق داشته باشد. با اين حال، تقريبا مي توان فهميد كه هيچ وسيله اي در دست نيست تا اهميت مطالب بي شماري را در رفتار فرهنگي توده ها ارزيابي كنيم كه از هنگام پيدايش چاپ به دست بساطي ها و دستفروش ها توزيع شده اند. جامعه شناسي اين پديده در قرن نوزدهم در كتابي به نام «تاريخ كتاب هاي مردمي يا ادبيات بساطي» بررسي شده است. در اينجا زمينه اي بسيار وسيع براي پژوهش وجود دارد كه مورخ ادبي نمي تواند آن را ناديده بگيرد، همان عرصه اي كه گاهي «خرده ادبيات»، گاهي « زير- ادبيات» و گاهي «ادبيات حاشيه اي» ناميده مي شود.
بين اين طور ادبيات (كه البته تا چندي پيش در كتاب هاي تاريخ ادبي به فراموشي سپرده شده بود) و عرصه آثار والا (در سطح درونمايه ها، انديشه ها و صورت ها) مبادله اي مدام در كار است. حتي گاهي پيش مي آيد كه اثري از يك بخش به بخش ديگر گذر مي كند. درواقع همان گونه كه بعدا خواهيم ديد تعلق به دنياي ادبيات يا «خرده ادبيات» نه با خصوصيات انتزاعي نويسنده اثر يا خواننده، بلكه با نوعي مبادله معين مي شود. به همين سبب است كه فاصله ميان آنچه خوانده مي شود و آنچه بايد خوانده شود هميشه براي رده باسوادها مايه شرم و رسوايي بوده است. يعني براي همان رده اي كه بايد در برابر مورخ گواهي بدهد و جامعه شناس نيز خود به آن تعلق دارد. حالا اگر اينها را كنار بگذاريم و از خود نويسندگان پرسش كنيم آيا به نتيجه اي مي رسيم؟ اسكارپيت مي گويد: نه، چه بسا باز هم بيشتر سرخورده شويم، چرا كه عمل آفرينش ادبي عملي شخصي و آزاد است و نوعي فاصله گيري از مقتضيات اجتماعي را الزام آور مي كند. به عبارت ديگر اگر نويسنده مجبور باشد كه در مقام انسان و در مقام هنرمند، زبان حال خوانندگان خود بشود و با آنان احساس همدردي و همراهي كند اين خطر وجود دارد كه به توقعاتي كه از او دارند بيش از حد توجه كند. عمل آفرينش ادبي را با حركت غريقي كه بطري حاوي پيام خود را به دريا پرتاب مي كند مقايسه كرده اند. ولي اين مقايسه تا آنجا درست است كه غريق، فرد ناجي را كه برايش پيام مي فرستد ناجي خود بداند ولي نداند كه جريان آب، پيام او را به سوي كدام ساحل ناشناخته خواهد برد.


 



بداهه در هنر بداهه يعني خودت (قسمت آخر)

احسان الله محمدي
نبوغ درجه عالي از هوش است. هوش و استعداد توانمندي هاي بالقوه و بالفعل افراد نسبت به رفتارهاي مختلف در محيط اجتماعي است و هدف تغيير و حركت اين توانايي ها از بالقوه به بالفعل است. حالا مي خواهيم بدانيم در چه كساني امكان بروز بداهه بيش از سايرين است. به طور كلي اين امكان در افرادي كه راحت هستند و احساس خوبي دارند زياد است و بايد توجه داشت كه هر قدر درجه اضطراب فرد بالاتر رود دريچه هاي سانسور در فرد بيشتر مي شود پس بداهه به نوعي با بهداشت رواني فرد هم مرتبط است. احساس يك فرد در يك محيط و فضاي توأم با طنز بيشتر در جهت با البداهه حركت مي كند تا محيطي و هوشي در بداهه پردازي است. ولي بداهه پردازي تنها به نبوغ بستگي ندارد بلكه مهارت هاي فني و ادراكي و انساني و كاربرد هوش هاي چندگانه ذهني در بداهه موثرتر مي باشد. بداهه پردازي رفتاري است كه براي يك شكل هنري و يا يك صورت و حالتي از زندگي به وجود نخواهد آمد بلكه در همه جنبه هاي زندگي مي تواند توقف و تجلي پيدا كند. بداهه پردازي به توانايي و مهارت هاي نوين ديدن، نوين شنيدن و پردازش اطلاعات كاربردي بستگي كامل دارد. اصول بداهه پردازي زمينه هاي ورود و تفكر بداهه هستند كه مي بايستي مورد توجه قرار بگيرند. بداهه پردازي امري فردي و گروهي است كه مي تواند به صورت عميق و همه جانبه جامعه را كه خشك و رسمي است در نتيجه دريچه هاي سانسور در فرد كمتر خواهد شد. فنون تدريس داراي اصول چهارگانه اي مي باشد كه يكي از آن ها بداهه پردازي است. اين اصل را اولين بار فردي در نظام آموزش اروپايي مطرح مي كند و اين گونه بيان مي دارد كه بداهه پردازي در موسيقي يا در علم خاصي نيست بلكه در همه زمينه ها وجود دارد در برخوردها در ارتباطات در كلام و غيره و به طور كلي تمام مراحل زندگي مملو از بداهه پردازي است و صرفا به يك امر خاصي اختصاص پيدا نمي كند. بداهه پردازي مختص يك شخص خاص نيست و هر كسي مي تواند بداهه پرداز باشد. اصل ديگر در مورد بداهه پردازي به اين مسئله اشاره دارد كه در تمام علوم بداهه پردازي بحث اصلي مي باشد. اصل بعدي در بداهه پردازي هم فردي هم گروهي بودن آن است. درواقع در آموزش هاي گروهي اثر بداهه پردازي بيشتر از آموزش هاي فردي است. همچنين در بداهه توجه به انگيزه هاي افراد اصلي مهم است. خصوصا در ارتباطات اجتماعي كه ايجاد انگيزه بسيار اهميت دارد. انگيزه ها در هر كسي وجود دارد وليكن متفاوت است. انگيزه هاي بچه ها سطحي و انگيزه هاي بزرگ ترها پيشرفته تر است. از اصول ديگر كه در بداهه پردازي مهم است توجه به موقعيت هاست يعني افراد بايد در موقعيتي خاص قرار بگيرند تا قدرت بروز توانمندي هاي خود را داشته باشند. لازم به ذكر است كه تفاوت هاي فردي هم سهم مهمي در ايجاد توانمندي هاي گوناگون را در بداهه پردازي دارند.
توانمندي هاي افراد را مي توان شناخت اما به طور كامل. در اين ارتباط اصلي به نام اصل هويت مطرح مي شود يعني آزادي دادن به فرد. آزادي در فرضياتي كه بيان مي شود و از اين طريق توانمندي افراد مشخص مي شود. اصل بعدي در بديهه پردازي بعد عاطفي است كه از بعد عقلي مهم تر است به خصوص رفتار عاطفي كه فرد از خود نشان مي دهد بسيار مهم است. خودساخته هايي كه فرد بيان مي كند هرچند كه ممكن است غيرواقعي باشند اما نشانه رشد و توانمندي اوست. در بداهه پردازي و خلاقيت قياس يكي از عناصر است كه در يادگيري و ياددهي مي تواند بسيار مفيد واقع شود و زمينه رشد افراد را فراهم كند. پس قياس در بداهه پردازي يكي از اصول مهم است كه ممكن است عقلي باشديا شخصي. نبوغ زمينه اي شخصي، ذهني تحت تأثير خود قرار دهد. سه اصل انگيزشي در بداهه پردازي عبارتند از اصل توجه به بعد عاطفي فرد در ويژه كودكان و نوجوانان- اصل توجه به انگيزه هاي افراد و اصل توجه به موقعيت فرد. در بداهه موقعيت شناسي دروني و بيروني يك ماتريس شناختي و عاطفي را در ذهن به وجود مي آورد كه براساس اين ماتريس چند بعدي عاطفي شناختي رفتاري، رفتاري نمايشي، تجسمي، موسيقايي و بدن حركتي بداهه پردازي بروز مي كند و نمودار مي شود. در بداهه پردازي بعد عاطفي از بعد عقلاني مهم تر است و مي بايستي در پردازش اطلاعات، تربيت حسي و عاطفي از آن استفاده هاي عيني شود كه در تعليم و تربيت انجام مي گيرد. كشف شهود رواني زمينه اي در جهت تقويت بداهه پردازي به ويژه با تأكيد بر شناخت مبتني بر كشف و شهود است. بر همين اساس فرصت هاي مبتني بر كشف و شهود براي كودكان، نوجوانان و بزرگسالان مي تواند زمينه هاي بداهه پردازي را ايجاد نمايد و از دانش نبوغ و توانمندي هاي ذهني بسيار مؤثرتر است. قياس زيربناي پيدايش انديشه ها، افكار في البداهه و تجارب با البداهه در درون ذهن است. براين اساس بايستي ارزش يابي قياسي شخصي، قياسي جمعي و قياسي استعاره اي را به عنوان سه مرحله رسيدن به اين دستاوردهاي اصيل و پايدار مورد توجه و تأكيد كليدي مجامع و محافل علمي دانشگاهي قرار داد. رويكرد پرداخت به بداهه زمينه اي در جهت تفكر خلاقيت در كليه ابعاد سني، اجتماعي و شخصيتي مي باشد. به همين دليل در كليه كتاب ها و زمينه هاي درسي بايد از آن استفاده كرد. بداهه زمينه اي است كه مي تواند جامعه را به سوي توسعه پايدار فرهنگي و هنري و اجتماعي سوق دهد.
براين اساس هر اندازه بداهه بتواند زيرساخت هاي اجتماعي را براساس يك رويكرد منطقي و متناسب با جامعه شناختي رشد دهد، امكان تبلور ايده و خلاقيت در جامعه افزايش پيدا مي كند. خانواده اساسي ترين نهادي است كه مي تواند در زمينه تجلي بداهه در فرزندان تأثير داشته باشد. مشروط بر آن كه ديكتاتوري خانوادگي كنار گذاشته شود و مشاركت جمعي جاي آن را بگيرد. اصول ديگري نيز وجود دارد كه تاثير زيادي در بروز خلاقيت افراد دارد از جمله اين كه محيط زندگي و خانه بايد آرام باشد طوري كه فرزندان احساس كنند كه قشنگ ترين مكان محيط دلپذير خانه است.
اصل بعدي ارتباط موثر و معنادار و در واقع دو طرفه است و از اصول مهم ديگر برقراري ارتباط كاملا حقيقي است كه مانع از ايجاد رفتار دوگانه مي شود. ارتباط عملي مرحله بعدي است كه هر چه بيشتر باشد تاثير آن افزايش پيدا خواهد كرد.
بسترسازي از اصول مهم و در واقع اصلاح رفتار است. اگر رفتارها اصلاح نشوند نمي توان خلاقيت و بداهه پردازي و نبوغ را ترويج كرد و مرحله بعد هم شامل اصل اثربخشي است كه باز هم ارتباطي معنادار و دو طرفه مي باشد.
لزوم رعايت و پرورش بداهه پردازي در آموزش و پرورش موردي است كه توجه به آن بسيار حائز اهميت است. همان طور كه مي دانيم بداهه پردازي از اصول مهم تعليم و تربيت است ولي چون سيستم آموزشي ما ضعيف است به اين اصل چندان توجه نمي شود و تعليم و تربيت و آموزش و تدريس به صورت الگوبرداري و ديكته كردن است. كپي كردن و تقليد و مطالب كليشه اي كه فقط انتقال پيدا مي كند برخلاف اصول خلاقيت و نبوغ و بداهه پردازي است. در سيستم و نظام آموزش و پرورش ما هنر دانش بيشتر از دانش است يعني رانده شدگي از هنر بيشتر از خوانده شدگي به هنر مي باشد چون اگر در نظر بگيريم اصيل ترين عنصر هنري آفرينشگري هنري است فردي كه هنري را مي آموزد صرفاً اكتساب هنري كرده مهم آميختن تجربيات با خلاقيت فرد است كه منجر به آفرينشگري هنري مي شود. بنابراين خود تجربي فرد است كه بايد بيافريند نه خود اكتسابي فرد. ما بايد هدفمان تقويت آموخته هاي كلاسيك و خود اكتسابي فرد باشد و خود تجربي او نيازمند حس كردن هستي است زيرا هر هنرمندي كه ارتباط موثرتري با هستي داشته باشد هنرش اصيل تر خواهد بود.
هيچ فردي كاملا به خلاقيت نمي رسد بلكه خلاقيت نسبي است و توجه به اصل ظرفيت خلاقيت و پيشرفت در اين حيطه حائز اهميت مي باشد. يكي از شروط خلاقيت اين است كه نبوغ فرد به ديگران انتقال پيدا كند اگر خلاف اين باشد فرد خلاق فرد نابغه اي نيست. همان طور كه قبلا ذكر شد بداهه پديده اي است كه براي آن از قبل آمادگي نداريم و بدون اين كه ساختار و سازماندهي قبلي به ذهن داده باشيم، شروع به پديد آوردن مي كنيم. بداهه يعني چيزي را از نو شروع كردن و از اول بدون پيش زمينه اي آغاز كردن. نوعي از بداهه كه تحت عنوان بداهه هاي لفظي زباني از آن ياد مي شود شامل كلماتي است كه به طور بداهه از زبان خارج مي شود. اما آن چه باعث به وجود آمدن بداهه لفظي زباني مي شود نوع ديگري از بداهه است كه بداهه هاي بدن حركتي ناميده مي شود.
به طور مثال با ديدن يك پديده حيرت انگيز در ما حسي به وجود مي آيد كه نهايتا ممكن است كلماتي هم به صورت بداهه از زبان ما خارج شود. بخش اول يعني ديدن يك پديده حيرت برانگيز براي ما بداهه بدن حركتي است و بخش دوم كه اداي كلمات به طور بداهه مي باشد همان بداهه هاي لفظي زباني مي باشد. كل رويكردهاي پانتوميم يا نمايش هاي بدن حركتي كه افراد بدون آمادگي قبلي از خود نشان مي دهند حركاتي بداهه است و حركاتي از قبل تنظيم شده است و براي آن نقشه ذهني از قبل در ذهن وجود نداشته است. اگر ما نتوانيم از بداهه استفاده كنيم در حقيقت فرآيند بداهه پردازي در ما خاموش شده است و اگر اين روند ادامه پيدا كند شخص به حالت ديكتاتوري مي رسد و مرتبا دستور مي دهد. اين نيز خود ايجاد يك نوع بداهه است به نام بداهه هاي منفي. مثلا اضطراب يك بداهه است. افرادي كه كمتر كار مي كنند بيشتر دچار اضطراب مي شوند چون نمي دانند چه كاري انجام دهند. در نتيجه اين افراد دچار عصبانيت مي شوند كه اين نيز يك بداهه منفي است. پس نداشتن يك راه حل خلاق براي مشكل و عصباني شدن سرانجام موجب آسيب رسيدن به شخص مي شود. و اگر اين بداهه هاي منفي كنترل نشوند منجر به بيماري و تخريب مي گردند. چون جريان ذهن يك جريان بسيار مثبت و منفي است بايد به نحو احسن از آن استفاده كنيد. بعضي افراد با نوع نگاه و برخوردشان پيام منفي به فرد القا مي كنند به خصوص در محيط آموزشي مثل مدرسه اين نكته بسيار اهميت دارد. چون هدف ايجاد بداهه و خلاقيت در دانش آموزان است بايد در نظام آموزشي رفتار مسئولان موجب ايجاد بداهه هاي مثبت گردد نه منفي. ما بايد سعي كنيم واكنش هاي عاطفي هيجاني خود را بروز دهيم ولي ما 90درصد اين واكنشها را به خاطر رضايت پدر، مادر، مدير، مسئول، بزرگ تر ناديده مي گيريم و همه اين ها زيربناي افسردگي و دل مردگي است. بداهه پردازي عاطفي كه نوعي ديگر از بداهه مي باشد در بعد كودكي ماست و اگر ما از بروز احساسات خود جلوگيري كنيم و دچار افسردگي شويم بداهه پردازي عاطفي در ما خاموش خواهد شد زيرا توجه، ارزش گذاري و ايجاد هيجان عميق در عاطفه هميشه زمينه ساز بروز و تبلور بداهه هاي عاطفي به شكل هوش هيجاني مي باشد. ولي با پيدايش افسردگي حالت بدون پاسخ و سردي در روح و كنش انساني حاكم مي گردد كه ديگر مجال و فرصت بروز بداهه عاطفي را به ما نمي دهد.
فردي كه به محرك ها به خوبي پاسخ مي دهد داراي تجسم فضائي با البداهه است و اين نوع ديگري از انواع بداهه است با عنوان بداهه پردازي تجسمي فضايي. يك طراح، يك مينياتوريست يا يك كاريكاتوريست وقتي اثري را خلق مي كنند داراي ارزش فطري بسيار بالايي است نسبت به كارهائي كه كليشه اي انجام مي شود. خلق يك اثر بسيار با اصل فرد نزديك است. انواع في البداهه در انواع هوش هاي چندگانه است فردي به نام هاوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد انواع اين هوش ها را پيشنهاد كرده مي گويد اولين هوشي كه ما با آن آشنا مي شويم هوش تجسمي فضايي است. بدين نحو كه با ديدن يك پديده ما يك نقشه ذهني از آن مي سازيم و بعد از تركيب نقشه هاي ذهني يك نقشه ذهني براي خود طراحي مي كنيم و با اين نقشه تعامل هاي خود را تنظيم مي كنيم و اين همان هوش تجسمي فضايي است كه بعضي ها در آن قوي و بعضي ضعيف تر هستند. تمرين هاي تجسمي فضايي در جامعه ژاپني به شدت وجود دارد و مبتني بر اين است كه بين تمام پديده ها يك معني استقرايي از طريق تفكر پيدا كنند. خيلي جالب است كه بدانيم گاهي اوقات سكوت، نگاه كردن، فكر كردن و يا يك رودخانه را دنبال كردن و همين پديده هاي بصري با البداهه است كه در ما خلاقيت ايجاد مي كند. همه اينها تصاويري است كه بداهه تجسمي فضايي را در ما زياد مي كند. نوعي بداهه هاي رؤيايي وجود دارد و آن زماني است كه ما در خواب هستيم چون وقتي در خوابيم همه چيز بداهه است وقتي خواب به شكل هيجان هاي مضطرب كننده به سراغ ما مي آيد في البداهه است پس هيجان احساسات فروريخته با البداهه در درون ماست. وجود ريشه هاي دروني و بيروني مي تواند احساسات باالبداهه را به احساسات منظم و يا نامنظم تبديل كند. افرادي كه دنياي پيرامون خود را به طور منظم حس مي كنند داراي ثبات رواني هستند. راه حل هاي بداهه از مكانيسم هاي تخليه استرس است. مثلا گاهي اوقات كه عصباني مي شويم با نقاشي كشيدن يعني اين راه حل رواني انتخابي، استرس خود را تخليه مي كنيم. پس نتيجه مي گيريم كه مكانيسم هاي رواني في البداهه است.
در اقسام بداهه هوش لفظي زباني- هوش منطقي رياضي- هوش تجسمي فضايي- هوش وزني موسيقيايي- هوش بدن حركتي- هوش درون فردي و برون فردي و انواع هوش هايي كه هاوارد گارنر به آن ها معتقد است اصل اول بروز داشتن فرصت بداهه فرد است. در حوزه وزني موسيقيايي تمام انواع موسيقي هايي كه ساخته مي شوند و داراي وزن هستند از نوع بداهه پردازي وزني- موسيقيايي مي باشند. در جمع بندي موارد ذكر شده بايد گفت بداهه حركتي است آفرينشي، خلقي و نوانديشي و نوآوري كه قبلا تجربه آن را نداشته ايم و خود را براي آن آماده نكرده ايم و به اشكال مختلف بروز پيدا مي كند. بداهه موسيقيايي كه در هوش وزني موسيقيايي است. بداهه تصويري كه در هوش تجسمي فضايي است. بداهه نوشتاري كه در هوش لفظي زباني است. بداهه ارتباطي كه در هوش برون فردي است. بداهه تفكري كه در هوش درون فردي است. بداهه داراي نظم و طراحي سازماني، ساخت يا برنامه ريزي كه در هوش منطقي رياضي است همچنين هر رويكردي از اين بداهه ها يك نوع تأثير عميق را بر اطراف ما مي گذارد. وقتي ما از بداهه صحبت مي كنيم يعني پيدايش حالت، شكل و تصويري كه از قبل وجود نداشته ولي اين امكان وجود دارد كه اصلا خلاق نباشد. مثلا خط خطي كردن يك كاغذ بدون هدف ذهني يك كار بداهه است و ممكن است خلاق نباشد امكان دارد كه بي نظير باشد و داراي الگو و ساخت منطقي و حاوي پيام باشد و عناصر سيال بودن، انعطاف پذيري و اصالت را داشته باشد در اين صورت خلاقانه است ولي در غير اين صورت خلاق نيست. بداهه يكي از راه كارهاي حيات سالم بشر است اما تنها راه كار نيست. اگر بشر امروز تكامل مي خواهد و خواهان سلامتي و تعامل است و بهترين راه ارتباط بهينه با بداهه است كه نتيجه آن بهداشت رواني بيشتر اين افراد است. اگر بداهه اصلي براي كاركردهاي هنري باشد، هنر آفرينش و تأثيرگذاري آن براي مخاطب خيلي بيشتر خواهد شد.
اصول بداهه در واقع به يك گروه خاص و يك زمان خاص و يك فكر خاص محدود نمي شود و نمي توان گفت فقط يك رشته خاص قابليت بداهه پردازي دارد. امروزه صاحب نظران تعليم و تربيت بداهه پردازي را بيشتر از تحت تعليم و تربيت مطرح مي كنند. رمز موفقيت هر شخصي در اين است كه از همان دوران كودكي به بداهه پردازي توجه كند اگر چنانچه از دوره خاصي شروع شود كاربرد كم تري در زندگي خواهد داشت و حيطه عمل فرد محدودتر خواهد شد. بسياري از برخوردها در بداهه پردازي مي تواند شخصيت و روان فرد را نشان دهد پس اولين اصل در واقع بداهه پردازي از باب خلاقيت و اصل توجه به زمان و بعد عاطفي افراد است. بايد براي افراد موقعيتي را ايجاد كرد كه از نظر عاطفي تقويت شوند نه اين كه آنها را با اعمالشان مورد سرزنش قرار دهيم چون در همان ابتدا توانمندي آنان از بين خواهد رفت؛ به نوعي بايد خودمان را با هر سن و موقعيتي تطبيق دهيم تا باعث سركوب توانائي هاي افراد نشويم.
دومين اصل بعد انگيزشي است. از نظر روان شناسان مهمترين عامل براي رسيدن به هدف انگيزه است و اين عامل از موارد بسيار مهم در بداهه مي باشد. اگر قصد ما تربيت بچه هايي است كه افراد توانمند، خلاق، كاوشگر، باهوش به دنبال راه حل براي مسائل مختلف بشوند بايد انگيزه را در اين افراد تقويت كنيم. اين تقويت انگيزه مي تواند مادي باشد يا معنوي كه بستگي به شرايط خاص آن موقعيت دارد.
اصل سوم اصل موقعيتي است يعني موفقيت افراد خود، عاملي است براي بداهه پردازي. در مواقعي كه لازم است بايد براي افراد موقعيتي را ايجاد كنيم تا فرد وارد محوطه بداهه پردازي گردد.
اصل چهارم اصل سرايت است. اگر شخصي كاري را انجام دهد كه از انجام آن عمل لذت نبرد ولي از اين طريق بتواند حس مثبت يا منفي را به ديگران القا كند نشان دهنده اصل سرايت است.
اصل پنجم اصل فضاشكني است. اين بدان معني است كه براي ايجاد جو خلاق و بروز بداهه پردازي بايد محيط و فضا را به نحوي تغيير داد تا از حالت اوليه به صورتي جديد تغيير يابد.
اصل ششم اصل قياس است. وقتي بچه ها خودشان را به جاي افراد ديگر قرار مي دهند و در بازي هايشان نقش هاي مختلف مي پذيرند در واقع خود را با ديگران مقايسه مي كنند و همين باعث بروز توانمندي در آن ها مي شود و مسئوليت پذيري آنان را افزايش مي دهد.
در بداهه يك نظر وجود دارد و آن اين است كه بداهه امري فردي نيست بلكه بداهه پردازي گروهي عامل مهمي در افزايش توانمندي افراد است. بسياري از تغيير رفتارها و واكنش ها و يادگيري ها روي حافظه جمعي اثرگذار است. پس بداهه در درجه اول فردي و در مرحله دوم بيانگر هويت جمع مي باشد.
صاحب نظران تعليم و تربيت بداهه را مهم ترين اصل براي رشد تعليم و تربيت مي دانند و مي گويند بداهه بايد در تمام رفتارهاي يك فرد به صورت فراگير مشاهده شود. يعني هر چقدر افراد از بداهه بيشتر استفاده كنند انسان هايي با توانمندي بالاتر و بيشتري خواهند بود و به راحتي تصميم گيري مي كنند. اين گونه افراد بدون فكر كردن مي توانند يك فكر عالي و خوب ارائه كنند و اين براساس تجربيات گذشته است و در كودكان تا حدودي براساس تصور ذهني آنان مي باشد. اگر تصوير ذهني اي كه ما به كودك ارائه مي كنيم خوب باشد بداهه پردازي او كاملا مثبت خواهد بود.
- در مورد نقش اسطوره در بداهه پردازي بايد گفت: با توجه به اين كه اسطوره در ذات مي باشد، براساس تحقيقات اسطوره بخشي از ناخودآگاه جمعي ماست، يعني در اصل اگر ما اسطوره را به عنوان قسمت هاي كهن عمومي رفتار انساني درنظر بگيريم پيوسته ناخودآگاه هاي جمعي ما را تحت تأثير خودشان قرار مي دهند، به همين دليل اسطوره ها دربستر اصلي انديشه، تفكر و رفتار را تحت تأثير قرار مي دهيد، چون بداهه با انديشه، تفكر، رفتار، عاطفه ارتباط متقابل دارد پس اين ارتباط ريشه اي است. به همين دليل هرچقدر ناخودآگاه جمعي يك انسان قوي تر، مسلط تر، گسترده تر و دامنه بروز بيشتري پيدا كند بداهه و در نتيجه بداهه هاي ريشه اي يا اسطوره اي بداهه افزوده خواهدشد.
اصل هفتم در بداهه پردازي اصل، ابراز وجود است. كساني كه از توانمندي هاي ابراز وجود بالا در بداهه برخوردارهستند درواقع در مرحله بالايي از رشد قرار دارند، بداهه پردازي به فرد كمك مي كند تا بتواند از طريق ابراز وجودكردن جايگاه خويش را در جامعه ارتقاء دهد. پس يك رابطه تنگاتنگ بس بداهه پردازي و ابراز وجود، وجود دارد. در نتيجه گيري بايد گفت كه كسي كه بيشتر توان ابراز وجود داشته باشد يعني بيشتر از بداهه استفاده مي كند و برعكس هركسي كه كمتر توان ابراز وجود داشته باشد كمتر از بداهه پردازي استفاده مي كند.
1) اصول بداهه در اصل همان اصول تعليم و تربيت و رشد فرهيخته سازي جامعه و فرد است.
2) اصول بداهه به اصول پرور ش استعدادهاي انساني نيز برمي گردد بنابراين اصول مشتركي كه بين پرورش استعدادهاي انساني و تعليم و تربيت وجود دارند، جزء اصول بداهه محسوب مي شوند.
3) اصل آزادگذاري خويشتن در ابراز انديشه، ابراز احساسات، ابراز عاطفه يكي از اصول زيربنايي بداهه پردازي توصيف ها، استعاره ها و سمبل ها و هرچيزي كه انتزاع و تفكر انتزاعي را در بداهه مطرح مي كند داراي ريشه اي در انديشه ها و عواطف اسطوره اي ماست. به همين دليل در جمعيت شناسي، جامعه شناسي، روان شناسي و مردم شناسي و تاريخ تمدن ها بداهه بيشتر در اقوامي به چشم مي خورد كه صفاتي مثل شجاعت، ابراز وجود، جهان شمولي، جاودانگي، گيرايي، نفوذناپذيري و تغييرپذيري را در خود داشتند. در تحليل اين موضوع بايد بدانيم كه بيشترين سهم بداهه دربداهه به خودآگاه اختصاص دارد و آن خودآگاهي است كه حالت روان پيدا كرده شخص، خود خودش را به سادگي بروز مي دهد و تمام قابليت ها و عواطف و تركيبات كلمات، تجسم فكر و نمادهاي فكري خود را ابراز مي كند.
4) ايجاد تكنولوژي آموزشي زمينه ساز در پيدايش بداهه است.
5) اصل وجود سرايت و الگوهاي محيطي و فضاهاي محيطي در پرورش بداهه از ديگر اصولي است كه مي تواند زمينه بداهه پردازي را به شدت افزايش دهد.
6) اصل ارتباط انساني و روابط سيال و اصيل از ديگر اصولي است كه مي تواند زمينه پرورش بداهه را ايجاد نمايد.
7) هيجان پذيري و مديريت هيجان، ايجاد فضاهاي هيجاني و زمينه هاي تخريبي هيجاني در جامعه، خانواده و شرايط آموزشي از ديگر اصول بسترساز و زمينه ساز بداهه پردازي و افزايش بداهه است.
8) مقاومت هاي فني، ادراكي، انساني، سه مقاومت هستند كه زمينه هاي پرورش بداهه را بيشتر مي كنند. بداهه پرداز كسي است كه به جاي انديشيدن به ديگران خود را در مقابل ديگران آزاد مي گذارد تا بتواند آزمايش كند حتي اگر خطا كند مي خواهد به اين نتيجه برسد كه توان انجام خطاي قطعي را دارد يا نه.
9) در برنامه ريزي آموزشي و تربيتي بايد بداهه را به عنوان يك اصل كاركردي در ارزشيابي در نظر بگيرند و هيچ نوع ارزشيابي به غير از ارزشيابي مبتني بر تفكر و اگر نمي تواند اين كاركرد را مورد سنجش قرار دهد.
10) اصل بداهه براساس تمثيل است، يعني توانمندي فرد در تمثيل در بداهه برداري ارائه مي گردد.
ما در هر جامعه اي بايد سه دوره از انقلاب را طي نماييم تا بتوانيم به تعالي برسيم. اولين انقلاب انقلاب سياسي اجتماعي است كه مردم در آن ساختار قدرت را به هم مي زنند يا براساس يك ساختار جديد، قدرت انسان ها در يك رابطه اجتماعي قرار بگيرد رابطه اي كه تازه باشد تا از آن هويت يابي كنند چون در روابط قديمي خود احساس گم گشتگي مي كنند و هويت خود را در خطر مي بينند. دومين انقلابي كه تجربه مي كنند انقلاب فرهنگي است. در انقلاب فرهنگي به نوعي مفاهيم، ارزش ها، معاني، ديدگاه ها و برداشت هاي انسان ها دستخوش تغيير قرار مي گيرد مثلاً مفهوم آموختن از اندوختن دور مي شود. مي گويند هر فردي كه زياد اندوخت فرد آموخته و فرهيخته اي نيست. اگر كسي واقعيت ها را بيشتر حس كند و زندگي و اطرافش را درك كند اوست كه بهتر به نتيجه رسيده است. مرحله سومي كه هر انقلاب براي پايداريش نياز دارد اين است كه بعد از انقلاب اجتماعي و فرهنگي به انقلاب فردي و روحي برسد. يعني افراد بايد در اين مرحله سعي در تغيير خودشان داشته باشند نه جايگاه اجتماعي و ساختار قدرت و يا حتي فرهنگستان. پس بداهه به نوعي انقلاب فردي است، كه هر فردي بايد اين انقلاب در درونش رخ دهد. بداهه يعني خودت يعني آن چه كه از شخص مي تراود، به بار مي نشيند، به نتيجه مي رسد، بروز پيدا مي كند و توجه مي يابد. اگر فرد برخلاف آن چه گفته شد، باشد و صرفاً تقليد كند و الگوبرداري نمايد اين ضدبداهه است و اين يعني از بين رفتن هويت فردي كه فرد ديگر خودش نيست. در موضع فرهنگ وهنر، بداهه ما را به سوي اين كه خودمان باشيم سوق مي دهد. نقاشي و شعر و موسيقي و اثر هنري ما از آن خود ما باشد. فرهنگ و ديدگاه ما برآمده از خود ما باشد. بايد در وجود ما حسي وجود داشته باشد تا ما بتوانيم به گذشته اصيل خود وصل باشيم. ما اگر چيزي به نام تحول را در نظر بگيريم با بداهه شديداً در ارتباط است چون بداهه انسان را حيرت زده مي كند و با تغيير و تكامل و توسعه در ارتباط است. انقلاب فرهنگي چيزي جز توسعه و تكامل در ساختارهاي فرهنگي و هنري جامعه نيست. اگر ما نتوانيم يك توليد فرهنگي هنري داشته باشيم يعني نتوانسته ايم پيام ريشه داري داشته باشيم. اگر پديده اي به نام فراتر از حس معمول در فرد ايجاد شود چيزي به نام فراشناخت، فرافهم، فرامعرفت، فرادرك، فراشخصيت در او به وجود خواهد آمد. اگر عناصر گوناگوني را در بحث اخلاق جامعه، هنر جامعه، فرهنگ جامعه، تجارت جامعه، در نظر بگيريم مي بينيم همه اين ها به اصل اصيل آفرينندگي دروني كه همان بداهه است رجوع مي كند و اگر بداهه وجود نداشته باشد انسان نمي تواند پاسخگو باشد. در يك جامعه يكرنگي، صداقت، سادگي، سلامت و احساس آرامش هم تجليات يك انقلاب فرهنگي است و بايد ايجاد گردد.نهايتاً ما در بداهه به آفريدن آفريدن مي رسيم. اين گونه انسان ها خستگي ناپذيرند و پيوسته شاد و فعال هستند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14