(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14


سه شنبه 26 مهر 1390- شماره 20051
PDF نسخه

خانه پدري؛ 45سال پيش...
گفت و گويي دو منظوره با كاپيتان تيم ملي واليبال
اين مردم نازنين
ساعت 25
بوي بارون
فصل مشترك
گردش گودري



خانه پدري؛ 45سال پيش...

23 مهرماه سالروز شهادت چهارمين شهيد محراب، آيت الله اشرفي اصفهاني است كه در راه بازگشت از نماز جمعه كرمانشاه به دست منافقين به شهادت رسيد. حالا و سال ها دورتر از آن روزهاي خونين، رهبر انقلاب مهمان كرمانشا هي هاست و فرزند آن شهيد محراب، حجت الاسلام والمسلمين حسين اشرفي اصفهاني، در منزل پدري خاطرات مراودات رهبر معظم انقلاب و شهيد آيت الله اشرفي اصفهاني را بازخواني مي كند...
نخستين آشنايي
هنگامي كه آيت الله بروجردي مرحوم پدر ما را به كرمانشاه فرستادند، آقا در مشهد بودند. آن موقع من در سفري به همراه مرحوم پدرم به منزل يكي از علماي بزرگ مشهد رفتيم. دهه محرم بود و چند نفر آن جا منبر مي رفتند؛ از جمله آقاي طبسي و آقاي خامنه اي. مرحوم پدر ما پاي منبر ايشان نشستند و بعد به من گفتند اين آقاي «آسيد علي آقا» عجب منبري خوبي است. آن موقع پدر ما در كرمانشاه، نماينده آيت الله بروجردي بودند و آقا را نديده بودند. بعد از اين كه منبر تمام شد، آقا تشريف آوردند نزد پدر ما و از آن موقع ارتباط پدر ما و مقام معظم رهبري شروع شد. اين ماجرا حدوداً به 45 سال پيش بازمي گردد.
هجرت به كرمانشاه
شهيد اشرفي اصفهاني به امر مرحوم آيت الله العظمي بروجردي و براي اداره حوزه علميه اي كه مرحوم آقاي بروجردي در كرمانشاه ساخته بودند، از قم به اين شهر اعزام شدند. در آن هنگام بنده در مدرسه فيضيه قريب به 19 سال بود كه با پدرم در حجره اي زندگي مي كرديم و والده و اخوان و همشيره هاي من در اصفهان بودند. در واقع مرحوم پدر از نظر مالي قدرت پرداخت اجاره نداشتند كه بتوانند خانواده را در قم سكونت بدهند. البته مرحوم پدر تمايل داشتند كه در قم بمانند اما آيت الله بروجردي به پدر فرمودند كه من اگر استاد و مرجع تو هستم، مي گويم وظيفه داري كه بروي. مرحوم والد ما آمدند حجره و گفتند ما بايد به كرمانشاه برويم و بدون اين كه با مادرمان در اصفهان صحبت كنند، آماده حركت شدند.
با يك اتوبوس كه 24 روحاني برجسته از قم در آن حاضر بودند، به سمت كرمانشاه حركت كرديم. خطيب مشهور مرحوم آقاي فلسفي هم در اين جمع بودند. وقتي به كرمانشاه رسيديم، مثل وضعيت حكومت نظامي خيابان ها را بسته بودند و نيروهاي نظامي با تجهيزات در خيابان بودند. مردم هم كه مقلد آقاي بروجردي بودند و به ايشان علاقه بسيار زيادي داشتند، براي استقبال از ما كنار خيابان ها ايستاده بودند و صلوات مي فرستادند.
آمديم و در حوزه علميه مستقر شديم. مرحوم والد ما ظهرها و شب ها در اين محل نماز جماعت مي خواندند. قريب سي سال ايشان در اين مسجد و مدرسه نماز خواندند. حتي آن جمعه اي كه ايشان شهيد شدند، شب قبلش در مسجد نمازشان را خواندند و ظهر فردا بعد از اقامه نماز جمعه به شهادت رسيدند.
سر راه كربلا، مي آييم كرمانشاه
شهيد محراب مقيد بودند كه از افراد سرشناس و افرادي كه به حضرت امام رحمه الله ارادت داشتند براي تبليغ دعوت نمايند. لذا شخصيت هايي همچون آقاي فلسفي، آيت الله جنتي، آيت الله يزدي، آيت الله گرامي، مرحوم كافي و مرحوم طالقاني به دعوت مرحوم پدر به كرمانشاه مي آمدند و منبر مي رفتند. به همين دليل مرحوم پدر از آيت الله خامنه اي دعوت كردند تا براي سخنراني و تبليغ به كرمانشاه بيايند.
ايشان ابتدا از اين دعوت استقبال كردند، اما بعدها چون فعاليت هاي ايشان در مشهد زياد بود و جلسات زيادي هم داشتند و كم كم مبارزات ايشان عليه رژيم ستمشاهي هم شدت گرفت، به همين خاطر به مرحوم پدر پيغام دادند كه فعلاً از آمدن به كرمانشاه معذورند. پس از انقلاب هم كه رفت و آمد خانوادگي برقرار شد، وقتي والد ما براي آمدن به كرمانشاه از ايشان دعوت كردند، گفتند من گرفتارم و ان شاءالله زماني كه خواستيم برويم كربلا، سر راه مي آييم كرمانشاه.
شما آقاي خامنه اي هستيد؟
هنگامي كه رهبر انقلاب، نماينده امام خميني رضوان الله عليه در جبهه هاي جنگ بودند، دو بار به منزل ما آمدند. در يكي از اين ديدارها آقا چون با لباس نظامي و كلاه مخصوص بودند، پدرمان ابتدا ايشان را نشناختند. اما پس از چند لحظه مرحوم ابوي پرسيده بودند شما آقاي خامنه اي هستيد؟ آقا هم پاسخ مي دهند بله و براي ديدن شما آمده ام.
يك رأي دارم كه آن را به شما مي دهم
مرحوم پدر ما در سال 1360 وقتي متوجه شدند كه قرار است آيت الله خامنه اي كانديداي رياست جمهوري شوند، به ايشان زنگ زدند و فرمودند كه من شنيدم شما قصد داريد براي رياست جمهوري كانديدا شويد و خواستم تصريح كنم كه شما وظيفه داريد در انتخابات رياست جمهوري شركت كنيد و ما هم با تمام وجود حمايت مي كنيم. .. در روز انتخابات وقتي بعد از خطبه هاي نمازجمعه صندوق هاي رأي را آماده كردند، ايشان گفت من شخصاً يك رأي دارم و رأي خودم را به حجت الاسلام والمسلمين سيد علي خامنه اي خواهم داد و بعد همه مردم صلوات فرستادند.
پيش از اعلام نتايج همان انتخابات هم آقاي اشرفي اصفهاني فرمودند كه قطعاً آقاي خامنه اي نفر اول خواهد شد و در اين موضوع شك نكنيد. شب كه تلويزيون اعلام كرد ايشان بيشترين رأي را آورده اند، شهيدمحراب رو به ما فرمودند: ماشين را آماده كنيد؛ من مي خواهم به تهران بروم و از نزديك تبريك بگويم. ما اين پيرمرد 80 ساله را با ماشين به تهران برديم. به دفتر حضرت آقا كه رسيديم، چون به ايشان گفته بودند كه آقاي اشرفي از كرمانشاه آمده اند و مي خواهند حضوري به شما تبريك بگويند، آقا از دفترشان بيرون آمده بودند و دم در ايستاده بودند. من و اخوي هم همراه پدر بوديم. خلاصه آقا آمدند و دست حاج آقا را گرفتند و از پاي پله ها ايشان را به داخل دفتر بردند. ايشان به مرحوم پدر ما فرمودند: حاج آقا من راضي نبودم از كرمانشاه به اين جا بياييد. شهيد محراب در جواب آقا فرمودند: من مي خواستم بيايم و با شما دست بيعت بدهم كه اگر من رأي به شما داده ام، كأنّه به رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رأي داده ام.
پدر مي گفتند: كسي كه بعد از امام به درد اسلام مي خورد، اين سيدبزرگوار است. كسي كه سينه اش را سپر مي كند، همين سيد بزرگوار است. من بايد از كسي حمايت كنم كه تا لحظه آخر به درد اسلام بخورد و در مقابل كفر جهاني سينه سپر كند و هيچ كس بهتر از آقاي خامنه اي چنين شايستگي را ندارد. اين بيان شهيد محراب است.

 



گفت و گويي دو منظوره با كاپيتان تيم ملي واليبال
قهرماني ما در حاشيه هاي فوتبال غرق شد!
عليرضا نادي: اگر واليباليست نبودم به سمت تجارت مي رفتم

حميد تراب پور
قهرماني با ارزش واليباليست هاي كشورمان در آسيا، بار ديگر نگاه ها را به سوي مردان دنياي توپ وتور معطوف كرد؛ هرچند اين توجه هم به قول عليرضا نادي مقطعي خواهد بود و با يك اتفاق كوچك فوتبالي به بوته فراموشي سپرده خواهد شد؛ اما اينكه مقصر اين فراموشكاري و قدرنشناسي ما خبرنگاران باشيم يا اين فضاي تب زده فوتبالي، مهم نيست؛ نكته با اهميت اين داستان، حافظه تاريخي مردم ورزش دوست است كه اين پيروزي هاي با ارزش را از ياد نمي برند و تا مدت ها خاطره شيرين شب قهرماني واليباليست هاي عزيزمان و ايستادن بر بام آسيا را فراموش نخواهند كرد. اين البته از گناه بي توجهي اهالي مطبوعات و رسانه هاي فوتبال زده ما كم نخواهد كرد وقتي تلويزيون و راديو در همه برنامه هاي ورزشي خود، بيش از 90درصد به فوتبال مي پردازند و 10 درصد به همه رشته هاي ديگر! در يك بعد از ظهرپاييزي سركي به خلوت «عليرضا نادي» كاپيتان نجيب و در عين حال توانمند تيم ملي واليبال كشيديم تا با وي گفت و گويي دو سويه با محور ورزش و زندگي داشته باشيم. صفحه امروز اداي دين كوچكي است به همه واليباليست هاي دوست داشتني كشورمان كه شادي را براي ملت هديه آوردند. راستي آقاي كاپيتان آدم جالبي است؛ شايد شما هم با خواندن اين گفت وگو با ما هم نظر شويد، او يك مرد خانواده است و عجيب عاشق زندگي، همسر و كانون گرم و كوچك خانوادگي اش.
بعد از قهرماني اخير ظاهرا در سكوت غرق شده اي و از تو به عنوان كاپيتان تيم كمتر خوانديم و شنيديم؛ اين مسئله دليل خاصي داشت؟
فكر مي كنم اين اولين مصاحبه من بعد از قهرماني باشد اما اين مسئله عمده ترين دليلش اين بود كه من در تهران نبودم تا به راديو و تلويزيون بروم و خودم از اين مسئله ناراحت نيستم!
قهرماني تيم ملي واليبال كشورمان در مسابقات آسيايي نقطه عطفي براي اين رشته ورزشي بود؛ عليرضا نادي پس از ششمين حضور خود در اين پيكارها انتظار اين موفقيت را داشت؟
راستش را بخواهيد بله! انتظارش را داشتم و براي اين حرف خود دليل دارم. ما در سال قبل در كشور فيليپين دوم آسيا شديم و آن مقام در دورترين نقطه آسيا و با توجه به شرايط ميزباني آنها حاصل شد و حتي در آنجا كره جنوبي را شكست داديم لذا وقتي بحث ميزباني كشور خودمان مطرح بود خب طبيعي بود كه انتظار اين قهرماني را داشته باشيم و ...شك نداشته باشيد كه در اين بازي ها مردم برگ برنده ما بودند و با حضورشان در سالن به ويژه در بازي فينال كوهي از انگيزه براي بچه ها شدند و ...لطف خدا و دعاي مردم انصافا بدرقه راه ما بود اگرچه ما تمرينات سخت و نفسگيري را نيز داشتيم و با مساعدت فدراسيون بازي هاي تداركاتي زيادي را انجام داديم. در واقع فدراسيون براي كسب اين پيروزي هزينه كرد و در نهايت همه چيز دست به دست هم داد و قهرمان آسيا شديم.
تفاوت عمده اين دوره با دوره هاي قبلي چه بود؟
ميزباني ايران و حضور مردم در سالن؛ باور كنيد اگر هر دوره در ايران برگزار شود تيم ما قهرمان خواهد شد.
از اتفاقات پس از اين موفقيت، ناگفته اي هست كه مطرح كني؟
موضوعي هست كه به بازي فينال برمي گردد، لحظه اي كه وارد سالن شدم چون جايگاه خبرنگاران دقيقا روبه روي جايي هست كه بازيكنان مي ايستند همسر و فرزندم را در آن محل ديدم و همين موضوع ناخودآگاه رويم تاثير گذاشت و كلي انگيزه پيدا كردم. بعد از قهرماني هم در ميان سيل تبريك ها، تبريك خانواده و همسرم طعم ديگري داشت چون او خيلي زحمت كشيد و سختي ها را تحمل كرد و در واقع زندگي مان را با جريان اين قهرماني همسو كرد كه جا دارد اينجا نيز بازهم از خانواده ام تشكر كنم.
كارلوس كي روش، سرمربي پرتغالي تيم ملي كه تماشاگر ويژه فينال بود از فضاي سالن شگفت زده شده بود و حتي با موبايلش از تماشاگران فيلمبرداري كرد...براي شما هم جالب بود؟
بله! من در رده هاي ملي و باشگاهي در ورزشگاههاي مختلف دنيا بازي كرده ام كه حتي خيلي بزرگ تر از سالن 12 هزار نفري خودمان بوده اند اما به جرات مي گويم كه در هيچ جاي دنيا چنين جوي وجود ندارد و شايد فقط در برزيل چنين صحنه هايي ديده شود و ...به نظرم آقاي كي روش هم از اين فضا تعجب كرده بود و دوست داشت اين لحظه ها را براي خود ثبت كند.
با وجود اين موفقيت ها اما رشته شما در مقايسه با فوتبال همواره مهجور مانده است؛ اين مسئله هميشه عامل اعتراض اهالي واليبال بوده و شايد...
تقصير شما خبرنگارها است؛ وقتي واليبال قهرمان آسيا مي شود بعد از چند روز همه سروصداها مي خوابد اما داستان فوتبال هميشه مطرح است؛ به نظر خود شما دليلش چيست؟ همين قهرماني ما در حاشيه هاي فوتبال كشور غرق شد!
بله كاملا حق با شماست! از پاداش اين قهرماني بگو! احتمالا قول و قرارهايي بوده است و كلي وعده هاي رنگين...
ما براي پاداش بازي نمي كنيم و شخصا از بچگي آرزوي اين را داشتم كه روزي صاحب پيراهن تيم ملي شوم؛ پيراهني كه اسم خودم پشتش حك شده باشد. البته مسئولان قول هايي داده اند اما من فكر مي كنم شان واليبال ايران بالاتر از اين قول و قرارها است.
در مقايسه با ديگر رشته ها آيا واليباليست ها پولدار هستند؟
الان شرايط بهتر شده است اما من مي گويم بازيكنان تيم ملي خواسته هاي ديگري دارند.
چه خواسته هايي؟
اول اينكه بيمه شوند، بعدش خانه دار شوند و از همه مهم تر امنيت شغلي و حقوق ماهيانه داشته باشند.
خود تو شغل دوم داري؟
خير،كار ديگري جز واليبال بلد نيستم.
واگر واليباليست نبودي...
قطعا كارمند نمي شدم چون از كار دولتي خوشم نمي آيد و دوست ندارم ساعت 7 صبح بلند شوم و سر كار بروم؛ احتمالا به سمت تجارت مي رفتم و شايد هم بعد از دوران ورزشي به آن سمت و سو بروم.
دقيقا چند سال داري عليرضا؟
31 سال
دورنماي زندگي ورزش خود را چگونه ترسيم كرده اي؟
به مربيگري علاقه دارم؛ بالاخره حيف است كه اين همه تجربه را خرج نكنم، اما دوست دارم واليبال ايران المپيكي شود و بعد از المپيك لندن رسما خداحافظي كنم. سالهاست كه با توجه به ظلم فدراسيون جهاني در حق تيم هاي آسيايي از حضور در المپيك محروم مي شويم اما اميدوارم امسال اين طلسم شكسته شود.
عليرضا نادي بيرون از فضاي توپ وتور چطور آدمي است؛ درون گرا يا برون گرا؟
نادي آدم شوخي است كه با همه مي جوشد؛ركاملا برون گرا هستم و شاد و اهل تفريح و البته خانواده دوست.
شايد براي مردم جالب باشد كه بدانند اين آدم برون گرا گريه هم مي كند؛ يادت هست آخرين بار كي گريه كردي؟
15 سالم بود كه با تيم جوانان ايران قهرمان آسيا شديم و در همان مقطع پدرم را از دست دادم كه آن روز آخرين باري بود كه گريه كردم...
درمورد تو يك موضوع جالب اين است كه در تمام اين سال ها حتي يك مورد حاشيه اي و يا جنجال رسانه اي با افراد ديگر نداشته اي...
دليلش اين است كه در خانواده اي بزرگ شدم كه احترام بزرگ تر ها حفظ مي شد؛ اين حرف من شعار نيست، باور كنيد كه وقتي در خانه ما سفره پهن مي شد تا پدرم نمي آمد كسي غذا نمي خورد. همين حفظ حريم ها و حرمت ها اجازه جنجال هاي بچه گانه را به من نمي دهد. دوست دارم سرم به كار خودم باشد و در ميدان ورزش، خودم را نشان بدهم و نه در لابه لاي ستون هاي روزنامه ها.
كجا بيشتراحساس آرامش مي كني؟
در كنار خانواده، البته اگر فرصت شود اهل پارك و كوه و مسافرت هم هستم.
مي دانيم كه انسان معتقدي هستي و اغلب دوستانت به اين موضوع اشاره كرده اند؛ اگر خودت دوست داري از اعتقاداتت صحبت كن! آخر برخي معتقدند ورزشكاران ما وقتي مشهور مي شوند و به كشورهاي ديگر رفت و آمد مي كنند، كمي از اعتقادات خود دور مي شوند...
ما بچه مسلمان هستيم و با اعتقاداتمان زندگي مي كنيم؛ پدرم خدابيامرز هياتي بود و اهل تكيه و قرآن و... ما هم در سايه او و در همان مكتب تربيت شديم. ضمن اينكه خود من به اين نتيجه رسيده ام كه انسان با اعتقادات خود مي تواند به اهداف زندگي اش برسد.
تاثيرگذارترين روز زندگي ات كدام بوده است؟
روزي كه با همسرم ازدواج كردم.
و تاثيرگذارترين جمله اي كه خوانده و يا شنيده اي؟
«يكي از رازهاي موفقيت، زندگي كردن در حال است» سهراب سپهري هم يك شعر با اين مضمون دارد كه الان در خاطرم نيست.
سوالات من تمام شد؛ فقط در انتها بگو كه چه آرزوي برآورده نشده اي داري؟
يك آرزو دارم و آن هم خوشبخت كردن همسرم است چون او در تمام سختي هاي كار مرا تنها نگذاشت.

 



اين مردم نازنين

اول؛ معلوم نيست چرا هنوز در جمهوري اسلامي اتفاقاتي رخ مي دهد كه گويي »مردم« در آن ديده نمي شوند؟ مثلا فرهنگ عذرخواهي از مردم همچنان در بين برخي - بخوانيد اقليت شبيه به اكثريت - مسئولان به گناه كبيره مي ماند، انگار ميز و صندلي برخي از اين عالي جنابان به صورت سند شش دانگ ارث پدري خدمتشان تقديم شده و انگار نه انگار كه هرچه دارند از اين مردم است. مثلا ناگهاني سيستم پيام كوتاه همراه اول يك نيم روز قطع مي شود...خب مي شود كه مي شود؛ نكند توقع داريد كه دوستان با پيامك از شما عذرخواهي كنند؟! شما بفرماييد آبونمان قبض آب و برق و گاز و تلفن را پرداخت كنيد تا يك وقت بي آبونمان از دنيا نرويد. يا مثلا شهرداري محله شما را اسفالت مي كند و به دريچه هاي فاضلاب و ...كه مي رسد ديگر حال همسطح كردنش را ندارد و مي شود يك چاله نيم متري وسط يك خيابان آسفالت شده، خب كه چي؟ اگر يك موتور در شب همراه با خانواده خود توي اين چاله بيافتد و چپ كند، كجا برود شكايت؟ اصلا كمك فنرهاي ماشين صفر شما كه از كمپاني بيرون نيامده، از درز درهايش باد به داخل مي آيد، به جهنم؛ جسم رنجور آن موتوري و همسر و دختربچه اش چه مي شود؟ و...كلا از خير عذرخواهي در مملكت مي گذريم ولي اجازه بدهيد كمي بدبين باشيم كه برخي انگار حقوق مي گيرند تا مردم را در 33 سالگي نظام، به نظام و البته امام عزيزمان بدبين و نااميد كنند...كاش ما مي توانستيم بيشتر و جسورانه تر بنويسيم.
دوم؛ در سرتاسر كره خاكي نمونه ندارند اين مردم نازنين...بي بي سي براي خودش «خط و نشان» مي كشد و آسمان را به ريسمان پوسيده خود مي بافد كه خط و نشان اصلي را 33 سال است كه ملت ما برايشان كشيده است. كرمانشاه را نگاه كنيد، همه مشكل دارند، همه با كمبودهايي دست و پنجه نرم مي كنند و محروميت هايي را سالهاست تجربه مي كنند اما از ميهمان عزيزشان چگونه استقبال كردند؟ مردم بي كفايتي ها و بي لياقتي ها را به حساب نظام نمي گذارند هرچند برخي حقوق بگير اين نقشه شوم تضعيف نظام هستند. مردم دلخوري هاي كمي ندارند اما قرار نيست آن را با خط و نشان كودكانه بي بي سي قسمت كنند؛ كجا هستند آقايان و خانم هاي خيلي زرنگ كه خط و نشان اصلي را ببينند و براي مخاطبان خود هم مخابره كنند؟
سوم؛ شادي مردم نازنين ايران چقدر سخت است؟ شادكردن دل اين ملت واقعا چقدر هزينه دارد كه برخي نه تنها بلد نيستند
-بدبينانه - بلكه نمي خواهند اين هزينه اندك را بپردازند؟ تيم ملي واليبال ايران براي نخستين بار قهرمان آسيا شد، مردم كم خوشحال شدند؟ تيم ملي فوتبال مان تيم بحرين را درهم كوبيد، مردم دلشان شاد نشد؟ آيا واقعا اگر مديران ورزشي ما درست سر جايشان باشند و كمي؛ تنها كمي با برنامه و دقت كار اصلي شان را انجام دهند و فكر بازنشستگي و سفر خارجي و تجارت و واردات و صادرات نباشند، آن قدر استعداد و پتانسيل در اين كشور عزيز هست كه در ساليانه در هر ماه يك جشن ملي در كشور به خاطر موفقيت هاي ورزشي برپا شود.
چهارم؛ وزارت ورزش و جوانان تشكيل شده اما كسي زياد به آن دل نبسته چون اصولا وزارت ورزش و فوتبال است و از جوانان خبري نيست؛ حتي گروه مشاوران جوان هم ندارد اين وزارتخانه. حتي تا امروز وزير در يك برنامه جوان پسند هم شركت نكرده و تا بوده، حضور در ميدان فوتبال و فوتبال و فوتبال و كمي هم ساير رشته ها بوده است. دلم مي سوزد وقتي يك رييس فدراسيون براي دريافت بودجه كامل، نامه رسمي مي زند كه «آقاي بووووق اگر بودجه را كامل گرفتي، 100 ميليون براي خودت!» آن وقت اصلي ترين دغدغه ملي پوشان ما دفترچه بيمه باشد! دلم مي سوزد وقتي مديران ما به يك ميز فكسني مي رسند، سريع صندوق تعاوني مسكن راه مي اندازند و براي خودشان، فرزندانشان و اقوام شان، زمين و خانه دست و پا مي كنند اما ملي پوشان اين كشور هنوز در روياي يك خانه كوچك صبح را به شب مي رسانند و ...دلم مي سوزد كه با اين شرايط، توقع داريم نخبه هامان با كمترين پاداش خارجي ها، مهاجرت نكنند...واقعا مردم نازنيني داريم؛ اين طور نيست؟
پنجم؛ قدرشناسي يعني چه؟ قدرناشناسي چه عاقبتي دارد؟ واقعا كفران نعمت داشتن چنين ملتي، چه سرنوشتي را براي مسئولان در پي خواهد داشت؟ چرا برخي مسئولان ما عبرت نمي گيرند از فراموش شدن در تاريخ انقلاب؟ چرا خود را خادم ملت نمي دانند و گاه تنها و تنها شعارش را مي دهند و از ملت عقب مي مانند؟ واقعا شادكردن دل بي نظيرترين ملت دنيا، كار سختي است؟ خدا به همه ما در هر نقطه اي كه هستيم اين بينش و قدرشناسي را بدهد و در هر نقطه كه در اين نظام قرار گرفتيم با همين نگرش كار كنيم كه دنيا در گذر است...
فرهاد كاوه

 



ساعت 25

انسان از نظر دروني به گونه اي است كه دو دريچه براي ورود ادراكات و دريافت هاي بيروني دارد. يكي چشم (ديداري) و ديگري گوش (شنيداري). بعضي چيزها را انسان به طور معمول مي بيند و برخي چيزها را مي شنود. دريافت هاي انسان از طريق ديداري «زبان حال» است و دريافت هاي او از طريق شنيداري «زبان قال» (گفتار) است.
شكي نيست كه قوّه بينايي، اثرش بر انسان از قوّه شنوايي بيشتر است. اگر جنبه ديداري ات روي تو اثر نگذارد، بدان كه جنبه شنيداري هم روي تو اثري نمي گذارد. اگر كسي تغيير دنيا و حالي به حالي شدن آن را ببيند و پند نگيرد، يعني از اين «زبان حال» عبرت نگيرد، زبان قال در او هيچ اثري نخواهد گذاشت. زبان حال دنيا اين است كه اين دنيا جايي نيست كه انسان بتواند همواره به آنچه دلش مي خواهد برسد. دنيا همه اش پستي و بلندي است. بي خود زحمت نكش! به آن نمي رسي! چه مال، چه رياست و حتي در بعد جسمي اش.
«من لم يعتب ر ب غ ير الدّنيا و صروف ها لم تنجع ف يه المواع ظ». اگر كسي از اين تغييرات دنيايي و حالي به حالي شدن هاي دنيا عبرت نگيرد و پند نياموزد، پندهاي زباني هيچ اثري در او ندارد. وقتي زبان حال در او اثر نمي كند، زبان قال هيچ اثري بر او ندارد. انسان نبايد با اين امور دنيايي غافلانه برخورد كند؛ بلكه بايد فكر كند و پند بگيرد. در همه امور هم اين عبرت ها هست. در امور كسب و كار، زندگي، معاشرت و به طور كلّي در همه چيز پند و موعظه و عبرت نهفته است. بايد از رويدادها و تغييرات و پستي بلندي هاي دنيا عبرت گرفت. چيزهايي را كه با چشم مي بيني، اگر در درونت به تو پند ندهد، هرچه پند و اندرز به گوش تو بخوانند، اثر نخواهد كرد.
غره مشو كه مركب مردان مرد را
در سنگلاخ باديه پي بريده اند
نوميد هم مباش كه رندان باده نوش
ناگه به يك خروش به منزل رسيده اند

 



بوي بارون

اين كه دل تنگ توام اقرار مي خواهد مگر؟
اين كه از من دل خوري انكار مي خواهد مگر؟
وقت دل كندن به فكر باز پيوستن مباش
دل بريدن وعده ي ديدار مي خواهد مگر؟
عقل اگر غيرت كند يك بار عاشق مي شويم
اشتباه ناگهان تكرار مي خواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم، يك شهر مشتاق تواند
لشكر عشاق، پرچم دار مي خواهد مگر؟
با زبان بي زباني بارها گفتي: برو!
من كه دارم مي روم! اصرار مي خواهد مگر؟
روح سرگردان من هر جا بخواهد مي رود
خانه ي ديوانگان ديوار مي خواهد مگر؟
مهدي مظاهري

 



فصل مشترك

دغدغه نسل عزيز و غريب ما كه نه دانشگاه عظيمي چون دفاع مقدس را براي آبديده شدن تجربه مي كند و نه از اساتيد دوست داشتني و بزرگي چون شهيد مطهري، دكتر شريعتي، شهيد مفتح، شهيد بهشتي و...به عنوان الگوهايي عميق و در دسترس بهره مي برد؛ ازدواج است. دغدغه مقدسي كه كمي تا قسمتي در روزگار فعلي دردسرساز شده است و سايه شبهه ناك و دلهره آوري روي زندگي نسل عزيزمان انداخته است. اخبار جدايي هاي پي در پي و طلاق هاي عاطفي كه ستون ها و سطرهاي روزنامه ها را تسخير كرده، مسير عبور از اين پيچ شيرين زندگي را كمي صعب كرده است. از آنجا كه نسل عزيز ما نشان داده به شدت باهوش و تشنه يادگيري است؛ اين قسمت هفتگي را كلاس درسي براي رسيدن به خوشبختي قرار مي دهيم. صدالبته كه توكل و اتكا به حضرت محبوب، دلهاي همه ما را آرام و تصميم گيري هايمان را شيرين تر و دلپذيرتر مي كند.
دوران شيرين و زودگذر «نامزدي» محل خوبي براي درك متقابل و آگاهي از خلق و خو، علايق و سلايق و برخي رفتارهاي فردي و اجتماعي طرفين است اما اگر يكي از طرفين و يا متاسفانه هردو با بي صداقتي اين دوران را بگذرانند؛ چه بايد كرد؟ راه هاي شناخت اين بي صداقتي ها زياد سخت نيست:
پنهانكاري: يكي از نشانه هاي پنهانكاري دختر و يا پسر از همديگر اين است زمانيكه دختر و يا پسر، برخي از مسائل را بازگو نمي كنند و يا از جواب دادن به نامزد خود طفره مي روند، در نتيجه مي توان خيلي راحت به اين مسئله پي برد .
تناقض گويي: شايد به اين مثال توجه كرده ايد كه »دروغگو، كم حافظه مي شود« يكي ديگر از روش هاي شناخت افراد اين است كه وقتي سوالي از او مي پرسيد، او به دروغ جواب شما را مي دهد و اگر در زمان ديگري دوباره همان سوال را پرسيد جوابي مي دهد كه اصلا با قبل مطابقت ندارد .
وانمودكردن يا نقش بازي كردن: از طريق تست هاي روانشناختي تا حدي مي توان به اين خصوصيات پي برد و محك زد كه چقدر طرف مقابل مي تواند خودش را خوب جلوه دهد و يا نقش بازي كند. البته ناگفته نماند، ممكن است بعضي دختر،پسرها واقعا خودشان را بدتر از آنچه كه هستند، نشان دهند .
عدم سازگاري و زودرنجي: بارها اتفاق مي افتد كه دختر و پسر به علت عدم سازگاري از هم جدا مي شوند و هيچ تفاهمي ندارد و هركدام ساز مخالف طرف مقابل را مي زند كه اين رفتار در دوران نامزدي قابل تشخيص است . به طوري كه اگر در كوچكترين چالشي قرار بگيرند چهره ديگري از خود نشان مي دهند براي همين توصيه مي شود گاهي در رفت و آمدهاي دوران نامزدي، چه در گفتار و چه در رفتار، نوعي چالش ايجاد كنيد و طرف مقابل و واكنش هاي او را محك بزنيد.
بي ملاحظه بودن: رفتاري كه گاه باعث جدايي زن و شوهر مي شود، اين است همسر آنها بي ملاحظه است. زمانيكه دختر و يا پسر در دوران نامزدي ملاحظه طرف مقابل و يا خانواده و اطرافيان را نكنند، قطعاً آنها بي ملاحظه بوده و فقط به فكر نيازهاي خود هستند و اين رفتار را با شدت و حدت بيشتر در دوران زناشويي بروز مي دهند .
عمل نكردن به وعده و مقررات: زمانيكه در دوران نامزدي، بين دختر و پسر قرار ملاقات گذاشته مي شود و فرد مقابل طبق همان وقت به محل قرار نمي رسد، مي توان متوجه شد كه در آينده هم، به قول و وعده خود عمل نخواهد كرد . اصولا تعهد رابطه مستقيمي با وفاداري و وفاي به عهد دارد، فراموشي قراردادهاي ميان طرفين، بي توجهي به قرارها و وعده ها و همچنين بي اعتنايي به خواست ها و تاكيدات طرف مقابل، بدون ترديد پله هاي بي اعتمادي در آينده را پيش روي شما نشان مي دهد.
عجول بودن: در بعضي اوقات شخص مقابل با كوچك ترين اشتباه از طرف دختر و يا پسر عصباني شده و عكس العمل هاي غير منطقي از خود نشان مي دهند . محك زدن آستانه تحمل مي تواند در روند زندگي زناشويي آينده و مواجهه منطقي و همراهانه زوجين با فرازو فرودها كارگشا باشد.

 



گردش گودري

هيچكسي هاي من شمار ندارد...
¤
قيافه مرد شكسته بود.
دندان شيري دختر شكسته بود. قاب عكس عروسي شكسته بود.
آخر يك روز هواپيما حريم هوايي را شكسته بود.
¤
ازدواج يعني يكي شدن يك زن و يك مرد؛ مشكل وقتي آغاز مي شود كه
مي خواهند تصميم بگيرند كدام يكي شوند...
¤
دارايي اش را مي شمارد باغ:
رد بهاراني كه بر خاك است...
در جيب هايش سكه-برگي نيست
حالا حسابش با خزان پاك است
¤
آنان كه عشق را مي فهمند، عذاب مي كشند
و آنان كه عشق را نمي فهمند، ديگران را عذاب مي دهند...
¤
به سررسيدن اين انتظار نزديك است
خزان رسيده بشارت، بهار نزديك است
من از صداي تپشهاي قلب فهميدم
طنين مركب آن تكسوار نزديك است

 

(صفحه(12(صفحه(10(صفحه(6(صفحه(9(صفحه(7(صفحه(8(صفحه(15(صفحه(11(صفحه(5(صفحه(16(صفحه(13(صفحه(4(صفحه (2.3.14