(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


دوشنبه 28 شهریور 1390- شماره 20027

روايت 800 روز دفاع مقدس در سيما
افشاي خاندان سلطنتي انگليس در يك مستند
«بابل، ارض موعود» در عراق
نگاهي به فيلم «جنگ چارلي ويلسون» پدر معنوي القاعده و سند گمشده يازدهم سپتامبر
نقدي بر سريال موهن «معاويه، الحسن و الحسين»
تحريف تاريخ به شيوه وهابي!
بانوان محجبه؛ حلقه گم شده سينماي ايران
تاملي دربازنمايي مقوله معرفت و معنويت درهنر سينما- يك
آفتاب درقاب بي نقاب



روايت 800 روز دفاع مقدس در سيما

برنامه «هشت روز، هشت سال» كه شامل روزشمار دوران جنگ است، از هفته دفاع مقدس به مدت 100 روز از شبكه يك سيما روي آنتن مي رود.
فاز نخست اين برنامه به تهيه كنندگي سعيد حامد صابري و كارگرداني بهروز شكوري در 100قسمت پنج دقيقه اي توليد شده است. اين برنامه اتفاقات هشت سال دفاع مقدس را به صورت تاريخي و روزانه با استفاده از صدا، عكس، فيلم هاي آرشيوي، بريده جرايد سال هاي دفاع مقدس و گويندگي سعيد توكلي و بهمني روايت مي كند. توليد بخش نخست اين برنامه كه فاصله زماني 31 شهريور تا 9دي را در برمي گيرد حدود چهار سال زمان برده است.
سعيد حامد صابري تهيه كننده اين برنامه در گفت وگو با ايرنا تاكيد كرد: «هشت روز، هشت سال» يادآور وقايع دوران جنگ است و فاز نخست اين برنامه 800 روز از اين ايام را مرور مي كند.
وي در مورد مشكلاتي كه در زمينه گردآوري حوادث دوران جنگ وجود دارد، اظهار داشت: با وجود اقداماتي كه در سپاه و ارتش در زمينه گردآوري وقايع اين دوران انجام شده است، بسياري از اطلاعات گردآوري شده در اين برنامه از طريق مطالعه روزنامه هاي آن زمان جمع آوري شد.
حامد صابري درباره اينكه آيا قصد دارد ساخت اين روزشمار را تا بررسي تمام دوران جنگ ادامه دهد، گفت: دوران جنگ بيش از دو هزار و 900 روز به طول انجاميده است، ساخت روزشمار تمامي اين ايام كار بسيار سنگيني است كه برنامه ساز را براي ادامه كار با ترديد مواجه مي كند.

 



افشاي خاندان سلطنتي انگليس در يك مستند

يك گروه مستندساز ايراني اعلام كرد در آستانه شصتمين سال حكومت بي وقفه ملكه اليزابت دوم در انگليس و كشورهاي هم سود، درصدد تهيه مستندي تلويزيوني درباره زندگي وي است.
به گزارش مهر، اين گروه به دنبال دستيابي به اطلاعات قابل توجه درباره مسائل مختلف زندگي خاندان پادشاهي انگليس و در پاسخ به برخي اقدامات مذبوحانه شبكه تلويزيوني بي بي سي نسبت به ساخت اين مستند ترغيب شده است. سازندگان اين مستند طي ماههاي اخير تلاش هايي براي تكميل اطلاعات و توسعه منابع قابل استفاده در اين فيلم به عمل آورده و اعلام كرده اند تنها از منابع كاملا معتبر براي توليد آن استفاده خواهند كرد. يكي از دست اندركاران ساخت اين مستند كه مايل به افشاي نام خود پيش از آ غاز شروع توليد آن نبوده و به دليل سفر به انگليس براي توليد بخشي از اين فيلم نگران كارشكني احتمالي دولت اين كشور است، گفت: در اين مستند علاوه بر بررسي قريب به شصت سال حاكميت ملكه اليزابت دوم و فراز و نشيبهاي زندگي وي و خاندان سلطنتي انگليس، به بررسي سياست داخلي و خارجي اين كشور طي اين مدت از جمله تغييرات در مستعمرات و روي آوردن به استعمار نو، اعطاي استقلال به مستعمرات سابق، جنگ عراق و افغانستان، سياست هاي نرم ملكه اليزابت براي تاثيرگذاري بر دولتهاي مختلف حزب محافظه كار و كارگر در تاريخ معاصر انگليس و استفاده از مكانيزم هاي غيرشفاف براي حداكثرسازي نقش خاندان سلطنتي در روندهاي تصميم گيري و پرهيز جدي از مداخله آشكار در مسائل سياسي پرداخته است. بر اين اساس بخشي از مستند مذكور نيز به فساد گسترده در خاندان سلطنتي و تلاش ملكه براي سرپوش گذاشتن بر اين فسادها و نيز تلاش وي براي تغيير نگاه مردم به اين خاندان، تقويت زمينه ادامه نظام سلطنتي مشروطه در انگليس و ممالك تابعه و چالش هاي مربوط به تعيين يك پادشاهي با ظاهري مقبول براي آينده اين كشور اختصاص دارد.

 



«بابل، ارض موعود» در عراق

به زودي مراحل تصويربرداري فيلم مستند «بابل، ارض موعود» از جديدترين توليدات مستند- سياسي مركز گسترش سينماي مستند و تجربي در كشور عراق آغاز خواهد شد.
اين فيلم مستند به كارگرداني «رحيم مرتضي وند»، به وضعيت سياسي- اجتماعي امروزي «عراق»، از نقطه نظر حكومت ملي و موقعيت گروه ها و نهادهاي مختلف اين كشور مي پردازد. برپايه اين گزارش، تصويربرداري «بابل، ارض موعود» به مدت يك ماه، در سه منطقه «اربيل»، «بغداد» و «شهر قديمي بابل» انجام خواهد شد.

 



نگاهي به فيلم «جنگ چارلي ويلسون» پدر معنوي القاعده و سند گمشده يازدهم سپتامبر

عليرضا پورصباغ
پس از تمامي هياهوي پسا يازدهم سپتامبري آنچه از ديد كارشناسان و مستغربين داخلي مغفول ماند، افرادي بودند كه در جريان شكل گيري القاعده نقش تأثيرگذاري داشتند. زبان سينما به عنوان هنر هفتم مي تواند در تشريح وضعيت هاي پيچيده سياسي عمدتاً تأثيرگذار باشد، درمورد القاعده و افراد مؤثر درمورد شكل گيري اين جريان، فيلم سينمايي قابل توجهي به نام «جنگ چارلي ويلسون» ساخته شده است كه همانند فيلم «اينك آخر الزمان» (فرانسيس فورد كاپولا) در تشريح استراتژي و سياست هاي كلي ايالات متحده در ساير نقاط جهان؛ دكترين «كاشت طوفان» را تشريح مي نمايد. اين دكترين در فيلم «اينك آخر الزمان» به صورت كم نقصي مورد ارزيابي قرار مي گيرد. روايت آن فيلم بدين گونه است كه يك افسر آمريكايي براي انجام يك عمليات جاسوسي- نظامي به خاور دور مي رود و در آنجا يك فرقه نظامي تشكيل مي دهد و نظامي ديگري مأموريت مي يابد تا وي را به قتل برساند. القاعده ميوه استراتژي «كاشت طوفان» است و رابطه اين فرقه و حامي آمريكايي اش مي تواند سبب روشن شدن حقايق بسياري شود. فيلم «جنگ چارلي ويلسون» يكي از اين آثار كاملاً مرتبط به يازدهم سپتامبر، راجع به بنيانگذار آمريكايي القاعده است. اين فيلم به زندگي سياسي سناتور سابق- دموكرات- چارلي ويلسون مي پردازد؛ در اين فيلم سياسي روشنگر، به صورت كاملاً شفافي نشان داده مي شود كه طراح، بنيانگذار، پشتيبان مالي و نظامي القاعده، سناتور دموكرات مدنظر بوده است و دكترين كاشت طوفان را اين سناتور جاه و جنگ طلب در افغانستان عملياتي نمود. اين فيلم اثري پسا يازدهم سپتامبري است كه در مطبوعات ايران كمتر بدان پرداخته شده است. در نتيجه تحليل محتوايي اين فيلم ضرورتي ندارد، چراكه اتوبيوگرافي هاي سياسي مجموعه اي از اطلاعات خبري را راجع به يك يا چند شخصيت دربر مي گيرد و تحليل اثر آن چنان دلچسب نيست. منتها بايد مجموعه اي از اطلاعات دسته بندي شده را تماشاگر دنبال كند. از اين زاويه، اين يادداشت به عنوان تحليل بعد از ديدن نيست و صرفاً به ارائه اطلاعاتي قبل از تماشاي فيلم مي انديشد.
اينكه چارلي ويلسون كه بود و چرا اين فيلم درباره يك سياستمدار معاصر زماني كه در قيد حيات بود؛ ساخته شد، در چند پاراگراف كوتاه بدان خواهيم پرداخت. اما مسئله اينجاست كه اين فيلم ماحصل دعواهاي سياسي روشنفكران هاليوودي در دو گروه جمهوري خواه و هواداران حزب دموكرات است. چراكه بعد از يازدهم سپتامبر، دموكرات ها بابت تأمين نشدن امنيت ملي آمريكا جمهوري خواهان را مقصر مي دانستند. از طرفي ديگر جمهوري خواهان دموكرات ها را بابت كاشت استراتژي طوفان در افغانستان گناهكار قلمداد مي نمودند. چارلي ويلسون شخصيت تأثيرگذاري در دوران جنگ سرد و بعد از پايان يافتن نزاع پنهان ميان دو ابر قدرت بلوك شرق و غرب بود. وي سه پروژه را توأماً در شرايطي كاملاً بحراني در خاروميانه پيش برد؛ پروژه نبرد با بلوك شرق، دكترين كاشت طوفان، اسلام ستيزي و حتي در توطئه يازدهم سپتامبر نقش مؤثري داشت. اين شخصيت با تلاش فراوان مايك نيكولز، تام هنكس و سرمايه شخصي دومي به روي پرده سينما آمد، اما واقعيت اين است عامه مردم آمريكا غرق در شعارهاي رسانه اي هستند و به موضوعاتي عميق و شخصيت هاي حساسي چون سناتور مدنظر عميق نمي نگرند.
چارلي ويلسون حداقل تا زمان فوتش (در 12فوريه2010) چهره قابل توجهي براي جريان يافتن دوباره پرونده توطئه يازدهم سپتامبر بود. اين فرد و تأثيرگذاريش برروند مجموعه وقايع مرتبط با يازدهم سپتامبر به صورت غيرمستقيم، غيرقابل انكار است.
در مطبوعات داخلي آنچنان درباره وي تحقيق و گزارشي ارائه نشده، با اينكه بارها در رسانه هاي مختلف داخلي شنيده ايم كه القاعده و بن لادن عروسك هاي خيمه شب بازي ايالات متحده بوده و شايد هنوز هم هستند (احتمال زنده بودن شبحي به نام بن لادن را بسيار شنيده ايد) اما اينكه اين فرقه افراطي چگونه قدرت يافت كه بعدها بوش پسر توانست القاعده را عامل يازدهم سپتامبر قلمداد كند پرسشي است كه پاسخ آن را مي توان در فيلم «جنگ چارلي ويلسون» يافت. با آناليز دقيق اين شخصيت حتي در همين فيلم سينمايي مي توان دريافت كه «كاخ سفيد» چگونه القاعده را طبق سياست هاي بلندمدت خويش هدايت مي نمايد.
يازدهم سپتامبر منجر به جنگ هاي صليبي جديد و كشتار مسلمانان در افغانستان و عراق شد. اگر نگارنده به تئوري توهم توطئه محكوم نشود براي توجيه اموري كه چارلي ويلسون بدان پرداخت با استناد به استراتژي دوره اي برژينسكي «فتنه دموكرات، جنگ جمهوري خواه» وضعيت اين سناتور را تشريح مي كند. اين استراتژي همراه با دكترين كاشت طوفان براي نخستين بار توسط سناتور چارلي ويلسن عملياتي شد. وي به عنوان يك دموكرات بذر توطئه را در كشور افغانستان كاشت و بيست سال بعد جورج بوش پسر با يك حمله نظامي از اين توطئه به نفع سياست هاي مليتاريستي ايالات متحده، محصول برداشت نمود. در واقع جمهوري خواهان با يك حمله نظامي آنچه را چارلي ويلسون دموكرات كاشته بود درو نمودند.
القاعده اي كه چارلي ويلسون بنياد نهاد، كاركردي دوجانبه براي ايالات متحده داشت؛ آمريكا در اوايل دهه هشتاد مجاهدان سابق كه بعدها القاعده به عنوان يك جريان افراطي- آمريكايي از آن جدا شد را تا دندان مسلح نمود تا شوروي سابق وارد رقابتي تسليحاتي- نظامي شود و ستون فقرات اقتصادي اش صدمه ببيند تا آنچه در ويتنام و كره محقق نشده بود در افغانستان ممكن شود. اما پرسش اين است؛ نقش چارلي ويلسون در اين ميان چه بود؟ آنچه منطبق با يك نقل تاريخي در فيلم مايك نيكولز مشهود است، تماشاگر را از نزديك با مهره اي به نام چارلي ويلسون آشنا مي سازد، كسي كه با فرستادن بي رويه سلاح به بي ثبات سازي افغانستان كمك شاياني نمود و اين بي ثباتي آن قدر دوام پيدا كرد كه زمينه ساز پروژه اسلام هراسي شد و 20 سال بعد آمريكا از اين وضعيت بي ثبات بهره فراوان برد و با يك اقدام نظامي برتري ميليتاريستي خود را در خاورميانه افزايش بخشيد. چارلي ويلسون (نماد زن بارگي و شراب خواري)، نماينده حزب دموكرات از ايالت تگزاس در كنگره آمريكا بود كه پس از حمله تزار كمونيستي به افغانستان در سال 1980 توانست كنگره را متقاعد كند كه مي تواند با مهره چيني درست و بدون دخالت مستقيم به جنگ با كمونيسم برود و با اين «دكترين» تصويب بودجه اي كه به اين موضوع تخصيص پيدا مي كرد را از پنج ميليون به يك ميليارد دلار افزايش داد؛ تندروهاي افراطي نيز از پاكستان، عربستان و مصر در اين مسير با وي هم پيمان شدند و پول و غذا و سلاح هاي مدرن از آمريكا به پاكستان مي رفت و از آنجا با شترهاي ايالت تنسي به داخل افغانستان منتقل مي شد. مأمورين سيا و مستشاران نظامي مشغول به آموزش مجاهدين شدند. در اين مسير چارلي (تام هنكس) را دو شخصيت برجسته، «جوآن هرينگ» (جوليا رابرتز)- يك زن ميليونر ضدكمونيست و فعال سياسي (كه مسبب حركت اصلي ويلسن خود او نيز بود و با اغواگري توانست او را در اين مسير قرار دهد) و ديگري گاس اوراكوتوس (فيليپ سيمور هافمن) مامور ارشد سيا، يار و همراه او بودند. و اين هيئت سه نفره توانست با مسلح كردن و تجهيز مجاهدين از جمله موشك اندازهاي استينگر، هلي كوپترهاي عظيم هيندي و هواپيماهاي روس را زمين گير كند. اما در اين مسير هم مشكلات فراواني را پشت سرگذاشتند، مامورين سيا مانع آن مي شدند كه سلاح هاي ساخت آمريكا مستقيما به مجاهدين برسد. برگ برنده ويلسون نفوذ و قدرت بي حساب وي در سازمان سيا بود و از اين پس وي شيوه ديگري را انتخاب نمود و پاكستان را واسطه خريد از منبع ديگري- اسرائيل- نمودند. آنچه در فيلم با جنبه هاي تاكيدي بدان پرداخته مي شود اين است كه ويلسون از روش هاي كثيف اغواگرانه اش براي پيوندهاي سياسي و اين نقل و انتقال استفاده مي كند.
اين فيلم اقتباسي از روي كتاب جورج كرايل به همين نام («جنگ چارلي ويلسون: داستان فوق العاده بزرگ ترين عمليات مخفيانه تاريخ» چاپ سال 2003 در آمريكا) ساخته شده است و به ريشه حقيقي ماجرائي مي پردازد كه تاثير فراواني در سرنوشت ملت افغانستان داشت كه حاصل اين ماجراجويي ها بعد از خارج شدن روس ها از اين كشور، تولد كودك نامشروع القاعده بود. وي در خود كتاب به طور مستقيم تر دولت هاي گذشته را نشانه گرفته و دموكرات ها را مسبب مصيبتي چون يازده سپتامبر مي داند و اشاره مي كند رئيس جمهور فعلي- منظور بوش پسر- به اين مهم آگاه است كه همقطارانش استراتژي كاشت طوفان را به خوبي انجام داده اند. (كه البته اين تحليل يك آمريكايي حامي جمهوري خواهان است) نويسنده كتاب چارلي ويلسون مي خواهد با دستمايه قرار دادن اين موضوع توطئه يازده سپتامبر را بر گردن دموكرات ها بيندازد.
اما با تماشاي فيلم «جنگ چارلي ويلسن» تماشاگر متوجه خواهد شد كه ريشه اين بازي بزرگ به زمان جيمي كارتر باز مي گردد و چارلي ويلسون تنها يك مهره است، اما نه يك مهره استراتژيك بلكه يك مهره اجرايي.
كارتر در سوم جولاي 1979 يعني شش ماه قبل از حمله شوروي اولين دستور براي كمك به توده هاي ضدكمونيستي را امضا كرد، قبل از آن برژينسكي به او اخطار داده بود كه اين كار ممكن است به حمله نظامي روس ها منجر شود و او هم اين مسئله را به خوبي مي دانست. چرا كه طرح كشيدن روسيه به يك بازي جديد آن هم در بغل گوش آنها- نه در كره و ويتنام- سبب رويدادهاي تازه اي خواهد شد. اين رويداد مي توانست بلاي جديدي براي آنها حساب شود و با محاسبات كامل تري او مي دانست اين جنگ پايه هاي كمونيسم را به لرزه در مي آورد. اما دوران كارتر آن قدر طول نكشيد تا اين پروژه كاملا عملياتي شود. از اين رو برژينسكي چارلي ويلسون را همانند يك بازيكن ذخيره به ميدان فرستاد. برژينسكي هم در مطبوعات اين مهم را تاييد كرد و گفت او و دولتش نقشه به مرداب كشيدن روس ها را از قبل در سر مي پروراندند، اما مهره اي قدرتمند در اين بازي نبود كه كل اين دكترين را به سرانجام برساند. بعدها كه ويلسون توانايي و قدرت- 2002- حركت خود را از دست داد و روي صندلي چرخ دار نشست در گفت وگويي با نشريات آمريكايي اعلام داشت كه كشته شدن يك و نيم ميليون نفر در افغانستان و بعد هم حادثه 11 سپتامبر بهاي همين جدل با بلوك شرق است، او گفته است زماني كه ارتش سرخ روسيه وارد مرزهاي افغانستان شد همين موضوع را به برژينسكي و كارتر نوشتم كه موقعيتي جديد براي جبران ويتنام به وجود آمده است.
كليت اين فيلم با دستمايه قرار دادن شخصيت چارلي ويلسون اين است كه ايالات متحده در جبهه افغانستان آتش «وحشت توهم برانگيز» پيروزي بلوك شرق و كمونيسم را مي افروخت تا غرور جريحه دار شده ناشي از شكست در ويتنام و كره را بار ديگر احيا نمايد و احتمالا بعد از زمين گير نمودن شوروي دشمن ديگري از دل همين جريان هاي افراطي داخل افغانستان فعال شود و ناخواسته مجاهدين سابق كفه ترازو در اين بازي شطرنج را به نفع آمريكا سنگين تر مي نمود؛ پراگماتيسم جنگ طلبانه اي كه ريگان با واژه مضحك جنگ ستاره اي از او ياد مي كرد، مي توانست با حركت وزيري مثل چارلي ويلسن قدرت تك قطبي جهان را احيا كند و شوروي را تا مرز سقوط پيش ببرد. اما اين احيا كه از دل آن گياه سمي القاعده روييد و دستمايه اي شد براي پروژه دشمن سازي و آنچه امروزه «اسلام فوبياً ناميده مي شود و توطئه هاي پياپي بلاي جان مردمي شد كه صبح از خواب برخاسته بودند و مي خواستند يا به محل كارشان بروند و يا به قصد ديدن عزيزانشان (سوار بر هواپيما) از شهري به شهر ديگر بروند ناگهان از وسط جهنمي مثل يازده سپتامبر سر بيرون آورده اند.
چارلي ويلسون واقعي در 12 فوريه 2010 جان خود را از دست داد. وي در سال 1997پس از 24 سال به فعاليت هاي خود در كنگره پايان داد. او مسئول كاشت نطفه توهمي به نام القاعده است، با اين حساب بهره بري از آتشي بود كه در افغانستان به راه افتاد 20سال قبل شوروي را زمين گير نمود و 10سال بعد تحت عنوان مبارزه با تروريسم زمينه ساز حضور نيروهاي اشغالگر در خاورميانه شد.
پس از اينكه آمريكا به افغانستان حمله كرد، ويلسون در جائي گفته بود هر وقت يك هواپيما و يا هلي كوپتر آمريكائي در افغانستان سقوط مي كند در اين انديشه است كه كار همان موشكي است كه او بدان سرزمين منتقل كرده است.
او هشت روز قبل از 11 سپتامبر روي بام يكي از برج ها به يك ضيافت شام دعوت شده بود. البته او اين فاجعه را مربوط به خودش نمي داند. اما در خطوط مبهم فيلم هم با شيطنت خاصي از «چارلي ويلسون» به شيوه «اليور استون» كه (ظاهرا فيلم هاي او در خلاف جهت سياست هاي آمريكائي ساخته مي شوند اما بيشتر ستايش گر آن سياست هستند) تقدير مي شود و خيلي زيركانه اين ستايش، اولين سكانس فيلم را در برگرفته است.

 



نقدي بر سريال موهن «معاويه، الحسن و الحسين»
تحريف تاريخ به شيوه وهابي!

همزمان با ماه مبارك رمضان سريالي با عنوان «معاويه، الحسن و الحسين» از شبكه هاي تلويزيوني برخي كشورهاي عربي به نمايش درآمد. به اين مناسبت، شبكه جهاني الكوثر به شبهات و تحريف هاي اين مجموعه پرداخته است. «الكوثر» مطلبي را در همين مورد در اختيار صفحه تصوير روز كيهان قرار داده است كه توجه خوانندگان محترم را به آن جلب مي كنيم .
تحريف و وارونه كردن حقايق تاريخ اسلام امر جديدي نيست و از صدر اسلام منافقين و امويان از جمله بنيانگذاران تحريف بودند. از آن زمان تاكنون اين رويه از سوي فرقه هاي مختلف دنبال شد. در اين دوره وهابيت با استفاده از امكانات مالي و شبكه هاي ماهواره اي كه در اختيار دارد، پيشتاز اين ميدان شده اند. وهابيون اين روزها اقدام به توليد و پخش سريال «معاويه، الحسن و الحسين» كرده اند كه به زندگي دو امام بزرگوارمان، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و همچنين معاويه پرداخته است.
در اين سريال كه ماجراي قتل خليفه سوم و موضع امام حسن و امام حسين عليهم السلام و صحابه را در آن روايت مي كند، حتي تلاش نشده كه از روايات ضعيف، دو وجهي و يا امثال آن استفاده شود و به طور كاملا سليقه اي، همچون يك رمان و يا يك داستان تخيلي نوشته شده. اين سريال در طول ماه مبارك رمضان از چندين شبكه ماهواره اي عربي پخش شد. بي شك هدف از پخش اين گونه سريال ها ايجاد درگيري هاي مذهبي و منازعات سياسي و تفرقه بين مسلمانان است. پخش اين سريال باعث انتقادهاي شديد مراجع شيعه، روحانيان الازهر مصر و شخصيت هاي مختلف شده است.
شبكه «الكوثر» در راستاي پاسخ گويي به اين مجموعه پر از دروغ و افترا و رد شبهات ايجاد شده توسط آن، در برنامه حقايق التاريخ با استفاده از كارشناسان مجرب شيعه و سني سريال را مورد نقد علمي قرار داد.
دو كارشناس سني اين برنامه، با استفاده از منابع موثق تاريخي شخصيت هاي اين سريال را بررسي كرده و مغايرت هاي موجود در سريال را براي بينندگان با ادله موثق اثبات كردند.
از جمله اين اشكالات عدم تناسب عمر و ظاهر بازيگران، با شخصيت ها بود. به عنوان مثال: در اين سريال عمار ياسر و عمروعاص هر دو ظاهري جوان داشتند، در حالي كه در روزهاي قتل عثمان هر دو 80 ساله بودند. مالك اشتر در غزوه يرموك يكي از چشمانش را از دست داده بود در حالي كه با چشم سالم نشان داده شده است. معاويه كه در روايات تاريخي از او به عنوان شخصي چاق با شكمي بسيار بزرگ ياد شده، در اين سريال به صورت سواركاري جوان و رشيد به تصوير كشيده شده است! مروان بن حكم نيز كه سرخ روي و كوتاه قد بود، جواني چابك نشان داده شده. مغيره ابن شعبه كه در آن زمان 06 سال سن داشته و چشمش لوچ بوده به شكل يك جوان 02 ساله نشان داده شده است. اين گونه تصويرپردازي و تغيير عمر و ظاهر شخصيت ها يا در راستاي محبوب كردن و يا تخريب برخي از شخصيت هاي تاريخي بوده و يا نشان دهنده عدم آگاهي سازندگان اين سريال از بديهي ترين صفات شخصيت هاي تاريخي به شمار مي رود.
از ديگر ابعاد تحريف در اين سريال مي توان به تحريف وقايع و ديدگاه هاي شخصيت ها در مسائل آن زمان اشاره كرد؛ مثلا در اين سريال مروان بن حكم را از دوست داران امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نشان داده اند در حالي كه در صحيح مسلم (يكي از كتب معتبر و منابع اهل تسنن)، ثابت شده است كه مروان، امام علي(ع) و اهل بيت را سب مي كرده است . ابن حجر و الهيثمي نيز اين موضوع را تاييد مي كنند. پرداختن به شخصيت هاي خيالي كه براساس روايات معتبر وجود خارجي نداشته و زاده فكر منافقان بوده اند نيز از ديگر اشكال هاي اين سريال است. در اين ميان مي توان به حضور دو شخصيت خيالي القعقاع و عبدالله بن سبا در سريال اشاره كرد. علاوه بر اين جايگاه امام حسن و امام حسين عليهما السلام، به گونه اي به تصوير كشيده شده كه معاويه برتر از آنها به نظر برسد.
هر دو كارشناس سني مذهب دعوت شده به برنامه «حقائق التاريخ» نسبت به اين موضوع اتفاق نظر داشتند كه سازندگان اين سريال بيشتر از عنصر خيال استفاده كرده اند تا اسناد و مدارك تاريخي.

 



بانوان محجبه؛ حلقه گم شده سينماي ايران

منيره غلامي توكلي
يكي از نشانه هاي پيشرفت هر جامعه اي حضور موفق و تاثيرگذار زنان آن جامعه در شكل گيري جريان هاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي، هنري و علمي است. زنان ايران به عنوان مديران فرهنگي خانواده ها-هسته هاي تشكيل دهنده جامعه- كه در نهادينه كردن ارزش هاي ملي و ديني در ذهن اعضاي خانواده، به خصوص فرزندان نقش موثري دارند با حضور در عرصه هاي مختلف فرهنگي و هنري مي توانند نقش فزاينده اي در انتقال و نهادينه كردن اين ارزش ها داشته باشند. حال در نظر بگيريد كه اين نقش با حضور فرامرزي زنان بازيگر در عرصه سينما و تلويزيون و ورود آنها به حريم خانواده ها تا چه اندازه مي تواند تاثيرگذار و قوي تر باشد.
بازيگران با هنرنمايي خود به خلق شخصيت هايي مي پردازند كه نه تنها در قاب چشمان بينندگان جان مي گيرند و ساعتي؛ اوقات فراغت آنها را پر مي كنند، بلكه با افكار و آرزوهاي مخاطبان چنان آويخته مي شوند كه همذات پنداري آنها را برمي انگيزند. علاوه بر اين، تجربه اعمال و رفتار بازيگران بر رفتار و يا حتي در فازي كوچك تر الگوبرداري از تكيه كلام هاي آنها براي بخشي از مخاطبان كه ما از آنها به عنوان نسل سوم يا نسل نوجوان و جوياي تجربه ياد مي كنيم، مخاطره آميز است. اين خطرها مي تواند شكسته شدن حريم زبان و كلام يا رد كردن چراغ قرمزهاي رفتاري و هنجارشكني هاي اجتماعي و... باشد.
در دنياي رسانه؛ ظهور شبكه هاي اجتماعي و تنوع رسانه اي، كثرت برنامه هاي مختلف توليدي را در پي داشته است. رسانه هاي جمعي چون تلويزيون و سينما و شبكه هاي ماهواره اي كه علاوه بر رسالت آموزشي، جنبه سرگرمي دارند، طيف هاي مختلف مخاطبان از زن و مرد، كودك و نوجوان و دختر و پسر را با موقعيت هاي شغلي و اجتماعي گوناگون در برمي گيرد. مخاطباني كه هر كدام مي توانند به گونه اي خاص از محتواي برنامه ها تاثير بگيرند! تا جايي كه باز خورد آن براي نسل جوان مضاميني چون تقليد و تلقين با القاي ذهني به جاي قهرمان داستان بودن را در پي خواهد داشت. يكي از نمادهاي اين تقليد و يا به عبارتي تاثيرپذيري را مي توان در نحوه آرايش و پوشش و حتي ارتباط گيري هاي ساده انگارانه بين دختر و پسر و فرار دختران از منزل و روابط عاطفي غيرمتعارف در فيلم ها دانست؛ به طوري كه قبح اين مطلب براي برخي جوان ها شكسته شده و از بي حجابي و آرايش هاي مبتذل و بستن شال ها به صورت هاي مختلف به تقليد از بازيگران محبوب خود به عنوان نوعي تشخص و امروزي بودن ياد كرده و در اكثر مواقع با خانواده هاي خود و آموزه هاي آنها برخورد فكري و عملي مي كنند. به طوري كه اكنون شاهد بسياري از هنجارشكني هاي پوششي و آرايشي از سوي برخي دختران و پسران جوان به تقليد از بازيگران هستيم. گويي تهاجم فرهنگي اينك خواسته يا ناخواسته از سوي متوليان و بازوان هدايت فرهنگي جامعه به واسطه ابر رسانه هايي مانند سينما و تلويزيون صورت مي گيرد. نمونه آن پوشش و نوع آرايش هاي زنان بازيگر فيلم سينمايي «زنان مريخي و مردان ونوسي» است.
اين تراژدي با زباني تلخ به ما گوشزد مي كند كه مسئولان و متوليان امور فرهنگي بايد در هدايت رسانه هاي تصويري و دقت در الگوهاي رفتاري بازيگران به عنوان بازوي هاي محرك مسائل فرهنگي و توجه به نقش اثربخش توليدات رسانه اي بر ذهن كودكان و نوجوانان، از مرحله نويسندگي كه اسكله داستان كه بار محتوايي آن را بر دوش مي كشد تا مرحله كارگرداني و انتخاب بازيگر و عرضه نهايي فيلم يا سريال كه مخاطب در مسير داستان قرار مي گيرد؛ دقت بيشتري داشته باشند.
از طرف ديگر بازيگران بايد بپذيرند كه در جامعه نقش الگويي دارند و بيشتر جوانان از آنها الگوپذيري مي كنند و اين امر اجتناب ناپذير است، از اين رو بي توجهي آنها به مسائل ارزشي و هنجارشكني هاي فرهنگي و اجتماعي، نقطه مقابل برنامه هاي فرهنگي با رويكرد حجاب و عفاف در جامعه است.
به طور قطع با وجود اين تعارض علمي و فكري، هرگز نمي توان از برنامه هاي تبليغي و معرفتي، اميد تاثيرگذاري بر ذهن جوانان و نهادينه كردن ارزش هاي معنوي و ايراني را در جامعه داشت.
همچنين دوگانگي شخصيتي برخي زنان بازيگر در حضور ارزشي خود در نقش هاي سينمايي و يا تلويزيوني و بازي كردن رل زن محجبه و معتقد با حضور واقعي آنها با پوششي نامناسب در سطح جامعه؛ جوانان و به خصوص دختران جوان را دچار نوعي سردرگرمي در انتخاب الگوي رفتاري و پوششي كرده است. آنها در نهايت الگوي واقعي را مي پذيرند كه نقش نيست و كارگرداني جز خود بازيگر ندارد و رفتار و كردارش منوط بر تم داستاني نيست، و اين همان واقعيت رفتاري و پوششي زن بازيگر در مجامع عمومي است.
واقعيتي كه حتي در جريان تقدير از سريال هاي ارزشي از سوي برخي زنان بازيگر پوشيده نمي شود!! اين يعني به ابتذال كشيدن سينما ، تلويزيون و هنري كه بايد متعالي باشد.

 



تاملي دربازنمايي مقوله معرفت و معنويت درهنر سينما- يك
آفتاب درقاب بي نقاب

محمد قمي
درمرور و بررسي مقوله احياي معنويت و بازنمايي معرفت در هنر تصوير و به ويژه سينما به عنوان كامل ترين و مدرن ترين و تكنولوژيك ترين هنرها مي بايستي به دو منظر و رهيافت دقت وافر روا داشت.
يكي سينما به عنوان يك سيستم واحد و يك كل يگانه كه فرم و معني و ساختار و محتوي در آن در هم آميخته و قابل انفكاك از هم نيست. دوم معنويت به مفهوم امر قدسي و حلقه اتصال آدمي به ماوراء و عالم والا و بالا. دراين هر دو محيط بايد توجه داشت و همت گماشت تا شناخت درخور حقيقت موضوع و محور باشد والا انسان دچار درك و دريافت هاي من درآوردي و ابتر و بي ريشه و بي مايه مي گردد و نه راهي به شناخت هنر مي برد و نه راهي به درك معنويت. كه اين هر دو نيازمند فهم دقيق و عميق و اصولي اند و خارج از وهم و تلقي ناقص كسي كه بخواهد بي تسلط و تجهز به سلاح آگاهي و عبور از حجاب هاي گوناگون به كنه حقيقت ماجرا دست يابد.
دراين مقوله با دو موضوع روبروييم؛ سينما و معنويت و اگر بنا باشد ربط و نسبتي ميان اين دو پديد آوريم چه بهتر كه درابتدا حد و رسمي در تعريف هر يك بيان داريم و بر مناط آن، به ارزيابي نسبت و ارتباط ميان آنها بپردازيم.
ارتباطي كه مي تواند ميان سينما به عنوان هنر تصوير از يك سو و معنويت و دين از سوي ديگر پديد آيد لابد زاييده و تراويده از ميان اين دو است؛ از ميان شاخص ها و ماهيات و ذاتيات و كاركردهاي اين دو. و نه از جايي غير از اين و خارج از اين. و يا نتيجه استحاله اين دو كه درآن صورت ديگر يا با سينما روبه رو نيستيم يا با دين و يا با هر دو. و وقتي با آن دو روبه رو نيستيم ديگر تفاوتي نمي كند كه چه در مقابلمان داشته باشيم. مفهومي التقاطي از دين و معنويت يا مصداقي غير اصيل و من درآوردي از سينما و هنر تصوير.
مهم آن است كه در سنجش نسبت ميان دين و سينما و معنويت و مقوله تصوير، اصالت هر دو مقوله حفظ شود تا بتوان براساس ملاك و معيارهاي جامع و مانعي از هر يك به تصويري روشن و حقيقي و قابل دفاع از آنها رسيد. والا همه چيز در ابهام و غبار كژگويي و كج انديشي و انكار و اغفال و توجيه خلاصه مي شود و از دست مي رود.
سينما هنر تصوير است و در ذات آن مولفه ها و شاخصه ها و ابزارهايي براي خلق اين وجه هنري آن هم با جذابيت بصري و روايي و داستاني مطمح نظر قرار مي گيرد.
يعني سينما هم به داستان گويي و «قصه پردازي» هم به نحوه و نوع و چگونگي «روايت» و هم به «جذابيت هاي بصري» توجه دارد. هر يك از اين موارد هم شقوق و گونه هاي متنوعي را شامل مي شوند. قصه گويي سبك و شيوه هاي متنوعي را مي پذيرد، روايت جلوه ها و راه هاي گوناگوني را در برمي گيرد و جذابيت هاي بصري هم گونه ها و قالب ها و روش ها و دستاويزهاي مختلفي را شامل مي شود.
سينما در مهد تمدني غرب متولد گشته و بي ترديد چه در ذات خود و چه در الزامات و تبعات و هستي شناسي و زيباشناسي و ملحقات و فرهنگ خود نيز منبعث و منشعب از همين فرهنگ و تمدن است با تمام خوبي ها و بدي هايش و با تمام توانمندي ها و معايبش.
سينما علاوه بر اينها به عنوان وجه بارز و مشخص و منحصر به فرد تمدن جديد هم شناخته مي شود و حتي آن را آموزگار تفكر بشر امروز هم خوانده اند كه البته چون نيك بنگريم سخني به گزافه نيست.
(ادامه دارد)

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14