(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


پنجشنبه 7 مهر 1390- شماره 20035

قاصدك سوخته
كيومرث قورچيان:كشف و شهود نياز انسان امروزي است



قاصدك سوخته

حميدرضاحامدي
ديد در معرض تهديد دل و دينش را
رفت با مرگ خود احيا كند آيينش را
رفت وحتي كسي ازجبهه نياوردبه شهر
چفيه و قمقمه اش...كوله و پوتينش را
رفت و يك قاصدك سوخته تنها آورد
مشت خاكستري از حادثه مينش را!
استخوانهاي نحيفي كه گواهي مي داد
سن و سال كم از بيست به پايينش را
ماندسردرگم وحيران كه بگيردخورشيد
زير تابوت سبك يا غم سنگينش را!؟
بود ناچيزتر از آن كه فقط جمجمه اي
كنـد آرام دل مـادر غـمگينـش را...
بازهم خنده به لب داشت كدر كردوكبود
تلخي غربت اگر چهره شيرينش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاقتر آمينش را
ماجراي توخداخواست كندتازه عزيز!
قصه يوسف و پيراهن خونينش را
كفن پاك تو سجاده پلاكت تسبيح...
ابتدا بوسه ثواب است كدامينش را؟

 



كيومرث قورچيان:كشف و شهود نياز انسان امروزي است

ليلا كريمي
كيومرث قورچيان در لايه لايه نقاشي اش با روش بداهه نگري، زيبايي هنر آبستره را با ايجاد طرح جديدي بر روي بوم به تصوير مي كشد و اين همان روشي است كه او را از ديگر نقاشان آبستره متمايزكرده است . قورچيان در آثار نقاشي خود با زبان آبستره نقش هايي بر روي بوم با تأثيرپذيري از نگارگري ايراني ترسيم مي كند . محمود اميري نيا در تحليلي روانشناسانه مي گويد : آثار كيو مرث قورچيان تازگي خاصي دارد كه در نوع خود منحصر به فرد است . كيومرث قورچيان متولد 1331 و داراي 30 سال سابقه فعاليت در زمينه نقاشي است. وي فارغ التحصيل دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي وعضو گروه نقاشي مركز هنرهاي تجسمي است و تا به حال در بسياري از نمايشگاه انفرادي، جمعي و نمايشگاه هاي خارجي شركت داشته است. با اين هنرمند نقاش در مورد روش كارش در نقاشي به گفت و گوي نشسته ايم ، كه مي خوانيد :
¤ چه تعريفي از هنر و هنر نقاشي داريد؟
صاحبنظران مختلف در كتابهاي گوناگون، تعريف زيادي از هنر ارائه داده اند. به طوري كه خيلي از آنها گفته اند؛ تعريف هنر امكان پذير نيست و تعريف معيني از هنر دريافت نكرده اند.
و هنرمند برداشت خاصي از هنر دارد؛ هنر همان طور كه تعريف هاي متعددي را مي طلبد به همان نسبت مي توان به يك تعريف واحد رسيد.
تعريف واحد از هنر به اين معنا است كه اگر خداوند را مصداق بارز همه زيبايي ها و هنر درحد كمال بدانيم و خودش را خالق اين زيبايي ها؛ خيلي از مباحث برايمان دست يافتني مي شود، ضمن اينكه دچار ابهام هم نمي شويم. و به راحتي مي توانيم انتخاب كنيم. انسان هم اين فرصت را پيدا مي كند كه اين زيبايي را جست وجو كند- نه اينكه در آن دخل و تصرف كند- اما مي تواند براي قابل فهم بودن اقيانوس، زيبايي هايي را خلق كند.
انسان مي تواند گوشه اي از اين زيبايي ها را انتخاب و نقش زيبايي را در وجود خودش عيان كند و آينه وجودي اش را در مقابل زيبايي ها قرار و صيقل دهد.
هنرمند در بعد فني و تكنيكي اش استمرار مي ورزد و ممارست كردن را مي آموزد و زيبايي هايي كه در عالم وجودش نقش بسته است را منعكس كند.
¤ چگونه توانستيد اين حقيقت هنري را كه مطرح كرديد در آثارتان به تصوير بكشيد؟
در حقيقت اين موضوع برگردد به سوابق و تجربياتم. ده ها سال تجربه و شناخت و كاركردن در سبك رئاليسم؛ و دست يافتن به طبيعت بكر و دست نيافتني. زماني كه هنرمند در طبيعت ممارست و تجربه مي كند، مي تواند در طبيعت سير و زندگي كند. اما گاهي وقت ها خلاقيت نهادينه شده در انسان ايجاب مي كند كه نوآوري و جست وجوي بيشتري كند؛ البته نه آنچه هنرمندان ديگر خلق كرده اند بلكه يك نگاه جديدي به محيط و پيرامون خودش دارد و سعي در باز كردن پنجره اي براي مخاطبانش دارد، تا اينكه منظري را كه او ديده، ديگران هم ببينند، بلكه زوايايي كه هنرمند نديده است، مخاطب ببيند.
¤ دو جزء جدانشدني علاقه و خلاقيت، چقدر در راستاي هم مي تواند در خلق اثر به هنرمند كمك كند.
قطعا خلاقيت جزو نتيجه يك كار هنري است. علاقه به تنهايي كاري انجام نمي دهد؛ بلكه علاقه مي تواند ما را به سوي خلاقيت سوق دهد. علاقه بايد به همراه پشتكار و تلاش و جست وجو و مطالعه و... باشد و آن زمان است كه مي توانيد انسان خلاقي باشيد و در آثاري كه خلق مي كنيد، خلاقيت تبلور يابد.
¤ يك هنرمند نقاش در طبيعت به دنبال چيست؟
وقتي به سراغ طبيعت مي رويم، ما ملزم به تكرار طبيعت هستيم. تكرار طبيعت هم شايد روح جست وجوگر هنرمند را اقناع نكند. هم هنرمند و هم مخاطب به دنبال امور تازه است. دنبال كشف و شهودي كه نياز انسان امروزي است كه تكنوكرات و تكنولوژي زده است و نياز به خلاقيت و نوآوري دارد.
يك هنرمند بايد بتواند اموري كه متافيزيك است را در هنرش به كار بندد.
ما وقتي به رئاليسم توجه مي كنيم، واقع گرا هستيم و به ساختار عيني و ذهني و شكلي عناصر توجه مي كنيم. سؤال اينجاست چرا به ابعاد حقيقي و باطني اشياء توجه نكنيم.
يكي از ابعاد وجودي هنرمند اقتضاء مي كند كه درمتافيزيك هم راه پيدا كند؛ به همين منظور در مطالعاتم به اين موضوع توجه كردم.
¤ شما علاوه بر نگاه طبيعت گرايانه تان، بخشي از درونيات و حالات انساني را در قالب بافت در آثارتان نشان داده ايد، در اين مورد توضيح بدهيد.
به تبع نوع نقاشي كه دارم؛ وقتي فضاي آبستره را ايجاد كردم، موضوعي كه موردنظرم است (حال مي تواند اين موضوع از قبل درنظر داشته باشم و يا في البداهه باشد) را با بافت و به صورت انتزاعي ايجاد مي كنم؛ به طور مثال تابلويي از امام حسين(ع) را كشيدم و دراين رابطه خوابي ديدم و در حقيقت يك بخش از كار هنري مرا درونياتم تشكيل مي دهد.
¤ شما در واقع دورنياتتان را نقاشي مي كنيد؟
دقيقا؛ اما نه درونياتي كه بتوانم آن را تشخيص دهم. خيلي از موضوعات در تشخيص آدمي نمي گنجد. بعضي از واقعياتي كه به صورت حسي آن را در نقاشي هايم ايجاد مي كنم، به لحاظ علمي وجود دارد.
¤ پس از صحبت هايتان اين طور استنباط مي شود كه در خلق آثارتان از بداهه كمك مي گيريد؟
دقيقا؛ پند و پيامي را از بزرگواري خواندم كه مي گفت: يكي از دعاهايي كه مي كنيد اين باشد كه؛ بداهه عمل كنيد. چون امكان دارد چيزي را كه از قبل در ذهنم ساخته ام، ممكن است كمي سمي باشد و همراه با قيدوبندهاي مادي ولي آنچه در لحظه اتفاق مي افتد، شايستگي و خلوص بيشتري دارد و به تعبيري انسان نماتر است و در آن صداقت و صميميت و عشق موج مي زند.
و اين موضوع برمي گردد به همان نكته «بداهه گري»؛ كه بداهه را مي توان اصل و اساس هنر دانست.
¤ بداهه گري را در نقاشي چگونه مي توان تعريف كرد؟
در نقاشي همين اتفاقي است كه مي افتد؛ البته هيچ چيز اتفاقي نيست. ولي من كه انسان ناچيزي هستم، هيچ چيز برايمان بالبداهه نيست. بداهه يعني من سرجاي خودم باشم.
اين گردش ايام و روزگار در مسير خودش ادامه مي دهد و من كه دراين هستي ذره كوچكي هستم، زماني كه به «منيت» مي رسم؛ از بداهه گري دور مي افتم. بداهه يعني «من و نفس» نه!
اگر به پيرامونمان نگاه كنيم، صنعتمان، غذا، پوشاك و... همه برپايه نفسانيات است.
روح جامعه نيازمند تابلوي نقاشي است. اين يك نياز اساسي انسان است.
¤ چرا اين تكنيك را انتخاب كرديد؟
يك بخش عمده اي از مسائلي را كه مطرح كردم برمي گردد به تكنيكي كه انتخاب كردم. اين تكنيك همراه با «بداهه» است و اين پاسخگوي نياز دروني ام است.
اين نوع سبك و بافتي كه در روي تابلو ايجاد مي كنم با رنگ روغن به دست مي آيد. در واقع شرح مادي تابلو يك بعد دارد و بحث حسي آن يك صحبت ديگري را مي طلبد و امواجي كه از انسان ساطع مي شود بر روي بوم، به شخص ديگري به واسطه يك سري بافت هايي كه ايجاد كرده ام، منتقل مي شود؛ و اين انرژي از تابلو به مخاطب انتقال داده مي شود.
¤ در مورد روش كارتان بگوييد؟
نوع رنگي كه بر روي تابلو مي گذارم، بستگي به نوع احوالات و حس دروني و تمركزم دارد. نيمي ديگر آن به تجربه شخصي ام برمي گردد.
از دانشگاه تا تجربياتم را كه مرور مي كنم؛ از ماده هاي مختلف استفاده كرده ام تا به اينجا رسيده ام.
ابتداي ساكن، در روي بوم يك ته رنگ مي گذارم. يك لايه رنگ روشن و صبر مي كنم تا رنگ روي بوم خشك شود. چون در روي اين بوم مي خواهم بافت ايجاد كنم، در نتيجه بايد از بافت بوم نقاشي بكاهم. در مرحله بعدي با قلمو رنگ ها را روي تابلو مي گذارم و معمولاً از رنگ هاي متضاد استفاده مي كنم؛ آبي و نارنجي به طور مثال؛ رنگ هاي متضاد همديگر را معرفي مي كنند و درعين تضاد يك هماهنگي را مشاهده مي كنيد.
¤ اين هنر آبستره چه ويژگي دارد كه نقاشي شما را متفاوت كرده است؟
ديگر نقاشان آبستره اين كار را كرده اند. اما من چه چيز جديدي را مي توانم در اين نوع سبك ايجاد كنم؟!
ضرب قلم مويي كه برروي تابلو مي زنم؛ قطعاً متفاوت است ولي به لحاظ تخصصي يك نوآوري در كارم ايجاد كرده ام.
بافتي كه برروي تابلوها ايجاد مي كنم با كف دست است. به صورتي كه يك لايه واسط بين كف دست من با لايه رنگ در روي بوم ايجاد شده است. ابزاري كه به دست مي گيرم، نازك ترين عنصر است. به طوري كه حرارت و نبض كف دستم را به تابلو انتقال مي دهم. به اين صورت كه در هنگام نقاشي هم خودم و هم ابزار و عنصر اثرپذير سيال است. وقتي اين دو تا رابطه باهم بياميزند؛ يك نقش «ابر و باد» ايجاد مي شود، كه متأثر از يك موجود زنده اي است كه فكر مي كند، احساس دارد، تعلقات و آگاهي ها و باورهايش را بروز مي دهد.
در حقيقت من هنرمند با زبان (كف دست) با هستي و عالم صحبت مي كنم. پس اين عنصر اثرپذير، اثر روحي، رواني، متافيزيكي را همراه باهم دريافت كرده است و يك نقش هاي درهم و برهمي ايجاد شده است. اين طرح اوليه مثل يك مزرعه اي است كه هنوز بايد براي آبياري كدبندي بشود و بايد در يك ملاحظاتي قرار بگيرد.
وقتي مي خواهم عنصري را ايجاد كنم؛ بايد در نقطه طلايي تابلو قرار بگيرد و اين كار دشواري است.
شايد برروي بوم يك عنصري زيبا ايجاد شده باشد اما در نقطه طلايي نباشد پس در نتيجه بايد برروي بوم آن عنصر را خلق كني و يا عنصر ديگري در نقطه طلايي پيدا كني كه اين عنصر مي تواند «اسب، سيمرغ، انسان و...» باشد. البته به تبع توانمندي ها مي تواني اسب و... را خلق كني اما چون شما با فضاي منفي؛ طراحي مي كني و چشم و ابرو طراحي نمي كني؛ بايد اين چشم و ابرو را با بافت خلق كني تا به يك تعادل متعارف برسي.
¤در واقع اول بافت را ايجاد مي كنيد و بعد عنصر ايجاد شده را پرورش مي دهيد؟
بله؛ با ديدن عنصري در نقطه اي كه مدنظر دارم، شروع به طراحي مي كنم. حال چگونه اين عنصر را مي بينيد؟! وجود حقيقي خودمان را برروي بوم مي بينم نوعي اثبات و صداقت دروني انسان است. به طور كلي نقاشي از جنس روحانيت و الهام است.
ونگوك وقتي آن نقش هاي هيجاني و نقاط رنگي را برروي بوم ايجاد كرد؛ نقاط مثبت و منفي وجودش را انتقال داده است.
اين ظريف ترين كار است كه مي تواند يك نقاش به كار ببرد.
¤ تابلوهايتان به نظر برجسته مي آيد؟
وقتي با قلم مو طراحي را روي بوم ايجاد مي كنم، مكنونات قلبي ام را انتقال مي دهم. افرادي كه بيشتر به حواس پنجگانه شان متكي اند، در روي تابلوها دست مي كشند و احساس برجستگي برروي تابلو مي كنند. يك دكتر مغز و اعصاب عنوان مي كرد كه اين حس برجستگي كه در مخاطب ايجاد مي شود برمي گردد به؛ اتفاقي كه در مغز ايجاد شده است. اين همان مكانيزم علمي در هنر است يا همان فيزيك كوانتوم.
¤ يك نقاش چگونه مي تواند هنرش را جهاني و بين المللي كند؟
در تجربيات شخصي ام ابتدا از نگارگري شروع به نقاشي كردم. اوايل نقاشي ابزار كارم اين بود كه؛ از روي كارت پستال ها كپي مي كردم اما بعد از آن به واقع گرايي و رئال روي آوردم و عكس و طبيعت كار كردم و از مدل هاي معمول و متداول نقاشي كشيدم.
در دانشگاه كه اساس آموزش آن براساس رئال است؛ طبيعت و انسان طراحي كردم. اين مسير را ادامه مي دادم اما تعلق خاطر به نگارگري هنوز در وجودم بود. نگارگري را به خاطر سنتي بودن و هويت داشتن دوست داشتم تا اينكه نقاشي عصرهاي مختلف تيموري، شاه طهماسبي، رضا عباسي، سلطان محمد و... را ديدم. پيش خود گفتم اين نقاشان چه كساني بودند؛ 400سال پيش در يك كتابخانه در قزوين و يا در شهرهاي تبريز و اصفهان كار مي كردند و الان كارهايشان در موزه هاي بزرگ دنيا به نمايش درمي آيد.
وقتي آثار اين نقاشان را آناليز مي كنيم؛ درمي يابيم گران ترين و قشنگ ترين آثار در نگارگري است.
تحت تأثير اين نقاشان برگشتم و در لابه لاي كتاب هاي نگارگري جست وجو و مطالعه كردم و تمرين و ممارست و كپي هاي زيادي از روي آثار رضاعباسي انجام دادم. اين نقاشان از طبيعت رنگ هاي طبيعي را استخراج كردند و با در كنار قرار دادن اين رنگ ها؛ نگارگري و كاشي كاري كردند.
باتوجه به شناخت آكادميك از بافت و هنر جهاني؛ متوجه شدم زبان امروز جهان، زبان آبستره است. زبان حس است. كلام و فرم حذف شده است حتي كسانيكه انديشه اومانيستي دارند، از كلام و فرم بيزارند و اين تعبير امروزه است.
در نتيجه با كمك فرهنگ خودمان و ساحت قدسي سرزمين و اعتقاداتم نقاشي ام را جهاني و بين المللي كردم اما زبانم آبستره و جهاني است اين را مي توان گفت جهاني شدن...
¤ انقلاب اسلامي چقدر در هنر نقاشي شما تأثيرگذار بود؟
انقلاب يك تعريفي از هنر داد و مي تواند در ماهيت هنر ما يك جهش ايجاد كند و جهاني شدن را با هنر به پشتوانه همين نگارگري ها و كاشي كاري ها؛ مثلاً در مسجد شيخ لطف الله، مسجد جامع يزد و كرمان و... تصمين كند. اين نگارگري ها و نقاشي ها معجزاتي در هنر هستند.

 

(صفحه(12(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14