(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


شنبه 16 مهر 1390- شماره 20042

چالش هاي پيش روي آقانجفي
مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
دوران اختناق

E-mail:shayanfar@kayhannews.ir




چالش هاي پيش روي آقانجفي

فصل دوم- چالش هاي پيش روي مرحوم آقا نجفي:
با توجه به تاريخ ولادت ايشان20 (16/3/1262هـ.ق) كه مقارن با اوج گيري ادعاي علي محمد شيرازي و فتنه ي بابيه بود؛و نظر به مركزيّت فقهي-اصولي اصفهان در آن زمان و به تبع حرارت منازعه ي فكري- ديني نسبت به بابيّه و بهائيّه؛ و اهميتي كه استعمارگران روس و انگليس به اصفهان براي كنترل غرب و جنوب وجنوب غربي ايران قائل بودند؛و اهتمامي كه به تقويت بابيّه و تشديد تشتّت ديني و منازعه ي فرقه اي و سست كردن اعتقاد مردم به دين و متوليان مذهب اماميّه داشتند و همچنين يهوديان اصفهان را از جهت اقتصادي-سياسي تقويت و مسيحيّت را در آن خطّه ترويج مي نمودند؛ و از جهت ديگر، با عنايت به اين كه اصفهان گذرگاه انگليسي ها از بوشهر به تهران و در نتيجه در معرض افكار جديد غربي بود؛و از جهتي نيز شيراز و اقوام لر، كانون صوفي گري بودند كه در مجاورت جنوب اصفهان قرار داشتند؛ همچنين ايشان شاهد وقايع رويتر و تنباكو و جدايي افغانستان و آسياي ميانه از ايران و قتل ناصرالدين شاه و علي اصغر خان امين السلطان و ظهورنهضت عدالت خواهي و انحراف آن به مشروطيت و بالاخره اعدام مرحوم شيخ فضل الله نوري كه به منزله ي استيلاي فرقه ي ضالّه ي بهائيّه بر ايران است،به حجم و تراكم و عظمت تجربيات و اهميت شخصيت ايشان پي مي بريم.سرانجام آقا نجفي در11/8/1331هـ.ق از دنيا رفت.
بر اين اساس،مي توان گفت كه ايشان با اين چالش ها مواجه بود:
1- نفوذ مسيحيت با پشتوانه ي دو دولت استعمارگر، كه در تعاليم بابيه و بهائيه هم اثر داشت؛
2- تقويت يهوديت توسط فراماسون ها و انگليسي ها؛
3- مواجهه با تسنّن در عراق عرب و وهابيان در حجاز كه كشتارهاي فجيعي در مناطق شيعه نشين شبه جزيره ي عربستان و به خصوص در كربلا انجام داده و به نجف هم در زمان جدّ ايشان شيخ جعفر كاشف الغطاء (رض) حمله نموده و ناكام شده بودند؛
4- باطني گري كه ميان صوفيّه و بهائيّه مشترك و موجب مسخ تعاليم اسلام و نسخ شريعت مي شد؛
5- شيخي گري كه كانون فتنه ي بابيّه و نيز در مشروطيّت فعال بودند. ضمناً يكي از سه كانون اصلي آن ها همانند صوفيه و اسماعيليّه (باطنيان) در كرمان بود كه مجاور با اصفهان و مؤثر بر آن بود.
6- جريان هتك حرمت به علماي اصولي كه عمل و رويه ي مشترك ميان اخباريان و شيخيان و بابيان (و بهائيان) و صوفيان بود و به نظر مي رسد كه هدف اصلي از آن، ترور شخصيت و حذف اقتدار مجتهدان و افزايش قدرت مخالفانشان و نيز حذف تدريجي شريعت و باز شدن راه براي تجدّد پذيري ايرانيان بود.
7- زورگويي و سيطره ي استعمارگران (خارجي) و مستبدان (داخلي) از جهت اقتصادي و سياسي و غيره.
8- پيدايش و رشد باستان گرايي و تقويت زرتشتي گري از جانب فارس ( و خوزستان) و يزد كه مجاور اصفهان بودند و خطي استعماري براي تضعيف ميراث فرهنگ ديني صفويّه در اصفهان تلقي مي گرديد.
¤ فصل سوم- تفاوت وضعيّت و روش علماي اصفهان به محوريّت مرحوم آقا نجفي با علماي مشروطه خواه نجف و تهران:
به نظر مي رسد توجه و اهتمام علماي مشروطه خواه چه در تهران
(مثل آيتين سيدين محمد طباطبايي و عبدالله بهبهاني) و چه در نجف (آيات عظام نجل ملا خليل تهراني و ملا عبدالله مازندراني و آخوند ملا محمد كاظم خراساني) بيشتر مصروف رفع استبداد بود و بر اين باور بودند كه با برطرف شدن استبداد و تضمين دخالت مردم (كه به تصوّر ايشان طبعاً از طريق علماي شيعه صورت مي گرفت) در حكومت، خود به خود زمينه ي نفوذ استعمارگران هم كمتر خواهد شد و بابيّه و بهائيّه و دهريّه (طبيعي مسلكان) نيز تحت كنترل قرار خواهند داشت و نخواهند توانست به شريعت و علماي شيعه دست اندازي كنند.
اما علماي مشروعه خواه كه به خلاف مشروطه خواهان در پايتخت ايران،فاقد تمركز و اقتدار بودند و از حمايت نجف هم برخوردار نبودند، كم كم با آنچه كه به چشم خود در تهران مي ديدند، به اين باور رسيدند كه اساساً مشروطه خواهي در جهتي طراحي و هدايت شده كه همان بابي ها ي ازلي و بهائي و طبيعي مسلكان (سكولارها) مجاري قانونگذاري و قوه ي مجريه را به دست بگيرند و شريعت و مجتهدان اصولي را از مجاري امور اجتماعي (نه تنها سياست و اقتصاد، بلكه حتي از قضاوت) كنار بزنند و حذف كنند و مقامشان را به موقعيت پاپ و كاردينال ها و كشيش ها تقليل دهند. آن ها به عكس علماي مشروطه خواه، متوجه شدند كه مسأله ي اصلي، استعمار انگليس و روسيه است كه در حال هدايت مشروطيت بوده و مي خواهند (روس ها از طريق بهائيان كه رابطه اي حسنه با امين السلطان و محمد علي شاه داشتند و انگليسي ها از طريق انقلابيون بابي ازلي ناسيوناليست) در صفحه ي شطرنج ايران از همديگر كم نياورند و نتيجه ي سياست هاي هردو نيز حذف نفوذ شريعت و مجتهدان از عرصه ي ايران و در واقع، تحديد استبداد قاجار فقط ظاهر سياست آن ها بود. از اين رو،آنها لبه ي تيز حملات خود را به جاي دربار، متوجه بابيه و بهائيّه و طبيعي مسلكان (نيچريّه) سكولار و روسيه و انگلستان مي نمودند.
در اين ميان، بر خلاف كاهش نفوذ علماي مشروعه خواه در تهران و آذربايجان، مرحوم آقا نجفي و علماي همراهش در اصفهان از طريق تأسيس شركت اسلاميّه و رسيدگي به اقتصاد و ساير خواسته هاي مردم و بر خورد مقتدرانه با ظلّ السلطان،حاكم مستبد و بي رحم اصفهان،در طرفداري از مردم و اجراي حدود شرعي (همانند مرحوم حجّه الاسلام سيد محمد باقر شفتي كه در عصر فتحعلي شاه و محمد شاه قاجار چنين مي كرد)، نفوذ و اقتداري داشتند كه قابل دست اندازي
مشروطه طلبان نبود و به نظر نگارنده، اگر علماي مشروطه خواه به جاي حرم حضرت عبدالعظيم(ع) به اصفهان پناه مي بردند، احتمال موفقيت
مشروطه خواهان ضد مشروعه و شهادت مرحوم شيخ فضل الله نوري و سيطره بر ايران و پيدايش حكومت لائيك-بابي پهلوي كم مي شد.
از اين منظر،مي توان گفت كه روش مرحوم آقا نجفي در اعدام گاه و بيگاه چند نفر بابي و بهائي،موجب ارعاب و بازدارندگي كفّار و مشركين بهائي و نيچري (سكولار) و تقويت روحانيت اصولي شيعه مي گرديد. ضمن اين كه عملكرد ايشان،در راستاي سياست ابتداي سلطنت ناصرالدين شاه (به تعبير مرحوم سيد عبدالحسين لاري در رساله ي «قانون مشروطه ي مشروعه»21: قمع بابيّه و دفع شيخيّه و رفع دخانيّه و منع كفّار از مداخله ي در كار) بود و در نتيجه از طرف پادشاه و حكام منسوب به او،مشروع و مطلوب تلقي مي شد و اين خود، افزايش اقتدار علماي اصفهان را در پي داشت.
لذا سياست عملي مثبت مرحوم آقا نجفي عليه ف رق ضالّه،بسيار مؤثرتر از تبليغات و مخالفت هاي قلمي و زباني و مقاومت منفي مرحوم آيت الله شهيد شيخ فضل الله نوري و قابل مقايسه با سياست مرحوم ميرزا تقي خان اميركبير در اعدام باب و قلع و قمع بابيّه بود و دليل واضح آن هم،دشمني شديد بابي ها و بهائي ها در كتاب ها و الواح خود با اميركبير و آقانجفي اصفهاني است كه اوّلي را در مقاله ي شخصي سيّاح (عباس افندي عبدالبهاء) و دوّمي را در لوح ابن الذئب (حسينعلي نوري) مي توان مشاهده و مطالعه نمود. درس امروزي ما نيز بايد اين باشد كه قلع و قمع و اعدام فعالان فتنه انگيز بهائي بسيار مؤثرتر از نقد نظري آن هاست. نقد نظري براي روشنگري مردم شيعه مفيد است و بازدارنده نيست.
فصل چهارم- آقا نجفي و ساير مجتهدان مشروعه خواه به مثابه جبهه رفض اصولي عليه جريانات ضالّ و مض لّ:
علت ناميدن علماي اصولي فعّال عليه انحرافات مختلف و دشمنان متنوّع تشيع،به «جبهه ي رفض» اين است كه از عصر بني اميه، شيعيان را رافضي مي ناميدند و اين،به دليل حق گرايي و باطل ستيزي ايشان بود. لذا ما به مجموعه علماي طرفدار حق،و باطل ستيز شيعه كه در مقابل انحرافات، مقاومت مثبت و فعال داشتند، جبهه ي رفض مي گوييم. در اين رابطه حديث مهمي روشنگر مقام والاي علماي رافض منحرفين مي باشد.
اين حديث را از كتاب مهم «فضائل الشّيعه» اثر شيخ جليل القدر و بسيار محتاط و محدّث پرهيزكار و فقيه بزرگوار قرن چهارم هجري،مرحوم شيخ صدوق ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه قمي نقل مي نماييم:
ابوبصير، صحابي روشندل و نابيناي امام صادق عليه السلام كه يكي از چهار نفري بود كه توسط آن حضرت، بسيار راستگو و بسيار به پا دارنده ي قسط و عدالت گرا و مانع كهنگي ميراث پيامبران(ع) معرفي شده است، در سن پيري به محضر آن حضرت (ع) مشرف شد و عرض كرد:«فدايت شوم! به ما لقبي (به ناحق) داده اند كه پشت ما را شكسته و دل هايمان را ميرانده است، و زمامداران و واليان، به خاطر همين لقب-و بنابر حديثي كه فقهايشان روايت مي كنند- خون ما را حلال مي شمرند!» فرمود:«مقصودت لقب «راف ضي» است؟» عرض كرد:«آري.» فرمود:« نه به خدا سوگند، اينان شما را به اين نام نخوانده اند! (يعني به طور ابداعي و ابتدائاً و بدون القاء توسط خداي متعال.) بلكه خداوند شما را بدان ناميده است. اي ابا محمّد! مگر نمي داني كه هفتاد نفر از بني اسرائيل، وقتي گمراهي فرعون و قومش، و هدايت موسي(ع) را تشخيص دادند، فرعون را رها كردند و به موسي (ع) پيوستند؟! به همين سبب، در ميان لشكر موسي (ع) «رافضي» خوانده مي شدند. (رافض يعني رد و رها كننده) آن ها در بين لشكر موسي (ع) بيش از ديگران عبادت مي كردند و نسبت به موسي(ع) و هارون(ع) و فرزندانشان محبّت بيشتري داشتند و خداوند به موسي (ع) وحي فرمود: اين نام را در تورات براي آن ها ثبت كن؛ زيرا من آنان را به اين اسم ناميده ام و اين نام را بدان ها بخشيده ام. (يعني خدا آن را در ذهن بني اسرائيل القاء و به زبانشان جاري فرمود.) موسي(ع) نيز اين نام را براي آن ها ثبت فرمود و پس از آن، خداوند اين نام را براي شما (شيعيان) ذخيره كرد و به شما عطا فرمود. اي ابا محمّد! اينان خوبي را رها (رفض) كردند و شما به كمك خوبي، بدي را رها (رفض) كرديد. مردم به دسته ها و گروه ها و فرقه هاي مختلفي تقسيم و متفرق شدند و شما در گروه خاندان پيامبرتان محمد
(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درآمده و منشعب شديد. پس به راهي رفتيد كه خدا رفته (و آن را برگزيده و به آن امر كرده) است و اختيار كرديد آن را كه خدا اختيار و گزينش فرموده است. پس بشارت باد شما را، سپس (باز هم) بشارت باد شما را: پس به خدا قسم شماييد كه مورد رحمت حق قرار گرفته ايد؛ كردار نيك نيكوكارانتان پذيرفته مي شود و از كردار زشت بدكارانتان چشم پوشي و گذشت مي شود. هركس روز قيامت بدون آن عقيده اي كه شما داريد، به پيشگاه پروردگار درآيد، خداوند نه كردار نيكش را مي پذيرد و نه از كردار بدش در مي گذرد... خدا شما را در كتابش ياد فرموده، پس (به شيطان) فرمود كه «به درستي كه تو بر بندگانم سلطه اي نداري.» به خدا قسم كه منظور حق تعالي جز ائمه
(اهل البيت عليهم السلام) و شيعيانشان نبود... اي ابا محمد! هيچ آيه اي نازل نشده كه به بهشت رهبري كند و اهل آن را به خوبي ياد كند، جز اين كه درباره ي ما و شيعيان ماست و هيچ آيه اي هم نازل نشده كه اهل آن را به بدي ياد كند و به سوي آتش سوق دهد، جز اين كه درباره ي دشمن ما و هركسي است كه با ما مخالفت كند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
20 . به نوشته ي مهدي بامداد در شرح حال رجال ايران: ربيع الثاني 1262هـ.ق.
21 . ر-ك: دكتر غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، تهران، كوير، 1374، ص ص382-365. رساله ي مذكور در1325هـ.ق. چاپ و منتشر گرديد.

 



مروري بر ديدگاه هاي رهبرمعظم انقلاب اسلامي درباره انقلاب اسلامي
دوران اختناق

تفاوت نگاه رژيم پهلوي به روشنفكران و روحانيان
قبل از انقلاب هم من با محافل روشنفكري كشور، ارتباطات زيادي داشتم. خيلي حرفها مي زدند؛ اما در يك محفل پنج نفري، ده نفري، و احياناً در يك نشست پنجاه نفري؛ همان جا هم دفن مي شد و از بين مي رفت. اما وقتي امام حرفي مي زد؛ وقتي يك روحاني موجّه حرفي مي زد، ممكن بود سر آن روحاني بلاي بزرگي بياورند، اما چون با مردم مواجه بود، موج برمي داشت. لذا رژيم پهلوي، از خيلي از روشنفكران آن زمان اصلاً نمي ترسيد و هيچ اهميتي هم نمي داد. مي گفت هر چه مي خواهند بگويند، بگويند؛ اثري نداشت. اما اگر يك روحاني در جلسه اي منبر مي رفت و مطلبي را مي گفت، ولو با چند واسطه به سياست هاي آن رژيم ارتباط داشت، فوراً او را دستگير مي كردند، فشار
مي آوردند، زنداني مي كردند، ممنوع المنبر مي كردند! او چون در متن مردم بود، موج برمي داشت. در دنيا اين طور است كه روشنفكراني كه چيزهايي هم مي خواهند بگويند و مي گويند، اگر تهديد و تطميع هم نشوند و بگويند، موجي برنمي دارد.
بيانات در ديدار دانش آموزان و دانشجويان به مناسبت
يوم الله سيزده آبان ـ 14/8/76
بركات اسلام در انقلاب
ما توانسته ايم در راه اسلام و در جهت اسلام حركت كنيم، قوانين اسلام را در جامعه به وجود آوريم و آنها را در حدّ وسع و توان خودمان در زندگي پياده كنيم. ما توانسته ايم ارزش هاي اسلامي را به عنوان ارزش هاي برتر در جمهوري اسلامي معرفي كنيم. ما توانسته ايم كلام خدا را در بين مردم رايج و دلها را به سمت خدا متوجّه كنيم؛ يعني انقلاب، اين كار را كرده است، اشخاص كه نمي توانند اين چيزها را به خودشان نسبت دهند. انقلاب ما ـ به فضل الهي ـ چنين كار بزرگي را در نظام ما انجام داده است. ما اين توفيق را پيدا كرده ايم. بايد اين راه را با جديّت ادامه دهيم؛ چون به همين اندازه آثار آن را مشاهده كرده ايم و خداي متعال به ما عزّت داد.
كشور و ملّت ما در طول ساليان متمادي حكومت طواغيت، تحقير مي شد، عقب افتاده بود، مردم به حقوق خودشان واقف نبودند، دولتمردان با مردم رابطه اي نداشتند و نظام حاكم بر كشور در مقابل قدرتمندان عالم، شخصيتي نداشت. تبعيت و دنباله روي محض بود، معارف الهي براي مردم ـ در ذهن و در نظر آنها ـ اهميتي نداشت، تعليم و تربيت بر اساس اسلام نبود، ضعف و ذلّت و فقر و ناتواني از اطراف ـ در طول حكومت طواغيت ـ بر كشور ما تحميل شده بود و ملّت ما را رنج داده بود!
خداي متعال به بركت اسلام، به بركت توجّه به معنويّت اسلام و توجّه به پيام سياسي اسلام، ما را از آن رنج ها خلاص كرد؛ يعني بعثت براي اين نبود كه يك عدّه مردم، عقيده اي را در ذهن خودشان حفظ كنند و اعمال شخصي را انجام دهند، اما نظام اجتماعي، تحت حاكميت دشمنان خدا و اندادالله باشد! بعثت آمد تا زندگي مردم را شكل دهد. بحمدالله اين كار در نظام اجتماعي اسلام انجام گرفت؛ ملّت ما هم آثارش را مشاهده كرد و ثمرات شيرين آن را هم چشيد.
بيانات در ديدار با مسئولين كشور به مناسبت مبعث پيامبر گرامي اسلام 9 ـ 7/9/76
كتاب قطور جنايات امريكا در ايران
عزيزان من! سياست دولت امريكا از سال هاي 1320 به بعد ـ تقريباً سال هاي بيست ويك و بيست ودو ـ وارد كشور ما شد؛ بتدريج آمدند و نفوذ پيدا كردند و يواش يواش جاي انگليسي ها را گرفتند. در طول اين تقريباً بيست وهفت هشت سالي كه امريكايي ها در اين كشور حضور قدرتمندانه داشتند، همه اهانت ها و بدي ها و ستمگري هايي كه يك دولت مستكبر با يك ملّت مظلوم مي تواند انجام دهد، انجام دادند؛ منابع را بردند، رژيم مستبد پهلوي را تقويت كردند، به مسئولان ما اهانت كردند، به مردم اهانت كردند، كاپيتولاسيون را آوردند، حكومت هاي ملي را سرنگون كردند و خيلي جنايات كه واقعاً اگر كسي بخواهد جنايات امريكا را در طول مدّت تقريباً بيست وهفت، هشت سال قبل از انقلاب بنويسد، يقيناً يك كتاب قطور خواهد شد.
خطبه هاي نماز جمعه تهران ـ 26/10/76
خاطراتي از سالهاي خفقان
اوّلاً نكته ي خيلي مهمّي كه امروز شايد شما [نوجوانان و جوانان] واقعاً نتوانيد آن را درست تصوّر كنيد، اين است كه آن دوران، مسائل كشور ـ سياست و دولت ـ مطلقاً براي مردم مطرح نبود. امروز مردم ما در كشور، وزرا را مي شناسند، رئيس جمهور را مي شناسند، آن وقتي كه نخست وزير بود، او را مي شناختند، كارهاي عمده را مي دانند، در مبارزات سياسي خيلي چيزها را خبر دارند كه دولت، امروز چه اقدامي كرده و چه تصميمي گرفته است؛ ولي آن زمان، دولت ها مي آمدند و مي رفتند و اصلاً مردم نمي فهميدند! يك نخست وزير مي رفت، يك نخست وزير ديگر مي آمد، كابينه عوض مي شد، انتخابات مي شد و اصلاً مردم خبر نمي شدند! توجّه مي كنيد؟! به كل نسبت به مسائل دولت، بي تفاوت بودند. دولت براي خودش كارهايي مي كرد، مردم راه خودشان را مي رفتند، دولت راه خودش را مي رفت، فشار روي مردم، خيلي زياد بود و آزادي اصلاً نبود.
من يادم است كه دوستي از دوستان ما از پاكستان آمده بود، براي ما نقل مي كرد كه بله، من در داخل پارك، فلان كس را ديدم كه اعلاميه اي را به فلاني داد؛ من تعجّب كردم كه مگر در پارك كسي مي تواند به كسي اعلاميه بدهد! او از تعجّب من تعجّب كرد و گفت: چرا نشود؟! پارك است ديگر، انسان اعلاميه را درمي آورد و به آن طرف مي دهد. گفتم: چنين چيزي مي شود؟! اين مربوط به دوران مبارزات ما بود كه من دوره نوجواني را هم گذرانده بودم؛ يعني اختناق در ايران آن قدر زياد بود كه اصلاً تصوّر نمي كرديم ممكن است كسي بتواند به زبان صريح، روشن، روز روشن، جلو چشم مردم، حرف سياسي به كسي يا به دوستي بزند، يا كاغذي را به او بدهد، يا كاغذي را از او بگيرد! از بس فشار و خفقان بود. به كوچك ترين سوءظن، افراد را مي گرفتند و به خانه هاي مردم مي ريختند!
بارها به منزل ما ريختند و منزل ما را گشتند ـ منزل پدرم، منزل خودم ـ كاغذها و نوشته هاي مرا بارها بردند! خيلي از نوشته ها و يادداشت هاي علمي و غير علمي من از بين رفته و غارت شده است؛ بردند، جمع كردند و بعد ديگر ندادند! يا وقتي دادند، همه اش را ندادند!
زندگي از لحاظ سياسي، زندگي سختي بود؛ يعني زندگي سياسي بسيار زندگي سختي بود. خفقان بود و آزادي نبود. من در دوره مبارزات، براي جوانان و دانشجويان در مشهد، مدّتها درس تفسير مي گفتم. يك وقت به بخشي از قرآن رسيديم كه راجع به قضاياي «بني اسرائيل» بود؛ قهراً راجع به بني اسرائيل هم تفسير قرآن مي گفتيم. يك مقدار راجع به بني اسرائيل و يهود صحبت كردم؛ بعد از مدّت كمي مرا بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه، به جهت و به عنوان ديگري بازداشت كردند و به زندان بردند. جزو بازجويي هايي كه از من مي كردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود حرف زده ايد! توجّه مي كنيد؟ يعني اگر كسي آيه قرآني را كه راجع به بني اسرائيل حرف زده بود، تفسير مي كرد و درباره آن حرف مي زد، بعد بايد جواب مي داد كه چرا اين آيه قرآن را مطرح كرده است! چرا اين حرف ها را زده و چرا راجع به بني اسرائيل، بدگويي كرده است! يعني وضع سياسي، اين گونه وضع سخت و دشواري بود و سياست ها اين قدر ضدّ مردمي و وابسته به خواست اربابها بود!
البته با اين دو سه كلمه نمي شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد. من اين را به شما بگويم كه حقّاً و انصافاً اگر ده جلد كتاب هم نوشته شود و همه آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمي شود بيان كرد! البته بعضي از حرفها هست كه اصلاً نمي شود با زبان معمول بيان كرد؛ بعضي از تصوّرات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمي شود. در شعر مي شود بيان كرد، در كارهاي ادبي و هنري مي شود بيان كرد؛ اما خيلي از آنها را در زبان معمولي نمي شود گفت.
گفت و شنود صميمانه با گروهي از جوانان و نوجوانان ـ 14/11/76

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14