(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


یکشنبه 24 مهر 1390- شماره 20049

بررسي مناسبات ايران و امريكا در دوران رياست جمهوري اوباما
عصر يخبندان
اتهام تروريستي آمريكا: دروغ و ديگر هيچ
آئين بازتوليد سرمايه اجتماعي



بررسي مناسبات ايران و امريكا در دوران رياست جمهوري اوباما
عصر يخبندان

ارسلان مرشدي
مناسبات ايران و امريكا با وجود ركود بيش از 3 دهه اي، اما همواره داراي تناوب و نوسان بوده است. چنانكه گاه در دامنه سخت برخورد و گاه تا آستانه برقراري روابط پيش رفته است. در دوران رياست جمهوري باراك اوباما انتظارات بسياري براي بهبود روابط شكل گرفت، اما رييس جمهور امريكا در سومين پيام نوروزي خود و برخلاف دو پيام قبلي اش، اين بار تنها با ملت ايران و از آزادي و دموكراسي سخن گفت. اين در حالي است كه وي در سال 2009 خواهان گفت و گو با رهبران جمهوري اسلامي ايران و در سال 2010 نيز از جبران فرصت هاي از دست رفته براي بهبود روابط ميان ايران و امريكا سخن گفته بود. پيام نوروزي اوباما به ملت ايران در سال 2011 كه با محوريت تحولات انتخابات پس از رياست جمهوري اسلامي ايران نگارش يافته بود، انتقاداتي را در داخل كشور به همراه داشت. از جمله اين منتقدان علي لاريجاني، رييس مجلس شوراي اسلامي بود. وي با اشاره به پيام نوروزي اوباما به ملت ايران گفت كه در اين رابطه پيام نوروزي اوباما به ملت ايران تاسف آورتر است، به نظر مي رسيد وي لباس رييس جمهوري يك كشور بزرگ را از تن به درآورد و در حد رييس حزب سبز شعبه يكي از شهرهاي دورافتاده اروپا سخن راند، ولي به همان ميزان كه براي رييس جمهور يك كشور اين اقدام مضحك بود براي ايرانيان درس آموز بود كه پشت صحنه دغل كاري يكي دو سال آنان در پيگيري گفت و گو با جمهوري اسلامي را بهتر بشناسند.
با اين همه، پيام نوروزي باراك اوباما دومين اظهار نظر رسمي وي در قبال ايران و خطاب به ملت ايران در سال جاري ميلادي است؛ وي پيش از اين نيز در سخنراني سالانه اش در كنگره امريكا بار ديگر ايران و ايرانيان را مخاطب قرار داده بود. اما ايرانياني كه در دومين سخنراني سالانه و سومين پيام نوروزي اوباما مخاطب قرار گرفته اند نسبت به سياست هاي 2 سال گذشته وي انتقاد و اعتراض دارند؛ اعتراضاتي كه سياست هاي امريكا در عصر اوبامائيسم را ادامه اي از سياست هاي عصر بوشيسم مي دانند. تداوم چنين راهبردي از سوي ايالات متحده سبب شد تا محمد خزاعي، نماينده دايم ايران در سازمان ملل متحد نيز در نامه اي نسبت به آنچه تداوم ديپلماسي جورج بوش از سوي باراك اوباما مي خواند، انتقاد كند.
تقارن چنين اعتراضي از سوي ايران نسبت به سياستهاي اتخاذ شده از سوي امريكا، يادآور گذشت روزهاي است كه 3 سال پيش از سوي رييس جمهور امريكا بعنوان يك »تغيير« از آن ياد مي شد؛ سياست تغيير واكنشي به خواست راي دهندگان امريكايي بود كه از سياست هاي جنگ طلبانه و يكجانبه گرايانه جمهوري خواهان به ستوه آمده بودند. دموكراتها نيز با مانور بر اين موضوع توانستند با جلب آرا راي دهندگان، آنها را اميدوار به تغيير نگرش سياست هاي كاخ سفيد كنند. از اين رو و با چنين نگرشي بود كه باراك اوباماي دموكرات، بعنوان چهل و چهارمين رييس جمهوري امريكا در 20 ژانويه 2009 و هنگام ورود به كاخ سفيد از تغيير سياست امريكا نسبت به كشورهايي چون ايران سخن به ميان آورد؛ اين روزها يادآور گذشت آن روزهايي است كه بسياري در انتظار سرانجام چنين سياستي از سوي اوباما و هيات حاكمه جديد كاخ سفيد نسبت به ايران بودند.
تيمي يهودي و ايراني ستيز
اتخاذ سياست تغيير در گرو طراحان و گردانندگان سياست خارجي كابينه جديد امريكا بود. اين در حالي است كه سياست خارجي امريكا همواره به شكلي نشان دار شده تحت سلطه و سيطره يهوديان است؛ يهودياني كه با تشكيل شبكه هاي قدرت و لابي گري منافع و مطامع اسراييل را پيش مي برند. در اين ميان لابي هايي مانند كميته امور عمومي امريكا و اسراييل (AIPAC)، كميته عمل ملي (NACPAC)، موسسه يهودي امور امنيت ملي (JINSA)، يهوديان متحد براي اسراييل (CUFI) و ديگر لابي ها همواره به عنوان طراحان سياست خارجي امريكا مطرح مي شوند. به باور بسياري يكي از عواملي كه دست اوباما را براي تعامل با ايران بست و در دستكش مخملي وي مشت آهنين و خاردار نهاد، همين لابي ها بودند. قدرت نفوذ آنان سبب شد تا چينش كابينه چهل و چهارم امريكا چنان ناهماهنگ و مسئله دار باشد كه رييس كابينه صراحتاً اذعان كند كه در انتخاب تركيب كابينه ام «گند زده ام».
گماردن يهوديان در نوك پيكان ديپلماسي تغيير و در حوزه هاي سياست خارجي با ايران نشان از آن داشت كه انگاره هاي اوباما در كشاكش عدم تمايل ظاهري اش، تهاجم طلب تر و خشن تر از جورج بوشي است كه ادعاهاي تهاجمي اش را در بوق و كرنا اعلام مي كرد. تاملي در انتخاب دنيس راس، مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه و مشاور ارشد وزير خارجه كه البته چندي پيش جاي خود را به جان ليمبرت داد نشان داد كه اوباما در ناخودآگاه تفكراتش هم اندك اعتقادي به گفته هايي كه بر زبانش جاري مي شود، ندارد. چرا كه اگر قرار باشد بعد از رونالد ريگان، ايراني ستيزترين امريكايي در امور اجرايي را انتخاب كرد، مي توان بعد از ديك چني، معاون اول سابق جورج بوش پسر به نام دنيس رايس رسيد؛ كسي كه بنيانگذار و موسس انستيتو مطالعات خاور نزديك واشنگتن است. اين مركز مطالعاتي اصلي ترين توجيه ايجادش بررسي راههاي ساقط كردن جمهوري اسلامي بوده و بيش از 80 درصد سهام آن هم تحت مالكيت لابي ايپك است. كارنامه راس جنگ طلب، وي را چنان از ديگر همفكرانش متمايز مي سازد كه مي توان گفت خشونت طلب تر از راس حداقل در طول 2 دهه اخير در عرصه سياسي امريكا در مواجهه با ايران ظهور نكرده است. مدير سابق ميز ايران در وزارت امور خارجه امريكا نقش عمده اي در حركت دادن چرخ هاي ارابه جنگ به عراق در دهه 1990 اجرا كرد و چنان تسلطي بر روي شخص اوباما دارد كه متن سخنراني هايش را نيز وي مي نويسد. گذاشتن راس در پازل سياسي و امنيتي امريكا و كنار افرادي چون هيلاري كلينتون و رم امانوئل گوياي اين حقيقت است كه از تغيير آنچه كه هست تا تغيير آنچه كه بايد باشد فاصله از زمين تا آسمان است؛ فاصله ايي كه نشان مي دهد اوباما هيچگاه عزمي راسخ براي نزديكي به ايران و برداشتن ديوار بي اعتماد نداشته است. هرچند اوباما با انتصاب يك ايراني به نام سيدرضا ولي نصر بعنوان مشاور خاورميانه اي اش سعي داشت تا اين موضوع را اندكي تلطيف كند، ولي خود اوباما هم اين را مي دانست كه دست چين كردن گردانندگان پست هاي كليدي اش توسط حاميان و نزديكان لابي اسراييل كه حتي صداي ديگر همفكرانش را نيز درآورد ـ به محقق شدن آنچه كه هميشه وعده اش را مي داد، نخواهد انجاميد.
تلاش براي تغيير
با چنين چيدماني در كابينه، اوباما راه عملي كردن سياست تغيير را نسبت به ايران در پيش گرفت. اما برآيند چنين سياستي در طول 3 سال از اجراي آن تنها تمديد سياست تهاجمي قبلي بر استوانه هاي تهديد، تحريم و ترور بوده است. اعمال اين سياست در حالي صورت مي گيرد كه 3 سال قبل باراك اوباما، برنده انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده از تغيير در رابطه با ايران و گفت و گو به جاي تحريم سخن مي گفت. گذشت روزها اما نشان داد كه اين رفتارها هيج تناسبي با آن گفتارها ندارد. به واقع اين رفتارها و گفتارها در حالي از بلندگوي كاخ سفيد زمزمه مي شود كه باراك اوباما اين روزهاي متمادي حضور خود را در سمت رياست جمهوري امريكايي ها تجربه مي كند.
روز 4 نوامبر سال 2008 ميلادي، كاخ سفيد در آن سوي آب هاي سرد آتلانتيك شاهد پايان يافتن پنجاه و ششمين انتخابات رياست جمهوري براي انتخاب باراك اوباما، بعنوان چهل و چهارمين رييس جمهوري ايالات متحده بود. انتخاباتي كه 8 ماه بعد از آن و در اين سوي آب هاي گرم خليج فارس در 22 روز ژوئن و در دهمين انتخابات رياست جمهوري، محمود احمدي نژاد را بعنوان ششمين رييس جمهوري اسلامي ايران وارد نهاد رياست جمهوري در پاستور كرد؛ اين دو انتخاب سال 2009 ميلادي را سالي مملو از بيم و اميد براي پايان يافتن يا حداقل كمتر شدن فصل يخبندان در مناسبات ايران و امريكا ساخت.
تنش و سايش در روابط آن سوي آتلانتيك و اين سوي خليج فارس، قدمتي به عمر جمهوري اسلامي ايران دارد. دامنه اين تنش ها نيز همواره تابعي از 2 پارامتر مناسبات سياسي با امريكا و پرونده هسته اي ايران بوده است. البته مناقشه بر سر پارامتر دوم خود تابعي از پارامتر اول است. از اين رو به اذعان بسياري اگر مناسبات با ايالات متحده فرجامي نيك مي يافت، اصولاً تنشي به نام پرونده هسته اي مجالي براي نمود نمي يافت. همچنان كه مي شد انتظار داشت خبري از سايه هاي سنگين حقوق بشر و آزادي هاي سياسي و تحريم هاي بازرگاني و تجاري و ديگر پرونده هاي ريز و درشت مداخله جويانه نيز نبود.
از اين منظر ردپاهايي از اين تعاملات خصمانه در روابط نه چندان دوستانه تهران با واشنگتن و بروكسل همواره قابل رصد كردن است؛ تعاملاتي كه با به قدرت رسيدن جمهوري خواهان در سال 2000 تشديد شده بود با فراز و فرودي خشن تر تا سال 2008 ادامه يافت تا در نوامبر اين سال در انتخابات رياست جمهوري شگفتي تازه اي رخ دهد. شگفتي كه نه تنها بر ساختارهاي قدرت در ايالات متحده كه در تمامي ماتريس تعاملاتي اين كشور با دنياي خارج نويدي از تغيير و تحول را مژده مي داد.
روزهاي ژانويه كه به عدد 20 و عقربه هاي ساعت به عدد 12 ظهر رسيد باراك اوباما، رييس جمهور سياه اتازوني ها وارد كاخ سفيد شد تا در آغازين روزهاي سال 2009 وعده و وعيدهاي انتخاباتي خود را در بوته اجرا و منظر نقد جامعه جهاني اجرايي سازد. وعده هايي كه بخش چشمگيري از آن بارقه اي از اميد به ديپلماسي گشايش در مناسبات با ايران بود؛ گشايشي كه وي بارها از آن بعنوان تغييري آشكار در مواجهه با ايران خبر داده بود. اوباما بارها گفت كه ايران را يكي از بزرگترين چالش هاي سياست خارجي خود مي داند و آگاه است كه تهران مي تواند باعث ايجاد يك مسابقه ي تسليحاتي هسته اي در منطقه خاورميانه شود، اما او با اين حال تاكيد كرد كه مي خواهد سياست تازه اي در برابر ايران در پيش گيرد و با تهران به گفت وگوي مستقيم بنشيند. ديپلماسي گشايش وعده داده شده، با به صدرات رسيدن اوباما مجالي براي بروز يافت و ممنوعيت تماس ديپلمات هاي آمريكايي با ديپلمات هاي ايراني لغو شد. رئيس جمهور آمريكا هم براي نخستين بار از عبارت كامل «جمهوري اسلامي ايران» استفاده كرد و در پيام هاي ويديويي 3 گانه، عيد نوروز باستاني را به ايرانيان با لهجه بانمكش به فارسي تبريك گفت و براي آنها شعر فارسي خواند.
پيام «نوروز مبارك» اوباما در سال اول رياست جمهوري اش به باور بسياري پيامي آشكار براي هموار نمودن راه گفت و گو با تهران بود؛ پيامي كه وي در آن تاكيد كرد كه خواستار برقراري ارتباطي صادقانه و مبتني بر احترام متقابل ميان دو كشور است. اوباما در ادامه اظهار داشت كه حق ايران مي داند كه بر جايگاه راستين خود در جامعه بين الملل قرار بگيرد.
بواقع بازخواني رفتارهاي تعامل گرايانه در قاموس ديپلماسي تغييرخواهانه ايالات متحده در طول يك سال اول نشاني از عقب نشيني در خواسته ها و مواضع پيشين را به شكلي نسبي بروز داد. عقب نشيني در ديدگاهي كه سعي داشت از ديپلماسي به مثابه يك اهرم نفوذ و ابراز تعديل براي نيل به خواسته هاي حداكثري خود سود جويد.
البته بايد در نظر داشت راهبردي كه با صدارت اوباما بر كاخ سفيد وعده آن داده شد نه يك رويكرد داوطلبانه و خيرخواهانه از سوي واشنگتن كه يك راهبرد اقتضاگرايانه و اجبارطلبانه تعبير مي شد. بر اين مبنا ايالات متحده اگر چه ديرهنگام، اما سرانجام به اين نتيجه رسيد كه نه تنها براي بهبود وجهه و جايگاه خود كه براي درك بهتر قوانين جديد و فرصتها در بازي نوين نظم جهاني به گفت و گو با ديگر كشورها از جمله ايران احتياج دارد. دركي كه اوباماي جوان و البته بي تجربه را ناگزير ساخت براي رسيدن به آن برعكس بوش پسر به توصيه برژينسكي و بايدن پيشنهاد مذاكره پنهان با ايران را بدهد.
تحقق و نه تعارف به مذاكره
البته از سوي جمهوري اسلامي ايران نيز در پي پيروزي باراك اوباما، نشانه هايي از تمايل و اشتياق براي ايجاد تغيير در مناسبات با امريكا ديده مي شد، تمايلي كه همواره از سوي رييس جمهور ايران ابراز مي شد با ارسال نامه تبريك محمود احمدي نژاد به باراك اوباما، همتاي امريكايي اش بمناسبت پيروزي او در انتخابات رياست جمهوري ـ كه در طول 3 دهه گذشته در مناسبات سياسي ايران و امريكا سابقه نداشت ـ عملي شد. پيش از آن هم تماس هاي غيررسمي مقامات ايران و امريكا در حاشيه اجلاس هاي منطقه اي و جهاني و يا حتي سفر گروهي نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و ديدار از كنگره امريكا و ديدار غير رسمي و غيرعلني منوچهر متكي در واشنگتن با دو تن از نمايندگان كنگره همه و همه پالس هايي مثبت بود كه از ايستگاه كاخ سعدآباد به كاخ سفيد ارسال مي شد؛ پالس هايي كه اهتمام به مذاكره را در تلاش عملي و نه تعارف به مذاكره مخابره مي كرد. البته ايران بارها تلاش داشت تا اين تعارف جاي خود را به تحقق مذاكره بدهد. چنانكه محمود احمدي نژاد در جريان شركت در شصت و چهارمين مجمع عمومي سازمان ملل متحد خواستار مناظره بر سر مسائل بين المللي با باراك اوباما، رييس جمهوري امريكا در حضور رسانه ها شد؛ مسئله اي كه البته با عدم اقبال امريكا همراه شد.
با اين حال ايران بارها نسبت به مذاكره با امريكا بر مبناي احترام و توافق دوجانبه تاكيد كرده است. چنان كه در نخستين كنفرانس خبري محمود احمد ي نژاد در سال 1390 و در حضور نمايندگان رسانه هاي داخلي و خارجي، وي بار ديگر از آمادگي ايران براي ارتباط عادلانه با همه كشورها جز رژيم صهيونيستي خبر داد.
دوگانه اوباما و احمدي نژاد
با اين همه و در كشاكش تعارف و تحقق مذاكره اقدامات اعتمادساز دوجانبه بين دو انتخابات امريكا و ايران به نتيجه محسوسي نينجاميد، تا از 20 ژانويه تا 20 ژوئن سال 2009 همه زماني باشد كه انتظار برنده انتخابات چهل و چهارم امريكا به سر آيد و همتاي پيروز ايراني خود را در انتخابات دهم رياست جمهوري بشناسد. انتظار 6 ماهه اي كه گمانه زني پيرامون روابط انعطاف يافته ايران و امريكا را داغ كرده بود، چرا كه باراك اوباما هميشه تلويحاً عنوان مي داشت منتظر انتخابات رياست جمهوري ايران است تا راهبرد جديد ايالات متحده در قبال تهران را مبتني بر اين انتخاب به اجرا گذارد؛ راهبردي كه به قول خود وي همچنان بر پايه هايي از استوانه تغيير و تحول استوار بود. البته در فاصله به قدرت رسيدن اوباما گام هايي هر چند كوتاه در راه قدم برداشتن در اين مسير انجام شده بود، اما پس از ابقاي مجدد محمود احمدي نژاد در سمت رياست جمهوري ايران، به نظر مي رسيد نوبت به اقدامات عملي و شفاف سازي بيشتر در راه اين رابطه دو سويه رسيده است.
اوباما در گفتگويي قبل از انتخابات رياست جمهوري ايران صريحاً اعلام كرد كه براي واشنگتن تفاوتي ندارد كه چه كسي به رياست جمهوري ايران انتخاب شود. شان مك كورمك، سخنگوي وزارت امور خارجه امريكا هم تصريح كرد كه تصميم رييس جمهور آمريكا درباره ايران ارتباطي به نتايج انتخابات رياست جمهوري اين كشور ندارد، چرا كه ما قصد داريم با دولت ايران ارتباط برقرار كنيم و فرقي نمي كند كه چه گروهي قدرت را در اين كشور در دست داشته باشد، واشنگتن در هر حال در انتظار موقعيتي براي انجام معامله مستقيم با ايران است.
اين مسئله در ابتدا از يك سو بدان معنا بود كه تدوين راهبرد جديد امريكا در قبال ايران از ماهها پيش بي توجه به قدرت رسيدن هر فرد و فكر ايراني طراحي شده است و از سوي ديگر هم اين اميدواري را ايجاد مي كرد كه با فاصله گرفتن از دكترين هاي بحث برانگيز و مداخله جويانه گذشته، امريكا به سمت عقلانيت در رفتار و گفتار ديپلماتيك پيش مي رود. هرچند كه در ادامه اين مسئله محقق نشد و تحولات بعدي نشان داد كه امريكا در انديشه مداخله جويي در انتخابات رياست جمهوري ايران بود.البته همزمان اين ابهام نيز وجود داشت كه واقعيت امر چيزي جز آن باشد كه از سوي مقامات امريكايي همواره زمزمه مي شود، چرا كه خود مقامات امريكايي هم همان زمان پيش بيني مي كردند انتخاب دوباره احمدي نژاد به عنوان رييس جمهور، رويكرد تازه ايالات متحده را در قبال ايران با دشواري هايي همراه سازد. اما با گفته هاي اوباما اين امر به معناي بن بست در سياست جديد امريكا نبود.
البته هيلاري كلينتون، وزير امور خارجه امريكا تلويحاً از دشوار شدن اين رابطه دو سويه سخن به ميان آورد، اما بسياري با خوش بيني چشم انتظار ديپلماسي گشايش در مناسبات يخ بسته واشنگتن و تهران بودند.
ادامه دارد

 



اتهام تروريستي آمريكا: دروغ و ديگر هيچ

منبع: آنتي وار
مترجم: محمد جعفري
پروپگانداي ضد ايراني اخير واشنگتن را مي گويم كه ادعا مي مي كنند سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران در طرح ترور سفير سعودي به ايالات متحده و انفجار سفارت اسرائيل در عربستان سعودي دخالت داشته است. اين داستان بيشتر به يك ملودرام شباهت دارد: دو ايراني كه يكي از آنها تابعيت آمريكا را داشت ظاهرا به نزد شخصي كه تصور مي كردند يكي از اعضاي گروه هاي فروش مواد مخدر مكزيكي بود مي روند بر اساس كيفر خواست، باند مذكور از نوع حرفه اي بوده است - و به شخص مورد نظر 5/1 ميليون دلار پيشنهاد مي كنند تا عادل الجبير، سفير پادشاهي عربستان سعودي در واشنگتن را به قتل برساند. آها! ضمناً ايراني ها بعيد نيست گفته باشند «شما بچه ها تو مواد منفجره هم دستي داريد؟!»
كليد اين معماي ساختگي و پي بردن به دروغين بودن آن در گزارش نيويورك تايمز مشهود مي شود:
«پريت باهارا، دادستان منطقه جنوب ايالات متحده گفت منابع محرمانه دولت در تمام مدت تحت نظارت بودند و توسط مأمورين اجراي قانون فدرال راهنمايي مي شدند. او در ادامه گفت: «بنابراين هيچ مواد منفجره اي در هيچ مكاني كار گذاشته نشد و درواقع هيچ خطري به هيچ عنوان متوجه احدي نبود.»
يعني؛ تمام داستان از ابتدا تا انتها ساختگي بود.
اين هم يكي ديگر از اقدامات «ضد تروريستي» ساخته دست دولت آمريكا است كه در آن نيروي فدرال شخصي را در معرض اتهام قرار داده، جرمي دست و پا كرده و سپس براي «حل» پرونده اي كه از اساس دروغ مي باشد ابرام مي كند. الگوي «ضد تروريسم» ما در آمريكا از همان ابتدا همين گونه بوده است زيرا پيدا و دستگير كردن تروريست هاي واقعي كار دشواري است لا اقل براي كيستون كاپس هاي ما (پليس هاي نالايق فيلم هاي كمدي صامت). بجاي آنكه تكاني به خود بدهند و به اصطلاح آدم بدها را دستگير كنند دامي پهن كرده و چند مهاجر مسلمان را تحريك مي كنند و آنها را در دام مي اندازند.
قصه بلند بالاي كيفرخواست اتهام تروريستي عليه ايران به بيان تمام جزئيات پرداخته است اما چيزي كه درواقع ما نياز داريم بدانيم اين است كه چطور امكان دارد اين دو «تروريست» ايراني كاملا اتفاقي با يك تروريست گروه مواد مخدر مكزيكي ملاقات مي كنند كه بازهم كاملا اتفاقي اين شخص مخبر قديمي نيروي مبارزه با مواد مخدر آمريكا از آب در مي آيد؟
در اولين نگاه مشخص مي شود كه اعتبار اين داستان نزديك به صفر است. اصلا بياييد تصور كنيم كه ايراني ها قصد داشتند سفير سعودي را در خاك آمريكا ترور كنند: آيا آنها با مافياي مكزيك قرارداد مي بستند و از تمام خطوط قابل رديابي از ايران به ايالات متحده پول انتقال مي دادند و در اقدامي مسامحه آميز صدها آمريكايي را براي رسيدن به هدف خود به قتل مي رساندند؟ يا بجاي اين كارها يك متعصب از جان گذشته را مأمور اين كار مي كردند كه نه تنها اين كار را به طور رايگان انجام مي داد بلكه از خود او نيز اثري بر جاي نمي گذاشت؟ ساختگي بودن اين داستان شكست خورده آنقدر واضح است كه لكه ننگي براي ايالات متحده آمريكا محسوب مي شود. نمي توانند اين جاسوسان ما بهتر از اين عمل كنند؟
اين داستان ساختگي فصل جديدي را در تبليغات جنگ ضد تروريستي رقم مي زند. سابق بر اين، حزب جنگ از همان تكنيكي استفاده مي كرد كه در «پيش به سوي حمله بر عراق» بكار بردند: شروع بازي «سلاح هاي كشتار جمعي» قديمي. مشكل اين تكنيك اين است كه ديگر قديمي و لوث شده است: ديگر كسي آن را باور نمي كند. آزموده را آزمودن خطاست. اقدام دروغين اخير استفاده از طرح پيشين از زاويه اي جديد است كه در آن بجاي لولوي هميشگي، القاعده، از ايران استفاده شده است.
اينكه گروه هاي فروش مواد مخدر مكزيكي در اين قضيه نقش دارند و دادستان كل اريك هولدر اعلام مي كند كه ما «دولت ايران را مسئول آن مي دانيم» باعث مي شود كه اين داستان سرگرم كننده تبديل به نوعي شوخي مسخره گردد: سرانجام مردي پيدا شد كه درحالي كه مأمورين اجراي قانون ايالات متحده اجازه عبور تسليحات از مرز آمريكا را مي دادند كنار ايستاد و تنها تماشا كرد تا اين تسليحات دقيقا همان گروه هاي فروش مواد مخدر را مسلح كند. آيا اين كودتا براي وزارت دادگستري نتيجه آن طرح شكست خورده است و اريك هولدر چه زماني قرار است مسئول معرفي شده و محكوم گردد؟
اين هم مدل واشنگتني است، دولت ما هنوز نمي تواند براي تحقير ايراني ها، مردم آمريكا و هر كسي كه در مسير پروپگانداي جنگ آنها قرار دارد حكايتي نقل كند كه دست كم در آن اصول افسانه سرايي رعايت شده باشد خلق شخصيت هاي قابل باور كه كارهاي قابل باور انجام مي دهند! آنها كاري ندارند كه اين موضوع باور كردني باشد يا خير. آنها تصور مي كنند كه آمريكايي ها هرچيزي را باور مي كنند، آمريكايي ها آنقدر اين روزها سرشان شلوغ شده است كه فرصت نمي كنند درباره اظهارات «رسمي» دولت تحقيق كنند. و البته رسانه كله خر ما سوالات ناخوشايند نخواهد پرسيد.
اين داستان واقعا ترسناك مي نمايد نه بخاطر آنكه معتبر است و يا باوركردني بلكه بدان خاطر كه نه معتبر است و نه باوركردني. ترسناك است زيرا نشان مي دهد دولت آمريكا قصد دارد و مصمم است به مصاف با ايران برود بدون توجه به عواقب آن. قانونگذاران ما احتياط را رها كرده و تصميم گرفته اند عليه ايران صف آرايي كنند. اوباما از اين طريق مي تواند اقتصاد ضعيف ما را با چشم پوشي از سياست هاي بي اعتبار خود به گردن تهران بياندازد و جمهورخواهان را كه بخاطر «نرم» برخورد كردن با ايران مورد انتقاد هستند را از ميدان به در كند.
سياست خارجه آمريكا با سياست هاي داخلي او كاملا آميخته است. باراك اوباما با آماده سازي كشور براي حمله به ايران نه تنها (حزب بزرگ قديمي) GOP را خنثي مي كند بلكه دل لابي اسرائيل را كه سالهاست برطبل جنگ عليه ايران مي كوبد را نيز بدست مي آورد.
اوباما و دار و دسته اش به اين اميد دارند كه مردم آمريكا آنقدر خسته و شكسته اند كه ديگر حال زير سوال بردن اقدام اخير دولتمردان خود در زمينه پروپگانداي جنگ را ندارند. خصوصا جريان اصلي رسانه ها كه پر سر و صداترين حاميان اوباما را تشكيل مي دهند به هيچ عنوان قصد ندارند علامت سوالي در مقابل اين مسئله قرار دهند.
اشتباه دولت اوباما اينجاست كه: مردم آنقدر عصباني هستند كه بپرسند «چرا حالا؟» آنها آنقدر ورشكسته شده اند كه نفرت دارند كسي از آنها بخواهد براي يك جنگ صليبي مقدس ديگر در آنسوي مرزها يك ريال بپردازند. آنها از مزخرفاتي بعنوان «خبر» گزارش مي شود خسته شده اند، خزعبلات كه هر روز درباره پيشنهاد اخير كارخانه دروغ سازي واشنگتن سوالات ناخوشايند مي پرسد.
مردم آمريكا از ادعاي دولت آمريكا مبني بر اقدام تروريستي كشور ايران حمايت نمي كند و بطور قطع اظهار مي كنند كه مقامات رسمي ايران اطلاعي از اين موضوع نداشتند. با بروز جزئيات بيشتر در زمينه اين پرونده داستان اريك هولدر ماهيت خود را نشان مي دهد.

 



آئين بازتوليد سرمايه اجتماعي

سرمايه ي اجتماعي يكي از مفاهيم علوم اجتماعي است كه جمع هاي هويت دار به دنبال افزايش و به سازي آن هستند. نحوه ي پيوند بين مردم و حكومت و يا در ادبيات ديني رابطه ي امام و امت از جمله مؤلفه هاي مهم اين مقوله است. حجت الاسلام سعيد مهدوي كني، رئيس دانشكده ي معارف اسلامي و فرهنگ و ارتباطات دانشگاه امام صادق عليه السلام سرمايه ي اجتماعي و رويكرد ديني به آن را در گفت و گو با پايگاه اطلاع رساني رهبر معظم انقلاب اسلامي بررسي مي كند.
¤ يكي از مفاهيمي كه در تحليل مسائل اجتماعي و سياسي مورد استفاده ي جامعه شناسان قرار مي گيرد، مفهوم »سرمايه اجتماعي« است. اين مفهوم به چه معناست؟
-سرمايه ي اجتماعي عبارت است از مجموعه ي دارايي هاي جامعه و ويژگي ها و امكاناتي كه پيوندهاي يك نظام اجتماعي را حفظ مي كند. به عبارت ديگر، آدم ها با داشتن مجموعه اي از امكانات، انگيزه ها و روابط در كنار هم جمع مي شوند و در بين خود روابط سازماني و تشكيلاتي را ايجاد مي كنند. اين تشكيلات و سازمان و روابط در طول زمان انباشته مي شود و نهايتاً يك جامعه ي روبه تكامل را شكل مي دهد.
هر قدر كه اين روابط داراي هم گرايي بيشتر، منظم تر، كم بحران تر و كم مسئله تر باشد، جامعه تداوم و كارآمدي و توانايي بيشتري دارد و ارزش هاي انساني در آن راحت تر و با موانع كمتري امكان بروز و ظهور و رشد خواهد داشت. در نتيجه، اين جوامع داراي نوعي هم بستگي و ارتباط با هم هستند و مي توانند امكانات بيشتري را براي پيشرفت فردي اعضاي خود ارائه كنند. سرمايه ي اجتماعي عامل ايجاد پيوند و نظم در جامعه است كه به سازماندهي و تشكيل نهادهاي موجود در جامعه مي پردازد.
در جامعه اي كه چنين سرمايه اي بيشتر بازتوليد مي شود، امكان يك زندگي اجتماعي تر و انساني تر در كنار فرصت هايي براي ابراز وجود و رشد جامعه و فرد پديد مي آيد. در چنين جامعه اي پيوند ها وسيع و عميق هستند و تعارضات كمتر است و انسان ها جايگاه خود را مي شناسند. در نتيجه جامعه يك حركت ارگانيك مانند بدن موجودات زنده دارد و دقيق كار مي كند. هر كسي احساس آزادي و فراغ مي كند و فرصت رشد و تعالي فردي هم براي همگان به وجود خواهد آمد. اين سرمايه ي اجتماعي است كه در جامعه چنين فرصتي را فراهم مي كند.
¤چگونه مي توان اين سرمايه ي اجتماعي را ايجاد و افزايش داد؟
- اين سرمايه به تدريج و از طريق تجربه ي زندگي بدست مي آيد و در اشكال مختلف زندگي مردم ظاهر مي شود. آن نوعي از سرمايه ي اجتماعي امكان تداوم دارد كه در خود آن، امكان بازتوليدش و نظارت بر آن تعبيه شده باشد. سرمايه ي اجتماعي براي تداوم، نيازمند نظارت رسمي و غير رسمي اجتماعي است و اين دو با هم تعامل دارند.
از يك سو نظام هدايتي و حمايتي جامعه از اين سرمايه براي تقويت خود بهره مي برد و از سوي ديگر جامعه با تواني كه از هدايت و حمايت اين نهادها بدست آورده است به سوي رشد و انتظام بيشتر اين سرمايه حركت مي كند.
¤ در رويكرد ديني، سرمايه ي اجتماعي چه معنا و مفهومي مي يابد. آيا تفاوتي با مفهوم رايج آن دارد؟
- بر اساس ديدگاه ديني، ما معتقديم كه سرمايه ي اجتماعي در بلندمدت تا وقتي تداوم دارد و نظم آن پا برجاست كه منطبق با فطرت انساني و نگرش الهي باشد. زيرا اگر اين چنين نباشد، طبيعتاً تعارض ها يك به يك خود را نشان خواهد داد و به تدريج سرمايه اي كه مستلزم روابط ميان مردم و انتظام چنين روابطي است، با منافع و واقعيت هاي زندگي اجتماعي و طبيعي مردم درمي افتد. در نتيجه خود مردم آن جامعه تيشه به ريشه ي اين سرمايه مي زنند و به جاي كمك به كارآمدي اين سرمايه و ايجاد وفاق و تعالي، نوعي توقف و تعارض و فساد در جامعه شكل مي گيرد.
ما معتقديم نظام كفر و نظام بت پرستي و جاهليت دقيقاً چنين وضعيتي دارد و لذا قابل تداوم نيست. اين گونه نظام ها درست است كه سرمايه اي دارند و در مقاطعي براي تداوم خود تلاش هايي مي كنند، اما دوامي نخواهند داشت، زيرا با واقعيت حركت تاريخي بشر و كل عالم تطابق ندارند.
سرمايه ي توليد شده در جامعه ي اسلامي تا حد زيادي حاصل زندگي مؤمنانه ي مردم است. لذا اين سرمايه منتسب به دين الهي و فطرت خدايي است و به همين جهت بايد حفظ شود و تداوم پيدا كند، در پاره اي موارد هم بايد به مسير صحيح هدايت شود. براي لزوم اعمال چنين نظارت ها و اصلاحاتي مثالي مي زنم.
در بسياري از جوامع، سرمايه ي اجتماعي همان پيوندهاي خوني و قرابت هاي جغرافيايي و روابط حاصل از تعاملات و قراردادهايي است كه بين آنها در طول تاريخ به علت مجاورت برقرار شده، ولي اگر به همين سرمايه با نگرش الهي نگاه نشود، تبديل به تعصبات قومي و قبيله اي مي شود و در درازمدت موجبات اضمحلال آن جامعه را فراهم مي كند؛ يعني همان چيزي كه آن جامعه را به وجود آورده است موجب جنگ ها و دعواها و در نهايت پوسيدن آن جامعه مي شود.
البته بر اين مسئله مي بايست تلاش فريب كاران و سلطه جوياني را افزود كه سعي مي كنند از آن بخشي از سرمايه ي اجتماعي حمايت كنند كه بي عدالتي ها را تداوم بخشيده و منافع آنها را تضمين نمايد. به همين جهت يك چرخه ي حركتي را از دوره ي ظهور و سقوط در عموم جوامع مي بينيم زيرا بسياري از اين جوامع با فرهنگ و سرمايه ي جاهلي شكل گرفته اند.
وقتي حاكميت الهي بر حراست و حفظ سرمايه ي اجتماعي نظارت و دقت دارد، طبعاً بخشي از اين سرمايه كه موجب رشد و اعتلاي جامعه است، رشد مي كند و بخشي از آن كه موجب اضمحلال است كنترل خواهد شد و به اين ترتيب شما يك انباشت سالم در جامعه داريد. در جامعه ولايي اين فرصت و تضمين براي جامعه وجود دارد كه دائماً پالايش و تقويت و حفاظت از بخشي از سرمايه ي اجتماعي كه موجب سلامتي آن است، صورت گيرد.
¤ با اين حساب آيا مي توان سرمايه هاي اجتماعي و به طور كلي هر گونه روابط اجتماعي را امري مطلوب تلقي كرد؟
- خير، بخش زيادي از سرمايه هاي توليد شده در جوامع ناشي از جهل بشر است. سرمايه ي اجتماعي از نظر اسلام يك امر مطلقاً پسنديده نيست؛ بلكه آن چه كه براي صلاح و اصلاح نسل هاي بعدي به كار مي آيد بايد باقي بماند. در واقع هر جامعه اي بايد سرمايه اش را پالايش كند و در مسير صحيح توسعه دهد و اين امر اتفاق نمي افتد مگر بر پايه ي يك بينش الهي. سرمايه ي اجتماعي براي حفظ و تداوم و صحت و سلامت بايد ضمانت داشته باشد كه آن ضمانت، قانون و حاكم الهي است.
¤ باتوجه به اين كه كشور ما از اقوام گوناگوني تشكيل شده است؛ آيا اين مسئله مي تواند به عنوان يك سرمايه اجتماعي سازنده تلقي شود؟
- در جامعه اي كه ما زندگي مي كنيم مانند بسياري از كشورهاي ديگر، قطعات مختلفي وجود دارد كه در طول تاريخ دور هم گرد آمده اند. ما امروز هر كدام از اين قطعات را در درون مرزهاي سياسي ايران مي شناسيم كه داراي پاره فرهنگ خاصي هستند كه اين قطعات در سرزمين ايران، به دليل پيوندهاي تاريخي و اسلامي با هم ربط پيدا مي كنند.
اگر اين تجربه و نماد در جمهوري اسلامي با محوريت دين منطبق شود، ضامن يك نوع فرهنگ برادري و موجد يك نوع سرمايه ي اجتماعي است كه با توجه به تفاوت هاي جغرافيايي و يا خوني، نوعي وفاق عميق و راسخ را به وجود مي آورد كه هم تجربه ي عيني و پيشينه ي تاريخي مردم را در عقبه ي خود دارد و هم ارزش هاي ذهني و فطري و الهي را.
¤ يكي از اركان نظريات سياسي شيعه، ارتباط امام و امت مي باشد كه در نظريه ي ولايت فقيه هم ظهور پيدا مي كند. جايگاه اين ارتباط در مجموعه ي سرمايه هاي اجتماعي كشور ما چيست؟
- ولايت فقيه در كشور ما هم توانايي هاي يك حكومت ملي مركزي قدرتمند را دارد كه وفاق را به معناي همبستگي اجتماعي در ميان پاره فرهنگ هاي مختلف ايجاد مي كند و هم يك باور و اعتقاد را كه برادري و همبستگي اجتماعي را پديد مي آورد. بنابراين ولايت فقيه اين هر دو را با هم و در كنار هم گرد آورده است.
مردم، تبلور وصف اسلامي-ايراني را در وجود رهبرشان مي بينند و مجدداً با اين آرمان كه در قالب جمهوري اسلامي تجسم يافته، بيعت مي كنند. حضور ايشان و ساير مسئولين در جمع مردم بسيار مفيد است. مردم با ديدن چنين نمادي ياد اين واقعيت ها مي افتند، نمادي كه طول و عرض جغرافيايي و تاريخي و ابعاد ذهني و معنوي و الهي را پيوند مي زند.
حضور ولي فقيه و تجديد بيعت مردم در جاي جاي اين سرزمين با ايشان، در واقع بازتوليد و عيني كردن دو وجه سرمايه ي اجتماعي است؛ يعني سرمايه هاي اجتماعي كه از يك سو حاصل تجربيات تاريخي مشترك اقوام گوناگون مجاور در محدوده ي جغرافياي وسيعي به نام ايران كه همبستگي ملي را پديد آورده و از سوي ديگر و مهم تر، شخص رهبر انقلاب مصداقاً با عنايتي كه خدا به ايشان كرده است هم تجسم بخش زيبا و بزرگ و شيرين آن سرمايه ي اجتماعي ايراني و هم تجسم بخش وجه ديني، يعني مرجعيت و ولايت هستند و در نتيجه سرمايه ي اجتماعي مضاعف و پيوند خورده اي بدست مي آيد كه هم حاصل پالايش است و هم تقويت و بازتوليد حاصل از ايماني مشترك كه برادري را ميان آنها پديد آورده است، به خواست خداوند متعال نويد بخش گسترش اين همبستگي به ساير ملل تا حصول امت واحده است.
مردم به طور معمول نيازمند تذكر و تجسم هستند و درك مفاهيم ذهني براي عموم مردم كه گرفتاري هاي روزمره ي خود را دارند كمتر ملموس است و در صورت لمس هم با گذر زمان كم رنگ مي شود و اين حركت ها فرصتي است براي يادآوري آن پيشينه و سرمايه و اين امر با حضور و استقبال و شعار ظاهر مي شود. تجسم عيني جمعيت كه به نمايش در مي آيد به يك تصوير دائمي و ماندگار و هويت ساز تبديل مي شود و اين سفرها را به آييني جمعي براي بازتوليد سرمايه ي اجتماعي متناسب با اقتضائات زمانه بدل مي نمايد و فرصت ايفاي نقش هدايتي و حمايتي مؤثر را در فرايند بازتوليد، بيش از پيش براي رهبري فراهم مي كند. اميد اين است كه با هدايت و نظارت نظام ولايي، آن پالايش سرمايه ي اجتماعي كه در بالا ذكر شد، هرچه زودتر تكميل شده و جنبه هاي مثبت اين سرمايه تقويت و حمايت گردد.

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14